مقالات و گزارش هایی درباره ایران
۰۸ فوریه ۲۰۱۰ - ۱۹ بهمن ۱۳۸۸
داریوش دبیر
دربارۀ خلقیات ایرانیان و عادتهای مردمان این کشور بیش از آن که پژوهشگرانی از این کشور دست به نگارش کتاب و انتشار دیدگاههاشان بزنند، بیشتر، خاورشناسان اروپایی و آمریکایی فعال بودهاند. شاید برای همین است که "خلقیات ما، ایرانیان"، نوشتۀ سید محمدعلی جمالزاده، تا به حال مشهورترین و شناختهشدهترین اثری است که در این باره منتشر شدهاست.
محمدعلی جمالزاده، وقتی این مجموعه را نوشت که سالها دور از ایران و بیشتر بر اساس نوشتههای خاورشناسان غربی خلقیات ایرانیها را گردآوری کرد. این کتاب در واقع مقالۀ آقای جمالزاده در سمیناری است که برای بررسی مسائل ایران که آن زمان ۲۵ میلیون نفر جمعیت داشت، برگزار شده بود.
اما اینک ۴۲ سال پس از انتشار نوشتۀ آقای جمالزاده، محمود سریع القلم در ایران حاصل نزدیک به دو دهه تحقیقش را که پژوهشی میدانی در ایران و همراه با پرسشنامههایی را که با روشهای علمی تحلیل شدهاست، با نام "فرهنگ سیاسی ایران"* منتشر کرده و آنچنان که خود در مقدمۀ کتابش نوشتهاست، "صورت نظری و میدانی کاری است که مرحوم جمالزاده مطرح کردهاست."
کتاب آقای سریع القلم گرچه نام "فرهنگ سیاسی" را دارد، اما در بطن آن میتوان روانشناسی ایرانیان امروز و عادات اجتماعی آنها و گرههای رفتار خصوصی و اجتماعیشان را دید و با مسائل آنها که اینک بیش از ۷۰ میلیون نفرند، آشنا شد.
محمود سریع القلم در مقدمۀ چاپ دوم کتابش گرههای فرهنگ سیاسی ایران را از منظر رشد و توسعه رایج بینالمللی در هشت موضوع خلاصه کرده و در ادامۀ کتاب دلایل آن را توضیح دادهاست.
شناخت خلقیات
مقدمۀ کتاب "فرهنگ سیاسی ایران" اشتراکاتی با مقدمۀ کتاب "خلقیات ما ایرانیان" دارد.
جمالزاده در دیباچۀ کتابش مینویسد که "امیدوارم مندرجات این کتاب که همیشه شیرین و دلپسند نیست و چه بسا تهمزه تلخی دارد، خوانندگان را ملول و مکدر نسازد، بلکه محرک آنان باشد که اندکی در صحت و سقم مطالب بیندیشند."
محمود سریع القلم هم در مقدمه میگوید: "اگر احیاناً بخواهیم همگام با اکثریت مطلق جهان زندگی کنیم، طریقت و افق ما باید تغییر کند. در این چارچوب مشکلات ما بسیار ساده و روشن است و ضرورتی برای پیچیده جلوه دادن مسائل ما نیست."
جلد کتاب خلقیات ما ایرانیان، تدوین محمدعلی جمالزاده
به اعتقاد نویسنده، بسیاری از ایرانیان تفاوتهای فکری یکدیگر را نمیپذیرند و تمایلی نامحسوس به یکسان سازی و پوپولیسم دارند. "بسیار علاقمندیم که دیگران را کنترل کنیم و آنها را به مرکزیت خودمان دعوت کرده و به تدریج اجبار کنیم. ریشههای این تلقی و رفتار در استبداد انباشته شده تاریخیاند."
در توصیف روحیات فردی ایرانیان، آقای سریع القلم معتقد است که عمدۀ نگاه ایرانیان به یکدیگر ابزاری است و علیرغم اینکه کرامت انسانی در دین و آئین ما شاید نمونه رقیب دیگری در جهان نداشته باشد، اما در عمل نمود عینی و حقیقی ندارد. "آنچه که درمورد انسانها به زبان میآوریم، غالباً حالت انتزاعی، نظری و پشت تریبونی دارد."
نویسنده در شرح چگونگی فرهنگ غالب در ایران میگوید که در مقایسۀ ادعاهای اخلاقی و دینی روزمره، وابستگی عمیقی به مظاهر دنیا مانند پول، امکانات، سمت و قدرت دارند و دایرۀ لذت بسیاری از افراد در پول و سمت و قدرت خلاصه میشود.
بر اساس این تحقیق، علیرغم ضریب هوش بالای ایرانیها در سطح جهانی، بسیاری عمدتاً با غریزه و مشتقات آن زندگی میکنند: عصبانیت، هیجان، لجبازی، حسد، تخریب دیگران و جلوگیری از رشد آنها. "وقت قابل توجهی را صرف سر درآوردن از امور خصوصی و غیر خصوصی دیگران میکنیم... با نقد و انتقاد به عنوان استوانههای فرهنگ و تمدنسازی بسیار مشکل داریم، برای کسانی که سؤال نمیکنند، فکری ندارند، با آداب مدح گفتن آشنایی دارند و پیوسته ارادت میورزند، جایگاه ویژهای قائل هستیم. بسیار از مدح دیگران لذت میبریم و نه ابواب، بلکه دروازهها را برای اعطای فرصت و امکانات به آنها میگشائیم."
به اعتقاد آقای سریعالقلم این سنتهای فرهنگ سیاسی قرنهاست که در این کشور ریشه دارد.
فرهنگ عشیرهای، مناسبات قبیلهای
خلقیات و رفتار انسانها عمدتاً ناشی از ساختارهایی است که در آن زندگی میکنند و برای شناخت این ساختارها و درمان مسائل آن به اعتقاد جامعهشناسان، دانستن تاریخ واجب است و بدون آن سخت میتوان وضع فعلی را درک کرد و برای آن چارهای یافت.
ایران کشوری کهن با تاریخی طولانی است و این تاریخ در فرهنگ، آداب و رفتار ایرانیان حضور دارد. به اعتقاد آقای سریعالقلم، به عنوان یک ایرانی در حوزههایی مانند عرفان، متون بسیار عمیقی داریم؛ در معماری و هنر در دنیا الگو بودهایم و در ادبیات سوابق درخشانی داریم، اما در حکمرانی باید سکوت کنیم.
شاه عباس برای این که فرزندانش با سلاطین عثمانی علیه او ائتلاف نکنند، سه پسر خود را کور کرد. آغا محمدخان قاجار استخوانهای لطفعلیخان زند را از کرمان به تهران آورد و هر روز به آن لگد میزد و میگفت، بدان که امروز چه کسی بر ایران حکم میراند. به او گفته بودند، ممکن است عموی شما ادعای سلطنت کند و بهتر است با او صحبت کنید و او عمویش را به دربار خواست و با او ناهار خورد و بعد از ناهار در سیاهچال دربار چشمان او را درآورد و او را به ساری فرستاد.
تاریخ ایران جز دو دورۀ کوتاهی در عهد باستان، سرشار است از حذف و نخبهکشی.
به اعتقاد نویسندۀ کتاب "فرهنگ سیاسی ایران"، موضوعاتی همچون تحمل، تحمل آراء و عقاید دیگران و احترام به دیدگاه دیگران مباحثی تازه در ایران است. "در تاریخ اگر ما با آراء کسی مخالف بودیم یا باید او ر ا حذف یا تبعید میکردیم، یا بیهویتش میکردیم و القاب روی او میگذاشتیم، تاریخ ما در این حوزه این گونه است و سابقۀ درخشانی [در این زمینه] نداریم."
روح حاکم بر فرضیۀ اصلی کتاب "فرهنگ سیاسی ایران" این است که با وجود تشکیل دولت به صورت مدرن پس از پایان دوران قاجاریه و رسیدن نسیم تحول و تجدد به ایران، مناسبات قبیلهای و عشیرهای بر روابط خصوصی و اجتماعی ایرانیان حاکم ماندهاست.
نویسنده با ذکر خاطرهای میگوید که هشت سال پیش از انتشار کتابش، روزی در آلمان شاهد آشنایی دو استاد دانشگاه هلندی و کانادایی بودهاست که برای اولین بار با هم ملاقات میکردند.
"در مدت کنفرانس سهروزه این دو استاد دانشگاه، با مباحث فکری و نظری که با هم داشتند، به طرح مشترک کتابی رسیدند که یک سال و نیم بعد به چاپ رسید. بعد از آنکه از چاپ کتاب با خبر شدم، پرسشهای فراوان نظری به ذهنم خطور کرد. چه طور دو نفر بدون هیچ آشنایی قبلی با یکدیگر توانستند با هماهنگی و تفاهم کتابی منتشر کنند؟ چرا آنها در کار جمعی موفق ترند؟ چرا بدگویی و منفیبافی و اتهام در میان آنها کمتر است؟ چرا سریع به هم اعتماد میکنند؟ این پرسش ها و بسیاری پرسشهای دیگر مطالعات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در ایران و کشورهای در حال توسعه، به سرعت محققین را به سوی مشکلات فرهنگی هدایت میکند."
نویسندۀ فرهنگ سیاسی ایران، در ریشهیابی چنین روحیات و خلقیاتی از ایرانیان به این نتیجه میرسد که در فرهنگ ایرانی "قدرت" ارزش اجتماعی فوقالعادهای است که دستیابی به سایر مزایای اجتماعی و اقتصادی را آسان میکند. بر اساس پژوهش آقای سریعالقلم، ناامنی در حوزههای مختلف اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در اکثر مردم نوعی روحیۀ دوگانه ایجاد کردهاست.
"فرهنگ سیاسی ایران در طول تاریخ حاکی از آن است که دایرۀ اعتماد میان افراد و به تبع آن نهادها، سازمانها و مؤسسهها بسیار اندک و محدود است... فرد و شهروند در برابر دولت و نهادهای سیاسی تنها است."
نویسنده میگوید که فرهنگ سیاسی معقول و منسجم که مایۀ تقویت و تسهیل توسعۀ عمومی ایران باشد، در خصوصیسازی اقتصادی از یک سو، و از سوی دیگر، در تقویت شهروندان ایرانی از طریق تحول در نظام آموزشی و رسانه امکانپذیر است.
به اعتقاد آقای سریعالقلم، شهروندان نسبت به جغرافیایی که در آن ثروت تولید میکنند، احساس مسئولیت دارند و تحول جامعۀ ایرانی هم در گرو عمل به خصوصیسازی و تحول آموزشی است.
مباحثی که آقای سریع القلم در "فرهنگ سیاسی ایران" مطرح میکند، در بسیاری از بخشها یادآور اثر سید محمدعلی جمالزاده است.
به قول مرحوم جمالزاده، یک ایرانی امروز از بسیاری جهات و به خصوص ازلحاظ اخلاق و خلقیات، تفاوت زیادی با ایرانی دیروز و پریروز ندارد. "امید است که این همه بیانات دلخراش... ما را متنبه سازد و دیدۀ انصاف ما را بگشاید و به ما بهتر بفهماند که مریض و علیل وبیماریم و احتیاج مبرم حیاتی و مماتی به مداوا و معالجه داریم."
*فرهنگ سیاسی ایران ، نوشته دکتر محمود سریعالقلم، چاپ دوم، ۲۷۸ صفحه
ناشر: پژوهشکدۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی، تهران، قیمت ۴۲۰۰ تومان
جدیدآنلاین: اگر شما هم در باره خلق و خوی ایرانیان نظراتی دارید لطفا برای ما بنویسید تا منتشر کنیم.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۵ فوریه ۲۰۱۰ - ۱۶ بهمن ۱۳۸۸
جواد منتظری
وقتی اولین بار سر کلاس بهمن جلالی نشستم، هیچ فکر نمیکردم رابطۀ ما ۱۵ سال تا زمان مرگش ادامه یابد. اگرچه حضور سر کلاسش تنها به همان سال بر میگردد، اما در تمام این پانزده سال، چشمۀ جوشان داناییهایش سیرابم نکرد.
پیش از آن در بارهاش بسیار شنیده بودم که استاد خوبی است و دانشجویانش دوستش دارند. هم از این روی بود که با ضبط صوت در کلاسش حضور یافتم و تمام آن ترم، هرچه در کلاس میگفت، ضبط میکردم. او درس تجزیه، تحلیل و نقد عکس میگفت و ما تشنه به تصاویری بودیم که در کلاس نشانمان میداد و حرفهایی که در بارۀ آنها میزد. سال ۱۳۷۳ بود، در دانشکدۀ هنر دانشگاه آزاد در چهارراه ولیعصر.
بعدها همیشه با خنده از این موضوع یاد میکرد و می گفت: "دیدم یکی اومده نشسته ردیف جلو هر چی من میگم ضبط میکنه، با خودم میگفتم این دیوونه کیه دیگه. اما جدا از شوخی تو با آن ضبط کردنت در بین دانشجوها در ذهنم ماندی." در پایان کلاسهامان، صندلیهای بوفۀ دانشکده منتظرمان بودند. همراه تعدادی از دانشجوها بحثکنان در بارۀ عکاسی به بوفه میرفتیم و چای بود و سیگار و بحث عکاسی. آنقدر که خسته میشد و میگفت، بذارین دیگه من برم.
قدرت سخنگویی خوبی داشت و کلامش در جان مینشست. در بارۀ عکس عالی حرف میزد. کمتر کسی در ایران به خوبی او توان سخن گفتن در بارۀ عکس را داشت. این توان تنها محدود به عکس نمیشد، بلکه حتا وقتی واقعه یا خاطرهای نیز تعریف میکرد، بسیار جذاب روایت میکرد، و اگر در دایرۀ دوستان نزدیکش نشسته بود، جذابیت بیشتری هم داشت.
هیچ چیز استادی در او دیده نمیشد. اهل استادبازی نبود. رفتارش به استادها نمیخورد، اما جوهرۀ واقعی یک استاد را داشت. آموختن را بلد بود. در پیدا کردن استعداد استاد بود. به همین دلیل است که تعداد زیادی از شاگردانش اکنون از عکاسان بنام ایران هستند. بعد از این همه سال هنوز هم دانشجویان جوان عکاسی را میبینم که مانند پانزده سال پیش من برای رسیدن ساعت کلاسش بیتابی میکردند.
با همه دوستی میکرد. رفتار و گفتههایش پر از طنز بود و این، جذابیت کلامش را چندین برابر میکرد. عاشق دانشجوهایی بود که به کار دل میدادند. حاضر بود برای آنها همه چیزش را بدهد؛ برای دانشجوهایی از این دست که بیشتر از حد انتظار کلاس و دانشگاه کار میکردند.
در عین حال سختگیر بود. یک همکلاسی داشتیم که با کیف سامسونت میآمد سر کلاس. آن موقع خیلی مد بود بین دانشجوها، ولی نه در دانشگاه هنر. همیشه او را آقای مهندس خطاب میکرد و میگفت، آخه عزیز من مگه آدم با سامسونت میاد سرکلاس عکاسی؟
مخالف سرسخت مراسم رسمی بود، از افتتاحیهها و اختتامیهها دل خوشی نداشت. همیشه تا فرصتی پیدا میکرد، به آرامی انگار لیز میخورد و مجلس را ترک میکرد.
یکی از روزهایی که به دفترش رفتم، دیدم یک وسیلهای شبیه رادیو در حال خواندن است، اما شکلش خیلی به رادیو نمیماند و از پشتش سیمی درآمده و به پشت بام رفتهاست. پرسیدم: این دیگه چیه؟ گفت: رادیوی ماهوارهای. آن موقع برایم عجیب بود، ندیده بودم. بعدها میدیدم که مدام پیچش را میچرخاند و همه جور موسیقیای را گوش میدهد. میگفت: "عکاس باید همه چی رو بشنوه". این یکی از آن اعتقاداتش بود که عکاس باید در مورد خیلی چیزها بداند.
میتوانستی مطمئن باشی، وقتی به دفترش میروی، روزنامۀ آن روز برای مطالعه موجود است. عادت به روزنامهخوانی داشت، مرتب و دقیق، وقتی تحلیلهایش را میشنیدی و در بارۀ جریانات روز جامعه بحث میکردی، متوجه میشدی که از همه چیز آگاه است.
در مورد خودم همیشه میگفت: "چرا این چیزایی که به ذهنت میرسه انجام نمیدی؟ مدام برای خودت پروژه تعریف میکنی. بابا یکی رو انجام بده، بعد برو سر بعدی." و حالا من ماندهام با غم کتابی که قرار مصاحبهاش را با او گذاشته بودم و هرگز انجام نشد! مصاحبهای بلند با او در بارۀ زندگی و کارش.
میدانم که سفرۀ دلش را با هر کسی باز نمیکرد. به چند نفر از دانشجویانش اعتماد بسیار بالایی داشت. طرح اولیۀ آن کتاب را هم به او دادم، با همۀ پرسشها. موافق بود. اتفاقات بعد از انتخابات دل و دماغی برای کسی نگذاشت. بعد که قرار شد ایران را ترک کنم، موضوع را با او در میان گذاشتم. نگران بودم کتاب به سرانجام نرسد. گفت: "حالم خوش نیست، حالا بعد قرار میگذاریم." نشد که نشد و فقط حسرتش ماند.
همان زمان دانستم که شخص دیگری نیز این فکر را در ذهن دارد. حالا خدا خدا میکنم که او پیش رفته باشد.
آخرین روزهایی که قرار بود از ایران خارج شوم به دیدنش رفتم. چند ساعتی نشستیم و گپ زدیم. گرفته بود و میگفت: "اگر میخواهی بروی چرا زودتر نمیروی؟ معلوم نیست فردا چه میشود."
باور ندارم که بهمن جلالی دیگر نیست. و باور ندارم که دوباره ننشینیم با رعنا و دوستانمان دور هم، و او از زندگی نگوید و از همه چیز حرف نزنیم و ما یاد نگیریم از او.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۶ فوریه ۲۰۱۰ - ۲۷ بهمن ۱۳۸۸
امید صالحی
در ایران هیچ آماری از زنان و مردان و کودکانی که گوشۀ خیابانها و سر چهارراهها و در دالانهای پرپیچ و خم و قطارهای شلوغ مترو دستفروشی میکنند، وجود ندارد. پیله وری و دستفروشی در ایران سنت دیرینه دارد. امروزه، دستفروشی به پدیدهای عادی در تمام شهرهای ایران تبدیل شدهاست، هر چند که در بعضی از شهرها، نحوه حضور دستفروشان تغییر کردهاست. بعضی از دستفروشان تهرانی شبهنگام، بعد از تعطیلی مغازهها ترجیح میدهند در خیابان راه بروند ومشتری پیدا کنند. البته، هنوز هم در برخی از نقاط شهر بساط دستفروشان پهن است؛ لباس میفروشند یا اسباببازی یا خوراکی یا فیلمهای روز هالیوودی و حتا گوشی و سیم کارت تلفن همراه.
دستفروشان بسته به نوع کالا و وسایل نقلیه، در محدودهای خاص کار میکنند. مثلاً در محدودۀ بازار بزرگ یا میدانهای اصلی شهر هر نقطه ازپیادهرو به یک دستفروش اختصاص دارد و بقیه اجازه ندارند در حریم آنها کاسبی کنند. حضور زنان دستفروش در میان بازار غیررسمی کسب و کار و خردهفروشی ایران نیز پدیدهای تقریباً نوظهور است. زنان دستفروش معمولاً سر چهارراهها گل و قاب و دستمال میفروشند یا در واگنهای ویژۀ زنان در مترو.
همیشه تعدادی از دستفروشان کودکان هستند؛ آنها گل میفروشند یا فال یا اسباببازی و خوراکی. یکی از پسربچههایی که در مترو دستفروشی میکند، میگوید: "هوا در مترو گرم است و زمستانها برای کار جای بهتری است."
سر چهارراههای شلوغ تهران همیشه تعدادی دستفروش ایستادهاند، تا از راهبندانهای طولانی برای فروش کالاهای خود استفاده کنند. معمولاً کنار شیشۀ خودروها میایستند و دستهگل، دستمال یزدی یا لوح فشرده (سیدی) میفروشند.
اعمالی چون دستفروشی و دیگر مشاغل کاذب در تهران غیر قانونی است، اما در واقعیت نمیتوان از فعالیت این بخش از اقتصاد غیر رسمی ایران جلوگیری کرد. معیشت بسیاری از افراد جامعه وابسته به این گونه مشاغل است و تا ایجاد شغل واقعی برای این گروه چارهای جز پذیرفتن این گروه نیست .
نرخ بالای بیکاری یکی از دلایل اصلی افزایش مشاغل کاذب، از جمله دستفروشی است. بیشتر دستفروشان، بیسواد یا کمسواد هستند، و یا چون تخصصی ندارند برایشان امکان کسب و کار در بازار رسمی نیست. البته، برای برخی نیز شغل دوم است. معمولاً دستفروشان ِ شبانه که اجناسشان را در صندوق عقب خودروشان میفروشند، جزء دستفروشان دو شغلهاند.
نزدیک ایام نوروز تعداد دستفروشان هم بیشتر میشود. معمولاً اواخر اسفندماه بیشتر خیابانهای پررفت و آمد و نزدیک مراکز خرید بساط دستفروشی پهن میشود و انواع کالاهایی که مورد نیاز خانوادههاست، به فروش میرسد.
البته اجناس دستفروشان، ارزانتر از مغازههاست. چون نه سرقلفی و اجاره میپردازند و نه مالیات.
طبعا درآمد آنها ثبت نمیشود و جزء سرانه درآمد ملی نیز به حساب نمیآید. در نمایش تصویری این صفحه، صحنههایی را از دستفروشی در تهران میبینید.
در این مطلب قطعۀ موسیقی "پیشدرآمد" از گروه Axiom of Choice به کار رفتهاست.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۳ اکتبر ۲۰۲۰ - ۱۲ مهر ۱۳۹۹
مهتاج رسولی
سعدی در حکایتی میگوید، "فواید سفر بسیار است، اما مسلم پنج طایفه راست: نخستین، بازرگانی که با وجود نعمت و مکنت، غلامان و کنیزان دارد دلاویز و شاگردان چابک و... دوم، عالمی که به منطق شیرین و قوت فصاحت و مایۀ بلاغت هر جا که رود به خدمت او اقدام نمایند و اکرام کنند. سیّم، خوبرویی که درون صاحبدلان به مخالطت او میل کند که بزرگان گفتهاند اندکی جمال به از بسیاری مال. چهارم، خوشآوازی که به حنجرۀ داوودی، آب از جریان و مرغ از طیران باز دارد..."
پوران خواننده، صفت دو گروه از پنج گروهی را که سعدی بر میشمارد، یکجا داشت. هم صاحب جمال بود و هم آواز خوش داشت. عالم هنر از عوالم دیگر جداست؛ مخاطب عام دارد. یکی بر اثر آواز خوش یکشبه ره صدساله میپیماید و البته، به همان سرعت نیز ممکن است جا به دیگران بسپارد.
پوران که زادۀ ۱۵ بهمنماه ۱۳۱۲ بود، در هجده- نوزدهسالگی وارد عالم موسیقی شد. در آن زمان رادیو که در عالم رسانهها رقیب نداشت، تازه داشت در ایران به خانهها راه مییافت و خوانندگان و نوازندگان را به شهرت میرساند. پوران در سال ۱۳۳۱ فعالیت خود را با رادیو آغاز کرد و در همان سال با عباس شاپوری ازدواج کرد و یکشبه ره صدساله رفت. او هفت سال با عباس شاپوری زندگی کرد و حدود ۱۰۰ آهنگ از ساختههای او، از جمله ترانههایی مانند تکدرخت، شانه، عشق و شاعری و نیلوفر را خواند.
او پس از جدائی از عباس شاپوری (۱۳۳۷) با نام پوران به فعالیت خود ادامه داد و توانست جایگاه خود را در عالم تصنیفخوانی حفظ کند. او خواهرزادۀ بانو روحبخش بود که در دهۀ بیست خوانندۀ شهیری بود. صدای خشدار دلنشینی داشت که مانند آن کمتر دیده شدهاست.
از ترانههای او "کبوتر بهشتیام سفر مکن / ز درد و غصه کشتیام سفر مکن" هنوز ورد زبانهاست. جالبتر این که پوران خواهر مهین اسکویی بود که در تئاتر ایران نامی بزرگ است. میدانیم که مهین اسکویی نام اصلیاش مهین عباس طالقانی بود، چنانکه نام پوران هم، فرحدخت عباس طالقانی بود. مهین اسکویی زمانی که با مصطفی اسکویی ازدواج کرد، نام اسکویی را برگزید. پوران هم از زمانی که خواننده شد، ابتدا عنوان "بانوی ناشناس" و سپس نام "بانو شاپوری" را اختیار کرد، تا در نهایت "پوران" شد.
بعدها پوران با حبیب روشنزاده ازدواج کرد که یکی از دو مفسر بزرگ ورزشی زمان خود بود و نامش مانند نام عطا بهمنش در تفسیر ورزش میدرخشید. پس از انقلاب پوران مانند دیگر خوانندگان راهی خارج از کشور شد، اما دیری نپایید که به مرض سرطان دچار شد و به ایران بازگشت و روز۱۲ مهرماه ۱۳۶۹ به قول پروین اعتصامی، به آخرین منزل هستی رسید و در امامزاده طاهر کرج که گورستان مشاهیر است، به خاک سپرده شد.
پوران استعدادی درخشان و صدایی خوش و دلکش داشت. اسماعیل نواب صفا که یکی از شاعران و ترانهسرایان معروف بود، سرعت فراگیریاش را از دیگر خوانندگان بیشتر میدانست و میگفت: "از باهوشترین خوانندگان زن" است.
حبیبالله بدیعی نیز از او به عنوان بهترین خوانندۀ تصنیف یاد میکرد: "ادیب خوانساری بهترین خوانندۀ مرد و روحانگیز بهترین خوانندۀ زن و پوران بهترین خوانندۀ تصنیف".
پوران از سال ۱۳۳۴ ترانههای متن برخی فیلمهای سینمایی را اجرا میکرد. در آن زمان هنوز سینما قوت رادیو را نداشت و سینمای فارسی از طریق صدای خوانندگان معروف میکوشید گیشۀ خود را رونق دهد. همین همکاری با سینما و البته، آنچه سعدی در حکایت خود "خوبرویی" مینامید، سبب شد که در سال ۱۳۳۹ با بازی در فیلم "اول هیکل" به هنرپیشگی نیز روی آورد و در فیلمهای بسیاری ایفای نقش کند. رویهمرفته، در سیزده فیلم بازی کرد، اما شهرت او همواره بر اثر خوانندگیاش بود، نه به خاطر هنرپیشگیاش. سینما چیزی بر شهرت او نیفزود، چون هنرپیشه نبود. در عوض تا بخواهید، رادیو و نوار کاست موجب شهرتش شد، چون خواننده بود. هنوز هم که نزدیک بیست سال از مرگش میگذرد، جایگاه خود را در بین خوانندگان ایران حفظ کرده و در کمتر خودروی است که سیدیهای او پیدا نشود.
صدای او وسیع نبود، ولی در لطافت از برگ نیلوفر سبق میبرد. همین لطافت صدا سبب راهیابی او به برنامۀ گلها شد. ترانههای دوصدایی او با ویگن نیز از بهترین ترانههای زبان فارسی است.
میگویند صدها ترانه اجرا کرده که بعضی از آنها به خاطر شعر ساده و خواندن راحت، کمنظیرند. یکی از آنها ترانهای است که با عنوان "کیه کیه در میزنه، من دلم میلرزه" معروف است. نیز "گل اومد، بهار اومد، من از تو دورم"، "ملا ممد جان"، "اشکم دونه دونه" از مشهورترین آهنگهای اوست.
در گزارش تصويری اين صفحه که شوکا صحرايی تهيه کردهاست، گيتی دريابيگی از خواهرش پوران ياد میکند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۲ فوریه ۲۰۱۰ - ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
محمدتقی جکتاجی*
میرزا یونس، معروف به میرزا کوچک، فرزند میرزا بزرگ در سال ۱۲۵۷هجری خورشیدی در شهر رشت، محلۀ استادسرا، در خانوادهای متوسط چشم به جهان گشود. وی سنین اوّل عمر را در مدرسۀ حاجی حسن واقع در صالح آباد شهر رشت و مدرسۀ جامع به آموختن صرف و نحو و تحصیلات دینی گذرانید. چندی هم در مدرسۀ محمودیهٔ تهران به همین منظور اقامت گزید. با این سطح تعلیم میتوانست یک امام جماعت یا یک مجتهد از کار درآید، امّا حوادث و انقلابات کشور مسیر افکارش را تغییر داد و او را به راهی دیگر کشاند.
بنا به روایات، او مردی خوشهیکل، قویبنیه، زاغچشم و دارای سیمایی متبسم و بازوانی ورزیده بود. طرفداران او میگویند از نظر اجتماعی مردی با ادب، متواضع، خوشبرخورد، مؤمن به اصول اخلاقی، آدمی صریحاللهجه و طرفدار عدل و آزادی، حامی مظلومان و اهل ورزش بود و از مصرف مشروبات الکلی و دخانیات خودداری میکرد.
نهضت جنگل در بهار ۱۲۹۴خورشیدی به پایمردی میرزا کوچک جنگلی در جنگلهای غرب رشت (منطقۀ فومنات) جرقه زد و در خزان ۱۳۰۰خورشیدی با مرگ وی به خاموشی گرایید.
هفت سال عمر نهضت، مشهون از فراز و فرود، شکست و پیروزی و رنج و سرمستی بود. تمام تلاش میرزا و گروه یاران جنگلی او مبارزه علیه استعمار و استثمار، حصول به آزادی و استقلال، رهایی از و ظلم و اعتلا و ترقی ایران و مردم آن بوده است:
مبارزه با بیگانگان اشغالگر روس و انگلیس، قیام علیه حکام نالایق و بیگانهپرست، تاراندن خائنان داخلی و رفع فساد دربار قاجار، برای رسیدن به یک زندگی بهتر و شرافتمندانه. آرزوهای بزرگی که دستیافتنی نشد و جز برههای کوتاه، تداوم نیافت و ماندگار نشد.
در طول هفت سالی که نهضت مقاوم و فعال بود، هر سال حوادث مهمی رخ داد که نظری اجمالی بر خلاصۀ آن، عمق عظمت و کارآیی نهضت و فراگیری آن را در سراسر شمال و تأثیرآن را بر تمامی کشور نشان میدهد.
در سال ۱۲۹۷در جنگهای پراکندهای که به صورت چریکی در دل جنگلهای غرب گیلان (فومنات) رخ داد و نهضت هر بار پیروز شد. در یکی از همین جنگها مفاخرالملک، رییس نظمیۀ رشت و معاون حکمران کل گیلان کشته شد و این امر موجب شد تا شهرت و آوازۀ جنگلیها در سراسر ایران پیچید و اهداف آن به اطلاع همگان برسد و باعث جذب نیروهای جوان به دور آن گردد.
در سال ۱۲۹۸بر اثر دسایس سیاسی و نفاق و نفوذ عناصر فرصتطلب به درون نهضت، تفرقه در میان رهبران جنگل افتاد وموجب شد تا در مقابل پیشرفت قوای قزاق شکست بخورند و در عمق جنگلهای شرق گیلان عقب بنشینند. اما نهضت بار دیگر بعد از چند ماه تجدید قوا کرد و این بار قویتر از گذشته وارد عمل شد.
طی سال ۱۲۹۷در جنگهای بزرگ و درگیریهای پارتیزانی رودررو با روسها و انگلیسیها طرف شدند بخشهایی از خاک گیلان هدف بمبارانهایی هوایی قرار گرفت. و بسیاری از جوانان شیدایی به خاک و خون غلطیدند.
در سال ۱۲۹۹درهنگام جنگ جهانی اول و بروز مرامها و مکتبهای جدید سیاسی و انقلاب کمونیستی تا ورود ارتش سرخ به انزلی نهضت تغییر موضع داد و نخستین جمهوری در ایران را اعلام داشت. اما خیلی زود سلایق داخلی رهبران به مناقشات بیرونی تبدیل شد و رهبر ملیگرای جنگل از سوی رهبران آن کنار گذاشته شد و میرزا به حالت قهر از دوستان خود به جنگل بازگشت. فاجعۀ مهاجرت مردم رشت دو بار در فاصله کوتاه ضربۀ عظیمی بر پیکر گیلان زد.
در سال ۱۳۰۰جنگهای قوای قزاق به سرکردگی رضاخان و رهبران جمهوری سرخ گیلان منجربه شکست جنگل شد. پس از شکست کامل جنگل و فرار و تسلیم یاران خود، میرزا نیز به سوی خلخال عزیمت کرد که در بوران آذرماه در کوههای نزدیک به خلخال بر اثر سرما از پای درآمد و هنوز خونی در بدن داشت که سر به تیغ هموطنی داد که خود برای رهایی او از قید ظلم و جور قیام کرده بود. سر بریدۀ میرزا را به نمایش عمومی گذاردند.
نهضت جنگل ادامۀ راه ناقص مشروطه بود که میرزا و نهضت او تا اعلام جمهوری و صدور آن و اجرای یک رشته عملیات و اقدامات انجام دادند. اما شرایط سیاسی بینالمللی آن روز و توافقات قدرتهای جهانی با هم آن را با شکست مواجه کرد و کار او را نافرجام گذاشت.
*محمدتقی جکتاجی، صاحب امتیاز و مدیر مسئول "ماهنامه گیله وا" در شهر رشت.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۱ فوریه ۲۰۱۰ - ۱۲ بهمن ۱۳۸۸
علی فاضلی
سال ۱۳۲۴ خورشیدی است. در یک پادگان نظامی در مشهد ستوان میبدیان، فرمانده گروهان، مشغول تنبیه سه سرباز خاطی است. دستور میدهد تا دور پادگان بدوند.
چیزی نمیگذرد که یکی از آن سربازها جلو او ظاهر میشود و خودش را معرفی میکند. ستوان عصبانی میشود و به خیال این که سرباز از فرمانش سرپیچی کردهاست، دستور میدهد سه دور دیگر هم بزند. پس از آن بود که ستوان متوجه استعداد شگفتانگیز سربازش در "دو" میشود.
آن وقت هیچ کس تصور نمیکرد این تنبیه باعث تغییر دو سرنوشت شود: یکی سرنوشت آن سرباز و دیگری سرنوشت ورزش "دو" در ایران.
سرباز، علی باغبانباشی بود، متولد ۱۳۰۳ خورشیدی. او کسی است که ۲۹ سال متوالی قهرمان دو ایران میشود. رکورددار و قهرمان دو در چندين مسابقۀ بينالمللی.
وقتی در شهر طرقبه که آن زمانها روستایی بیش نبوده، به دنبال علی باغبانباشی میگردم، به این میاندیشم که این روزها جوانها بیشتر به دنبال ورزش فوتبالند. سرمایهگذاریهای زیادی انجام میشود تا در کشتی و وزنهبرداری و فوتبال ایران به جایی برسد، اما روزگاری هم بوده که ایران حرف اول دو و میدانی در جهان بودهاست.
با خود میگویم، قدیمیهای طرقبه باید او را خوب بشناسند. پیرمردی که او را میشناخت، با هیجان میگوید که "باغبانباشی از ماشین هم سریعتر بود".
جایی خوانده بودم که "دو" اولین ورزشی بوده که انسان آن را از دوران اولیه، آن زمان که در غار و جنگل زندگی میکردهاست، به ارث برده. و در واقع، بهترین دفاع برای گریز از خطرات همین دویدن بودهاست.
به زودی درمییابم که در طرقبه نیست و سالیان درازی است که در مشهد زندگی میکند. حساب میکنم، حالا باید حدود ۸۶ سال سن داشته باشد.
به استاد زنگ میزنم. برای نه صبح مرا دعوت میکند. صبح فردای آن روز کمی زودتر سر قرار میرسم. برای این که سر وقت رسیده باشم، میروم چرخی در پارک ملت میزنم. پیر و جوان مشغول ورزش صبحگاهیاند و میدوند. بوی نسیم صبحگاهی میآید؛ البته بوی نان سنگک داغ، سیر آب شیردان و حلیم هم میآید.
جلو در، پیرمرد لاغراندامی مرا به داخل میخواند. حرکاتش چالاک است و نشان از شادابی دارد و به ۸۶ سالهها نمیماند. میگوید که روزی هشت حرکت ورزشی را در هشتصد مرتبه انجام میدهد. در کنجی از خانۀ استاد، گویی تمام هستی او قرار دارد. جامها و تندیسهایی که هر کدام همچو غنایمی است که از نبردها به دست آمدهاست. یک تابلوی بزرگ که پر از مدالهای رنگارنگ است و لوحهای تقدیر فراوان هم در اطراف آن.
باغبانباشی خاطرات ۶۴ سال زندگی ورزشیاش را در آلبومی جمعآوری کرده به قطر و قدمت یک شاهنامه. این مجموعه، شامل بریدۀ جراید و روزنامههای داخلی و خارجی است؛ از هفتاد سال قبل تا به اکنون. میگوید، بچۀ پاچنار طرقبه است، پدرش باغداری میکرده و برای همین است که او را باغبانباشی میگویند. سرباز وظیفه بوده در مشهد؛ دلش برای خانواده تنگ شده بود؛ مرخصی نداده بودند. پس، از پادگان مشهد تا طرقبه میدود و بعد از دیدار خانواده دوباره به دو باز میگردد. پس از تنبیه در سربازخانه او باز هم هشتهزار متر میدود و سر حال و قبراق میایستد. مافوقش او را به استادیوم سعدآباد (تختی فعلی) میبرد، برای مسابقهای که آنجا برگزار بوده.
باغبانباشی میگوید: "سر ساعت چهار، مسابقه شروع شد ومن با همان لباس و پوتین سربازی شروع کردم به دویدن".
در همین مسابقه است که او جلالی، قهرمان کشور را با اختلاف شصت متر شکست میدهد و رکورد ایران را که مربوط به عزیز وکیل منفرد (هشت سال رکورددار ایران) بود، میشکند.
خبر به مرکز میرسد که سربازی توانسته رکورد ایران را با پوتین سربازی بشکند. فوراً باغبانباشی را میخواهند و او عازم تهران میشود. در ورزشگاه امجدیه مسابقه پنج هزار متر برپاست که از کشورهای دیگر هم در آن حضور داشتند .
باغبانباشی میگوید: "سرخط مسابقه ناگهان صدای تیر شنیدم. به اطراف نگاه کردم ببینم چه خبر شده. دیدم مربیها داد میزنند "برو برو! چرا ایستادی؟!" برگشتم و دیدم دوندهها صد متر از من جلوترند. جلو پیراهنم نوشته شده بود "مشهد". جوانها داد میزدند: "برو مشهدی! از آخر اولی!" دور سوم به نفر آخر رسیدم و دیگر داشت آرام آرام بدنم گرم میشد. به دور دهم که رسیدم، دیدم نفر چهارم هستم. خوشحال بودم لااقل مقام چهارم میشوم. سیصد متر به پایان مسابقه عزیز وکیل منفرد نفر اول کشور را هم پشت سر گذاشتم. تمام استادیوم داد میزد: "برو برو مشهدی! خربزهها رو حروم نکن! برو برو، امام رضا رو یاد کن!"
علی باغبانباشی در این مسابقه هم رکورد ایران را شکست و پس از آن بود که به مدت ۲۹ سال متوالی یک بار هم دوم نشد. وی در هشت مسابقۀ المپیک شرکت کرد و در چندين مسابقۀ بين المللی مقام اول را به دست آورد. ۲۱۹ مدال دارد که خود این هم در میان دوندههای جهان رکوردی محسوب میشود."
یکی از روزنامههای خارجی آن زمان او را "اعجوبۀ ایرانی" خوانده بود.
میان آن همه جوایز عکسی است که غبار زمان بر آن نشستهاست. تصویری از یک طاقچۀ قدیمی مملو از چند ده جام و گلدان و مدالهای بسیار. میپرسم: "استاد، اینها هم مربوط به شماست و اگر هست، حالا کجاست؟"
آه سردی میکشد و میگوید: "حاصل همۀ عمرم را بردند. ده سال پیش از انقلاب، روزی منزل نبودیم که سارق یا سارقان آمدند و تمامی این جامها و مدالها را بردند؛ به این خیال که آنها طلای واقعی هستند. رئیس شهربانی آن زمان تمامی دزدهای تهران را جمع کرد و از آنها خواست که هر کس آنها را برده، پس بیاورد. اما تا به امروز اثری پیدا نشدهاست."
در یک تمرین و در سن پنجاه و یک سالگی پای باغبانباشی بر اثر تصادف شکست. طوری که پزشکان تصمیم به قطع پای او گرفته بودند. خبر به رسانهها کشیده شد و سپس شهزاده رضا پهلوی که در آن زمان ۱۷ سال داشت و ولیعهد بود، دستور داد تا باغبانباشی برای درمان عازم نیویورک شود. عادت به ورزش کردن هر روزه موجب بهبود پا شد و پزشکان با یک عمل او را نجات دادند.
در گزارش تصویری این صفحه، علی باغبانباشی از قهرمانیهایش میگوید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۹ ژانویه ۲۰۱۰ - ۹ بهمن ۱۳۸۸
مهتاج رسولی
در میان مطبوعات تهران، یک هفتهنامه که نامش "امرداد" است، به آئینهای کهن میپردازد. این هفتهنامه به فارسی سره گرایش دارد و در شمارۀ سه شنبه ۲۹ دیماه، در چند مطلب به جشن سده پرداخته است. فریده شولیزاده در یادداشتی میگوید، واژۀ "سده" منسوب به ۱۰۰ است، اما به گونهای ویژه و آن صدمین روز از زمستان در ایران باستان است.
در ایران باستان سال به دو بخش تابستان بزرگ هفتماهه و زمستان بزرگ پنجماهه بخش میشد. زمستان از آبان آغاز میشد و صد روز پس از آن (آبان، آذر، دی و ده روز از بهمن) در روز مهرایزد از بهمن ماه، جشن سده را برگزار میکردند. واژۀ "سده" اشاره به صدمین روز زمستان باستانی دارد.
میدانیم که جشن سده پنجاه روز مانده به نوروز برگزار میشود. و میگفتند، از آنجا که این جشن ۵۰ روز و ۵۰ شب مانده به نوروز برپا میشود، سده نام گرفتهاست. بنابراین، نکتۀ خانم شولیزاده از آن جهت تازگی دارد که دلیل منطقیتری برای جشن سده بر میشمارد.
البته، دیدگاههای دیگر هم در مورد نام "سده" وجود دارد. مهرداد بهار و رضا مرادی غیاثآبادی گفتهاند که "سده" واژهای است اوستایی به معنای برآمدن و طلوع کردن و با عدد ۱۰۰میانهای ندارد و معرب آن "سذق" است.
فرزین فرخمنش، موبد یار، در هفتهنامۀ امرداد در باره جشن سده در یزد نوشته و وجود جشنهای بزرگ ملی را ازنشانههای بزرگی تمدن دانسته است.
بوذرجمهر پرخیده نیز در گزارشی به"سده پس از شامگاه ساسانیان" پرداخته و مینویسد که تا زمان ساسانیان در ایران هر سال حدود هفتاد جشن برگزار میشد که یکی از آنها سده است. هر جشن تا پنج روز طول میکشید و به این ترتیب ایرانیان دویست روز در سال به جشن و پایکوبی مشغول بودند. پس از حملۀ اعراب، ایرانیان که از برگزاری جشنهای خود بطور آشکارا محروم شده بودند، جشنها را در خانههای خود با ترس و لرز برگزار میکردند. تا این که ایرانیانی همچون خاندان برمکیان به بارگاه خلیفه راه یافتند و گرداننده و همهکاره شدند و جشنها را دوباره زنده کردند که با شکوه بیشتر از پیش برگزار شد.
در این مقاله از قول عزالدین ابن اثیر، مورخ عرب، یادآوری میشود که "مرداویج زیاری بر آن شد که ایوان کسرا را دوباره ساخته و جشن سده و نوروز و مهرگان را زنده کند. مرداویج جشن سده را در سال ۳۲۳ قمری برگزار کرد. او دستور داد تا در کنار زایندهرود، پشتههای خار و هیزم بسیار گرد آوردند و بر روی همۀ بلندیها، تپهها و دامنههای کوهها تا جایی که چشم کار میکرد، هیمه و پشتههای خار انباشتند." بنا به نوشتۀ ابن مسکویه و ابن اثیر، در کوهی رو به اصفهان هنگامی که هیمه ها را به آتش کشیدند، چنان نمایی داشت که گویی همۀ کوه میسوزد. در کتابهای تاریخی آمدهاست که "اطعام عمومی و نوشیدن شراب در خوانهای همگانی برای همه برپا شد. ترنم موسیقی و تغنی همگانی بود... برای عیدانۀ کودکان، بوق و شمشیرهای چوبی و صورتکهایی در بازارها به فراوانی یافت می شد."
اما درهمان شب مرداویج به دست غلامان خود در گرمابه کشته شد.
هفتهنامۀ امرداد آنگاه از قول تاریخ بیهقی مینویسد که در روزگار مسعود غزنوی در سال ۴۲۶ قمری جشن سده چنان باشکوه برپا میشد که آتش افروختهاش از چندفرسنگی دیدنی بود. برای نمونه، بیهقی در بازگویی کارهای مسعود غزنوی در سال ۴۲۶ ق، پس از آنکه کارهای روز چهارشنبه هفدهم صفر را گزارش میکند، مینویسد:
"... امیر فرمود تا سراپرده بر راه مرو بزدند، بر سه فرسنگی لشکرگاه. و سده نزدیک بود، اشتران سلطانی را و همه لشکر به صحرا بردند و گز کشیدن گرفتند تا سده کرده آید، و گز میآوردند و در صحرایی که جوی آب بزرگی بود پر از برف، میافکندند، تا به بالای قلعهای برآمد و چارتاقها بساختند از چوب، سخت بلند و... سده فراز کردند. نخست شب امیر بر لب جوی آب، شراعی (خیمهای) زده بودند، بنشست و ندیمان و مطربان بیامدند و آتش به هیمه زدند و ...."
مورخان یادآور شدهاند که سده به اندازهای مهم بود که حتا در سفر نیز از آن غافل نمیماندند. جشنهای ایرانی تا پایان روزگار خوارزمشاهیان و تا زمان یورش مغولان برپا میشدهاست. تا این روزگار، دهقانان که همواره پاسدار و نگهبان فرهنگ ایرانی بودند، با همان آئینهای گذشته و همانند روزگار ساسانیان به برگزاری جشنها میپرداختند. مثلاً ملکشاه سلجوقی جشن سده را با بزرگی در شهر بغداد برپا داشت و در شکوه و بزرگیاش سخت کوشید. به گونهای که مردم بغداد تا آن هنگام چنان جشنی ندیده بودند. سرایندگان بسیاری آن شب را ستودهاند ودر سروده های خود به زبان عربی از آن به سذق یاد کرده اند.
"صد سال سده در کرمان" هم عنوان مطلبی است از موبد هومن فروهری. وی در این زمینه مینویسد که از صد سال پیش جشن سده در روستای "قنات غستان" در ۳۳ کیلومتری جنوب شهر کرمان برگزار میشد. پس از آن، با رسمیتر شدن این جشن، سده به مدت ده سال در "پیر بابا کمال"، در هشت کیلومتری کرمان برگزار شد و هماکنون نزدیک ۵۰ سال است که جشن سده در جایگاه کنونی آن، یعنی در "باغچه بوداغ آباد" (شاه مهر ایزد) برگزار میشود.
در آنجا هم، مثل هر جای دیگر که جشن سده را گرامی میدارند، مردم دور هیمۀ بزرگ آتش گرد هم میآیند و به شادی سرور میپردازند. بنا به روایات باستانی که در شاهنامۀ فردوسی هم آمدهاست، جشن سده، جشن پیدایش آتش است.
گزارش مصور این صفحه که مهراوه سروشیان تهیه کرده، در بارۀ اهمیت و جایگاه آتش در آیینهای جشن سده و در کل، در دین مزدیسناست.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۳۱ اکتبر ۲۰۱۰ - ۹ آبان ۱۳۸۹
بهار نوایی
جديدآنلاين: اِولين باغچهبان، از پيشگامان هنر آواز دستهجمعى در ايران روز يكشنبه ۳۱ اكتبر در سن ۸۲ سالگى در شهر استانبول درگذشت. در گزارش چندرسانهاى اين صفحه كه روز ۲۷ ژانويه ۲۰۱۰ در جديدآنلاين منتشر شده بود، اِولين باغچهبان از زندگى خود مىگويد.
اِولین باغچهبان، از بنیانگذاران اپرای تهران و از پیشگامان هنر آواز دستهجمعی (کُر) در ایران، درسال ۱۳۰۷ خورشیدی در ترکیه متولد شد و ارزشهای والای هنری خود را در این کشور کسب کرد. اما او ایران را نیز وطن خود می داند و معتقد است، اگر "جسم کارهای هنری" او به ترکیه تعلق داشته باشد، "روح زندگی هنری و موسیقایی" او به ایران تعلق دارد: "ترکیه وطن من است و من مثل یک درخت در آنجا رشد کردم، اما میوههایم را در ایران دادم و در ایران به بار نشستم. به همین علت هر دو کشور را دوست دارم و هر دو را وطن خودم میدانم."
اِولین باغچهبان [Evlin Bahceban] زمانی که در کنسرواتوار دولتی آنکارا تحصیل میکرد، با ثمین باغچهبان، موسیقیدان و آهنگساز صاحبنام ایرانی، آشنا شد. دلبستگی به ثمین و ازدواج با او باعث شد که فعالیت جدی هنری خود را در ایران ادامه دهد. در سال ۱۳۲۹ نخستین کلاس تخصصی رشتۀ آواز را درهنرستان عالی موسیقی تهران تأسیس کرد و هنرمندان موفقی همچون حسین سرشار، سودابه تاجبخش، پری ثمر، پری زنگنه، سودابه صفائیه وعنایت رضایی را که در صحنۀ اپرای تهران یا سالنهای کنسرت جهان درخشیدند، پرورش داد. او همچنین با همراهی حشمت سنجری، منیره وکیلی، فاخره صبا، احمد پژمان، سعدی حسنی، ثمین باغچهبان و امانوئل ملیک اصلانیان از پایهگذاران اپرای تهران و تالار رودکی بود.
تشکیل گروه کُر هنرستان عالی موسیقی از دیگر فعالیتهای اوست. این گروه علاوه بر اجرای آثار کلاسیک غربی، نخستین گامها را در راه اجرای آثاری که بر روی داستانهای شاهنامه ساخته میشد و همچنین "متل"های ایرانی برداشت. خانم باغچهبان همچنین مؤسس گروه اپرای تهران و سازمان کرملی تهران بود.
اما آنچه تا امروز لبخند بر لب اِولین باغچهبان مینشاند و قلب او را به تپش میآورد، یادآوری خاطراتی است که از دورۀ فعالیتش با گروه کر کودکان یتیم دارد؛ زمانی که هنرستانی برای دویست کودک و نوجوان یتیم ایرانی با حمایت جمعیت خیریۀ فرح پهلوی ایجاد کرد و آوای موسیقی را به آنها آموخت:
"این گروه چون از طرف شهبانو فرح حمایت میشد، خیلی زود پیشرفت کرد و بعد از یک سال، نخستین کنسرت خود را اجرا کرد. اما آنچه برای من بیش از هرچیز اهمیت داشت، واقعیت تأثیر موسیقی در زندگی این کودکان و نوجوانان بیسرپرست بود".
پیشرفت هنری این گروه، فرصتی برای خلق اثر بزرگ موسیقایی "رنگین کمون" ساختۀ ثمین باغچهبان شد و این گروه توانستند بعد از سه سال، با شرکت اعضای ارکستر سمفونیک رادیو وین به رهبری "توماس کریستیان داوید" در سال ۱۳۵۷ ده قطعۀ ماندگار اجرا کنند.
سپس اِولین باغچهبان و دیگر دستاندرکاران کوشیدند این هنرستان را به یک هنرستان عالی موسیقی (کنسرواتوار) تبدیل کنند. مقدمات اولیۀ آن که قرار بود با کمک سازمان ملل متحد احداث شود، فراهم شد، اما دگرگونیهای سیاسی این برنامه را متوقف کرد.
خانوادۀ باغچهبان پس از انقلاب و شکافی که در فعالیتهای موسیقاییشان ایجاد شد، در سال ۱۳۶۳ به ترکیه بازگشتند؛ اگرچه اِولین دوسال است که بدون ثمین و تنها با یاد همسرش به زندگی هنری خود ادامه میدهد. خانم باغچهبان میگوید، با وجود این که او خود زادۀ ترکیه بود، اما خانوادۀ او اقامت در آن کشور را به سادگی به دست نیاورد:
"بعد از انقلاب، سختی زیادی کشیدیم. ادامۀ فعالیت هنری در ایران برای ما امکانپذیر نبود. تنها امیدمان این بود که من ترک بودم و می توانستیم به ترکیه بازگردیم، اما تهیۀ شناسنامه ترکی برای بچهها کار دشواری بود. ثمین هم یک سال اجازۀ خروج نداشت. تا اینکه بالاخره در استامبول سر و سامان گرفتیم. سال ۲۰۰۰ به ایران بازگشتم. دلم میخواست ایران را- آن مادر خوشگل، زیبا و مهربانی را که ترک کرده بودم- دوباره ببینم. اما چه قدر همه چیز عوض شده بود...".
اولین باغچهبان از سال ۱۳۶۳ تا ۱۳۷۳ که بازنشسته شد. در دانشگاه معمار سنان استانبول[Mimar Sinan University] به عنوان استاد رشتۀ پیانو تدریس میکرد. او از آن زمان تا کنون به تدوین و ترجمۀ چند اثر موسیقایی به زبان ترکی و فرانسوی پرداخته است:
"من ده کتاب موسیقی دربارۀ پیانو و تکنیکهای آوازی را از زبان فرانسوی به زبان ترکی ترجمه کردم؛ کاری که تقریبا ده سال زمان گرفت، و حقوق تمام کتابها را به دانشگاه معمار سنان هدیه کردم. سه کتاب هم برای کودکان نوشتهام و آن را نقاشی کردهام که به زودی منتشر میشود".
اولین باغچهبان خود را از شاهدان فعالیتهای هنری در ایران قبل از انقلاب میداند. "مشاهدات هنری من در ایران" به زبان فرانسه اثری است که به قول او فعالیتهای هنری آن زمان را تفسیر میکند:
"این اعتقاد من است: فرهنگ و هنر یک ملت به آن ملت انسانیت و غرور ملی میبخشد و باعث دوستی بین ملتها میشود. نه فقط فرهنگ و هنر ایران و ترکیه، بلکه فرهنگ تمام ملتها نباید زیر خاک رود. من آخرین شاهدی بودم که تمام فعالیتهای هنری آن زمان را دیدم و در این مورد یک کتاب نوشتم؛ کتابی که نشان میدهد چه کسی چه کاری و چه خدمتی انجام دادهاست. من هنوز هم به ایران عشق میورزم و هر خدمتی که در این راه میکنم، من را قویتر و خوشبختتر میکند."
نگاه امروز اِولین باغچهبان به زندگی هنریاش در ایران را در گزارش مصور این صفحه میبینید.
* با سپاس از خانم باغچهبان و فرزندش کاوه برای عکسهای این گزارش.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۲ ژوئن ۲۰۱۶ - ۲۳ خرداد ۱۳۹۵
شوکا صحرایی
نام اصغر بیچاره (اصغر ژوله) نخستین بار وقتی در جهان هنر مطرح شد که او داوطلب شد تا عکسهای فیلم دختر لر را برای کپی کردن به آلمان ببرد. او این کار را به درخواست عبدالحسین سپنتا، کارگردان "دختر لر" که نخستین فیلم ناطق ایرانی بود، انجام داد و از تمام عکسهای فیلم دختر لر برای سپنتا کپی گرفت و به این ترتیب رسماً وارد عرصۀ هنر شد.
اصغر بیچاره سپس با تئاتر آشنا شد و ضمن عکاسی از نمایشها، گاه در بعضی از آنها هم بازی میکرد. چند سال بعد اصغر بیچاره با گروه دوبلۀ مرحوم مرتضی حنانه و زندهیاد حسین سرشار که آن زمان در ایتالیا دانشجوی موسیقی بودند و برای امرار معاش فیلمهای خارجی را برای نمایش در داخل ایران دوبله میکردند، آشنا شد و مدتی با آنها همکاری کرد.
خود او از پیشینهاش میگوید: "سال ۱۳۰۶ در خانۀ داییام در خیابان اسماعیل بزاز، روبروی سینما تمدن به دنیا آمدم. بعد از فوت پدرم که تنها توانست الفبا را به من بیاموزد، در سن ۶-۷ سالگی وارد بازار کار شدم، نخستین کارم در سینما تمدن بود، کوزههای آب را میگرفتم و ازحوض سید اسماعیل که در زیرزمینی بود، برای سینما آب می آوردم. در سن هشتسالگی به لالهزار آمدم و در کنار خیابان بساط پهن میکردم و میفروختم و مدتی هم خیاطی میکردم؛ تا این که تصمیم گرفتم شاگرد عکاسی شوم و بعد از مدتی شاگردی، توانستم در پاساژ ایران بالای سینمای ایران کارگاه عکاسی به نام "شهرزاد" باز کنم.
از سیزدهسالگی به عنوان کارگر ساده در عکاسی مشغول کار شدم. چند سال بعد که کار یاد گرفتم، مغازهای در لالهزار باز کردم و در گوشهای از آن، روی میز چرخ خیاطی مادرم سماوری زغالی گذاشتم، با وسایل چایخوری. به زودی مغازه تبدیل شد به پاتوق هنرمندان و نویسندگان معروف آن روزگار. خیلیها به آن جا میآمدند: صادق هدایت، جلال آل احمد، شهریار و دیگران."
امروزه خانۀ اصغر بیچاره موزۀ کوچکی است که به نوعی دربرگیرندۀ بیش از نیم قرن تاریخ سینما و تئاتر ایران است. این خانه جایی است که تمام پیشکسوتان تئاتر و سینما، جوانی خود را لابهلای عکسهای آن جا گذاشتهاند.
البته، گنجینۀ اصغر بیچاره فقط به عکس محدود نمیشود، بلکه او در خانۀ خود دوربینهایی از قدیمیترین عکاسان ایران را نگهداری میکند؛ از دوربین ابراهیمخان عکاسباشی و ماشااللهخان عکاسباشی گرفته تا دوربین روسیخان، عکاسی که در زمان قاجار از روسیه به ایران آمد و در خیابان فردوسی یک کارگاه عکاسی باز کرد. و یا دوربین شخصی به نام سانو .
بیچاره دربارۀ سانو می گوید: "سانو کسی بود که برای نخستین بار عکس رنگی را در ایران باب کرد. او در خیابان استانبول یک عکاسی بزرگ به نام "فتو رنگ" راهاندازی کرده بود و عکسهایی را که میگرفت، با دست رنگ میکرد. من هم کار رنگ کردن عکس را از او یاد گرفتم و در حال حاضر من و فخرالدین فخرالدینی کسانی هستیم که این نوع کار را بلدیم."
فخرالدین فخرالدینی که عکاس باسابقۀ پرتره است، میگوید که از حدود پنجاه سال پیش با اصغر بیچاره دوستی دارد: "اکبر، برادر او، پیش پدرم که عکاس بود، کار میکرد و ما از این طریق با هم آشنا شدیم. اصغر شخصیتی استثنایی دارد. انساندوست، هنردوست و به جرأت بگویم، بهلول عکاسی است."
آقای فخرالدینی معتقد است که برای نگهداری از آثاری که اصغر بیچاره در خانهاش نگهداری میکند، باید موزهای تأسیس شود.
اصغر بیچاره در حال حاضر بزرگترین آرشیو عکس ایران را دارد. خود او در این باره میگوید:" از دورانی که با شیشه عکس میگرفتم، تا حالا، همۀ شیشهها و فیلمهایم را سالم نگه داشتهام. اگر بخواهم همۀ آنها را به نمایش بگذارم، احتمالاً به اندازۀ میدان توپخانه جا لازم دارد."
و در مورد تاریخ عکاسی در ایران میگوید: "از اختراع دوربین عکاسی بیش از ۱۵۰ سال میگذرد و کشور ما با اختلافی بسیار کم از زمان پیدایش این هنر، عکاسی را آغاز کردهاست. به این ترتیب ما در دنیا در زمینۀ عکاسی، چه از نظر مدت زمان استفاده از صنعت عکاسی و چه از لحاظ کیفی، مقام اول را داریم. هرچند بر اساس قانون نانوشته و نوعی بیهمتی ملی، هیچ وقت برای جمعآوری عکسهایی که بیش از ۱۴۰ یا ۱۵۰ سال قدمت دارند، تلاش نکردهایم؛ عکس هایی که هر کدام گوشه ای از تاریخ مملکت ما هستند."
اصغر بیچاره عکاس ۳۸ فیلم سینمایی بودهاست و سابقۀ بازی در ۲۳ فیلم را نیز دارد؛ مانند لیلی و مجنون (۱۳۳۵)، یکی بود، یکی نبود (۱۳۳۸) و قلندر(۱۳۵۱).
در گزارش مصور این صفحه به خانۀ اصغر بیچاره سری میزنیم که به راستی شبیه یک موزه است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۰ ژانویه ۲۰۱۰ - ۳۰ دی ۱۳۸۸
هایده، از استثناییترین صداها در تاریخ موسیقی ایران است. بلندای صدا، تنوع سبکها و ترکیب موسیقی سنتی و امروزی و همکاری با شاعران و آهنگسازان برجسته، ترانههای او را جاودانه کردهاست.
هایده نام هنری "معصومۀ دده بالا" متولد ۲۱ فروردین ۱۳۲۱ در تهران است. او فعالیت هنری خود را در سال ۱۳۴۷ خورشیدی از رادیو ایران با ترانهای آغاز کرد که به ناگهان نامش را بر سر زبانها انداخت. ترانهای به نام آزاده که آهنگ آن را علی تجویدی ساخت و شعرش را رهی معیری سرود. او هم در برنامۀ گلها، که سنتیترین برنامۀ موسیقی ایرانی بود، شرکت کرد و هم با اجرای ترانههای امروزی و مردمپسند در محافل خصوصی و عمومی با صدا و حضور با ابهتی که داشت، دوستارانش را به شور میآورد.
انقلاب ایران برای بسیاری از هنرمندان و به ویژه هنرمندان زن، دوران سکوت درازی را در پی داشت. مگر آنهايی که از ایران کوچ کردند، تا هنر خود را به جهانیان و ایرانیان مهاجر دیگری که از کشور به غرب آمده بودند، عرضه کنند. هایده یکی از این هنرمندان بود که چند ماهی پیش از انقلاب راهی لندن شد و در سال ۱۳۶۱ برای ادامۀ کار به لسآنجلس رفت. هنر او از غرب آمریکا به میان فارسیزبانان راه پیدا کرد و در میان آنها طرفداران بسیار یافت. در خود ایران هم دوستارانش بیصبرانه چشمبهراه آهنگهای جدیدش بودند و او هرگز آنها را ناامید نمیکرد. این نابغۀ آواز ایران پیش ازآن که در ۳۰ دی ۱۳۶۸ (۲۰ ژانویه ۱۹۹۰) بر اثر حملۀ قلبی در سن ۴۷ سالگی در کالیفرنیا درگذرد، حدود۱۵۰ قطعه ترانه و آواز در سبکهای گوناگون به یادگار گذاشت.
هایده با این کارهای برجسته، فاصلۀ نسلها را در واقع درنوردید و در میان همۀ گروههای سنی طرفدار پیدا کرد.
پژمان اکبرزاده، پیانیست و روزنامهنگار ۲۹ سالۀ ایرانی مقیم آمستردام، حدود دو دهه پس از در گذشت او برای یافتن راز محبوبیت هایده به جستجوی تصویری رفته که دوستاران هایده از او دارند. در واقع این امر نشانهای است از همین تأثیر ژرف او بر نسلها.
برای پژمان اکبرزاده، انگیزه و حس شخصی خودش هم در ساخت این مستند، نقش بسیار مهمی ایفا کردهاست. او در گفتگویی با جدیدآنلاین شرح داد که صدای هایده چنان تأثیری از زمان کودکی روی او گذاشته که در نهایت به این نتیجه رسید که باید در مقابل، کاری برای هایده انجام دهد. پیش از آنکه ایران برای پژمان به تنها کشور "ورود ممنوع" تبدیل شود، از تهران تا لسآنجلس به دنبال تکمیل پازلهای داستان زندگی این خواننده بوده، علیرغم همۀ بیاعتمادیها تلاش کرده با پدیدآورندگان آثار هایده در سراسر دنیا به گفتگو بنشیند، ساعتها در کتابخانۀ کنگره، نشریات قدیمی را جستجو کند و عکسها و ویدئوهای پراکنده در تمام دنیا را گرد هم آورد.
"سخن از هایده" نگاهی است فشرده به جنبههای گوناگون فعالیتهای این خواننده همراه با ویدئوها و تصاویر منحصر به فردی که بعضاً هیچ گاه منتشر نشدهاند. در فیلم همچنین با بسیاری از شخصیتهایی که در فعالیتهای هنری هایده اثر گذاشتهاند، گفتگو شدهاست. کسانی که برایش ترانه ساختهاند یا با او نزدیک بودهاند. در این فیلم فرح پهلوی، شهبانوی پیشین ایران، هم از خاطرات خود از هایده سخن گفتهاست.
فیلم به زبان پارسی (با زیرنویس انگلیسی) تهیه شده و به موازات بررسی فعالیتهای هنری خواننده، به فضای سیاسی-اجتماعی ایران و ایرانیان مهاجر در هر دوره نیز اشارۀ کوتاهی شدهاست. همین جنبه و صحبتهای همکاران نزدیک هایده، فیلم را جدا از بررسی جدی آثار یک خواننده، به برشی از پیچیدگیهای جامعۀ ایران تبدیل کردهاست. به گفتۀ پژمان اکبرزاده "فکر میکنم یکی از نکتههای جالب فیلم شاید همین موضوع باشد که فیلم نشان میدهد آنچه در فضای سیاسی اجتماعی ایران در دهۀ ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ گذشته چگونه بر فعالیتهای هنرمندانی چون هایده تأثیر میگذاشتهاست."
برخی از منتقدان، هایده را از بابت رها کردن استادان موسیقی سنتی و برنامۀ گلها و پیوستن به جریان موسیقی پاپ ملامت میکنند، ولی به باور سازندۀ مستند "سخن از هایده" فعالیتهای هایده و صدای او که در ابتدا در زمینۀ موسیقی ایرانی پرورش یافته بود، باعث افزوده شدن کارهای جالبی به موسیقی پاپ ایران شد. چه در سالهای پیش از انقلاب با ترانههایی مانند "سوغاتی" و "بزن تار" و چه در تبعید با کارهایی همچون "شانههایت" و "ای یار من" که شعر آن از مولاناست. "کار خوب ارائه کردن، تنها به معنای ماندن در قالب موسیقی کلاسیک ایرانی نیست."
مستند "سخن از هایده" توسط شبکۀ ایرانیان مقیم هلند منتشر شدهاست. برای آگاهی بیشتر از این مستند میتوانید به تارنمای این فيلم مراجعه کنید که در گوشۀ "از سایتهای دیگر" آمده است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب