Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

نبی بهرامی

بهار که می‌شود، چنارهای خیابان قصرالدشت شیراز غوغایی بپا می‌کنند. اگر راهت را کج کنی و پا به یکی از کوچه‌هایی که یاس از دیوار هر خانه‌اش آویزان شده، بگذاری، ناخودآگاه به یاد همۀ عاشقانه‌های حافظ می‌افتی و فکر می‌کنی، همین یاس‌ها بودند که حافظ را به اوج شعر رساندند. حافظی که می‌پنداشت هیچ گوشه‌ای از بهشت هم لطف کنار آب رکن‌آباد و گلگشت مصلی شیراز را نخواهد داشت. به‌خصوص اگر شیراز، شیراز اردیبهشت باشد که مرغ الهام بسی از بزرگان را به پرواز درآورده‌است.

خسرو ناقد، پژوهشگر ایرانی، می‌نویسد: "شیراز در اردیبهشت‌ماه، وقتی‌ خوش و هوایی بهشتی دارد؛ این را... از سعدی بپرسید که در پنجاه و اند سالگی عزم گوشه‌نشینی و خاموشی می‌کند، لیک چون در اول اردیبهشت‌ماه جلالی، به ‌سال ششصد و پنجاه و شش هجری، در شیراز ره صحرا و باغ می‌گیرد و سایۀ درختان می‌جوید و ناپایداری گل و بی‌وفایی گلستان به‌یاد می‌آرد، طرح گلستانِ همیشه‌خوشی می‌ریزد که تا امروز نه از تطاول باد خزان بر برگ‌های سبز و پُر طراوتش آسیبی رسیده‌است و نه گزند گردش زمان بر معانی دلنشین و روشنش غباری نشانده است."

منظور آقای ناقد این دو بیت سعدی است که می‌گوید: اول اردی‌بهشت‌ماه جلالی / بلبل گوینده بر منابر قضبان / بر گل سرخ از نم افتاده لآلی / همچو عرق بر عذار شاهد غضبان

بهار شیراز فقط همین چندصد سال نیست که دلربایی می‌کند. ۲۵۰۰ سال پیش هم تخت جمشید به دلیل دلپذیری بهار شیراز پایتخت بهارۀ هخامنشیان شد و فرمانروایان دیگر هم تا سلسلۀ پهلوی از فیض اردیبهشت شیراز بهره می‌بردند. و بی‌دلیل هم نیست که "روز شیراز" در جمهوری اسلامی ایران درست وسط اردیبهشت - پانزدهمین روز این ماه - برگزیده شد.

اما بهار شیراز تنها در ماه اردیبهشت نبود که عاشقان را به محفلی فرا می‌خواند. فریدون مشیری از فروردین شیراز هم تعریفی جانانه دارد:

هر که بیند همچو من شیراز را فصل بهار / می زند بی شک از اینجا پشت پا بر هر دیار
آن بهشت جاودان شیراز می‌باشد که باد / مشک تر می‌آورد با خود ز هر سو بار بار
از کدامین گوشۀ فردوس دارد کس به یاد / دشت نرگس، باغ سنبل، آب مروارید  بار
شبنمش در لاله الماسی به یاقوتی نگین / یا که در جام عقیقی چون نبید خوشگوار
رؤیت سرو "ارم" دیدار باغ "دلگشا" / می‌رباید هوش از سر، می‌برد از دل قرار
بلبلان خوش سخن در باغ و بستان بی حساب / قمریان نغز گو در دشت و‌هامون بی شمار
گیسوان بید مجنون را خوش آرایش دهد / باد روح افزای ماه فروردین مشاطه وار...

روزگاری شیراز  پر بود از باغ و تاکستان که هر روز دایرۀ این باغ‌ها تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شود، اما هنوز هم با همۀ پیشروی فضای شهری باغ‌هایش نفسی می‌کشند. هنوز هم پارک حاشیه‌ای بلوار چمران رونقی به طبیعت شیراز می‌بخشد. هنوز هم کوچه‌باغ‌های عفیف‌آباد یادآور می‌شوند که بهار شیراز دیدنی و دلفریب است.

شاید همین باشد که مسافرت‌های نوروزی که در همه جای ایران تا نیمه‌های فروردین پایان می‌پذیرد، در شیراز همچنان ادامه دارد. این شهر هنوز پر است از مسافرانی که مشتاق دیدن گل‌های باغ ارم و خنکای حافظیه و انداختن سکه در حوض سعدی و به دنبالش آرزویی در دل هستند.

شیراز در این روزها بیدار است. مغازه و فروشگاه‌هایش تا پاسی از شب به روی مشتریانش باز است. مردمانش شب‌ها خود را به خیابان‌های شلوغ می‌سپارند و تا پاسی از نیمه شب خوش می‌گذرانند.

وجه اصلی بهار شیراز گل‌های سپید نارنج است که به بهار نارنج مشهور است. اگر به باغ دلگشا پا بگذاری و از خیابانی که به آرامگاه سعدی منتهی می‌شود بگذری، مست این بوی بهشتی خواهی شد.

باغ‌های شیراز کم نیستند، اما باغ صفا و نارنجستان قوام اند که این فضا را ایجاد می‌کنند؛ فضایی پر از عطر نارنج.

 

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رویا یعقوبیان

نقاشی بر دیوار سابقه‌ای طولانی در تاریخ دارد. از نزدیک به ۴۰ هزار سال پیش تا پایان دوره غارنشینی انسان‌های  نخستین، خاطراتشان و یا آرزوهایشان را بر دیوارها و سقف غارها حک می‌کردند. و با زبان تصویر روایتگر روحیات و اتفاقات گذشته بودند. نقش‌هایی که هم روایتگرند و هم هنرمندانه. امروزه بعد از گذشتن قرن‌ها از آن زمان و با پیدایش و گسترش جوامع و ملل مختلف و شکل‌گیری شهرهای بزرگ همچنان نقش کردن بردیوار خانه (شهر) ادامه دارد. دیوارهای سنگی غارها جایشان را به جداره‌ها و نماهای شهری داده‌اند. این سطوح وسیع و پرمخاطب٬ همچون بوم بزرگ نقاشی٬ هم می‌توانند وسیله‌ای باشند برای هنرنمایی و هم دفترخاطراتی گشوده از شهر و رویدادهایش طی دوره‌های مختلف.

در ایران نیز کشیدن تصویر بر دیوارها سابقه‌ای طولانی دارد. از حجاری‌های به جای مانده بر دیوارهای سنگی  کاخ‌ها، نقاشی‌ها و کاشیکاری‌های زمان صفویه و قاجاریه تا نقاشی‌ها بر نماهای شهری امروز. دیوار‌های شهر تهران هم از سال‌ها پیش فرصت بوده برای هنرنمایی. با آمدن و یا تشکیل شرکت‌های بزرگ تبلیغاتی دیوارهای بیرونی خانه‌های تهران در زمان پهلوی دوم مکانی شده بودند برای تبلیغات تجاری محصولات و کالا‌های عمدتاً وارداتی. در زمان انقلاب و چندسالی بعد از آن، این دیوارها به محلی برای شعارنویسی و تصویر و نقل‌قول شخصیت‌ها به ویژه در زمان جنگ و یا انتخابات شدند. در این سال‌ها هنر مردمی هم به روی دیوارها و میدان‌ها آمد و به تدریج  تهرانی‌ها شاهد نقاشی‌های دیواری بزرگی و نقش برجسته‌هایی بودند که گروهی از مردم را به تصویر می‌کشید. حتی می‌توان گفت که آمدن مجسمه‌های نو به خیابان‌ها و میدان‌ها از همین راه شروع شد. شیوه و شکل و شمایل این نقاشی‌ها اغلب بومی نبود و بیشتر از نقاشی‌های شیوه رئالیسم سوسیالیستی شوروی سابق و نیز نقاشان چپ‌گرای مکزیکی الهام می‌گرفت که به هدف تبلیغات ایدئولوژیک نقاشی می‌شد.

در سال‌های بعد نیز نقاشانی که با نهاد "حوزه هنری" وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی همکاری می‌کردند٬ نمونه دیگری از این زنان و مردان و تصاویری از حوادث انقلاب را باز باهمین شیوه ولی با شمایلی اسلامی در سطح شهر نقاشی کردند.

 تا دهه هفتاد خورشیدی علاوه بر حوزه هنری، چندین سازمان تبلیغات متولی نقاشی دیواری در تهران بودند از وزارت ارشاد گرفته تا سازمان تبلیغات جنگ و وزارت ارشاد، و همین‌طور "بنیاد شهید" که بانقاشی "شهدای جنگ"  بر دیوارها سعی در پاسداشت راه آنها را داشت.

پس از پایان جنگ و در سال‌های دهه هفتاد و هشتاد شمسی شهرداری‌ها شروع به زیباسازی شهرها کردند، و مجسمه‌ها و نقش‌هایی را برای خیابان‌ها و میدان‌های شهر در نظر گرفتند. کاری که پیشتر برای یک جامعه درگیر انقلاب و جنگ٬ تجملی، غیرضروری و حتی ممنوع به نظر می‌رسید.

از این سال‌ها به بعد تنوع بیشتری در نقاشی‌های دیواری تهران به چشم می‌خورد و استعدادهای زیادی در این زمینه خودنمایی کرد. یکی از این استعدادها مهدی قدیانلو نقاش دیواری جوانی است که چندسالی است دیوارهای تهران را تبدیل به نمایشگاه بزرگی از کارهای خود کرده است.

سال ۱۳۸۵ فراخوانی از طرف شهرداری تهران داده شد که طی آن از هنرمندان دعوت شده بود که طرح‌ها و ایده‌هایشان را برای دیوارهای شهر ارسال کنند. شورایی هنری از اهل فن شکل گرفت و سرانجام طرح‌های مهدی قدیانلو برای اجرا در سطح شهر انتخاب شد. و این شروع کار وی بود.

وی دانش‌آموخته نقاشی از دانشکده هنرهای زیبای تهران و کارشناس ارشد نقاشی متحرک است٬ و علی رغم اینکه کارش را در زمینه نقاشی دیواری چندسالی است که شروع کرده ولی عناصر، شیوه و امضایش را در کارهایش می‌توان تشخیص داد.

چشم‌اندازهای وسیع آفتابی و درخشان، آسمان‌های آبی منحصر به‌فرد٬ لکه‌های زیبای ابر، دشت‌های سبز پیش زمینه‌هایی از ساختمان‌های همگون شده تهران، آدم‌های معلق و آزاد، نردبامی بر آسمان، کودکی سوار بر دوچرخه عمود بر سطح دیوار، ایده‌های بکر ناممکن، فراواقعی و لطیفی‌اند که پیش از این بردیوارهای شهر کمتر دیده شده بودند.

کار کردن در مقیاس بزرگ شهری محاسن و معایب خودش را دارد ولی به نظر می‌رسد مهدی قدیانلو توانسته با مقیاس جدید تطابق پیدا کند و راه خود را بیابد. او توانسته طرح‌های سورئالش را که به قول خودش خیلی از آنها به خواب‌ها و رویاهای کودکی‌اش مربوط می‌شود به گونه‌ای که رعب‌انگیز وغول‌آسا نشوند بر دیوارهای وسیع شهر نقاشی کند. معمولا پیاده کردن طرح‌های غیرواقعی و خیالی کار حساسی است و با یک محاسبه نسنجیده و یا انتخاب رنگ نادرست، ممکن است یک رویای شیرین کودکانه به کابوسی ترسناک تبدیل شود. ولی به نظر می‌رسد، مهدی قدیانلو از پس ارائه درست تصوراتش در مقیاس بزرگ بر آمده است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

از نقطه شروع؛ با دست‌های قابله‌ای پیر آمدم، در شاهراه خط پر از پیچ زندگی، تا این زمان که در صدمین بار گم شدم؛ همراه من چه بود: یک جفت چشم بهر تماشای رنگ‌ها گوشی پر از صدای بدآهنگ زنگ‌ها...

دوستار نقاشی، دلباخته شعر و موسیقی، کارمند بانک سپه، روزنامه‌نگار پرشور، فعال سیاسی، زندانی قلعه فلک‌الافلاک، خبرنگار پارلمانی خبرگزاری پارس، معاون اول رادیو، اخراجی رادیو، بزرگ‌دبیر کمیته شعر و ترانه، بازنشسته تعلیقی، کشاورز بی‌زمین مانده کرمانشاهی و... مردی که در ۹۰ سالگی به رغم آن همه سنگ‌ها که یک عمر به پا و سَرَش خورد، باز هم می‌خواند و می‌نویسد و می‌سُراید.  

سخن از رحیم معینی کرمانشاهی است؛* زاده ۱۵ بهمن‌‌ماه ۱۳۰۱ خورشیدی. نام خانوادگی‌اش برگرفته از لقبی است که ناصرالدین‌شاه به پدر بزرگش داد و بعدها پسوند کرمانشاهی را خود بدان افزود تا با دیگر شاعر پرآوازه - رهی معیّری- اشتباه گرفته نشود. 

غزل "خوشه چین" از دیوان "خورشید شب"، سروده و خوانده شده توسط رحیم معینی کرمانشاهی
در سال‌های کودکی و نوجوانی، تحت تأثیر طبیعت زیبای کرمانشاه به نقاشی و شعر روی آورد و در جوانی، هم‌زمان با جنبش ملی شدن نفت به عرصه پرتلاطم سیاست گام نهاد. البته پیشینه خانوادگی‌اش نیز برکنار از سیاست نبود. 

پدر بزرگش، حسین‌خان معین‌الرعایا که بانی تکیه معاون‌الملک و از بزرگان کرمانشاه بود، در خلال جنبش مشروطه به صف آزادی‌خواهان پیوست و در هرج و مرج سال‌های پس از مشروطه به دست افراد ناشناس کشته شد. دو برادر دیگر معین‌الرعایا نیز به دست مخالفان سیاسی ترور شدند که یکی جان به در بُرد و دیگری جان باخت. پدرش کریم‌خان معینی معروف به سالار معظم، مدتی حاکم اصطهبانات فارس بود و رحیم ثمره ازدواج او با دختری از اهالی کازرون است.

معینی با چنین پیشینه‌ای که مخاطرات ورود به میدان سیاست را گوشزد می‌کرد، مبارزه را آغاز کرد. با اتکاء به جایگاه خانواده‌اش در کرمانشاه، هسته طرفداران جبهه ملی در این شهر را تشکیل داد و با  انتشار روزنامه سلحشوران غرب، به نوشتن مقالات تند علیه شرکت نفت انگلیس و ایران پرداخت. همین‌ها کافی بود تا در قلعه فلک‌الافلاکِ خرم آباد زندانی شود؛ هرچند که اندکی بعد با قتل رزم آرا و نخست‌وزیری دکتر محمد مصدق آزاد شد. 

دیگر در کرمانشاه نماند، به تهران آمد و چون نتوانست به محل کارش – بانک سپه- بازگردد، با دستور مستقیم نخست‌وزیر به عنوان خبرنگار در اداره انتشارات و تبلیغات که رادیو زیرمجموعه آن بود، مشغول کار شد. خودش می‌گوید: "این جا همان جایی بود که به کاری که هرگز به آن فکر نمی‌کردم، پرداختم و ترانه سرا شدم." چنین می‌نمود که شاعر جوان، سیاست را وداع گفته است اما در سالیان بعد معلوم شد که روحیه مبارزه‌جویی و پافشاری بر باورها و آرمان‌ها به سختی در وجودش رسوب کرده است.

سمت‌های معینی کرمانشاهی در اداره انتشارات و تبلیغات زیاد است اما آن‌چه او را به فردی تأثیرگذار و جریان ساز بدل کرد، اخراج خوانندگان "کاباره‌ای" و تشکیل ارکسترهای هفت گانه رادیو با همکاری کسانی چون حبیب‌الله بدیعی و مهدی خالدی بود. همچنین، ترانه‌هایی که می‌سرود، روح تازه‌ای را بر پیکر موسیقی ایرانی دمید.

آن زمان، رسم بر این بود که آهنگساز، ملودی دلخواه خود را بی هیچ محدودیتی می‌ساخت و ترانه‌سرا بایست متناسب با آن شعر می‌گفت. از این‌رو، سرودن شعری که علاوه بر نشستن روی آهنگ، از استحکام ادبی و مضامین والا برخوردار باشد کاری بود بس دشوار که معینی کرمانشاهی استاد مسلّم آن شناخته شد؛ البته طبع شعری او محدود به ترانه نبود و در غزل و قصیده و مثنوی نیز طبع‌آزمایی‌های موفق داشت.  

اقدامات معینی کرمانشاهی، حسادت‌ها و دشمنی‌هایی را در اطرافش برانگیخت. رقیبان دست به دست هم دادند و او را به بهانه سابقه دوستی با دکتر حسین فاطمی و طرفداری از دکتر مصدق، مدتی از کار برکنار کردند اما جایگاهش در ترانه‌سرایی چنان بود که بار دیگر به رادیو دعوت شد. زمانه نیز یارش بود. در سال‌های پس از کودتای ۲۸ مرداد که داوود پیرنیا به رادیو آمد و برنامه گل‌ها را راه انداخت، تقریبا هیچ آهنگساز و ترانه‌سرا و نوازنده و خواننده بزرگی نبود که به این برنامه راه نیافته باشد و چنین بود که ترانه‌های معینی کرمانشاهی در قالب آهنگ و تنظیم کسانی چون علی تجویدی، همایون خرم، روح الله خالقی و با صدای کسانی چون دلکش، مرضیه، الهه، داریوش رفیعی، غلامحسین بنان و دیگران رنگ جاودانگی به خود گرفت.

با این حال، از اواسط دهه ۱۳۴۰ این دوره طلایی به پایان خود نزدیک شد. جریان دیگری در رادیو راه افتاد که به گونه‌ای دیگر می‌اندیشید و نگاهش چیزهایی فراسوی قلمرو فرهنگی ایران را جست‌وجو می‌کرد. صباها و محجوبی‌ها و خالقی‌ها مردند و پیرنیا خانه نشین شد و معینی کرمانشاهی ماند و انبوهی از شکوه‌های گفته و ناگفته:

رقص نو و جیغ نو و نقاشی نو بین/ بیتل‌گری و مستی و اوباشی نو بین نقد ادبیات به فحاشی نو بین/ در روحِ جوان حاصل سمپاشی نو بین این‌ها همگی میوه فرهنگ نوین است/ وین پیشکشی‌ها، همه از غرب زمین است

می‌اندیشید "گل‌های رنگارنگ، گل‌های جاویدان، یک شاخه گل، برگ سبز و گل‌های صحرایی تبدیل به رنگارنگ‌های بی‌رنگ و روحی شده‌اند که از هنر فقط واژه آن را یدک می‌کشند." چنین بود که عرصه را بر خویش تنگ دید و وقتی به سازمان جدید رادیو تلویزیون ملی ایران منتقل شد، کارش به مشاجره با رییس آن سازمان کشید؛ در حضور مدیران و کارمندان، دعوت‌نامه جشن هنر شیراز را پاره کرد و در جشن پنجاهمین سالگرد سلطنت پهلوی، دو مدالی را که به خاطر "سخن‌سرایی در انواع شعر پارسی" و "ایجاد تحول در ترانه‌سرایی" تقدیمش شده بود، پس فرستاد. 

وقتی مدال شاهنشاهی را نپذیرفت، حکم بازنشستگی تعلیقی را به دستش دادند؛ در ۵۳ سالگی و پس از ۲۲ سال خدمت. دست‌تنگ و دل‌شکسته به زادگاهش برگشت تا در زمین آباء و اجدادی زراعت کند.

تازه داشت آرامش می‌یافت که آتش جنگ شعله‌ور شد. تکه زمین اجدادی که دو سومش در اصلاحات ارضی رفته بود، با حکم کمیته هفت نفره و بی‌آن که هرگز دلیلش روشن شود، به دهقانان واگذار شد؛ و او ماند و یک خانه اجاره‌ای در تهران و تظلمی که می‌گفت نزد خدا می‌بَرَد و مَدَدی که از او می‌جوید و قلمی که نمی‌خواست از کف بنَهَد. حالا وقتش بود که این سوخته "در کوره‌های خشم هوس‌های دیگران" به داوری خویش بنشیند:

در انتهای خطّ پر از پیچ زندگی؛ آنگه به روی تخته سنگی به یادبود، دستی به خط خوش بنویسد که چند روز، ای خلق بی‌خبر، این زندگی نکرده با آن همه اثر، این جوهر تلاش، این مایه‌دستِ آن همه سوداگر هنر؛ این هیچ زیر صفر، با هیچ زنده بود!

گزارش مصور این صفحه فرازهایی از زندگی و احوالات این روزهای رحیم معینی کرمانشاهی، با روایت دختر او، خانم نوشین معینی کرمانشاهی است. متأسفانه به دلیل ضعف و بیماری که گریبان‌گیر استاد معینی است، مجال گفت‌وگوی حضوری با ایشان فراهم نشد. بیش‌تر عکس‌های گزارش را آقای حسین معینی کرمانشاهی در اختیار گذاردند و تعداد کمی نیز متعلق به آرشیو مجله هنر موسیقی است.

پی‌نوشت:

* آن‌چه در این گفتار درباره سیر زندگی استاد معینی کرمانشاهی آمده برگرفته از کتاب "ناگفته‌هایی پیرامون سخن‌سالاری سالارزاده" نوشته حسین معینی کرمانشاهی و نیز بخش‌هایی از خاطرات بازگو شده توسط خود ایشان است.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

بیژن ترقی روز شنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۸۸ در هشتاد سالگی درگذشت. او از ترانه سرایان برجسته نسل پس از بهار و عارف بود. کمتر کسی را می توان یافت که ترانه ای از او را نشنیده و یا به یاد نداشته باشد. یکی از ترانه هایی که سال های ورد زبان ها شده بود ترانه گل اومد بهار اومد بود با صدای پوران:

گل اومد بهار اومد میرم به صحرا
عاشق صحرائیم بی نصیب و تنها
دلبر مه پیکر گردن بلورم
عید اومد بهار اومد من از تو دورم

ترانه "برگ خزان" با صدای مرضیه
گر بیام از این سفر ای گلعذارم
از سفر طوق طلا برات میارم
دس بلور، سینه بلور، گردن بلورم
عید اومد بهار اومد من از تو دورم

آشیونم را گل خودرو گرفته
سبزه از هر گوشه تا زانو گرفته
از چمن ها گر گذشتی یاد من کن
گرشنیدی سرگذشتی یاد من کن

تصنیف سازی در دوره جدید،  در دوره مشروطه در ایران آغاز شد. پیش از آن تصنیف سازی به این شکل باب نبود. ترانه ها از درون زندگی و کار و فعالیت اجتماعی سر بر می داشت و در شهرها شکل انتقاد سیاسی و اجتماعی به خود می گرفت.

سازندگان تصنیف ها نیز غالباً ناشناخته بودند. اهمیتی نداشت که شاعران برجسته و مشهور به آن بپردازند. از زمان مشروطه تصنیف سازی با اهمیت شد و نخستین بار میرزا علی اکبر خان شیدا بدان پرداخت. بعدها عارف و ملک الشعرای بهار با سروده های انقلابی خود، خون وطن را در رگ های تصنیف جاری کردند.

از دوران رضاشاه که موسیقی شکل آموزشی و عمومی به خود گرفت، تصنیف سازی نیز رواج بیشتری یافت. اما در دوره های بعد، بخصوص پس از تأسیس رادیو در ایران تصنیف سازی به طور قابل ملاحظه ای گسترش یافت، نام ترانه سرائی به خود گرفت و به صورت حرفه ای در آمد. بیژن ترقی از نخستین کسانی بود که به صورت حرفه ای به ترانه سرائی روی آورد، و در آن مشهور شد چنانکه شعر و شاعری وی در سایۀ ترانه سرائی اش گم شد. 

بیژن ترقی از نسل دوم ترانه سرایان ایران بود. بعدها نسل دیگری پرورش یافتند که برای خوانندگانی مانند گوگوش و ستار و دیگران ترانه ساختند.  از میان ترانه سرایان نسل دوم کسی مشهورتر از ترقی نیست. شاید رحیم معینی کرمانشاهی به اندازۀ بیژن ترقی به ترانه سرائی شهره باشد. دیگران یا شهرت ترقی را ندارند یا مانند رهی معیری بیشتر به شاعری شهرت دارند.

کلام ترقی در ترانه هایش پخته بود، متین بود، وزن ترانه را بالا برد و بدان ارج و قربی درخور بخشید. حتا زمانی که ابتذال به ترانه و ترانه سرائی راه یافت او وزن کار و متانت کلام خود را نگه داشت. بیهوده نیست که مهرداد اوستا نوشت "از میان آنهایی که تصنیف را سنگین می سرایند و ترانه هایشان دارای مفاهیم دلپسند است، بیژن ترقی با چهره ای مشخص و در صف مقدم قرار دارد". مشهورترین ترانه های او را خوانندگانی مانند مرضیه و دلکش و پس از آنها پوران و الهه خوانده اند، که در زمان خود وزن و اعتبار زیادی نزد عموم داشتند.

او در ترانه هایش شیوۀ ویژه ای را باب کرد که محمود خوشنام از آن به جنبۀ روایی یاد می کند. یک حالت داستان گونه و سرگذشت دادن به یک عنصر نمادین مانند آتشی که از کاروان رفته بر جای مانده است و یا برگی که باد پائیزی از پایش در افکنده است:

به رهی دیدم برگ خزان،
 پژمرده ز بیداد زمان،
 کز شاخه جدا بود.

بدین سان او وارد یک داستان عاشقانه در ترانه های خود می شد و حکایتی از جدایی و عشق می ساخت.  آتشی ز کاروان به جا مانده، به زمانی که محبت شده همچون افسانه، می زده شب، چو زمیکده باز آیم، اشک من هویدا شد و... همه همین معماری داستان گونه را دارند. در معنی و لطف گفتار او همین بس که مرضیه که از خوانندگان برجستۀ روزگار خود بود، بهترین ترانه های خود را مدیون بیژن ترقی است، و "بهار دلنشین" اش را بنان جاودانه کرد.

بیژن ترقی متولد ۱۳۰۸ بود، پدرش کتابفروشی و انتشاراتی داشت و اهل کتاب بود. او از کودکی با کتاب سروکار یافت و اهل ذوق شد. از ۱۳۳۵ با رادیو ایران همکاری کرد و تا زمان انقلاب این همکاری ادامه یافت. یکی از دو سه ترانه سرای فعال برنامۀ گلها بود. ترانه "مست مستم ساقیا دستم بگیر" با صدای اکبر گلپایگانی هم، که غزلی در قالب کلاسیک است، از اوست. در شعر بیشتر به شعرای کلاسیک گرایش داشت. با امیری فیروزکوهی و مهرداد اوستا و نوذر پرنگ دمخور بود.

از او آثار چندی بر جای مانده است. "از پشت دیوار خاطره" نام  کتاب خاطرات اوست که در آن به خاطره های خود در زمینۀ شعر و موسیقی پرداخته است. نیما، شهریار، پرویز یاحقی، ابوالحسن صبا، رهی معیری و علی تجویدی سهم درخوری در این خاطرات دارند. "آتش کاروان" در واقع نام دیوان اوست.

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
ندا حبیب‌الله

حدود یک سال پیش گزارشی با عنوان "غریبه‌ای که خودی نشد" در جدیدآنلاین منتشرشد که گفت‌و گویی بود با "عدنان عفراویان" بازیگر خردسال فیلم " باشو غریبه‌ای کوچک"؛ غریبه‌ای که به رغم حضور موفقش در یکی از به یادماندنی‌ترین آثار بهرام بیضایی، نتوانست ارتباط خود را با سینما حفظ کند، مدتی هم در دام مواد مخدر افتاد و اکنون در شرایط  نه چندان مناسب از نظر فردی و معیشتی زندگی می‌کند. 

شاید فیلم بیضایی می‌توانست آغاز فصلی از پیشرفت و موفقیت در زندگی این کودک باشد اما گروهی از بینندگان آن گزارش عقیده‌ای دیگر داشتند و بیضایی را مسؤول زندگی نابسامان عدنان می‌دانستند. یکی از کاربران در ذیل گزارش نوشته بود: "بیشتر از همه به نظر من خود بهرام بیضایی که سرنوشت این آدم را دستکاری کرد مسئول است. خیلی غم‌انگیز است که این طور وارد کودکی یک انسان بشوی و رهایش کنی و بروی. به نظر من بهرام بیضایی وظیفه داشت که همان طور که وارد زندگی این آدم شد او را همراهی می‌کرد. شاید می‌توانست تغییری را در زندگی او ایجاد کند." حتی یکی از کاربران پا را از این هم فراتر نهاده و گفته بود :" شاید این خشت کج را فروغ با فرزندخواندگی حسین منصوری (هنرپیشه خانه سیاه است) گذاشت."

البته عاقبت عدنان، عاقبت همه کودکانی نیست که به طور اتفاقی وارد عرصه بازیگری می‌شوند و هستند کسانی که توانسته‌اند ارتباطشان را با خانواده سینما حفظ کنند و همین ارتباط توانسته به آنها در پیش برد اهدافشان در زندگی کمک‌های زیادی بکند. 

محسن رمضانی بازیگر نابینای فیلم "رنگ خدا"  تقریبا یازده ساله بود که  برای اولین بار درمقابل دوربین مجید مجیدی، کارگردان نام آشنای سینمای ایران قرار گرفت و نقشی ماندگار را از خود به یادگار گذاشت. وضعیت او به گونه‌ای بود که نمی‌توانست ادامه حضورش روی پرده سینما را تضمین کند؛ زیرا در سینما درصد بسیار کمی از فیلمنامه‌ها مرتبط با حضور چهره‌های نابینا هستند و تازه قرار نیست که همه آن‌ها با نقش آفرینی یک نفر جلوی دوربین برود. 

با این حال، محسن رمضانی که فروتنانه می‌گوید، بازی درخشانش در فیلم رنگ خدا فقط به خاطر فیلمنامه و کارگردانی قوی مجید مجیدی بوده است، از این فرصت استثنایی نهایت بهره را برد و زندگی دیگری را برای خود رقم زد. او با وجودی که دیگر هیچ گاه از سوی مجیدی دعوت به کار نشد، ارتباط خود را با وی حفظ کرد که تا به امروز ادامه دارد. 

محسن در سال ۱۳۶۵ درروستای باغان از توابع شهرستان شیروان در استان خراسان شمالی متولد شد و در سه سالگی پدرش را از دست داد. زمانی که ۹ سال داشت به کمک یکی از بستگانش برای تحصیل درمدرسه نابینایان "شهید محبی" راهی تهران شد و در همان‌جا از میان دهها دانش‌آموز نابینا، نظر مجید مجیدی را برای ایفای نقش در فیلم رنگ خدا جلب کرد. فیلمی که تا مرز دریافت جایزه اسکار پیش رفت. محسن نیز، موفق به دریافت جایزه‌های مختلفی شد که از آن جمله می‌توان به دیپلم افتخار بهترین بازیگر جشنواره فیلم فجر (۱۳۷۸)؛ بهترین بازیگر جشنواره فیلم کودک و نوجوان(۱۳۷۸)؛ بهترین بازیگر نوجوان جشنواره فیلم مانیل(۱۳۷۸) و بهترین بازیگر هفته فیلم هند(۱۳۸۴) اشاره کرد.  

او بعد از رنگ خدا، در دو فیلم سینمایی و یک فیلم تلویزیونی دیگر بازی کرد. سپس از این هم فراتر رفت و یک فیلم مستند با عنوان "ما می‌توانیم" و یک فیلم داستانی به نام "کوچ" را کارگردانی کرد و این همه در حالی بود که زمینه فعالیت نابینایان در سینمای ایران بسیار محدود است. 

"رنگ خدا" تأثیرات دیگری هم در زندگی محسن داشت یا بهتر بگوییم او از فرصت طلایی این فیلم، بهره‌های دیگری هم نصیب خود کرد. او شرایط اقامت خانواده‌اش در تهران را فراهم کرد و مادر و سه برادر خود را که از او بزرگ‌تر هستند، به تهران آورد و ‪کمک‬ کرد تا شغل مناسبی را به دست آورند.

خودش نیز با مراجعه به بانک شهر، از شهریور ۱۳۹۰در تلفنخانه مرکزی این بانک مشغول به کار شد و با اعتماد به نفس بسیار بالایی که دارد، نظر مدیران و کارکنان این بانک را به خود جلب کرد. البته نباید برخورد مسؤولانه بانک شهر و امکانات ویژه‌ای را که در اختیار او گذاشته‌اند، از یاد برد. محسن رمضانی در این مؤسسه مالی، دارای سرویس ویژه رفت و آمد است و یکی از اعضای دفتر ریاست بانک نیز مسؤول انجام کارهای اداری و مکاتبات و ارتباطات او شده است. 

با این حال، خودش معتقد است که توانایی‌هایش به این مقدار محدود نمی‌شود و می‌تواند به عنوان مجری برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی فعالیت کند. 

رمز موفقیت او افزون بر اعتماد به نفس بالا، هوش ارتباطی قوی و باوری دورنی است که از آن به عنوان "توکل به خدا" یاد می‌کند. 

محسن رمضانی با مشکلات به مراتب پیچیده‌تری از عدنان عفراویان دست به گریبان بود و به رغم همه این‌ها سرنوشتی متفاوت دارد. و این  انگیزه‌ای شد برای ساخت گزارشی تصویری در باره رمضانی و  بیان داستان زندگی‌اش به روایت خود او.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

دکتر باقر عاقلی مردی بود جامع‌الاطراف: روزنامه‌نگار٬ مورخ٬ مدیر٬ استاد٬ حقوق‌دان و مولفی پرکار. در کنار تدریس و کار اداری و روزنامه‌نویسی بیش از بیست کتاب از او به جای مانده است. از زندگی‌نامه رجال گرفته تا تاریخ معاصر. از آن جا که خود او شاهد بسیاری از وقایع مهم تاریخ بود و یا به منابع دست اول و زنده دسترسی داشت٬ نوشته‌هایش به واقعیت‌های ایران معاصر بسیار نزدیک است. دکتر عاقلی روزنامه‌نویس هم بود اما دقت در نوشتن و استناد به منبع موثق از ویژگی‌های او بود. کاری که در سنت روزنامه‌نگاری و تاریخ‌نویسی ما هنوز از ارج و قرب چندانی برخوردار نیست و تاریخ‌هایی که روزنامه‌نگاران ما می‌نویسند اغلب بر مبنای تحقیق دقیق نیست و در بسیاری موارد ریشه کمتری در واقعیت دارد. از همین رو برای کسانی که با کار پژوهش در تاریخ معاصر سر و کار دارند روزشمار دو جلدی تاریخ معاصر ایران که دکتر عاقلی تدوین کرده است یکی از ارزنده‌ترین مرجع‌هاست. قرار بود این اثر ارجمند جلد سومی هم داشته باشد که با بیماری و بعد درگذشت این مولف ناتمام خواهد ماند.

دکتر عاقلی در ۲۲ تیرماه ۱۳۸۶ در گفتگویی با شوکا صحرایی که در واقع آخرین مصاحبه اوست در باره کتاب‌ها٬ نوشته‌ها و زندگی‌اش صحبت کرده است. او نیز در این مصاحبه از تدوین سومین جلد سالشمار تاریخ ایران می‌گوید و این که۵۰۰ خبر و صدها عکس برای آن فراهم آورده است. اثری که دیگر به دست خود مولف نوشته نخواهد شد. دکتر عاقلی در سا‌ل های اخیر به بیماری آلزایمر دچار بود. سرانجام٬ دکتر عاقلی که در سال ۱۳۰۸در قزوین به دنیا آمده بود٬ در ۲۲ فروردین ۱۳۹۲ بر اثر ایست قلبی درگذشت.

در گزارش تصویری این صفحه دکتر عاقلی از زندگی و تالیفاتش می‌گوید. در گزارش تصویری دیگر این صفحه نیز که از آرشیو جدید آنلاین انتخاب کرده‌ایم، روایت و توضیح دکترعاقلی از مجموعه‌ای از عکس‌های انقلاب مشروطه را می‌توانید بشنوید.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نبی بهرامی

شهرستان بوشهر. هوا گرگ و میش است. تابلو‌های کنار جاده را با دقت می‌خوانم که روستایشان را رد نکنم. روز قبل گفته بود تابلو کوچک  است و روستای "دُمی‌گـز" از کنار جاده پیدا نیست. بالاخره می‌پیچم در جادۀ خاکی که انتهایش به چند خانه وصل است. همۀ روستا خواب است و تنها چند جاشو (ملاح) و ماهی‌گیر گرم گفتگو هستند.

قرار است من با مهدی و برادرش به دریا بروم. ترک موتورش سوار می‌شوم و با هم راهی دریا می‌شویم. دریا آرام و بی‌موج است. شرجی نمی‌گذارد آبی و زیبای‌اش نمایان شود. آب دریا هنوز بالاست. مهدی می‌گوید: هرچه به طرف ظهر برویم، آب پایین‌تر می‌رود و تا حد ثابتی می‌رسد و تا شب دوباره آب دریا بالا می‌آید.

سوار قایق می‌شویم و از ساحل آرام آرام دور می‌شویم. خورشید کم کم دارد طلوع می‌کند. مهدی سکان قایق را به دست دارد و برادرش کمی آن‌طرف‌تر ساکت و آرام بدون هیچ حرفی نشسته است.

مهدی ۳۴ سال دارد. تا کلاس اول دبیرستان درس می‌خواند و دیگر درس را رها کرد و مشغول کار بر روی قایق پدرش شد. اما الآن اعتراض دارد و پشیمان از کردۀ خود، می‌گوید: "از وقتی بچه بودم همراه پدرم به دریا می‌آمدم. دریا چندان جذاب و شیرین بود که کلاس‌هایم را جدی نمی‌گرفتم. تا اینکه کامل ولش کردم و آمدم روی دریا. اما اگر الآن دیپلمی هم حداقل داشتم، نمی‌خواستم هر روز چشم به آسمان باشم و نگاهم به باد، تا ببینم زن و بچه‌ام  گرسنه می‌مانند یا نه. حالا سختی‌هایش هم جای خود."

نگاهش می‌کنم و می‌گویم: "در عوض درآمد خوبی داری. شنیده‌ای ضرب‌المثلی هست که: فلانی چاهش رو پهلوی دریا زده؟" به دریا خیره می‌شود و می‌گوید: "خدا را شکر، ناراضی نیستم از درآمدش. اما درآمد ثابت ندارد. بستگی به هوا دارد. گاهی ده، بیست روز هوا طوفانی و باد شمال می‌آید. دیگر نمی‌شود رفت دریا. خانه‌نشین می‌شویم. تازه از اینها گذشته زمستان و تابستان فرق می‌کند. تابستان هوا خیلی گرم است و خیلی کم می‌رویم دریا و به ناچار باید پس‌اندازه‌های زمستان و بهار را خرج کنیم. ولی خب معمولاً در ماه از ۵۰۰ تا ۹۰۰ هزار تومان متغیر است".

حرفش که تمام می‌شود، دستۀ گاز را می‌چرخاند و قایق با سرعت بر روی موج‌ها سوار می‌شود. خورشید دیگر از دریا فاصله گرفته‌است و هوا کاملاً روشن است. حدوداً بیست دقیقه‌ای است که از ساحل فاصله گرفته‌ایم و مهدی مرتب صفحه "جی پی اس" را چک می‌کند، تا بالاخره به محل مورد نظر می‌رسیم. سه روز پیش گرگورهایشان را - که قفس‌های توری ماهی‌گیری است - اینجا ریخته‌اند و الآن زمان بالا کشیدن گرگور‌هاست. ماهی‌ها را جمع می‌کنند و دوباره گرگورها را پرتاب می‌کنند و دوباره به طرف ساحل حرکت می‌کنیم. به ساحل که می‌رسیم، آب دریا حسابی پائین رفته‌است و حد فاصلی که صبح آب تا زانوهایمان بود ماسه‌هایش پیداست.

ماهی‌هایشان را تقسیم می‌کنند و به خانه باز می‌گردیم. حالا دیگر روستا بیدار شده‌است و چند پیرمرد و پیرزن زیر سایۀ دیواری نشسته‌اند و گرم گفتگو هستند و چند کودک هم آن‌طرف‌تر در خاک‌ها زیر سایۀ درختی مشغول بازی هستند. خانۀ مهدی در آن روستای وسیع و بیابانی خانۀ کوچک و سیمانی است. وارد حیاط که می‌شویم، همسرش و دو بچۀ کوچکش به استقبالش می‌آیند و او هر دویشان را بغل می‌گیرد.

در خانۀ مهدی هم، مثل اکثر خانه‌های جنوبی‌ها، ورودی مهمان مجزاست و به حیاط راه دارد. مستقیم وارد پذیرایی می‌شویم. پسر بزرگ‌تر مهدی که حدوداً هشت سال دارد، کمی سرسنگین است. مهدی می‌گوید: "چند روزی هست گیر داده که با خودم ببرمش دریا. اما دلم نمی‌خواهد او هم مثل من بیاید دریا و عشق دریا هوایش کند و فردا درس و مشقش را ول کند. این دیگر درس بخواند و زندگی راحتی داشته باشد. در شهر برای خودش زندگی کند. کار روی دریا دیگر فایده‌ای ندارد. آن مریضی‌هایش به کنار، سال به سال دارد صید کمتر می‌شود و ماهی‌ها کمتر شده‌اند. مگر اینکه  ۱۵۰ تا ۲۰۰ میلیون تومان پول داشته باشی، لنج بخری و بروی جاهای عمیق‌تر، که آن هم باز بروی از دبی جنس بیاری، بیشتر صرف دارد".

ضبط صوت را روشن می‌کنم و قرار است همسر مهدی حرف بزند. اما هر بار که می‌خواهد حرف بزند، نگاهش را به زمین می‌دوزد و دوباره سکوت می‌کند. مهدی می‌خندد و می‌گوید: "این همیشه این طور است. شرم می‌کند. مخصوصاً الان که وقت صدا ضبط کردن است، دیگر بدتر".  ضبط صوت را به خودش می‌دهم. با خودش به آشپزخانه می‌برد، تا تنهایی حرف بزند. بعد از چند دقیقه که می‌آید نگاهش نشان می‌دهد که دوست ندارد صدایش را همان‌جا بشنوم.

وسایلم را جمع می‌کنم و موقع رفتن تمام ماهی‌های صید آن روزشان را به من می‌دهند. و اصرار‌های من برای رد این خواسته‌شان فایده‌ای ندارد. انگار همزیستی با دریا سخاوتمندشان کرده. و بهتر است حرفشان را بپذیرم، وگرنه ناراحت می‌شوند. تا دم در همراهی‌ام می‌کنند و آرام در شرجی گم می‌شوند...

 

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

ایرانیان دوست ‌دارند که در دنیا ملتی با پیشینه تاریخی درخشان و فرهنگ و تمدن غنی شناخته شوند. البته اگر کسی به کتاب‌های تاریخی رجوع کند، یا با گردش در این سرزمین پهناور آثار برجای مانده از گذشته را ببیند، با آنان هم عقیده خواهد شد؛ اما اگر همان شخص، همراه ایرانیان به دامن طبیعت برود، صحنه‌هایی را می‌بیند که کوچک‌ترین نسبتی با غنای فرهنگی و پیشرفت تمدنی ندارند.

کوه و دشت و جنگل و ساحل و رود و درّه، همه جا پوشیده از زباله‌است. لابد اگر همان شخص از همسفران خود بپرسد که موضوع چیست، با شرمساری بسیار و در حالی که می‌کوشند مسأله را رفع و رجوع کنند، پاسخ می‌دهند که متأسفانه اندکی از ایرانیان که ما آن‌ها را "طبیعت گردنما" و "کوهنوردنما" و "جنگل نوردنما" لقب داده‌ایم، از روی ناآگاهی یا غفلت چنین کرده‌اند! اما اگر آن شخص متقابلا با استناد به آمار رسمی دولت ایران بگوید: آیا ۶۰۰ تن زباله‌ای که فقط در روز ۱۳ فروردین در مناطق حفاظت شده استان تهران رها شده، کار تعداد اندکی از مردم است، پاسخش چه خواهد بود؟ 

خوشمان بیاید یا نیاید، ما دیگر نسبت چندانی با آن گذشته درخشان نداریم و فرهنگ عمومی‌مان چنان افت کرده که تنها یکی از نمودهایش آلودگی شدید محیط زیست است. این که اساس افکار معنوی ایرانیان باستان بر تقدس عناصر چهارگانه، خصوصا آب و خاک بود و در جای جای سرزمین‌شان، هرجا که چشمه ساری و رودی و برکه‌ای بود، برای ایزدبانوی آب‌ها نیایشگاهی ساخته بودند؛ این که به روزگار پس از اسلام، آب مهریه دختر پیامبر بود و حرمت فراوان داشت و روشنایی چشم با نگاه به سبزه فزونی می‌گرفت و بر کاشتن درخت ثواب بسیار بود و شکستن شاخه درختان به شکستن بال فرشتگان می‌مانست، گویی مقوله‌ای است از جنس تاریخ که دشوار بتوان ردپایی از آن را در فرهنگ عمومی امروز پیدا کرد.

بی‌عملی و گاه بی‌تفاوتی سازمان‌های دولتی مسؤول نیز مزید بر علت شده و وضعیت را وخیم‌تر کرده است. برای رفع مشکلات کارهای زیادی می‌توان کرد. می‌توان: 

در مناطق حفاظت شده سطل‌های زباله تعبیه کرد و در راه های ورودی آن‌ها کیسه زباله در اختیار مردم قرار داد؛

دست‌کم در مناطق حساس و قابل کنترل با راه‌اندازی گشت‌های کنترل و نظارت با متخلفان برخورد کرد؛ 

در ورودی پلاژهای ساحلی، پارک‌های جنگلی و مکان‌های مشابه، مبالغی را از گردشگران دریافت کرد که با جمع‌آوری و تحویل زباله به آنان برگردانده می‌شود.

با وضع مالیات بر ظروف پلاستیکی یک بار مصرف که بیش‌ترین و خطرناک‌ترین زباله‌های رها شده در طبیعت هستند، تولید و مصرفشان را کاهش داد؛ 

پلاستیک‌های قابل تجزیه با پایه گیاهی را جایگزین پلاستیک‌های شیمیایی کرد؛ 

و از آن مهم‌تر:

می‌توان از طریق تولیدات رسانه‌ای، تبلیغات محیطی، کتاب‌های درسی مدارس، آموزش تورگردانان و بسیاری شیوه‌های دیگر، سطح آگاهی عمومی درباره حفظ محیط زیست را افزایش داد و برای پاکیزه نگاه داشتن یا پاکسازی طبیعت، انگیزش درونی در آنان ایجاد کرد.

این‌ها، ساده‌ترین کارهایی هستند که یا تا کنون انجام نشده‌اند یا از گستره و عمق کافی برخوردار نبوده‌اند. برای مثال، در ماده ۶۴ برنامه چهارم توسعه کشور، مصوب ۲۳/۶/۸۳ مقرر شده بود که " در راستای ارتقای آگاهی‌های عمومی و دستیابی به توسعه‌پایدار به منظور حفظ محیط زیست و با تأکید بر گروه‌های اثرگذار و اولویت‌دار از ابتدای برنامه‌چهارم توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران، آیین‌نامه‌ی اجرایی مربوط را به پیشنهاد شورای عالی حفاظت محیط ‌زیست به تصویب هیأت وزیران برساند. کلیه دستگاه‌های ذی‌ربط، رسانه‌های دولتی و صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، ملزم به اجرای برنامه‌های آموزشی بدون دریافت وجه موضوع این ماده قانونی می‌باشند."

تازه در نوروز امسال، چهار سال پس از پایان مهلت قانونی این برنامه، تلویزیون ایران سریالی را با نام "آب پریا" درباره ضرورت حفظ محیط زیست و پیامدهای تخریب آن نمایش داد و البته انتظار نمی‌رود که ساخت چنین فیلم‌هایی در فاصله ۹ سال یک بار، هرچقدر که گیرا و پربیننده باشند، تأثیر کلی در رفتار مردم بگذارد؛ چندان که پس از یک دهه بمباران خبری و تبلیغاتی در موضوع راهنمایی و رانندگی، هنوز هم تعداد تخلفات و تصادفات و تلفات رانندگی در ایران بسیار چشمگیر است.

گزارش تصویری این صفحه که با توضیحات تلفنی آقای مزدک دُربیکی، پژوهشگر محیط زیست و عضو هیأت علمی دانشگاه در شهر گرگان همراهی می‌شود، نگاهی دارد به صحنه‌هایی تأسف بار از زباله افکنی مردم در طبیعت. تمام این عکس‌ها (به جز سه قطعه عکس مربوط به پرندگان مرده) در نوروز امسال و در سه استان ایلام، کردستان و کرمانشاه گرفته شده‌اند. با این توضیح که هم جمعیت و هم تعداد گردشگران ورودی این استان‌ها بسیار کمتر از استان‌هایی مانند گیلان، مازندران و گلستان است و در نتیجه حجم زباله رها شده در طبیعت‌شان نیز به مراتب کمتر است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

نزدیک به سه دهه است که حمید متبسم، آهنگساز و موسیقی‌دان برجسته و صاحب‌نام در خارج از ایران زندگی می‌کند و پیوسته کوشیده است موسیقی ایرانی را به جهانیان معرفی کند. در تمام این سال‌ها اگرچه هزارها کیلومتر از مرزهای ایران دور بوده، "همانند نقاشی که قادر است زمانی پرتره سیاه قلم و زمانی یک تابلوی بزرگ رنگ و روغن در قالب اثری هنری خلق کند" به آفرینش آثار هنری متعدد پرداخته تا فصلی تازه در زندگی هنریش و موسیقی ایرانی گشوده باشد.  

سال‌ها پیش بود که حمید متبسم "ونوشه" و "بامداد" را برای اجرای ارکستر بزرگ نوشت و سپس به دلیل امکانات کمی که زندگی در غرب در اختیار او می‌گذاشت گروه کوچک‌تر "دستان" را بنیان گذاشت و نامش با دستان گره خورد. فعالیت تازه و اخیرش، که بی‌شک گامی موثر در راستای نوآوری در موسیقی ایرانی است، آفرینش و اجرای  قطعه "سیمرغ" است.

پروژه موسیقی "پردیس" و تشکیل گروهی به همین نام از دیگر فعالیت‌های حمید متبسم است که در آغاز برای هنرجویانش در مدرسه موسیقی "شونک" در هلند شکل گرفته شد. قطعات ساخته شده برای گروه پردیس  که متشکل از سازهای ایرانی و غیرایرانی هستند با هدف اجرای کنسرت‌های آموزشی و همچنین اجرای کنسرت توسط ارکسترهای حرفه‌ای در نظر گرفته شده است. آنچه این گروه را از دیگر فعالیت های هنری حمید متبسم متمایز می‌کند اجرای موسیقی ایرانی توسط نوازندگان ایرانی و غیرایرانی است. همین امر باعث می‌شود که برای اجرای کنسرت‌های حرفه‌ای در کشورهای گوناگون، از نوازندگان کشورهای مختلف بهره گرفته شود و معرفی و ارائه موسیقی ایرانی با توجه به جنبه‌های اقتصادی و فرهنگی آن در نظر گرفته شود:

"ارتباطات انسان‌ها در گذشته محدود به محله ده و شهری بود که در آن زندگی می‌کردند. اگر توان و امکان رفت و آمد به نقاط دیگر وجود داشت، افراد می‌توانستند از تجربه انسانی که پنجاه متر آن طرف است باخبر شوند. اما امروز تکنولوژی و ارتباطات دنیا را کوچک کرده و هیچ تجربه‌ای بر دیگران پوشیده نیست. من به راحتی می‌توانم از وجود نوازندگان حرفه‌ای دیگر کشورها آگاه شوم و در کنسرت‌هایم از تجربیات آنها بهره بگیرم. در نتیجه ما با این مشکل که همیشه اعضای ارکستر را بطور ثابت در نقاط مختلف جهان همراه داشته باشیم روبرو نیستیم و در کشورهای مختلف از نوازندگان محلی همان کشورها بهره می‌ببریم. من نام این گروه موسیقی را پردیس انتخاب کردم چون پردیس واژه‌ای است که در زبان‌های هند و اروپایی معنی مشترک می‌دهد و در واقع با انتخاب این کلمه قصد داشتم یک حس عمومی در نوازندگان فرهنگ‌های مختلف ایجاد کنم."

استفاده از نوازندگان غیرایرانی، ساخت و تنظیم آثاری که "با جا خالی دادن" در استفاده از یک چهارم پرده‌های موسیقی ایران برای سازهای اروپایی همراه است امکان اجرای رپرتوار موسیقی پردیس را در کشورهای دیگر میسر ساخته است. این پدیده از دیدگاه حمید متبسم متعلق به عصری  است که در آن ارتباطات انسان‌ها با یکدیگر در سطحی پیشرفته و با سرعتی بسیار بالا در جریان است:  

"موسیقی‌دانان مشهوری مانند "علی نقی وزیری" از طریق سفر به اروپا و ارتباط‌ گیری با موسیقی کشورهای اروپایی توانستند تحولی بزرگ در موسیقی ایرانی ایجاد کنند. اما آنچه اکنون به عنوان موسیقی ایران می‌شناسیم باید متفاوت با موسیقی وزیری و قاجار باشد. اکنون وقت آن رسیده که از امکانات روز استفاده کنیم و موسیقی ایران را به دنیا معرفی کنیم. همانظور که سمفونی نه بتهوون در ایران قابل اجراست، نوعی از موسیقی ما که برای ارکسترهای بزرگ نوشته می‌شود نیز باید زبان بین‌المللی خودش را پیدا کند و نوازندگان قادر باشند در گوشه گوشه جهان آن را حس و اجرا کنند."

قطعه "شهر آزادگان" که بر اساس شعری از فردوسی جهت اجرای دوباره (بیز) در پایان اجراهای گروه پردیس ساخته شده از جمله محبوب‌ترین آثار این گروه است؛ قطعه‌ای برای ایران با ارکستری نو، اجرا و حرفی نو و برای مخاطبینی نو.  

رپراتور تنظیم شده برای پروژه پردیس تاکنون در لندن و بروکسل با صدای سالار عقیلی و رهبری حمید متبسم اجرا شده است اما سفر پردیس به گرد جهان همچنان ادامه دارد.  

در نمایش تصویری این صفحه حمید متبسم از ارکستر پردیس و ساخت قطعات موسیقی برای نوازندگان ایرانی و جهانی می‌گوید. یا تشکر از موسسه فرهنگی- هنری Festival of Arts که تعدادی ازعکس‌های این مجموعه را در اختیار ما گذاشت.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

احمد اسفندیاری نقاش و پیشگام هنر نوگرای ایران در واپسین روز سال ۱۳۹۱ درگذشت. مراسم تشیع پیکر او امروز از مقابل موزه هنرهای معاصر در تهران با حضور جمعی از هنرمندان ایرانی برگزار شد.

الگو قرار دادن شیوه‌های غربی، تنها به عنوان مدل و راهنما و نه کپی و تقلید و تلفیق آن‌ها با سنت‌های نگارگری ایرانی، خلاصه کردن آنچه در بوم او نقش می‌بندد، اعم از مناظر و مرایا و موجودات جاندار و بی‌جان، در قالب اشکال ابرمانند و به کار بردن خطوط ضخیم و مشکی در دورگیری اشیاء و اجسام در موضوعات واقع‌گرایانه و تجریدی به یکسان و تعمیم آن به موضوع‌های سنتی ایرانی و پرداختن صحنه‌های طاق و رواق و کاشی‌کاری معرق، در فضایی از رنگ‌های آرام و متوازن ایرانی، او را شایستۀ عنوان "نوگرا" کرده است.  

احمد اسفندیاری ۳ اردیبهشت ۱۳۰۱ در خانواده‌ای اهل هنر در تهران بدنیا آمد. او از همان کودکی علاقمندی خود را به نقاشی نشان داد. پدر که این اشتیاق را دید  او را نزد یکی از شاگردان کمال‌الملک برد. آنطور که خودش گفته تا پیش از آن نمی‌دانسته که نقاشی را روی سه پایه نقاشی می‌کشند و نقاشی کاغذ خاصی دارد.   

اسفندیاری تحصیلات خود را تا مقطع سوم دبیرستان ادامه داد و با مدرک سیکل به دانشکده هنرهای زیبا راه یافت و تابلویی با موضوع "باشگاه افسران" به عنوان پروژه پایانی ترسیم کرد. او در تاسیس گالری "آپادانا" در تهران نقش موثری داشت و در طول سال‌های فعالیت هنری‌اش در نمایشگاه داخلی و خارجی بسیاری شرکت کرد و جوایزی بدست آورد.

بی گمان عمر نود ساله احمد اسفندیاری به دور از رویدادهای ایران و جهان نبوده است اما به جز تابلوی "تظاهرات"، که تاریخ ۱۳۸۸ را دارد، نشانی از دیگر وقایع اجتماعی، حتا واقعۀ عظیمی مانند انقلاب اسلامی در آثار او دیده نمی‌شود. "بازار پشم فروش‌ها"، "باغچه"، "تنه‌های درخت" از جمله آثار احمد اسفندیاری است.

در گزارش تصویری این صفحه، که در زمستان ۱۳۸۹ در جدیدآنلاین منتشر شد، احمد اسفندیاری از زندگی و فعالیت هنری خود می‌گوید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.