Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

سیروس علی‌نژاد

ابوالحسن نجفی، نویسنده و مترجم و ویراستاری تأثیرگذار است. او پنجاه شصت سالی در عرصۀ ادبیات ایران مرشد و راهنمای بسیاری از نوگرایان بوده‌است. نویسنده و مترجمی جدی است که از هیچ کاری سرسری عبور نمی‌کند. این جدیت اما امری نیست که بر اثر کسب دانش در او پیدا شده باشد؛ ذاتی اوست. در واقع آموخته‌هایش این جدیت ذاتی را بارور کرده و از او شخصیتی تأثیرگذار در عرصۀ ادبیات و ترجمه ساخته‌است. نجفی در عین حال که آثار بزرگی در عرصه‌های مختلف ویراستاری، ترجمه، فرهنگ‌نگاری و ادبیات به وجود آورده، مردی گوشه‌گیر و از جاه‌طلبی‌های مرسوم و کسب شهرت‌های کاذب بیزار است. همۀ اینها از او شخصیتی مورد احترام ساخته و گروهی از اهل ادب در دهۀ هشتم زندگی به گرامیداشت او برخاسته‌اند.

حاصل این گرامیداشت، ابتدا جلسه‌ای بود که در ۱۵ شهریورماه گذشته در شهر کتاب برپا شد و نیز انتشار کتابی که عنوان "جشن‌نامۀ ابوالحسن نجفی" به خود گرفته و در همان جلسه رونمایی شده‌است. این کتاب از سوی انتشارات نیلوفر منتشر شده و در آن گروهی از نویسندگان نامدار در بارۀ ابوالحسن نجفی نوشته‌اند. 

استخوان‌بندی کتاب بر گفتگوی مفصلی با آقای نجفی قرار گرفته‌است. گفتگویی که به مفهوم رایج کلمۀ "گفتگو" نیست، بلکه نوعی تلمذ است. عده‌ای مانند شاگرد نشسته‌اند و با تعارف و مجامله از استاد چیزهایی می‌پرسند و او هم ضمن پاسخ‌های خود، عقاید و نظریاتش را در زمینه‌های گوناگون ترجمه و ادبیات و فرهنگ‌نگاری و درست‌نویسی و وزن شعر بیان می‌کند. 

از آن‌جا که ابوالحسن نجفی خود از سخت‌گیرترین ویراستاران کشور است، چنین گفتگویی در متن سوال‌ها به ویرایش جدی نیاز داشت که متأسفانه صورت نگرفته و به گفتگو حالت تعارف‌آمیز داده‌است. اشکال این طرز گفتگو این است که چیزی بر شأن گفتگو کننده نمی‌افزاید. آن هم آقای نجفی که در عمرش به گفتگو تن نداده‌است. با وجود این در یک جشن‌نامه شاید بتوان از این امر صرف نظر کرد. می‌توان به خاطر پاسخ‌های نغز و پرمغز آقای نجفی، آن گفتگو را تا به آخر تاب آورد و خواند. زیرا از خلال آن به‌راستی نجفی و راه مستقل او در ادبیات بهتر شناخته می‌شود. برای مثال، وقتی بحث از "جنگ اصفهان" است، آقای نجفی با اشاره به دهه ۱۳۴۰ می‌گوید: "در آن زمان مسائل سیاسی اثر بسیار شدیدی بر غالب نویسندگان و روشنفکران گذاشته بود و از آن گذشته، بسیاری از افرادی که اساساً مایل به فعالیت سیاسی بودند، چون میدانی در این زمینه پیدا نمی‌کردند، به ادبیات روی آورده بودند. در هر حال تمام برداشت‌های اینان در بارۀ ادبیات، نهایتاً به سیاست برمی‌گشت. فضای سیاسی چنان بر آن جلسات حاکم بود که مسائل ادبی را دنبالۀ سیاست می‌پنداشتند".

یا در جای دیگر می‌گوید زمانی دست به ترجمۀ "وظیفۀ ادبیات" زد که شرایط خاصی پیش آمده بود: "... احساس کردم که مردم ارزش کارهای ادبی را بر اساس ویژگی‌های سیاسی آن آثار تعیین می‌کنند. یعنی در آن زمان، اگر کتابی به طور مستقیم یا غیر مستقیم از وضع موجود و مخصوصاً از کارهای شاه انتقاد می‌کرد، در نظر مردم یک اثر ادبی برجسته جلوه می‌کرد".

در جایی که بحث شعر در می‌گیرد، آقای نجفی ضمن اشاره به اینکه بعضی از شعرای جوان را دوست دارد و شعر بعضی خوب است، می‌گوید: "به قول آقای ضیاء موحد، مشکل شاعران جوان ما این است که زبان‌شان ریشه در عمق زبان فارسی ندارد؛ شعرشان را گویی از زبانی خارجی ترجمه کرده‌اند".

این گفتگو، فارغ از اسلوبی که در آن به کار رفته، مملو از نکات بدیعی است که از تجربه‌ای گران‌بار نشان دارد و می‌توان از آن بسیار آموخت. چنانکه نکات جالبی نیز از زندگی و خلق و خوی شخصی آقای نجفی در آن می‌توان یافت: "من می‌توانم روزها درِ خانه را ببندم و به کارهای خودم مشغول باشم. بی آنکه روزنامه‌ای بخوانم یا به اخبار گوش بدهم. اما همواره نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی حساسیت فوق‌العاده دارم".

این نکته‌ای است که ضیاء موحد هم در مقالۀ خود زیر عنوان "آقای نجفی سلام" بر آن تأکید دارد و از قول او می‌نویسد: "تنها جایی که دلم برایش تنگ می‌شود، اتاق کارم است".

گوشه‌نشینی و سر در کار خود فرو بردن و جواب ندادن به تلفن و مزاحمت‌های دیگر از خصوصیات آقای نجفی است. یادم هست بارها از گلشیری چیزی می‌پرسیدم و او می‌گفت باید با آقای نجفی مشورت کند. می‌گفتم: آقای نجفی که به تلفن که جواب نمی‌دهد. می‌ماند تا او را ببینی. می‌گفت: نه تلفن می‌کنم، تلفن کردن به او راز و رمز دارد. 

جدیت نجفی در کارش شاید بهتر از هر جا در نوشتۀ بهمن فرمان‌آرا در بارۀ او منعکس باشد: "وقتی که قرار شد پروفسور رحمان‌زاده، جراح معروف ایرانی، دست آقای نجفی را عمل کند، آقای نجفی دو هفته فرصت خواست به دلیل آنکه چاپ چهارم "گوشه‌نشینان آلتونا" قرار بود در بیاید و او می‌خواست بار دیگر ترجمه را بررسی کند".

تأثیرگذار بودن نجفی در نوشته‌های دیگران، در سراسر کتاب منعکس است. حمید ارباب شیرانی در مقالۀ خود در بارۀ آقای نجفی می‌نویسد: "باید اقرار کنم که جهت‌گیری من و جمع کوچک دوستان‌مان در خواندن و شناختن آثار خوب خارجی بیشتر از طریق راهنمایی و توصیه‌های ابوالحسن بود".

یونس تراکمه در نوشتۀ خود از جنگ اصفهان یاد می‌کند و در بارۀ آقای نجفی می‌گوید: "او شاعری بود که شعر نمی‌گفت و داستان‌نویسی بود که داستان نمی‌نوشت. اما به اندازۀ همۀ شاعران و داستان‌نویسان دغدغۀ کلمه و جمله داشت. از همین دغدغه‌ها بود انگار که شاعر و نویسنده‌ای را پیدا می‌کرد و کمک می‌کرد به بالیدن آنها و خودش هم می‌بالید".

حسین معصومی همدانی که سال‌ها با آقای نجفی در نشر دانشگاهی کار کرده، در بارۀ او نوشته‌است: "...ویرایش هم کرده‌است و هنوز گاهی می‌کند و به کارهایی که ویرایش می‌کند به همان چشم نگاه می‌کند که به کارهای خودش، با همان دقت و مراقبت. همچنین از زمانی که مقیم تهران شده‌است، همیشه در کانون توجه جوان‌ترهایی بوده‌است که از محضر او استفاده کرده‌اند و از این نظر یکی از تأثیرگذارترین افراد نسل خود بوده‌است". 

احمد میرعلایی که از بهترین مترجمان ما بود، در خاطرات خود می‌نویسد: "وقتی به سی سال گذشته می‌نگرم، می‌بینم آقای نجفی یکی از معدود کسانی بوده‌است که بیشترین تأثیر را بر من و نگاه من به جهان گذاشته‌است. شنیده‌ام بهرام صادقی گفته بود من هیچ داستانی ننوشته‌ام که آقای نجفی به نحوی در آن دخیل نباشد. وقتی اولین مجموعه داستان‌های بورخس را چاپ می‌کردم، آقای نجفی تا آن‌جا پیش رفت که غلط‌گیری مطبعی را به عهده گرفت تا کتاب پرداخته و بی‌غلط چاپ شود".

سعید ارباب شیرانی که "تاریخ نقد جدید" رنه ولک را ترجمه کرده، نوشته‌است: "بدون راهنمایی‌ها و تشویق‌های پیگیر استاد نجفی مسلماً کار ترجمۀ کتاب به این مرحله نمی‌رسید".

"جشن‌نامۀ ابوالحسن نجفی" عیب‌هایی هم دارد. از جمله آنکه در جاهای مختلف و به‌ویژه در بخش گفتگو با ابوالحسن نجفی و مقالۀ یوسف اباذری از دقت نظر نجفی در بارۀ درست‌نویسی یاد می‌شود و بارها از نقد دکتر محمدرضا باطنی بر کتاب "غلط ننویسیم" او سخن می‌رود، اما از نقل آن نقد که در دو شمارۀ مجلۀ آدینه منتشر شد، خودداری می‌کند. در حالی که در کتاب، مقالات و ترجمه‌ها و نوشته‌های بسیاری نقل شده‌است که نبودن آنها هیچ خللی پدید نمی‌آورد. علاوه بر این، کتاب فاقد سال‌شمار زندگی نجفی و عکس‌های لازم است.

هر آینه، نجفی اندیشه‌مندی است که بانگ تأثیراتش بر نویسندگان و شاعران و مترجمان از همه جا شنیده می‌شود، اما خود ساکت و بی‌ادعا کنج عزلتش را به جهان ادعا و شهرت نمی‌فروشد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

واکنش محمود دولت‌آبادی به خبر نامزد شدن رمان "زوال کلنل" به دریافت جایزۀ ادبی آسیایی "من"
رمان "زوال کلنل" محمود دولت‌آبادی که در ایران پروانۀ انتشار ندارد، اما به زبان‌های آلمانی و انگلیسی ترجمه و منتشر شده، نامزد دریافت جایزۀ ادبی آسیایی "مـَن" (من‌بوکر) شده‌است. این جازۀ بین‌المللی سی‌هزار دلاری همه‌ساله به نویسنده‌ای آسیایی اهدا می‌شود که کتابش به زبان انگلیسی نوشته یا ترجمه شده‌است.

در کنار محمود دولت‌آبادی ۱۱ نویسندۀ دیگر نامزد دریافت این جایزه شده‌اند: جاهناوی باروآ، راهول باتاچاریا، آمیتاو غوش، آنورادها روی و تارون تِج‌پال از هند، جمیل احمد از پاکستان، تهمیمه آنام از بنگلادش، هاروکی موراکامی و بانانا یوشیموتو از ژاپن، کیونگ سوک شین از کرۀ جنوبی و یان لیانک از چین. برندۀ جایزه روز ۱۵ مارس سال ۲۰۱۲ در هنگ کنگ اعلام خواهد شد.

در مطلب شنیداری اول این صفحه محمود دولت‌آبادی در مورد نامزد شدنش به دریافت جایزۀ ادبی آسیایی "من" صحبت می‌کند. تابستان ِ امسال در پی انتشار داستان کلنل به زبان انگلیسی، جدیدآنلاین مطلب زیر را منتشر کرده بود که شامل گفتگو با محمود دولت‌آبادی در بارۀ رمان کلنل هم هست.

نومیدانه‌ترین داستان دولت‌آبادی
داریوش رجبیان

می‌گوید اگر امروز داستانش را می‌نوشت، شاید بذر امیدی هم در آن می‌کاشت. اما از این "زوال کـُـلـنـِل" کوچک‌ترین شمۀ امید را توقع نداشته باشید... "ویرانگر است، چون ابتدا من را ویران کرد و سپس من را واداشت به نوشتنش". به قول خود نویسنده، زائیدۀ یک کابوس است؛ کابوسی که بر ذهنش سوار شد و رهایش نکرد تا ۲۶ سال پیش روی کاغذ پیاده شود و همان‌جا بماند، چون پروانۀ انتشارش صادر نشد. "زوال کـُـلـنـِل" شاید معروف‌ترین داستان فارسی باشد که قبل از انتشارش به زبان فارسی، به زبان‌های غیر منتشر شده‌ و اصل فارسی آن همچنان چشم‌به‌راه اجازۀ نشر است.

داستان "زوال کلنل" محمود دولت‌آبادی که روز آدینه، ۱۰ تیرماه (۱ ژوئیه) ترجمۀ انگلیسی آن وارد بازار می‌شود، از همین حالا نامزد دریافت جایزۀ ادبیات بین‌المللی خانۀ فرهنگ جهان (Haus der Kulturen der Welt) در برلین است. آلمان در ترجمه و چاپ آثار دولت‌آبادی همیشه پیشاهنگ بوده و رمان "زوال کلنل" را با عنوان Der Colonel دو سال پیش منتشر کرده بود.

صحبت‌های محمود دولت‌آبادی دربارۀ رمان "زوال کلنل" در گفتگو با جدیدآنلاین
"تام پَتردیل" Tom Patterdale که زوال کلنل را با نام The Colonel از فارسی به انگلیسی برگردانده، از چالش‌های ترجمۀ این داستان می‌گوید که دولت‌آبادی با پیروی از فردوسی از کاربرد واژه‌های عربی در آثارش حتی‌الامکان پرهیز می‌کند و مترجم کوشیده‌است برای بازتاب این ویژگی نگارش نویسنده، واژه‌های آنگلوساکسون را بر لاتین رجحان نهد. جهت ایجاد حال و هوای ملموس‌تر برای یک خوانندۀ انگلیسی‌زبان، مترجم در مواردی دستکاری کرده و برای نمونه "جریک جریک نان خشک" را "خرد شدن پاپادوم" یا یک نوع خوردنی تـُرد هندی تعبیر کرده‌است. در جای‌هایی هم تداخل مترجم در متن اصلی رمان به حدی است که پاره‌هایی از یک جمله حذف شده، و همراه با آن، چهره‌های بی‌نقشی چون دو بچۀ "فرزانه" (یکی از دو دختر کلنل) که "از سر و کولش بالا می‌روند"، هنگامی که فرزانه فرزند سومش را در بغل دارد و می‌کوشد برادر گوشه‌گیرش را به صحبت وا دارد.

پاورقی‌ها و توضیحات مفصل پایان کتاب هم دال بر این است که مترجم کوشیده‌است تلاش خوانندۀ انگلیسی برای ورود به جهان عبوس و پیچیدۀ این رمان ایرانی را آسان‌تر کند. اما حجم فاجعه و اندوه و نومیدی در "زوال کلنل" به حدی است که شاید در گسترۀ ذهن یک خوانندۀ امروزی – چه انگلیسی‌زبان و چه غیر آن – نگنجد. از این جاست که محمود دولت‌آبادی می‌گوید، اگر این داستان را نمی‌نوشت، باید در تیمارستان بستری می‌شد؛ زوال کلنل ضامن سلامت عقلش بود.

روخوانی پاره‌ای از کتاب "زوال کلنل" به زبان فارسی با صدای محمود دولت‌آبادی در برلین، اکتبر ۲۰۰۹
زوال کلنل داستان زوال چندین نسل است که یکی پشت دیگری یا سرشان زیر ساطور می‌رود یا حلقۀ دار را خودشان دور گردن‌شان می‌اندازند. این دقیقاً سرنوشت دو "کلنل" یا سرهنگی است که در طول داستان حضور مدام دارند: کلنل محمدتقی‌خان پسیان، از سپاهیان بنام پایان دورۀ قاجاریه و از معتقدان به استقلال ایران که سال ۱۳۰۰ در قوچان به قتل رسید، و "کلنل" یا سرهنگ ارتش شاهنشاهی ایران که به دلیل سرپیچی از مشارکت در سرکوب جنبش ظفار از ارتش اخراج و زندانی شد و سرانجام خودش را کشت. مترجم انگلیسی برای تفکیک این دو سرهنگ از هم "کلنل پسیان" را با سرحرف بزرگ و کلنل معاصر را با سرحرف کوچک مشخص کرده‌است. سیر زمانی داستان گسترده است و به عهد امیر کبیر هم برمی‌گردد. اما امیر کبیر و کلنل پسیان اشباحی هستند که در عالم تخیلات "کلنل" به روزگار قهرمان داستان در بحبوحۀ انقلاب ۱۳۵۷ سر می‌زنند و رنج و شادی‌های آن ایام را تجربه می‌کنند. هرچند از شادی خبری نیست؛ شادی، سایۀ کاذبی بود که بی‌درنگ غایب شد.

 

از آغاز تا پایان داستان، ماجراهای یک شبانه‌روز "کلنل" است. "پروانه"، دختر چهارده‌سالۀ کلنل، که به آرمان‌های مجاهدین خلق علاقه داشت، در شمع انقلاب می‌سوزد و دیرهنگام شب، مأموران در ازاء پول، جسد دختر را به پدر تحویل می‌دهند و از او می‌خواهند که پیش از نماز بامداد دخترش را به خاک بسپارد. چند ساعت بعد از آن قرار است کلنل در مراسم خاک‌سپاری "مسعود"، پسر کوچکش که از حامیان نظام نو بوده و در جنگ ایران و عراق کشته شده، شرکت کند و به روان او درود بفرستد و به طور ناخودآگاه فرزندان دیگرش را نفرین کند. "امیر"، فرزند ارشد کلنل، توده‌ای تارک و متروکی است که در زیرزمینی پدرش پناه برده تا سرانجام خودش را بکشد؛ محمدتقی، برادر کوچک‌تر او، که از اعضای فدائیان خلق بود و در آشوب انقلاب کشته شد و نخست به عنوان شهید تکریم و سپس به عنوان معاند تقبیح شد؛ "پروانه" که به باور نظام نو از "منافقین" بود؛ "فرزانه" که زن "قربانی حجاج" شد و تابع شوهرش بود که با هر سازی می‌رقصید و برای هر نظامی تره خـُرد می‌کرد. گزینش نام‌ها برای قهرمانان داستان هم از ویژگی‌های برجستۀ "زوال کلنل" است. "خضر جاوید" که حضور مخوفش در پهنای داستان موج می‌زند، در نظام شاهنشاهی به عنوان افسر ساواک، "امیر" را شکنجه می‌کرد و در نظام نو، در مقام افسر اطلاعات. گویی مرگی در انتظارش نبود و نقابی نبود که این خضر جاوید نتواند بر رخ بکشد.

کلنلِ قهرمان داستان، تا فرصتی گیرش می‌آید، سراغ داستان‌های شاهنامه می‌رود و مدام داستان منوچهر را می‌خواند که به کین‌خواهی پدربزرگش ایرج، تور و سلم (برادران ایرج) را از پای درمی‌آورد. کلنل در حالی این داستان را می‌خواند که شاهد کین‌خواهی همزادان و هم‌تباران در سرزمین و زمان خود است و به خودش می‌اندیشد:

"شخص جوان انگار فطرتاً محجوب آفریده شده، اما در وجودش قدرت و استعداد غریبی هست که با سرعت کم‌نظیری می‌تواند او را تبدیل به یکی از وقیح‌ترین جانوران روی زمین بکند. جانوری که در طول تاریخ از هیچ کار و از هیچ رفتار جنایت‌باری ابا و پروا نداشته باشد. شاید با وقوف و اتکا به همین قابلیت است که همیشه مهیب‌ترین جنایات تاریخ بر عهدۀ او گذاشته می‌شود؛ سفارشی که جوان بارها و بارها موفقیت خود را در انجام آن ثابت کرده‌است. چه کار و پیشه‌ای! لیکن... ما چه؟ ما که بی‌خواسته و به‌خواسته نواله‌های خمیر را این جور به کوچه می‌فرستیم تا به صورت دست‌مایه‌هایی در اختیار اولین دلال‌های شقاوت قرار گیرند و منتظر می‌مانیم تا نواله‌ای که از دست خود ما قاپیده شده، به مثل شمشیری به سوی خودمان برگردانیده شود؟"

کلنل ِ دولت‌آبادی مرد منکوبی‌ست که اگر درش را می‌کوبند، به رغم رساندن خبر ناخوش دیگری می‌کوبند؛ سرهنگی که باید همیشه به انتظار ضربه باشد و در همین انتظار هست. و هر بار که درش را می‌کوبند، ضربه‌ای تازه به روان و پیکرش وارد می‌شود؛ یا کسی به رغم اذیت او آمده یا به منظور تحقیر روانش. کسی است که با فر و نام بوده و نامش از بام افتاده و دخترش می‌گوید: بام روی آدم بیفتد، اما نام روی آدم نیفتد. کلنل ِ قهرمان داستان، کسی که در آغاز با غرور و افتخار به عکس قهرمانش "کلنل پسیان" نگاه می‌کرد، دیگر یارای نگاه کردن حتا به کفش‌های براق او را ندارد؛ چون خود را خوار و حقیر می‌بیند، نه مستحق افتخار به شخصیتی چون کلنل پسیان. و وقتی به امیر، پسر ارشدش نگاه می‌کند، درمی‌یابد که "حالتی بین شرمساری و هول و شک، چیزی بیش از ناامیدی، در نی‌نی‌هایش جا باز کرده‌است". و پیوسته می‌اندیشد که "آخ، فرزندانم، کاش من شما را نداشتم". و در کابوس امیر همواره مردی ظاهر می‌شود که در حال خرد کردن آلت تناسلی‌اش است. انگار انسان متفکر از تولید مثل پشیمان شده. و گویی آیینه‌ای جلو چشمانش گذاشته‌اند، در چشمان پسرش احساس گناه را می‌بیند؛ "احساس گناه – این استنباط من است – چیزی‌ست که بیش از استخوان لای زخم او را آزار می‌دهد". و با این همه همذات‌پنداری با پسر بزرگش میان او و "امیر" مکالمۀ قابل توجهی نیست. می‌گوید: "من و پسرم کم‌کم داریم زبان مشترک‌مان را گم می‌کنیم. چون امیر علاقه‌ای به گفتگو ندارد و من هم شرم از حرف زدن دارم. آخر من با او از چه چیز حرف بزنم که آن چیز اعتبار سخن را بتواند حفظ کند؟ و می‌شود که ملتی این همه حرفِ ناگفته و این همه سکوت داشته باشد؟"

حرف‌های ناگفته و سکوت خفقان‌آور، سرانجام هم کلنل و هم امیر را به خودکشی وامی‌دارد و رمان را به گونه‌ای به فرجام می‌رساند که گویی راه برون‌رفت از این گرفتاری‌های ذهنی و فیزیکی برای همیشه بسته شده. "زوال کلنل" از نومیدکننده‌ترین داستان‌هایی‌ست که تا کنون خوانده‌ام. محمود دولت‌آبادی هم این ارزیابی را می‌پذیرد و می‌گوید، قرار هم نبوده که رمانی که ۲۶ سال پیش در ایران نوشته شده، سرشار از امیدواری باشد.

کلنل ِ قهرمان داستان محمود دولت‌آبادی، انسان پرگره دوران گذار است؛ انسانی که در عین تلاش و کوشش ِ مدرن و روشن‌فکر بودن، گرفتار بندوبافت‌‌های سنت‌گرایی‌ست؛ کسی‌ست که همسرش را به جرم "هوسرانی" کشته و در عین حال به فرزندانش مجال داده که خودشان را دریابند و هر کدام راه خود را اختیار کنند. "کلنل" نماد گره‌ها و تضادهای یک انسان ایرانی وامانده در گیرودار‌های سنت و مدرنیته است. و خانوادۀ او، نماد جامعۀ ایران که هر کدام از اعضایش به یک نحلۀ سیاسی و عقیدتی گراییده‌اند. مرگ تک‌تک اعضای خانوادۀ کلنل گویی پایان بی‌فرجام همۀ آن عقیده‌ها و باورهاست. با ذکر این نکته بد نیست به یاد داشته باشیم که محمود دولت‌آبادی نوشتن رمان "زوال کلنل" را سال ۱۳۶۲ آغاز کرد و سال ۱۳۶۴ به سر رساند.

The Colonel
Mahmoud Dowlatabadi
Translated by Tom Patterdale
Haus Publishing Ltd. 2011
243pp
£9.99


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رویا یعقوبیان

اگر از راستۀ میوه‌فروشان میدان تجریش به سوی بازار آن حرکت کنید، درست در ابتدای ضلع غربی بازار و چسبیده به امامزاده صالح فضای چهارگوش و مسقفی می‌بینید که با حجره‌هایی در پیرامون و فضای نسبتاً وسیع در میان آن، تکیۀ قدیم شهر تجریش نامیده می‌شود.

مردم محلی می‌گویند که بنای تکیه بیش از صد سال قدمت دارد. زمانی که تجریش مرکز ناحیه شمیرانات بود و قصبۀ تجریش حومۀ تهران محسوب می‌شد. تکیۀ تجریش در زمان حکومت سلسلۀ قاجاریه بر پایۀ اعتقادات مذهبی و عشق و علاقه به خاندان نبوت برای عزاداری حضرت حسین بن علی در ایام محرم ساخته شد. این فضا که در روزهای عادی سال، محل کسب‌وکارو بخشی از بازار بزرگ تجریش را تشکیل می‌دهد، در ایام سوگ شیعیان (ماه محرم و فاطمیه) یکسره حال‌وهوایی متفاوت می‌گیرد: حجره‌ها بسته می‌شوند، آذین‌های عزاداری به دیوارها آویخته می‌شوند و فضای میانی برای اجتماع عزاداران خالی می‌شود. این تکیه یکی از فضاهای محلۀ هنوز پابرجای تجریش است.

اگرچه با بزرگ شدن تهران و پیوستن تجریش به آن مقداری از ویژگی‌های محلگی قصبه تجریش کاسته شد، ولی تجریش برای ساکنان قدیمی آن هنوز یک محله است. "محله" مفهومی جغرافیایی و اجتماعی است و عبارت است از مجموعه‌ای یکپارچه از راه‌ها (خیابان‌ها، کوچه‌ها، پس‌کوچه‌ها)، فضاهای مسکونی، تفریحی، تجاری، درمانی، مذهبی و اداری مرتبط با یکدیگر. مرکز تجریش امامزاده صالح بود. این امامزاده مرکزیت معنوی این ناحیه بود. همجواری تکیه با مکانی مذهبی و مقدس به پایداری و ماندگاری آن کمک بسزایی کرده‌است.

بافت شهری در آبادی‌های سنتی ایران معمولاً پیرامون بازار که راستۀ اصلی شهر است، شکل گرفته‌است. از طرفی بازار یکی از ارکان اصلی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی شهر سنتی ایرانی است که علاوه بر کارکرد بازرگانی، غالباً گذرگاهی است که از یک فضای مذهبی مهم مثل مسجد جامع یا مقبرۀ یک بزرگ مذهبی (امامزاده) به ارگ دولتی وصل می‌شود. و قرارگیری صحن اصلی تکیۀ تجریش در مسیر بازار عامل مهم دیگری است در ماندگاری آن.

تکیۀ تجریش همچون اغلب تکایا در دو طبقه ساخته شده و طبقۀ دوم آن بالکن‌هایی مشرف بر صحن طبقۀ اول است. در طبقۀ اول در قسمت‌های شمالی فضای میانی شش حجره، در قسمت جنوبی پنج حجره و در قسمت شرقی سه حجره قرار دارد و در قسمت غربی، شاه‌نشین واقع شده‌است. در طبقۀ دوم نیز در قسمت شمالی چهار حجره و در قسمت‌های شرقی و جنوبی هر کدام شش حجره قرار دارد. در حال حاضر در تکیۀ تجریش حجره‌های پیرامون فضای میانی به لحاظ موقعیت‌شان در بازار تجریش کاربری اولیۀ خود را از دست داده و عملکرد تجاری گرفته‌اند. البته در ماه محرم از این بنا برای برگزاری مراسم سوگواری استفاده می‌شود. 

تکیۀ تجریش در چند مرحله به صورت اساسی یا جرئی مورد مرمت قرار گرفته‌است. ستون‌های فضای میانی تکیه، چوبی و دارای پایه‌های سنگی منقوش بوده که در سال‌های اخیر به ستون‌های فلزی تبدیل شده‌است.

همان ‌طور که در تعزیه شبیه‌خوان‌‌ها نقش عوض می‌کنند و در یک لحظه از یک کاسب دوره‌گرد به یکی از اولیا و اشقیا تبدیل می‌شوند، این فضا نیز به اقتضا یک‌شبه رنگ عوض می‌کند و از یک فضای تجاری و کسب‌وکار به محل گردهم‌آیی‌ها و مراسم مذهبی و یا صحنۀ تعزیه تبدیل می‌شود. ساکنان این محل از کسبۀ محلی به خادمان تکیه و آواهای این ناحیه از سر و صدای فراخوان کسبه‌ها به نوای شبیه‌خوانان و تعزیه‌گردانان مبدل می‌شود. و شاید بتوان از این لحاظ فضای معماری تکیۀ تجریش را نمونه‌ای بی‌همتا از تغییر کاربرد کاملاً متفاوت یک محل به شمار آورد. تکیه تجریش با ظرافت تمام سالیان دراز در کنار امامزاده صالح و بازار تجریش با ایفای موفق دو نقش مختلف در فضای شهری و محلی زیسته و همچنان با وقار به دوزیستی خود ادامه می‌دهد.

در گزارش تصویری این صفحه از عکس‌های رویا خمارلو هم استفاده شده است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوکا صحرایی

محمدعلی فردین ۱۵ بهمن‌ماه ۱۳۰۹ در تهران به دنیا آمد. پدرش که یکی از مدیران ادارۀ تسلیحات (قورخانه) بود، در تئاتر هم در کنار مرحوم تقی ظهوری کارهای مولیر را اجرا می‌کرد. بدین‌ سان فردین از همان کودکی با تئاتر آشنا و به آن علاقه‌مند شد.

او دوران ابتدایی را در دبستان ترقی در خیابان شهباز گذراند. در این دوران بیشتر وقت خود را صرف ورزش می‌کرد. ابتدا با فوتبال از باشگاه شمارۀ سه شروع کرد. بعد از مدتی به شنا و ژیمناستیک روی آورد و این رشته را تا قهرمانی ادامه داد، اما سرانجام آن را هم کنار گذاشت و به کشتی روی آورد. او کشتی را هم از همان باشگاه شمارۀ سه شروع کرد و پس از مدتی به باشگاه نیرو و راستی رفت و زیر نظر کیومرث ابوالملوکی به فراگیری فنون کشتی پرداخت. 

ابوالملوکی در مورد فردین می‌گوید: "بسیار باهوش بود. فنون کشتی را به‌راحتی یاد می‌گرفت و راحت‌تر از آن اجرا می‌کرد. بیش از آن که از زور بازو و قدرت خود استفاده کند، از هوش و ذکاوت خود بهره می‌برد". 

پس از باشگاه نیرو و راستی، فردین به باشگاه تهران رفت. در این‌جا بود که با تختی آشنا شد. بسیاری معتقدند که تختی و فردین از دوستان دوران دبستان بوده‌اند، اما دست‌نوشته‌های فردین بیانگر آن است که او در باشگاه کشتی با تختی آشنا شد. 

فردین در این باشگاه زیر نظر حبیب‌الله بلور به صورت حرفه‌ای کشتی را دنبال کرد و به تیم ملی راه یافت. او از معدود کشتی‌گیرانی بود که در همان سال اول حضور در تیم ملی، موفق  به کسب مدال نقرۀ مسابقات جهانی توکیو (۱۹۵۴) شد. اما به دلیل آسیب‌دیدگی و پاره‌ای نامهربانی‌ها مجبور شد با دنیای کشتی خداحافظی کند.

ورود فردین به عرصۀ سینما اتفاقی بود. در زمستان ۱۳۳۸ زمانی که ۲۸ سال داشت، با دکتر اسماعیل کوشان آشنا شد. دکتر کوشان به او پیشنهاد کرد در فیلم "چشمۀ آب حیات" که سیامک یاسمی آن را کارگردانی می‌کرد، به عنوان هنرپیشۀ نقش اول در مقابل ایرن بازی کند. ایرن می‌گوید: "یک پلان را بارها و بارها تکرار کردم، چون فردین به دلیل کم‌رویی و خجالت نمی‌توانست آن را بازی کند." از همان آغاز چنگیز جلیل‌وند به جای او حرف می‌زد و آوازش را ایرج می‌خواند.

دومین فیلمش را، "فردا روشن است"، به همراه دلکش در سال ۱۳۳۹ بازی کرد. از آن پس دیگر به صورت حرفه‌ای به سینما روی آورد تا سال ۱۳۴۴ که فیلم "گنج قارون" به کارگردانی سیامک یاسمی را بازی کرد. تا این زمان دستمزد چندانی به بازیگران داده نمی‌شد. در یکی از دست‌نوشته‌های فردین آمده‌است که "به همراه آرمان و ناصر ملک‌مطیعی قرار گذاشتیم دستمزد زیر ۲۰ هزار تومان نگیریم"، اما در فیلم گنج قارون فردین حدود ۴۰ هزار تومان به اضافۀ پنج درصد از فروش را که حدود ۶۰۰ هزار تومان می‌شد، دریافت کرد. پس از آن دیگر ثروتمند و ستارۀ درخشان فیلم فارسی بود. کمتر ایرانی را می‌توان یافت که این فیلم را ندیده باشد. بسیاری معتقدند اگر جمعیت آن زمان را در نظر بگیریم، رکورد فروش این فیلم هنوز شکسته نشده‌است. 

فردین اولین فیلم وسترن تاریخ ایران را هم بازی کرده‌است، آن هم در ایتالیا. این فیلم که عنوانش "مردانه بکش" بود، در ایتالیا با نام "و حالا روحت را به خدا بسپار" به نمایش درآمد. او همچنین در لبنان فیلم "بر فراز پترا" و در هند فیلم "همای سعادت" را بازی کرد. 

او علاوه بر بازیگری در زمینۀ کارگردانی، تهیه‌کنندگی و حتا گریم نیز فعال بود. استودیوی سینمایی فردین‌فیلم را بنیاد گذاشت و ویلیام وایلر، کارگردان آمریکایی را به ایران دعوت کرد. 

فردین در سال ۱۳۴۷ فیلم "سلطان قلب‌ها "را ساخت. وقتی که این فیلم در مرحلۀ مونتاژ بود، مدتی را در انگلستان و به دور از سینمای ایران سپری کرد. در سال ۱۳۵۵ در فیلم "غزل" به کارگردانی مسعود کیمیایی بازی کرد و در سال ۱۳۵۶ "بر فراز آسمان" را ساخت. 

بعد از انقلاب نیز به همراه سعید راد و ناصر ملک‌مطیعی در فیلم "برزخی‌ها " به کارگردانی ایرج قادری بازی کرد که سال ۱۳۶۱ روی پرده رفت. این فیلم آخرین حضور فردین در عرصۀ سینمای ایران بود و پس از آن او دیگر اجازۀ کار نداشت و از این بابت اندوهگین بود. در مراسم سالگرد علی تابش گفته بود: "همه مردم هر روز زندگی می‌کنند تا یک روز بمیرند. ما هر روز می‌میریم تا یک روز زندگی کنیم".

در این‌جا باید عنوان شود که فردین به همراه مرحوم ظهوری و سه تن دیگر سرپرستی ۴۰ کودک را به عهده گرفته بود و گروه آنها تمامی هزینۀ آنها را پرداخت و ماهی یک بار به آنها سرکشی می‌کردند.

فردین در یادداشت‌های خود خطاب به کسی که در جایی نوشته بود "فردین عددی نیست"، نوشته‌است: "امروزه تعدادی از همین بچه‌های دوست‌داشتنی و گل‌های شکفته با عنوان دکترا مشغول مداوای خانواده‌های ما هستند که بی‌شک خانوادۀ شما هم برای بازیابی سلامت به آنها مراجعه کرده‌اند و من هم با برخوردی اتفاقی در دانشگاه سان‌فرانسیسکو در ساختمان دندان‌پزشکی عظمت دستگاه الهی را بیشتر از آن چه در باره‌اش می‌دانستم، ستودم. آخر برای معالجۀ دندان‌هایم حدود پنج هزار دلار احتیاج بود که نداشتم و این گل بی‌خار که امروز شکفته با پنجه‌های طلایی خود دندان‌های مرا معالجه کرد، بدون دریافت حتا یک دلار. خدایا بنازم عظمت و بزرگی تو را. حالا شما به دنبال کدام عدد هستید؟" و در نهایت فردین پس از سکوتی طولانی در ۱۸ فروردین ۱۳۷۹ از دنیا رفت.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

مجموعه عکس
در شمال شهر کرمانشاه، در دامنۀ کوهستان پَرَو چشمۀ آبی وجود دارد که کنار آن بزرگ‌ترین آثار سنگ‌تراشی دورۀ ساسانی به چشم می‌خورد. می‌توان تصور کرد که این‌جا به روزگار ساسانیان بیشه‌ای طبیعی و زیستگاه وحوشی چون شیر و پلنگ و غزال بوده و در زمرۀ شکارگاه‌های سلطنتی به شمار می‌آمده‌است. اما اکنون شکل و شمایل اولیۀ خود را از دست داده؛ روستای کوچک "تاق بستان"، جزئی از شهر کرمانشاه شده و آن بیشۀ طبیعی که هنوز خالی از چنارهای کهنسال نیست، جای خود را به یک مجموعۀ تفریحی بزرگ داده‌است.  

حالا چند سالی است که آب‌تنی در استخر بزرگ تاق بستان ممنوع شده و از ورود گردشگران به درون تاق‌های ساسانی که زخم‌های زیادی از یادگارنویسی مردمان به تن دارند، جلوگیری می‌شود. از مجسمۀ سنگی خسرو پرویز هم که در برابر تاق بزرگ نصب شده بود و قرن‌ها پیش به درون استخر فرو افتاد و در سدۀ نوزدهم میلادی از آب بیرون کشیده شد، اثری به چشم نمی‌خورد.(۱) 
 
در عوض، گردشگران می‌توانند در استخر بزرگ تاق بستان قایق سواری کنند یا در کافه‌ها و رستوران‌هایی که در سایه‌سار چنارها جای گرفته‌اند، چایی بنوشند و "کباب دندۀ" معروف کرمانشاه را به دندان بکشند و احیاناً پـُکی به قلیان بزنند. آنهایی هم که به تماشای نقش برجسته‌ها و مجسمه‌های باستانی می‌روند، آن قدرها پی‌جوی چیستی و پیشینۀ این آثار نیستند. همین قدر که از عظمت آنها به وجد می‌آیند و از پشت دادن به چنین تاریخی احساس غرور می‌کنند، برایشان کافی است.
 
چند خط توضیحی که بر تابلوهای کنار آثار نوشته شده، آن قدر مختصر و البته غیرمفید است که چیزی عایدشان نمی‌کند. پس چه بهتر که مشغول گرفتن عکس یادگاری بشوند و خاطرات‌شان را برای روزهای دور قاب بگیرند. 
 
تاق بستان در واقع مرده‌ریگ روزگاری است که دودمان ساسانی (۶۵۲-۲۲۴ میلادی) در اوج پیشرفت و شکوه بود؛ شکوهی که در دربار خسرو پرویز نمود کاملی داشت و بعدها با روایات آمیخته به افسانه تاریخ‌نگاران مسلمان، سرمشقی شد برای دربار خلفای اموی و عباسی. هرچند که در تاق بستان آثاری نیز از سال‌های میانی عصر ساسانی برجای مانده، اما شاهکار اصلی همانا تاق بزرگ خسرو است که گوشه‌ای از زرق و برق دربار او را به تصویر می‌کشد.
 
خسرو دوم، پرویز، واپسین پادشاهی بزرگ باستانی ایران را رقم زد، اما چنان که گفته‌اند، با جنگ‌های خودفرسا و مالیات سنگین، سقوط امپراتوری عظیم پدرانش را قطعی کرد.(۲) دولت او که یکچند خوش درخشید و قلمرو پارسیان را همچون دوران داریوش بزرگ تا مدیترانه و مصر پیش برد، دولت مستعجل بود. خسرو در اواخر کار بر اثر یورش خارجی و شورش داخلی، از تخت به زیر کشیده شد و در زندان جان باخت.
 
در بارۀ این آخرین شاه بزرگ ساسانی که داستان دلدادگی‌اش به شیرین، پژواکی بلند در نظم و نثر پارسی داشته، حکایت‌ها گفته‌اند. از جمله این که سه هزار زن در حرم خویش داشت و ذوقش به عطریات آن‌قدر بود که هر نامه‌ای به دستش می‌رساندند، قبلاً با گلاب و زعفران معطر می‌شد.
 
غذاهای رنگین حاضر بر سفره‌اش، یا از نوع  بزغاله دوماهه‌ای بود که توأمان شیر مادر و شیر گاو را به او خورانده و گوشتش را در عصارۀ زیتون پخته بودند یا از جنس شیرینی‌جاتی که با روغن غزال و روغن گردو آماده می‌کردند. 
 
تختگاهش در تیسفون، ایوان بزرگ کسری بود. در آنجا بر تخت تاقدیس که از عاج و ساج و زر و سیم ساخته بودند، می‌نشست و در حالی که فرش زربفت بهارستان پیش رویش گسترده بود به ساز و نوای رامشگران و خنیاگران خویش گوش می‌سپرد.(۳)
 
نمی‌دانیم که اینها چه‌قدر حقیقت دارد و تا چه اندازه در کلام مورخان پس از اسلام رنگ افسانه به خود گرفته‌است. اما تا آن جا که به تاق بستان مربوط می‌شود، این شاهکار بی‌همتای سنگ‌تراشان عصر ساسانی، تصویر بی‌واسطه‌ای از حال و هوای دربار خسرو پرویز را به دست می‌دهد. آنچه در تاق بزرگ نقش شده، آگاهی‌های پرارزشی از جامه و زینت‌آلات شاهی، طرز لباس زنان و رامشگران و خدمتکاران، شیوۀ شکار، سازهای موسیقی، حضور فیلان و فیلبانان در مراسم شکار و بسیاری چیزهای دیگر را در اختیار می‌گذارد. 
 
بدین ترتیب، تاق بستان نه فقط در هیـبت یکی از مهم‌ترین شاهکارهای هنری ایران باستان نمودار می‌شود، بلکه بر زوایای مهمی از تاریخ این دوران، پرتو می‌افکند. مجموعه عکس این صفحه نگاهی دارد به آثار موجود در تاق بستان کرمانشاه.
 
 
پی‌نوشت:
۱- برای آگاهی از سیمای این مجسمه نک: کریستین‌سن، آرتور: ایران در زمان ساسانیان، ترجمۀ غلامرضا رشید یاسمی، تهران، ۱۳۷۲، ص ۶۰۲
۲- زرین‌کوب، عبدالحسین: تاریخ مردم ایران قبل از اسلام، تهران، ۱۳۷۱، ص۵۰۹
۳- ابومنصور ثعالبی نیشابوری، تاریخ‌نگار اواخر سدۀ چهارم و اوایل سدۀ پنجم هجری قمری کامل‌ترین توصیف‌ها را از دربار خسرو پرویز ارائه داده‌است.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

هجدهمین نمایشگاه مطبوعات، در محل مصلای تهران، انبوهی از مطبوعات شهرستانی را به نمایش می‌گذارد. مطبوعات محلی در ایران هیچ‌گاه اهمیت مطبوعات پایتخت را نداشته‌اند و به غیر از چند استثنا، مانند "بازار" رشت، "فارس" شیراز و "جنگ اصفهان"، جز در عرصۀ بومی قابل توجه نبوده‌اند. اینها هم که نامی دارند، در عرصۀ فرهنگ نام‌آور شده‌اند، نه در عرصۀ خبر. مطبوعات خبری در مرکز خبر رشد می‌کنند. وقتی تمام رفت‌وآمدهای دیپلماتیک و مبادلات فرهنگی و دانشگاهی در سطح تهران انجام می‌شود، یا تمام خبرگزاری‌ها در تهران استقرار دارند و چاپخانه‌های بزرگ نیز تنها در سطح تهران امکان کار و تولید می‌یابند، طبیعی است که مطبوعات شهرستانی نه از حیث کیفیت و نه از حیث تیراژ نمی‌توانسته‌اند با مطبوعات بزرگ تهران رقابت کنند.

با وجود این پس از انقلاب اسلامی هر شهر و شهرستان و استانی بنا به تقاضاها و نیازهایش، دست به تولید نشریاتی زده‌است. شاید یکی از علل این امر افزایش جمعیت است و علت دیگر احتمالاً اهمیت یافتن ادارات کل ارشاد استان‌هاست که می‌توانند امتیاز نشریه و روزنامه صادر کنند. هرچه هست، نمایشگاه مطبوعات نشان‌دهندۀ آن است که در سطح استان‌های کشور با انبوهی از نشریات و روزنامه‌ها و هفته‌نامه‌ها مواجهیم که شاید هنوز کیفیت لازم را پیدا نکرده باشند، اما در رنگارنگی مطبوعات کشور مؤثر واقع شده‌اند. برای مثال، استان چهارمحال و بختیاری که پیش از این جمعیت آن بیشتر در حال کوچ و ییلاق و قشلاق بود و زندگی چادرنشینی آن، به تولید روزنامه و نشریه راه نمی‌داد، بعد از انقلاب دارای بیش از ۳۰ نشریه در سطح استان شده‌است و این بیش از هرچیز نشانۀ رشد شهرنشینی، ترک زندگی ایلی و تخته‌قاپو شدن چادرنشینان است.
 
در دیدار از نمایشگاه مطبوعات امسال، بخش مطبوعات شهرستانی تازه‌تر و پربارتر از بخش‌های دیگر جلوه می‌کند. گذشته از رضایت خاطری که تولیدکنندگان مطبوعات شهرستانی یا در واقع ادارات ارشاد استان‌ها از مطبوعات شهرستانی دارند، تعداد روزنامه‌ها و هفته‌نامه‌های شهرستانی حقیقتاً قابل توجه است. هر یک از استان‌ها کوشیده‌اند برای خود سوابق انتشار روزنامه و هفته‌نامه پیدا کنند. همین استان چهار‌محال و بختیاری به جز آنکه دو روزنامه یومیه دارد، پیشینۀ خود را در امر مطبوعات به صد سال پیش می‌رساند. البته این به دلیل آن است که در گذشته استان چهارمحال و بختیاری جزئی از استان اصفهان به شمار می‌آمده و فرهنگیان چهارمحال در اصفهان به کارهای فرهنگی دست می‌زدند. واقع این است که عمدۀ فعالیت مطبوعاتی آنها به سال‌های پس از انقلاب باز می‌گردد که نشریۀ "ندای ایمان" در سطح منطقه انتشار یافت و پنج شماره هم بیشتر دوام نکرد. سپس امام جمعه شهرکرد در سال ۱۳۵۸ نشریۀ بلاغ را راه‌اندازی کرد که ۲۷ شماره انتشار یافت. اما از سال ۱۳۷۰ مطبوعات محلی چهارمحال توانسته‌اند به صورت مستمر انتشار یابند و امید آن وجود دارد که از این پس دوام پیدا کنند. زیرا رشد شهرنشینی و بالا رفتن میزان تقاضا و برآوردن نیازهای مردم شهرنشین آن اندازه آگهی تولید می‌کند که بتوان دخل و خرج انتشار یک روزنامه یا هفته نامه‌ای را – هرچند در شکل روزنامه – تأمین  کرد. در هر حال روزنامه‌های منطقه در شهرکرد و هفته‌نامه‌ها علاوه بر شهرکرد در شهرهای بروجن و لردگان انتشار می‌یابند و حتا فصلنامه‌ای نیز به همت ادارۀ کل ارشاد شهرکرد منتشر می‌شود.
 
استان قزوین که چند سالی بیشتر از عمرش نمی‌گذرد، دارای دو روزنامه (ولایت قزوین و صبح قزوین) و بیش از ۴۰ هفته‌نامه و ماهنامه و گاهنامه است. استان اردبیل و زنجان و سمنان و کرمانشاه و همدان و لرستان و بوشهر هر یک بیش از سی نشریه دارند که پاره‌ای از آنها نیز روزانه منتشر می‌شود. وضع استان‌های بزرگ مانند خراسان و فارس و آذربایجان و اصفهان البته به‌کلی جداست. آنها دارای نشریات قابل توجه و گاه روزنامه‌های سراسری هستند. برای مثال، خراسان از پیش از انقلاب دارای روزنامه‌ای بود که نام آن برای اهل فرهنگ در تمام کشور آشنا بود و شماری از روزنامه‌نگاران کشور که در عرصۀ ملی نام‌آور شدند، کار خود را از همین روزنامۀ خراسان شروع کرده بودند. 
 
خراسانی‌ها در عالم مطبوعات، خود را وارث کسانی مانند ادیب الممالک فراهانی، میرزا محمدصادق تبریزی، سید حسن اردبیلی و میرزا هاشم قزوینی می‌دانند که همگی مهاجر بودند. اما خود خراسانی‌ها نیز شخصیت‌های برجسته‌ای تحویل مطبوعات داده‌اند که شاید ملک الشعرای بهار، بدیع الزمان فروزانفر، احمد بهار، محمد پروین گنابادی، حسن عمید از مشهورترین آنان باشند. انتشار روزنامه‌هایی مانند خورشید طوس، خراسان، نوبهار، تازه بهار، شرق ایران در دوران انقلاب مشروطه دال بر سوابق درخشان خراسانی‌ها در عرصۀ روزنامه‌نگاری است. در فاصلۀ سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ نیز خراسان مانند دیگر نقاط مهم کشور شاهد پیدایی روزنامه‌های بسیاری بود که مانند جرقه می‌درخشیدند و خاموش می‌شدند. در دورۀ پس از انقلاب نیز به هر حال دو روزنامۀ خراسان و قدس روزنامه‌های سراسری و قابل اعتنا به حساب می‌آیند و علاوه بر آن ده‌ها نشریۀ هفتگی و فرهنگی در استان خراسان منتشر می‌شود.
 
به سیاق خراسانی‌ها، اهالی فارس نیز خود را بنیان‌گذار مطبوعات ایران می‌دانند، زیرا میرزا صالح که اولین روزنامۀ کشور (کاغذ اخبار) را بنیاد گذاشت، اهل شیراز بود. میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل نیز که جان خود را در راه قلم نهاد، از شیراز برخاسته بود. بعدها روزنامۀ فارس، از روزنامه‌های فرهنگی و نامدار این استان، در سراسر ایران معروف شد. بلافاصله پس از انقلاب، روزنامۀ خبر جنوب توسط حسین واحدی‌پور، نمایندۀ شهرستان‌های فارس، روزنامۀ آیندگان در شیراز بنیاد گذاشته شد (۱۳۵۸). این روزنامه نیز بعدها در تهران انتشار یافت و سراسری شد. پس از روزنامۀ خبر جنوب، به ترتیب روزنامه‌های عصر مردم (۱۳۷۴) ، نیم‌نگاه (۱۳۷۶) ، افسانه (۱۳۸۲)، و تحلیل روز (۱۳۸۵) وارد بازار مطبوعات فارس شدند. 
 
استان‌های اصفهان و آذربایجان شرقی نیز از سوابق درخشانی در عرصۀ روزنامه‌نگاری برخوردارند. اما بیش از آنکه استان‌های بزرگ در نمایشگاه مطبوعات بدرخشند، این استان‌های کوچک هستند که مطبوعات خود را به معرض تماشا گذاشته اند. در خراسان شمالی که مرکز آن بجنورد است، دو روزنامۀ نسیم خراسان شمالی و اتفاقیه منتشر می‌شوند و هفته‌نامه‌هایی نیز مانند ارمغان انتشار می‌یابد. در لرستان دو روزنامۀ ملت و آفتاب لرستان خود را در کنار هفته‌نامه‌های بسیاری عرضه می‌کنند. در همدان دو روزنامۀ هگمتانه و همدان پیام قابل توجهند. در جنوب علاوه بر روزنامه‌های متعدد، روزنامۀ دریا خود را روزنامۀ بوشهر، خوزستان، سیستان و بلوچستان، کرمان، کهگیلویه و بویر احمد، هرمزگان و یزد معرفی می‌کند. مرکز این روزنامه در بندرعباس است، اما در تهران منتشر می‌شود.
 
ذکر نام کرمان یادآور این مسئله است که کرمانی‌ها، علاوه بر مطبوعاتی که امروز دارند، خود را دارای سوابق مشعشعی در عرصۀ مطبوعات می‌دانند. تنها موزۀ مطبوعات کشور در کرمان نیز نشانۀ همین امر است. یک دستگاه چاپ سنگی ۹۰ ساله، در کنار دوربین‌های عکاسی، آرشیو روزنامه‌هایی که در یکصد سال اخیر در کرمان منتشر شده‌اند، عکس قلمدان‌ها، عصای بعضی از روزنامه‌نگاران، ادوات چاپ و یک قرآن خطی دویست‌ساله در موزۀ مطبوعات از افتخارات مردم کرمان به شمار می‌آید. 
 
آمار مطبوعات کشور را که روابط عمومی نمایشگاه تهیه کرده، نشان می‌دهد که رقم مطبوعات شهرستانی به رقم مطبوعاتی که در تهران منتشر می‌شوند، از حیث عدد نزدیک می‌شود. این آمار را در این‌جا نقل می‌کنیم، با این یادآوری که عدد مقابل هر استان نشان‌دهندۀ تعداد مطبوعات آن استان اعم از روزنامه و هفته‌نامه و ماهنامه و فصلنامه و گاهنامه است:
 
آذربایجان شرقی ۱۱۱، آذربایجان غربی ۴۶، اردبیل ۴۰، اصفهان ۱۵۶، ایلام ۲۸، بوشهر ۳۴، البرز ۱۳، چهارمحال و بختیاری ۳۲، خراسان رضوی ۱۵۵، خراسان شمالی ۱۹، خراسان جنوبی ۲۰، خوزستان ۵۹، زنجان ۳۴، سمنان ۳۲، سیستان و بلوچستان ۵۵، فارس ۷۷، قزوین ۴۵، قم ۱۴۴، کردستان ۲۵، کرمان ۱۰۷، کرمانشاه ۳۸، کهگیلویه و بویر احمد ۲۷، گلستان ۳۵، گیلان ۱۲۷، لرستان ۵۰، مازندران ۸۹، مرکزی ۵۹، هرمزگان ۲۷، همدان ۴۱، یزد ۷۸ و سرانجام تهران ۲۲۲۵. حاصل جمع مطبوعات شهرستانی در این سیاهه از ۱۸۰۰ افزون‌تر است.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

2270
 
نمایشگاهی تحت عنوان "تصور هویت" در گالری استیون لورنس لندن گشایش یافته‌است. این نمایشگاه حاصل دوره‌های آموزشی "نمود و هویت" است که تابستان سال گذشته انجمن پرورش جوانان ایرانی (IYDA)  در لندن برگزار کرده بود. کارآموزان این کارگاه، جوانانی دوفرهنگه بودند که پدر یا مادرشان ایرانی است یا در بریتانیا زاده و بزرگ شده‌اند. در پایان این کارگاه، کارآموزان با همکاری جدیدآنلاین روایت‌هایی تصویری تهیه کرده بودند. همان تصاویر در نمایشگاه لندن به نمایش درآمده‌است.  این نمایشگاه ماه سپتامبر امسال در گالری راه ابریشم تهران نیز برپا شده بود. این کارگاه آموزشی به طور هم‌زمان توسط بنیاد امید مهر در تهران نیز برگزار شده بود و نتیجۀ کارهای سه تن از هنرآموزان این بنیاد در جدیدآنلاین منتشر شده بود. در نمایشگاه لندن عکس‌های این سه دختر هنرجو را هم می‌توان دید.
 
به مناسبت برپایی نمایشگاه "تصور هویت" در لندن گزارش‌های تصویری ساناز موحدی، ناتاشا منصوری و پوریا آتش‌زران، اعضای انجمن پرورش جوانان ایرانی لندن، و مرضیه، ستاره و نیلوفر، هنرآموزان بنیاد امید مهر تهران را دوباره منتشر می‌کنیم. 
 
ساناز: من ِ دیگر
 
ساناز می‌گوید که در گذشته از بیان هویتش عاجز بود، چون از پدری ایرانی و مادری انگلیسی به دنیا آمده‌است. از بچگی‌اش به یاد می‌آورد که کتاب‌های دوزبانۀ انگلیسی- فارسی برای کودکان را می‌خواند و تلاش می‌کرد هر دو زبان را فرا بگیرد. اما بزرگ‌تر که شد، دریافت که زبان فارسی‌اش به قوت انگلیسی‌اش نیست. اما وقتی به ایران سفر می‌کرد، متوجه می‌شد که غرق فرهنگ و شیوۀ زندگی ایرانی شده و بیشتر خودش را یک ایرانی احساس می‌کرد، تا انگلیسی. و این پرسش پیوسته در ذهنش بود که "بلاخره تو یک ایرانی هستی یا انگلیسی؟"
 
به‌تدریج ساناز به این نتیجه‌ می‌رسد که نه این است و نه آن، در عین این که هم این است و هم آن. تنها پس از آن که او دو نیمۀ هویتش را یکی می‌کند، احساس کامل بودن به او دست می‌دهد.
 
در گزارش مصوری که می‌بینید، ساناز این تجربۀ خود را با استفاده از "من ِ نرمش پذیر" یا، چنان که در هنرتجسمی گفته می شود، من ِ پلاستیکی‌اش بیان می‌کند. وی می‌گوید، در تهیۀ این "من ِ پلاستیکی" او از کار شیرین نشاط الهام گرفته‌‌است که برای بیان باورهایش از نوشته‌هایی روی بدن کمک گرفته بود. ساناز می‌گوید: "این من ِ پلاستیکی هرچند شبیه سایه است، اما سایه نیست، بلکه بازتاب خود من است و هر دو فرهنگ ایرانی و انگلیسی را دربر دارد."
 
ناتاشا: پدر تنهای من
 
ناتاشا هم از مادری انگلیسی و پدری ایرانی در انگلستان زاده شد. چهارده سال پیش مادر او بر اثر سرطان درگذشت. مرگ مادر به خودی خود برای ناتاشا و برادرش ضربۀ روانی سهمگینی بود. اما تنهایی پدر در پی مرگ مادر بر رنج روانی ناتاشا افزود. پدر او که زمانی شوخ و سرزنده و سر حال بود، اکنون گرفته و گوشه‌گیراست. ناتاشا می‌گوید که هر بار به خانۀ پدرش سر می‌زند، می بیند که او، از تنهایی، خود را به کارهای خانه سرگرم می کند.
 
تصویر تنهایی پدر، در سرزمینی بیگانه، موضوع گزارش مصور ناتاشا است. تصویری که در شکل‌گیری هویت ناتاشا نیز سهم داشته‌است. خوشی پدر تبدیل به یکی از آرزوهای ناتاشا شده. ناتاشا می‌گوید، تنها چیزی که ذره‌ای از وجود شاد و بشاش پدرش را به او بازپس می‌دهد، دیدار از ایران و خویشاوندانش در آن جاست.
 
پوریا: فراموشم مکن
 
پوریا در لابلای اشیای خاطره‌انگیز اطرافیانش دنبال نشانه‌هایی از هویت‌شان گشته‌است؛ اشیایی که شاید برای دیگران ارزشی نداشته باشد، اما دارندۀ آن برایش یک جهان ارزش و معنا قایل است و هرگز از آن دل نمی‌کند. پوریا به بساط ده‌ها نفر سر کشیده تا ببیند این اشیای عزیز با چه خاطراتی گره خورده‌اند و چرا عزیز شده‌اند و آن خاطرات چرا برای صاحب اشیا این همه اهمیت دارد.
 
یکی تسبیح مادرش را باارزش‌ترین دارایی خود می‌داند، چون تنها یادگاری از مادر مرحومش است؛ دیگری به گردن‌بندی دل بسته که زمانی مادربزرگش به گردنش آویخته بود؛ سومی یک تابلوی قدیمی را از نسل‌های پیشینش به ارث برده و گرامی‌اش می‌دارد... و همۀ این اشیا و خاطرات را جزء جدایی‌ناپذیر هویت خود می‌دانند.
 
آن سوی چهرههای پوشیده
 
 

تصویر بدون چهرۀ زنی باردار، صورت‌های پنهان‌شده پشت دود قلیان و چهرۀ دختری که از پشت یک شیشۀ رنگ‌شده به لنز دوربین خیره شده، موضوع  بیشتر عکس‌هایی است که سه کارآموز بنیاد امید مهر در تهران با موضوع "نمود و هویت" گرفته‌اند.
 
بنیاد امید مهر، مؤسسه‌ای است در تهران، برای  توانمندسازی و آموزش مهارت‌های زندگی به دخترانی که  در وضعیت اجتماعی دشواری قرار دارند. ستاره، مرضیه و نیلوفر سه کارآموز این بنیاد هستند که علاوه بر شرکت در کارگاه عکاسی این بنیاد، در چارچوب طرح "نمود و هویت" در تهران، نشانه‌ها و نمادهایی از هویت خود را به وسیلۀ دوربین ثبت کرده‌اند.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

کنگاور شهری است در غرب ایران، در ۹۲ کیلومتری شرق کرمانشاه و کنار شاهراه باستانی خراسان به بین‌النهرین. در آن‌جا محوطه باستانی وسیعی قرار دارد که آن را معبد آناهیتا می‌خوانند. این نامگذاری ریشه در نوشته‌های یونانی دارد. ایزیدور خاراکسی، جغرافی‌نویس یونانی نخستین کسی بود که در سال ۳۷ میلادی در کتابی به نام "ایستگاه‌ها و چاپارخانه‌های پارت" از وجود معبد آرتمیس (الهه پاکدامنی یونانیان) در شهر کنکوبار در غرب ایران یاد کرد. بعدها برخی به این نتیجه رسیدند که کنکوبار همان کنگاور و معبد آرتمیس همان معبد آناهیتاست. 

این در حالی بود که مورخان و جغرافی‌دانان اسلامی در نوشته‌های خود هیچ اشاره‌ای به معبد آناهیتا در کنگاور نداشته‌اند و در عوض از وجود کاخی شگفت در این شهر یاد کرده ‌و بنای آن را به خسروپرویز نسبت داده‌اند. اعراب این کاخ را "قصراللُصوص" می‌خواندند. علت آن بود که وقتی در جنگ نهاوند بر سپاه ایران پیروز شدند، بر سر راه همدان در کنگاور فرود آمدند و چون در آن‌جا چارپایانشان به سرقت رفت، بنای بزرگ موجود در کنگاور را قصراللصوص به معنای کاخ دزدان نامیدند. 
 
تا سده نوزدهم میلادی، محوطه باستانی کنگاور به زیر ساخت و ساز رفته بود و انبوهی از خانه‌ها، دکان‌ها و اماکن عمومی در جای جای آن سربرآورده بودند. تنها نشانی که از بنای شکوهمند گذشته به چشم می‌خورد، دیواره‌ای سنگی و چند ستون برفراز آن بود که اوژن فلاندن و پاسکال کست – دو جهانگرد هنرمند فرانسوی – طرحی از آن را در ۱۸۴۰ میلادی رسم کردند؛ اما تا دهه‌های اخیر این بخش نیز زیر ساخت و ساز رفت.
 
در سال ۱۹۶۸ میلادی (۱۳۴۷خورشیدی) آوازه معبد آناهیتا یا به تعبیری دیگر قصراللصوص، اداره کل باستان‌شناسی و فرهنگ عامه ایران را واداشت تا یک گروه باستان‌شناسی را به سرپرستی سیف‌الله کامبخش فرد مأمور کاوش در کنگاور کند. این گروه با دشواری بسیار و با صرف هزینه هنگفت، ابتدا همه ساختمان‌های برپا شده در محوطه باستانی کنگاور را خریداری و خراب کرد و سپس به کاوش در آن پرداخت.
 
از همان آغاز روشن شد که ساخت و ساز در این محدوده پیشینه‌ دور و دراز دارد. در لایه‌های رویی، آثاری از دوره اسلامی به دست آمد که مهم‌ترینشان حمام عمومی بزرگی متعلق به سده چهارم هجری بود. در لایه‌های زیرین آثار دوره ساسانی و اشکانی مانند سفالینه، سکه و تابوت‌ها و خمره‌های تدفین کشف شد و نهایتا با کشف برخی سازه‌های معماری عظیم که برای قرن‌ها زیر خاک مدفون شده بودند، هیأت باستان‌شناسی به این نتیجه رسید که سنگ بنای اثر تاریخی کنگاور متعلق به دوره هخامنشی است و سبک و سیاق و شواهد پیرامونی آن نشان می‌دهد که چیزی جز  نیایشگاه آناهیتا نمی‌تواند باشد. حتی سیف‌الله کامبخش فرد، تپه‌ای را که بنای تاریخی کنگاور روی آن شکل گرفته بود، تپه ناهید نامید. 
 
کاوش‌های او به مدت ۹ فصل تا سال ۱۳۵۴ ادامه پیدا کرد و در این مدت کارهای درخور توجهی برای حفاظت، مرمت و بازسازی آثار کشف شده انجام گرفت.* بدین ترتیب چنین می‌نمود که پس از قرن‌ها، پرده از راز سر به مهر محوطه باستانی کنگاور برداشته شده و معبدی که ایزودور خاراکسی از آن نام برده بود، سر از خاک برداشته است. اما تنها دو سال بعد در ۱۳۵۶ یکی از اعضای هیأت باستان‌شناسی کنگاور به نام مسعود آذرنوش که خود اهل همین شهر بود، کاوش‌ها را از سرگرفت و به نتایجی کاملا متفاوت رسید: اینجا معبد آناهیتا نیست، بلکه همان کاخ ساسانی است که اعراب قصرالصوص می‌خواندند!
 
این سخن البته بین مردمان عادی و حتی در ادبیات رسمی سازمان میراث فرهنگی ایران بازتاب درخوری پیدا نکرد و امروز نیز همچنان بنای تاریخی کنگاور در تمام نشریات و نوشته‌ها و گفته‌های سازمان مزبور، معبد آناهیتا خوانده می‌شود اما بدیهی است که پژوهش‌های دکتر آذرنوش ذهن باستان‌شناسان را به خود مشغول کرد و کنجکاوی علمی‌شان را بیش از پیش برانگیخت. آنچه می‌توانست امکان داوری بین دو نظر پیش گفته را فراهم آورد و باستان‌شناسان را به حقیقت امر نزدیک‌تر کند، کاوش‌های بیشتر در کنگاور بود که یک چند به سبب جنگ معوق ماند و پس از آن نیز با وجود برخی تلاش‌های سازمان میراث فرهنگی، به گستردگی و جدیت گذشته پی‌گیری نشد.
 
امروزه در این محوطه نه فقط کاوشی صورت نمی‌گیرد، بلکه حفاظت چندانی از آثار کشف شده به عمل نمی‌آید. بازدیدکنندگان دور از چشم نگاهبانان و مراقبان در محوطه‌ای بزرگ رها می‌شوند و برخی‌شان مجال می‌یابند که با فراغ بال روی دیواره‌ها و ستون‌های باستانی یادگاری بنویسند. حتی اگر عوامل انسانی هم در کار نباشند، آفتاب و باد و باران تهدیدی همیشگی تلقی می‌شوند و به نظر نمی‌رسد که برای مهارشان چاره‌جویی لازم صورت گرفته باشد. 
 
در گزارش مصور این صفحه، ضمن تماشای بخش‌های مختلف بنای تاریخی کنگاور، سخنان مهرداد ملک‌زاده، باستان‌شناس پژوهشکده باستان‌شناسی سازمان میراث فرهنگی ایران را می‌شنوید که مبانی و استدلالات باستان شناختی شادروان کامبخش فرد و شادروان آذرنوش درباره چیستی بنای تاریخی کنگاور را شرح می‌دهد و نظر خویش را در این باره ابراز می‌کند. 
 
 
*دکتر کامبخش فرد نتیجه کاوش‌ها و فعالیت‌های حفاظتی خود در کنگاور را در این کتاب شرح داده است: معبد آناهایتا کنگاور، سازمان میراث فرهنگی کشور، تهران، ۱۳۷۴
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فاطمه جمال‌پور

حالا دیگر خیلی وقت از آن روزهایی گذشته‌است که برای بازدید از نمایشگاه کتاب و مطبوعات تهران راهی بزرگ‌راه چمران و  نمایشگاه بین‌المللی تهران  می‌شدیم؛ نمایشگاهی که شلوغ می‌شد و پررونق بود و برگزاری هم‌زمان جشنوارۀ مطبوعات هم تنور آن را داغ‌تر می‌کرد. حالا اگر بخواهیم از نمایشگاه مطبوعات تهران بازدید کنیم، باید شال و کلاه پاییزه تن کنیم و راهی مصلی و شرق تهران شویم.

هجدهمین نمایشگاه مطبوعات، خبرگزاری‌ها و پایگاه‌های اطلاع‌رسانی در حالی شروع به کار می‌کند که مسئولان و کارشناسان آن را محلی برای آشتی ذائقه مخاطب و سلیقۀ رسانه‌ها با نمایشگاه می‌خوانند. آشتی که قهرش ریشه در نمایشگاه‌ قبلی و مدیریت محمدعلی رامین بر مسند معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد داشت.

نمایشگاه امسال طوری طراحی شده که بازدیدکنندگان با عبور از راهرو اصلی سالن شبستان مصلی با عناوین آشنا، خاطره‌انگیز و نشریات پرشمار روبه‌رو شوند و خبرگزاری‌ها هم در بخش  میانی سالن اصلی قرار گرفته‌اند. بخش کودک و نوجوان، غرفه‌های نشریات تخصصی، بین‌المللی، دانشجویی و روابط عمومی هم در طبقۀ دوم شبستان قرار دارند.

نمایشگاه امسال در فضایی به مساحت ۹۰ هزار متر مربع و با حضور۶۰۰ غرفۀ مطبوعات، خبرگزاری‌ها و پایگاه‌های خبری و با شعار"جهاد اقتصادی، توسعۀ کیفی و تذهیب رسانه" در حال برگزاری است.

هجدهمین نمایشگاه مطبوعات بخش‌های ویژه‌ای دارد؛ برگزاری نشست‌های تخصصی، برپایی نمایشگاه‌هایی با عناوین دیرینه‌ها، اولین‌های مطبوعات ایران، هم‌زبانان، نوزادگان از جملۀ این بخش‌هاست.

موزۀ مطبوعات ایران با همکاری مرکز اسناد و کتابخانۀ ملی ایران در کنار سرای روزنامه‌نگاران دایر است. در این موزه اسناد تاریخی مطبوعات از دوران مشروطه شامل مکاتبات مدیران مطبوعات با هم و با مراجع و مسئولان زمان خود و قاب‌هایی که صفحات خاطره‌انگیز مطبوعات را در خود گنجانده‌اند، گردآوری شده‌است. نمایشگاه اولین‌های تاریخ مطبوعات ایران در سرای روزنامه‌نگاران به معرفی مطبوعاتی می‌پردازد که ابتکار خبری و رسانه‌ای در حوزه‌های مختلف رسانه به خرج داده‌اند. امسال برای نخستین بار در طول برگزاری نمایشگاه "نشر اولی‌ها" حضوری پررنگ دارند و بخش نشر اولی‌ها نشریاتی را شامل می‌شود که امسال متولد شده و نخستین شماره‌شان را راهی کیوسک‌های مطبوعاتی کرده‌اند.

کتاب مطبوعات ایران با عنوان "تیتر" هم در نمایشگاه هجدهم رونمایی می‌شود. این کتاب روی جلدهای روزنامه‌ها و نشریات و صفحۀ نخست خبرگزاری‌ها را دربر می‌گیرد تا مخاطب با تورق کتاب به درون‌مایه و تفاوت‌های شکلی پی ببرد.

پیش‌کسوت‌های حوزۀ مطبوعات و سردبیران باسابقه هم روایت‌های سال‌های دور تحریریه را در شب شعرهای خاطره‌گویی‌ سرای روزنامه‌نگاران بازگو می‌کنند.

هجده نشریه کودک و نوجوان در طبقۀ دوم سالن شبستان حضور دارند تا کودکان و نوجوانان سهمی بیشتر از پیش در نمایشگاه هجدهم داشته باشند. ضمن این که قرار شده در سالن کودک ونوجوان طولانی‌ترین روزنامه‌نگاری دانش‌آموزان جهان به طول یک کیلومتر در روز دوم نمایشگاه (امروز) طراحی و رونمایی شود تا دانش‌آموزان بیشتر با روزنامه‌نگاری آشنا شوند و روحیۀ همکاری میان آنان تقویت شود.

توزیع پنج میلیارد ریال بن خرید مطبوعات هم از دیگر اقدامات معاونت فرهنگی ارشاد در نمایشگاه امسال است. این بن‌ها تا سقف ۲۰ هزار ریال میان دانشجویان، دانش‌آموزان، روحانیان و اصحاب رسانه توزیع می‌شوند تا دیگر نمایشگاه تنها مکانی برای بازدید نباشد و خرید مطبوعات هم به کارکردهایش اضافه شود.

در بخش بین‌المللی نمایشگاه که از ششم آبان‌ماه افتتاح می‌شود، ۱۰۰ رسانه از ۵۰ کشور جهان حاضر می‌شوند که در این میان عراق، افغانستان،ارمنستان و سوریه بیشترین حضور را دارند. بخش بین‌المللی در سال ۱۳۸۶ تنها با حضور ۲۷ رسانه از ۱۵ کشور شروع به کار کرده بود.

اتحادیۀ مطبوعات جهان اسلام هم در هجدهمین نمایشگاه مطبوعات تهران شروع به فعالیت می‌کند. مدیران نشریات اسلامی ۳۰ کشور جهان در نخستین اتحادیۀ مطبوعات جهان اسلام حضور دارند که از این تعداد ۲۳ نفر از کشورهای مسلمان و هفت نفراز کشورهای غیر مسلمان هستند.

امسال بخش سرای روزنامه‌نگاران شاهد برگزاری ۱۲ نشست و کارگاه علمی آموزشی با موضوعات مختلف اعم از تیترنویسی، احساس امنیت در رسانه و فضای مجازی، گزارش‌نویسی، مصاحبۀ خبری، رسانه‌های اجتماعی و انتخابات، چالش‌های روزنامه‌نگاری اینترنتی در ایران است.

در راهروهای نمایشگاه خلوتی غرفۀ روزنامه‌های پرتیراژ در روز نخست جلب توجه می‌کند، اما غرفه‌های خبرگزاری‌ها هر چند دقیقه یک بار با حضور یکی از مسئولان و اطرافیانشان شلوغ می‌شود و خبرنگاران خبرگزاری‌ها در به دست آوردن خبر و مصاحبه و از دست ندادن زمان رقابت می‌کنند. مدیر غرفۀ یکی از خبرگزاری‌های داخلی با نگاهی به نمایشگاه خلوت آهی می‌کشد و یادی از روزهای شلوغ و هم‌زمانی نمایشگاه مطبوعات و کتاب می‌کند که آن را این روزها دست‌نیافتنی می‌خواند.

در طبقۀ دوم تا پایان روز اول هنوز غرفه‌های نشریات دانشجویی و تخصصی و کودک و نوجوان پا نگرفته‌اند.

متفاوت بودن میزان فضای غرفه‌ها از دیگر مسائلی است که در نگاه اول جلب توجه می‌کند. خبرنگار یکی دیگر از روزنامه‌ها هم عنوان "نمایشگاهی در خواب" را به هجدهمین نمایشگاه مطبوعات و خبرگزاری‌ها اطلاق می‌کند و در ادامه می‌گوید: "اینجا تنها حسنش تجدید دیدارهاست".

در پایان روز اول نمایشگاه هنوز جان نگرفته و غرفه‌داران و مسئولان به امید روزهای آینده‌اند.

هجدهمین نمایشگاه مطبوعات، خبرگزاری‌ها و شبکه‌های اطلاع‌رسانی تهران از سوم تا دهم آبان‌ماه در محل مصلی تهران برگزار می‌شود.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوکا صحرایی

ژینوس تقی‌زاده در سال ۱۳۵۰ در تهران به دنیا آمد و در سال ۱۳۷۸ در رشته مجسمه‌سازی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد. خودش می‌گوید آثارش به یک شاخۀ هنری یا رسانۀ خاصی محدود نمی‌شود. او هنرمندی است که هنر خود را به شکل‌ها و صور مختلف نشان می‌دهد.

در سال ۱۳۸۳ روز تولد فروغ فرخزاد، در ماه دی، ژینوس یک اجرای خیابانی تدارک دید. در ارتباط با این اجرا می‌نویسد: "از یک کتابفروشی حوالی «باغ فردوس» راه افتادم به سمت گورستان «ظهیرالدوله» که آرامگاه شاعر است با یک بغل کاغذ و سطل چسب و قلم‌مویی، به هیئت کارگران نصب آگهی. آنچه به دیوارها می‌چسباندم صفحات کپی گرفته از کتاب‌های فروغ بود، چهره‌اش و صفحات شعرش که دست خودم را با هویت آشنایش، با انگشترهایم روی آن قرار داده بودم، نشان من بود روی شعرهای فروغ، انگار".
 
در سال ۱۳۸۷ و پس از اتمام مجموعه سنگ، کاغذ، قیچی می‌نویسد:"
اکنون من سی و هفت ساله‌ام. بزرگ شده‌ام و هنرمندم. کارهای مختلفی کرده‌ام از تئاتر تا نقاشی و ویدئو و ... اما خوب که فکر می‌کنم می‌بینم کاری نکرده‌ام جز همین بازیِ کاویدن میان صفحات روزنامه، خواه کاغذ و خواه صفحات الکترونیک. می‌بینم که سال‌هاست، بازی مرگ‌آلود کودکی را دنبال کرده‌ام‌هاج و واج و بی‌‌توانِ قضاوت میان بد و خوب آنچه در این اوراق یافت می‌شود."
 
در میان کارهای بسیار ژینوس تقی‌زاده مجموعه "بلوغ نا تمام" نظرم را بیشتر به خود جلب می‌کند که در آن‌ها روی نوار بهداشتی کار کرده است. مجموعه‌ای که تا به حال به نمایش گذاشته نشده و بهتر بگویم کمترگالری حاضر به نمایش دادن آن است. ژینوس می‌گوید یادش هست اولین بار که در ۱۲ سالگی عادت ماهانه شد خواهر بزرگترش کتاب "به کودک زاده نشده" اوریانافالاچی را داد که بخواند. خواندن این کتاب او را پرتاب کرد به جهانی زنانه با باید و نبایدهایش. "از آن روز باید دختر معقول‌تری می‌شدم و خیلی کارها مال پسرها بود و برای من زشت. پسرهای کوچه مان یک به یک در جنگ کشته می‌شدند و سهم ما گریه کردن بود و گلدوزی روی پیش‌بندهای کودکانه در ساعت حرفه و فن مدرسه."
 
تقی‌زاده نام کارهایش را روی نواربهداشتی، چون تمام نکرده بود، گذاشت "بلوغ ناتمام". گرچه  می‌گوید به بهانه چهل سالگی اش دارد آن‌ها را تمام می‌کند. او می‌افزاید: "خلاصه این  ناتمامی جایی باید انگار تمام شود. یک سال اخیر اما به این تام وتمام شدن‌ها هم شک کرده‌ام. تمام شدن چیز کسل کننده‌ایست، قطعی بودن؛ محتوم بودن. بالغ شدن هم گمانم چیز مزخرفی باشد و حکمی ست سبعانه برای نقطه پایان گذاشتن بر تجربه کردن... ناتمام می‌مانم."
 
آخرین مجموعه تقی‌زاده، مجموعه تمبرهای اوست تحت عنوان " نامه‌هایی که ننوشتم" این مجموعه شامل ۱۰۰ موضوع تمبر خواهد بود. در این مجموعه به هرآنچه که طی سال‌های اخیر منهدم و نابود شده و به طور کلی وقایعی که افتخاری را نقل نمی‌کند در حیطه‌های مختلف اجتماعی، فرهنگی، سیاسی  پرداخته می‌شود.
 
در گزارش تصویری این صفحه ژینوس تقی‌زاده در باره زندگی و کارهای هنری‌اش صحبت می‌کند.
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.