Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

منوچهر دین‌پرست

"چشم و چراغ مازندران، پل وِرِسک". این جمله‌ای بود که پیرمرد با افتخار از آن یاد می‌کرد. پلی که روزگاری، چرچیل، نخست‌وزیر وقت بریتانیا، نیز از آن با عنوان "پل پیروزی" یاد کرده بود. گویی برای هر دو طرف، ساخت این پل، پیروزی فراموش نشدنی است.
 
اگرچه ابوذر عباسی، کارگر راه آهن ورسک، اکنون بسیار فرتوت و نحیف است و به سختی از دورانی می‌گفت که پل ورسک ساخته شد، اما این پل را مظهر تعهد انسانی می‌دانست که واقعاً به فکر انسان بودن است. او از این که در کشور ساختمان‌هایی ساخته می‌شوند و به‌راحتی فرو می‌ریزند با ننگ یاد می‌کرد و می‌گفت: "اگر رضاشاه الآن زنده بود، مهندس‌های این ساختمان‌ها را کنار دیوار می‌گذاشت و سر تا پایشان را بتون می‌گرفت".
 
آقای عباسی از دورانی گفت که پل از ملات سیمان و شن شسته شده و آجر ساخته شد و در ساختمان آن از آرماتور استفاده نشده‌است. پل ورسک که اکنون از ساخت آن بیش از هفتاد سال می‌گذرد و تضمینی که مهندس سازنده پل، والتر اینگلر، داده بود و خم به ابرو نیاورده، حیرت هر مسافری که جاده سوادکوه را می‌رود، بر می‌انگیزد.
 
پل ورسک از بزرگ‌ترین پل‌های راه آهن سراسری ایران است. نام این پل و روستا و ایستگاه راه‌ آهن نزدیک آن از نام مهندس سازنده‌اش گرفته شده‌است.
 
ورسک از شاهکارهای شرکت مهندسی دانمارکی "کامپ‌ساکس" Kampsax است که توسط مهندسان آلمانی و اتریشی با تضمین ۷۰ ساله احداث شده‌است. در ساخت این پل از هیچ سازۀ فلزی استفاده نشده‌است. طول پل ۱۱۰ متر و طول قوس زیر آن ۶۶ متر است و در زمان جنگ جهانی دوم  به "پل پیروزی" معروف بود. حجم پل ورسک که دارای ۶۶ متر دهانۀ قوسی و ۱۱۰متر ارتفاع از ته دره است، جمعاً ۴۵۰۰ متر مکعب است.
 
امروز پل ورسک علاوه بر اهمیت ویژه در صنعت حمل ونقل، از جاذبه‌های سیاحتی کشور نیز محسوب می‌شود. در سال ۱۳۲۰ که نیروهای متفقین در زمان جنگ جهانی دوم وارد ایران شدند، یکی از دلایل پیروزی خود را در این جنگ وجود راه آهن سراسری ایران عنوان کردند.
 
هزینۀ ساخت آن در آن زمان، بالغ بر دو میلیون و۶۰۰ هزار تومان بوده‌است.
 
برای ساخت این پل عظیم چند طرح مبتنی بر استفاده از مصالح بنایی که بیشتر مقرون‌ به‌صرفه بوده، به تصویب رسید. اینک، پل ورسک در شمار مهم‌ترین آثار فنی مهندسی راه آهن شمال ایران محسوب می‌شود و با شمارۀ ۱۵۴۳ به ثبت ملی رسیده‌است.
 
این اطلاعات در مورد پل ورسک شاید بسیار کلی و حتا معمولی به نظر می‌رسد. اما دو نکته بسیار جذاب است. یکی اینکه بر ساخت این پل شخص رضاشاه نظارت داشت؛ به طوری که در زمان ساخت این پل به آن سر می‌زد و از روند احداث آن مطلع می‌شد. حتا در زمان افتتاح این پل نیز، رضاشاه شخصاً به سوادکوه، همان زادگاه خویش، آمد و به دستور او مهندس اتریشی، یعنی والتر اینگلر نیز موظف شد تا در هنگام عبور اولین قطار از روی پل، زیر پل قرار بگیرد تا در صورت تخریب این پل اولین شخص کشته‌شده از این حادثه خود او باشد. مهندس اتریشی نیز به همراه خانواده‌اش با اطمینان زیر پل رفت و قطار چند بار از روی پل گذشت، اما پل همچنان استوار ماند.
 
نکتۀ جالب و حتا تاریخی دیگر این است که بسیاری این داستان زیر پل قرار گرفتن سازندۀ آن را شنیده‌اند. اما پیرمرد روستای ورسک از ماجرایی گفت که شاید کسی نشنیده باشد و آن این است که همین مهندسی که این‌چنین با شهامت در زیر پل ایستاد، چندی بعد بر اثر حادثه‌ای از بالای پل افتاد و جانش را از دست داد. او را در تپه‌ای مشرف به پل ورسک دفن کردند و آرامگاه ابدی‌اش هر روز با طلوع و غروب خورشید نظاره‌گر زیباترین پل تاریخی ایران است.
 
وقتی که از ابوذر عباسی که دوران کهنسالی زندگی خود را سپری می‌کند و از اینکه "اگر این پل نبود من هم نمی‌توانستم در راه آهن کار کنم" به خشنودی یاد می‌کرد، خداحافظی کردم، حرف‌هایش را در ذهنم مرور می‌کردم که "این پل امروز دیگر پل نیست؛ خود پل به کوهی تبدیل شده که فقط با بمب تخریب می‌شود و ریزش آن غیر ممکن است".
 
گزارش مصور این صفحه با شرح گفتگوی رضاشاه با مهندس اتریشی توسط ابوذر عباسی آغاز می‌شود.
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داریوش دبیر

کتاب تازۀ مهرزاد بروجردی، استاد علوم سیاسی دانشگاه سیراکیوز نیویورک، "تراشیدم، پرستیدم، شکستم" با طرح جلدی از یک سوار ملبس به لباس سنتی ایرانی که با حروف لاتین پوشانده شده، از همان ابتدا نشان می‌دهد که کلیت مجموعه درگیر هویت و چند فرهنگی و به هم آمیختگی خرده فرهنگ‌های ایرانی با جامعه مدرن غربی است.

مهرزاد بروجردی، از دوستداران علامه اقبال لاهوری است. نام کتاب نیز برگرفته از شعری از اقبال است: 
 هزاران سال با فطرت نشستم/ به او پیوستم و ازخود گسستم/
ولیکن سرگذشتم این سه حرف است/ تراشیدم، پرستیدم، شکستم.
 
آقای بروجردی در مقدمه کتاب و در توضیح دغدغه‌هایش نوشته است که مجموعۀ این مقالات حاصل دلمشغولی‌های فکری و احساسی کسی است که در سال‌های جوانی ترک وطن کرده و سه دهه از عمر خود را در "انیران به دلباختگی ایران و نیز گشت و گذار در زاویه‌های تاریخ و سیاست هویت ایرانی سپری کرده است."
 
کتاب بازتاب دهندۀ نگاه یک مهاجر ایرانی به سرنوشت کشورش است که گرچه تابعیت کشور دیگری را نیز در سال‌های مهاجرت به دست آورده و در بلاد غریب است اما هر روزش را در یاد دیار حبیب، به شب می‌رساند.
 
مهرزاد بروجردی
آقای بروجردی در یکی از مقالات‌اش به نام از "از دیار حبیب تا بلاد غریب" خاطره‌ای نقل می‌کند که یکی از پرسش‌های ضمنی و اساسی مجموعه مقالاتش به حساب می‌آید: "در کلاس درس رو به شاگردان آمریکایی خودم پیوسته واژه شما آمریکاییان را به کار می‌بردم. در پایان درس دانشجویی پیش من آمد و پرسید آیا شما شهروند آمریکا نیستید؟ پاسخ گفتم بلی. پرسید پس چرا میان خود و ما دیواری می‌کشید و به جای کاربرد واژگان ما آمریکایی‌ها پیوسته می‌گویید شما آمریکایی‌ها؟ پرسشی تفکر برانگیز بود و در پاسخش تنها توانستم به شرح حال خویش اکتفا کنم."
 
نویسنده سپس می‌گوید که در گیر و دار این ماجرا سراغ دفترچه‌های خاطرات بیست سال پیش خود رفته و به نقل از یادداشت‌های دو دهه پیشش می‌نویسد که آن پرسش سمج دوباره گریبانم را گرفته و قلبم را می‌فشارد که آیا ما در جامعه آمریکایی چیزی که در شمار آید هستیم؟ شاید کسی بتواند در دو فرهنگ زندگی راحتی داشته باشد ولی می‌تواند به هردو به یک سان دل بسپارد؟ سپس خطاب به معلم دوران مدرسه‌اش – که کتاب هم به او تقدیم شده- می‌نویسد: می‌بینید آقای پرچمی؟ از مرزهای زمینی و هوایی گذر کرده ام ولی حصار خاطره‌ها و چنبره احساس‌ها را چه توانم کرد؟
 
دیدار وطن، سرمه چشم
 
مهرزاد برجرودی در ادامه به ترسیم وضعیت "آواره" و "مهاجر" می‌پردازد و یادی می‌کند از توصیف غلامحسین ساعدی نویسنده شهیر ایرانی که در هجرت و عزلت در فرانسه درگذشت.
 
ساعدی مهاجر را مرغی می‌نامد که از جایی بر می‌کند و پر پرواز می‌گشاید و در گوشه ای می‌نشنید که هوای خوش تری دارد؛ و آواره را فردی توصیف می‌کند که از کنار سگ‌های جلیقه پوش پلیس به احترام و لبخند رد می‌شود که مبادا کارت اقامتش را بگیرند. اما مهرزاد بروجردی ساعدی را گرچه کسی می‌داند که درد آوارگی را با پوست و استخوان تجربه کرده بود اما معتقد است که او درتصویرگری  خویش ار راحت حال مهاجران زیاده روی کرده است.
 
"اگر زنده یاد ساعدی در کنار ما بود شاید برایش می‌گفتیم که مهاجرت یک پدیده جهانی است و بیش از دویست میلیون مهاجر در جهان وجود دارند. به او می‌گفتم که که مهاجرت ایرانیان با علت‌هایی چون حال و روز سیاسی، اعتقادی و اجتماعی جامعۀ ایران، با نبود امکان‌های لازم برای پاسخگویی به نیازها، بالا رفتن سطح آموزش و انتظار نسل جوان و با ده‌ها علت دیر گره خورده است. می‌گفتم که موج مهاجرت بعد از انقلاب یکی از بزرگترین موج‌های مهاجرت در تاریخ ایرانیان است و یادآور می‌شدم که بسیاری از دستاوردهای علمی و فنی و ادبی دنیا، پیامد همین گونه مهاجرت‌ها و تبعید‌ها و آوارگی‌ها است..."
 
 دغدغه‌های شخصی مهرزاد بروجردی درباره سرزمینش، آینده و پیشرفت آن انگار دست از سر او بر نمی دارد. او در سال‌های مهاجرت و اقامت در آمریکا، ارتباط با ایران را به انواع شیوه‌ها از جمله نوشتن برای نشریات و حضور در گردهمایی‌ها را حفظ کرده است.
 
از جمله در سال ۱۳۷۹ یعنی بیش از ده سال پیش در گرماگرم پیشنهاد ایران برای تعیین سالی به نام گفت و گوی تمدن‌ها، با مقاله سخنی با منادیان گفت و گو با ایرانیان خارج از کشور در همایش "گفتمان ایرانیان" شرکت کرده است.
 
این سخنرانی/ مقاله حاوی پیشنهاد‌های جالبی به دولت ایران برای استفاده از ظرفیت مهاجران ایرانی است که به تعبیر آقای بروجردی وطندوستان از راه دور هستند.
 
 گرچه مقاله آقای بروجردی یک دهه بعد در تهران و در قالب این کتاب منتشر شده که شرایط ایران با دهه ۸۰ خورشیدی تفاوت‌های عمده ای کرده، اما به نظر می‌رسد پیشنهاد‌هایی دارد که برای هر زمانی کارآمد است.
 
بی‌خبری از رنج‌ها
 
بروجردی در این مقاله یادآوری می‌کند همان طوری که ایرانیان خارج از کشور از اوایل دهۀ ۶۰ خورشیدی حس بی واسطه هموطنان خویش زیر آتش گلوله‌های دشمن را تجربه نکردند، ایرانیان درون کشور نیز از درک نزدیک رنج‌های هموطنان کوچ کرده خود در سال‌های نخسیت پس از انقلاب ناتوانند.
 
"در آن زمانۀ عسرت، ایرانی آواره و مهاجری که می‌دید دولتیان کشورش نه از طرد و لعن او پرهیزی دارند و نه بی اعتباری، و سرانجام خاموشی اش، را به چیزی می‌گیرند، هرچه بیشتر از دولت و واقعیت‌های عینی کشورش رویگردان می‌شد و در واکنش به این وضع یا به دنبال خیال و رویا درباره کشور و حکومت دلخواهش پناه می‌برد. اینک اما پست و بلند روزگار و جزر و مد سیاست ایرات و جهان در بیست سال گذشته شیوۀ نگرش ایرانیان داخل و خارج از کشور را به یکدیگر بهبود نسبی داده است."
 
به تعبیر نویسنده کتاب تراشیدم، پرستیدم، شکستم، اکنون بخش بزرگی از ایرانیان خارج از کشور نه تنها دوگذرنامه‌ای و دو زبانه شده‌اند که دو ملیتی‌اند و گرچه شاید نسل اولشان هنوز در فرهنگ کشور میزبان ذوب نشده ولی بدون شک از آنان تاثیر پذیرفته است.
 
آقای بروجردی سپس با ترسیم ویژگی‌های ایرانیان مهاجرت کرده، ترازنامه این بخش از شهروندان ایران را چنین بازخوانی می‌کند: جامعۀ ایرانیان مهاجر دگردیسی‌های ژرفی را تجربه می‌کرده است. در هم آمیختگی فرهنگ بومی و فرهنگ میزبان هندسه فکری آنان را دگرگون ساخته و افق‌های نوینی از اندیشه و توانایی را به روی شان گشاده است... دور افتادگی جغرافیایی اما میراث فرهنگی، آداب و روسم و دلبستگی‌هایشان به ایران را از میان برنداشته بلکه بر عکس شور پاسداری از آیین‌ها و مراسم ملی را در دلشان شعله ور کرده است. بیشتر ایرانیان بیرون مرز، همسری ایرانی برای خویش بر می‌گزینند و بر فرزندانشان نام‌های ایرانی می‌نهند و به زبان مادری شان شعر می‌خوانند و برای پیروزی ورزشکاران ایرانی اشک شوق در چشم می‌آورند و وصیت می‌کنند که بدنشان به خاک ایران سپرده شود... هیچ زلزله ای از ایران نگذشت که سیل کمک‌های ایرانیان خارج از کشور را در پی نداشت. امروز بنای بیمارستان و درمانگاه و مدرسه هم به خیل یاری‌های آنان افزوده شده است...
 
نویسنده سپس با مرور بخشی از مشکلات ایرانیان مهاجر در این سال‌ها چند پیشنهاد برای بهبود زندگی ایرانیان مهاجر و کمک آنها به کشورشان داده است.
 
تصویب قانون تابعیت دوگانه در مجلس ایران، استفاده از ظرفیتی که ایرانیان شاغل در مجامع جهانی و دولت‌های مختلف دارند، حمایت از لابی‌های ایرانی (گروه‌های پشتیبان نظیر گروه‌های ضد جنگی که در دوره‌ای علیه حملۀ احتمالی امریکا به ایران و تاثیر بر کنگره آمریکا تلاش می‌کردند.) دعوت از افراد و گروه‌ها و نهادهای سیاسی و فرهنگی ایرانی برای بازدید از ایران و برنامه ریزی عملی برای دعوت از استادان و پزشکان و دیگر کارشناسان ایرانی برای گذراندن فرصت‌های پژوهشی و آموزشی از جمله این پیشنهاد‌هاست.
 
کتاب شامل سیزده مقاله است. به جز مقالاتی که درگیر موضوع هویت است، مقالات دیگر درباره رابطه اسلام و زندگی عرفی در ایران، مصائب روشنفکران ایران در میانه دو جنگ جهانی، فراز و نشیب‌های مدرن سازی استبدادی در دوره رضاشاه و تجدد گرایی متناقض روشنفکران ایرانی است.
 
تراشیدم، پرستیدم، شکستم در مجموع حاوی نگاهی خردمندانه و منصفانه به تضاد‌های زندگی ایرانی و مشکلات و مسائل بر سر راه نوسازی جامعه ایرانی است.
 
 
تراشیدم، پرستیدم، شکستم
نویسنده: مهرزاد بروجردی
انتشارات نگاه معاصر، تهران ۱۳۸۹

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نبی بهرامی

 یک روزی شهرمان تنها یک عکاسی داشت. که آن هم خودش دستگاه ظهور چاپ عکس رنگی نداشت. ما هم هر از چند گاهی مخصوصا دم عید نوروز فیلم ۳۶ تایی کونیکا می‌گرفتیم و می‌رفتیم عکاسی. این وسط قسمت سخت ماجرا این بود که وقتی نگاتیوها را به عکاسی تحویل می‌دادیم سه هفته طول می‌کشید تا زمانی که عکس‌ها را می‌دیدیم. هیچ وقت آن انتظار را فراموش نمی‌کنم. حالا پس از سال‌ها که دیگر دوربین دیجیتال روی کار آمده است آن انتظار گنگ هم دیگر وجود ندارد.

همه این خاطرات دور، در یک لحظه از ذهنم می‌گذرند وقتی پوستر نمایشگاه عکس نابینایان را بر سینه دیوار می‌بینم. به این فکر می‌کنم که اگر آن انتظار چند هفته بشود یک عمر چه سخت می‌شود. راهم را کج می‌کنم تا مهمان نمایشگاهشان شوم.
 
نمایشگاه عکس با عنوان "روز عصای سفید" با ۵۲ تابلو عکس دستکار ۱۳عکاس به همت حوزه هنری و جامعه نابینایان یزد برپا شده است. انگار کمی زود رفته‌ام و به جز چند نفر از عکاسانش کسی دیگر نیست. اسم یکی شان سمیه قدیان هست. از همه شان پر انرژی‌تر است پای حرف‌هایش که می‌نشینم همه‌اش لبخندی روی چهره‌اش است. می‌گوید که عکاسی را دوست داشته است اما چیزی از آن نمی‌دانسته است. تا اینکه حوزه هنری یزد کلاس‌های آموزش عکاسی برایشان دایر می‌کند و همین می‌شود شروعی برای عکاسی. بعد، یک سری قوانین یاد می‌گیرند و حاصل کارشان می‌شود این نمایشگاه.
 
بازدید کنندگان نمایشگاه هم اکثرا نابینا هستند، یکی کنارشان هست و عکس را برایشان توضیح می‌دهد. کنار یکی‌شان می‌نشینم. جوان است و موهایش را با وسواس خاصی شانه زده است. شروع به حرف زدن می‌کند انگار آماده است تا بگوید که ما هم مثل شماها زندگی عادی داریم. می‌گوید: "من توی مدرسه نابینایان درس خواندم. اول‌هاش بیشتر روی حس لامسه و سر انگشت هامون کار کردن. مثلا سوزن رو می دادن نخ کنیم یا پارچه‌های مختلف می دادن تا ما با زبری و نرمی اونا آشنا شویم. این طوری برای خواندن خط بریل آماده می‌شدیم. البته مثلا نقط‌ نویسی و اینا رو هم داشتیم. و اینکه تنها روی حس لامسه کار نکردیم. توی مدرسۀ مان یه قوطی‌هایی توش دانه‌های مختلف مثل برنج، لوبیا، گندم.... می ریختن تا ما با تفاوت صدا آشنا بشیم." حرف‌هایش تمامی ندارد ولی دوستش می‌خواهد برود و ناچار است خداحافظی کند حالا دیگر نمایشگاه شلوغ شده است. چند نفر از عکاس‌ها هم روی نیمکتی نشسته‌اند. انگار صدای همهمه بازدید کنندگان آنها را خوشحال‌تر می‌کند.
 
یکی از عکاس‌ها اسمش مریم شیرانی است. عکس‌هایش خیلی خوبند. یزدی حرف می‌زند: "همیشه به عکاسی علاقه داشتم اما خب هیچ وقت فکرش را نمی‌کردم که یک نابینا بتوونه عکاسی کنه. تا اینکه آقای ابوترابی زحمت کشیدن و برامون کلاس عکاسی گذاشتن و ما هم شروع کردیم به عکاسی. اول‌هاش بهمون کمک می‌کردن تا کادر رو کج نبندیم اما کم کم خودمون دستمون اومد چطوری باید باشه. اما خب مثلا این دوستم از پنجم ابتدایی نابینا شده و چیزهایی رو دیده. اما من هیچ تصوری از عکس ندارم. فقط وقتی عکس را می‌گیرم دوست هام باید بیان برام توضیح بدن عکسم چطوره. اما بازم توی ذهنم یه تصویرهایی دارم. ولی عکاس‌های کم بینا هم می‌تونن خیلی به ما کمک کنن. مثل پلی هستند بین ما و افراد بینا" حرفش را قطع می‌کند و از کیفش موبایلش را بیرون می‌آورد و کنار گوشش می‌گذارد ساعت را چک می‌کند و گوشی‌اش را به من می‌دهد و می‌گوید که "توی گالری عکس هام هست ببین چطورن." گالری عکس‌هایش پر است از عکس. اشاره‌ای که به هر کدام می‌کنم با جزئیات برایم توضیح می‌دهد که کجا این عکس را گرفته است و چطوری بود. گاهی می خندد گاهی هم جدی توضیح می‌دهد. چه دنیایی دارند اینها روی دیوار تاریخچه‌ای از روز عصای سفید نوشته است. روز ۱۵ اکتبر برابر با ۲۳ مهرماه، به این روز نامگذاری شده است که روز "عصای سفید" یا روز ایمنی نابینایان است. قانونی که تصویری جدید از نابینایان در جامعه ایجاد کرده است و عصای سفید را نماد آنها یا پرچم آنها قرار داده است. چشمانم را می‌بندم و به مردم این شهر فکر می‌کنم. به تنه‌هایی که در بازار شلوغ می‌خورم. به چاله‌های پیاده روها. به یک روز فکر می‌کنم که با چشمان بسته از این همه موانع احتمالی بگذرم. در این فکر هستم که صدای خنده‌شان بلند شده است. نمی‌دانم به چه می‌خندند اما هرچه هست به این گفته‌شان که نوشته است: "همراهی آری، ترحم هرگز" ایمان پیدا می‌کنم.
 
عکاسان نابینا شرکت کننده  در نمایشگاه عبارت هستند از: لیلا اسلامی، عباس خاوری، ثریا زارع، محمد رشیدی، علیرضا زمانی، زهرا علمداری، مدرسی‌زاده، زینب مظفری، فخرالسادات میرحسینی، اکرم دهقانی، مهدیه رحیم‌پور، مریم شیرانی، سمیه قمریان و عباس میرجلیلی.
 

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 "امید صالحی" عکاس ایرانی گزیده‌ای از عکس‌های خود را از ایران امروز در لندن منتشر کرده‌‌است. این مجموعه شامل عکس‌هایی است که هریک در خود داستانی دارد و یا مجموعه‌ای است از چند عکس که در آنها می‌توان داستان‌هایی متفاوت اما به هم پیوسته‌ای را دنبال کرد. 

امید صالحی از نسل سوم عکاسان پس از انقلاب است که می‌کوشند عکاسی داستانی و مستند را با هم بیامیزند. کتاب "امید صالحی، سفر یک عکاس در ایران" را باید از این نگاه مهم شمرد که عکس‌های آن فکرشده و نمایشگر بخشی است از زندگی مردم. از فرهنگ رسمی گرفته تا زندگی خصوصی. زاویه‌هایی که امید صالحی در این تصویرهای مستند ارائه می‌کند به مسائلی باز می‌گردد که قشرهای مختلف در ایران با آن دست بگریباند.
 
امید صالحی در سال ۱۳۵۱ در شیراز تولد یافته و دو سال پیش به لندن آمده است. او عکاسی را در دانشگاه آزاد تهران و هنرهای گرافیک را در دانشگاه شهید رجایی آموخت. او برای چند روزنامه عکاسی کرد و نیز عکاس چند بنگاه تصویری بین‌المللی هم بوده است. از امید صالحی نمایشگاه‌هایی در لندن، تهران و کشورهای دیگر برگزار شده است. امید صالحی برنده چندین جایزه بوده است از جمله جایزه عکاسی مستند، جایزه فتوژورنالیسم کاوه گلستان و غیره. آثار او در مجلات مهم بین‌المللی نیز منتشر شده است. 
 
تصاویر این کتاب "امید صالحی: سفر یک عکاس در ایران"  در چند فصل دسته بندی شده‌اند: نقاشی‌های دیواری شهری، عکاسی‌های زائران مشهد در استودیوها، ایمان، تهران و گردش در ایران. 
 
در مقدمه این مجموعه باقر معین دربارۀ "عکاسی داستانی در ایران" نوشته و کارهای امید صالحی را یکی از نمونه‌های موفق اینگونه از عکاسی بر شمرده است. "کوکو فرگوسون" هم در مقاله دیگری از سنت و نوگرایی در ایران و به ویژه فرهنگ تصویری مذهبی صحبت کرده است. رُز عیسا، ویراستار کتاب، هم در مؤخره‌ای نوشته است که عکس‌های امید صالحی نشان دهنده صحنه پربار و پرنیروی هنری اصیل در ایران امروز است. 
 
در گزارش تصویری این صفحه شما می‌توانید عکس‌هایی را از امید صالحی ببینید و نیز صحبت‌های حسن سربخشیان عکاس شناخته شده ایران را درباره کارهای امید صالحی بشنوید.  
 
Omid Salehi
A photographer’s journey through Iran
Published by Beyond Arts Production
London 2011

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
پرستو قاسمی

 درگورستان ابن‌بابویه  بزرگان بسیاری دفن شده‌اند. کسانی همچون علی اکبر دهخدا، میرزاده عشقی، اشرف‌الدین گیلانی (نسیم شمال)، خانم فخرالدوله (بانی مسجد فخرالدوله، دختر مظفرالدین شاه و مادر دکتر علی امینی)، و جهان پهلوان غلامرضا تختی که هر یک بخشی از فرهنگ و تاریخ ایران‌اند. آیا ساماندهی این گورستان یعنی به فراموشی سپردن گذشته است؟ 

گورستان ابن‌بابویه هم می‌توانست شبیه پرلاشز در پاریس، فخرلر در باکو، هایگیت در لندن، نوودویچی در مسکو و یا حتی شهدای صالحین در کابل و وادی السلام در نجف باشد، اما با همه آنها متفاوت است. گورستان ابن‌بابویه تهران که نامش را از دانشمند شیعی قرن چهارم، شیخ صدوق معروف به ابن‌بابویه، گرفته این روزها حال و روز خوشی ندارد و طرح‌های ساماندهی که یکی پس از دیگری به جانش افتاده، رمقی برایش نگذاشته است.
 
این گورستان ۲۰۰ ساله با ۱۲ هکتار وسعت، دومین گورستان شهر تهران پس از بهشت زهرا به شمار می‌رود که از زمان فتحعلی شاه قاجار ، پس از کشف اتفاقی جسد سالم شیخ صدوق در محلی که امروز هم بقعه او قرار دارد، به عنوان گورستان رونق گرفت و بسیاری از نام‌آوران ایرانی در عرصه‌های مختلف در آن آرمیدند.  بسیاری هم آرامگاه خانوادگی با معماری و تزئیناتی با سلیقه خود در آن درست کردند تا نوادگان و بستگانشان از آرامگاهشان دیدن کنند.
 
بنا بر پژوهشی که سید احمد محیط طباطبایی، پژوهشگر تهران قدیم، در این گورستان انجام داده، حدود ۲۶۰ نفر از رجال معاصر ایران که هر یک، نیک یا بد، در تاریخ این کشور نقشی داشته‌اند، در گورستان ابن‌بابویه آرمیده‌اند.
 
اما روند تخریب این گورستان هم مانند خیلی جاهای قدیمی دیگر نیز شروع شد و اولین گام‌ها برای تخریب آن از حدود ۱۷ سال پیش برداشته شد. زمانی که به بهانه ایجاد باغ مشاهیر ده‌ها مقبره خانوادگی تخریب شد. مقبره‌هایی که هر یک معماری خاص خود را داشتند و در آنها وسایل مختلفی مانند عکس‌های قدیمی، آیینه و شمعدان، فرش و میز و صندلی و حتی وسایل پذیرایی از مهمان نگهداری می‌شدند.  اگر این مقبره‌ها امروز وجود داشتند می‌شد به عنوان موزه‌ای برای نمایش آیین مرگ به آن توجه کرد.  چرا که دیگرکمتر گورستانی در ایران وجود دارد که مقبره‌های خصوصی با معماری دوره قاجار و پهلوی داشته باشد. آرامگاه‌های خانوادگی زیادی از بین رفتند مانند آرامگاه‌های خانوادگی امیراعلم، زراندوز، خلعتبری و دیگران و سنگ مزارهای نفیس و تاریخی این مقبره‌ها نیز در معرض باد و باران قرار گرفتند و آسیب‌های زیادی دیدند.
 
پس از این تخریب، نه باغ مشاهیری ساخته شد و نه آرامگاه‌هایی که تخریب شدند، بازسازی شد. حتی معتادان بیش از گذشته به این گورستان پناه آوردند.
 
مدتی بعد تعداد زیادی از سنگ قبرها به دلیل سهولت در عبور و مرور تخریب و همسطح زمین شدند و حالا هم مدتی است که قرار است بقعه شیخ صدوق که در سال ۱۳۷۵ با شماره ۱۸۱۶ در فهرست آثارملی کشور به ثبت رسید، گسترش یابد. در این طرح توسعه، بقعه از هر طرف به شعاع ۲۰ متر توسعه می‌یابد و در این میان همه قبرهایی هم که وجود دارند، خراب می‌شود. مسئولان اوقاف می‌گویند که قبرها شناسایی شده و پس از بازسازی اسم مردگان روی سنگ‌های یکدستی نوشته و سرجایشان نصب می‌شود.
 
اما مسئولان شهر ری معتقدند که کل گورستان به خاطر اینکه در میانه شهرری قرار گرفته باید ساماندهی شود و قبرهایش همسطح شوند. در بخشی از گورستان هم باید امکانات تفریحی و ورزشی برای اهالی ایجاد شود.
 
اما اگر کمی بیشتر به وضعیت گورستان توجه می‌شد، مانند گذشته می‌توانست زائران اهل قبور را راضی نگه دارد. البته اگر درختان گورستان آبیاری می‌شد تا خشک و بی‌شاخ و برگ نشوند و اگر روشنایی آن به اندازه کافی تامین می‌شد. دیدارکنندگان از آرامگاه‌ها همیشه یکی از منابع درآمدی اهالی شهرری بوده چرا که پیوسته بسیاری از مردم بوِیژه از تهران به دیدن گورستان‌ها و زیارت مزارهای شهرری مانند ابن‌بابویه، امامزاده عبدالله، بی‌بی زبیده و همین طور زیارت شاه عبدالعظیم می‌رفته‌اند.
 
در گزارش تصویری این صفحه پرستو قاسمی ما را به دیدن آرامگاه‌های بزرگان در ابن‌بابویه می‌برد و ما را با نظرات سید احمد محیط طباطبایی، تهران شناس، آشنا می‌کند.
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
*حمید شانس

گروهی برای چندمین بار سعی در حذف آثار هنری از چهره شهرها دارند. پاکسازی نقاشی‌های دیواری، سعی دوباره در حذف و برداشتن مجسمه‌های شهری، محدود کردن و تک‌سویه کردن حوزه‌های کاربردی آن، نگاهی اجمالی به موضوع کارکرد و حوزه مجسمه‌های شهری در گذشته، حال و آینده را مفید فایده می‌کند.

رابطه هنر و محیط زندگی سابقه‌ای طولانی در تاریخ بشری دارد و اولین یافته‌ها از دست آفریده‌های انسان شکارورز، در درون غارها، که قدمتی بیش از سی هزار سال بر پاره ای از آنان متصور است، حاکی از به کار گیری هنر در امر ارتباط‌های اجتماعی است.
 
انسان در عین گرسنگی، در عین مبارزه مرگ و زندگی و در دشوارترین شرایط جسمانی از هنر غافل نبوده است و با صرف دقت زیاد به کشیدن نقاشی بر دیوار غارهای محل سکونت و سپس ساختن پیکره‌های گلی پرداخته است.
 
صرف نظر از دلایل پرداختن انسان اولیه به هنر، انجام این امر در سخت‌ترین لحظات تاریخ بشری نشان از ضرورت انکارناپذیر نقش هنر می‌باشد. او هنر را به عنوان زبانی برای ارتباط، وسیله‌ای برای تهییج و شیوه‌ای برای تقویت باورها، وسیله‌ای برای غلبه بر شکار و ابزار کارای زندگی و در چهارچوبی وسیع‌تر از نقش تزیین و بزک به کار برده است. 
 
"استفاده از هنر برای تزیین صرف بسیار دیرتر و در تمدن بین‌النهرین ظهور پیدا می‌کند و خود به مثابه غنی‌تر شدن و پیچیده‌تر شدن نقش هنر در ارتباطات اجتماعی است" لذا رابطه هنر و محیط اجتماعی همواره یکی از عرصه‌های فعالیت بشری و محل نمایش توانمندی‌ها و مهارت‌های بشری است. 
 
بشر در طول تاریخ به خوبی واقف بوده است که آنچه که به شاخص‌های حداکثر توانایی او مربوط می‌شود. نه در حیطه عمل فردی و عرصه زندگی خصوصی بلکه در رابطه عمل جمعی و در حیطه محیط همگانی قابل حصول و انجام است لذا محیط اجتماعی همواره نقش حامی گسترش هنر را برعهده داشته است و بالعکس هنر به عنوان وسیله‌ای ارتباطی در فرهنگ سازی، در غنی‌سازی عاطفی محیط اجتماعی و در امر ایجاد هویت محیطی نقش ارزنده‌ای در بهبود کیفیت روابط اجتماعی و گسترش آن بازی کرده است.
 
هنر مجسمه‌سازی نیز رابطه‌ای با قدمت شهرنشینی و با معماری و شهرسازی دارد. مجسمه‌سازی از طریق زیبا‌سازی، ایجاد هویت بصری، تثبیت ارزش‌های فرهنگی و ساختن مجسمه شخصیت‌ها به غنای معماری می‌افزاید. در جهان مدرن با رشد و گسترش شهرها و تغییر چهره آنان جایگاه مجسمه‌سازی متفاوت شده است. وفور زیبایی در کالاهای تولیدی در بدنه شهرها، در ویترین آرایی و فضا سازی، استفاده از تکنولوژی پیشرفته برای مهارت در ساخت کالا‌های زیباتر به زیبایی شناختی عناصر زندگی روزمره منجر شده. هنر محیطی و مجسمه‌سازی شهری هم هدف اصلی خود را در زیبایی نمی‌داند. مجسمه‌سازی معاصر در حوزه شهری دانش و عملی است که برای حل معضلات بصری شهرها تلاش می‌کند.
 
رشد بی رویه و تغییر یکباره چهره شهرها و ایجاد مسائل جدید شهری مشکلات بصری عدیده ای را دامنگیر چهره شهرها نموده است.
 
1- شلوغی و بی‌نظمی بصری که باعث می‌شود تا اطلاعات بصری محیط به سهولت دریافت نگردد.
2- آلودگی بصری که باعث تحریک و فرسودگی روانی شهروندان است.
3- عدم هویت بصری که به احساس تعلق و ایجاد انگیزه فعالیت منجر نمی‌شود.
 
لذا مسائل بصری سیمای شهری تاثیری شگرف بر زندگی، روان و فعالیت انسان دارند. امروز محیط شهری را به مثابه پدیده ای فیزیکی نمی‌بینیم، کالبد شهری جسمی است که سپری انسانی بر فرازش برقرار است. با توجه به تاثیر شگرف محیط بر روان انسان تلاش در جهت بهبود چهره شهرها و نیاز به انسانی کردن هر چه بیشتر محیط زندگی هم راستا با تلاش جهت بهبود عملکرد شهرها ضروری است.
 
مجسمه‌سازی ملموس ترین هنرهاست و حوزه فعالیت آن عرصه فضا ماده و ساخت یعنی چهارچوب واقعیت فیزیکی و ماده است. 
 
مجسمه‌سازی شیوه سازماندهی به عواطف مربوط به محیط فیزیکی، تصریح، تبلور و رشد آن و کمک به حیات جمعی عواطف آن است. از طرف دیگر مفهوم مرکزی مجسمه‌سازی، فضای سازمان یافته "چه تو پر یا تو خالی" عرصه پیوسته ای است بین مجسمه‌سازی، معماری، لندسکیپ، هنرهای محیطی و طراحی محیط. لذا شیوه‌های آرایش و پیرایش محیط شهری سازماندهی بصری فرم و فضای شهر، الحاقات غیر کارکردی فضاها و بناهای شهری، مجسمه‌های محیطی "که بر اساس کارکرد محیط مخاطب و سیمای شهری، موضوع و شکل خود را انتخاب می‌کند" مجسمه‌های فرهنگی، مجسمه‌های تبلیغی عرصه وسیع‌تری را برای مجسمه‌سازی باز کرده است.
 
اما مسیر آینده مجسمه‌سازی شهری، جایگاه مجسمه و اصولا هنر در جامعه در حال شکل‌گیری نوین که به زودی چهره جوامع انسانی را تغییر خواهد داد نبایستی با پارامترهای گذشته اندازه گیری کرد.
 
نقش هنر، جایگاه اجتماعی، محتوی، معنا، میزان اثرگذاری آن در حال تغییر هستند. تغییری که ناشی از تحولات اجتماعی دوران معاصر است. در دوران تاریخی بسیار متفاوتی زندگی می‌کنیم که مشابه تغییرات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و علمی آن در هیچ مقطعی از تاریخ بشریت وجود ندارد. در چهار دهه گذشته بشریت بیش از تمامی قرون و اعصار گذشته تحولات مادی و فرهنگی ایجاد کرده، و به داشته‌های بشری افزوده است. انقلاب فنی و تکنولوژیک و انقلاب اطلاعات چهره جوامع بشری را کاملا دگرگون کرده‌اند. انقلاب فنی و تکنولوژیک زمان فراغت زیادی را در اختیار بشریت قرار خواهد داد تا این وقت را صرف تعالی خود کند. انقلاب اطلاعات، اینترنت، موبایل و ساختارهای رو به گسترش مجازی عرصه ثانویه‌ای را در مقابل بشریت گشوده اند که اهمیت بیشتری از انقلاب کشاورزی و انقلاب صنعتی در تحول بشری دارند.
 
دقت کافی و قابلیت‌های وسیع مجازی این مجال را برای همه آحاد بشری فراهم خواهد آورد تا به پرورش قابلیت‌های فردی و شکوفایی استعدادهای انسانی خود اقدام ورزند. انقلاب اطلاعات و فنی تکنولوژیک و فضای جدید انسانی "جهانی شدن" نه تنها فضای فعالیت و عرصه تولید تازه‌ای ایجاد کرده است بلکه باعث تغییر فضای انسانی، تغییر در شیوه فعالیت و دیدگاه‌های وی در حیطه احساسات و خواسته‌های بشری شده است.
 
مجموعه وسیعی از بازتاب‌های عاطفی اساسا بدیع در حال شکل‌گیری است. شکل بخشی و ساماندهی این تحول  عاطفی محتوی هنر معاصر را شکل می‌دهند. "سخن گفتن از مرحله جدید به معنای راه‌های تازۀ دیدن و عمل کردن است."
 
دیدن و عمل کردن جدید مجسمه‌سازی متحولی را طلب می‌کند. تحول مفهوم فضا به سپهر انسانی، ایجاد فضای مجازی، تغییر مفاهیم ابعاد، اندازه، جغرافیا همگی در محتوی و معنای مضامین مجسمه‌سازی تغییر بنیادی ایجاد کرده‌اند و وظایف نوینی را در مقابل مجسمه‌سازی قرار داده‌اند. مجسمه‌سازی معاصر استفاده از عناصر و نشانه‌های اجتماعی را به عناصر و نشانه‌های پلاستیک ترجیح می‌دهد و مضامین را بر همین اساس انتخاب می‌کند و هنری زمینه‌گرا مرتبط با فضا نزدیک تر به هنر چیدمان و با گرایش‌های هنر زمینی "هنر میرا" شده است. از جریان عمل تخصصی به طرف هنری اجتماعی سوق پیدا کرده است. در عرصه تخصصی نیز از حیطه شکل به عرصه ساخت و روند متمایل شده است لذا شاهد تحول جدی در عرصه ساخت و روند، در شیوه نگاه به مخاطب، در اهمیت روزافزون هنر همگانی و محیطی و... هستیم. مجسمه‌سازی قابلیت‌های بسیاری یافته و در جامعه در حال شکل گیری نقش بسیار وسیع تری در ایجاد فضای شهری خلاق و فعال بازی خواهد کرد که قابلیت‌های فانتزی آن را افزایش خواهد داد و به درک عمیق تر از رابطه فضای شهر با معماری، جغرافیا، ارزش های انسانی، هویت و تمدن کمک خواهد کرد. مجسمه‌سازی هم اکنون نیز مبین مباحثی چون واقعیت و مجاز و مسئله ستم دیدگان، اقوام، جنبش زنان، مسائل زیست محیطی، مهاجرت و غیره در عرصه شهری است.
 
در گزارش مصور این صفحه ایرج محمدی، سازندۀ تندیس شاه عباس، در بارۀ  مجسمه‌های شهری ساختۀ خودش صحبت می‌کند.
 
* حمید شانس، مجسمه ساز و هنرشناس
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

سال ۱۳۰۹ بود و منوچهر ستوده در کلاس نهم کالج آمریکایی (دبیرستان البرز) درس می‌خواند. معلمی داشت به نام شاهزاده محمدحسن میرزا فرحی. شازده یک روز او را خواست و پرسید: "برای ادامه تحصیل چه برنامه‌ای داری؟" منوچهر گفت: "می‌خواهم ادبیات بخوانم".

ـ ادبیات؟! ادبیات به درد نمی‌خورد. تو که شاگرد ممتازی هستی باید طب بخوانی.
ـ ولی من علاقه‌مند به ادبیات هستم.
ـ ببین، پسرجان! طب، هم برای خودت مفیدتر است و هم برای مملکت. برو خوب فکرهایت را بکن، چند روز دیگر مجدداً بیا تا ببینم به چه نتیجه‌ای رسیده‌ای.
 
منوچهر رفت و خوب فکرهایش را کرد و دوباره آمد و گفت: "می‌خواهم ادبیات بخوانم!" دوباره شازده اصرار که باید طب بخوانی و از منوچهر انکار که دوست ندارم تا بالأخره شازده فهمید از پس او بر نخواهد آمد و رهایش کرد که برود ادبیات بخواند.
 
و چه خوب که رهایش کرد. چون حالا پس از هشتاد سال، مقام ستوده در فرهنگ ایران‌زمین چنان بالا و والاست که اگر شازده زنده بود، از پیشنهاد آن روز خود پشیمان و شاید شرمگین می‌شد. سخت است گمان کنیم به این زودی‌ها کسی پیدا شود که بتواند – یا اصلاً بخواهد – جا پای ستوده بگذارد. کافی‌ست گفته‌های زنده‌یاد ایرج افشار را بخواند تا عطای ستوده شدن را به لقایش ببخشد: 
 
"چهل سال با او و دوستان کوه را به کوه دوختیم و دره [را] به دره بند زدیم و ماهور را گذشتیم و به رودهای پرآب زدیم شب‌ها را با چوپانان و روستائیان به هم‌سخنی گذراندیم و با چاپاردارها همگامی داشتیم... آن موقعی که به نوشتن کتاب از آستارا تا آستارباد پرداخت، ناگزیر از آن بود که سی و چند آبریزی را که رودخانه‌های سلسله البرز از جنوب به سوی دریای خزر سرازیر می‌روند، یکی یکی پای پیاده تا ستیغ کوه برود و به هر گوشۀ آنها سر بزند تا ویرانه‌ای و خرابه‌ای را از قلم نیندازد".
 
و چنین است که ستوده خود به تنهایی دانشنامۀ تاریخ و فرهنگ ایران است. چه خوب گفته باستانی پاریزی که " از منوچهر ستوده چه می‌طلبید جز این که در بارۀ چوبکاری و هنر چوب در مازندران و گیلان سخن به میان آورد و از کاسه و کماجدان تا گوشت‌کوب و آیینه و سرمه‌دان چوبی زن و مرد مازنداران حرف بزند و جمعی غفیر (کثیر) از مستشرقان را به تحیر اندازد؟" این همه نتیجه یک عمر تکاپوی مردی است که به قول همو "با احتیاط قدم برمی‌دارد و پیاده‌روی را بر سواره رفتن ترجیح می‌دهد و با ملایمت قدم برمی‌دارد و شتروار راه دور را به تدریج طی می‌کند." 
 
او حالا ۹۸ سال دارد. صبح‌ها یک ساعت پیش از طلوع آفتاب از خواب بیدار می‌شود و در گرگ‌ومیش هوا کار روزانه را آغاز می‌کند: خواندن و پژوهیدن و نگاشتن. مردی که همیشه از همراهی قدم با قلم سخن رانده، هنوز هم دوست‌تر می‌دارد که به جای نشستن در خانه، رهسپار سفر شود، اما حیف و صد حیف که دیگر پاهایش یاری نمی‌کنند.
 
سال‌هاست که از دود و دم تهران گریزان است. تابستان‌ها را در روستای "کوشکک لورا" در جادۀ چالوس به سرمی‌آورد و زمستان را به خانۀ دیگری در سی‌سرا (نزدیک چالوس) می‌رود. خانه‌اش به شکل حیرت‌انگیزی ساده است. اتاقش در خانۀ ییلاقی کوشکک چیزی جز یک زیلو و یک دست رخت‌خواب ندارد. با رادیو و تلویزیون هم که هیچ میانه‌ای ندارد. معمولاً در ایوان سرتاسری جلو اتاق رو به باغ پردار و درخت خود می‌نشیند و پشت یک میز آهنی کوچکِ قدیمی، مشغول کار می‌شود. هر وقت هم خسته شد، یکی دوبار عصازنان طول ایوان را می‌پیماید و اگر شد سری هم به نهر آب وسط باغ می‌زند. 
 
چیزی که در زندگی‌اش هیچ جایی ندارد، وابستگی به مال و منال دنیاست. به قول ایرج افشار "مرد سفر است؛ سفر بی‌آرایه و بی‌پیرایه. جای خواب برای او مهم نیست. بیشتر به دلش می‌چسبد که خانۀ روستایی باشد. از زلم زیمبو بیزار است. ساده زندگی می‌کند. تا روزی که پاها سستی نگرفته بود، بیشتر بر زمین می‌نشست. هر کجا که باشد، باشد... سی سال است که طهران خسته‌کننده را رها کرده و به گوشۀ جنگلی نزدیک چالوس پناه برده‌است. باغی ساخته و مرکباتی بار آورده و لذتش را می‌‌برد و آن را برای نشر کتب تاریخی مربوط به ایران بزرگ وقف کرده‌است". کتاب‌هایش را هم چند سال پیش تمام و کمال به کتابخانۀ مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی هدیه کرد و حالا فقط به همان قدری که می‌خواند، کتاب دارد. 
 
ستوده، خوش‌مشرب و شوخ‌طبع و رک‌گوست و همه کس محضرش را دوست می‌دارد. وقتی در باغ کوشکک به سر می بَرَد، دوستان و آشنایان و شاگردان به دیدارش می‌آیند و آنها که دستی در پژوهش دارند، فرصت را غنیمت شمرده و پرسش‌هایشان را در میان می‌گذارند. او نیز از سر حوصله و بی آن که اظهار ملالت و خستگی کند، یکایک را پاسخ می‌دهد. 
 
در یکی از روزهای امردادماه گذشته به دیدارش رفتم. دست بر قضا تنها بود و فرصتی شد که با فراغ بال پای صحبتش بنشینم. گزارش مصور این صفحه برشی کوتاه از این گفتگوست. با این توضیح که ستوده در خلال سخنانش به جایگاه ادبیات ایران در گذشته و حال اشاره دارد. باید دانست که در فرهنگ واژگان او، ادبیات کمابیش معادل فرهنگ به کار می‌رود و این در ادامه همان تقسیم‌بندی‌های قدیم است که رشته‌های تحصیلی را به دو شاخۀ علمی و ادبی تقسیم می‌کرد. شاخۀ علمی مشتمل بر علوم تجربی و ریاضی بود و شاخۀ ادبی، علوم انسانی را دربر می‌گرفت.
 
بخشی از عکس‌های این گزارش، خصوصاً عکس‌های قدیمی و عکس‌های مربوط به باغ سی‌سرا و مراسم نکوداشت ستوده را علی دهباشی در اختیار ما گذاشته‌است.
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فاطمه جمال‌پور

این روزها اگر گذرتان به گالری آران در خیابان خردمند شمالی بیفتد نمایشگاهی دربارۀ جنگ می‌بینید که با نمایشگاه‌های متداول دربارۀ جنگ تفاوت زیادی دارد. نمایشگاه "مرثیه‌ای برای بیگناهی" تنها صدای ایرانی ندارد، آثاری از یک هنرمند عراقی در کنار دو هنرمند ایرانی عرضه شده تا درد مشترکی را فریاد کنند و یاد قربانیان جنگ را چه ایرانی و چه عراقی گرامی بدارند. آثار این هنرمندان اگر چه به مناسبت روزهای آغاز جنگ عرضه شده‌اند اما نگاهی ضد جنگ را دنبال می‌کنند.

هنرمند عراقی که نمایشش با عنوان "بانگ" در نمایشگاه عرضه شده، وفا بلال که در دانشگاه نیویورک هنر تدریس می‌کند چون نتوانسته بموقع ویزای ایران را دریافت کند، اثر او توسط حمید پورآذری کارگردان ایرانی و گروه ۸۰ نفره‌اش اجرا شده و بلال از طریق اسکایپ بر چگونگی اجرا نظارت کرده است.
 
در این اجرا بازیگرانی با لباس سفید به نشانۀ کشته‌شدگان بی‌گناه جنگ و بازیگرانی با لباس سیاه به نشانۀ بازماندگان، مجروحان، جانبازان و فراموش‌شدگان جنگ با یقین‌های به شک تبدیل شده، معصومیت‌های از دست رفته و زندگی‌هایی که ناخواسته از هم پاشید، نقش آفرینی می‌کنند و فضایی متاثر کننده و اندوه‌بار به نمایش می‌گذارند. صورت‌های اشک بارشان جای خالی کسانی را به رخ می‌کشد که دیگر نیستند.
 
هنرمند دیگری که با عکس‌های مستندش در این نمایشگاه حضور دارد جاسم غضبان پور عکاس خوزستانی است که در تمام سال‌های جنگ دوربین به دست به ثبت لحظه‌ها پرداخته است، لحظه‌هایی که روایتی متفاوت از جنگ دارند. با اینکه این مجموعه در حد فاصل عملیات بیت‌المقدس و اوج جنگ عکاسی شده اما این بار خبری از خاکریز‌ها و سلاح‌ها و کشته‌های جنگ نیست، او اسباب بازی‌های سوخته در انبار‌های گمرگ بندر خرمشهر، سینمایی که حالا جز پرده و صندلی‌های سوخته و خاطراتش چیزی ندارد، کودکی که در قایق کوچکش در شط و در میان نخل‌های سوخته سرش را گرم می‌کند، مبلی که بی‌صاحب در خیابان رها شده و درخت‌هایی که بی‌خیال هرس شدن به وسط خیابان پیشروی می‌کنند، دوچرخۀ سوخته‌ای که دیگر رکاب‌هایش نمی‌گردد تا لذت دوچرخه‌سواری را به کودکی هدیه کند را به ثبت می‌رساند.
 
غضبان پور نخل‌های سوخته را نمادی از جوانان خرمشهر می‌داند و با اشاره به حضور پررنگ کودکان در عکس‌هایش می‌گوید: "آنان که نسل‌های آینده را تشکیل می‌دهند قربانیان فراموش شده جنگ هستند".
 
طراحی‌ها و چیدمان بکتاش سارنگ در کنار نمایش وفا بلال و عکس‌های جاسم غضبان پور نمایشگاه را کامل می‌کنند. هنرمند جوانی که در سال‌های جنگ متولد شده و از وارثان رنج این جنگ است.
 
نازیلا نوبشری مدیر گالری آران و برگزار کنندۀ نمایشگاه آن را یادبودی برای انسان‌های بی‌گناهی می‌داند که قربانی شدند و به همین دلیل عنوان نمایشگاه را مرثیه‌ای برای بیگناهی گذاشته است.
 
این نمایشگاه تا روز ۱۷ مهرماه در گالری آران در تهران ادامه دارد. در گزارش چندرسانه‌ای این صفحه صحنه‌هایی از این نمایشگاه را همراه با توضیحات نازیلا نوبشری می‌بینیم.
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فاطمه جمال‌پور

 گفته شده که یکی از بهترین میراث‌ها برای فرزندان نام نیک است. هم نام نیکی که برای او بر می‌گزینید و هم نام نیکی که از شما می‌ماند.

البته هرنامی برای خودش داستانی دارد. گاه از شغلی روایت می‌کند. گاه از موقعیت اجتماعی، گاه از اعتقادات مذهبی یا ملی، و گاه از عشق پدر و مادر به گل یا گیاه یا حیوان و کوه و درخت. از همین رو کمتر نامی مبین شخصیت خود آدمی است. بلکه بیشتر مبین منش و مشی پدر و مادر و خواست‌ها و گرایش‌های آنان است.
 
 گاه هم  نامگذاری‌ها می‌تواند "از بسیاری جهات نشان دهندۀ حال و هوای جامعه و تمایل‌ها و گرایش‌ها پیدا و پنهان آن" باشد. این نکته در مقدمه پژوهشی آمده است از که ثبت‌احوال کشور در تهران منتشر کرده است. این کتاب را محسن پوریانی تالیف کرده‌است و "تأثیرگذاری وقایع بر نامگذاری ایرانیان" نام دارد.
 
چنان که در این پژوهش آمده بیشتر نام‌ها ساده و راحت‌اند. مانند فاطمه ایرانی که نخستین سند ثبت شدۀ هویتی ایرانیان در ۱۲۹۷ در بلدیه تهران به نام او ثبت شده و در آرشیو ملی موزۀ گنجینۀ ثبت‌احوال نگهداری می‌شود . اما پاره‌ای نام‌ها چندان شگفت‌انگیزند که سال‌ها پس از فوت صاحبشان همچنان بر ذهن و زبان می‌مانند. مانند "آقا میرزامصطفی عظیم الدوله ملقب به بکشو" متولد ۱۳۴۵ تهران که طولانی‌ترین نام در میان نام‌های ثبت شدۀ ایرانیان است، یا نام خانوادگی "طایفۀ حاجی نوروز علی تهرانی معروف به کلاه دره" که متعلق به خانمی با نام فاطمه سلطان متولد تهران است.
 
برخی نام‌ها هم هستند که چندان دور از ذهن‌اند که پس از شنیدنشان لبخندی از سر تعجب بر لبان می‌نشیند، مانند قوچی، قوشاخان، رمینه، بیگلر، پاپا، پرچمی، پاپل، خوله، دابابا، زربالا، خانم بس، صدگل، شاهی جان، گوجه و غیره، نام‌های که دولت ایران آنها را نامناسب تشخیص داده و با اعلام ۳۷۳۷ اسم برای آقایان و ۳۸۱۲ اسم برای خانم‌ها عنوان کرده که صاحبانشان برای تعویض آنها مراجعه کنند.
 
اما تنها نام‌ها نیستند. ۶۱۸ واژه اضافه مانند مشهدی، منگلی، جمعه، شنبه، یکشنبه، نمک، مرحوم و مرحومه، بیگ، میرزا، ساعت، شیخ، شعبان، رمضان، و غیره هم قابل حذف و تعویض اعلام شده‌اند.
 
سازمان ثبت احوال ایران از ۱۳۰۴ که با نام ادارۀ احصاییه شروع به کار کرده تاکنون بیش از ۱۰۱میلیون و ۱۹۲هزار سند هویتی ایرانیان را به ثبت رسانده است. از ۱۳۱۳ که ثبت نام خانوادگی در قانون مدنی اجباری می‌شود رضاشاه مأموران خود را برای انجام نخستین سرشماری و ثبت نام‌های خانوادگی به در خانه‌های مردم می‌فرستد و آنها بر اساس شغل، لقب، خصوصیات ظاهری اشخاص، محل تولد یا سکونت نام خانوادگی آنان را ثبت می‌کنند.
 
این پژوهش نامگذاری ایرانیان را در طول حدود ۸۰ سالی که اسناد آن در سازمان ثبت‌احوال کشور ثبت است مورد مطالعه قرار می‌دهد. در مقدمۀ کتاب آمده که در برخی مقاطع تغییرات در نامگذاری متاثر از تحولات زمان است و نوسان در گزینش نام از دگرگونی‌ها در فرهنگ جامعه و گرایش‌های آن حکایت می‌کند. 
 
افزایش برخی نام‌ها از قبیل کوروش در سال‌های ۵۰-۵۱، داریوش در سال‌های ۵۲-۵۳، روح‌الله در سال‌های ۵۷-۵۸ و ۶۷-۶۸، مهدی در دوران جنگ ایران و عراق  بیانگر تاثیر وقایع در نامگذاری است.
 
پربسامدترین نام‌ها در هر سال و در کل اسناد سجلی ایرانیان هم مشخص شده است. آمار بالاترین فراوانی نام مرد‌ها و زن‌ها به تفکیک جنسیت از میان تمام اسناد سجلی به این شرح است: محمد، علی، حسین، مهدی، حسن، رضا، احمد، محمدرضا، عباس، علیرضا، ابراهیم، سعید، محسن، محمود، محمدعلی، مجید، حمید، غلامرضا، مرتضی و مصطفی برای مردان و فاطمه، زهرا، مریم، معصومه، سکینه، زینب، رقیه، خدیجه، لیلا، سمیه، مرضیه، صدیقه، کبری، طاهره، صغری، اعظم، زهره، اکرم، ربابه و شهربانو برای زنان.
 
نام‌های ایرانیان در دسته بندی‌های متفاوتی جا می‌گیرند از جمله اسامی برگرفته از کتب دینی مانند مجید، کریم، مریم، حوا، زلیخا؛ اسامی امامان شیعه و پیامبران مثل یونس، یوسف، محمد، رضا، فاطمه، علی؛ فرمانروایان و جنگجویان فاتح در و قایع تاریخی و اجتماعی همچون اسکندر، نادر؛ نام‌های فرزانگان، فرهیختگان، دانشمندان، امیران، پادشاهان اسطوره‌ای مانند سینا، کوروش، نادر، سیاوش، گرشاسب؛ نام‌های برگرفته از ادبیات ملی و کتاب‌هایی همچون شاهنامه و گلستان مانند رستم، سهراب و آرش.
 
براساس پژوهش انجام شده دیگر دسته بندی‌ها از این دست است: اسامی اشیاء قیمتی و جواهرات‌اند: مانند مروارید، طلا، نقره، نگین، یاقوت و زمرد.
 
اسامی نباتات به خصوص گل‌ها مثل نسترن، سوسن، سنبل، نسرین، نرگس، نیلوفر و یاسمن. 
اسامی حیوانات و پرندگان مانند پرستو، سمانه، آهو و غزال. 
نام‌های اعضای بدن مانند مژگان، صدر و تارک. 
نام‌های ستارگان و سیارات همچون ماهرخ، سپهر، کوکب، ستاره، ناهید.
زمان‌ها و ایام هفته مانند سحر،جمعه، دوشنبه، آذر، بهمن، بهار. 
اسامی خاص مانند احسان، غزل، شادی، لطیف. 
و اسامی ترکیبی مانند شیرعلی، ماه منیر، مهشید، مهرآذر و مهران.
در سال‌های اخیرهم نامگذاری با دو نام رواج یافته که یکی از فرهنگ دینی و بخشی متاثر از فرهنگ ایرانی است مثل نازنین زهرا.
 
پژوهشگران ضمن بررسی نام‌ها و نامگذاری‌ها به نتایجی رسیده‌اند که آن را در مقدمۀ کتاب انعکاس داده‌اند. از جمله آنکه: "در طول سه چهار دهۀ اخیر افزایش نام‌هایی که به اعتبار شخصیت‌های معاصر که به هر دلیل در جامعه مطرح بوده‌اند، اختیار شده و بعد از نام‌های پر بسامد دینی قرار گرفته‌اند حکایت از آن دارد که گزینش نام به اعتبار اشخاص برجسته اینک، به دلایلی که در خور تأمل‌اند از انحصار دایرۀ بسته شخصیت‌های دینی به درآمده و به صورت نظامی باز و بسط پذیر شکل گرفته است (مراد نام‌هایی است نظیر سینا، نیما، مهران، پوریا، پریسا، الهه، آیدا، پریا و جز آن).
 
اتفاق دیگری که در چند دهۀ اخیر رخ داده ورود نام‌های توصیفی به فهرست نام‌های پر بسامد است که صفت یا خصیصه یا مرتبط معینی را به صاحبان خود نسبت می‌دهند. نظیر نگین، مهسا، سحر، الهام، فرزانه، عرفان، میلاد، امید و جز آن. 
 
در پایان مقدمه کتاب آمده که جامعه امر انتخاب نام را محدود به شخصیت‌های دینی یا غیردینی یا نظام‌های بسته و سنتی نامگذاری نمی‌بیند، بلکه از میان واژه‌های عام خوش‌آوا و خوش‌معنا هر واژه‌ای را که خوش دارد به عنوان نام اختیار می‌کند.

 

نمودارهای پژوهش سازمان ثبت احوال درباره رایج ترین نام‌ها


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مرتضی پورصمدی، که در سال ۱۳۳۱ در همدان به دنیا آمده، از پرکارترین فیلمبرداران مستند پس از انقلاب است. پیش از انقلاب  فیلمبردارانی چون اسماعیل امانی، کریم دوامی، فریدون ری‌پور و فریدون قوانلو را پر کار می‌شناختند.  پورصمدی می‌گوید:" با اکثر اساتید این حرفه همکاری داشته‌ام. بیش از ۵۰۰ هزار کیلومتر در این سرزمین سفر کرده‌ام. علاقه اصلی‌ام سفر و فیلمبرداری فیلم‌های مستند با گرایش مردم‌شناسی، شناخت اقوام و عشایر ایران بوده است. "تجربه فیلمبرداری پورصمدی با هر سه نسل کارگردان مستندساز ایران از او گنجینه‌ای گرانبها از ارزش‌های قومی و آیینی این مرز و بوم ساخته که از سفرهای دور و دراز به نقاط دور و نزدیک ایران حاصل آمده است. پورصمدی در مورد عکاسی هم می‌گوید:" در طول این سی و چند سال کار و سفر دوربین عکاسی همواره همراه من بوده است. خوشبختم چون خیلی جاها بوده‌ام و امروز خوشبختی مضاعف من این است که چه قدر به موقع در بعضی از جاها بوده‌ام."

پورصمدی در ارتباط با چگونگی علاقه‌مندی به اقوام و عشایر و همچنین ورود به عرصه فیلمبرداری می‌گوید: "علایق و توانایی‌های آدمی ریشه در گذشته‌ها و دوران کودکی دارد. از آن گروه آدم‌ها بودم که از نوجوانی با عکاسی شروع کردم و دل مشغولی‌های اهالی سینما را من هم داشته‌ام.  پدر و مادرم هر دو ریشه‌های عشایری و روستایی دارند، علی‌رغم این که در همدان زندگی می‌کردیم. شب‌های دوران کودکی، سرشار از افسانه‌ها و تعاریف و خاطره‌های اغراق شده‌ای بود که در زمستان‌های طولانی از زبان مادربزرگ و پدربزرگ و پدر و مادرم می‌شنیدم. با رسیدن بهار و رهایی از سرمای طولانی و طاقت فرسا، پرسه در طبیعت به زیباترین شکل می‌توانست جان آدمی را در گردش‌های جمعه در دره‌ها و کوچه باغ‌های دامنه الوند سرشار از احساسات دل‌انگیز کند. شیفتگی به افسانه‌ها و خاطرات، حضور در مراسم و آیین‌ها و علاقه به طبیعت و کوهستان، انگیزه‌هایی اساسی بودند که از کودکی سلیقه و جاذبه‌ای را در من شکل دادند که هنوز هم هر وقت در این فضاها قرار می‌گیرم تمامی آن شوق کودکانه با انرژی تمام در من بیدار می‌شود. در یک کلام هنوز هم به دنبال کودکی‌ام می‌گردم." 
 
"بعد از دیپلم هم تحقق رویاها را در سینما جستجو می‌کردم. سال ۱۳۵۲ به عنوان فیلمبردار فارغ‌التحصیل شدم. چند ماهی در تهران کار کردم. پیشنهاد انتقال به مرکز تلویزیونی کرمانشاه جالب بود. چون هم به خانواده نزدیک تر می‌شدم و هم این که کرمانشاه تمامی الگوهای مورد علاقه‌ام را یک‌جا داشت. سرزمینی کهنسال که سکونت گاه اقوام باستانی کرد بود. با طوایف و قبایل گوناگون، سرزمین آیین‌های دیرپا و عجیب و غریب، فرقه‌های گوناگون، شاخه‌های مذهبی و عرفانی و موسیقی و رقص و از همه مهمتر طبیعت بکر و سرکش ـ یک نمونه کامل از فرهنگ زاگرس."
 
"قرار بود ۱۳ ماه در کرمانشاه باشم. روزی که به تهران منتقل شدم ۱۰ سال از عمرم را در آنجا طی کرده بودم. کار در مرکز کرمانشاه میدان مشق و تمرین و تجربه مستندهای کوچک بود. گروه تولید ۲-۳ نفره سرشار از انرژی با امکان سفرهای مختلف به گوشه‌های ناشناخته آن سرزمین تمامی‌اش تجربه‌های ارزنده‌ای بود از زندگی، شناخت انسان‌ها، حضور در مراسم آیینی و تنفس در طبیعت و کوهستان‌های سرکش. در سال ۶۲ با انتقال به تهران و شبکه ۲ سیما، تصورم بر این بود که میدان بازی گسترده‌تری پیش‌رو خواهیم داشت. پس از گذشت زمان کوتاهی برنامه‌ای به گروه فیلمبرداران پیشنهاد شد. سفری دور و دراز حول محور طبیعت و محیط‌ زیست. کسی از همکاران فیلمبردار نپذیرفت، مسئول گروه به من پیشنهاد کرد، پذیرفتم. این سفر به همراه فرهاد ورهرام (فیلمساز و پژوهشگر) سفر دور و درازی شد که استان‌های لرستان ـ خوزستان ـ هرمزگان و جزیره قشم را خوب دیدیم و شب‌ها مفصل بحث سینمای مستند به خصوص نوع سینمای مستند قوم‌نگار بود و چگونگی کار در این عرصه. و این که ایران جهانی کوچک شده است که همه اقوام، آیین‌ها و شیوه‌های گوناگون زندگی را یک جا دارد."
 
"در سفری دیگر این بار استان‌های فارس و کرمان را تا اعماق جازموریان پیمودیم. زمستان سال ۶۵ به اتفاق فرهاد ورهرام در سفری کوتاه به شمال مسجد سلیمان زندگی زمستانی طایفه بامدی ایل بختیاری فیلمبرداری شد که مقدمه فیلم مستند بلند "تاراز" شد. فصل اصلی کار تاراز در بهار ۶۶ فیلمبرداری شد. گروه فیلمبرداری حدود ۳۰۰ کیلومتر پیاده از شمال شرقی مسجد سلیمان تا دامنه‌های زردکوه بختیاری را همراه ایل کوچ کرد. بهمن ماه سال ۷۱، فرهاد ورهرام پیشنهاد فیلمبرداری کار مستند آیینی پیر شالیار در اورامان کردستان را داد. این فیلم به همراه دو دوربین اضافه به مدت ۱۸ روز در زمستان فیلمبرداری شد."

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.