مقالات و گزارش هایی درباره ایران
۰۹ سپتامبر ۲۰۱۱ - ۱۸ شهریور ۱۳۹۰
بهار نوایی
سپیده رئیسسادات یکی از شناخته شدهترین خوانندگان زن متولد بعد از انقلاب در پهنۀ موسیقی سنتی ایرانی است که در خارج از کشور زندگی میکند. او بیش از بیست سال نزد استادانی چون پریسا (فاطمه واعظی)، پرویز مشکاتیان، محمدرضا لطفی، ارشد طهماسبی و مسعود شعاری موسیقی سنتی و آواز آموخت، اما او در خارج از ایران به شهرت رسید.
آنطور که خود به یاد میآورد، اولین بار در سن پنج سالگی با ویولن "فرود گرگینپور" تصنیف "الهۀ ناز" را خوانده و همین نوازنده بوده که او را تشویق به شرکت در کلاس درس پریسا و پرورش صدایش کردهاست.
بیست سال پیش وقتی سپیده درسن نهسالگی پا به دنیای موسیقی گذاشت، حضور زنان در عرصۀ هنر موسیقی و اجرای کنسرت در داخل ایران، حد اقل برای شنوندگان مختلط زن و مرد، به آسانی ممکن نبود. ولی سپیده با فراگیری سه تار و فنون آوازی و موسیقی ایرانی در خلوت خانهها حضور زنان خواننده در موسیقی سنتی ایرانی را تداوم بخشید.
هجدهساله بود که با همخوانی در آلبوم "کنج صبوری" ساختۀ پرویز مشکاتیان برای اولین بار صدایش را به گوش دوستداران موسیقی رساند. همین پیوند هنری با پرویز مشکاتیان موجب شد تا سپیده با خاطرات زیادی از درس استادش به بلوغ موسیقایی برسد. پس از مرگ پرویز مشکاتیان، تصنیف "سرو آزاد" ساختۀ او را به یاد استاد در ونیز ایتالیا اجرا کرد و همین اجرا باعث شناخت دوباره و شهرت سپیده در بین ایرانیان شد.
اگرچه سپیده رئیسسادات از نوجوانی با موسیقی خو گرفته و با فوت و فن آن آشنا شده بود، از همان آغاز نقاشی هم گوشۀ دیگری از ذهنش را گرفته بود؛ هنری که میگوید بر آوازخوانیاش تأثیر مثبتی گذاشتهاست. او پس از فارغالتحصیلی از هنرستان در رشتۀ گرافیک به دانشگاه هنر رفت و دانشجوی رشتۀ نقاشی شد. میگوید: "از سال دوم دانشگاه نقاشی برایم مشکل شد و همیشه استادانم میگفتند "دوباره به سوی نقاشی برمیگردی"، اما ده سال از آن زمان میگذرد و هنوز چنین نشده. مسلماً این که زندگی من چند سالی بر نقاشی تمرکز داشته، بیتأثیر در کار موسیقیام نبودهاست".
سپیده رئیسسادات پس از پایان دانشگاه به ایتالیا رفت و تحصیلاتش را این بار در رشتۀ موسیقی ادامه داد و زندگی او در این دوره بیشتر از هر زمان دیگری با موسیقی گره خورد. او نه تنها تحصیلات دانشگاهی خود را در این رشته ادامه داد و به جستجوی موسیقی ایران باستان و دورۀ ساسانیان، بهخصوص موسیقی زنان در آن دوران در لابلای کتابها، روی سنگنگارهها و سنگنوشتهها پرداخت، بلکه در محیط غیر ایرانی خود هم ایرانی کوچک ساخت که در آن اگرچه زبان فارسی زبان مشترک نبود، موسیقی ایرانی و شعر فارسی محور ارتباط و زبان مشترک بود:
"وقتی ایتالیا بودم، شاگردان غیرایرانی زیادی داشتم که به آنها موسیقی و آواز یاد میدادم. علت اصلی آن یک نیاز اولیه و ابتدایی شخصی بود، چون در آن فضا دوست داشتم با اطرافیان ارتباط برقرار کنم و سادهترین و راحتترین راه این ارتباط، موسیقی بود. درواقع من دیگران را در چیزی که عشق من بود، شریک میکردم. سعی میکردم از شاعران و آهنگسازان مختلف در دورههای مختلف به آنها یاد دهم. اگر به آنها تصنیفی از عارف یاد میدادم، سعی میکردم به آنها بگویم عارف شاعر وطنی ما بوده یا اشعار بهار چه نقشی در موسیقی ما داشته و آنها را با فرهنگ ایران آشنا سازم".
امروز سپیده دانشجوی دورۀ فوق لیسانس در رشتۀ اِتنوموزیکولوژی- علم شناخت موسیقی اقوام و فرهنگشناسی موسیقی - در دانشگاه تورنتوی کاناداست. سپیده رئیس سادات زمانی خواننده موسیقی سنتی ایران شد که موسیقی ایرانی با موسیقی دیگر قومها و کشورها آمیخته و شکل تلفیقی گرفته بود. اما او میگوید به دستگاهها و ردیفهای موسیقی ایرانی و بهخصوص به شعر عرفانی ایران وفادار میماند و قصد دارد موسیقی را همانطور که از استادانش آموخته، حفظ کند و ارائه دهد.
وی با آهنگسازان و موسیقیدانان بسیاری در داخل و خارج ایران همکاری داشتهاست. حاصل این همکاری انتشار آلبوم "انوار": گامهای عبدالقادر مراغهای (بازخوانی چهار تصنیف منسوب به عبدالقادر مراغهای، موسیقیدان ایرانی)، "چهارده قطعه برای بازپریدن" ساختۀ رضا قاسمی، "بیست سال با آثار پرویز مشکاتیان"، "خنیاگر"، "کنج صبوری"، "Fleur 2" و موسیقی فیلم ایتالیایی "سرزمین مقدس" “(Terra Sancta” (Holy Land و اجرای کنسرت در نقاط مختلف دنیا است. همچنین "مونس دیرینه" نام تازهترین آلبوم سپیده رئیسسادات با آهنگسازی ایمان وزیری است که بهزودی منتشر میشود.
به نظر میرسد دانش و مهارت در موسیقی ایرانی، سپیده رئیسسادات را چنان توانا ساخته که او خود را برای انتقال این امانت تاریخی به نسلهای بعدی مصمم می بیند؛ حتا زمانی که امکان برگزاری کنسرت در ایران را ندارد.
در گزارش تصویری این صفحه او از زندگی و علاقهمندیهای هنریاش سخن میگوید. شماری از عکسهای این مجموعه متعلق به خانم روشنک، نازلی صادقی لر، مهرداد دفتری، ماندانا مقدمی پویا، آیدین بهراملویان و مهران تمدن است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۷ سپتامبر ۲۰۱۱ - ۱۶ شهریور ۱۳۹۰
گالری "راسی اند راسی" لندن طی روزهای هفتم سپتامبر تا ششم اکتبر میزبان چهار زن هنرمند ایرانیتبار آمریکاست. کارهای سمیرا عباسی، پونه مغازهای، کتایون وزیری و آناهیتا وثوقی را"جیشری آبیچندانی" Jaishri Abichandani ، که خود یک نقاش هندی است، در نمایشگاه "دگردیسان و بیگانگان" گرد هم آوردهاست.
تندیسها و عکسها و تابلوهای نقاشی در این نمایشگاه بیانگر دیدگاههای این چهار هنرمند در بارۀ مفهومهای دگرگونی و تغییرپذیری در سرزمینی بیگانه است. یعنی تنها ایرانی بودن این هنرمندان نیست که آنها را در چارچوب یک نمایشگاه کنار هم آورده، بلکه به گفتۀ جیشری آبیچندانی، مسئول این نمایشگاه، جایگاه آنان به عنوان بیگانگان ساکنشده در آمریکا نقطۀ مشترک عمدۀ میان آنهاست؛ اشتراکی که روی برداشتهای مشابه آنها از مقولههای هویت و بیگانگی و خودی بودن اثر گذاشتهاست. این بانوان هنرمند ایرانی یا بیرون از ایران زاده شدهاند یا بزرگشدۀ دیار غربت هستند. جابجایی فیزیکی و فاصله گرفتن از ریشهها و نیاز دایم به تغییر و دگردیسی در عنوان نمایشگاه و آثار آن بازتاب یافتهاست.
در عکسهای رنگی پونه مغازهای آدمانی را با جامههای قومی رنگارنگ میبینیم که شمنها و مردم کوچی آسیای میانه را در ذهن تداعی میکنند. اما در واقع، این عکسها به دو جامعۀ تاریخی اشاره میکند: "کاکتها" Cockettes The یا گروهی از بازیگران نمایشهای خیابانی در سنفرانسیسکو و "حفارها" The Diggers، یک گروه پروتستان بریتانیایی در قرن ۱۷ میلادی که گرایشهای اشتراکی (کمونیستی) داشتند. عکسهای مغازهای باور یا تصدیق بلاتصور بیننده از مفهومهای "بیگانه و مرموز" و "خارجی" را به چالش میکشد.
نقاشیهای سمیرا عباسی از سلسلۀ "جـَـنگِ ازلی" به رنگ سرخ قهوهای درگیریهای نظامی جاری در خاور میانه را در تلفیقی با اسطورههای جنگ و جهاد و شهادت درهم بافتهاست. این نقاشیها هم از اسطورههای شاهنامه و هم از رویدادهای تاریخ معاصر چون فجایع زندان ابوغریب تأثیر پذیرفتهاند.
"پوسترهای سینمایی" کتایون وزیری عنصرهایی از پیکرنگاری ایرانی دهۀ ۱۹۸۰ را کنار تصویرهای تبلیغاتی آمریکایی از همین دوره چیدهاست. به عنوان بخشی از این طرح، کتایون وزیری از بینندگان خواستهاست که تصویرها و نوشتههای روی پوسترها را بنا به تفسیر و تصور خود از آنچه میبینند، به طور دیجیتال تغییر دهند. نتیجۀ این همکاری هنرمند با مردم، بیستودو پوستر فیلمهای داستانی هالیوود است، با تصور و برداشتهای مختلف از تصویرها و نوشتهها.
در کارهای آناهیتا وثوقی میتوان تلفیقی از نگاه طنزآمیز و برداشت ما از مفهوم "بیگانگی" را مشاهده کرد. تندیسکهای او اندرونه یا احشا را با اشیائی چون کارد و پیچ و میله و گوشماهی و روسری درهم آمیختهاست که به تصویرهای برآمده از داستانهای تخیلی میماند که گویی اشکال زندۀ بیگانه بر جهان بشری حاکم شدهاند.
آناهیتا وثوقی در توضیح بیشتر موضوع نمایشگاه "دگردیسان و بیگانگان" میگوید: "در عالـَم تخیل و داستانهای علمی همۀ جسمها تغییرپذیر و در صدد تبدیل شدن به چیزی دیگر هستند، اما در عین حال پیوسته از گزینۀ مرموز و غریب زیرفرهنگ خود الهام میگیرند".
نمونههایی از کاوش این چهار زن هنرمند در مقولههای دگردیسی و بیگانگی را میتوانید در گزارش مصور این صفحه ببینید. توضیحات جیشری آبیچندانی، مسئول نمایشگاه و سمیرا عباسی، یکی از این هنرمندان، تصویرها را همراهی میکند.
Shapeshifters and Aliens
7 September – 6 October 2011
16 Clifford Street, London W1S 3RG
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۲ سپتامبر ۲۰۱۱ - ۱۱ شهریور ۱۳۹۰
حمیدرضا حسینی
درست یک ماه و یک روز پیش، محمود دولتآبادی هفتاد و یک ساله شد. امروز خالق کلیدر، هفتاد و یک سال و یک ماه و یک روز دارد. با موهایی سپید بر سر، چین و چروکی بر صورت و دردهایی که گاه و بیگاه به سراغش میآید؛ مثل آن مچدردی که حتا وقتی نمینویسد، باز هم رهایش نمیکند.
اما روحش آرام است. یا لااقل مثل وقتی که "زوال کلنل" را مینوشت، در طغیان نیست. در آن دوازده سالی که "روزگار سپریشدۀ مردم سالخورده" را نوشت، آنقدر دچار بود که حتا یک نوار موسیقی گوش نداد؛ اویی که عاشق موسیقی بود! حالا آن روزگار، سپری شده و مرد سالخورده میتواند از خودش راضی باشد: "عیبی ندارد. از درون دالانهای تاریک و پر از خنجر و شتکهای... چه بگویم؟ از این دالانها عبور کردم. خوب است... خوب است".
مثل همیشه طرحی از یک داستان در ذهن دارد. داستان تازهای که البته "لزوماً خط و ربطی ندارد و تا بیاید روی کاغذ و انجام بگیرد و ویراسته بشود، باید از هزار اتفاق عبور کند. هیچ معلوم نیست که چه هست، ولی باید که یک چیزی باشد. فقط میدانم که ذهنم در حال بار برداشتن است".
پانزده سال از عمرش را به پای کـَلیدر ریخت و چنان داستانی آفرید که در برخی جهات از تصور خودش هم زیادتر بود: "گمان نمیکنم که دیگر نیرو و قدرت و دل و دماغم بگذارد کاری کاملتر از کلیدر بکنم". کلیدر تا به امروز لقب پرحجمترین رمان فارسی را یدک میکشد. رمانی که بیش از شصت شخصیت آن با دقت تمام و با جزئیاتی بهراستی حیرتآور ساخته و پرداخته شدهاند. این که جنم خلق داستانهایی از این دست، در نویسندگان امروزی یا آیندگان باشد یا نباشد، چیزی است که دولتآبادی نمیتواند به قطع و یقین دربارهاش چیزی بگوید: "نمیدانم. این حوصلهها در آینده باشد یا نباشد، نبوغش، باورمندیاش، تمرکزش، نیازش، تواناییاش، باشد یا نباشد، نمیدانم... الآن همه چیز به سمت سادگی میرود. سادگی هم برای خودش یک امتیاز است. اما همه امتیازها نیست".
زمانه هم البته در این کوششها و درخششها بیتأثیر نیست: "توماس مان گفتهاست، آثار بزرگ ادبی وقتی پدید میآیند که موقعیت تاریخی آنها در حال دگرگونی و فراموشی باشد و این مصداق کارهایی است که من انجام دادهام. من خوشبختانه در مقطعی از تاریخ ایستاده بودم که جامعۀ ایران از نظر مناسبات تولیدی، اقتصادی و تاریخی در حال دگرگونی بود و خوشحالم که این دگرگونی را شرح کردم".
تداوم این دگرگونی و سمتوسویی که یافت، مسیر ادبیات داستانی ایران را تعیین کرد: "از سالهای پنجاه و اندی تا شصت و هفت، شصت و هشت، جامعۀ ادبی ایران دچار فـَـترَت شد. یعنی انقلاب شد. بعد جنگ آمد. بعد پریشانی اجتماعی آمد. نویسندگانی که به اصطلاح ما خراسانیها، تازه سینه از خاک برداشته بودند، ناچار از مملکت رفتند و امروز بچههایی که ماندهاند با میانگین سنی سی و یکی دو سال، بسیار کثیر و متکثرند".
حالا از نگاه او آن خوراکی که باید فکر و روح نویسندگان جوان از آن تغذیه شود، به قدر کفایت فراهم نیست: "یادگیری خیلی مهم است. آثار کلاسیک مهمی که قبل از انقلاب ترجمه میشد، مثل آثار آندره ژید، بالزاک، هرمان هسه یا حتا داستایفسکی، دیگر یا خوانده نمیشود، یا بهعمد ترجمه نمیشود یا به عمد چاپ نمیشود. من نمیفهمم چهطور ممکن است کسی بابا گوریوی بالزاک را نخوانده باشد؟"
شاید او نتواند در این باره چارهجویی کند، اما تا آنجا که از دست خودش برمیآید، سرگرم فراهم آوردن گزیدهای از آثار منثور ادبیات کلاسیک ایران برای جوانهاست. چرا که میاندیشد: "ادبیات قدیم ایران به منزلۀ یکی از انباشتهای زلال سخن در پنهان تاریخ ماست".
ده پانزده سالی می شود که این کار را در حاشیۀ دیگر کارهایش انجام میدهد.این کار و کار دیگری به نام "آن دیگران" که مجموعهای است از نوشتههای او در بارۀ معاصرانش. این دو به علاوۀ "مقالات و مقولات" که سرگرم تدوین نهایی آن است، اشتغالات این روزهای دولتآبادی را تشکیل میدهند.
او لابلای همین اشتغالات – که کم هم نیستند – پیشنهاد گپوگفت در بارۀ خود و آثارش را پذیرفت و بزرگوارانه اجازه داد که دور از هیاهوی شهر، در خانۀ ییلاقیاش میهمان شویم و ساعتی پای سخنانش بنشینیم. گزارش تصویری این صفحه حاصل این دیدار در یک پسینگاه تابستانی است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۴ جولای ۲۰۱۹ - ۲۳ تیر ۱۳۹۸
شوکا صحرایی
مهین عظیما چهاردهمین دانشجوی دختری بود که در سال ۱۳۲۷ به دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران راه یافت و دهمین دختر فارغالتحصیل در رشتۀ نقاشی از این دانشکده. او در بارۀ آن دوره میگوید:
"دانشجویان، دوستان خوب و باصفا، محیطی گرم و صمیمی را تشکیل میدادند. گرامافونی در گوشهای به چشم میخورد، صفحات بتهوون، باخ و موزارت از مجموعه آهنگهایی بود که همیشه در آتلیه به گوش میرسید.معمولاً منوچهر شیبانی (شاعر و نقاش) با جثۀ کوچکش با صدایی رسا، اشعار سرودۀ خود را باصلابت و بلند میخواند و در طول آتلیه راه میرفت. و سهراب سپهری همیشه ساکت و آرام با اصرار دوستان در کنجی به خواندن اشعارش میپرداخت، در حالی که موزیک هم مترنم بود. گاه اسماعیل شاهرودی (شاعر) و صادق بریرانی هم به جمع ما میپیوستند."
او در سال ۱۳۳۲ از این دانشکده فارغالتحصیل شد و در همین سال با مسعود برزین (روزنامه نگار و نویسنده) ازدواج کرد. بعدها به استخدام وزارت آموزش و پرورش درآمد و سالها ریاست دبیرستان مهین را بر عهده داشت.
در سال ۱۳۴۶ به صورت کاملاً اتفاقی با نقاشی پشت شیشه آشنا شد. "با دیدن این نوع نقاشی بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم و مصمم شدم که از آن پس احساسم را بر پشت شیشه بریزم و بدین شکل تصویر و نقش وارونه کشیدن را آغاز کردم."
او که همیشه به نقاشی علاقه داشت، میخواست کاری متفاوت انجام دهد و نقاش زمان خودش باشد. میگوید نقاشی پشت شیشه کار سادهای نیست و از این رو هنرمندان اندکی به آن توجه ظاهر کردهاند؛ چون در آغاز نقاشی طرحی، نخست باید پایان نقاشی را روی شیشه آوری و سپس به آغاز آن برسی؛ وارونه است. دیگر این که شیشه شکننده است و آثارت میتواند عمر کوتاهی داشته باشد. اما مهین عظیما برای ماندگاری آثارش اکنون از شیشۀ نشکن استفاده میکند که همۀ ویژگیهای شیشه را دارد، به جز شکنندگی آن.
نقاشی پشت شیشه، این هنر بی ادعا و عامیانه، آن گونه که باید و شاید، هنوز شناسنامۀ خود را دریافت نکردهاست. این هنر ازیادرفته، یادگار هنرمندان گمنام ایرانی است. قصۀ نقاشی پشت شیشه مدتهاست تمام شده و کمتر کسی این هنر را میشناسد.
مهین عظیما میگوید:" کوششم بر این بوده و هست که به نوبۀ خود جانی تازه بر این پیکر ناتوان بدهم".
فریال سلحشور، محقق نقاشی پشت شیشه، مینویسد: "خانم مهین عظیما از نقاشان معاصر است که به یکی از شیوههای ازیادرفته هنر ایرانی دل بسته و در راه پاسداری از آن میکوشد. این شیوۀ هنری مهجور، نقاشی پشت شیشه است که هنرمند ما با آگاهی از دشواری اجرای آن بر سطح لغزندۀ شیشه به آن پرداختهاست. نقاشی پشت شیشه هنری با پیشنهای بسیار کهن است. در حقیقت سابقۀ ساخت نمونههای کشفشده در جنوب ایتالیا به قرن سوم و چهارم پیش از میلاد میرسد. این هنر در طول قرنها به دست هنرمندان مختلف اجرا شده و چون شیشههای تزیینشده بسیار گرانبها بودهاند، تنها حکمرانان و کلیساها توانایی سفارش ساخت این آثار را داشتهاند. این شیوۀ هنری در قرن ۱۵ میلادی در اروپا به حد اعلای زیبایی خود رسید و از بندر ونیز که مرکز تجارت پررونق آن دوران بود، به سراسر جهان راه یافت.
بر اساس شواهد موجود، نقاشی پشت شیشه در دوران زندیه (حدود ۱۱۶۳ خورشیدی) به ایران رسید و در تزیین بناهای مناطق جنوبی ایران، بهویژه در شیراز مورد استفاده قرار گرفت. در این سالها معماران قطعات کوچک گل و مرغ و چهرۀ دختران اروپایی را همراه با آینهکاری در گچبریهای سقف و دیوارهای خانههای اعیانی به کار میبرند.
در دورۀ قاجار و همزمان با سلطنت فتحعلی شاه (۱۲۵۰ – ۱۲۱۲ هـ.ق) از این هنر برای ترسیم چهرۀ شاهزادگان قاجار استفاده میشد و پس از آن نقاشی پشت شیشه مورد توجه مردم قرار گرفت و بهتدریج نقاشیهای مذهبی پشت شیشه یا شمایلها پدیدار شد. آثار اخیر به دو دسته نقاشیخط و شمایل تقسیم میشوند. همۀ آنها به سفارش افراد و برای هدیه به سقاخانهها، امامزادهها و مکانهای مقدس ساخته میشدند. شمایلهای پشت شیشه در نقاشی دورۀ قاجار اهمیت فراوان دارند، اما تا به حال توجه بایسته به آن نشدهاست. این آثار را میتوان نمونههای درخشان هنر شیعی– ایرانی نامید که مهم است مورد بررسی و تأمل قرار گیرد.
پرویز کلانتری در ارتباط با مهین عظیما و آثارش مینویسد: "مهین عظیما از هنرآموختگان دانشکدۀ هنرهای زیبای تهران است. دانشکدهای که در سال ۱۳۱۹ به ریاست آندره گدام فرانسوی تدریس آکادمیک هنر را بر اساس الگوی بوزار پاریس آغاز کرد. هفتاد سال میراث نقاشی معاصر ایران به دست هنرمندان این دانشکده و پس از آن دانشکدۀ هنرهای تزئینی آفریده شدهاند. هنرمندانی که عموماً در پایان تحصیل به اروپا سفر کردهاند و با آشنایی با مکاتب جدید هنری تجربههای خود را در ایران به کار بستند. اما این هنرمندان نوگرا با توجه به سنتها و ارزشهای میراث هنری ایران به خلق آثارشان پرداختند. حسین کاظمی که با صادق هدایت دوستی داشت نخستین مینیاتور مدرن خودش را در شخصیت (زن اثیری) بوف کور آفرید و بعدها دیگر هنرمندان مدرنیست ایران هر کدام با شیوههای شخصی به این مهم پرداختند. در یک بررسی تطبیقی از آثار حسین کاظمی، منوچهر شیبانی، ناصر اویسی و مهین عظیما شیوۀ استفاده آنها از مینیاتور ایرانی را در نوآوریهایشان مشاهده میکنیم و در بررسی تطبیقی دیگر به نمونهای اشاره میشود که یکی بر پولاد و دیگری بر شیشه نقش بستهاست. "مرغ نه آدم نه" از ژازه تباتبایی و نقاشی پشت شیشه از مهین عظیما (عشق شانهبهسر)".
در گزارش مصور این صفحه نمونههایی از نقاشی پشت شیشه مهین عظیما را میبینید.
انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین:۰۱ سپتامبر ۲۰۱۱ - ۱۰ شهریور ۱۳۹۰
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۳۰ اگوست ۲۰۱۱ - ۸ شهریور ۱۳۹۰
دو سال پیش افروز آمیغی، هنرمند ایرانی با چیدمان "هزار و یک صفحه" خود از مجموعۀ "تکههایی از سایه" برندۀ جایزۀ عبداللطیف جمیل موزۀ ویکتوریا و آلبرت لندن شده بود. امسال هم از میان ده نامزد به دریافت این جایزۀ ۲۵هزار پوندی، پنج تن ایرانیاند: منیر شاهرودی فرمانفرمائیان، بیتا قزلایاغ، بابک گلکار، هدیه شفیعی و سودی شریفی. پنج نامزد دیگر، نورعلی چغانی و عایشه خالد از پاکستان، هایو قهرمان از عراق، رشید قریشی از الجزایر و حازم المستکاوی از مصرند.
منیر شاهرودی فرمانفرمائیان از هنرمندان بنام ایران است که در این نمایشگاه چیدمان "مرغان بهشت"اش را به نمایش گذاشتهاست که ترکیبیست از سنتهای ایرانی قدیم آیینهکاری و نقاشی پشت شیشه با زیباییشناسی مدرن. آیینهها اشکال هندسی دارند و کنار شیشههای رنگی چیده شدهاند که به گفتۀ خانم شاهرودی، پرهای بازمانده از
گنجشکها بر روی بالکن خانهاش در تهران را تداعی میکنند.
اثر هنری بیتا قزلایاغ استفادهای نوین از نمدبافی سنتی ایرانی است. وی در این نمایشگاه سه پاره از "خاطرات نمدین"اش را به نمایش گذاشتهاست که الهامگرفته از جوشنهای نمدین رزمندگان جهان باستان است.
"مذاکره در مورد فضایی برای امکان همزیستی" عنوان بلند اثر بابک گلکار است که بیانگر مسایل اجتماعی- فرهنگی برآمده از تجربیات زندگی هنرمند در خاور میانه و کاناداست. آسمانخراشهای چیدمان بابک گلکار روی نقوش قالی ایرانی شکل گرفتهاند که ارتباط میان پیشینه و امروز سرزمینهای کهن و نو و امکان همزیستی آنها را نشان میدهد.
چیدمان "۲۲۵۰۰ صفحه" هدیه شفیعی، هنرمند ایرانی مقیم آمریکا، مرکب از ۲۲۵۰۰ تا ۲۶۰۰۰ باریکه کاغذ پیچیده است که شکل مدور آنها سماع درویشان را در ذهنها تداعی میکند. این طومارها حاوی نوشتههایی به زبان فارسیاند که جایجای به چشم میخورند و غالباً پنهان ماندهاند.
سودی شریفی دو اثر دیجیتال "زنان بانشاط در استخر" و "هفتۀ مـُـد" را به نمایش گذاشته که هر دو بر پایۀ مینیاتورهای ایرانی انجام گرفتهاند، با عنصرهایی مدرن که عمدتاً بر موضوع زن تمرکز دارند و طیف وسیعی از موضوعات اسلام و برخورد فرهنگها و مدرنیته و فرهنگ جوانان را فرا گرفتهاند. سودی شریفی هم یک هنرمند ایرانی است که چند سال پیش به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کردهاست.
سلما طوقان، مسئول نمایشگاه آثار این ده هنرمند در گالری جمیل موزۀ ویکتوریا و آلبرت، دلیل حضور این همه هنرمند ایرانی در میان نامزدها به دریافت جایزه را کار منحصر به فرد آنها میداند. ولی به این نکته هم اشاره میکند که شبکۀ بینالمللی جایزۀ جمیل جوان و در حال گسترش است و بعید نیست که در آینده هنرمندان از سایر کشورها هم مطرح شوند.
جایزۀ جمیل سال ۲۰۰۹ تأسیس شد و در همان سال هم نخستین جایزهاش را تقدیم کرد. این جایزه متعلق به گالری هنر اسلامی جمیل است که سال ۲۰۰۶ در موزۀ ویکتوریا و آلبرت لندن پایهریزی شد. موزۀ ویکتوریا و آلبرت دارای مجموعۀ بزرگی از هنر اسلامیست که تقریباً همزمان با تأسیس موزه در دهۀ ۱۸۵۰ جمعآوری آن آغاز شده بود. سلما طوقان میگوید: "طی سالیان زیادی هنر اسلامی مایۀ الهام طراحان بریتانیایی بسیاری بوده. با حمایت عبداللطیف جمیل، موزۀ ویکتوریا و آلبرت توانست پارهای از این مجموعه را در گالری هنر اسلامی جمیل قرار دهد. جایزۀ جمیل هم زائیدۀ همین برنامه است. این برنامه به طراحانی که از هنر اسلامی الهام گرفتهاند، میدان میدهد".
جایزۀ جمیل تلاشی است برای نشان دادن پیوند زنده میان هنر قدیمی برآمده از کشورهای اسلامی با هنرهای نوین در سراسر جهان. و این تنها معیار عمده برای هنرمندان متقاضی دریافت جایزۀ جمیل است.
پس از اعطای جایزه به افروز آمیغی در سال ۲۰۰۹ مجموعۀ آثار او و هشت تن دیگر از نامزدها به دریافت جایزه به سفری دور جهان رفت و در شماری از کشورهای خاور میانه، آقریقا و ترکیه به نمایش درآمد. نمایش آثار هنرمندان برای دریافت این جایزۀ دوسالانه در موزۀ ویکتوریا و آلبرت لندن هشتم ژوئیه آغاز شده و تا ۱۳سپتامبر، یک روز بعد از اعلام نام برندۀ جایزۀ ادامه خواهد داشت.
در گالری این صفحه آثار نمایشی در گالری جمیل موزۀ ویکتوریا و آلبرت لندن را میبینید و در مطلب شنیداری، سلما طوقان، مسئول نمایشگاه، شرایط انتخاب این آثار را توضیح میدهد.
*شامگاه روز ۱۲ سپتامبر نام برندۀ جایزۀ جمیل سال ۲۰۱۱ اعلام شد. این جایزۀ ۲۵ هزار پوندی را رشید قریشی، هنرمند الجزایری، برای پردههای دیواری "مرشدان نامرئی" (۲۰۰۸) برد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۵ سپتامبر ۲۰۱۱ - ۲۴ شهریور ۱۳۹۰
شوکا صحرایی
خانواده در دورۀ قاجار و پیش از آن مرکزیت بیشتری داشت و عملاً به این شکل بود که پدر و مادر، معمولاً فرزندان پسرشان همراه با همسران آنها همه با هم در یک خانۀ احتمالاً بزرگ زندگی میکردند. به همین دلیل ساختمان خانه باید به صورتی میبود که هم زندگی جمعی را مقدور سازد و هم به میزان خاصی زندگی مستقل را ممکن گرداند.
خانهها معمولاً اتاقهای بسیار داشتند. و از طرفی معماری داخل خانه در ایران دورۀ قاجار از جایگاه زن در جامعه تأثیر میگرفت که این جایگاه نیز به نوبۀ خود بر مبنای آیین و مقررات مذهبی مشخص شده بود. از آن جا که زنان میبایست از مردان جدا باشند، خانههای کسانی که توان مالی کافی داشتند میبایست دو قسمت میداشت، یکی اندرونی برای زنان و مردان محرم و دیگر بیرونی برای مردان. این شکل از جداسازی در محل زندگی مردم فقیر که ممکن بود تنها یک اتاق باشد، به وسیلۀ پرده انجام میشده است.
بیرونی خانهها همیشه با دقت و ظرافتی بیش از اندرونی ساخته میشد، چرا که صاحب خانه در آنجا از مهمانان خود پذیرایی میکرد. و میزان تجمل بیرونی بستگی داشت به میزان منزلت اجتماعی صاحبخانه.
لباس یکی دیگر از مشخصههای مهم این دوران است. لباس، بازار مخصوص به خود داشت و هم آن را برای فروش به خانه خانوادههای مرفه میبردند. لباس مردان در این دوره از قطعات متعدد تشکیل میشد. این لباس شامل یک پیراهن بلند یقهگرد بود که با دکمه بسته میشد. این پیراهن را روی شلوار گشادی میپوشیدند که دم پای آن تنگ بود. جورابها کوتاه و ظریف بود و روی آن کفشهای آزادی به پا میکردند که بهراحتی میشد موقع ورود به اتاق درآورند. جلیقه یا پوشش بلندی که به زانو میرسید و "آرخالق" نامیده میشد روی پیراهن میپوشیدند و قبایی راهم روی آرخالق. و روی قبا هم کمر یا شال یا حمایل میبستند.
پوشش سر هم کلاه بود که مهمترین جزء لباس به شمار میآمد. گذشته از تفاوت کلاه زن و مرد، نوع کلاهی که هر کس به سر میگذاشت، مشخصکنندۀ آن بود که فرد به کدام گروه اجتماعی، سیاسی و یا مذهبی تعلق داشت. البته بعد از نیمۀ دوم قرن، بعد از آن که مردم شروع به پوشیدن لباسهای غربی کردند، موارد استفاده از این لباس تغییر کرد.
و اما لباس زنان طوری طراحی شده بود که وقتی آنان از اندرونی خارج شوند، از اجتماع جدا بمانند. این لباس شامل چادر، چاقچور و روبنده بود.
در این دوره محلهای خاصی هم بود که میشد مایحتاج خانواده را از آنجا تهیه کرد. بازار، محل اصلی عمدهفروشی هر کالا، محل جزئیفروشی برخی از کالاها و محل عرضۀ برخی از خدمات بود. هر کالا و هر صنعتی بخشی مخصوص به خود در بازار داشت. علاوه بر این، بازارچهای هم در هر محله وجود داشت که مردم از مغازههای آن مایحتاج خوراکی روزانۀ خود را تهیه میکردند. یکی از مغازههایی که باید در هر بازارچه وجود میداشت، قهوهخانه بود. جایی که مردانی که برای خرید به بازارچه آمده بودند، میتوانستند در آن استراحت کنند، چایی بنوشند و گپ بزنند.
در حاشیۀ هر محله هم جایی بود که به آن "گذر" میگفتند. آنجا نیز مجموعهای از چند مغازه وجود داشت، از نانوایی گرفته تا بقالی و قصابی، سبزیفروشی و عطاری.
علاوه بر این، برخی کالاها و خدمات را فروشندگان دورهگردی عرضه میکردند که همه جور چیزی میفروختند، از جواهر گرفته تا عتیقه، قالی و پارچه، تا وسائل خانه و مواد غذایی. دکتر ویشارد، مدیر بیمارستان پرزبیترین تهران این دورهگردان را چنین توصیف کرده بود: "میزان زیادی از داد و ستد در ایران خارج از بازارها صورت میگیرد. همه جا میتوان فروشندگان دورهگردی را دید که اجناس بار الاغانشان کردهاند. اینها همه جور جنسی میفروشند؛ یکی چغندر پخته میفروشد، یکی بستنی، یکی شربت آبلیمو، یکی میوه میفروشد، یکی نان؛ و دیگرانی هم هر جور خوراکی دیگر که بگویید. فریاد "آی مرغ داریم" دورهگرد مرغفروش در کوچه برای همه آشناست. خیلی از خانمهای متشخص هستند که فروشندگان، کالاهایی را که آنها میخواهند، برایشان به خانه میآورند. همیشه بخش مهمی از فروش پارچه به این صورت انجام میشود."
غیر از تهیۀ مایحتاج خوراکی و پوشاک برای تعمیر و نگهداری خانه و وسائل خانه و اثاثیه میبایست کارهایی انجام شود. اغلب این کارها را کارگران و صنعتگران دورهگرد انجام میدادند. مانند برفروبی، آب حوضکشی و یا حلاجی (پنبه زنی).
اینها همه نمونهای از چهگونگی زندگی روزمره و مشاغل دورۀ قاجار بود که عنوان شد. اما یکی از هنرمندان جوان که با هنر خود سعی در نشان دادن آداب و رسوم و سنن این دوره دارد، فرزانه یوسفیست. او میگوید: "به دلیل علاقۀ بسیار به سنتها و گذشتۀ خود، بهخصوص دورۀ قاجار، سعی کردهام در آثارم بیشتر به چهگونگی زندگی مردم و مشاغل این دوران بپردازم. مثلاً در یکی از کارهایم بازار را با تمام مشاغل و دورهگردهایش به تصویر کشیدهام و یا در جایی دیگر نان پختن، رختشویی و غیره را."
یوسفی با استفاده از خاک رس و سفیدۀ تخم مرغ و چند عنصر دیگر خمیری را میسازد و سپس با این خمیر بر روی چوب و یا بشقابهای سفالی نقوش برجستهای را خلق و سپس به وسیلۀ رنگروغن آنها را رنگآمیزی میکند. این شیوه (نقاشی برجسته) به نام او در کتابخانۀ ملی به ثبت رسیدهاست.
فرزانه یوسفی در سال ۱۳۵۰ در کرمانشاه زاده شد و با علاقۀ فراوانی که به ورزش و هنر داشت، در رشتۀ تربیت بدنی مشغول به کار شد. در کنار آن نقاشی رنگ و روغن را نیز پی گرفت. از ویژگی مهم مادۀ اولیۀ استفادهشده برای خلق این آثار استحکام مواد است. در زمانهای قدیم از این ماده برای ساخت بناها استفاده میشدهاست.
آثار فرزانه یوسفی بیشتر شامل تابلوهایی از بازار بزرگ تهران، رختشویخانه در زمان قدیم، کوچههای روستایی و دربهای قدیمی و سفرهخانههای قدیمی میباشد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۳ اگوست ۲۰۱۱ - ۱ شهریور ۱۳۹۰
قاسم نقیبی
نمایش پنج شیء سادۀ باوقار در قلب واشنگتن مرا تا تپههای مارلیک در درۀ پربرکت گوهررود رحمتآباد رودبار میبَرَد و یاد سفری را در خاطر زنده میکند که بیست سال پیش با یزدان و جهانگیر به آن سمت و سوها کردیم و تا کلیشم و دیلمان و سیاهکل رفتیم؛ جاهایی را دیدیم که هرگز ندیده بودیم و مناظری را به تماشا نشستیم که خیالش هنوز جانم را تازه میکند.
اما حالا با افسوس باید بگویم، وقت پرداختن به آن سفر نیست. اشیاء بهنمایشدرآمده در گالری فرییر (Freer Gallery) از مجموعۀ موزههای اسمیتسونین (Smithsonian) در واشنگتن، پیش از آنکه یاد سفرهای جوانی را در ما زنده کند، ما را به سفری در تاریخ میبَرَد و از سلیقه و هنر و مهارت نیاکانمان در منطقۀ جنوبی دریای خزر در کوههای البرز حکایت میکند. جنوب دریای خزر، به خاطر حاصلخیز بودن خاکش و نیز وجود دریای پربرکت، از پیش از تاریخ اقامتگاه مردمان بودهاست. همواره اقوامی در این سرزمینها زیستهاند و هنوز میزیند که بین کنارۀ خزر تا کوهستانهای خوشآبوهوای البرز در رفتوآمد بودهاند و زمستانگاه و تابستانگاه داشتهاند. اما اقوامی هم بودهاند که حالا دیگر نام و نشانی از آنها نیست و ما تنها از روی آثار باقیمانده از آنها در کنار پیکرهایشان در زیر خاک به وجودشان پی میبریم؛ آثار باقیمانده در تپههای مختلف، از جمله در همین تپۀ مارلیک و تپههای اطرافش؛ تپۀ زینب، پیلا قلعه، جازمکول، و دوبیجار. تپۀ مارلیک در رحمتآباد شهرستان رودبار زیتون واقع است، در فاصلۀ پنجاه کیلومتری شهر رشت. مارلیک هم به معنای تپۀ مار است. لوک با تلفظ O فرانسوی به معنای سوراخ و در ترکیب مارلیک به معنی محل، مأمن و معدن مار است؛ نامی محلی که بیتردید بعدها گذاشته شده، نه در زمانی که تپه آبادان و از زندگی سرشار بودهاست.
این تپه پیش از آنکه توسط گروه باستانشناسی دانشگاه تهران کشف شود، به وسیلۀ قاچاقچیان کشف شده بود. پس از آنکه غارتگران گنجهای نهفته در دل خاک، حدود دو دهه اشیاء تپهها را به غارت بردند، دکتر عزتالله نگهبان از دانشگاه تهران به آنجا رسید (پائیز ۱۳۴۰) و حدود ۱۴ ماه به کاوش پرداخت و اشیاء بیمانندی کشف کرد؛ مجموعهای از اشیاء سفالی و مفرغی و برنزی و طلایی که مانند آنها دیده نشده بود. جام طلایی مارلیک که شهرت جهانی دارد، تا سال انقلاب زینتبخش اسکناسها بود.
این اشیا در مقبرههایی پیدا شد که به شکل اتاق ساخته شده بود و به احتمال قوی آرامگاه فرمانروایان ناحیه بود. در ساختمان آرامگاهها از تخته سنگهایی استفاده میشد که در محل وجود دارد و در پارهای قسمتها سنگهای زردرنگی به کار رفته که از فاصلۀ پانزدهکیلومتری حمل شدهاست. مردم ظاهراً مردگانشان را با لباس رسمی و تزئینات کامل بر روی تختهسنگی قرار میدادند و به پهلو میخوابانیدند. همراه مردگان، پارهای ظروف و ابزار و ادوات دفن میشد. دکتر نگهبان در تپۀ مارلیک ۵۳ آرامگاه یافت که به همراه جسد مردگان، اشیاء و ادوات گوناگون، از جمله جنگافزار (خنجر، پیکان، سرنیزه)، تزئینات (گوشواره، دستبند، گردنبند، پیشانیبند، موبند، سنجاق سر، ناخنپاککن، گوشپاککن و غیره) و وسائل دیگر مانند ظروف سفالین، دوک نخریسی، پیکرهها و مانند آنها دفن شده بود.
پیداست مردمانی که چند هزار سال پیش در این نواحی میزیستهاند، نه تنها از خاک حاصلخیزش غله بر میداشتند، از گِل نرم و قابل انعطاف آن هم استفادۀ هنری میکردند و ظروف سفالین میساختند. ظرفهایی که لولههایش به منقار پرندگانی میماند که در دریا شیرجه میروند و ماهی صید میکنند. این ظرفها طیفی از رنگهای دلپذیر با خود دارند که بعد از سه هزار سال همچنان زنده و براق مانده و روی آنها گاهی نقشونگار هم رسم شدهاست. این ظروف ای بسا در زندگی روزانه به کار میرفتند یا بنا بر باورهای مذهبی، برای پیشکش دادن در جهان آخرت به کار میآمدند. ولی همۀ آنها زبان مشترکی دارند؛ یک زبان مشترک هنری که احتمالاً پیش از پیدایش یک زبان واقعی مشترک در منطقه به وجود آمده و از تمدن پایدار و ماندگار منطقه حکایت میکنند. این سفالسازیها هنوز در نواحی گیلان مرسوم است، هرچند دیگر فاقد زبان هنری است و از ظرافت و مهارت کهن نشانی در آنها نیست.
گالری فرییر از مجموعۀ موزههای اسمیتسونین در میدان بزرگ "نـَشنال مال" – که بنای یادبود جورج واشنگتن، کاخ سفید کنگره، دیگر تأسیسات بنیادی حکومت آمریکا در آن واقع است – نام خود را از چارلز لنگ فرییر، صنعتکار دیترویتی، دارد که دارای مجموعۀ بینظیری از هنرهای آسیایی بود و آنها را به موزه اهدا کرد؛ مجموعهای که اکنون بسیاری از آثارش را به نمایش گذاشته و غرفۀ کوچک ایران در بین غرفههای بزرگتر چین و ژاپن و تایلند و ویتنام و کشورهای جنوب آسیا قرار گرفته، اما اشیاء این غرفۀ کوچک به لحاظ قدمت و ظرافت شاخص است.
وقتی به راهروهای غرفههای بزرگ کشورهای آسیایی وارد میشویم، یک اثر هنری سرامیک خوشرنگ دورۀ صفویه دیدارکنندگان را به غرفۀ ایران راهنمایی میکند. این اثر متعلق به زینالملک در دورۀ صفویه بودهاست و شاید دارای همان ظرافت و زبان مشترکیست که اشیاء سههزارساله داشتهاند؛ نمادی دیگر از یک تمدن پیوسته و پایدار.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۶ اگوست ۲۰۱۱ - ۴ شهریور ۱۳۹۰
شوکا صحرایی
یدالله رضوانی از هنرمندانی است زیورآلات خود را با دست و روش ویژۀ خود میسازد. آشناییاش با جواهرسازی اتفاقی بوده است. رضوانی مهندس الکترونیک است و تمام کارهایش را مدیون تحصیلاتش است و معتقد است که خلاقیت و بخش زیادی از اطلاعات فنی کارش را از رشتۀ تحصیلیاش به دست آورده. البته در کنار تحصیل از بچگی آموزش نقاشی دیده. نقاشی را ادامه داده و حتا چند نمایشگاه در خارج از ایران هم برگزار کردهاست.
"۱۵سال پیش میخواستم به دخترم یاد بدهم که میشود با استفاده از چیزهای بهدردنخور اثر هنری ساخت. کمکم خودم هم علاقهمند شدم و شروع کردم با بچهها به ساختن کارهای هنری." کمکم از همین راه به ساختن جواهرات علاقهمند شده و با روش ابداعی خودش شروع کرده به رام کردن فلز.
رضوانی نخست گردنبندها طراحی میکند و بعد شروع به ساختن میکند، بر خلاف خیلی از جواهرسازها و طلاسازها. او بخشی از روش کارش را خود ابداع کرده و بخش دیگر را از قدیمیترها یاد گرفتهاست. فلز کارهایش معمولاً نقره است. البته کارهایی را با برنز هم ساخته. رضوانی نقرۀ خالص را به شکل ساچمه میخرد و میدهد برایش آلیاژ کنند. بعد فلز را نورد میکند و میگذارد در خانه تا برای هر کاری تکهای از آن را جدا کند و استفاده کند. بعد از آن، نقره را با چکش نازک میکند و با بقیه ابزار نقشهایی روی آن میسازد.
سنگهای کارها را از همه جای دنیا جمع کرده. "لزوماً سنگها قیمتی نیستند. در بعضی از کارها من از آینه استفاده کردهام." تقریباً همۀ گردنبندها یک ویژگی دارند. در همۀ آنها سنگ با فلز قاب گرفته شدهاست. در واقع سنگ زیر فلز خودش را نشان میدهد. ویژگی عجیب دیگرشان این است که در آنها از لحیمکاری یا هیچ نوع چسب دیگری استفاده نشدهاست. در واقع، ساخت هرکدام این زیورآلات برای او مثل حل یک معما است. او برای ساخت هر کدام مدتها فکر میکند تا ببیند چهطور میتواند بدون گیره و لحیم سنگ را زیر فلز نگه دارد. این کار البته فقط قراری است که او با خودش گذاشته.
ویژگی دیگر گردنبندها این است که دورو هستند. معمولاً یک طرف سنگ بیشتر و سمت دیگر فلز بیشتر خودش را نشان میدهد. او برای کارهایش نام نیز میگذارد.
رضوانی برای نقشهای روی فلز از طرحهای باستانی استفاده میکند. مطالعه روی تاریخ، اینجا او را یاری میکند. طرحی از یک گچبری یا طرحی روی یک ستون. او از اینها استفاده میکند و در آخر خیلی از نقرهها را پتینهکاری میکند.
در گزارش تصویری این صفحه به کارگاه یدالله رضوانی سر میزنیم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۵ سپتامبر ۲۰۱۱ - ۱۴ شهریور ۱۳۹۰
مهتاج رسولی
اگر نام پر طمطراق "مجتمعهای خدمات رفاهی" را برای لحظهای از یاد ببرید، مجموعههایی هستند مثل کاروانسراها، که از ده دوازده سال پیش در طول جادههای ایران دو باره سر برآوردهاند. این کاروانسراهای نو کارشان ارائۀ خدمات به رانندگان و مسافران وسایل نقلیهای است که در حال عبورند. این کاروانسراها قرار است به غیر از پمپ بنزین و پمپ گاز، رستورانی داشته باشند که مسافران در آنها غذا بخورند، سرویسهای بهداشتی داشته باشند که در بیشتر جادهها وضع فجیعی دارد، نمازخانه داشته باشد که اهل نماز دو گانهای به درگاه یگانه بگذارند، و کافی شاپ، فست فود، فروشگاه، تعویض روغن و مانند آنها برای رفع نیازهای مسافران.
اینها که گفتم اگرچه در طول جادههای ایران کمیاب است اما در ایران سوابق درخشانی دارد. بنیانگذار اینگونه مؤسسات در ایران، هخامنشیان بودهاند. در دورههای اشکانی و ساسانی با احداث و تقویت جاده ابریشم تاسیس ایستگاههای بین راهی گستردهتر شد. در دورۀ اسلامی ایجاد کاروانسراها به این گونه تاسیسات شکل و شمایل بهتری بخشید. ایجاد کاروانسراها را سلجوقیان شروع کردند ولی در دورۀ صفویه به اوج و کمال رسید. اما در آن زمانها جمعیت و رفت و آمد و تجارت به وسعت امروز نبود و راههای کاروانی محدود بود. به این اندازه جاده و بزرگراه و آزادراه در کشور وجود نداشت. از اتومبیلها و کامیونهایی که امروز به صورت انبوه در جادهها در حرکتاند، خبر و اثری نبود. در دوران جدید از زمانی که سیستم حمل و نقل تغییر کرد و از پشت اسب و استر به درون اتومبیل و کامیون آمد، و جادههای جدید ساخته شد، مسافران ایرانی همواره در طول جادهها با مشکل خدمات مواجه بودهاند. سهل است حتا در درون شهرها نیز مشکل اقامت داشتهاند. در دوران محمد رضاشاه، فرح پهلوی اقدام ستایش انگیزی در ساخت مهمانسراهای جهانگردی به عمل آورد و تعداد زیادی مهمانسرا در سطح شهرستانها ساخته شد که در آنها محل اقامت پاکیزه و رستورانهای خوب و ارزان قیمت در خدمت مسافران بودند و آنها میتوانستند با خیال راحت غذای تمیزی بخورند و در محل تمیزی بیاسایند. این مهمانسراها هنوز به خدمتگزاری مشغولند. با وجود این در طول جادهها محلی که بتوان با خیال آسوده غذای سالم و به لحاظ قیمت مناسبی خورد و از سرویس بهداشتی قابل تحملی استفاده کرد، وجود نداشت. طرح مجتمعهای خدماتی برای همین درانداخته شد که چنین نیازهایی را برآورده کند.
این طرح را اداره کل حمل و نقل و پایانههای وزارت راه به اجرا گذاشت و هدف آن ساختن مجتمعهایی به دست بخش خصوصی و با مساعدت و وامهای دولتی بود که بتواند خدمات یکجا و متمرکزی به مسافران ارائه دهد. مانند موارد دیگر، بسیاری از این وامها استفاده کردند اما تاسیساتی که به کار مسافران بیاید به وجود نیاوردند. پارهای نیز تاسیسات قابل توجهی به وجود آوردند. از جمله در اتوبان تهران ــ قم که این سالها نورچشمی جادههای ایران به حساب میآید، "مجتمع خدمات رفاهی آفتاب و مهتاب" جای پر رفت و آمدی شده است و از فست فود تا غذاهای سنتی در آن ارائه میشود و ظاهر مدرن و قابل توجهی دارد.
لطف این مجتمعها که خدمات رفاهی نام گرفتهاند این است که نیازهای مسافران را در یک مجل با سرعت تمام رفع میکنند، وقت شان در طول جادهها کمتر ضایع گردد، در کاهش مزاحمتهای ترافیکی موثر واقع میشوند و از همه مهمتر غذای سالم و ارزانی به مسافران عرضه میدارند. ای کاش در آنها اطلاعات جادهای و توریستی و زیارتی نیز ارائه میشد که در گسترش صنعت توریسم بویژه توریسم داخلی تاثیر میگذاشت. چنین تاسیساتی امکان اعمال مدیریت متمرکز و نظارت به عملکرد آنها را امکان پذیرمیسازند.
در گزارش مصور این صفحه به دیدن این کاروانسراهای نو در جاده تهران – قزوین میرویم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۶ اگوست ۲۰۱۱ - ۲۵ مرداد ۱۳۹۰
منوچهر دینپرست
در خیابان صبای شمالی در تهران، خانهای است که روزگاری چهرههای معروف روشنفکری ایران در آن گرد میآمدند. این خانه سید احمد فردید است که در آن آثار و دستنوشتهها و برخی از لوازم شخصی اش نگهداری میشود. این خانه در سال ۱۳۷۶ با کمک شهرداری تهران به "بنیاد حِکمی فلسفی فردید" تبدیل شد. شاگردان فردید از عهدۀ ادارۀ بنیاد برنیامدند و در سالیان اخیر به حالت نیمهتعطیل درآمدهاست.
فردید کمتر می نوشت و بیشتر سخن می گفت. از همین رو او را فیلسوف شفاهی نامیدهاند. پیش از انقلاب در میزگردهای تلویزیونی شرکت میکرد و چندی هم تفسیر حافظ می گفت. با این حال فردید بیگمان از چهرۀهای تأثیرگذار بر فکر و فلسفۀ معاصر ایران است. برخی فردید را ستودهاند و گروهی از او چهرهای فریبکار نشان دادهاند تا جایی که در زمان مرگ فقط ۱۷ نفر برای مجلس ترحیمش گرد آمده بودند. این همه تناقض بر گرد فردید سالهاست که ادامه دارد.
بسیاری از روشنفکران و نویسندگان ایرانی یه دیدارش می رفتند، به سخنانش گوش می
دادند و با او به کنکاش بر می خواستند. کسانی چون رضا داوری، جلال آل احمد، سیمین دانشور، دکتر جهانبگلو، داریوش آشوری، و دیگران. داریوش شایگان در کتاب "زیر آسمانهای جهان" در گفتگو با رامین جهانبگلو در بارۀ زندگی و آثارش وقتی به نام فردید میرسد، چنین میگوید:
"ما با فردید دوره داشتیم. این شبها که به دلیل حضور فردید به فردیدیه معروف بودند، آزمایشگاه زندۀ پریشانی و تشویشی بودند که در آن زمان بر خاطرهها حکومت میکرد. سوای این معجون حیرتانگیز، آنچه از این شبهای هیجانی و نمایشی و غالباً مضحک تا حد فضاحت به یاد دارم، نزاعها و درگیریهای لفظی، از جا در رفتنها و یقهدریهای پرتلاطم و بددهنیهای رسوایانه بود. شبهایی پربار و در عین حال غمانگیز بودند. فردید یک آشوبگر مادرزاد بود. در او جرقههایی از نبوغ و کینهای عمیق وجود داشت که به خلق و خویاش جنبهای ترحمانگیز میبخشید و نیز دارای بینش شهودی صاعقهآسایی بود که انسان را مبهوت میکرد".
تاثیر فردید را می توان در میان داستان نویسان معاصر هم دید. گاه او را در قالب "دکتر فیلسوف" در رمان "آواز کشتگان" نوشته رضا براهنی میبینیم، و گاه درچهره "استاد جلیل فرنود" در رمان "جذابیت عشق" نوشته تورج زاهدی. زمانی نیز فردید به نام و نشان حقیقیاش در رمان "ساربان سرگردان" نوشته سیمین دانشور ظاهر می شود.
سخن گفتن در بارۀ تفکر فردید اگرچه این سالها به مناسبات سیاسی فراوانی آغشته شده تا جایی که برخی فردید را از طرفداران استبداد و فاشیسم و تروریسم میخوانده اند و تفکر وی را مروج انحصارطلبی و خشونتگرایی.
زندگی فردید پرتلاطم بود "من در یزد متولد شدم. در زندان سکندر، در کویر که چشماندازی چون تاریخ فلسفه را دارد. اسم اصلی من مهینی یزدی است. بعداً فردید شد".
در سال ۱۲۸۹ (یا ۱۲۹۱) در خانوادهای متمول در یزد متولد شد. او خود را بچه "سر دوراه" مینامید. سر دوراه محلهای است در یزد که سید احمد، دوران کودکیاش را در آنجا گذراند. شاید مراد او از این بچه سر دوراه بودن سوانحی بود که در زندگیش از سر گذراند. در همان محله، دوره تعلیمات سنتی یعنی زبان و ادبیات عرب و مقدمات علم معقول را آموخت. به توصیۀ پدر در ۱۲ سالگی به یادگیری زبان فرانسه پرداخت و همان سالها با اشتیاقی وصفناشدنی ریاضیات و هندسۀ قدیم و جدید را نیز فراگرفت.
سید احمد نوجوان در ۱۴ سالگی با تسلط بر زبان عربی و فرانسه، آفاق نوینی را به روی خود گشود: "میتوانستم به عربی و فرانسه مطالعه کنم. در این دو زبان علامه نشده بودم؛ اما هردو برای من کفایت داشتند. کجاوهای بودند که میتوانستند مرا در عوالم دیگری سیاحت دهند. مرا با خود به سوی قلمروها و سرزمینهای ناشناختهای که کانت، دکارت، فیشته، شلینگ، هگل، نیچه، شوپنهاور و کوپرنیک حاکم و والی آن بودند، هدایت کنند و به من یاری دهند تا این جادوهای دنیای غرب را بشکنم و راز و رمز اندیشههای جدید را دریابم. زبان، برای من حکم عصای موسی را داشت و پدر مرا کمک میکرد تا فوت و فن این معجزه را دریابم. شانزده سالم بود که به تهران آمدم. این اولین سفر من بود. تهران را که دیدم، فهمیدم زمین کروی است و به یزد ختم نمیشود".
فردید سپس به دارالفنون رفت و در سال ۱۳۰۷ تحصیلات متوسطه را به پایان رساند.
"...اوایل مشروطه بود. چشمها میرفت تا به غرب خیره شود. متفکران میرفتند تا چیزی را از غرب به وام بگیرند که خود از داشتن آن محروم بودند. آنها پدیدههای اجتماعی را نمیتوانستند تعریف کنند. غرب آن را تعریف کرده بود. آنها پی برده بودند که "مشروطه" نان سنگک نیست و تعریف دیگری را باید برای آن جستجو کرد. این تعریف قبل از آن که سیاسی باشد، میتوانست فلسفی به حساب آید؛ فلسفۀ زیستن و آزاد بودن، فلسفۀ حاکمیت و فلسفۀ سرنوشت. پس راهها دیگر به "رم" ختم نمیشد، راهها میرفت تا به "فلسفه" ختم شود و این "فلسفه" در "رنسانس" اروپا و در "انقلاب کبیر فرانسه" و بیشتر از همه در "آتن" ریشه داشت. من اهل سیاست به معنی امروز کلمه نبودم. با سیاست نمیشد حقیقت را تعریف کرد. به عامل دیگری نیاز بود".
"باری کسی که قرار بود مجتهد شود، حالا میخواست متجدد از آب درآید. پدر، ماهی هفده تومان برای من میفرستاد. این مبلغ زیادی بود که به من فراغت میداد تا پیش از فکر کردن به شکم، به جهان و اشیا بیندیشم". با همه اینها، اما فردید در این دوران، از دروس بعضی از علمای بزرگ آن زمان از جمله تنکابنی، سید کاظم عصار و شریعت سنگلجی بهره برد.
فردید در تهران به یادگیری زبان آلمانی پرداخت و در سال ۱۳۱۴ در رشته فلسفه و علوم تربیتی از دانشسرای عالی تهران لیسانس گرفت. فعالیت در شعبه پژوهش جامعۀ معلمان ایران از دلمشغولیهای آن ایام فردید بود.
حالا، غرب با همه فریبایی و دلرباییاش در منظر فردید مینشیند و او با تحصیلکردگان و فرنگدیدگان و روشنفکران مقیم تهران آشنا میشود و در مجالس آنان رفتوآمد میکند.
"من "غربزده" بودم. "نیستانگار" بودم. قرار نداشتم و هیچگاه هم قرار فلسفی پیدا نکردم. به سوی "هگل" رفتم. به سوی "شوپنهاور" رفتم. به سوی "نیچه" رفتم. به سوی "مارکس". به سوی "فلسفه حیویت". از "پوزیتیویسم" به "ماتریالیسم". به سوی "کانت" هم رفتم؛ نه به این قصد که از او بیاموزم، بلکه با این هدف که او را نفی کنم. از سن چهاردهسالگی فلسفه را شروع کردم و تا زمانی که بالاخره با "هایدگر" همسخن شدم، این راه ادامه یافت. از طرفی دیگر به "حکمت معنوی اسلام" پرداختم".
در همین سالها، فردید با صادق هدایت گره میخورد و دوستی آنها تا اواخر عمر ادامه پیدا میکند؛ ارتباط و رفاقتی که دو سوی دو جریان را به هم پیوند میزند؛ از یک سو نویسندهای با ادبیات نوین و از سوی دیگر فیلسوف فلسفهپرداز جدید.
"در هنگام آشنایی و دوستی با هدایت، من دبیر بودم و هم دانشپژوهی کوشا. پرورش من آخوندی نبود، اما چون جز فلسفه، رشتههای دیگر چندان چنگی به دلم نمیزد و اشتغال به فلسفه را هم جدی گرفته بودم، از همان آغاز دریافتم که تعاطی فلسفه جدید بدون نگرش در فلسفۀ اسلامی معنی نخواهد داشت. از این روی در آن زمان همراه با فلسفۀ جدید به فلسفۀ قدیم نیز میپرداختم و در آن فرو میرفتم. در این رهگذر، هدایت از کسان انگشتشماری بود که مرا در کار خود تشویق میکرد و دم او تا بدان پایه پاکدلانه و گرم بود که در زندگی من تأثیر بسیار نهاد".
گرمای رابطه فردید و هدایت روزبهروز افزون میشود و به این جمع، دوستان دیگری نیز میپیوندند؛ مظفر بقایی و حسن شهید نورایی که هر دو در مجله "سخن" که به سردبیری پرویز ناتل خانلری منتشر میشد، قلم میزدند. فردید در شورای سردبیری "سخن" شرکت میکند و از آنجا با یحیی مهدوی، اولین رئیس گروه فلسفه و علوم تربیتی دانشگاه تهران آشنا شده و مهدوی مقدمات تدریس فردید در دانشگاه را فراهم میکند. اینچنین نام فردید با انتشار مقالاتی در مجلۀ "سخن" بر سر زبانها میافتد.
فردید در سال ۱۳۲۶ ابتدا به فرانسه و سپس به آلمان میرود و در دانشگاه سوربن و هایدلبرگ به ادامۀ تحصیلات و تحقیقات خود میپردازد. از اواخر دهۀ سی و اوایل دهۀ چهل، فردید نگاه ویژۀ خود را به منصۀ ظهور میرساند. پس از بازگشت به ایران، در دانشکدههای ادبیات و الهیات دانشگاه تهران مشغول تدریس میشود و از رهگذر آشنایی با زبانهای کهن یونانی، لاتین، سنسکریت و پهلوی با حضور در مجامع فرهنگی، به نشر افکار خود میپردازد.
در سال ۱۳۳۸ فردید، تعبیر "غربزدگی" را با توجه به مقدمات حکمی و فلسفی آن، مطرح میکند. او در سال ۱۳۴۰ در جلسات "شورای هدف فرهنگ ایران" حضور پیدا میکند که جلال آل احمد هم در آنها حاضر است. آل احمد به فردید علاقه مند می شود و کتاب "غربزدگی" را می نویسد. هرچند فردید معتقد بود که آل احمد این اصطلاح برساختۀ او را درنیافتهاست.
فردید کلماتی بهکار میبرد که یا خودش آنها را وضع کرده بود یا پیش از آن کمتر کسی به گوشش خورده بود. در کتابخانۀ شخصی او امروز چندصد جلد از فرهنگهای زبانهای مختلف بهچشم میخورد که فردید در حاشیۀ آنها ریشههای لغات و اصطلاحات را کاویدهاست. حتا تحقیقات او در زمینۀ ریشۀ کلمات و اصطلاحات در زبانهای قدیم موجب شد که فرهنگستان زبان از او برای تحقیق و تدوین یک دوره فرهنگ اصطلاحات فلسفی دعوت کند. فردید به این دعوت پاسخ مثبت داد و تحقیقات وسیعی را آغاز کرد که به دلیل عدم درک کامل و حمایت و تأمین امکانات ناتمام ماند.
پس از پیروزی انقلاب، پیشنهاد میدهد که تدوین قانون اساسی را به او بسپارند و به دعوت انجمن اسلامی دانشجویان و استادان دانشکدۀ ادبیات و حقوق دانشگاه تهران در سخنرانیهایی به شرح و بسط مفاهیم سیاسی و تعبیرات نظری و نقد دیدگاههای غربی پرداخت و از پیروزی انقلاب بهعنوان نشانهای از تزلزل در تفکر بشرانگارانه و الحادی جدید یاد کرد. فردید هیچگاه نه قبل از پیروزی انقلاب و نه پس از آن، صاحب منصب سیاسی نبود.
فردید در سالهای گوشهنشینی خود مجموعۀ یادداشتها و حواشی مفصلی بر فرهنگهای مختلف ریشهشناسی زبانهای اروپایی و فرهنگ معجمالوسیط نگاشت که در آن ریشۀ کلمات عربی را با ریشۀ زبانهای هند و اروپایی مقایسه کرده و نتایج آن را به رشتۀ تحریر در آوردهاست.
فردید در سال ۱۳۷۱ کموبیش همه جلسات خانگی و سخنرانیها را تعطیل کرد و یکسره خلوت گزید. او ۱۷ سال پیش، روز ۲۵ امرداد سال ۱۳۷۳ درگذشت.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب