Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران


مجموعه عکس
مقبرۀ استر و مردخای در همدان نشان می‌دهد که کلیمیان از دوران هخامنشی در ایران حضور داشته‌اند. یهودیان ایران یا به عبارت درست‌تر ایرانیان یهودی از سال ۵۳۷ ق. م پس از آنکه کورش بابل را فتح و آنان را از ستم بابلیان آزاد کرد، به ایران آمدند و در مرکز، شمال و غرب ایران سکنا گزیدند. اما در طول تاریخ پرفراز و نشیب ایران، روزگار آنان بدون آزار و تهدید نگذشته‌است. داستان استر و مردخای نشان‌دهندۀ توطئه‌هایی نیز هست که در ایران علیه آنان صورت می‌گرفت.

نوشته‌اند که استر (گویا به معنای ستاره است) دختر یتیم و بی‌چیزی بود که نزد عموی خود، مردخای، پرورش یافت، اما زیبایی‌اش او را به دربار خشایارشا کشانید و ملکۀ ایران‌زمین شد. خشایارشا  وزیری "هامان" نام داشت که تصمیم به کشتار عمومی یهودیان گرفته بود. مردخای به یاری استر توانست جلو این کشتار را بگیرد و عید پوریم کلیمیان یادگار رهایی از آن  کشتار است. طبعاً از همان زمان استر و مردخای برای هم‌کیشان خود به صورت قدیس درآمدند و مقبرۀ آنان زیارتگاه شد.

اما بنای مقبرۀ استر و مردخای یادگار دوران باستان نیست، از بناهای قرن هفتم هجری است که بر روی بنای دیگری به یادگار مانده از قرن سوم ساخته شده‌است. بنای کهنۀ امروزی که همان یادگار قرن هفتم است، از سنگ و آجر ساخته شده و شامل مدخل ورودی، مقبره، ایوان و شاه‌نشین است. از اشیای باقی‌مانده در این مقبرۀ کهن یک جلد تورات نفیس نوشته‌شده بر پوست آهوست که فعلاً در محفظه‌ای استوانه‌ای‌شکل، در سازمان میراث فرهنگی همدان نگهداری می‌شود. دو صندوق منبت‌کاری‌شدۀ قدیمی نیز به مثابه ضریح بر روی مقبره‌ها قرار دارد.

صحنه هایی از داخل آرامگاه استر و مُـردخای

یهودیان همدان اکثراً خود را از خاندان شمعون، فرزند حضرت یعقوب می‌دانستند و پاره‌ای دیگر اولاد حضرت داوود به شمار می‌آوردند. اینها مسجل نیست، ولی مسجل است که مقبرۀ استر و مردخای از دیرباز سبب شکل‌گیری جامعۀ یهودیان همدان شده و پایتخت ییلاقی هخامنشیان یکی از پرجمعیت‌ترین نقاط یهودی‌نشین ایران بوده‌است. جمعیت آنان را در شهر همدان در یکصد سال پیش حدود ده هزار تن نوشته‌اند. وجود بازاری در همدان به نام بازار کلیمیان نشان‌دهندۀ جمعیت قابل توجه آنان در این شهر بوده‌است. حضور مدرسۀ آلیانس که متعلق به یک موسسه یهودی بود، از دورۀ قاجار در این شهر نیز نشانگر همین امر است. تا پنجاه شصت سال پیش تقریباً تمام قماش‌فروشان دوره‌گرد در ایران از همدانیان یهودی بودند. آنان با زبان کشدار خود که به کلمات کسره می‌دادند، شهرت و با خانواده‌های زیادی در شهرها و روستاها مؤانست داشتند.

یهودیان وقتی در دورۀ هخامنشیان وارد ایران شدند، به کشاورزی و دامداری روی آوردند، اما بعدها که تجارت رونق گرفت، به تجارت قماش پرداختند. بازارهای قماش ایران همواره عدۀ زیادی بازرگان یهودی داشته‌است. راستۀ پارچه‌فروشان بازار تهران تا همین زمان انقلاب اسلامی چنین بود. بازارهای دیگر نقاط ایران نیز در بخش قماش چنین وضعی داشت. جالب است که حتا ارگ بم در بازار خود، راستۀ پارچه‌فروشان یهودی داشت.

با وجود این، بر خلاف بیشتر یهودیان جهان که همواره ثروتمند بوده‌اند، یهودیان همدان غالباً در فقر و فاقه می‌زیستند. مدرسۀ آلیانس که از اواسط دورۀ قاجار در همدان به وجود آمد، در ارتقاء سطح زندگی آنان نقش عمده‌ای داشت. با تأسیس این مدرسه آنان توانستند علوم و فنون تازه را فرا گیرند و سطح زندگی خود را بهبود بخشند.

مدرسۀ آلیانس همدان که از مدارس مشهور ایران بود، ابتدا ساختمانی از آن خود نداشت. ظهیرالدوله، داماد ناصرالدین‌شاه که مدتی حاکم همدان بود، در خاطرات خود می‌نویسد: "دو سه خانۀ کوچک را اجاره کرده به هم راه باز کرده‌اند و چهارصد پسر و هشتاد دختر در آن درس می‌خوانند".

البته مدرسه آلیانس بعدها ساختمانی برای خود ساخت که تا زمان انقلاب برجای بود، اما در سال ۱۳۵۸ این مدرسه منحل شد. ساختمان آن را هم تخریب کردند و به جای آن مدرسه دیگری ساختند.

این مدرسه در جنب خود تأسیسات دیگری به وجود آورده بود که در زندگی یهودیان همدان نقش داشتند. از جمله درمانگاهی در جوار آن برای دانش‌آموزان ساخته شده بود که عموم یهودیان از آن استفاده می‌کردند. علاوه بر این، تا پیش از انقلاب در همدان، پنج کنیسه و شش قصابی و یک باب حمام مخصوص یهودیان وجود داشت که آنها هم به سرنوشت مدرسۀ آلیانس دچار آمدند. در حال حاضر از قصابی‌ها هیچ یک باقی نمانده و از کنیسه‌ها ظاهراً فقط یکی باقی است. جمعیت یهودیان هم به صد نفر کاهش یافته و جامعۀ یهودیان همدان از رونق افتاده‌است.

ظهیرالدوله که از مقبرۀ استر و مردخای دیدن کرده بود، در خاطراتش از آن‌جا به عنوان جایی کثیف و متعفن یاد کرده، ولی یادآور شده که آن دارای "بقعه‌ای است خیلی کهنه و کمتر بقعه‌ای در ایران به این کهنگی است". کسانی که در سال‌های پنجاه خورشیدی از مقبرۀ استر و مردخای دیدن کرده‌اند، گفته‌اند که آن‌جا جای پاکیزه‌ای بوده و محل بازدید گردشگران داخلی و خارجی است. فیلم کوتاه ویدئویی این صفحه را که ده سال پیش توسط یک دوربین غیرحرفه‌ای از درون و بیرون مقبره استر و مردخای برداشته شده، رویا یعقوبیان تهیه کرده‌است.

جدیدآنلاین: گزارش استر و مردخای را کاربران بسیاری پسندیده‌اند و برخی نیز به دلایلی که در میان نظرات کاربران می‌بینید، از آن انتقاد کرده‌اند. ما از همه سپاسگزاریم و به‌ویژه از آنانی که نظرات اصلاحی دادند و پاره‌ای از آنها را نیز در متن وارد کردیم. شاید یکی از بجاترین انتقادها این بود که ما در متن آن‌گونه که باید بر طبیعت افسانه، اسطوره، مثل و باورگونه بودن کل ماجرا تأکید لازم را نکرده بودیم. کسانی که با تاریخ آشنایند می دانند که مثلاً در بارۀ هامان داستانهای گوناگون وجود دارد. در برخی از متون کلیمیان هامان را ایرانی نمی‌دانند و او را از قوم یأجوج (که در قرآن با مأجوج همراه است) برشمرده‌اند. در قرآن نام هامان در دو آیه به عنوان وزیر یا مشاور فرعون همزمان با موسی آمده‌است. اما این "فرعون" کیست و چه ربطی با خشایارشا دارد، نمی دانیم. به هر روی، از شما سپاسگزاریم و از نظرات شما استقبال می‌کنیم.

 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
پرستو قاسمی

جدیدآنلاین: ۲۲ بهمن ماه گذشته که مطلب جدیدآنلاین در بارۀ لیلا اسفندیاری منتشر شد، نوشته بودیم که یکی از آرزوهایش فتح قلۀ "کی دو" در رشته‌کوه های هیمالیاست و شماری از کاربران تارنمای ما راغب بودند به او کمک کنند تا به این هدفش برسد. سرانجام لیلا اسفندیاری موفق به فتح آن چکاد شد، اما روز ۳۱ تیرماه در راه بازگشت از قلۀ "كاشربورم دو" دچار تصادفی شد و جان داد. به پاس یاد و خاطرۀ نخستین زن ایرانی فاتح آن قلۀ بلند مطلب سال گذشته را دوباره منتشر می‌کنیم:

در راه فتح قلۀ وحشی

لیلا اسفندیاری نخستین زن کوهنورد ایرانی است که برای صعود به سرسخت‌ترین و دومین قلۀ بلند دنیا، یعنی "کی دو" K2 تلاش کرد که به دلیل بدی آب‌وهوای پاکستان و ارتفاعاتش نتوانست صعودش را به این قلۀ ۸۶۱۱ متری تکمیل کند و تنها تا محل کمپ سه که ۷۵۶۵ متر ارتفاع دارد، پیش رفت.

نام این قله از حرف نخست رشته‌کوه‌های قراقروم برمی‌آید که در مرز میان "ناحیۀ خودمختار تاش‌قرغان تاجیک" چین و منطقۀ "گِلگیت" پاکستان واقع است. "کی دو" در میان کوهنوردان با نام "کوه وحشی" هم مشهور است، چون در بین قله‌های هشت‌هزار متری دارای دومین شاخص (نشانداد) بلند تلفات است. بنا به برآوردی که سال ۲۰۱۰ انجام گرفته، از میان هر چهار کوهنوردی که به قلۀ "کی دو" رسیده‌اند، یکی در حال تلاش به فتح قله جان داده‌است.

تلاش لیلا اسفندیاری برای صعود به قلۀ "کی دو" ۷۳ روز به درازا کشید که بیش از ۵۰ روز آن را در "بیس کمپ" با ارتفاعی بیش از پنج هزار متر گذراند تا عملیات هم‌هوایی و آماده‌سازی بدنش را انجام دهد.

اما برای رفتن به "کی دو" سختی‌های زیادی کشید. این سفر برای او ۲۵ میلیون تومان هزینه داشت و حتا مجبور شد برای آنکه به هدفش برسد، از کارش استعفا دهد. اسفندیاری فارغ‌التحصیل رشتۀ میکروبیولوژی است و در آزمایشگاه یکی از بیمارستان‌های تهران کار می‌کرد.

همچنین او در سال ۱۳۸۷ به همراه یک گروه ایرانی به قلۀ ۸۱۲۶ متری نانگاپاربات صعود کرده بود، ولی برای صعود به قلۀ "کی دو" در سال جاری تنها نمایندۀ ایران بود.

اسفندیاری، کوهنوردی حرفه‌ای را در سال ۱۳۸۰ در باشگاه کوهنوردی و اسکی دماوند آغاز کرد و با اعضای آن باشگاه ورزشی از همۀ قله‌های بلند ایران بالا رفت. او همچنین غارنوردی، صخره‌نوردی و سنگ‌نوردی را نیز همزمان آموخت و هنوز هم، اگر فرصتی پیش آید، به سراغ این ورزش‌ها می‌رود.

او با آن که دو بار دیسک کمرش را جراحی کرده ، تحت نظر پزشک متخصص، ورزش حرفه‌ای را ترک نکرده و همچنان تمرینات آمادگی بدنی را هفته‌ای سه روز در یکی از اتاق‌های خانه‌اش انجام می‌دهد تا به زودی در اولین فرصت بتواند برنامۀ کوهنوردی حرفه‌ای را دنبال کند.

در دنیا ۱۴ قله با ارتفاعی بیش از هشت هزار متر وجود دارد که اسفندیاری آرزو می‌کند تا فرصت و شرایطی پیش آید که او بتواند به تعدادی از آنها دست یابد.
 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

دختر جوان هیری در پاسخ ما اعتراض می‌کند. من به خود می‌گویم این اعتراض نیست، اعلام پایان یک نوع زندگی است که هرچند هزاران سال دوام کرده، دیگر روزگارش به سر آمده‌است. ما با آن دختر از زندگی زیبا در ده می‌گفتیم و از زیبایی ده زادگاهش و البته از شکوه صخره‌هایی که آن را دربر گرفته‌است، او به زبان محلی پاسخ داد: وقتی صبح تا شب به این تله (تله یعنی صخره) نگاه می‌کند، دلش می‌گیرد.

چهل سالی می‌شود که در چشم ما شهرنشیانی که به روستا سفر می‌کنیم، زندگی دهاتی زیباست، اما در چشم روستاییانی که صبح تا شب کار می‌کنند و بهرۀ ناچیزی از زندگی برمی‌دارند، زندگی روستایی جز زحمت هیچ ندارد. شصت هفتاد سالی هم هست که اندوه دورماندگی از روستا به ادبیات ما راه یافته، اما همچنان در حد غم غربت مانده و هر روز رنگ آن بیشتر پریده‌است. مثالش شعر "به یاد خور" حبیب یغمایی است که در سال ۱۳۲۴ سروده شده، ولی بعدها نظیری نیافته‌است:

اگر در خور می‌ماندم چه خوش بود / ز تهران دور می‌ماندم چه خوش بود
خوشا نان جو و خرما و شلغم / که در خور است هر کس را فراهم
خوشا دهقان و دهقان‌زاده بودن / به کار کشت و ورز آماده بودن

هیر روستایی است در الموت غربی، در فاصلۀ ربع ساعت از دژ لمبسر که خود ربع ساعتی با رازمیان فاصله دارد؛ در پای کوه‌های بی‌پایانی که تمام ناحیه را دربر می‌گیرد و از قزوین تا سواحل خزر ادامه می یابد. پیش از آنکه جادۀ قزوین به رحیم‌آباد ساخته شود، هیر و ویار که آخرین روستاهای الموت غربی در همسایگی اشکور به شمار می‌آیند، در بن‌بست قرار داشتند. اما امروزه از بن‌بست درآمده‌اند. یک جادۀ پرپیچ‌وخم به طول حدوداً دویست کیلومتر که قزوین را به صفحات شمالی کشور وصل می‌کند، از کنار همین روستاها می‌گذرد، اما یک جادۀ خاکی ۲۸ کیلومتری هنوز میان قزوین و شمال کشور فاصله می‌اندازد؛ شیب زیاد این بخش خاکی و ناهمواری‌های زیادتر آن سبب می‌شود جاده جز در تابستان‌ها قابل استفاده نباشد.

پیش از اینکه این جاده ساخته شود نه، حتا پیش از روزگار خودرو و جاده، زمانی که تمام بار و بنۀ انسان به همراه فرهنگ و تجارت بر پشت اسب و استر حمل می‌شد، دکانداران اشکور که بار به قزوین می‌بردند و سورسات مردم ده را می‌آوردند، سه روز باید راه می‌رفتند تا به قزوین برسند. آنها بر سر راه خود یک شب را در همین ده هیر یا ویار (بسته به اینکه کجا آشنا داشتند) سر می‌کردند.  امروز اما اگر مسئلۀ جادۀ خاکی حل شود، از صفحات شمال تا قزوین سه چهار ساعت راه بیشتر نیست و مردمانی که در روستاهای میانۀ راه زندگی می‌کنند تا قزوین دو سه ساعت و تا کنارۀ خزر یک ساعت راه بیشتر ندارند. هر چه هست به هر حال، هیر و ویار دیگر از بن‌بست خارج شده‌اند، هرچند این خروج زمانی صورت گرفته‌است که شیوۀ زندگی روستایی دگرگون شده‌است.

اعتراض آن دختر جوان هیری همین دگرگونی را بیان می‌کرد. مردمان صدها سال پیش در میان همین صخره‌ها زاده می‌شدند، در همین جغرافیای محدود بزرگ می‌شدند، عاشق می‌شدند، به مزرعه می‌رفتند، پیر می‌شدند و در هیچ حالی حوصله شان سر نمی‌رفت. چرا که آسمان یک رنگ بیشتر نداشت و هر جای دیگر جهان هم مثل همین جا بود. اما امروز جاهای دیگر مثل این‌جا نیست. تغییرات حیرت‌انگیزی به خود دیده، ولی زندگی روستایی تغییر نکرده، بر همان منوال سابق مانده‌است. اعتراض دختر روستایی به این معنی است که زندگی روستایی دیگر با توقعات زمانه نمی‌خواند. اگر مردمان روستایی تا دیروز به همان زندگی آباء و اجدادی، یعنی به تعدادی گاو و گوسفند و مرغ و خروس و کاشت و برداشت از مزرعه و یک باغ کوچک گیلاس یا فندق که در ناحیه فراوان است، بسنده می‌کردند، امروز به این چیزها راضی نمی‌شوند. زمانه دیگر شده‌است. همه خانه و خودرو و کار و زندگی مستقل می‌خواهند و اقتصاد روستایی که از حرص و تن‌آسانی و دنیادوستی فاصله داشت، جوابگوی این همه نیست. چنین است که روستائیان عطای ده را به لقایش می‌بخشند و به شهر می‌گریزند. روستا اگر ییلاقی باشد، اینک دیگر تابستانگاه است و اگر نباشد معمولاً به حال خود رها می‌شود و از میان می‌رود. هیچ راه گریزی هم ندارد. د ر همین ناحیۀ الموت و اشکور، روستاها اگر تا سی سال پیش جاده نداشتند، امروز دارند؛ اگر برق نداشتند، امروز دارند؛ اگر آب نداشتند، امروز دارند؛ با وجود این از سی سال پیش بسیار خالی‌تر شده‌اند و هر روز هم خالی‌تر می‌شوند.

دِه که پیش از این جای زندگی بود، امروز جای تفریح شده‌است. روستا که پیش از این مولد بود و خرج و خوراک شهر را تأمین می‌کرد، امروز مصرف‌کننده شده و خرج و خوراکش از شهر تأمین می‌شود. اوضاع وارونه شده و جمعیت روستایی رو به کاستی نهاده‌است. همین روستای هیر که یکی از زیباترین - و به خاطر باغ های گیلاس و زغال اخته و فندقش - از ثروت‌مندترین روستاهاست، تا زمان انقلاب روستای بزرگی بود و نوشته اند که ۳۵۰۰ نفر جمعیت داشت که با توجه به بزرگی دِه، نباید اغراق‌آمیز باشد، اما امروز جمعیت آن به زحمت ممکن است حتا در تابستان‌ها به هزار نفر برسد. مردم رفته‌اند و روستای زیبا را با آب و هوای مطبوع و باغ‌ها و خانه‌هایش تنها گذاشته‌اند. در واقع زندگی سخت روستایی که هزاران سال دوام آورده و ساخت و بافت جامعه‌ای مانند ایران را تشکیل داده، دیگر برای مردمش قابل تحمل نیست. روستا البته از میان نمی‌رود. می‌ماند اما به عنوان زائده زندگی شهری. اما برای فرار از باتلاق متعفن زندگی شهری و برای کشیدن یک نفس عمیق بی‌ دم و دود در تعطیلات پایان هفته. یا شاید هم برای یادآوری خاطرات گذشته و یاد کسان و بستگان دور و نزدیک و جاهایی که در آنها بزرگ شده‌اند یا به مکتب رفته‌اند یا بنفشه چیده‌اند. به هر حال یک جور درمان کردن اندوه دورماندگی و رهایی از غم غربت از همان نوع که حبیب یغمایی می‌گفت:

دلم خواهد بدان سو پر بگیرم / نگار خویش را در بر بگیرم
سر او را نهم بر سینۀ خویش / بگویم اندُه دیرینه خویش
مگر یابم ز گفتارش تسلی / بدان آهنگ شیرین محلی

در این میان روستاهایی مانند هیر به گمانم روستاهای خوشبختی هستند، چرا که دم دست و بر سر راهند. هیر که جای خنک و خوش ‌آب و هوایی است، از دشت رازمیان که تابستان‌های کم‌وبیش گرمی دارد، فاصلۀ اندکی دارد یا از قزوین که تنش در دشت گرم از آفتاب بی‌رحم تابستان تفته می‌شود، فقط ۷۰ کیلومتر فاصله دارد که در یک ساعت می‌توان طی کرد. با آن رودخانه پرآب و سایه‌سار درختان، چنین جایی همواره مورد توجه خواهد ماند. یا روستایی مانند ویار که در فاصلۀ ده‌دقیقه‌ای هیر در پای کوه‌های بلند، خسته و خواب‌آلود، در حال نابود شدن بوده‌است، چون بر سر جادۀ قزوین به شمال قرار گرفته (در واقع قرار خواهد گرفت)، می‌توان مطمئن بود که نفسی تازه خواهد کرد و زندگی از سر خواهد گرفت، اما دریغ از روستاهایی که چنین بختی ندارند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داریوش رجبیان

یکی از نمونه‌های موفق بداهه‌نوازی در موسیقی معاصر ایران شاید قطعۀ "زخمه" از آلبوم "تمام تو" باشد که حاصل همکاری هوشیار خیام و امیر اسلامی است. قطعه‌ای ساده عبارت از نوای نی و پیانو، که لایه‌های متعدد این نواها آن را پیچیده جلوه می‌دهد. شکل ابتدایی این قطعه نوای نی را هم نداشت، بلکه چند لایه از زخمه‌هایی بود که هوشیار خیام نوآورانه بر روی سیم‌های پیانو زده بود، در کنار نت‌هایی جسته و گریخته از شاسی‌های پیانو. شکل ابتدایی این نوا دو سال پیش در آلبوم "هزار اقاقی" با نام "سونت ۱" منتشر شده بود. هوشیار همان قطعه را به امیر اسلامی فرستاد که در نوازندگی نی تبحر دارد. تا باد نی امیر اسلامی در آن زخمه‌ها پیچید، هر دو دریافتند که آهنگ تازه‌ای به حد کمال رسیده‌است.

"زخمه" یکی از ده قطعۀ آلبوم "تمام تو" است که بهار گذشته وارد بازار شد و پاره‌ای از آن را هوشیار خیام و امیر اسلامی روز ۱۸ ژوئیه در باشگاه جاز "وورتِکس" لندن اجرا کردند؛ اجرایی که تحسین حضار را برانگیخت. قطعات دیگر این آلبوم هم آمیزه‌ای است از نواهای پیانوی هوشیار خیام و نی امیر اسلامی که گویی دو پاره از جهان یا دو پاره از تاریخ را به هم پیوند می‌دهند؛ کاری که در عرصۀ موسیقی با اصطلاحات "موسیقی تلفیقی" یا "همامیزی" شناخته می‌شود.

آهنگ "زخمه" از آلبوم "تمام تو"
اما هوشیار خیام که آهنگساز این آلبوم هم هست، هیچ یک از این دو اصطلاح را برای گونۀ موسیقی آفریده‌اش نمی‌پسندد و معتقد است که این اصطلاحات وجوه مختلف مثبت و منفی دارند، ثابت و دقیق نیستند و چه بسا که برای موسیقی‌دانان حرفه‌ای یک جفت مفهوم گنگ و مبهم باشند. ولی می‌افزاید که اگر منظور از "موسیقی تلفیقی" یا "همامیزی"، علاقه‌مندی او به فرهنگ‌های موسیقایی گوناگون باشد، آن را می‌پذیرد، چون دایرۀ شنیداری او طیف وسیعی از موسیقی جهان را دربر می‌گیرد. او به آثار علی‌اکبر مرادی و کیهان کلهر و حسین علیزاده گوش می‌دهد و در کنار آن از آفریده‌های راوی شانکار هندی و اولاش اوزدمیر ترک و جوان گاسپاریان ارمنی و تورو تاکِمیتسوی ژاپنی و ده‌ها نوع موسیقی کلاسیک اقوام و تیره‌های گوناگون هم لذت می‌برد. از این رو بعید نیست که عنصرهایی از نحله‌های موسیقایی گوناگون به آثار او راه یافته باشد. هوشیار خیام گزیده‌ای از آفریده‌های این آهنگسازان تأثیرگذار را در مجموعه‌ای با نام "منظومۀ شب" گرد آورده‌است که به‌زودی وارد بازار خواهد شد.

هوشیار خیام ساز را وسیلۀ بیان مقصود آهنگساز و نوازنده می‌داند و می‌گوید: "هنگامی که با امیر اسلامی نی و پیانو می‌نوازیم، ما موسیقی را تلفیق نمی‌کنیم. وسیلۀ بیان من پیانوست و وسیلۀ بیان او نی است. فقط دایرۀ شنیداری‌مان مشترک است. و ما یک پیام را با دو وسیله می‌رسانم".

هوشیار خیام از نمایندگان نسل نو آهنگسازان ایران است که دست به ابتکارهایی می‌زنند و تازه‌ها می‌آفرینند. او خود را "خنیاگر" می‌داند، نه موسیقی‌دان، با این که موسیقی را تدریس می‌کند و شاگردانی هم دارد. سی‌وسه سال دارد، زادۀ بدفورد انگلستان و بزرگ‌شدۀ تهران است. به ریاضیات علاقه داشت، اما علاقه‌اش به موسیقی فزونی گرفت. از هشت‌سالگی پیانو می‌نواخت، سپس به دیوان و کمانچه و تار و سه‌تار رو آورد و دوباره به پیانو برگشت. خودش را مدیون داود جعفری، معلم پیانواش می‌داند. مدرک کارشناسی موسیقی ایرانی را از دانشگاه هنر ایران گرفت و دورۀ فوق‌لیسانسش را در رشتۀ آهنگسازی کالج کنسرواتوار موسیقی سینسیناتی آمریکا طی کرد. هنوز مطمئن نبود که می‌خواهد آهنگساز بشود یا نوازنده بماند. آشنایی‌اش با "گائو وی جی"، رئیس بخش آهنگسازی کنسرواتوار پکن، سرنوشت بعدی‌اش را رقم زد.

"احتمالاً یکی از تأثیرگذارترین اتفاقاتی که آن زمان با من افتاد، یک دورۀ چهارماهۀ شاگردی‌ام پیش این استاد چینی بود که انگلیسی نمی‌دانست و استاد مدعو کالج سینسیناتی بود. اندکی فرانسوی بلد بود که من نمی‌دانستم و ما به زبان موسیقی صحبت می‌کردیم. هر موقع استاد از یک قطعۀ موسیقی من هیجان‌زده می‌شد، کاملاً چینی صحبت می‌کرد و من کاملاً فارسی، و جالب این‌جاست که ما یکدیگر را می‌فهمیدیم".

پیش از آن تجربیات موسیقایی هوشیار به دو بخش گسسته تقسیم می‌شد: نوازندگی پیانو و آهنگسازی. و این دو مسیرهای مختلف خودشان را می‌رفتند. گاه آهنگسازی می‌کرد و نوازندگی کنار می‌رفت، گاه علاقه‌اش به نوازندگی بر آهنگسازی چیره می‌شد. اما پس از آن دورۀ چهارماهه و در پی بازگشتش به ایران هر دو حرفه‌اش را با هم وفق داد. اکنون هم آهنگ می‌سازد و هم می‌نوازد.

از او می‌پرسم که چرا در حیطۀ موسیقی سنتی ایران نماند، با این که در این رشته تخصص دارد. می‌گوید: "موسیقی نسل قبل ما به حدی از پختگی رسید که دیگر جایی برای تقلید نگذاشت و دیگر تولید دوبارۀ آن شدنی نبود. هر کدام از ما مسیری را انتخاب کرده‌ایم. من هم انتخاب کردم. همین امروز هم در نسل جوان نوازنده‌های قوی سازهای سنتی هستند و ما فقط شنوندۀ آنها هستیم. من ترجیح دادم کار دیگری بکنم".

هوشیار خیام به آیندۀ نسل امروز موسیقی ایران بسیار خوشبین است. چه‌طور می‌توان خوشبین نبود، وقتی که به قول هوشیار، دیگر شکل مصنوعی استفاده از موسیقی بیرون را تقریباً نداریم و همۀ عنصرهای بیرونی، درونی شده‌اند؟ "اگر دیروز مهم‌ترین واقعۀ هنری ایران ادبیات بوده و اندکی بعد هنرهای تجسمی، فکر می‌کنم الآن موسیقی است. کارهای مختلف در موسیقی ایران می‌بینیم؛ از سبک‌‌های مختلف، از شکل سنتی نوازندگی شهری تا شکل بومی و تلفیقی و الکترونیک، تا موسیقی فیلم و تئاتر، باکلام، بی‌کلام، رزمی، بزمی، افسرده، شاد، موسیقی مردمی یا پاپ... این جنبش شکل منظمی ندارد و مثل خط راه‌آهن از یک جا به جای دیگر نمی‌رود. بیشتر شبیه یک رودخانۀ خروشان است که از لای سنگلاخ راه خودش را می‌یابد و کج و معوج جلو می‌رود. تمام مولکول‌های آب به هم می‌خورند و بالا و پایین می‌پرند. و ما که آن مولکول‌های آب هستیم از درون احساس می‌کنیم چه آشوبی است! ولی فکر می‌کنم به‌تدریج یک مسیر مشخصی شکل خواهد گرفت".

"تمام تو" هم برخاسته از همان رود خروشان است. گزارش مصور این صفحه ویژۀ تازه‌ترین آلبوم هوشیار خیام است که با همکاری با امیر اسلامی تهیه کرده‌است. شرکت "هِرمِس"، ناشر این آلبوم، در معرفی آن می‌نویسد: "ایدۀ اصلی آلبوم "تمام تو" بر اساس بداهه‌نوازی است. اغلب قطعات تنها یک بار اجرا و ضبط شده و بدون پالایش و تصحیح در این مجموعه آمده‌اند و تنها در برخی، لایه‌های جدیدی به ضرورت فضای قطعه ضبط و به آن افزوده شده‌است. تمام تمهیدات صوتی توسط دو نوازنده و با سازهایشان اجرا شده‌اند".

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امیر جوانشیر

در سال‌های گذشته شرح حال، زندگی‌نامه و خاطرات بسیاری بیرون از ایران به زبان فارسی درآمده که برخی، همانند خاطرات اسدالله عَلـَم ، با حذف و اضافاتی، در ایران نشر یافته‌اند و برخی هم به انگلیسی نوشته شده‌اند، مانند "لولیتاخوانی در تهران"، که در شمار کتاب‌های پرفروش در غرب بوده‌اند.

اما گونۀ نسبتاً تازه‌ای که در حال گسترش است، نوشته‌های نسل دومی‌های ایرانی است که به غرب آمده‌اند، و آموزش دیده‌اند، شیوۀ نوشتن را فراگرفته‌اند. آنها آموخته‌اند که عبارات توخالی و جمله‌های پوشالی بخشی از نوشتن نیست. از کلی‌بافی پرهیز دارند و تجربۀ خودشان را بیان می‌کنند.

این نسل دومی‌ها که شمارشان نیز کم نیست، به زبان کشوری می‌نویسند که در آن بزرگ شده‌اند که اغلب انگلیسی است. نقش این جوانان در شناساندن ایران از این جهت ارزنده است که نوشته‌هاشان کمتر با خشم و تلخی و شعار همراه است. نوشتۀ آنها گوشه‌هایی از زندگی فرهنگی و اجتماعی ایران و ایرانیان به غرب آمده را نشان می‌دهد که نویسندگان غربی هم کمتر به آن پرداخته‌اند.

یکی از این کتاب‌ها که ترکیبی از تجربه، تاریخ و سفرنامه‌نویسی است، در این ماه در لندن منتشر شد که "درخت سرو، نامۀ عاشقانه‌ای به ایران" نام دارد. گرچه عبارت "نامۀ عاشقانه‌ای به ایران" حاکی از نوعی رمانتیک بودن است، اما خود کتاب کمتر رمانتیک است.

کامین محمدی، نویسنده کتاب "درخت سرو"

"درخت سرو" نوشتۀ کامین محمدی، داستان دختری است که در ده‌سالگی و پس از انقلاب همراه با پدر و مادرش به انگلستان پناهنده شده و در بیست و ‌هفت سالگی و پس از آن چند بار به ایران بازگشته و از ایران برای روزنامه‌های غربی گزارش‌های گردشگری فرستاده و در نوشتن کتابی راهنما در بارۀ ایران نیز دست داشته‌است.

درخت سرو، به گفتۀ نویسنده، نماد ایران است که در برابر توفان‌ها سر خم می‌کند، اما نمی‌شکند. این نظر را دیگران هم گفته‌اند که به خاطر همین انعطاف، زبان و تمدن ایران مانده‌اند و بسیاری دیگر از زبان‌ها و تمدن‌ها رفته‌اند.

نویسنده روایت خود را از ایران و به‌ویژه ایران معاصر در تاریخچه‌ای از خانواده‌اش که ترکیبی از فارس و کرد است، پیچیده و همراه با آرزوها و اشک‌ها و شادی‌های آنها، و بیشتر اشک‌ها، ما را به کوچه‌باغ خاطرات می‌برد و از درگیری خانواده و نیاکانش در تحولات ایران، از تاریخ مشروطه گرفته تا آن چه که پس از انقلاب بر ایران گذشته، می‌گوید.

پدر نویسنده، که اصلاً کرد است به مقامات عالی شرکت نفت می‌رسد و پس از انقلاب از بیم جان به بریتاینا پناه می‌آورد که در آن درس خوانده‌است. مادرش صدیقه که در شرکت نفت منشی بوده، در آبادان با پدرش آشنا می‌شود. باقر که پیشتر زنی انگلیسی داشته، با دیدن صدیقه عاشق او می‌شود و هر روز روی میزش یک شاخه گل محمدی می‌گذارد. صدیقه توجهی نشان نمی‌دهد. یک روز صدیقه گل محمدی را در گلدانی می‌گذارد و به او لبخند می‌زند. باقر این را نشانۀ مثبتی می‌بیند و آغازی برای آشنایی‌های بیشترمی‌شود. طلاق زن انگلیسی و ازدواج با صدیقه گام بعدی است، آن هم در آن روزها در شهر آبادان که زندگی اجتماعی آزاد بود و رفاه کارکنان شرکت نفت زبانزد همه.

نویسنده با توصیف‌های شخصی و بیان نستباً روان تاریخ معاصر ایران، خواننده را در جریان تحولات دیروز و امروز می‌گذارد. از ایران باستان، رؤیاهای مشروطه‌خواهان، برنامه‌های نوگرایان و تجددطلبان اطراف رضاشاه گرفته تا غرور و نوسازی‌ها وانقلاب سفید و پول نفت در زمان محمدرضاشاه. نویسنده از دوران دکتر مصدق و دست داشتن غرب در سرنگونی اوهم می‌گوید. روایت نویسنده از تحولات تاریخی بعد از انقلاب و آمدن آیت الله خمینی و جانشینانش به بررسی گرفته شده‌است. البته این نکات را در کتاب‌های دیگر هم خوانده‌ایم. اما نویسندۀ این کتاب می‌کوشد لایه‌های اجتماعی را به نحوی از زبان بستگانش بیان کند وگوشه‌ای از رفتار آنها را نیر به ما نشان دهد. او از این راه به تغییرات روی آمده در بسیاری از عادات و رسوم می‌پردازد، مانند کم شدن فاصلۀ بیرونی و اندرونی در معماری که با خانه‌های شرکت نفت در آبادان و به پیروی از آنها در جاهای دیگرآغاز شد و به رغم بستگی سیاسی محیط، تاحدی زیادی به شفافیت اجتماعی منجر شد. البته پس از انقلاب این روند، دست کم بیرون از خانه، وارونه می‌شود.

اما قوی‌ترین بخش کتاب، نه داستان گذشته که روایت حال است؛ به‌ویژه آن‌جا که خود نویسنده شاهد بوده و تجربه کرده‌است. از خواستگاری‌ها، از مراسم سفرۀ عقد، از روابط خانواده‌ها، از تعارف که گویی بخشی از شخصیت ایرانی شده‌است؛ از گردش در کوچه‌های آبادان و گل و گیاه‌های آن پیش از انقلاب و خرابی‌های آن پس از جنگ، تا ساختن خانه‌های شنی در کنار دریای خزر؛ از وحشتی که پس از انقلاب بسیاری از خانواده‌ها را فرا گرفته بوده و به کوچ آنها از کشور منجر شده‌است. اگر کسی آن روزهای هرج و مرج قانونی را تجربه هم نکرده باشد، با خواندن آنها به آن حال و هوا بر می‌گردد. نویسنده به‌خصوص از زندگی جوانان در ایران می‌گوید و نیز از روابط زن و مرد در زیر ابر ترس.

تجربۀ نویسنده از زندگی در انگلیس و رفتن به مدرسۀ شبانه‌روزی خصوصی، و تجربه از تنها بودن در آن و غذاهای بی‌مزه و یا شستشو در وان حمام بدون دوش، خواندنی و همراه با طنز است.

کسانی که با نسل دوم ایرانی‌ها در خارج آشنا باشند، می‌دانند که در این جوانان حس دوگانه‌ای نسبت به میهن اصلی‌شان دیده می‌شود. از یک سو در نگاه آنها کشوری شکل گرفته که پریشان است، به دور از آداب زندگی قرن کنونی، به دور از خرد و قانون گریز. از سوی دیگر میهنی رؤیایی که گویی در گذشته وجود داشته و دیگر نیست و همه چیز آن زیبا بوده و بی کم و کاست. باور کردن نوشته‌های ساده‌لوحانه در بارۀ ایران و قضاوت در باره کل ایران فقط از رفتار سیاستمداران برای نسل دوم مشکل می‌آفریند. یعنی تضاد میان نگاهی که از خانواده و یا محیط مدرسه به ارث می‌برند و نگاهی که خود پس از دیدار از ایران ویا تحقیق به دست می‌آورند.

 نویسنده می‌گوید که او هم باور کرده بود که اجتماع ایران به قرون وسطی برگشته‌است. از این رو نفرت از ایران و زبان فارسی در مدرسه و بستن چشم بر وضع کنونی و تلاش برای جذب شدن در متن جامعۀ غربی در برخی از این جوانان دیده می‌شود. ولی این طرز نگاه ادامه نمی‌یابد.

"من در سال‌های ۱۹۸۰ بزرگ شدم. خود را انگلیسی می‌دانستم و بریتانیا را کشورخود. نقاب انگلیسی بودن را بر چهرۀ خود گذاشته بودم و از زبان فارسی پرهیز داشتم و با بستگانم نمی‌خواستم در ارتباط باشم...  به مهمانی‌های پدر و مادرم نمی‌رفتم و از بچه‌های دوستان آنها نیز خوشم نمی‌آمد. به دنبال این هم نبودم که با کسانی که میان فرهنگ‌ها در رفت و آمدند، تماس بگیرم و از تجربۀ آنها چیزی بیاموزم... من فقط دنبال کسانی بودم که با دنیای نو من سر و کار داشتند. تلاش‌های والدین برای حفظ فرهنگ ایران و زبان فارسی نیز به جایی نمی‌رسید. آنها به فارسی حرف می‌زدند و من و خواهرم به انگلیسی جواب می‌دادیم. نقاب من چهرۀ واقعی من شده بود. در عین حال، هر چه که اطرافیان، من را از خودشان می‌شمردند و انگلیسی به حساب می‌آوردند، در درون من چیزی به من می‌گفت که من یکی از آنها نیستم. در خانه ما بر قالی ایرانی راه می‌رفتیم و عذای ایرانی می‌خوردیم... و من از این فاصله میان دو فرهنگ در رنج بودم..."

 و این سرنوشت بسیاری از نسل دومی‌هاست که سرانجام مجبور می‌شوند بیشتر در بارۀ هویت خود فکر کنند تا در ژرفای خود چیزی را پیدا کنند که فکر می‌کنند باید باشند. گروهی هم به این نتیجه می‌رسند که غربی شدن هم چندان آسان نیست. به‌ویژه اگر در سنین دانشگاهی باشند، می‌کوشند که ایران خود را بیابند و با آن کنار بیایند. آنها که به ایران برمی‌گردند، آن چه را که در بارۀ آزادی‌های اجتماعی پیش از انقلاب شنیده اند و یا در کتاب‌ها خوانده‌اند، به شکل محدودی در محیط زندگی خصوصی به چشم می‌بینند.


شاید هم بیشترشان به این نتیجه می‌رسند که ایران هم کشوری است مثل بسیاری دیگر از کشورها با حسن و عیب‌های خودش. در این تحلیل آن چه که برای این گروه جالب است اوضاع سیاسی نیست، بلکه روابط اجتماعی، خانوادگی و پویایی نسل جوان است که مثل دیگر جوانان در همه جا، کنجکاوند و در تلاشند برای رسیدن به زندگی بهتر.

نویسنده در این زمنیه‌ها، تجربه‌هایی داشته که تصویر متوازن‌تری از اجتماع ایران می‌دهد. زنانی که از روسری و چادر پرهیز نمی‌کنند و با پذیرش آن می‌کوشند فضای زندگی خود را گسترش دهند، به دانشگاه بروند، کار پیدا کنند، از نظر اقتصادی مستقل شوند و تصمیمات زندگی خود را خود بگیرند. البته واکنش سنت‌گرایان را نیز نادیده نمی‌گیرد، ولی می‌گوید سرانجام این نوگرایی است که پیروز خواهد شد و گذشته‌گرایان به تاریخ خواهند پیوست.

مخاطب این کتاب بیشتر خارجیانند. کتابی خواندنی است هم برای خارجیان و هم برای جوانان ایرانی تبار در غرب که می‌خواهند در بارۀ ایران بدانند. نویسنده که در نوشتن کتابی برای ایران‌گردی دست داشته، تصویرهای زنده‌ای از ایران امروز ارائه می‌دهد و می‌کوشد پیچیدگی‌های ایران را با زبانی ساده بیان کند.

The Cypress Tree,
(A Love Letter to Iran),
By Kamin Mohammadi,
Published by Bloomsbury,
London 2011,
272pp
£16.99

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امیر قاسمی‌نژاد

روستای بیشه در حوالی سپیددشت لرستان از زیبایی چیزی کم ندارد. درختان و گیاهان سرسبز، رود پرآب و نسیم خنک.

با توصیفاتی که در کتاب‌ها خوانده‌ام، اندکی فرق دارد. مردمش کمی شهری‌ترند. از لباس‌های محلی‌خبری نیست. نه دست‌مان به کاسه شیری تازه می‌رسد و نه به نان داغ تنوری. نه این که نباشد، ولی آن‌قدر نیست که به غریبه‌ها برسد. از تبار لری تنها زبان‌شان مشهود است که آن هم در جوان‌ترها کم‌رنگ شده‌است.

نیمی از مردم روستا دامدارند و نیم دیگر به مرغ و خروس بسنده‌کرده‌اند. از روزی که قطار در روستایشان ایستگاهی پیدا کرده، بعضی مردان مشغول آن شده‌اند. خط آهن از میان روستا عبور می‌کند. مردم بخش بالایی که از رودخانه و آبشار دورترند، دام‌های بیشتری دارند. می‌گویند در بخش پایین نمی‌توان دام‌پروری کرد. شاید بیم افتادن دام در رودخانه را دارند.

همۀ اهالی روستا با هم خویشاوندند. یکی‌شان می‌گوید: "سال‌ها پیش ما را از کوهدشت به این‌جا تبعید کرده‌اند". دیگری به روستایش افتخار می کند و می‌گوید: "از روستاهای اطراف به دبیرستان این‌جا می‌آیند".
در فصل گرما که هوای این‌جا همچنان خنک است، گردشگران آن ‌را قرق می‌کنند. روستاییان خیلی راضی نیستند از هجوم غریبه‌ها. تنها به اندک درآمدی که برایشان حاصل می‌شود، دلخوشند. بعضی‌شان به گردشگران خانه اجاره می‌دهند. چندتاشان هم مغازه‌ای باز کرده‌اند و فروشگاهی کوچک به‌ راه انداخته‌اند.

مردم روستا سفیدرو و خوش‌چهره‌اند. قد و قامتی متوسط دارند و اندامی متناسب. روستا برق دارد، ولی گاز نه. خانه‌هاشان را با نفت گرم می‌کنند. جایی که تابستان آنچنان خنک باشد، باید زمستان‌هایی سخت و طاقت‌فرسا داشته باشد. اگر برف هم ببارد که مسیرهای پیچ‌درپیچ  و پرشیب کوچه‌های روستا صعب‌العبور می‌شوند.

خانه‌هاشان سنگی است و درهایشان آهنی. بام‌های طویله‌ها کاه‌گلی است و بام‌های خانه‌ها با ایزوگام پوشیده‌ شده‌است. کوچه‌هاشان را با سنگ‌چین نظم و ترتیب داده‌اند. دیوارهاشان کوتاه، درهاشان کوتاه و بام‌هاشان کوتاه است.

کوه‌هایش سرسبز و پوشیده از گیاهند. فرش زرد رنگی از گل‌های بابونه بخش‌هایی را پوشانده است و وسوسۀ بوییدن بابونه تو را ناچار به زانو زدن می‌کند. بخش‌هایی هم شقایق‌پوش شده‌اند.

رودی خروشان و پرآب از پایین روستا عبور می‌کند. رود نامی ندارد یا لااقل محلی‌ها نامش را نمی‌دانند. رود بستری سراشیبی را طی می‌کند و ازمیان سنگ‌های مسیرش نیم دوری می‌زند تا کمی بالاتر با آبشاری زیبا پیوند بخورد؛ جایی که محل تجمع گردشگران است.

رود پرآب، آبشار بلند، کوهستان سرسبز و هوای خنک، قدم‌های گردشگران را برای آمدن استوار کرده‌است. بعضی‌شان از مسیرهای نزدیک می‌آیند. آنها که از دورترها آمده‌اند یا با خود چادری آورده‌اند یا از روستاییان خانه‌ای اجاره می‌کنند تا زمان بیشتری از طبیعت زیبا بهره‌ببرند. روستا یک مهمان‌پذیر هم دارد. همین استقبال‌ها سبب شده که استانداری هم آستینی بالا بزند تا امکاناتی در آنجا مهیا کند. چند گردشگر روسی با دوچرخه‌هاشان در روستا به چشم می‌خورند.

عده‌ای از کوه بالا می‌روند، عده‌ای محو تماشای آبشارند. بعضی در حال برپا کردن چادر، بعضی دیگر با قلاب به جان ماهی‌های رودخانه افتاده‌اند. جوان‌ترها لباس‌ درمی‌آورند تا تنی به آب بزنند. بساط عکاسی هم داغ است. مرد جوانی پلاکاردی نصب کرده ‌"عکس با لباس محلی و اسب، چاپ فوری" و انبوهی مشتری به دور خویش جمع کرده‌است.

یکی گوشت‌ها را به سیخ می‌زند، دیگری بساط چای را فراهم می‌کند. دیگری هندوانه‌ای را که در آب رودخانه خنکش کرده‌است، قاچ می‌کند. دخترکان کنار آبشار، پسر جوانی را که از بالای درخت در رودخانه شیرجه می‌زند، تشویق می‌کنند. گردشگران تا غروب آفتاب سرشان به گپ‌وگفت و خنده گرم است.

روستا با هیاهوی کنار رود کاری ندارد. قبل از آن که شب بر آسمان مسلط شود، دام‌ها را از چرا برمی‌گردانند. مرغ و خروس‌ها راه خانه‌شان را پیش می‌گیرند. چوپان پی بزی را می‌گیرد که خود را از گله جدا کرده.

سگ‌ها بالای پشت بام دراز شده‌اند. صدای عرعر خر که از طویله می‌آید، گوشـَت را آزار می‌دهد. چراغ‌ها کوچه‌ها را از تاریکی مطلق نجات داده‌است. بوی دمپخت در کل روستا پیچیده.

اگر روزی خواستید همۀ آفتاب را ببینید، همۀ نسیم را ببویید، اگر خواستید گوشتان از صدای رود پر شود، چشمتان از دیدن منظره‌ها مست شود و مشام‌تان پر شود از بوی علف، بیشه چندان هم دور نیست.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
بهار نوایی

"آن روزها کاغذ و دفترچه نبود؛ ما روی حلبی می‌نوشتیم... حلبی را می‌شستیم و دوباره روی آن می‌نوشتیم...


ما مکتب می‌رفتیم و سیاق می‌نوشتیم. بعد مدرسه شد و ریاضی جای سیاق را گرفت..."

وقتی صحبت از درس و حساب می‌شود، "حاج مهدی نیلچی" روزهای مکتب رفتنش را به خاطر می آورد. او که در یکی از بازارچه‌های قدیمی اصفهان یک دکّان کوچک سقط‌فروشی دارد، حالا سال‌هاست به کمک آن آموخته‌ها حساب و کتاب‌هایش را انجام می‌دهد.

"حاج مهدی" در محاسبات روزانه‌اش هنوز از علائم و نشانه‌هایی استفاده می‌کند که تا اوایل سلطنت رضاشاه پهلوی در حسابداری و دیوان‌سالاری ایران مرسوم بود و به آن "حروف سیاقی" می‌گفتند. اما شاید صدها گردشگری که روزانه برای دیدن این بازارچه که بین اهل محل به "چارسوی علی‌قلی‌آقا" مشهور است و "حمام علی‌قلی‌آقا" که چند سالی است به جاذبه‌های گردش‌گری اصفهان افزوده شده از جلو دکان او رد می‌شوند، نمی‌دانند که او در لابلای برگ‌های دفترهای حساب و کتابش مصرانه یک سنت منسوب به ایرانیان را نگهداری می‌کند. حاج مهدی امروزه در دفتر حسابش در مقابل هر نشان سیاقی مقدار آن را به ریاضی هم می‌نویسد و می‌گوید این تنها به این دلیل است که به‌ندرت افرادی دیگری، حتا فرزندانش قادر به خواندن نشانه‌های سیاق هستند.

در دایره‌المعارف مصاحب هم خط سیاق را به تاریخ سپرده‌اند: "سیاق طریقه‌ای در دفترداری و محاسبات روزمرۀ زندگی که سابقاً در ایران معمول بود و پس از رایج شدن حساب کنونی عمدتاً منسوخ گردید. حساب سیاق مشتمل بر حساب نقدی و حساب جنسی، و هر یک دارای "ارقام" متعدد است. ارقام نقدی دارای پنج مرتبه – از یک دینار تا نـُه دینار؛ از ۱۰ دینار تا ۹۰ دینار؛ از ۱۰۰ دینار تا ۹۰۰ دینار؛ از ۱۰۰۰ دینار (یک قران) تا ۹۰۰۰ دینار (نـُه قران)؛ و از یک تومان تا نـُه تومان می‌باشد، که جمعاً مشتمل بر ۴۵ "رقم" می‌شود، و سایر اعداد را با ترکیب آنها با همان‌ها با اندک اختلافی می‌نویسند".

حروف سیاق که در گذشته برای نشان دادن مقادیر نقدی (سکه و پول) و همچنین مقیاس‌های جنسی (وزن) معمول بوده، نه شباهتی به اعداد ریاضی عربی که در فارسی استفاده می‌شود، دارد و نه به اعداد مرسوم لاتینی مورد استفاده در علوم کشورهای غربی. این شیوۀ عددنویسی رمزگونه ۵۴ نشانه دارد که با تغییر و ترکیب آنها کوچک‌ترین و بزرگ‌ترین مقدار و واحدهای اجناس مشخص می‌شود.

بعضی پژوهشگران ریشۀ حروفی سیاقی را در زمان ساسانیان می‌جویند و بعضی به دورۀ اسلامی نسبت می‌دهند. گفته می‌شود که دیوان‌سالاران و محاسبان ِ زمان ساسانی برای خرج و دخل کشور از علائمی استفاده می‌کردند که بعد از سقوط این سلسله برای حکمرانان عرب ناآشنا بود. به همین علت برخی دبیران ایرانی این ارقام حرفی را طی چهل سال برگرداندند و تغییر شکل دادند و همین برگردان پایه‌گذار خط سیاق شد. اختراع خط سیاق به شکلی که امروز موجود است، به "عبدالحمید بن یحیی فارسی"، وزیر"عبدالملک مروان" خلیفه پنجم اموی نسبت داده شده‌است. 

خط سیاق در زمان سلجوقیان و ایلخانیان تنها در سامانۀ دیوان‌سالاری کشور استفاده می‌شد؛ در زمان صفویه کاربرد گسترده یافت و تا آخر دورۀ قاجار کم‌کم برای محاسبات تجاری و کسبی بین مردم عادی هم رواج یافت. از زمان قاجار کتاب‌های مختلفی چون محاسب التجّار، بحر الجواهر، خلاصة السیاق، احسن المراسلات و احسن المحاسبات، سیاق مظفری، تعلیمات ابتدایی، اقبال ناصری و سیاق خطیر جهت تعلیم و آموزش سیاق و تدریس و آموزش نام برده می‌شود که نشان از رواج و اهمیت آن در آن دوره دارد.

آموزش خط سیاق تا اوایل سلطنت رضاشاه پهلوی رسماً ادامه داشت. ظاهراً آخرین کتاب درسی سیاق که در این زمان برای تدریس در مدارس چاپ و منتشر شده "مجمع المراسلات" یا به گفته‌ای "جامع المراسلات" نام داشت که در سال ۱۳۰۷ خورشیدی به چاپ رسید. سرانجام در سال ۱۳۰۸ آموزش خط سیاق به طور قانونی متوقف و محاسبات رسمی با خطوط ریاضی معمول شد. با وجود این، به گفتۀ "جواد صفی‌نژاد" در کتاب "کوششی در آموزش خط سیاق"، که از جملۀ تازه‌ترین منابع پژوهشی در خط سیاق محسوب می‌شود، تقریباً تا نیم قرن پس از حذف تدریس سیاق در مدارس، بسیاری از کسبه و بازاریان همچنان از این شیوه برای امور دفترداری و حسابداری استفاده می‌کردند.

بنا بر تحقیقات "انشمن پندی" (Anshuman Pandey) در دانشگاه میشگان، خط سیاق به جز ایران در کشورهای دیگر نیز معمول بوده، ولی نام دیگری داشته‌است. در شبه جزیرۀ عربستان به آن "خط دیوانی" می‌گفتند، در جنوب آسیا به "خط رقم" معروف بود و در ترکیه "سیاقات" نامیده می‌شد.


از بین شهرهای ایران در ارتباط با سیاق از شهر سمنان به طور خاص نام برده می‌شود و معروف است که آن شهر سیاق‌دانان ماهری داشته‌است، تا جایی که عبدالله بهشتی هروی، از شاعران قرن ۱۱ قمری، در "مثنوی نورالمشرقین" مردمان شهر سمنان را این‌گونه توصیف می‌کند:

خلقـَـش متدین و امینـند/ در علم سیاق بی‌قرینـند

با وجود این که بیش از ۸۰ سال است که خط سیاق آموزش داده نمی‌شود و افرادی چون حاج مهدی نیلچی که این خط را در حسابداری روزمره به کار می‌برند، انگشت‌شمار هستند، توجه به این سنت ایرانی در سال‌های گذشته هم از طرف پژوهشگران و هم از طرف علاقه‌مندان به یادگیری این خط افزایش یافته‌است. دراین راستا تشکیل دوره‌‌های آموزش عملی خط سیاق در شهرهای مختلف قابل ذکر است. برخی از پژوهشگران افول خط سیاق را به دلیل قابلیت‌های کم آن در مقابل علم ریاضی می‌دانند، ولی حاج مهدی نیلچی همچنان به این خط وفادار مانده‌است و می‌گوید: حتا "حساب ده سال نفت ایران را هم می‌توان با خط سیاق انجام داد". گفتگوی صمیمانه با او و همچنین "نادرقلی نادری رارانی"، پژوهشگر خط و زبان فارسی، مبنای این گزارش در مورد خط سیاق و تاریخ آن است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
غلامعلی لطیفی

مجموعه عکس
نمایشگاه آثار نقاشی‌خط نیم قرن اخیر ایران با سخنرانی محمود شالوئی، مدیر کل مرکز هنرهای تجسمی و تجلیل وتقدیم لوح تقدیر به استاد جلیل رسولی در تهران گشایش یافت. شالوئی در بیاناتش به تاریخ پیدایش این شیوۀ هنری و پیش‌کسوتان آن اشاره کرد و از جمله گفت: "نقاشی‌خط شیوه‌ای است در نقاشی مدرن و خوش‌نویسی معاصر ایرانی که به‌تدریج از دهۀ سی‌وچهل خورشیدی توسط برخی از خوش‌نویسان و نقاشان ایرانی شکل گرفت" و در ادامۀ سخنانش از پیش‌کسوتان در گذشتۀ این هنر نام برد.

این نمایشگاه در دو بخش ترتیب یافته‌است: بخش نخست شامل جدیدترین آثار جلیل رسولی با عنوان "نورُ علی نور" است و بخش دیگر "مروری بر نیم قرن نقاشی‌خط معاصرایران" که آثاری از فرامرز پیلارام، رضا مافی، محمد احصائی، نصرالله افجه‌ای ،جلیل رسولی، صادق بریرانی، حسین زنده رودی، صادق تبریزی، طاها بهبهانی، خسرو روشن، جواد بختیاری و دیگران به نمایش می‌گذارد. این بخش از گنجینۀ موزۀ هنرهای معاصر یا از مجموعۀ شخصی تعدادی از هنرمندان فعال در این عرصه انتخاب شده‌است.

آثار جدید استاد جلیل رسولی شامل آثاری است که او "با الهام از آیۀ ۳۵ سورۀ نور با ترکیب‌بندی‌های متفاوت و بر اساس درک و احساس درونی خود" از آیۀ مذکور ساخته و نام "نورٌعلی نور" به آنها داده‌است.

در گزارشی که دبیر نمایشگاه، در بروشور آن نوشته، خاستگاه و شکل‌گیری نقاشی‌خط امروزی را از دو جنبه، - "روند تحولات در نقاشی معاصر ایران" و "تحولات در هنر خوش‌نویسی" - مورد بحث قرار داده و نتیجه گرفته‌است که در هر دو زمینه هنرمندان معاصر به خلاقیت و نوآوری‌های سنت‌شکنانه دست یافته‌اند. از جملۀ مهم‌ترین سنت‌شکنی آنان را در فرم، محتوا، ترکیب‌بندی، و تکنیک آثار ارائه‌شده دانسته‌است.

باید افزود که پیشینۀ "نقاشی‌خط" در ایران به دوره‌های کهن‌تری از تاریخ میهن ما باز می‌گردد و از نمونه‌های شاخص آن عنوان کتاب "کتاب الآثارالباقیه عن قرون الحالیه" اثر مشهور ابوریحان بیرونی است که در سدۀ چهارم هجری قمری نگارش یافته‌است. اگر تحولاتی که خطوط عربی بعد از یاقوت مستعصمی، شاعر و خوش‌نویس قرن هفتم، در دوره‌های متوالی خلافت‌های اسلامی و از پس آنها دوره‌های مغول و تیموری طی کرده، یک سو بگذاریم، بزرگ‌ترین نوآوری و سنت‌شکنی در خط فارسی یکی شکل دادن به خط تعلیق است و دیگری و از همه مهم‌تر ابداع خط بی‌همتای نستعلیق، ترکیبی از نسخ و تعلیق، که در زمان شاه اسماعیل صفوی به دست عبدالله ابن میرعلی جعفر التبریزی و محمد مؤمن ابن عبدالله به وقوع پیوسته‌است.

شیفتگی خطاطان به تلفیق آثارشان با نقاشی تاریخ دیرینه‌ای دارد و نمونه‌های آن را در کاشیکاری و کتاب‌آرایی ایرانی به وفور می‌توان ملاحظه کرد.

طاها بهبهانی، نقاش و مجسمه‌ساز، که خود را پیرو مکتب سوررئالیسم می‌داند، پرنده‌ای پنداری را زمینۀ آثارش قرار داده و بر متن یا حاشیۀ آن آثارش را پدید آورده‌است.

نصرالله افجه‌ای، مدرس دانشگاه، می‌گوید: "این هنر متعلق به عصر ما نیست. در گذشته نیز ما این هنر را داشته‌ایم. مثلاً در دورۀ عثمانی خط طغری که اشاره است به ترسیم الف به صورت یک تیر که نشان و آرم سلطنتی بوده‌است."

استاد افجه‌ای در ادامه می‌گوید: "در دهه‌های سی و چهل که در اروپا مکاتب جدیدی چون کوبیسم و امپرسیونیسم و سوررئالیسم شکل گرفته بود، "پاپ آرت" یا هنر مردمی به ایران هم آمده بود. هنر نقاشی‌خط متأثر از این جریانات و محافل هنری زمان خود با پیشگامی افرادی چون پیلارام، احصائی، عربشاهی، تبریزی و من و دیگران شکل گرفت. برخی نقاشی را به این هنر تزریق کردند و برخی دیگر خوش‌نویس بودند و خوش‌نویسی را وارد کردند. ما برداشتی آزاد که از شکل‌های به‌کاررفته در تعزیه و کتل و علم بود، اشکالی را وارد ترسیمات خود کردیم. کریم امامی، منتقد هنری و فرهنگ‌نویس، در اولین نقد خود نام "مکتب سقاخانه‌ای" بر آن نهاد. این جریان آرام به حرکت خود ادامه می‌داد. کم‌کم جوان‌های زیادی به آن گرایش پیدا کردند. تا این که در ده سال اخیر بالندگی بیشتری بافت و هواخواهان آن نیز افزون شد".

در ضمن شادروان کریم امامی کسی بود که  نقاشی با خط را "خطاشی" می‌خواند.

با این حال، آثاری که از پیشگامان معاصر هنر نقاشی‌خط در بخش مرور آثار به نمایش درآمده مجالی است برای ستایش رنگ و نور و طرح و تکنیک. به ویژه این که رسولی در آثار تازۀ خود استفادۀ فراوان از اکلیل را برای موضوع آثارش مناسب‌تر دیده و به وفور از آن استفاده کرده‌است.

این نمایشگاه تا ۲۰ شهریورماه در موزۀ هنرهای معاصر ادامه خواهد داشت.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

روزنامۀ ناهید اولین روزنامه انتقادی، طنزآمیز و همراه با کاریکاتور است که از ۲۲ فروردین ۱۳۰۰ تا ۲۰ اردی‌بهشت ۱۳۱۲ با وقفه‌هایی در تهران انتشار یافت. نخست ارگان طنزآمیز هواداران سردار سپه بود و با مخالفان او در می‌افتاد و به آنان ناسزا می‌نوشت، اما در طول عمر ده دوازده ساله‌اش با مخالفان همراه گشت و بارها توقیف شد و عاقبت ادارۀ روزنامه‌اش را به آتش کشیدند و به عمرش پایان دادند.

محمد صدر هاشمی در " تاریخ جراید و مجلات ایران" می‌نویسد: "ناهید اولین روزنامۀ کاریکاتوری است که در میان تودۀ مردم رواج پیدا کرده و چون مقالات آن به زبان ساده و عوام‌فهم نوشته می‌شد، مورد استفادۀ عموم طبقات بوده‌است". باستانی پاریزی در "نای هفت‌‌بند" در بارۀ این روزنامه می‌نویسد: "ناهید (ستارۀ صبح) مهم‌ترین روزنامۀ فکاهی است که بعد از کودتا به مدیریت میرزا ابراهیم ناهید منتشر می‌شد. ... اثر این روزنامه و کاریکاتورهای جالب آن در جامعۀ آن روز کاملاً آشکار است و بسیاری هنوز هستند که از آن خاطراتی دارند و مبارزات و زدوخوردهای او مشهور است".

اینکه باستانی نام "ستارۀ صبح" را می‌آورد، به این دلیل است که ناهید هر گاه توقیف می‌شد، به نام‌های دیگری، از جمله "ستارۀ صبح"، منتشر می‌شد. اساساً سرنوشت این روزنامه جالب توجه است. در شروع کار یک روزنامۀ راست به حساب می‌آید و کسانی مانند بهار را طمّاع‌الشعرا لقب می‌دهد. بهار نیز به سهم خود آن روزنامه را هجو می‌کند و در باره‌اش می‌گوید:

ای سپه‌نامۀ ناهید و طرفدار رضا
آلت آلت بدخواه وطن در هر باب

طرفه آن که از سال ۱۳۰۵ به بعد بسیاری از شعرهای بهار برای اولین بار در همین روزنامه چاپ می‌شود و ترانۀ "مرغ سحر" که یکی از ناب‌ترین و انقلابی‌ترین ترانه‌های بهار با آهنگ مرتضی‌خان نی‌داوود است، در همین روزنامه منتشر شده و به نوشتۀ ناصرالدین پروین، پژوهشگر تاریخ، اول بار در جشن هفتمین سال انتشار روزنامۀ ناهید، خانم "هلن" ملقب به ایران‌الدوله آن را در باغ سهم‌الدوله در تهران اجرا کرده‌است. جالب‌تر اینکه وقتی بهار به زندان رفت، با میرزا ابراهیم‌خان ناهید هم بند شد. علاوه بر بهار، عارف قزوینی نیز تا در تهران بود، با این روزنامه همکاری داشت و زمانی که به همدان رفت، باز همکاری خود را با آن قطع نکرد. این شاعر انقلابی زمانی که "ناهید" توقیف و "ستارۀ صبح" به جای آن منتشر شد، شعری سرود با این مطلع:

تو ای ستارۀ صبح وصال و روز امید
طلوع کن که چو شب تیره‌بخت شد ناهید

ناهید با وجود طرفداری از سردار سپه، همان‌گونه که گفتیم، بارها توقیف شد و جالب است که به هنگام توقیف با روزنامه‌هایی که آشکارا نام چپ دارند، جایگزین می شد. ستارۀ صبح، افلاک و خلق  نام روزنامه‌هایی است که به جای روزنامۀ ناهید منتشر شده‌است. به این معنی که وقتی ناهید توقیف شد، ابتدا ستارۀ صبح به جای آن انتشار یافت. ستارۀ صبح هفت شماره به جای ناهید منتشر شد. پس از آن "افلاک" جای آن را گرفت. این روزنامه نیز شش شماره دوام کرد. افلاک نیز مانند ستارۀ صبح و ناهید شیوۀ انتقادی خود را نگاه داشت. با بسته شدن افلاک، ناهید با نام خلق به میدان آمد. این روزنامه که نامش گواهی بر چپ بودن آن است، در دوره‌ای که به جای ناهید منتشر می‌شد، همان صورت انتقادی و فکاهی ناهید را حفظ کرد. اولین شمارۀ خلق به جای ناهید در ۱۰ شهریور ۱۳۰۴ انتشار یافت که سرلوحۀ ناهید را داشت. شیوۀ خلق درست مانند ناهید دفاع از برقراری جمهوریت در ایران است. این روزنامه تا ۲۸ خرداد ۱۳۰۵ به جای ناهید منتشر شد و پس از آن ناهید با عنوان خود ادامۀ انتشار داد.

محمدرفیع ضیایی، کاریکاتوریست، در بارۀ لوگوی ناهید نوشته‌است که این روزنامه سرلوحه‌ای داشت مانند سرلوحه‌های نشریات صدر مشروطه، دارای مفهمومی نمادین. فرشتۀ آزادی در سمت راست صحنه در حال جلو آمدن است، خورشید در پشت سرش طلوع کرده، دیو استبداد جلوش ایستاده و راه  بر او سد کرده‌است. شمشیری در جلو دیو استبداد به زمین افتاده و دیو، دست راست خود را به سمت سینه گرفته. پشت سر او چاهی قرار دارد و نام ناهید در درون طرح آمده‌است. غالباً در بالا و پائین طرح روش نشریه با کلمات جریدۀ اخلاقی، فکاهی، مصور و در مواردی کاریکاتور ذکر شده‌است.

این روزنامه دو روز در هفته، روزهای شنبه و سه‌شنبه منتشر می‌شد و مدیر آن میرزا ابراهیم‌خان ناهید بود که گویا اول بار روزنامۀ خود را در شیراز منتشر کرده بود، اما صدر هاشمی که تاریخ جراید و مجلات ایران را دنبال کرده، می‌نویسد که نمونه‌ای از آن به دست نیاورده‌است. میرزا ابراهیم ناهید کار خود را با حروف‌چینی در روزنامۀ رعد آغاز کرده بود که سید ضیاءالدین طباطبایی منتشر می‌کرد. از زمانی که سید ضیا به تبعید رفت، میرزا ابراهیم، ناهید را در تهران منتشر کرد.

دفتر روزنامه ابتدا در خیابان چراغ برق کوچۀ عظیمی قرار داشت، ولی بعدها محل آن به خیابان لاله‌زار انتقال یافت و در همین محل بود که آن را به آتش کشیدند. علت به آتش کشیدن روزنامۀ ناهید را صدر هاشمی به این صورت آورده‌است:

"شمارۀ اول سال نهم آن در ۳۶ صفحه به قطع بزرگ در تاریخ سه‌شنبه چهارم تیرماه ۱۳۰۸ منتشر شده‌است. در این سال نیز ناهید جریدۀ سیاسی و اجتماعی معرفی شده و سرلوحۀ آن مانند سنوات سابق است. سرمقالۀ این شماره مقالۀ مفصلی است که با همان سبک مخصوص ناهید تحت عنوان "جشن تیر و ناهید به مناسبت تجدید سال روزنامه" نوشته شده و سایر مندرجات آن عبارت است از خلاصۀ وقایع مملکتی و مجلس شورای ملی در مدت یک سال و قسمتی از رمان گل‌آقا گلتاج و مقالات دیگر از قبیل در محفل بانوان و کنفرانس راجع به فلاحت و نیز آگهی‌های مختلف در ضمن صفحات درج است. کاریکاتور این شماره در دو صفحه به رنگ قرمز ]است[ که تصویر منظومۀ شمسی یا جشن تیر و ناهید می‌باشد. تصاویر متعددی از اشرار در لرستان در این شماره چاپ شده‌است".

یک سال پس از انتشار این شماره در اثر حریق ناگهانی ادارۀ روزنامۀ ناهید با خاک یکسان شد و بعضی حریق را عمدی دانسته و به تیمورتاش، وزیر دربار وقت، نسبت داده‌اند.

در گزارش مصور این صفحه ایراندخت ناهید، دختر ابراهیم ناهید، بنیان‌گذار روزنامۀ ناهید، خاطرات مربوط به روزنامۀ ناهید را بازگو می‌کند. فرخ خاتمی، پسر ایراندخت ناهید و از کاربران جدیدآنلاین، این گزارش را تهیه کرده‌است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

فیلم "جدایی نادر از سیمین"، ساختۀ اصغر فرهادی، روز ۱۰ تیرماه (۱ ژوئیه) با نام A Separation روی پردۀ سینماهای بریتانیا رفت. در بارۀ این فیلم که جایزۀ خرس طلایی جشنوارۀ فیلم برلین و جایزۀ اصلی جشنوارۀ فیلم سیدنی را به خود اختصاص داده، در مطبوعات جهان مطالب بسیاری منتشر شده‌است. آن چه در زیر می‌بینید، فشردۀ بررسی‌های روزنامه‌های چاپ لندن از این فیلم است.

اصغر فرهادی، کارگردان فیلم "جدایی نادر از سیمین"

روزنامۀ تایمز:
در هر ماجرای طلاقی هر جای دنیا هر کدام از دو طرف خود را صالح و حق‌به‌جانب می‌داند. در فیلم "جدایی نادر از سیمین" شاهد جدایی یک زوج از طبقۀ متوسط هستیم و با هر صحنه‌ای از این نزاع خانوادگی حسن نظر ما به یکی از دو طرف دعوا منتقل می‌شود. زن و شوهر هر دو جذاب و خوب‌رو و تودل‌برو به نظر می‌رسند و پیداست که دختر یازده‌ساله‌شان را دوست دارند. اما در برابر دوربینی قرار گرفته‌اند که به قضاوت کردار آنها نشسته‌است.

رویدادهای این فیلم نافذ و روشن‌گر در تهران صورت می‌گیرد و حاوی روزهای آخر زناشویی نادر، یک کارمند بانک، با سیمین، آموزگار مدرسه، است. سیمین که نقش او را لیلا حاتمی، هنرپیشۀ ماهر و باوربخش بازی می‌کند، یک زن مدرن و بلندپرواز است که می‌خواهد دخترش در فضایی آزاد بار بیاید و زمینۀ خروج خانواده‌اش از ایران را فراهم کرده‌است. نادر که نقش او را پیمان معادی با شور و حرارت آفریده‌است، در تلۀ فرهنگ جامعه گرفتار مانده و در درک این حقیقت که نمی‌تواند پدر بیمارش را ترک کند؛ پدر نادر مبتلا به بیماری آلزایمر است.

وقتی سیمین به خانۀ پدر و مادرش می‌رود که آن‌جا بماند، نادر به‌تنهایی از پدر و دخترش نگهداری می‌کند و "راضیه"، یک زن فقیر و به‌شدت مذهبی را برای مواظبت از آنها استخدام می‌کند. در جریان یک دعوا راضیه آسیب فیزیکی می‌بیند، نادر را مقصر می‌داند و پس از مدتی دو خانواده – یکی از طبقۀ متوسط با دیدگاه‌های سکولار و دیگری از طبقۀ کارگر با دیدگاه‌های مذهبی – با هم درگیر می‌شوند و بام بر سر خاندان فرو می‌ریزد.


گفتگوهای این فیلم که اصغر فرهادی، کارگردان فیلم نوشته‌است، صادقانه و طبیعی‌ است. نقش "ترمه"، دختربچۀ مدرسه‌ای را "سارینا"، دختر اصغر فرهادی، بازی کرده‌است. سرانجام، تمام ماجراهای فیلم به همین دختربچه، درک و فهم و استنباط او از داستان متمرکز می‌شود...

دوربین از خلال در و پنجره‌ها به درون نگاه می‌کند یا ناپسندانه پشت میز اداره‌های رسمی می‌نشیند که کار "محمود کلاری"، فیلم‌بردار شناخته‌شده است. او صحنه‌ها را چنان فشرده و تنگ در قاب می‌گیرد که فشار و تقلا را احساس می‌کنی... تماشای فیلم "جدایی نادر از سیمین" بیننده را روی لبه تیغ احساسات قرار می‌دهد.

ورودی یکی از سینماهای مرکز لندن که
فیلم "جدایی نادر از سیمین" را نمایش میدهد

روزنامۀ تلگراف:
فیلم "جدایی نادر از سیمین" اصغر فرهادی برندۀ چندین جایزۀ جشنوارۀ فیلم برلین در سال ۲۰۱۱، نمایش ماهرانه و تصویر گیرای ایران امروز است... در هر صحنۀ فیلم پیچ‌وتاب بر سر جزئیات سرنوشت‌ساز داستان و معماهای اخلاقی آن را تجربه می‌کنیم و حتا برای لحظه‌ای مجال آن را نداریم که خودمان را در کنار تنها یکی از چهره‌های فیلم قرار دهیم و صرفاً از او حمایت کنیم. در هر صحنۀ مهیج فیلم گـُـسـَـل‌های طبقاتی و جنسیتی و مذهبی زبردستانه برجسته شده‌است.


روزنامۀ گاردین:
"جدایی نادر از سیمین" تصویر روابط ترک‌خورده و آزمون یزدان‌سالاری، نظام خانوادگی و سیاست‌های جنسیتی و طبقاتی است و اندوه هولناک و فراگیری را آشکار می‌کند که به نظر می‌رسد از زیر آسفالت و از خلال دیوارهای آجری هم نفوذ می‌کند. در نمایش دادن پراکندگی سراسری در ایران، این فیلم در ردیف کارهای جعفر پناهی و محمد رسولف قرار می‌گیرد. ولی رد پای سینمای غرب هم در آن مشهود است. این فیلم یک خانواده از طبقۀ متوسط را نشان می‌دهد که مورد غضب یک غریبه واقع شده‌است، معماهایی نیمه ناگشوده مانده‌اند، برخوردهای خشمگینانه، بار دوش خانواده‌: پدر سالخورده و دو کودک از دو طرف درگیر که ظاهراً می‌خواهند با هم دوست باشند. همۀ این عنصرها حاکی از تأثیرپذیری از فیلم "پنهان" مایکل هانِکه (۲۰۰۵) است.  اصغر فرهادی مثل "هانکه" با چاقوی کالبدشکافی به جان طبقۀ متوسط سرزمین خودش افتاده‌است...

طبقه، به اندازۀ جنسیت، حایز اهمیت است. در یک صحنه گروهی از آدمان را در خانه می‌بینیم که در حال استراحتند، فوتبال رومیزی بازی می‌کنند و خوش می‌گذرانند. دوستان می‌توانند به اعضای خانواده ملحق شوند و خوش بگذرانند. اما "راضیه" نمی‌تواند. راضیه مانند زنی تیره‌بخت مشغول کاری در آشپزخانه است. وقتی معلم "ترمه" از راه می‌رسد، از او به عنوان یک مهمان محترم پذیرایی می‌کنند. آخر او به دخترشان تدریس می‌کند! ولی راضیه چه؟ او هم مسئولیت مهمی در برابر این خانواده به دوش دارد و از پدر نادر مواظبت می‌کند. اما به او ارج نمی‌گذارند. و حس و شعور مذهبی او را در مضیقۀ بیشتری قرار داده‌است.

وقتی راضیه متوجه می‌شود که قرار است با بدن لخت پیرمرد در دستشویی هم سروکار داشته باشد، او به امام مسجدش زنگ می‌زند تا مطمئن شود که این کار مجاز است و گناه نیست. او می‌داند که در این جهان سخن مَرد قانون است و باید تن داد. اما کدام مرد؟ کارفرمای پولدار او یا شوهر بی‌پولش؟ همه جای این خاندان آغشتۀ تنش و رویارویی‌ست.

اصغر فرهادی نشان می‌دهد که این وضعیت همانند یک استخر پر از بنزین است و هر اتفاقی چون دانه‌ای کبریت روشن در آن فرو می‌افتد. همه از حقوق‌شان آگاهند و از بی‌دادگری‌ها و خواری خشمگینند و زنان عبوسانه متوجه مسئولیت دوگانۀ خود هستند که هم باید راه حل کارسازی پیدا کنند و هم باید شوهران‌شان را به پذیرفتن آن متقاعد کنند. ولی بر سر موضوع فرزندان نمی‌شود سازش کرد.

در پایان داستان "ترمه" چهرۀ اصلی است. او همه چیز را می‌بیند، او پدرش را به اعترافی مهم وامی‌دارد... درد و خشم او غالباً پنهان است. ولی همو کسی است که قرار است بار گران درگیری‌های قضایی و اخلاقی را بر روی دوش‌های نازکش بپذیرد . حقارت و خودخواهی بزرگ‌ترها این بار را بر دوش او تحمیل کرده‌است: این یک نوع آزار خائنانه است. فرهادی با قدرت و باریک‌بینی این دعوای زشت را تبدیل به یک تراژدی معاصر کرده‌است.

روزنامۀ فاینانشیال تایمز:
در شصت‌ویکمین جشنوارۀ فیلم برلین امسال فیلم "جدایی نادر از سیمین" اصغر فرهادی رکوردها را درهم شکست و به عنوان نخستین فیلم ایرانی جایزۀ "خرس طلایی" را برد. افزون بر این، همۀ هنرپیشگان این فیلم مجموعه‌ای از جوایز را به خود اختصاص دادند؛ هنرپیشه‌های مرد جایزۀ بهترین بازیگر نقش مرد و هنرپیشه‌های زن جایزۀ بهترین بازیگر نقش زن را بردند. هیچ فیلم دیگری در تاریخ جشنوارۀ برلین سزاوار سه جایزۀ اصلی دانسته نشده بود.

فرهادی پیشتر هم از کارگردانان محبوب در برلین بود و سال ۲۰۰۹ جایزۀ "خرس نقره‌ای" را برای فیلم "در بارۀ الی" اش داده بودند که یک تراژی‌کمدی اجتماعی پررنگ است. "جدایی نادر از سیمین" هم همان پیچیدگی چندلایه را دارد.

"جدایی نادر از سیمین" مملو از دروغ‌گویی است؛ دروغ‌گویی برای نجات خانواده، برای نجات زناشویی و حتا برای نرفتن به زندان. گویی غریزۀ بقای جامعه به کذب متوسل می‌شود؛ کذب، چون نخستین خط دفاع.

[اصغر فرهادی می‌گوید:] "معمولاً وقتی کسی دروغ می‌گوید، از او متنفر می‌شویم، چون دروغ‌گویی را زشت و خلاف اخلاق می‌دانیم. ولی در این‌جا دچار یکدلی با آدمی می‌شویم که دروغ می‌گوید، ما می‌فهمیم که چرا این مرد یا این زن دارد دروغ می‌گوید. در جامعۀ مدرن پیچیدۀ ما نمی‌شود معیارهای سنتی راستی و دروغ را به کار برد. زندگی چه‌قدر متفاوت است. ما باید بافت و زمینۀ داستان را بدانیم".

"بافت و زمینه" یکی است: ترس از قدرت، چه سیاسی و چه مذهبی، بسیاری از اندیشه‌ها و عمل‌ها را – حتا در سطح خانوادگی – تحت تأثیر قرار می‌دهد...

حس ترس در فیلم موج می‌زند و مایۀ انسجام داستان آن است. و در ایران موقعیت مؤلف یک اثر از قهرمانان اثرش امن‌تر نیست. از فرهادی می‌پرسم: برای خود هنرمندان اظهار نظر چه‌قدر سخت است؟ چیزی که در دیگر بخش‌های جهان به عنوان یک امر مسلم و عادی می‌شناسند... آیا فیلم‌سازان در ایران سرنوشت جعفر پناهی را به عنوان یک هشدار دیدند و شناختند؟

فرهادی می‌گوید: "شاید شما این طور فکر کنید، ولی واقعیت درست وارونه است. فیلم‌سازان اکنون دارند در این مورد حرف می‌زنند و دلیری و شجاعت تازه‌ای را می‌شود احساس کرد..."

معجزه‌ای که شاهدش هستیم، همین سینمای ایران است؛ یک جنبش مدرن هنری با تاریخ و استمرار فوق‌العاده که همچنان جلو می‌رود. ندرتاً آثار نه‌چندان خوب تولید می‌کند، بعضاً به حد شاهکار می‌رسد و در این راستا همۀ موانع تراشیده‌شده توسط خودکامگان را کنار می‌زند. وقتی که بیان مستقیم در فیلم‌ها خطرناک می‌شود، همیشه راه غیرمستقیم را به همان مقصد می‌پیماید.

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.