مقالات و گزارش هایی درباره ایران
۰۶ آوریل ۲۰۱۰ - ۱۷ فروردین ۱۳۸۹
مهتاج رسولی
چون از بازار و بازارچه به در ورودی حرم نزدیک میشویم، تصویر شهر ری، این موجود "چهلتکه" که در ذهن من از عهد ساسانی تا درون داستانهای صادق هدایت امتداد مییابد، واقعیت خود را آشکار میکند. در فروشگاههای دور و بر حرم به مانکنهای زن و مرد و بچه و بزرگ، چادر و مقنعه و روپوش و عبا و قبا و چیزهایی پوشانده، هیئتی به آنها دادهاند که انگار تاریخ را به شکلی سمبلیک خلاصه کرده باشند. انگار به تن زن و مرد هخامنشی پوشش اسلامی کرده باشند.
گنبد طلائی شاه عبدالعظیم باشکوه است؛ یعنی با شکوهترین چیزی که امروز در شهر ری میتوان دید. این گنبد و بارگاه در واقع نگینی است که شهر بر گرد آن تنیدهاست. اما قدمت شهر نمیتواند با این بارگاه اسلامی سنجیده شود. بر اساس یافتههای اطراف چشمهعلی، یک تاریخ هفتهزارساله پشت سر شهر خوابیدهاست. با وجود این از چهرۀ شهر نه هویت هفتهزارساله که همان تاریخ هزارساله نیز بر نمیآید.
شهر ری مثل دیگر شهرهای ایران، پر است از خانههای تازهساز بیریخت توسریخورده بیاصل و نسب که هویتی خاص به معماری و ساختمان شهر نمیبخشد. فارغ از یکی دو اثر باستانی، صفتی هم که نشان دهد این شهر، هفت هزار سال مدنیت را پشت سر دارد، از وجناتش پیدا نیست. حتا نشانهای که شما را به گذشتههای دور ببرد، وجود ندارد. دور سهل است، نشانی از ماشین دودی دورۀ ناصرالدین شاه هم در آن پیدا نیست. تنها نام بعضی محلهها از گذشته میآید. آن هم نه از گذشتههای دور، بلکه از همین دورۀ صفویه و نزدیکتر، مانند نفرآباد که اشاره به نفرداران (شترداران) دورۀ صفویه و قاجاریه دارد.
پس از زیارت حرم در شهر سراغ کتابفروشیها میروم، تا اثری و آثاری در بارۀ شهر پیدا کنم. اما در دو سه کتابفروشی که پرسان پرسان به آنها میرسم، کتابی دربارۀ شهر وجود ندارد. حتا کتاب "راگا" را پیدا نمیکنم. راگا نام قدیمی شهر ری است و در کتیبۀ بیستون از شهر به این عنوان یاد میشود. راگا بعدها بدل به راغه شد. اینکه در بوف کور از گلدان راغه سخن به میان میآید، مقصود همان ری است. حوادث مهمترین داستان ایرانی، بوف کور هم در این شهر میگذرد.
ناگزیر در خیابان میایستم و به اولین پراید شخصی که از راه میرسد و بوق میزند، میگویم: "ابن بابویه" و به محض سوار شدن از او میخواهم جاهای تاریخی شهر را نشانم دهد. به سوی چشمهعلی میتازد و سر راه برج طغرل را هم نشان میدهد. ابن بابویه، چشمهعلی و برج طغرل در یک ناحیه واقعاند.
در کنار دیوار محوطهای که برج طغرل در آن محصور است، پیاده میشوم که عکس بگیرم. اما به جای آنکه به مشخصات معماری آن مثل ارتفاع، قطر و ۲۴ تَرَک بودن آن توجه کنم، به یاد تاریخ بیهقی و جنگ دندانقان میافتم؛ طغرل سلجوقی در آن جنگ مسعود غزنوی را که پیشتر ولیعهد و مقرش همین شهر ری بود، شکست داد (۴۳۱ ه ق). سه سال بعد، خود وارد این شهر شد و به تخت شاهی نشست و آن را دارالملک خود قرار داد، هرچند دیری نپایید.
پیش از آن و بعد از آن شهر ری همواره به همین سرعت دست به دست شده. هنوز اگر درست بکاوی، زخمهای متجاوزان از سلطان محمود غزنوی گرفته تا سلجوقیان و خوارزمشاهیان و مغولها بر روح شهر باقی است. تصور زخمهایی که این شهر بر تن و جان خود دارد، روح و روانم را میآزارد. در ماشین را محکم میبندم. راننده راه میافتد و بیخبر از آنکه من در چه عوالمی سیر میکنم، به طنز میپرسد: "از ماشین بنده گناهی سر زدهاست؟" از او پوزش میطلبم و خاموش میشوم، در حالی که در دلم فغانی برپاست.
اشین میرود و من برای دور شدن از افکارم جزوهای را که در یک کتابفروشی دربارۀ شهر ری خریدهام، ورق میزنم. جزوه میگوید، پس از حملۀ اعراب، عبیدالله بن زیاد والی ری شد. به خود میگویم، پس بیخود نیست ما اینهمه با ابن زیاد دشمنیم. بعد حجاج بن یوسف ثقفی به ولایت ری آمد که کشتارها و بیرحمیهایش زبانزد است. او بیست سال بر ری حکومت کرد، تا آن که ابومسلم خراسانی کمر همت بست و بنی امیه را برانداخت.
شمار معاریفی که در این شهر کشته شدهاند یا به مرگ طبیعی مردهاند، از مرداویج زیاری گرفته تا ستارخان که هنوز مقبرهاش در باغ طوطی هست، چندان است که اگر به شیوۀ نمادین در یکی از خیابانها یا حتا گورستانها برای هر یک لوحی گذاشته شود، دیدن و خواندن آنها چندین شبانهروز طول خواهد کشید. اما کسی به فکر این چیزها نیست. راننده همچنان گاز میدهد و مرا کنار چشمۀ آبی زمین میگذارد که بولدوزری در آن مشغول کار است و دارد محوطۀ دور و بر چشمه را صاف و صوف میکند.
هنوز پیاده نشده چشمم به نقش برجستهای میافتد که میتواند یاد بیستون را در خاطر زنده کند، اما حتا از راه دور پیداست که این نقش برجستۀ شکوه و جلال نقشهای هخامنشی را در تخت جمشید یا ساسانی را در بیستون ندارد. آن دستهایی که نقشهای هخامنشی و ساسانی را زدهاند، انگار در اینجا هنرشان افت کرده باشد. انگار استعدادشان پس رفته باشد، خطوط کج و کوله و قامتهای ناسازی ساختهاند. در واقع این نقش برجسته متأخر است و در دورۀ فتحعلی شاه و به دستور او از وی و شاهزادگان قاجار ساخته شدهاست.
تاریخ تکرار شدهاست و این بار به شکلی مضحک. در عوض این چشمه یادآور تاریخ هفتهزارسالۀ شهر است. سعدی میگفت: هر کجا چشمهای بود شیرین / مردم و مرغ و مور گرد آیند. این چشمۀ آب شیرین هم گویا سبب شدهاست که مردمان عهد باستان در ری گرد بیایند و شهری بسازند که هنوز بر جای است، هرچند نشانههایش از گذشته کمرنگ.
در گذشتههای دور، اگرچه ری همواره از زمان مادها و هخامنشیان مطرح بود، اما این اشکانیان بودند که به ری توجه ویژه نشان دادند و آن را پایتخت بهارۀ خود کردند. در عهد جدید هم این شاه طهماسب صفوی بود که به ری توجه کرد و بیشتر از آن البته به تهران. شاه طهماسب در سفری به ری متوجه شد که قصبۀ تهران جای آبادی فراوان دارد، دستور داد بارویی برایش بسازند و از آن زمان تا امروز تهران آهسته آهسته تبدیل به اژدهای هفتسری شده که ری را هم همراه با شمیران و جاهای دیگر فرو بلعیدهاست.
هنوز خیالاتم از تاریخ خونبار ری بیرون نیامده که میبینم راننده در اتوبان است و به سوی بیبی شهربانو میرود. کوه بیبی شهربانو از اتوبانی که به سمت آن میرود، پرشکوه جلوهگر میشود. یک باغ بزرگ که دیوار بزرگتری دور آن را فرا گرفته و درختهایش سر به فلک کشیدهاند، بر سر راه بیبی شهربانو ایستادهاست. از راننده میپرسم: "این باغ از آن کیست؟" میگوید: "امینآباد است". پس همان است که به دارالمجانین معروف بود و تا پایان دورۀ پهلویها مردم لطیفههایی میساختند که به نوعی پای وزیران و نخستوزیران در میان میآمد و امروز به آن مرکز روانپزشکی میگویند.
اتومبیل در کنارۀ دیوار باغ از کوه بالا میرود و به جایی میرسد که بیبی شهربانو نام دارد. در واقع اینجا همان نماد بیبی شهربانوست که در بارۀ آن افسانههای بسیار گفتهاند و سرگذشتش مانند سرگذشت شهر در افسانه و واقعیت غرق شدهاست. اما هرچه هست، یاد یک وطندوستی شکوهمند را هم زنده نگه میدارد. بقعۀ بیبی شهربانو بر بلندترین نقطۀ شهر ری واقع است؛ جایی که از آنجا میتوان بر دشتهای حاصلخیز ری نظر انداخت که در این فصل زمستان سبزند و میتوان دریافت که چرا این شهر هفت هزار سال است که ماندهاست و به باشندگانش غذا میرساند.
از فراز بیبی شهربانو علاوه بر دشتهای حاصلخیز ری و ورامین، کارخانۀ سیمان ری خودنمایی میکند. به نظر میرسد اکنون این نماد صنعت شهر باشد، چون از چیتسازی ری هم که زمانی ششهزار کارگر و کارمند داشت و پارچههای مرغوب و ارزان تولید میکرد، جز یک بنای باطل افتاده، دیوارهای بلند و پیکر بیجان نماندهاست.
در بازگشت به ایستگاه مترو در این اندیشهام که چرا هیچ چیز تاریخی در شهر ری جز بقعه و بارگاه امامزادهها و مقدسین زنده نیست؟ هرچه زنده است، همان بقعه و بارگاه است: بارگاه شاه عبدالعظیم، بقعۀ امامزاده حمزه، بقعۀ امامزاده عبدالله، بقعۀ ابن بایویه، بقعۀ امامزاده هادی، بقعۀ امامزاده ابراهیم و اسماعیل و شعیب و رقیه و علی و قاسم و شیخ کلینی. حتا جایگاه بیبی شهربانو هم به بقعه معروف است، چون معروف است که دختر یزدگرد ساسانی در اسارت به عقد امام حسین درآمد و مادر زینالعابدین بیمار، امام چهارم شیعیان است. یعنی که نام بیبی شهربانو هم نه به عنوان یک زن تاریخی که علیه اعراب به مبارزه برخاست، بلکه در پیوند با مذهب زنده ماندهاست. در شهر ری نامی از رازیهایی که از این شهر برخاستهاند، همانند محمد بن زکریای رازی، کاشف الکل، کمتر شنیده میشود.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۵ آوریل ۲۰۱۰ - ۱۶ فروردین ۱۳۸۹
آزاده حسينی
اولین باری که موسیقی گروه کیوسک را شنیدم، سال اول دانشگاهم بود. با ماشین دوستم در حال بازگشت به خانه بودیم. این موسیقی آنقدر ما را به وجد آورده بود که خستگیهای روزانه را فراموش کردیم و تا نزدیک خانه با صدای بلند با خواننده همخوانی کردیم.
بعد از گذشت حدود هشت سال از آن روزها، همچنان صدای آرش سبحانی و گروهش مرا به وجد میآورد. تا وقتی که در ایران بودم، فرصتی پیش نیامد این گروه را از نزدیک ببینم. سرانجام در لندن این فرصت دست داد تا موسیقی گروه کیوسک را زنده گوش بدهم.
گروه کیوسک در سال ۲۰۰۳ در تهران توسط آرش سبحانی به وجود آمد. با توجه به محتوای شعرها، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از دادن مجوز به آهنگهای آنان خودداری کرد. با وجود محدودیتهایی که گروههای موسیقی زیرزمینی در ایران دارند، آرش سبحانی در سال ۲۰۰۵ ایران را به مقصد آمریکا ترک کرد. زندگی در غرب این فرصت را برای آنها ایجاد کرد که اولین آلبوم خود را به عنوان "آدم معمولی" رسماً منتشر کند. آرش سبحانی از اصطلاح "آدم معمولی" برای تعریف خودش و اعضای گروهش خوشش میآید. آلبوم مذکور مورد توجه منتقدان موسیقی و هواداران این گروه در داخل و خارج قرار گرفت و نخستین آلبوم راک ایرانی بود که در تارنمای موسیقی "آی تیونز" پخش شد.
بعد از آن، گروه کیوسک دومین آلبوم خود را به عنوان "عشق سرعت" در سال ۲۰۰۷ و در کانادا منتشر کرد. هر دوی این آلبومها وصف حال تهران و ساکنان آن است که با زبان هجو بیان شدهاست.
آلبوم بعدی که در سال ۲۰۰۸ منتشر شد، "باغ وحش جهانی" نام دارد که اگرچه از معضلات و مشکلات جامعۀ ایران سخن میگوید، تفاوتهایی با دو آلبوم قبل دارد. کیوسک در این آلبوم پای خود را فراتر از مرزهای سرزمین مادری گذاشته و همانطور که از نام این آلبوم پیداست، از هرج و مرج دنیای امروز سخن گفتهاست.
آرش سبحانی خود در مورد این آلبوم می گوید: "باغ وحش جهانی بیانگر نگاه کیوسک به جهان امروز است. گفتگوی تمدنها ظاهراً جواب نداده و در پیامد آن دنیا به شکل یک باغ وحش درآمده. حتا نه مانند یک جنگل که ساکنانش حداقل دارای آزادی فردی هستند."
این آلبوم تنها از نظر محتوا متفاوت نیست، بهره گرفتن از موسیقی ملل در آن از دیگر ویژگیهای "باغ وحش جهانی" است.
کیوسک از نخستین گروههای زیرزمینی ایرانی است که به سبک جاز، بلوز و تا حدودی راک میخوانند. سبک خواندن آرش سبحانی بیشباهت به مارک ناپفلر (Mark Knopfler)، خوانندۀ راک بریتانیایی نیست که او را از دیگر خوانندگان ایرانی این سبک متمایز میکند. شعرهای آن همگی زبانی گزنده دارد، همراه با چاشنی طنز.
گروه کیوسک هیچ گاه به دلیل فشارها و محدودیتهای اجتماعی ایران، دست به خودسانسوری نزد و شیوۀ کار خود را عوض نکرد. کیوسک توانست ترانهها و شعرهای فارسی را در چارچوب سبک بلوز جا دهد و موفق به خلق آثار متفاوتی شود.
فرصت گفتگو با آرش سبحانی زمانی دست داد که این گروه به همت پانتهآ مدیری و سازمان فرهنگی موسوم به "برعکس" او در شهر لندن کنسرتی برگزار کرد. این سازمان در سال ۲۰۰۸ در شهر لندن تأسیس شد و ایدۀ تشکیل آن هم به گونهای با موسیقی زیرزمینی گره خوردهاست. به دنبال برگزاری جشنواره موسیقی زیرزمینی اینترگلکتیک در هلند بود که پانتهآ مدیری متوجه نبود یک صنف ویژه برای حمایت از موسیقی زیرزمینی ایران شد و این سازمان را پایهریزی کرد.
در گزارش مصور این صفحه سری میزنیم به گروه کیوسک که اخیراً در لندن هنرنمایی کردند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۱ آوریل ۲۰۱۰ - ۱۲ فروردین ۱۳۸۹
جواد منتظری
"چقدر می خندی؟ چقدر اخم میکنی؟ دختر نباید بخنده، دختر نباید دندوناشو نشون بده، رو آب بخندی، فلانی آدم خندهروئیه، فلانی آدم جلفیه، آدم باید سنگین رنگین باشه..." اینها جملاتی است که بارها در صحبتها به کار گرفته میشود و به مفهوم تأیید یا رد موضوعی است به نام خنده.
هرگز آن گونه نخندیده بودم که در روز تهیۀ این گزارش خندیدم. این برایم تجربه ای بدیع بود. در تمام سالهایی که از پشت منظرهیاب دوربینم لنز دوربینم را رو به سوژههایم گرفتهام، بارها از درون ناراحت و غمناک شدهام و نیز گریستهام. این موضوع را در همان زمان که از تمرینات باشگاه خنده عکاسی میکردم، برایشان اعتراف کردم.
سه دهۀ گذشته ایران را میتوان در زمرۀ سالهایی دانست که مردم از شاد بودن فاصله گرفتهاند. تجربۀ انقلاب سال ۱۳۵۷ و پیامدهای سیاسی پس از آن مردم بسیاری را رو به روی هم قرار داد. برادر در مقابل برادر و خواهر در مقابل خواهر و دوستان و خویشان در مقابل یکدیگر قرار گرفتند و هر یک خواستند به دفاع از ایدئولوژی خود دیگری را منکوب کنند. عدم اعتماد به یکدیگر باعث شد تا فاصلۀ عمیقی بین طبقات مختلف اجتماع به وجود بیاید. متعاقب آن، جنگ هشتساله با عراق باعث شد تا خانوادههای بسیاری داغدار عزیزان ازدسترفته، اسیر و معلول خود شوند.
آرام آرام گویا شادی از جامعه رخت برمیبست. فعالیتهای شاد مردم از سطح اجتماع و انظار عمومی به درون خانهها رفت. دولت نیز نه تنها چارهای بر آن نیندیشید، بلکه تلاش کرد تا با نهادینه شدن روحیۀ ماتم و گریه برای تحکیم قدرت خویش سود جوید.
طرح جدایی مران و زنان در اتوبوسها و مدارس و نیز برخی دانشگاهها به این روند کمک بیشتری کرد. امروزه بسیاری از مراسم عروسی در تالارهایی اجرا میشود که به حکم قانون، مردان و زنان باید جدا از هم در سالنهایی مجزا بنشینند. علاوه بر اینها، جشنهای مذهبی نظیر تولد امامان شیعه و دیگر مراسم مذهبی که باید با شادی توأم باشد، بیشتر به نوحهخوانی شبیه است. در حالی که گفته میشود، دین اسلام همواره خنده و شادی را به انسانها توصیه کردهاست.
اولین باری که شنیدم باشگاه خنده در تهران راهاندازی شده، اصلاً فکر نمیکردم که مؤسس آن یک همکار مطبوعاتیام باشد که سالها کارش را در مطبوعات میدیدم و میشناختمش. آن هم یک کاریکاتوریست بنام.
علی مریخی، همکار مطبوعاتی، که مانند بسیاری از روزنامهچیهای ایران از گذر اتفاقات تاریخی ایران سهم بدی نصیبشان شدهاست، از کار در مطبوعات کنار کشید. جدایی از مطبوعات او را به افسردگی رساند، اما با خود فکر کرد چه چیزی را میتواند جایگزین آن کند و در نهایت به فکر تأسیس باشگاه خنده افتاد. اکنون او پس از چند سال شعبات مختلفی را در شهرستانهای کشور راهاندازی کرده و در بسیاری از فرهنگسراهای تهران نیز کلاس خنده دایر کردهاست.
بر اساس گفتههای علی مریخی، فکر اصلی راهاندازی باشگاه خنده ابتدا در هندوستان متولد شد. دکتر"مَدَن کاتاریا" یک پزشک هندی است که در یکی از شب های ماه مارس سال ۱۹۹۵ باید یک مقاله درباره تأثیر خنده در درمان بیماران مینوشت، اما خود به دلیل بیماری نتوانست کارش را تمام کند. صبح آن شب دکتر با ایدۀ تأسیس باشگاه خنده از خانه پای بیرون نهاد.
دکتر کاتاریا نخستین باشگاه خندۀ خود را در شهر ممبای (بمبئی) به راه انداخت و اکنون باشگاه خندۀ او ۲۵۰۰ شعبه در کشورهایی مثل استرالیا، آمریکا، آلمان، سوئد، دانمارک، ایتالیا، نروژ، امارات، سنگاپور، مالزی و ایران دارد.
علی مریخی همزمان با گسترش باشگاهش، همسر و دوستان خود را نیز به این کار دعوت کرد و همکاری آنان باعث شد تا نسخۀ جدیدی از تکنیک و شیوۀ اجرای برنامۀ باشگاه خنده متناسب با فرهنگ ایرانی شکل بگیرد. اکنون همسر او فریبا غفوری که کارشناس تاریخ است، مربی اصلی باشگاه خندۀ تهران است.
علی مریخی و فریبا غفوری امیدوارند توجه بیشتر مسئولان و نیز شهرداریها را به این موضوع جلب کنند. آنان بر این باورند که با راهاندازی باشگاههای بیشتر و جلب توجه مردم به موضوع خنده، میتوان ریشۀ بسیاری از بیماریها را در جامعه خشکاند.
بررسیهای علمی نشان میدهد، محرکهای خندهآور و طنزآمیز توسط نیمکرۀ راست مغز دریافت میشوند و فعال شدن نیمکرۀ راست بهوسیلۀ خندۀ طبیعی، انرژی روانی را به جریان انداخته، پرخاشگری را دفع میکند و تقریباً میزان فشار عصبی و یا استرس را (که عامل بسیاری از بیماریهاست) به صفر میرساند.
خنده علاوه بر ایجاد شادابی پوست با به حرکت درآوردن پردۀ دیافراگم و عضلههای شکم، بخش آرامبخش دستگاه عصبی را فعال میکند و میزان اکسیژن خالص بدن را افزایش میدهد. خنده اندامهای گوارشی را مالش میدهد و خون مورد نیاز اعضای داخلی بدن را تأمین میکند.
امروز آنچه مسلم است، کاهش روحیۀ شاد و خنده در ایران زیان بسیاری را متوجه جامعۀ ایران کردهاست و این چیزی نیست که در آیینۀ آمارها نیامده باشد. پر واضح است، کشوری که بیشتر جمعیتش را جوانان تشکیل میدهند، بیش از هر چیزی نیازمند روحیۀ شاد است. اگرچه تلاشهایی نظیر راهاندازی باشگاه خنده ستودنی است، اما روشن است که بهتنهایی به رفع معضل خمودگی اجتماعی دست نمییابد. از دیگر سو نیز اتفاقات سیاسی یک سال اخیر به کاهش روحیۀ شاد در کشور دامن زدهاست و این خطری است بس عظیم برای ایران. فردوسی میگوید:
چو شادی بکاهد، بکاهد روان
خرد گردد اندر میان ناتوان
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۳۱ مارس ۲۰۱۰ - ۱۱ فروردین ۱۳۸۹
داریوش دبیر
یک پژوهشگر ایرانی- فنلاندی که در زمینۀ مردمشناسی فعالیت دارد، اخیراً تغییر عادتهای ایرانیان در زمینه نوشیدن چای را موضوع تحقیق خود قرار داده و مستندی دربارۀ آن تهیه کردهاست که "جامعۀ چای و قهوه" نام دارد.
رُزماری کیوی یروی (Rose-Marie Kivijärvi) که در ایران متولد شده و سالها در این کشور زندگی کرده و اینک ساکن بریتانیاست، در این مستند نشان میدهد که نوشیدن چای در ایران چه ویژگیهایی دارد و در میان ایرانیان چه افسانهها و باورهایی در این زمینه رایج است.
"چای در ایران نقش شراب را در فرانسه دارد." رزماری میگوید، مثل فرانسه که شراب سرخ در مراسم مختلف از جشن ازدواج گرفته تا کنار میز غذا حضور دارد، چای هم در بیشتر لحظات زندگی ایرانیها حاضر است.
بسته به طبقه اجتماعی و سبک زندگی شکل نوشیدن چای هم متفاوت است. مثلاً خانوادههای سنتی چای را در قوری دم میکنند و آن را در استکان میریزند و در نعلبکی میگذارند و به مهمانشان تعارف میکنند. در حالی که طبقۀ متوسط شهری تمایل بیشتری به ریختن چای در فنجان دارد و به مهمان میگویند چای حاضر است و هر وقت خواست بگوید تا برایش بریزند یا اصلاً خودش برای خودش هروقت خواست، چای بریزد.
زندگی پرسرعت و نیمهماشینی در تهران، الگوی زندگی ساکنان این شهر را آرام آرام تغییر میدهد. نوشیدن چای فوری یادآوری میکند که سایر نوشیدنیهای رایج را هم میتوان به همین سرعت آماده و مصرف کرد. قهوۀ فوری در این میان به کمک آمده و آنچنان که مستند رزماری نشان میدهد، دوباره این نوشیدنی را که از دورۀ پهلوی دوم خواصپسند و تجملی شده بود، به زندگی روزمرۀ ایرانیها وارد میکند.
رزماری میگوید که بر خلاف سالهای دوری که او در ایران زندگی میکرده و قهوه چندان طرفداری نداشته، حالا میزبانها از مهمانانشان میپرسند چای می خواهند یا قهوه؟
اما این شرایط در محیطهای بیرون از خانه و مراکز اداری متفاوت است. در حالی که نوشیدنی اصلی مردم ایران را میتوان چای دانست، یافتن این نوشیدنی در سطح شهر تهران، به خصوص از میانۀ شهر به بالا کار سادهای نیست؛ به دلیل ارزان بودن نسبی چای، به سختی میتوان نوشیدنی مورد علاقۀ ایرانیان را در کافههای تهران یافت. قهوه به مراتب در دسترستر است چون برای فروشندگان پرسودتر است.
با این حال، چای حرف اول را در خانۀ ایرانیها میزند. چه بر سر سماور دم شود که یک وسیلۀ وارداتی از روسیه است و بیشتر در خانههای سنتی و قدیمی یافت میشود، چه بر سر کتری و بر سر اجاق گاز که در بیشتر خانههای ایرانی این گونه است و چه در چایسازهای برقی که بیشتر در خانۀ زوجهای جوان دیده میشود.
مدۀ این چایها هم چای سیاه است و اگر نوشیدن دمکردۀ گلگاوزبان را استثنا کنیم، هنوز تمایلی به نوشیدن چایهای دیگر، از جمله انواع چای سبز، دیده نمیشود.
ایرانیها چگونه چایی می نوشند؟
بر اساس مطالعات خانم کیوی یروی، مشتری عمدۀ چای مرغوب ایرانی مردمان مناطق شمالی ایران و خانوادههای سنتیتر هستند ولی در شهری چون تهران بیشتر به چایهای خارجی با عطر و اسانسهای افزودنی تمایل دارند.
خانم کیوی یروی برای انجام این تحقیق به مناطق مختلف تهران رفته و از چند شهر شمال ایران، از جمله رشت و لاهیجان، دیدن کرده است.
او می گوید چای پر رنگ هم مشتریان خود را دارد اما در قهوهفروشی شهرهای بزرگتر نه تنها چای به شکل دمکرده و سنتی بهسختی یافت میشود که اگر هم پیدا شد، کسی دیگر نمی پرسد چای پر رنگ می خواهید یا کم رنگ، چون چای کیسهای یک رنگ بیشتر ندارد و اختیار نگاه داشتن چای در آب جوش هم به دست قهوهچی است، نه خود شما.
همه چیز در ایران در حال تحول و تغییر است. شکل و نحوه و آداب نوشیدن چای و قهوه هم به تبع سبک زندگی و الگوهای مدرن در حال تحول است و چه بسیار عادتهایی که در این میان دارد به فراموشی سپرده میشود، بدون این که توجه مردمشناسان و پژوهشگران را به چرایی و اهمیت آن جلب کند. و این همان چیزی است که رزماری کیوی یروی سعی در نشان دادن آن دارد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۲ آوریل ۲۰۱۰ - ۱۳ فروردین ۱۳۸۹
ارفع اطرایی
آموزش موسیقی در ایران به صورت علمی در مدرسۀ دارالفنون در اواخر دورۀ قاجار آغاز شد و ایجاد شعبهای به نام "موزیک نظام" زیر نظر مربیان فرانسوی و فارغالتحصیل شدن عدهای سبب انتشار موسیقی به صورت علمی گردید. چون قبل از آن به خصوص در زمینۀ موسیقی ملی استادانی به صورت شفاهی آموزش میدادند و استفاده از موسیقی اصیل ایرانی در انحصار طبقۀ خاصی بود.
با گذشت زمانی طولانی و حدود سال ۱۳۰۰ شمسی مدرسهای مستقل برای موسیقی زیر نظر وزارت معارف تأسیس شد که به شاگردان غیرنظامی هم موسیقی غربی تدریس میشد. اولین رئیس ایرانی در مدرسه فوق سرتیپ غلامرضا مینباشیان (سالار معزز) از فارغالتحصیلان دارالفنون بود. در این میان برخی از مسئولان به آموزش موسیقی و سازهای غربی معتقد بودند و بعضی چون استاد علینقی وزیری آموزش سازهای ایرانی را ضروری میدانستند.
کسانی چون استاد روح الله خالقی که از شاگردان علینقی وزیری بوند، به این فکر افتادند که برای آموزش و گسترش موسیقی ملی مستقلاً مرکز ویژهای بنیاد نهاده شود. ابتدا تأسیس انجمنی به نام موسیقی ملی شکل گرفت که از سال ۱۳۱۳ فعالیتهای مؤثر خود را داشت. در اساسنامۀ "انجمن موسیقی ملی" تأسیس یک مدرسۀ موسیقی هم پیشبینی شده بود که پس از سالها پیگیریهای مستمر استاد خالقی اساسنامه و آیین نامههای اجرایی آن تصویب شد و بلاخره در مهرماه ۱۳۲۸ با ثبت نام حدود ۲۵ هنرآموز در کلاس اول به صورت مختلط (پسر و دختر) رسما شروع به کار کرد.
در ۱۰سال ریاست استاد خالقی، سه دوره فارغالتحصیل شدند که یکی از پربارترین و درخشانترین دوران هنرستان بود. اکثر شاگردانی که در آن دوره فارغالتحصیل شدند، هنوز هم در موسیقی ملی فعال و تأثیرگذار هستند، مانند انوشیروان روحانی، افلیا پرتو، گلنوش خالقی، جلال ذوالفنون، گیتی وزیریتبار، هوشنگ ظریف، محمدظریف و دیگران.
پس از ده سال که تعداد هنرآموزان در دورۀ ششسالۀ هنرستان به حدود ۷۰ نفر رسیده بود، اختلاف نظر بین استاد خالقی و وزارتخانۀ متبوع برسر نوع ادارۀ هنرستان و برنامههای آموزشی و بسیاری موارد دیگر منجر به استعفای استاد خالقی گردید و سرپرستی هنرستان به معاون هنرستان استاد مهدی مفتاح سپرده شد. پس از گذشت دو سال از سال ۵۰-۱۳۴۰ حضور استاد حسین دهلوی با مدیریت استثنایی و حمایت از موسیقی ملی، جان تازهای به هنرستان بخشیدند و در این ده سال فارغالتحصیلانی را چون علی رهبری، حسین علیزاده، سعید ثابت، داریوش طلایی، اردشیر روحانی، اسماعیل تهرانی، اسماعیل واثقی و بسیاری فعالان تأثیرگذار موسیقی ملی به جامعه تحویل دادند.
در چند دهۀ گذشته هنرستانها که به صورت مختلط اداره میشد و موسیقی غربی و ایرانی در محیطی مجزا از هم فعالیت میکردند، به صورت دو هنرستان موسیقی پسران و موسیقی دختران تقسیم شد و آموزش موسیقی غربی و ایرانی در یک محیط انجام میشود که مشکلات خود را دارد و با تعویض سریع مدیران طبعاً زمان سازماندهی و انسجام از دست میرود. در حال حاضر دورۀ هنرستان موسیقی ملی در دو مقطع راهنمایی و دبیرستان (هرکدام سه سال) برنامهریزی شدهاست.
دانشکدههای موسیقی تا مقطع لیسانس و فوق لیسانس در چند رشتۀ موسیقی و دانشگاه هنر در رشتۀ پژوهش موسیقی تا مقطع دکترا فعال هستند. هنرمندانی که از این دو هنرستان و دانشکدههای مرتبط بیرون میآیند به مشاغلی چون آموزش، ضبط موسیقی فیلم و سی دیهای آزاد، کنسرت در داخل و خارج از ایران - ضبط برنامههای رادیو و تلویزیون – پژوهشهایی در تاریخ موسیقی و موسیقیهای بومی و محلی و مذهبی و چاپ آنها، سازسازی و خلاصه تمام مشاغل جنبی میپردازند. مشروح فراز و نشیبهایی که آموزش علمی موسیقی ملی پشت سر نهاد، در نوشتههای استاد روح الله خالقی ثبت شدهاست.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۶ مارس ۲۰۱۰ - ۶ فروردین ۱۳۸۹
بهار نوایی
لعبت والا از نظر "نسبی" از دودمان قاجار و از نظر "سببی" در سلسلۀ شاعران غزلسرا، ترانهسرا و رباعیسرای نامدار است. درخت والای شعر او که بر پهنۀ پررنگ و بوی ادبیات دهۀ سی جوانه زده، بیش از نیم قرن است که شکوفاست.
لعبت والا روز بیستم آبانماه سال ۱۳۰۹ در تهران به دنیا آمد. شاید ازمعدود دختران آن زمان بود که به سبب تعلقات خانوادگیاش به دبیرستان رفت. اما حتا در آن زمان و در خانوادهای اشرافی هم آموختن آسان نبود:
"وقتی نوجوان بودم، دبیرستان "شاهدخت" میرفتم. برادرانم خیلی متعصب بودند و همیشه ترس داشتند که مبادا اخلاق من فاسد شود. به همین دلیل، حق نداشتم کتاب و مجله بخوانم. تنها کتابی که در اختیار داشتم، جزوۀ کوچکی بود به نام "سخنان شیوا" که "عبدالعظیمخان قریب" آنها را از ادبا و شعرا جمعآوری کرده بود و من آن را همیشه از اول تا آخر مرور میکردم. در دبیرستان با دوستانم مجلهها را میگرفتیم و هر وقت فرصت بود، مثل زنگ عربی، زیر میز میخواندیم."
لعبت چهاردهساله بود که نامزد شد و ازدواج کرد. نامزدش اهل کتاب بود و برایش کتاب و مجله میآورد. تحصیلش اما با ازدواجش نیمهتمام ماند؛ تا چند سالی دیرتر و با جدایی از همسرش، که درنخستین دورۀ خبرنگاری دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران شرکت کرد و فارغالتحصیل شد و کار نویسندگی و خبرنگاری را بهطور جدی آغاز کرد.
لعبت والا سالها در مجلۀ هفتگی سیاسی- اجتماعی "تهران مصور" کار میکرد و ادارۀ بخش ادبی مجله را به عهده داشت. گاهی دفاع از حقوق زنان را با نوشتن مقالاتی انتقادی در مرکز کار خود قرار میداد و گاه با داستانهای کوتاه و بلند با امضای "فتنه" در صف ادیبان قرار میگرفت. او بعداً سردبیر مجلۀ "تهران مصور" شد. در کنار همۀ این فعالیتها، شعر مینوشت و در راستای همین فعالیتهای فرهنگی و ادبی با سیمین بهبهانی و فروغ فرخزاد آشنا شد. اگر دوستیاش با فروغ که از آغاز متلاطم بود، با مرگ زودهنگام فروغ ناکام ماند، آشناییاش با سیمین بهبهانی که در محور شعر جوانه زد؛ چنان ریشه کرد که تا امروز چون درختی کهنسال، سبز و پرشاخ و برگ سر به آسمان کشیدهاست.
لعبت والا در سال ۱۳۵۷ ایران را ترک و برای ادامۀ تحصیل به استرالیا رفت و در رشتۀ مطالعات خاور میانه لیسانس گرفت. سالها بعد برای دیدن نوۀ تازه متولدشدهاش به لندن آمد. اما پس از آنکه دریافت دختر و نوهاش به کمک او نیازمندند، برای همیشه در لندن ماند؛ با کتاب و دفتر و قلم و شعرش، و انبوهی از خاطره.
او شاید از اولین زنانی است که دورۀ روزنامهنگاری را در دانشگاه تهران گذرانده و سالها در مجلهها و روزنامهها کار ادبی کردهاست و حتا پس از مهاجرت به لندن هم با یک وقفه در روزنامۀ کیهانی که آن هم با او در این شهر رحل اقامت افکنده بود، کار ادبی روزنامهنگاری میکرد. اما امروز او شعرش را قربانی کار روزنامهنگاری میبیند:
"من مدتی خیاطی میکردم و فکر میکنم، شاید اگر کار خیاطی را ادامه میدادم، شعر من سالمتر میماند. کار روزنامهنگاری به شعر من لطمه زد و من از هنرم به دور افتادم".
لعبت والا در زندگیاش دو فرزند و پنج کتاب "تربیت" کرده، میگوید، در تمام عمر نزدیک به ۸۰ سالش، همیشه فرزندان "جسمش" را به فرزندان "خیالش" ترجیح دادهاست. او شعرهای خود را هم مانند فرزندانش تنها به ثمر رساندهاست و همه را خوب و بد دوست دارد:
"شعر، مثل بچۀ انسان است و شعر ناقص هم مثل بچۀ ناقص برای مادرش عزیز است... من هیچوقت ادعایی در شعرم ندارم... هیچوقت دنبال شعر نمیروم... شعر دنبال من میآید و گاه، بدون این که انتظار آن را داشته باشم، میآید..".
وقتی والا راجع به خود و شعرش سخن میگوید، اشرافیتش در صافی دلش و سادگی سخنش حل میشود. نگاهی که او به زندگی شاعرانۀ خود دارد، سخت انتقادی است. از مادرش شنیده که از ۴-۵ سالگی قافیه سر هم میکرده. اما لعبت فروتنانه خود را شاعری میداند که به نسبت دو همکار همپای و دوستان دیرینش فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی که دکتر صدرالدینالهی آنها را در آن زمان "سه تفنگدار شعر" لقب داده بود، در سایه ماندهاست:
" به قول فروغ، آدم نمیتواند هم همسر خوب، هم مادر خوب، هم کارمند خوب و هم شاعر خوبی باشد و باید یکی را انتخاب کرد. او همه چیز را به خاطر شعرش زیر پا گذاشت و این از نظر من، قابل تحسین است. من به خودم و هنرم خیانت کردم، چون همیشه درتلاش معاش بودم".
اما به قول سیمین بهبهانی، "لعبت زندگی را با همۀ رنجهایش دوست میدارد" و همیشه در رؤیاهایش شادی، امید و آیندۀ روشن میبیند؛ حتا اگر این رؤیاها گاه از نظر او فریبی بیش نباشد، همواره در انتظار روشنایی و شادمانی در راه پرپیچ و خم زندگی است.
در پایان، وقتی سخن از غربت میشود و این که چه چیزی او را در غربت شاد میکند، آهی بلند میکشد و میگوید: "آزادی ایران و آزادی ملت ایران و رسیدن به اوج... دلم میخواهد که به ایران برگردم، هرچند آن چیزی که در ذهن و خاطرۀ من هست، دیگر نیست، اما خاک من است و همیشه عزیز..."
نگاه لعبت والا به دیروز و امروزش را در گزارش مصور این صفحه میبینید.
عکاس برخی از عکسهای این گزارش "سارا شمسآور" است و با سپاس از یاری "بیژن شفیقیان" در تهیۀ این گزارش.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۵ مارس ۲۰۱۸ - ۵ فروردین ۱۳۹۷
بهار نوایی
عیدی و هدیۀ بهاری از سنتهای دیرین نوروزی است که از هزاران سال پیش بین عامۀ مردم و در دربارهای ایرانی رواج داشتهاست. هنرمندان و ادیبان این سرزمین هم به سهم خود آثارشان را چون هدیهای نوروزی گاه به حاکمان و گاه به مردم یا به معشوق خود هدیه میکردند. از همین جاست که سنت بهاریه در شعر فارسی و قطعهها و گوشههایی با نام نوروز و بهار در موسیقی ایرانی شکل گرفتهاست.
در نوروز سال ۱۳۳۵ بخش موسیقی رادیو ایران به ابتکار "داود پیرنیا" بر پایۀ این رسم دیرین ایرانی، عیدانهای به شنوندگان خود داد و برنامهای ده دقیقهای با نام "گلها" آغاز شد. این برنامه با نخستین شمارۀ بهاری خود به محبوبیت و موفقیت زیادی دست یافت و شاید بتوان آن را یکی از پربارترین و موفقترین برنامههای رادیویی نامید که توجه طبقات مختلف مردم را به خود جلب کرد.
برنامۀ موسیقی گلهای رادیو ایران با شمارههای بعدی ۴۵ دقیقهای خود چنان پرطرفدار شد که در سالهای بعد با نامهای مختلف ادامه یافت. هر کدام از این برنامهها بر موضوعی خاص تکیه داشت؛ یکی بر موسیقی، دیگری بر شعر، یکی بر شرح حال ادیبان، دیگری بر ترانه.
از سال ۱۳۳۵ تا پایان دوران پهلوی نزدیک به هزار و پانصد شماره از برنامههای مختلف گلها با نامهای گلهای جاویدان، گلهای رنگارنگ، گلهای تازه، یک شاخه گل، برگ سبز و گلهای صحرایی پخش شد. ویژگی اصلی برنامۀ گلها که آن را از دیگر برنامههای موسیقی، چه در داخل و چه در خارج از ایران متمایز میکند، آن است که این برنامه نوآور و پیامآور یک نوع همزیستی دلپذیر بین شعر و موسیقی ایرانی در آن زمان بود. این ترکیب ماهرانۀ شعر و موسیقی همراه با دکلمههای بهیادماندنی شعر، معرفی شاعران و موسیقیدانان و بهکارگیری عباراتی چون "پیوسته دلت شاد و لبت خندان باد" و "این هم برگ سبزی بود، تحفۀ درویش"، در طی ۲۳ سال گوشنواز شنوندگان رادیو شد و جلب اقشار تحصیل نکردۀ جامعه را که در آن زمان بخش بزرگی از مردم ایران را تشکیل میدادند، به همراه داشت. با توقف تولید و بازپخش این رشتهبرنامهها نه تنها از محبوبیت برنامۀ گلها کاسته نشد، بلکه جای خود را بین نسل جدید ایرانی هم باز کرد.
در آستانۀ بهار امسال، بیش از نیم قرن پس از آن نوروزی که برنامۀ گلها در آن زاده شد، دوستداران موسیقی و ادبیات ایرانی عیدی جدیدی دریافت کردند که ریشه در هدیۀ پنجاه و چهار سال پیش داود پیرنیا دارد و این بار به دست جین لویسون که در سالهای اخیر با کوششهای پیگیرانهاش در پژوهش و جمعآوری برنامۀ گلها به حفظ و اشاعۀ آن نیز پرداختهاست.
خانم لویسون، پژوهشگر موسیقی در مؤسسۀ مطالعات خاوری و آفریقایی دانشگاه لندن، با همکاری بنیاد فرهنگ ایران در لندن و با بهرهمندی از کمکهای همسرش لئونارد لویسون و همکارش آیدین عزیززاده دست به تولید یک لوح فشرده به نام "گلچین نوروزی از برنامههای رادیویی گلها" زدهاست. خانم لویسون این لوح فشرده را تنها به خوانندگان زن اختصاص دادهاست:
"چون درایران انتشار سی دی با صدای خانمها ممکن نیست، تصمیم گرفتم که این هدیۀ نوروزی را با صدای زنان انتخاب و منتشر کنم. از طرفی، وقتی که اولین سی دی را که توسط دانشگاه لندن منتشر شد، در هنگام سفرم به ایران به دوستانم نشان دادم، بعضیها از من خواستند که از صدای زنان هم استفاده کنم و به نظرم بهترین زمان برای این کار عید نوروز بود".
به گفتۀ خانم لویسون ویژگیهای ادبیات فارسی، پند و اندرزهای عارفانه در فرهنگ ایرانی که در برنامههای گلها بسیار مورد توجه قرار گرفته بود، در این مجموعه نیز گنجانده شدهاست.
دو برنامۀ "یک شاخه گل" با صدای سیما بینا و مرضیه، یک برنامۀ "گلهای رنگارنگ" با صدای الهه و یک برنامۀ "گلهای تازه" با صدای هنگامه اخوان، آذینبخش این گزیدۀ نوروزیاند که میتواند برای دوستداران موسیقی ایرانی بسیار خاطرهانگیز باشد. جین لویسون میگوید، به آن دلیل که هنگامه اخوان یکی از ترانههای قمر را بازخوانی کرده، صدای قمر هم بر این مجموعه سایه افکندهاست.
دفترچۀ همراه این لوح فشرده توضیحات مفصلی در مورد شعر و موسیقی بهکاررفته، شاعران، نوازندگان، گویندگان، خوانندگان و دبیران برنامههای این مجموعه به زبانهای فارسی و انگلیسی در اختیار کاربر میگذارد. بهخصوص استفادهکنندگان غیرفارسیزبان میتوانند با مطالعۀ این دفتر اطلاعات زیادی در مورد این مجموعه و بزرگان موسیقی ایرانزمین کسب کنند. اگرچه "گلچین گلها" تنها "یک شاخه گل" از گلزار برنامۀ رادیوی گلهاست، در شناساندن موسیقی ایرانی به جهانیان سهم شایانی دارد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۹ مارس ۲۰۱۰ - ۲۸ اسفند ۱۳۸۸
زیباییهای نوروز و پرتو آن را بر پهنههای زندگی پیوسته میتوان دید. همراه با شاد باش نوروزی، شما را به دیدن جلوههایی از پرتو بهار بر قلمدانها دعوت میکنیم.
بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق
نه کم از بلبل مستی تو بنال ای هشیار
سعدی
ایرانیان همواره بر این باور بوده اند که جهان خاکی، سایه ای از جهان بَرین و مینوی است. از این رو فصل بهار را که هنگام رویش دوباره زندگی پس از خواب زمستانی است، گرامی داشته اند و تحول طبیعت را مقدمه ای بر دگرگونی جانها دانسته اند. چنین است که بهار انعکاسی وسیع در ادب و هنر ایران یافته و دستمایه خلق مضامین عارفانه شده است.
افزون بر شعر، در نقاشی نیز بهار جایگاهی فراخ دارد و در این میان، نقاشی "لاکی" یا به گفته دیگر "زیر لاکی" از جمله هنرهایی است که جولانگاه هنرمندان ایرانی برای نقش گل و مرغ و چمن شده است.
این هنر از دوران تیموری (سده پانزدهم ) رواج یافت، در دوران صفویه (سده شانزدهم) به کمال رسید و در دوران قاجار (سده نوزدهم) رونق کم مانندی را پشت سر نهاد و چون به سده بیستم میلادی پا گذاشت، همچون برخی دیگر از هنرهای سنتی رو به افول رفت.
در هنر لاکی، نقاشی را روی چوب یا کاغذ فشرده اجرا می کنند و سپس آن را با ماده شفاف و جلا دهنده موسوم به لاک می پوشانند و از همین رو است که آن را لاکی می خوانند.
نقاشی لاکی ابتدا در ساخت جلد کتابهای نفیس به کار رفت و به تدریج زینت بخش قلمدانها شد. در آغاز، بیشتر جلدها و قلمدانها با طرح گل و مرغ تزیین می شد، چندان که امروزه آشناترین تصویر ذهنی ما از هنر لاکی، طرحهای گل و مرغ روی جلد کتابهای قدیمی و خصوصا قرآنهای خطی است.
کم کم و به ویژه از دوران قاجار، کشیدن صحنههایی از دشت و دَمَن و صورتهای انسانی یا مجالس بزم و طرب نیز معمول شد. البته چنین موضوعاتی بیشتر روی قلمدانها به کار می رفت، زیرا قلمدان نسبت به کتاب خصوصی تر و تفننی تر بود. همچنین سبک نقاشیهای لاکی دگرگون شد و مانند فضای کلی نقاشی ایرانی در آن دوران، تحت تأثیر نقاشی اروپایی قرار گرفت.
این دو موضوع، یعنی خصوصی بودن قلمدانها و تأثیر پذیری هنر لاکی از نقاشی اروپایی، سبب شد که برخی موضوعات ممنوعه یا حتی "صور قبیحه" به هنر لاکی راه پیدا کنند. خصوصا از آن رو که مشتری قلمدانهای فاخر، ثروتمندان و برکشیدگان جامعه بودند، جسارت نقاشان به اوج رسید و در جامعه مذهبی و سنت زده ای که حتی اصل نقاشی (جدا از مضامینش) حرام دانسته می شد، قلمدان عرصه امنی برای کشیدن صحنههای عیش و نوش و نقش زنان نیمه عریان شد.
آن چه در گزارش مصور این صفحه می بینید، چند قلمدان قدیمی آراسته به نقاشی لاکی است که جملگی با صحنههایی از طبیعت و گل و مرغ و بزم و طرب، حال و هوای بهاری به خود گرفته اند. این تصاویر با رباعیاتی از خیام با صدای زنده یاد احمد شاملو و با پیانوی شادروان جواد معروفی در ردیف چهارمضراب بیات ترک و چهار مضراب سه گاه همراهی می شود*.
*اگر شما هم تصاویری در باره بهار و نوروز دارید میتوانید با شرحی کوتاه برای نشر بفرستید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۹ مارس ۲۰۱۰ - ۲۸ اسفند ۱۳۸۸
بهار نوایی
سبزه یکی از مهمترین نمادهای نوروز در پیوند با طبیعت و کشاورزی است که تهیۀ آن در ایران، آسیای میانه و آذربایجان و بخشهایی از افغانستان با نامهای گوناگون رایج است. مردم آسیای میانه، بهخصوص در تاجیکستان سبزه را "سُمَنَک" مینامند و آن را در مراسم جشن نوروز که به صورت دستهجمعی و در خارج از خانه برگزار میشود، با خود حمل میکنند. سبزه در جمهوری آذربایجان نیز با نام "سَمنی" از اجزاء مهم سفره نوروزی و نماد حاصل و کشت خوب است.
اگرچه زرتشتیان ایران سبزه را مانند دیگر ایرانیان بر خوان نوروزی خود میگذارند و آن را به زبان محلی خود (دری) "شِشِه" مینامند، در بعضی روستاهای زرتشتینشین یزد مردم در روز نوروز شاخۀ سبزی را بر سر در خانۀ خود آویزان میکنند که نشان از حضور صاحبخانه، دعوت به عید دیدنی و خوشآمدگویی به مهمانان دارد. همین سنت در بین ایزدیان (یزیدیهای) عراق نیز دیده میشود.
در بخشهایی از افغانستان و در میان مردم پیشاور پاکستان که نوروز را مفصل جشن میگیرند، رسم بر این است که در نخستین روز از ایام نوروز پس از برگزاری مراسم تحویل سال همگان به بیرون شهر و سبزهزارها میروند و طی مراسمی با پای برهنه روی سبزهها و چمن راه میروند و این کار را "سبزه لگد کردن" میگویند و آن را باعث استمرار شادی و نیکبختی در سال نو میدانند.
در مورد سبزه به شکل امروزی آن روایات تاریخی زیادی وجود ندارد. به نظر میرسد کاشتن دانههای غلات در روزهای پیش از نوروز و نگریستن به رویش دانهها از آئینهای کهن ایرانیان بودهاست. کشاورزان آن زمان رشد دانههای کاشتهشده به صورت سبزه در گردش سال کهنه به سال نو را، مظهری از رشد خوب آن دانه در سال نوِ زراعی میپنداشتند.
بر طبق تحقیقات "علی بلوکباشی" درکتاب "نوروز جشن نوزایی آفرینش"، در دورۀ ساسانی دانههای غلات و حبوبات را بیست و پنج روز پیش از آمدن بهار و نوروز میکاشتند. در صحن دربار دوازده ستون خشتی به نشانۀ دوازده ماه سال برپا میشد و بر هر ستون دانههای گندم، جو، برنج، عدس، باقلی، کاجیله (یا کاجیره)، ارزن، ذرت، لوبیا، نخود، کنجد و ماش میکاشتند. این حبوبات برای تفأل کاشته میشدند و گمان میکردند که هر یک از آنها که بارورتر شد، محصولش در آن سال فراوانتر خواهد بود. از این رو، در فصل کشت آن سال از آن دانه بیشتر میکاشتند.
با وجود این، بر اساس تحقیقات هاشم رضی، پژوهشگر ایرانی، در کتاب "جشنهای آب"، رسم رویاندن و سبز کردن دانهها فراتر از این، در قالب جشنهای آکیتو و آدونیس در سومر و بابل نیز یافت میشود که در آن گیاهانی را هشت روز میرویاندند و طی آئینی به دریا یا رودخانه میانداختند.
سنت تهیۀ سبزه هنوز چون گذشته باقی ماندهاست و هر خانواده از دو سه هفته قبل از نوروز، گاه به شمار افراد خانواده، حبوباتی همچون گندم و ماش را سبز میکنند. برخی نیز تخم ترتیزک یا کنجد را روی کوزههای سفالی میرویانند.
بنا برگفتۀ علی بلوکباشی، درروستاهای نواحی مرکزی ایران در طاقچهها و ستونهای خانهها، غله میکارند. مردم منطقۀ "خور" استان اصفهان نیز بنا بر سنت نیاکان خود در هفت طاقچۀ حیاط خانه جو میکارند و آن را "باغو" مینامند. همچنین در روستای "حسن لنگی" در بندرعباس، مردم هستۀ خرما در باغچۀ خانههایشان میکارند و بر روی کوزۀ قلیان سبزه سبز میکنند.
امروز تهیۀ سبزه بین ایرانیان و دیگر اقوام با تخیل و ذهنیت هنری آمیخته و به وسیلهای برای آذین بهاری و نوروزی تبدیل شدهاست. در گزارش مصور این صفحه نیکا تابش برخی از ایدههای مرتبط با رویاندن سبزه و فرمهای تزئینی آن را در کنار سینی و قاب نشان میدهد.
قطعۀ موسیقی بهکاررفته در این گزارش تصویری ساختۀ "لیلا حکیم الهی" از لوح فشردۀ "این گوشه تا اون گوشه" است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۸ مارس ۲۰۱۰ - ۲۷ اسفند ۱۳۸۸
داریوش دبیر
شنیدن صدای شادمانۀ سُرنا و کرنا، ثانیهای پس از تحویل سال نو در ایران یکی از خاطرهانگیزترین لحظات نوروز است. این سرنا و کرنا به نوازندگی مرحوم علیاکبر مهدیپور دهکردی، همراه با دهل و تنبک علی حیدری سالها از رادیو و تلویزیون ایران پخش میشد و رفته رفته این موسیقی به آهنگ تحویل سال نو تبدیل شد.
نوازندۀ سرنا و کرنای آشنا چند هفتهای مانده به نوروز ۱۳۸۹ در سن ۷۴ سالگی درگذشت و به این ترتیب جای او به عنوان نوازدۀ چیرهدست موسیقی بختیاری خالی ماند.
علیاکبر مهدیپور دهکردی یکی از نوازندههای بیبدیل موسیقی مقامی و سنتی در ایران بود. او زادۀ شهرکرد مرکز استان چهارمحال و بختیاری، یکی از حوزههای اصلی موسیقی مقامی ایران است.
سرنا و کَرنا هر دو به معنی بوق و با لغت "Horn" در انگلیسی از یک ریشه است. این سازها در اصل در میان اقوامی که به زبان هندواروپائی اولیه صحبت میکردند، رواج داشته است.
سرنا و کرنا به دلیل این که از شاخ حیوانات ساخته میشد، چنین نامیده شدهاست. شاهد دیگری که به این ادعا مهر تائید میزند، نام ذوالقرنین، به معنی دارندۀ دو شاخ است.
قَرن که مُعَرَّب کَرن است (و ساز کَرنا به آن نام خوانده میشود) به معنی شاخ است. البته سُرنای کنونی به مراتب از بوقهای شاخی اولیه پیشرفتهتر است، ولی عضوی از خانوادۀ سازهای بادی یا بوقی به شمار میآید.
در اشعار ایرانی به دفعات نام سرنا یا سورنا یا سورنای آمدهاست. در نواحی بختیاری و دزفول نواختن سرنای کوچک، همین سازی که موسیقی "تحویل سال نو ایرانی" را شکل داده، بسیار معمول است. سرنای بختیاری معمولاً با دهل نواخته میشود.
مشخصۀ جالب توجه این دو ساز که نوای آن با سال نو و بهار آمیختگی پیدا کرده، به دلیل صدای پرحجم آن در فضای باز است و چه فصلی بهتر از بهار برای نواختن سازی که در فضای باز نواخته میشود و رسیدن نوروز را بشارت میدهد.
بدین ترتیب، در سرزمینی که چهارراه مذاهب و زیستگاه اقوام گوناگون است، موسیقی مقامی بختیاری صدای پای بهار است. نام مقامها در این موسیقی بیانگر نسبت هر نغمه با موضوع و سرگذشت ابداع آنهاست و این به آن معناست که هر مقام اصیل موسیقی بختیاری در نسبت با مراسم، آیینها و یا سنتهای ایل بختیاری تکوین یافتهاست.
حمیدرضا اردلان، پژوهشگر موسیقی در ایران، معتقد است که مرور زمان و وسعت ارتباطات، مخصوصاً در حوزۀ شنیداری، باعث شده که نغمههای ناب موسیقی بختیاری از دسترس دور بماند.
با این همه، نغمۀ "تحویل سال نو" از چنان طرفداری و محبوبیتی در میان ایرانیان برخوردار است و در لحظهای چنان خجسته بیشتر شنیده شد که موسیقی بختیاری را با گوش آنها مأنوس کردهاست.
نواختن سرنا وکرنا و دهل در آستانۀ نوروز با نوروزخوانی یا بهارخوانی همراه است که گونهای از آوازخوانی است که در گذشتههای نهچندان دور در ایران رواج داشتهاست. در شهرهای بزرگ ایران محلهای ویژهای با نام "نقارهخانه" یا "طبلخانه" وجود داشت، که در آن طبل و دهل و کوس و کرنا و نقاره مینواختند. نقارهخانۀ تهران تا چند دهه پیش در بالای سردر میدان مشق که اکنون محل وزارت خارجه و ادارات دیگر است، واقع بود. نقارهخانۀ بالای سردر ورودی صحن عتیق در شهر مشهد از معدود نقارهخانههایی است که همچنان فعال است.
در نوروزخوانی افرادی که به آنها نوروزخوان گفته میشود، پیش از آغاز فصل بهار به صورت دورهگرد به شهرها و روستاهای مختلف میرفتند و اشعاری در مدح بهار و گاه با ذکر مفاهیم مذهبی به صورت بداهه و به زبان فارسی و یا زبانهای محلی میخواندند.
علیاکبر مهدیپور دهکردی، از سن ۱۷ سالگی کار خود را در زمینۀ نوازندگی سازهای محلی استان چهارمحال و بختیاری همچون کرنا و سرنا آغاز کرد و بعدها معروفترین نوازندۀ کرنا و سرنا در ایران شد.
آقای مهدیپور کمانچه را هم به خوبی مینواخت. او بارها در جشنوارههای موسیقی ایران شرکت و جوایز متعددی را هم از آن خود کرده بود.
او صدای سرنا و کرنای بختیاری را در جشنوارههای بینالمللی به گوش مردمان کشورهای آلمان، کانادا، فرانسه، قرقیزستان، ترکمنستان، مغولستان، ژاپن، ترکیه، کویت، امارات متحدۀ عربی و هنگ کنگ هم رسانده بود.
پخش سرنا و کرنا نوازی مرحوم علیاکبر مهدیپور دهکردی و دهلنوازی علی حیدری چند سالی است که از رادیو و تلویزیون دولتی ایران متوقف شدهاست. ابتدا دلیل این توقف، همزمانی عید نوروز با ماههای محرم و صفر اعلام شده بود که ماههای عزاداری شیعیان است، اما پس از این هم دیگر موسیقی خاطرهانگیز و شعف آور و بهیادماندنی لحظۀ تحویل سال، از صدا و سیمای ایران در آستانۀ نوروز پخش نشد. (افزوده: در نوروز امسال اين نوا دگرباره پخش شد).
با این همه، در پیوند این قطعه با نوروز خللی ایجاد نشده و آن را در حافظۀ ایرانیها در کنار سایر متعلقات این عید نشانده و اینک شنیدن آن فضای نوروزی را تداعی میکند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب