Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

رویا یعقوبیان

تهران برای نخستین‌بار با یک طرح جدید و با کمک گرفتن از ۹۲ هنرمند هنرهای تجسمی به پیشواز بهار و نوروز ۱۳۹۲ می‌رود؛ جشنواره تخم‌مرغ‌های رنگی که الهام‌بخش آن  تخم مرغ‌های سفره هفت‌ سین است، و فرصتی برای آوردن رنگ و شادی به فضای شهر تهران به‌شمار می‌رود. یکی از اهداف این جشنواره خلق آثار مردمی و بهبود کیفیت  فضای شهری است و چه بهانه‌ایی بهتر از نوروز باستانی و آمدن بهار دلپذیر.

این جشنواره طی فراخوانی از سوی سازمان زیباسازی برگزار شد. مدیریت جشنواره بر عهده دکتر سید محمد شوشتری و دبیر جشنواره سید مجتبی موسوی بود. آثار دریافتی توسط هنرمندانی چون فرشید مثقالی، جمشید حقیقت‌شناس و کوروش پارسا نژاد بررسی و جشنواره از تاریخ ۲۵ تا ۲۶ اسفندماه در پنج پارک آب و آتش، پرواز، پارک شهر، ملت و محوطه برج میلاد برگزار شد.

هنرمندان، به تنهایی یا گروهی، طرح‌های خود را برروی تخم‌مرغ‌هایی از جنس فایبرگلاس و به ارتفاع ۱۵۰ سانتی‌متر پیاده کردند. در لیست ۹۲ نفری هنرمندانی که در این جشنواره شرکت کردند اسامی افرادی چون ابوالفضل آهویی همتی، فرشید شفیعی، رضا هدایت، خسرو خسروی، علی اکبر نیکان پور به چشم می‌خورد.

هنرمندان در فرصتی دو روزه می‌توانستند طرح‌های خود  برروی تخم مرغ‌ها اجرا کنند. هر تخم مرغ رنگ شده به نوعی نمایشگر احساسات و سلیقه هنرمند یا هنرمندانی است که آن را نقاشی کرده است. هنرمندان با اجرای این طرح فرصتی یافتند تا در آستانه سال جدید با طیف وسیع‌تری از شهروندان ارتباط برقرار کنند و بتوانند با طرح‌ها و رنگ‌هایشان نویدبخش روزهای خوب آینده باشند. شاید به تعبیری بتوان تخم مرغ‌های ۱۵۰ سانتی‌متری را همچون سکویی‌هایی دانست که پیام‌ها و امیدهای هنرمندان در آستانه سال نو بر آن‌ها نقش بسته است.

قرار است این تخم مرغ‌های بسیار بزرگ رنگ‌آمیزی شده و نقاشی شده در ایام نوروز در سطح شهر به نمایش درآیند و به این ترتیب حس و حال جشن بهاری همچنان در کوچه و خیابان باقی بماند. بیرون بردن یکی از عناصر سفره هفت سین با ابعاد بسیار بزرگ و نشان دادن آن در سطح شهر می‌تواند نمادی باشد از گستردن سفره بزرگ هفت سین در خانه  بزرگترمان و در شهرمان برای کامل کردن و مشارکت همه در این سنت نوروزی.

حضور این تخم مرغ‌های هنری غول‌پیکر در سطح شهر اگر مایه شادی شهروندان و آشنایی آن‌ها با هنرمندان و نیز آگاهی بیشتر آن‌ها از این سنت دیرینه شود، شاید برگزارکنندگان این طرح را تشویق کند که همه عناصر هفت سین را به سطح شهر ببرند. برای مثال عناصر دیگر سفره هفت‌ سین مانند ماهی طلایی نیز در ایام نوروز می‌توانند به صورت مجسمه‌هایی هنری در شهرها خودنمایی کنند و یا سمنوپزان که زمانی در محله‌ها و روستاها به صورت دسته‌جمعی صورت می‌گرفت بار دیگر در شهرهای بزرگ به عنوان اقدامی مشترک  نیز رواج پیدا کند. چنان که گفته‌اند راز ماندگاری سنت‌ها انعطاف آن‌ها در برابر نوسازی و همراه شدن و پاسخ دادن آن‌ها به نیازهای زمانه است.

 گزارش تصویری این صفحه شما را هم به دیدن این تخم مرغ‌های غول‌پیکر هنری می‌برد. با تشکر از "حمیدرضا درجاتی ربانی" که شماری از عکس‌های این گزارش را در اختیار ما گذاشت.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
ثمر سعیدی

بهار فصل گل است و واژه گل ورد زبان همه.  کمتر کسی را می‌توان یافت که این روزها در وصفت بهار و گل و طبیعت نقل قولی به خاطر نداشته باشد و نکته و لطیفه‌ای بر زبان نیاورد و در تبریک نوروزی ننویسد. گل‌فروشی‌ها هم از معدود مغازه‌هایی‌اند که بی‌تفاوت از کنارشان نمی‌گذریم و دیدنشان بخصوص هم  شادی‌آور است و هم نوید بهار در خود دارد.

رفتن به گل‌فروشی و تلاش برای انتخاب گل به نبردی می‌انجامد میان حس بینایی و بویایی و زیباشناسی شما. حال اگر شما به جای رفتن به مغازه گل‌فروشی به بازار گل سری بزنید می‌توانید حدس بزنید که این حس چندین برابر می‌شود. چون خرمن خرمن گل می‌بینید و دامن دامن شادی و رهایی از محدوده‌ها و دیوارکشی‌ها شما را به دنیایی از زیبایی‌ها می‌برد. اگر این تجربه در آستانه نوروز هم باشد که چه بهتر.

 آن‌ها که با پرورش و آماده‌سازی و فروش گل سر و کار دارند باید سحرخیز باشند. اگر می‌توانید، در آستانه نوروز سری بزنید به یکی از بازارهای گل تا به تجربه‌ای دست یابید که فراموش‌نشدنی است. من در تهران  به "بازار گل محلاتی" در شرق تهران رفتم، مکانی که از ساعت ۴:۳۰ بامداد کار روزانه‌اش را آغاز می‌کند و در ساعت ۱۱ صبح تعطیل می‌شود.

گل‌ها و گیاهان خانگی، باغچه‌ای و تزیینی که اغلب در گلخانه‌ها یا مزارع گل ِ بزرگ و کوچک در شهرهای اطراف تهران پرورش پیدا می‌کنند در مسیری که برای رسیدن به دست مشتری باید طی ‌کنند، ابتدا به این بازار گل انتقال داده می‌شوند. وظیفه این حمل و نقل را وانت‌ها یا کامیونت‌های کوچکی بر عهده دارند که در محوطه ورودی بازار گل پارک کرده‌اند. اما این جا فقط بازار گل نیست چون در کنار این بازار  گلخانه و زمین‌های پرورش گیاهان باغچه‌ای و گل‌های نوروزی را هم می توانید ببینید.

این‌جا همه چیز پر از طراوت و نشاط است و رنگ‌های زیبا و عطر و بوی گل‌ها و غنچه‌ها، هر بازدیدکننده‌ای را به قدم زدن و نفس عمیق کشیدن در بین گل‌ها ترغیب می‌کنند. با این‌که این بازار برای عمده‌فروشی است و مغازه‌دارها مشتری اصلی آن هستند اما تعدادی از مردم نیز که این‌جا را می‌شناسند هر از گاهی برای خرید گل‌ به بازار محلاتی سر می‌زنند. نه تنها گل در این جا ارزان است  بلکه گل‌هایی که دراین بازار می‌بینید چنان با طراوت و تازه‌اند که می‌ارزد آدم خواب شیرین بامدادی را بر خود حرام کند تا این گل‌ها را ببیند.

جنب و جوش این بازار در این ساعات اولیه بامدادی هم خود دیدنی است. چرخ دستی‌ها به همت کارگران جوان که لباس زرد رنگ به تن دارند گلدان‌های خریداری شده توسط مردم را که در جعبه، گلدان یا روزنامه پیچیده شده‌اند به ماشین‌ها منتقل می‌‌کنند.

بعضی‌ که برای جشن‌ها و مراسم خاص به گل‌های بیشتر نیاز دارند گل را مستقیماً از این‌محل می‌خرند. عده‌ای به منظور با طراوت کردن منزل و تعویض گلدان‌های قدیمی به این‌جا سر می‌زنند. این روزها  تقریباً همه مردم برای استقبال از نوروز به خریداری آمده‌اند و بیشتر گل‌هایی مانند سنبل، لاله و سینره را برای کنار سفره هفت‌سین می خرند. عده‌ای هم علاوه بر این‌ها گل‌هایی مانند  بنفشه، پامچال و همیشه بهار  را می‌خرند که در جعبه‌های کوچک، برای کاشته شدن در باغچه‌های خانه‌ها آماده شده‌اند.

وقتی دلیل این کار را از مردم بپرسی همه‌شان یک نظر دارند، گل‌ها را می‌بریم تا آمدن بهار را در خانه‌هایمان جشن بگیریم. با قراردادن گل‌ها در فضای خانه یا روی سفره هفت‌سین، طراوت و تازگی را در منزل خود مهمان کنیم و با کاشتن آن‌ها در باغچه منزل، این تازگی و زیبایی را به فضای بیرونی خانه نیز منتقل کنیم.

آقای حسینی٬ از دست‌اندرکاران بازار گل، موهایی سفید دارد و با حوصله و شمرده برای ما صحبت می‌کند و می‌گوید که ۴۰ سال است در صنف گل‌فروشان فعالیت می‌کند و از شهر زیبای محلات که یکی از قطب‌های اصلی پرورش گل در ایران است می‌آید. آقای حسینی می‌گوید اگر به منزل دوست یا خویشاوندی بروید که تغییراتی را در فضای منزل ایجاد کرده است یکی از نخستین چیزهایی که به چشم شما می‌آید گل‌های زیبایی است که او در گلدان بلوری گذاشته و به‌خصوص اگر خانم باشید، حتماً از او درباره گل‌ها می‌پرسید و آن‌ها را بو می‌کنید.

و اما گل‌هایی که به گلفروشی‌ها می‌روند تازه سفرشان را از بازار گل به سمت گل‌فروشی‌ها آغاز می‌کنند. گل‌ها یا در جعبه مقوایی که دهانه‌هایش بلند است قرار داده می‌شوند، یا دور هر گلدان به طور جداگانه با قیفی از کاغذ روزنامه پوشانده شده و یا در پلاستیک دسته‌بندی شده‌اند. گل‌ها پس از این‌که به گلفروشی‌های سطح شهر رسیدند اندکی هم پاک‌سازی می‌شوند. گل‌های به اصطلاح "زده دار" جدا می‌شوند و سالم‌ها و غنچه‌ها در ظرف‌های پرآب قرار می‌گیرند. گلدان‌های سنبل و سینره هم به اضافه سبزه‌های نوروزی در جلوی مغازه ردیف می‌شوند و آماده فروش هستند.

مردم در آخرین روزهای سال کهنه، زمانی‌که ماهی قرمز و سمنو و سنجد خریداری می‌کنند یکی از این گلدان‌ها را به بغل می‌زنند و به منزل می‌برند. همه سینره‌های پُر گل با رنگ‌های صورتی، سرخابی، سفید و بنفش، منتظر لحظه تحویلِ سال می‌مانند تا اهالی خانه با دیدن‌شان لبخند بزنند و باور کنند که دیگر، بهار آمده است.

هنگام خروج از بازار گل با خودم فکر می‌کنم اگر عُمر خیام در روزگار ما زندگی می‌کرد شاید می‌گفت: من در عجبم ز گل‌فروشان کاین قوم/ به زان چه فروشند چه خواهند خرید.

در گزارش تصویری این صفحه شما را به زیبایی و عطر و بوی گل‌های بازار گل محلاتی تهران دعوت می‌کنیم.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

نوروز و آیین‌هایش هزاران سال پیش در گستره ایران باستان شکل گرفت و قرن‌هاست که دست در دست ایرانی‌ها مهاجرت می‌کند و در هر کجای دنیا مهمان می‌شود. در دهه‌های گذشته که تعداد قابل توجهی از ایرانیان و دیگرفارسی زبانان به اروپا و آمریکا مهاجرت کرده‌اند، نوروز هم با آن‌ها به گونه‌ای به فرهنگ کشورهای میزبان افزوده شده است؛ اگر چه رنگ و بوی آداب و رسوم نوروزی با توجه به جمعیت ایرانی کشور میزبان متفاوت است.

در شهرهایی مثل تورنتو در کانادا و لس آنجلس  در امریکا که جمعیت ایرانیان مهاجر هر روز رو به افزایش است، نوروز جشنی شناخته شده و گاه رسمی است. اما در ایالتی مثل کنتاکی امریکا که ایرانیان اقلیت کوچکی را تشکیل می‌دهند نوروز جشنی خصوصی و خانگی است. همین به دور ماندن از آداب نوروزی در شهر "لویی ویل" در ایالت کنتاکی انگیزه‌ای برای مهرزاد و شهرزاد کریم‌آبادی شد تا با استفاده از دو شخصیت کارتونی با نام شیرین و نوشین به انتشار مجموعه کتابی به همین نام بپردازند و آداب نوروزی را به کودکان ایرانی و جوامع غربی معرفی کنند.

شیرین و نوشین  قهرمانان سه کتاب چهارشنبه سوری، نوروز، و سیزده بدر اند. آن‌ها این مراسم  را به دوستان و هم‌کلاسی‌های انگلیسی زبان خود معرفی می‌کنند. شیرین و نوشین کارتونی متولد سال ۲۰۱۳ هستند اما یک "جفت" واقعی هم دارند که متولد سال‌های ۲۰۰۷ و ۲۰۱۱ و فرزندان شهرزاد کریم آبادی، تصویرگر کتاب شیرین و نوشین، هستند.

دشواری‌های آموختن فرهنگ اجدادی به فرزندان، انگیزه‌ای برای شهرزاد کریم آبادی و تهیه این کتاب  شد: "من همیشه فرهنگ ایرانی را با نقاشی و داستان به دختر بزرگم شیرین یاد می‌دادم. اما  می‌دیدم که او توجه زیادی به کتاب دارد و دوست دارد هر چیزی را در کتاب ببیند. از طرفی یک بار مدرسه از من خواست که کتابی که معرفی کننده سال نو ایرانی باشد به آن‌ها معرفی کنم اما موفق نشدم کتاب مناسبی پیدا کنم. از همان زمان انگیزه نگارش یک مجموعه داستان نوروزی برایم بوجود آمد و سعی کردم بخاطر دخترم هم که شده چنین کتابی را تهیه کنم".

ایده اولیه کتاب‌های نوروزی با کمک مهرزاد کریم آبادی، نویسنده داستان‌های نوشین و شیرین، کامل شد و خواهران کریم آبادی توانستند با استفاده از تجربیات خود و پیوند بین نقاشی و متن این مجموعه را تهیه و تدوین کنند: "مخاطب‌های داستان شیرین و نوشین بیشتر کودکان و نوجوانان دو تا دوازده ساله‌اند که در محیطی  دو فرهنگی بزرگ شده‌اند. بسیاری از قسمت‌های متن کتاب با داستانی ساده و جذاب همراه است که با توجه به نقاشی‌های آن برای بچه‌های کوچک‌تر مناسب است اما در بخشی از داستان نیز به پیشینه فرهنگ نوروز پرداختیم که برای سنین بزرگ‌تر مفید است. در چاپ این کتاب‌ها استانداردهای کتاب کودک از نظر خط، نقاشی، جلد و صحافی به خوبی در نظر گرفته شده است."

مهرزاد و شهرزاد کریم‌آبادی، مولفین کتاب‌های شیرین و نوشین هر دو تحصیل کرده رشته هنر هستند. تجربیات مهرزاد در زمینه مینیاتور، تذهیب، عکاسی و نویسندگی و ترجمه داستآن‌های کوتاه به انگلیسی و فارسی است. نقاشی، طراحی گرافیک، عکاسی و نویسندگی نیز از علاقه‌مندی های شهرزاد است. شیرین و نوشین در آغاز این تلاش با پرداختن به سه رویداد مهم فرهنگی یعنی چهارشنبه سوری٬ نوروز و سیزده بدر کوشیده‌اند تا ایرانی‌تباران آمریکا و دیگر انگلیسی‌زبانان جهان را از رسم و آیین‌های ایرانی باخبر سازند. اما آن‌ها هنوز راه درازی در پیش دارند. زیرا نویسندگان قصد دارند جنبه‌های دیگر فرهنگ و رسوم ایرانی را هم به کمک آن‌ها معرفی کنند.

در گزارش تصویری این صفحه مهرزاد و شهرزاد کریم‌آبادی درباره مجموعه داستان‌های نوروزی شیرین و نوشین توضیح می‌دهند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

ایران را سرزمین چهارفصل خوانده‌اند؛ سرزمینی که کوه‌های بلند و جنگل‌های انبوه و دشت‌های پهناور و بیابان‌های خشک را در کنار یکدیگر دارد. از این رو بود که جغرافی‌دانان قدیم، ایران را مرکز هفت کشور و اقلیمِ معتدل در میان اقلیم‌های هفت‌گانه جهان می‌دانستند.

و بهار فصلی است که در آن، زیباترین جلوه‌های این طبیعت گوناگون و گاه ناهمگون تجلی می‌یابد؛ نه فقط در ژرفای جنگل‌ها و ستیغ کوه‌ها و فراخ دشت‌ها، بلکه در دل و جان مردمانِ این کهن دیار. 

چنین است که بهار برای ایرانیان فصل تماشاست؛ تماشایی که آدمی را از سیر و سیاحت در دامن طبیعت به تفکر در معنای آفرینش رهنمون می‌شود:

بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار/ خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار/ که نه وقت است که در خانه بخفتی بیکار
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق/ نه کم از بلبل مستی تو بنال ای هشیار
آفرینش همه تسبیح خداوند دل است/ دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود/ هرکه فکرت نکند نقش بود بر دیوار(سعدی)
 

هم از این روست که بهار طنینی بلند در فرهنگ ایران دارد و تأثیری ژرف بر نظم و نثر پارسی و هنر و معماری این سرزمین نهاده است. چنان که سید حسین نصر گفته است: "در سرزمینی که آب چنان کمیاب است که محل زندگی مردمان را "آبادی" می‌نامند و جایی را که قابل زیستن نیست "بیابان"، ایرانی همواره مانند یک نقش‌آفرین چیره‌دست در میان گنبدها و فرش‌ها و نقش و نگارها و تزئینات پیرامون خود، محیط طبیعی خود را نه با عنف و تعرض به محیط، بلکه با ظرافت طبع و ملاطفت و محبت و حتا همدمی تحت سلطه خود درآورده است."*

در واقع، هنر و معماری ایران در هماهنگی و همنوایی با طبیعت به خود بالیده است و هنرمندان ایرانی کوشیده‌اند تا بهار زیبا و دلربا - اما کوتاه - این سرزمین نیمه خشک را در آثار خویش جاودانه سازند. بسیاری از شاهکارهای معماری ایران درون باغ‌ها و بوستان‌ها، بر کنار چشمه‌ساران و در سایه‌سار درختان ساخته شده‌اند و از آن فراتر، به سان آینه، تصویر بهار را بازمی‌تابانند. 

ایرانیانی که این روزها خود را آماده گشت و گذار در گوشه و کنار این سرزمین پهناور می‌کنند، نه فقط دامن طبیعت، بلکه آثار بازمانده از پیشینان را جلوه‌گاه بهار می‌یابند.

نمایش مصور این صفحه که با موسیقی "نسیم بهاری" ساخته شهرداد روحانی همراهی می‌شود، گلگشت کوتاهی است در ایرانِ بهاری که این روزها جای جایش در احاطه گل و سبزه و عطر بهاران است. فضاها و مکان‌هایی که تصاویر آنها را در این گزارش می‌بینید، عبارت‌اند از اصفهان: میدان نقش جهان، مسجد جامع عباسی، کاخ چهلستون، کاخ هشت بهشت، خانه علامه، رکیب‌خانه؛ ایلام: پل گاومیشان؛ تبریز: مقبرة‌الشعرا؛ تهران: دشت لار، باغ و کاخ گلستان، باغ و کاخ‌های سعدآباد، باغ و کاخ نیاوران، باغ فردوس، عمارت فخرالدوله، خانه دکتر مقدم؛ شیراز: نارنجستان قوام و باغ ارم؛ کاشان: خانه بروجردی؛ کرمانشاه: بیستون، تاق بستان و معبد آناهیتای کنگاور؛ گنبد کاووس: برج قابوس؛ مازندران: دشت ناز و باغ لاله گچسر؛ ماهانِ کرمان: باغ شاهزاده؛ مشهد و توس: آرامگاه فردوسی و باغ آرامگاه نادری؛ یزد: بقعه دوازده امام 

 
پی‌نوشت:
* در مقدمه کتاب ایران پل فیروزه، اثر رولف بنی

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
سیروس علی‌نژاد

بعد از چهل سال هنوز جملات نخست "مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار"، در گوش دلم طنین می‌افکند: "هزار سال از زندگی تلخ و بزرگوار فردوسی می‌گذرد. در تاریخ ناسپاس و سفله‌پرور ما، بیدادی که بر او رفته است، مانندی ندارد. و در این جماعت قوادان و دلقکان که ماییم باهوس‌های ناچیز و آرزوهای تباه، کسی را پروای کار او نیست...". اینک، آخرین اثری که از شاهرخ مسکوب انتشار یافته، خاطرۀ همان اندوه تاریخی و زبان زیبا را در آدمی زنده می‌کند.
 
نه سال پس از مرگ شاهرخ مسکوب (۲۳ فروردین ۱۳۸۴) مجموعه‌ای از نوشته‌های به یادگار مانده از او منتشر می‌شود و توانایی او را در نوشتن می‌نمایاند که کمتر کسی را یارای آن بود. نوشتن جذاب، گاه پرطنطنه و محکم و گاه دلاویز (نثر در کوی دوست)، شیوۀ او بود. نثر او، نسبش به بیهقی و نظامی عروضی می‌رسید؛ نثری که هرکس با هر سطحی از علم و دانش بخواند، برایش گیرایی دارد. حسن کامشاد، که کتاب را از میان اوراق پراکنده فراهم آورده، بر آن نام "شکاریم یکسر همه پیش مرگ" گذاشته است؛ مصراعی از فردوسی که "محبوب" مسکوب بود.
 

کتاب حاوی چند مقاله و دو نوشتۀ آفرینشی است. مقالۀ مهم آن، "منشأ عقل در اندیشۀ ناصرخسرو" حاصل سال‌ها کار و تحقیق و تدریس در "انستیتوی مطالعات اسماعیلی" پاریس است؛ جایی که در آن با داریوش شایگان همکار و همراه بود. مقاله‌ای که نشان می‌دهد مسکوب می‌توانسته در زمینه‌های مختلف کار و تحقیق کند.

شاهرخ مسکوب

مقالۀ "نگاهی ناتمام به شعر متعهد فارسی در دهۀ سی و چهل"  حاوی نگاه و تحلیل شاهرخ مسکوب از طرز فکر شاعران دهۀ چهل است که از سطحی از تحلیل که  تا زمان او وجود داشت فراتر می‌رود. او بین تفکر سیاسی و ایدئولوژی سیاسی خطی می‌کشد که آن دو را به کلی از هم جدا می‌کند و شعر دهۀ چهل را اسیر ایدئولوژی سیاسی می‌بیند. "در دهۀ سی و چهل ... ما اسیر ایدئولوژی سیاسی خاصی بودیم که سیر تاریخ، ساخت و مبارزه طبقاتی و راه پیروزی و رسیدن به شاهراه نجات را به ما یاد می‌داد و همۀ اینها به ادبیات راه می‌یافت".
 

مبنای مقایسۀ اشعار در این مقاله شعر نیما با شعر دیگران است. شعر نیما "هر چند سرگذشت انسان اجتماعی را بیان می‌کند ولی زندانی مکتب سیاسی یا اجتماعی نیست". اما شعر شاملو (مقصود: شعری که زندگی است) و سایه (مقصود: شبگیر) از این دست نیست. از نوع پای‌بند به ایدئولوژی سیاسی است. "شبگیر سایه نمونۀ بارز شعر توده‌ای (ایدئولوژیک) آن زمان‌هاست" 

دیگر این پنجره بگشای که من
به ستوه آمدم از این شب تنگ
دیرگاهی که در خانۀ همسایۀ من خوانده خروس
وین شب تلخ عبوس 
می‌فشارد به دلم پای درنگ. 
 
مسکوب، بخشی از مصاحبۀ شاملو را از مجلۀ "دنیای سخن" نقل می‌کند که در سال ۶۷ انجام شده و در آن گفته می‌شود "شعر و ادبیات ما از لحاظ تاریخی کل یکپارچه‌ای است که از حدود چهل سال پیش تا به امروز مانند یک واحد چریکی عمل کرده است". آنگاه می‌پرسد: "راه و رسم چریکی را بسیاری از سر صدق و به بهای جان خود آزموده‌اند و حاصل غمناک آن را همگان دیده‌اند. آیا هنوز وقت آن نرسیده است که در درستی این راه رفته و تجربۀ گذشته سیاست و ادب تآملی کنیم؟". 
 
همچنانکه شاملو از شعر به ادبیات رفته، مسکوب نیز از شعر به ادبیات می‌رود و بخشی از مقدمۀ "قصۀ الدوز و عروسک سخنگو" و "الدوز و کلاغ‌ها"ی صمد بهرنگی را نقل می‌کند و سپس می‌گوید: "اجمالا یادآوری کنیم که این توده‌گرایی یا عوام‌فریبی برای سوءاستفاده از عوام، شیوۀ مرضیۀ سیاسیان ایران است، از آن حزب پیشاهنگ توده‌ها گرفته تا ادعای یگانگی و انقلاب شاه و مردم یا جریان‌های سیاسی دیگر، حتا مبارزانی که می‌پنداشتند فدایی خلق بودن – که ارزش اخلاقی است – می‌تواند هدف یا استراتژی سیاسی باشد".  
 
این طرز نقد کردن روشی است که مسکوب همواره داشت؛ چنانکه به آل احمد می‌تاخت که او برای انجام فرایض مذهبی به مذهب روی نیاورده بلکه به عنوان یک وسیله سیاسی به مذهب روی آورده است. "ولی نتیجۀ همۀ اینها چه شد؟ وقتی بخواهی مذهب را آلت دست کنی، خودت آلت دست شده‌ای. او با آن دم و دستگاه، از چند دست و پا چلفتی مثل من و تو خیلی بلدتر است."
 
مقالۀ "ملاحظاتی دربارۀ خاطرات مبارزان حزب تودۀ ایران"، به نوعی ادامۀ همان مقالۀ شعر است و به درگیری‌های ایدئولوژیک دهه‌های سی و چهل نظر دارد. با این فرق که در این مقاله کار ایدئولوژی به سیاست می‌کشد، در آن یکی به شعر و ادبیات. آنجا سروکار ایدئولوژی با شعر است و اینجا با تاریخ معاصر. هر دو، از تأثیر ایدئولوژی بر تفکر دوران ما می‌گویند. 
 
مقالۀ "ایران در آسیا" مقالۀ بی‌همتایی است دربارۀ شکل‌گیری تاریخ ما در این پهنۀ جغرافیایی که نامش ایران است. آن آشنایی که در این نوشتار کوتاه با تاریخ ایران دست می‌دهد، با خواندن یک کتاب حجیم هم به دست نمی‌آید. مسکوب این توانایی را دارد که در فشرده‌ترین کلام، بیشترین اطلاع و بصیرت را نصیب خواننده کند. از جمله نکات جالب در این مقاله برای من آن بود که نخستین بار در دوران پارت‌ها "کشور ما به نام ایران نامیده شد" و دیگر اینکه چشمم را نسبت به خراسان و فارس بیشتر بازتر کرد. خراسان در چشمم از آنچه بود، عزیز تر شد؛ چون خاستگاه بسیاری چیزها از جمله دین نیاکان ما پیش از اسلام، و ادب و فرهنگ فارسی بعد از اسلام است. در عین حال فارس هم در دلم گرامی‌تر شد چون "پیش از پیدایش ادب فارسی در خراسان، کتاب‌های دینی زرتشتیان به زبان پهلوی در فارس تدوین شد و بازماندگان موبدان و دانندگان دانش و آئین گذشتگان در همین اقلیم بودند."
 
کتاب، دو مطلب دربارۀ نقاشی دارد، یکی دربارۀ مینیاتور و دیگری دربارۀ نقاشی دورۀ قاجار، که هر دو خواندنی است. یک گفتگو هم در کتاب آمده که "کتایون روحی" با مسکوب در پاریس انجام داده است که دارای بنای محکمی نیست٬ و بدتر از آن٬  هر آنچه در گفت و شنود گذشته به همان صورت بر صفحۀ کاغذ آمده و زبان آن، کتاب را از یک دستی خارج کرده است. این گفتگو می‌توانست صورت ویرایش یافته و آراسته‌تری به خود بگیرد. 
 
اما دو مطلب پایانی کتاب، یکی از دیگری جذاب‌تر است. "روزهای پیش از روزها در راه" از جنس همان یادداشت‌های "روزها در راه" است که برای نخستین بار در پاریس انتشار یافت. یعنی یادداشت‌های روزانه مسکوب است در سال‌های اولیۀ دهۀ ۴۰ که بسیار هم پرمایه و عالی نوشته شده و هر یادداشتش خواننده را به فکر می‌اندازد. مخصوصا آنچه دربارۀ جلال الدین خوارزمشاه در این یادداشت‌ها آمده نشان می‌دهد که مسکوب تا چه‌اندازه به تاریخ و شخصیت‌های بزرگ تاریخ ایران حساسیت می‌ورزیده است. در یادداشت روز ۵ / ۲ / ۴۳ که پس از خواندن تاریخ مغول و سیرۀ جلال الدین محمد نسوی (جلال الدین خوارزم شاه یا منکبرتی) نوشته شده چنین می‌خوانیم: "سرگذشت جلال الدین در من خیلی اثر کرده است. این روزها اکثرا به فکر این هستم که اگر بتوان و توانایی نوشتن باشد، بیوگرافی او می‌تواند بسیار خواندنی از کار در آید. دیشب فکر می‌کردم که می‌شود این مرد حماسی را دوستدار شاهنامه نشان داد و به او حالتی شبیه کیخسرو بخشید که پدرش را افراسیاب تورانی کشته بود و پدر این یکی را هم چنگیز که بنا به استنباط تاریخی مردم آن زمان در شمار تورانی‌ها بود. البته میان آن پدر و این پدر تفاوت بسیار است ولی آرزوی خونخواهی می‌تواند در هر دو همانند باشد". مسکوب در "مقدمه‌ای بر اسفندیار" انسان را "حماسۀ خام" خوانده بود. آنچه دربارۀ جلال الدین می‌نویسد همان حماسۀ خام را تداعی می‌کند.
 
در همین یادداشت‌های روزانه است که او از دو جدل خود با دوستانش – بهمن محصص و هوشنگ ابتهاج – پرده بر می‌دارد و هر دوی آنها یادداشت‌هایی است که امروز هم پس از ۵۰ سال درخور تعمق است. هر دو درگیری لفظی در واقع درگیری‌های ایدئولوژیک است و جنس هر دو یکی است، فقط آدم‌هایش فرق می‌کنند. در هر دو، مسکوب از کوره در می‌رود و بی‌اندازه عصبی می‌شود. امروز که به آنها نگاه می‌کنیم - چنانکه او ماجرا را نوشته – فکر می‌کنیم گذشت زمانه حرف مسکوب را بر کرسی نشانده و پله ترازو را به نفع او سنگین کرده است. 
 
اما مطلب پایانی، "شکاریم یکسر همه پیش مرگ" به گمان من بویژه از حیث نثر شاهکار است. این، طرحی است که قرار بوده روزی روزگاری به صورت رمان در آید. ماجرای آن با دوستان شکارچی مسکوب در کوه‌های اصفهان می‌گذرد و با تخیل نیرومندش در هم می‌آمیزد تا به صورت قصه در آید، حیف که نا تمام مانده و نیمه‌کاره رها شده است. اما نکاتی که در آن مطرح می‌شود و بویژه نثری که برای نوشتن آن به کار رفته، موضوع را تا حد یک نوشتۀ تمام عیار آفرینشی بالا می‌برد. نثر در این نوشته جان می‌گیرد و به صورت موجود زنده‌ای در می‌آید. زبان مسکوب از وجوه ممتاز نوشته‌های اوست. زبانی که او داشت به هر نوشته بی‌مقداری جان می‌داد. زبان آثار او زبانی نبود که خودش انتخاب کند، بلکه این اثر بود که زبانش را پیدا می‌کرد. "اساسا مطلب یا فکر است که زبان خودش را پیدا می‌کند". در اینجا هم طرح مسکوب، زبانی پیدا کرده که با زبان بقیه کتاب فرق دارد.
 
در گزارش تصویری این صفحه، که تابستان ۱۳۸۹در جدیدآنلاین منتشر شد، حسن کامشاد از دوستی دیرینه خود با شاهرخ مسکوب می‌گوید. 
 
 شکاریم یکسر همه پیش مرگ٬
نویسنده: شاهرخ مسکوب
گردآورنده: حسن کامشاد
نشرنی٬ تهران٬ ۱۳۹۱

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

امیر همایون خرم از بزرگان موسیقی ایرانی در عصر ما بود. او در سال ۱۳۰۹ در بوشهر به دنیا آمد و در ۲۸ دی ماه ۱۳۹۱ در تهران درگذشت. از او آهنگ‌های ماندگار بسیاری با صدای خوانندگان طراز اول موسیقی ایرانی به جا مانده است. کمتر کسی را می‌توان یافت که یکی از ترانه‌های آفریده همایون خرم را زمزمه نکرده باشد و یا نشنیده باشد. ترانه‌هایی مانند غوغای ستارگان با صدای پروین٬ طاقتم ده با صدای مرضیه٬ رسوای زمانه با صدای الهه٬ سرگشته (تو ای پری کجایی) با صدای حسین قوامی و ده‌ها ترانه و آهنگ ماندگار دیگر.

در این صفحه نظر چند تن از اهل هنر و ادب را در ستایس این هنرمند می‌آوریم و در گزارش تصویری که شوکا صحرایی تهیه کرده است همسر و فرزندان استاد همایون خرم از زندگی و کارهای هنری او می‌گویند.

داوود گنجه‌ای(نوازنده کمانچه و ویولن):

روزگاری سپری شد و ناگهان حضور پدر معنوی و استاد فرهیخته علم و هنر و تقوی را از دست دادم. افسوس که طبیعت چنین است. فرصت‌های زیادی را در کنار هم و در خلوت در فضای بسیار روحانی و خالی از هر فکری در مورد خلقت صحبت می‌کردیم.

از شیشه بی می، می بی شیشه طلب کن/ حق را ز دل خالی از اندیشه طلب کن

من در محیطی بزرگ شدم که در او عرفان عملی با ذهن آمیخته بود. استاد همایون خرم هرگز در مورد موسیقی و اهمیت آن چنان که مرسوم است صحبت نکرد حتا اگر مطلبی از او در مورد استاد ابوالحسن خان صبا و ردیف می‌پرسیدم بعد از چند کلمه مختصر در اخلاق و رفتار و کردار او سخن می‌گفت.

هر چه در ارتباط با این نازنین بگویم باز نمی‌توانم حتا اندکی از اندوخته‌هایم از این مرد بزرگ را به زبان بیاورم. ساز وسیله‌ای بود که او با بیننده با زبان ساز بگوید ولی به من با زبان دیگری می‌آموخت. هرگز او را بدون مراد ندیدم هر چند خود مراد دیگران بود. چه زیبا و بی‌ریا راه خالق زیبایی‌ها را می‌آموخت.

خرم یک دنیا معرفت و خرمی داشت. سازش بدون ریا پاک و خالص با تکنیک عالی، خالق ملودی‌های زیبا که همان تراوشات ذهنی او بود. به هر جهت از نظر علم موسیقی کم نظیر، معلمی شایسته، آهنگسازی سرشار از ذوق، محققی توانا و پدری مهربان و شایسته بود. آثارش همه و همه ماندگار است.
یادش گرامی و روحش شاد   

امین الله رشیدی (خواننده و آهنگساز):  

حدود ۶۰ سال پیش( ۱۳۳۰-۱۳۳۳) در منزل دوست عزیزم شادروان محمود کریمی نوای دل‌انگیز و جان‌نواز ویولن به همراه زخمه‌های تاری را شنیدم. آقای کریمی آن دو جوان نوازنده را چنین معرفی کرد: دوستان من آقای همایون خرم نوازنده ویولن و آقای البرز نکو پور نوازنده تارت٬ و ادامه داد: ایشان مشغول نوازندگی و تمرین آهنگی هستند که قرار است من فردا آن را در رادیو نیرو هوایی سه نفری اجرا کنیم. آن لحظات به تندی برای من می‌گذشت. محو تماشا و استماع نوازندگی شیرین و مسحورکننده این دو جوان شده و دل از کف داده بودم.

همایون خرم از دیدگاه رضا مهدوی، محقق و موسیقی‌دان
آن زمان من با گروه ارکستر استاد علی محمد خادم میثاق همکاری داشتم و مدت‌ها بود در انتظار یک نوازنده ویولن سولیست بودم و آن روز با شنیدن نوای ویولن همایون خرم ۲۰-۲۲ ساله دیگر مطلوب خود را پیدا کرده و به آرزوی دیرین خود رسیده بودم و بلافاصله از آقای خرم درخواست نمودم که در ارکستر ما در رادیو به عنوان ویولون اول، آهنگساز و تکنواز شرکت کند. آقای خرم به درخواست من پاسخ مثبت داده و هفته بعد به ساختمان رادیو آمده  و در ارکستر آقای خادم میثاق هنرنمایی  خود را آغاز نمود.

در همان هفته اول دو آهنگ از ساخته‌های قبلی خودشان را به نام "گل من"  و "غروب عشق" که اشعار آنها را دوست همیشگی ایشان شاعر و ترانه‌سرای ارجمند آقای تورج نگهبان سروده بودند در اختیار من گذاشتند و در اولین حضور همایون خرم در رادیو به وسیله ارکستر استاد خادم میثاق و با رهبری و ویولن‌نوازی ایشان اجرا شد و به قول معروف حسابی گل کرد.

البته چون آن زمان ( تا سال ۱۳۳۴) هنوز پای ضبط صوت به ایران نرسیده بود و کلیه برنامه‌ها اعم از اخبار و موسیقی به طور زنده به وسیله نخستین ایستگاه رادیویی اجرا و پخش می‌شد متاسفانه این دو آهنگ و بسیاری از آهنگ‌های ایشان که در دو- سه سال همکاری با ارکستر خادم میثاق به وسیله این جانب خوانده شده بود در فضا و هواپر کشید و گم شد. البته بعدها تعدادی از آنها در استودیوی خصوصی به نام "شهرزاد" در صفحات گرامافون ۷۸ دور ضبط شد.

من در ۶۰ سال اخیر با چهار نفر از شاگردان زبده و ممتاز استاد ابوالحسن خان صبا از نزدیک آشنا، معاشر، همدم و هم‌آواز بودم که اولین ایشان مهدی خالدی، دومی علی تجویدی، سومی همایون خرم و چهارمی حبیب‌الله بدیعی بودند. نکته مهم و جالب توجه این است که در میان این چهار عزیز نوازنده و آهنگساز، این گوهرهای ناب و نایاب آن که شیوه و سبک نوازندگی‌اش بیشتر شبیه به نوازندگی صبا بود همین همایون خرم است.

و اینک در روبروی ما باغ بی‌برگی است در زمانه‌ای سرد و افسرده و ملال‌انگیز با فقدان هنرمندان گرانقدری همچون علی تجویدی، همایون خرم، تورج نگهبان، بیژن ترقی و بسیاری از عزیزان هنرمندی که در سال‌های اخیر رو از ما نهان کرده‌اند و داغی و باری سنگین بر دل ما نهادند.

ارفع اطرایی (پژوهشگر و نوازنده سنتور):

نوای ساز و ترانه‌های بیاد ماندنی همایون خرم نام ماندگاری از او در تاریخ موسیقی ایران رقم خواهد زد.

فرهاد فخرالدینی (موسیقی‌دان و رهبر ارکستر):

دوستی من و زنده‌یاد مهندس همایون خرم از سال ۱۳۴۴ در ارکستر گلها شروع شد. در اولین دیدار او مشغول نوازندگی ویلن در استودیو هشت بود و هنوز ارکستر کارش را شروع نکرده بود. نوازندگان دیگر هم چون او برای گرم کردن دستشان سازهای خود را به دست داشتند و هر یک چیزی می‌نواختند. من از صدای ساز همایون او را شناختم و با خود گفتم حتما همایون خرم است. در همین لحظه که هر دو ساز به دست داشتیم نگاه‌مان به هم افتاد، همایون بلافاصله نوازندگی‌اش را قطع کرده به طرفم آمد و با مهربانی خودش را معرفی کرد. معلوم بود که مرا می‌شناسد و از سوابق تدریس‌ام در هنرستان موسیقی ملی خبر دارد، من هم ارادت خودم را ابراز کرده و گفتم شما را می‌شناسم و از آهنگ‌های زیبایتان لذت می‌برم. جالب است که هر دو از همان جلسه اول مهری نسبت به هم احساس کردیم و به زودی این مهر به دوستی خانوادگی تبدیل گردید.

در مدت ۴۷ سال دوستی جز مهر و صفا و صمیمیت از او چیزی ندیدم. او برای من بسیار عزیز بود و از دست دادنش برایم خیلی غم‌انگیز و دردناک است. زمانی که رهبری ارکستر بزرگ رادیو تلویزین ملی ایران را برعهده داشتم همایون خرم هم سرپرست سازهای ملی رادیو بود. هر روز عصر در رادیو همدیگر را می‌دیدم. در این دیدارها که بیشتر در باغ سرسبز رادیو( در میدان ارگ) صورت می‌گرفت با دوستان عزیز دیگرمان زنده‌یادان جواد معروفی، علی تجویدی، فریدون مشیری، مرتضی حنانه، حبیب‌الله بدیعی و بسیاری دیگر از دوستان از هر دری سخنی می‌گفتیم و ایام خوشی را با هم می‌گذراندیم.

من قبل از انقلاب چند اثر همایون خرم را با ارکستر بزرگ رادیو تلویزیون ملی ایران رهبری کردم. از آن جمله است قطعه سرگشته (تو ای پری کجایی) که با صدای زیبای هنرمند گرامی حسین قوامی (فاخته ای) اجرا شده است.

بعد از انقلاب دوستی و دیدارهای خانوادگی ما همچنان ادامه داشت و سفرهای خوبی هم باهم داشتیم که یادآوری آنها برایم شیرین و در عین حال دردناک است.
با تشکیل ارکستر موسیقی ملی ایران من از همایون عزیز دعوت کردم که عضویت شورای فنی ارکستر را بپذیرد و او مثل همیشه با روی خوش این دعوت را پذیرفت و من و همکارانم همواره از نظریات ارزشمندش بهره‌مند می‌شدیم. در این دوران هم چند اثر او را با ارکستر موسیقی ملی ایران اجرا کرده‌ام وهمیشه شاهد استقبال پرشور مردم از این آثار بوده‌ام.
رفتی و نمی‌شوی فراموش

مهدیه الهی قمشه ای٬ شاعر و محقق:

آشنایی من با استاد خرم از سال‌های ۶۶/۶۵ در محافل ادبی آغاز شد. ایشان در محافل ادبی گاه و بی‌گاه حضورداشتند، بیشترین دیدار ما در "چاپخانه رسام عرب‌زاده" بود که ایشان ضمن این که خود هنرمندی صاحب‌نام بودند انسانی وارسته و عارف و صاح‌بدل و ضمنا عاشق موسیقی و شعر بودند. در چاپخانه استاد جمعی از استادان دانشگاه می‌آمدند و همواره تعدادی از هنرمندان هم در جمع حضور داشتند. جلساتی که استاد خرم حضور داشتند حال و هوای دیگری داشت تا این که شبی از استاد تقاضا کردم که به منزل ما تشریف‌فرما شده و ایشان هم با نهایت محبت و مهربانی پذیرفتند. پس از صرف شام به درخواست دوستان قطعه‌ای نواختند و من با شنیدن ساز استاد در همان محفل این شعر را سرودم:
شبی خرّم نوایی دلنشین زد/ به سازش راه عقل و کفر و دین زد
بزد در پرده و آنگه پرده برداشت/ که آتش بر سر شک و یقین زد
حدیث عشق را با ساز بنواخت/ به شیرین نغمه شوری آتشین زد
مگر آن نغمه از گردون گذر کرد/ که ناهیدش صدای آفرین زد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهدی مرعشی

پیش از آن‌که نقاش شود، هراس روزهای پرتب و تاب انقلاب ۱۳۵۷ را در کارهای "سالوادور دالی" حس کرد و زمانی که از محلۀ نوجوانی و جوانی‌اش، دروازه دولت تهران، به راه افتاد تا در گذر از قاره‌ها به سرزمینی برسد که آرامشی را نصیبش کند، تمام دیده‌هایش را از دوران کودکی و نوجوانی و جوانی با خود آورد تا این‌جا و امروز، در قالب نقش‌هایی ماندگار بازبیافرندشان.

خسرو برهمندی در سال ۱۳۳۷ در تهران به دنیا آمد. جوان بود که انقلاب شد و به اجبار راه خروج از کشور را در پیش گرفت. از ترکیه به ایتالیا رفت و همان وقت‌ها که در کلیسای واتیکان می‌نشست تا پول‌های خرد حاصل از فروش روزنامه را بشمارد، نقش‌ "سیستین چاپل" راه آینده‌اش را روشن کرد. از آن‌جا به شهر لندن در کانادا آمد و زیر نظر پاترسون یوئن (Paterson Ewen)، نقاش مشهور کانادایی، نقاشی را آغاز کرد. نقاش پیر کانادایی اگرچه روی خوش به هرکسی نشان نمی‌داد اما با دیدن اولین کارهای برهمندی جوان، توصیه کرد برایش نمایشگاهی ترتیب دهند. او بعد به پاریس رفت و تحصیلات تکمیلی خود را در زمینه نقاشی در این شهر به پایان رسانید.

از آن روز به بعد برهمندی در نقاط مختلف جهان نمایشگا‌ه‌های نقاشی متعددی ترتیب داده است. به قول خودش مسیری را از آن "هراس" روزهای نخستین گذشته، طی کرده تا به این‌جا و به این "حیرت"  رسیده؛ حیرتی که با نقش‌های او در هر زبان به همین حیرت تجربه می‌شود. شاید برای همین است که آثار او چه در میان ایرانیان و چه در میان غیرایرانیان همیشه طرفدار دارند.

او کار با چوب و کاغذ را بر کار روی بوم ترجیح می‌دهد. رنگ طلایی نشانۀ نادیده‌های هستی است و گاه نقش‌هایش نمایشی است از جهانی تاریک که در آن پدیده‌های نادیده مکشوف می‌شوند. برهمندی روی جهانی که همیشه بر سطح سیاه نقش می‌کند، تمایزی میان انسان و اشیا و طبیعت نمی‌گذارد. از نظر او مخلوقات "اشرف"ی ندارند و همه و همه موجوداتی هستند که در هسته‌ای به نام وجود زندگی می‌کنند. نگاه برهمندی خیره به زایش است و گاه از آن‌جا به مرگ هم می‌رسد. سرچشمۀ این زایش اما همیشه زنان هستند یا موجوداتی که در عین "چیز" بودن و "موجود" بودن گاه با طرحی از زنانگی بر قاب او می‌نشینند. ازلیت کارهای او، یادآور روزگار "بی‌نامی" موجودات است؛ زمانی که هنوز آنچه بود، فقط "بود" و بودن‌اش تنها هویتش بود.

خسرو برهمندی سال‌هاست در مونترال کانادا زندگی می‌کند و در کنار برگزاری نمایشگاه‌های مختلف چند کتاب-آلبوم هم به چاپ رسانده. خویشاوندی با شعر فارسی در کارهای خسرو برهمندی آشکار است. اولین کتاب-آلبوم او "فاصله در خود" در بهار ۲۰۰۹ در مونترل (کانادا) منتشر شد، با اشعاری از یدالله رؤیایی، حسین شرنگ، بهمن صدیقی و محمد حسین مدل، و دومین کتاب این هنرمند، فراموشی و خاموشی، با متنی از بهمن صدیقی نام دارد، که مجموعه‌ای از آثار ده ساله گذشته‌ اوست. در تابستان ۲۰۱۲، آلبومی تازه از نقاشی‌ها و طرح‌های خسرو برهمندی به نام "گذر از آتش" با اشعاری از چند شاعر ایرانی و کبکی در مونترال منتشر شد. شاید تنها وجه تشابه شعرها و تصویرهای این کتاب-آلبوم‌ها هم‌دلی و حس مشترکی باشد که بین شعر این شاعران و نقش نقاش وجود دارد.

در گزارش تصویری این صفحه خسرو برهمندی از سبک و آثار هنری خود می‌گوید.

 

پی نوشت:
موزیک بکار گرفته شده در گزارش تصویری این صفحه بر اساس آثار خسرو برهمندی است و توسط شونی تسو (Shuni Tsou) نوازنده فلوت و پاتریک گرهم (patrick Grahm ) نوازنده درام اجرا شده است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 
در ایام نوروز ایرانیان آیین‌های ویژه داشتند و هر روز آیینی از آن خود داشت. در این آیین‌ها  نواهای شاد می‌نواختند و هریک از نواهای نوروزی در گوشه‌ای از دستگاه‌های موسیقی بود و برای خود نامی‌ داشت. چنان که نوشته‌اند و سروده‌اند٬  نوروز بزرگ هم نام نغمه‌ای بوده است ویژه ششم فروردین که از یاد رفته و جای آن را نعمه‌ای دیگر به نام نوروز صبا گرفته است.
 
منوچهری در شعری به نوروز بزرگ اشاره می‌کند و می‌گوید: نوروز بزرگ‌ام بزن ای مطرب امروز/ زیرا که بود نوبت نوروز به نوروز. 
 
اگر چه از آن نواهای باستانی اثری نیست و از همین رو ما نمی‌دانیم که دقیقا آهنگ آنها چه گونه بوده یا چه گونه می‌سروده‌اند و با چه گویشی می‌خوانده‌اند٬ خوشبختانه امروزه ما می‌توانیم بشنویم و ببینیم که در بسیاری از کشورها نوروز را با آهنگ‌های ویژه‌ای جشن می‌گیرند. نواها و رقص‌هایی که نشان‌دهنده شادی مردمان از آمدن بهار و نوروز در گستره پهن نوروزستان است.
 
در این صفحه گزیده‌ای از ترانه‌های ویژه نوروز و بهار را از کشورهایی که نوروز را جشن می‌گیرند گردآورده‌ایم تا شما را در شادی آنها شریک سازیم و به این بهانه از سوی دست‌اندرکاران جدیدآنلاین آمدن نوروز را به شما شادباش بگوییم و برایتان سالی همراه با نیک‌روزی آرزو کنیم. 
 


عیدتان مبارک باد

نوروز، ایران

بهار، ایران

بهار، محلی گیلان

سیب هفت سین

 

 


گل پامچال

نوروز آمد

نوروز، تاجیکستان

نوروز، افغانستان

نوروز، ترکیه

 

 


نوروز، کردستان

بهار، آذربایجان

نوروز، پاکستان

 بهار، ازبکستان

 بهار، قرقیزستان

 

 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوکا صحرایی

محمدعلی فردین ۱۵ بهمن‌ماه ۱۳۰۹ در تهران به دنیا آمد. پدرش که یکی از مدیران ادارۀ تسلیحات (قورخانه) بود، در تئاتر نیز در کنار مرحوم تقی ظهوری کارهای مولیر را اجرا می‌کرد. بدین‌ سان فردین از همان کودکی با تئاتر آشنا و به آن علاقه‌مند شد.

او دوران ابتدایی را در دبستان ترقی در خیابان شهباز گذراند. در این دوران بیشتر وقت خود را صرف ورزش می‌کرد. ابتدا با فوتبال از باشگاه شمارۀ سه شروع کرد. بعد از مدتی به شنا و ژیمناستیک روی آورد و این رشته را تا قهرمانی ادامه داد، اما سرانجام آن را هم کنار گذاشت و به کشتی روی آورد. او کشتی را هم از همان باشگاه شمارۀ سه شروع کرد و پس از مدتی به باشگاه نیرو و راستی رفت و زیر نظر کیومرث ابوالملوکی به فراگیری فنون کشتی پرداخت. 

ابوالملوکی در مورد فردین می‌گوید: "بسیار باهوش بود. فنون کشتی را به‌راحتی یاد می‌گرفت و راحت‌تر از آن اجرا می‌کرد. بیش از آن که از زور بازو و قدرت خود استفاده کند، از هوش و ذکاوت خود بهره می‌برد". 

پس از باشگاه نیرو و راستی، فردین به باشگاه تهران رفت. در این‌جا بود که با تختی آشنا شد. بسیاری معتقدند که تختی و فردین از دوستان دوران دبستان بوده‌اند، اما دست‌نوشته‌های فردین بیانگر آن است که او در باشگاه کشتی با تختی آشنا شد. 

فردین در این باشگاه زیر نظر حبیب‌الله بلور به صورت حرفه‌ای کشتی را دنبال کرد و به تیم ملی راه یافت. او از معدود کشتی‌گیرانی بود که در همان سال اول حضور در تیم ملی، موفق  به کسب مدال نقرۀ مسابقات جهانی توکیو (۱۹۵۴) شد. اما به دلیل آسیب‌دیدگی و پاره‌ای نامهربانی‌ها مجبور شد با دنیای کشتی خداحافظی کند.

ورود فردین به عرصۀ سینما اتفاقی بود. در زمستان ۱۳۳۸ زمانی که ۲۸ سال داشت، با دکتر اسماعیل کوشان آشنا شد. دکتر کوشان به او پیشنهاد کرد در فیلم "چشمۀ آب حیات" که سیامک یاسمی آن را کارگردانی می‌کرد، به عنوان هنرپیشۀ نقش اول در مقابل ایرن بازی کند. ایرن در خاطرات خود گفته: "یک پلان را بارها و بارها تکرار کردم، چون فردین به دلیل کم‌رویی و خجالت نمی‌توانست آن را بازی کند." از همان آغاز چنگیز جلیل‌وند به جای او حرف می‌زد و آوازش را ایرج می‌خواند.

دومین فیلمش را، "فردا روشن است"، به همراه دلکش در سال ۱۳۳۹ بازی کرد. از آن پس دیگر به صورت حرفه‌ای به سینما روی آورد تا سال ۱۳۴۴ که فیلم "گنج قارون" به کارگردانی سیامک یاسمی را بازی کرد. تا این زمان دستمزد چندانی به بازیگران داده نمی‌شد. در یکی از دست‌نوشته‌های فردین آمده‌است که "به همراه آرمان و ناصر ملک‌مطیعی قرار گذاشتیم دستمزد زیر ۲۰ هزار تومان نگیریم"، اما در فیلم گنج قارون فردین حدود ۴۰ هزار تومان به اضافۀ پنج درصد از فروش را که حدود ۶۰۰ هزار تومان می‌شد، دریافت کرد. پس از آن دیگر ثروتمند و ستارۀ درخشان فیلم فارسی بود. کمتر ایرانی را می‌توان یافت که این فیلم را ندیده باشد. بسیاری معتقدند اگر جمعیت آن زمان را در نظر بگیریم، رکورد فروش این فیلم هنوز شکسته نشده‌ است. 

فردین اولین فیلم وسترن تاریخ ایران را هم بازی کرده ‌است، آن هم در ایتالیا. این فیلم که عنوانش "مردانه بکش" بود، در ایتالیا با نام "و حالا روحت را به خدا بسپار" به نمایش درآمد. او همچنین در لبنان فیلم "بر فراز پترا" و در هند فیلم "همای سعادت" را بازی کرد. 

او علاوه بر بازیگری در زمینۀ کارگردانی، تهیه‌کنندگی و حتا گریم نیز فعال بود. استودیوی سینمایی فردین‌فیلم را بنیاد گذاشت و ویلیام وایلر، کارگردان آمریکایی را به ایران دعوت کرد. 

فردین در سال ۱۳۴۷ فیلم "سلطان قلب‌ها "را ساخت. وقتی که این فیلم در مرحلۀ مونتاژ بود، مدتی را در انگلستان و به دور از سینمای ایران سپری کرد. در سال ۱۳۵۵ در فیلم "غزل" به کارگردانی مسعود کیمیایی بازی کرد و در سال ۱۳۵۶ "بر فراز آسمان" را ساخت. 

بعد از انقلاب نیز به همراه سعید راد و ناصر ملک‌مطیعی در فیلم "برزخی‌ها " به کارگردانی ایرج قادری بازی کرد که سال ۱۳۶۱ روی پرده رفت. این فیلم آخرین حضور فردین در عرصۀ سینمای ایران بود و پس از آن او دیگر اجازۀ کار نداشت و از این بابت اندوهگین بود. در مراسم سالگرد علی تابش گفته بود: "همه مردم هر روز زندگی می‌کنند تا یک روز بمیرند. ما هر روز می‌میریم تا یک روز زندگی کنیم".

در این‌جا باید عنوان شود که فردین به همراه مرحوم ظهوری و سه تن دیگر سرپرستی ۴۰ کودک را به عهده گرفته بود و گروه آنها تمامی هزینۀ آنها را پرداخت و ماهی یک بار به آنها سرکشی می‌کردند.

فردین در یادداشت‌های خود خطاب به کسی که در جایی نوشته بود "فردین عددی نیست"، نوشته‌است: "امروزه تعدادی از همین بچه‌های دوست‌داشتنی و گل‌های شکفته با عنوان دکترا مشغول مداوای خانواده‌های ما هستند که بی‌شک خانوادۀ شما هم برای بازیابی سلامت به آنها مراجعه کرده‌اند و من هم با برخوردی اتفاقی در دانشگاه سان‌فرانسیسکو در ساختمان دندان‌پزشکی عظمت دستگاه الهی را بیشتر از آن چه در باره‌اش می‌دانستم، ستودم. آخر برای معالجۀ دندان‌هایم حدود پنج هزار دلار احتیاج بود که نداشتم و این گل بی‌خار که امروز شکفته با پنجه‌های طلایی خود دندان‌های مرا معالجه کرد، بدون دریافت حتا یک دلار. خدایا بنازم عظمت و بزرگی تو را. حالا شما به دنبال کدام عدد هستید؟" و در نهایت فردین پس از سکوتی طولانی در ۱۸ فروردین ۱۳۷۹ از دنیا رفت.

 

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

مجموعه عکس
وقتی تهران در سال ۱۱۶۵ خورشیدی پایتخت ایران شد، حدود ۱۰هزار نفر جمعیت داشت و کمابیش دو سوم از زمین‌های درون حصار شهر یا خالی بود یا جایگاه باغ‌ها و کشتزارها. طی ۳۸ سال سلطنت فتحعلیشاه، تهران از حالت نیمه روستایی درآمد و در هیبت شهری نه چندان بزرگ نمودار شد؛ شهری که از قدیم به وجود انارستان‌ها و چنارستان‌های انبوه شهره بود و حالا با داشتن چندین باغ سلطنتی و تعداد زیادی خانه-باغ‌اشرافی، صفت "باغ-شهر" را برازنده خود می‌یافت. (تصاویر شماره ۱و۲)

پولاک، پزشک آلمانی ناصرالدین‌شاه، مساحت باغ‌های درون حصار در حدود سال ۱۸۵۰را ۱۴۴هزار متر مربع نوشته است. به گفته او، انبوه‌ترین باغ‌ها در جنوب غربی و شمال شرقی تهران جای گرفته بودند و محله پشت دروازه شمیران، "پرآب‌ترین، سالم‌ترین و مرتفع‌ترین محله‌ها" بود. این محله،‌ منطبق با ضلع جنوبی خیابان امیرکبیر امروزی است که از نظر سرانه فضای سبز یکی از فقیرترین مناطق تهران به شمار می‌رود و بافت مسکونی آن بر اثر گسترش بازار لاستیک، لوازم یدکی خودرو و لوازم خانگی تقریبا از میان رفته است. (تصویر۳) در واقع، از آن همه باغی که در این‌جا وجود داشت، فقط باغ وزیرمختار روس در نبش خیابان پامنار باقی مانده که هنوز در اختیار سفارت روسیه است. 

در این سال‌ها، جمعیت تهران به سرعت رو به افزایش بود و در سال ۱۲۴۸به ۱۵۵هزار نفر رسید. جمعیت تازه که اغلب از شهرهای دیگر آمده بودند، نیاز به خانه داشتند. در این باره، یگانه راه حلی که به فکر اهالی شهر و اولیای دولت رسید، تخریب و تفکیک باغ‌های قدیمی بود. بدین ترتیب، در مدت کمتر از ۲۰سال اکثر باغ‌ها به زیر ساخت و ساز رفتند. آن‌چه ماند، تعدادی خانه-باغ پراکنده در این سو و آن سوی شهر بود که نمی‌توانستند صفت باغ-شهر را برای تهران توجیه کنند.(تصویر۴)

کوچ اول: از باغ-شهر فتحعلیشاهی به باغ-شهر ناصری

تا سال ۱۲۴۶، زمین خالی یا باغ وسیعی درون حصار تهران وجود نداشت که بتوان در جایش خانه ساخت. (تصویر۵) از این‌رو، دولت به فکر گسترش شهر افتاد و با تخریب برج و بارویی که از زمان صفویه باقی مانده بود، تهران را از چهارسو گسترش داد. یک بار دیگر، زمین کافی در اختیار مردم قرار گرفت تا نه تنها برای خود خانه بسازند، بلکه باغ‌های جدیدی را به وجود آوردند. 

درختکاری و ایجاد باغ و بوستان در محدوده‌های جدید آغاز شد. بیش‌ترین باغ‌ها در شمال و غرب تهران یعنی در دو محله "دولت" و "تابع محله سنگلج" احداث شدند. آمار اماکن تهران در سال ۱۹۰۰ نشان می‌دهد که در محله دولت ۴۰ و در سنگلج ۱۵۵باغ و باغچه وجود داشت. با این توضیح که باغ‌های محله دولت قطعات بزرگ‌تری داشتند و مساحت برخی از آن‌ها بیش از ۱۰۰ هزارمتر مربع بود.(تصاویر ۶و۷) 

همچنین برای نخستین‌بار، باغ‌هایی به سبک و سیاق باغ‌های اروپا بنا شدند که مهم‌ترین‌شان پارک امین‌الدوله و پارک اتابک در محله دولت بود. اکنون از میان صدها هکتار باغ  تهران در عصر ناصری، تعدادی کمتر از انگشتان یک دست باقی است. یکی باغ فرمانفرما که در دوره پهلوی کاخ مرمر را درونش بنا کردند و اکنون جایگاه چند نهاد دولتی مانند ریاست جمهوری و مجمع تشخیص مصلحت نظام است؛ دیگر، پارک اتابک که به تصاحب سفارت روس درآمده؛ سوم باغ سفارت انگلیس در چهار راه استانبول و چهارم بخشی از باغ سپهسالار که جایگاه مجلس شورای ملی قدیم و شورای اسلامی فعلی است. همین و بس! (تصاویر ۸ تا ۱۳)

کوچ دوم: از باغ-شهر تهران به باغ-شهر شمیران

وقتی در سال ۱۳۰۴ خورشیدی (۱۹۲۵م) سلسله قاجاریه برافتاد و جای خود را به دودمان پهلوی داد، تهران حدود ۳۰۰ هزارنفر جمعیت داشت. (تصویر۱۴) این تعداد در کمتر از دو دهه بعد، دو برابر شد و بار دیگر، نیاز به خانه‌سازی موجبات تخریب باغ‌ها را فراهم کرد. البته سمت و سوی برنامه‌های دولت پهلوی برای نوسازی تهران نیز به گونه‌ای بود که به حفظ باغ-شهر تهران اهمیتی نمی‌داد. 

برای نمونه، تخریب بخش زیادی از باغ‌های سلطنتی هیچ ربطی به افزایش جمعیت نداشت، بلکه برای ایجاد ساختمان‌هایی بود که می‌توانستند در هرجای دیگری بنا شوند. بدین‌ترتیب، بخش بزرگی از باغ‌های سلطنتی گلستان برای ساختمان وزارت دارایی خراب شد و باغ قصرِ قاجار جای خود را به زندان قصر داد. باغ عشرت‌آباد نیز تبدیل به پادگان عشرت‌آباد شد. همچنین برجای باغ نگارستان که از باغ‌های دوره فتحعلیشاه بود، ساختمان وزارت فرهنگ و هنر و سازمان برنامه و بودجه را ساختند. (تصاویر ۱۵ تا ۱۹) 

می‌شود گفت که تا دهه ۱۳۳۰ باغ-شهر تهران موجودیت خود را از دست داده بود اما علاقه مردم و خصوصا طبقه مرفه به باغ و بوستان پابرجا بود و چون تهران زمینی برای احداث باغ نداشت، باغ-شهر جدید در منطقه شمیران شکل گرفت.

البته شمیران از زمان‌های دور جایگاه باغ‌ها و چنارستان‌های بزرگ بود و در دوره قاجار نیز به عنوان یک منطقه ییلاقی پذیرای  مردمانی شد که از تابستان گزنده تهران به آن‌جا پناه می‌بردند اما ماهیت شهری نداشت. بلکه مجموعه‌ای بود از دهها آبادی کوچک در دامنه جنوبی البرز و در احاطه باغ‌ها و مزارع. سپس در دوره پهلوی، نخستین هسته‌های شهری در آن شکل گرفت. 

متأسفانه از شمیران دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی، عکس‌های هوایی یا نقشه‌های دقیقی برجای نمانده که بتوانیم وضع باغ-شهر شمیران در طول دوره پهلوی را بررسی کنیم. اما از مجموع شواهد و قراین چنین برمی‌آید که به رغم ساخت و ساز در این محدوده و تخریب برخی باغ‌های قدیمی، صدها و بلکه هزاران باغ‌ و باغچه جدید بنا شد.  

برای نمونه، در منطقه دروس که "صحرای دروس" خوانده می‌شد، باغ‌های زیادی ساخته شد؛ و یا زمین‌های کشاورزی اطراف کاخ صاحبقرانیه جای خود را به باغ‌های بزرگ و کوچکی دادند که در میانشان خانه‌های ویلایی به سبک مدرن خودنمایی می‌کرد. 

در این دوره، وجود زمین‌های وسیع در شرق و غرب تهران؛ و نیز در فاصله تهران تا شمیران مانع از دست درازی به باغ‌های شمیران بود و از دهه ۱۳۴۰ سیاست دولت مبنی بر بلندمرتبه‌سازی هدفمند و کنترل شده در غالب مجتمع‌های مسکونی و شهرک‌های جدید (مجتمع آ.اس.پ، شهرک غرب، شهرک اکباتان وغیره) تثبیت وضعیت این منطقه را تضمین می‌کرد. (تصویر۲۰)

کوچ سوم: از باغ-شهر شمیران به باغ-شهر لواسان

با پیروزی انقلاب اسلامی و سپس حمله عراق به ایران، تهران با سیل مهارناپذیر مهاجران روبرو شد و جمعیتش از ۴ میلیون ۵۳۰ هزار نفر در سال ۱۳۵۵ به ۱۲ میلیون و ۲۲۳ هزار نفر در سال ۱۳۹۰ رسید. در دهه ۱۳۶۰ شمیران کمابیش از موج ساخت و سازی که در تهران به راه افتاده بود، مصون ماند اما از اواخر این دهه و مشخصا از زمانی که غلامحسین کرباسچی بر مسند شهرداری تهران تکیه زد و سیاست فروش تراکم به عنوان اصلی‌ترین منبع درآمد شهرداری مطرح شد، در کانون توجه بساز و بفروش‌ها و سوداگران زمین قرار گرفت. 

بدین سان، صدها باغ که گاه تا ۲۰۰ سال قدمت داشتند، جای خود را به برج‌هایی دادند که به واقع، میخ تابوت باغ-شهر شمیران بودند. (تصویر ۲۱) برای سومین بار، در کمتر از بیست سال باغ-شهر دیگری نابود شد. آن‌چه مانده، علاوه بر دو باغ سلطنتی سعدآباد و نیاوران، عمدتا باغ‌هایی است که از قدیم در دست سفارتخانه‌های خارجی بوده‌اند: سرآمدشان باغ سفارت انگلیس در قلهک و باغ سفارت روس در زرگنده است.

همچنین در غرب تهران نیز روستاهای قدیمی چون طرشت، باغ فیض و کن در بافت شهری ادغام شدند و باغ‌ها و توتستان‌های وسیع آن‌ها از میان رفت. 

با این حال، میل زندگی در یک باغ-شهر همچنان باقی است. این بار گویا لواسان است که باید جایگزین شمیران شود. با نابودی باغ-شهر شمیران، باغ-شهر دیگری در منطقه لواسانات (تابع شمیرانات) شکل گرفت. اما معلوم نیست که این یکی چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد. آن‌هم در شهری که مردمانش نه می‌توانند از سوداگری زمین دست بشویند و نه خاطره زندگی در باغ-شهر را به فراموشی می‌سپارند!

 

* گزارش تصویری "پاییز ابدی چنارهای تهران" انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.