Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران


نوای بی نوایی
شهاب ميرزائى

جهان جای غریبی است و جایی که ماییم  شگفتی ها بیشتر است وبه گفته ای ما در آن غریب تر. اینجا بلند گوی ماشین های آخرین مدل، نیمه های شب شیشه خانه آدم های   خسته از کشاکش زندگی روزانه را تا شکستن پیش می برند،  ترانه های لس آنجلسی در پیکان های مدل دهه چهل و پنجاه ترکتازی می کنند و سکوت   آرزویی است محال.

نشان دادن تصویر ساز ممنوع است و درتلویزیون  جز دف نشان داده نمی شود. برای دیده نشدن سه تاری نحیف، انبوهی گل و گلدان چیده می شود و بسیاری از بچه ها و بزرگترها سنتور را از تار باز نمی شناسند.

برای جبران این نبود ، نوازنده های دوره گرد تهرانی با سر و رویی ژولیده و موهایی پریشان که گرد خستگی بر آن ها نشسته، با سازهایشان به خیابان می آیند.

آنها آوای قدیمی باربد و نکیسا را به زیر پنجره ها می آورند تا برای لختی هم که شده آدم های شهربزرگ، گوششان را از پس خراش بوق ها با نوای دلنشین سازی، نوازش دهند و از یاد ببرند که چقدر تنهایند. آن طور که شاعر برخاسته از روستای رودک صدها سال پیش سرود: با صد هزار تنهایی و بی صد هزار تنها.

نوازنده های دوره گرد با آکاردئون و ویلن و تنبک از لب کارون مرحوم آغاسی و سلطان قلب ها، که پس از سال ها برای ایرانیان کم از سرود ملی نیست و هر جای دنیا که شنیده شود گوش ها را به یاد ایران و ایرانی می اندازند، تا ترانه هایی فاخراز دلکش و مرضیه را مى نوازند.

آن ها در این روزها که آدم ها هر کدام در گوشه ای خزیده اند با نخ نامرئی نوایشان،  دل ها را به یکدیگر پیوند می زنند و از خاطره جمعی مشترکی می گویند که سال هاست، پس پشت ذهنشان از یاد برده اند.

از سر کوچه تا انتهای آن، مرد ها با لباس راحتی و زن ها بدون روسری سرها را بیرون می آورند و در نگاه هایی که به یکدیگر گره می خورند، لبخند می زنند . بچه ها هم جستان و خیزان پله ها را یکی در میان  پایین می آیند، تا اسکناس های مچاله شده را که روزبه روز بی ارزش تر می شوند، به نوازنده ها برسانند.

با مرام ها آن ها را به  بشقابی غذای گرم و لیوانی آب خنک هم دعوت می کنند، تا در سایه دیواری یا در آستانه دری اندکی بیاسایند و فراموش کنند که شبی از دوردست کوچکی درسرزمینی بزرگ راه افتادند تا آرزوهایشان را لابلای ماشین ها و آدم های ماشینی پایتخت فراموش کنند.

سازآن ها این روزها حکایت غم  وغربت و غریبی ودرد و دیری و دوری و بی پولی و گرسنگی است.

اما شاید روزی، روزگاری با نوای سحر انگیز یکی از همین ساززن های دل شکسته که نوایی شاد و دیگرگون برای سازش کوک کرده، مردمان شهر بزرگ خاکستری، هم چون بچه های آن قصه قدیمی فرنگی از خواب  بیدار شوند واز خانه بیرون بروند، رو به آن وسعت بی انتهایی که رنگین کمانی هفت رنگ بر آسمانش، نقش بسته است.

من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین

می نوازد آرام، آرام

پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه می میرد

و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.*

 

*شعر فروغ فرخزاد

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
على عطار

در سفر بودم که توسط یک "پیامک" ازمرگ تاسف انگیز ثمین باغچه بان در ترکیه با خبر شدم، هنرمندی که نامش با موسیقی و به ویژه موسیقی کودک ایران آمیخته است و کودکان دیروز و امروز ایران زمین بخوبی او را می شناسند.

ثمین باغچه بان که به عنوان شاگرد ممتاز هنرستان موسیقی ایران برای ادامه تحصیل به ترکیه فرستاده شده بود، در سال ١٣٣٠ به عنوان آهنگساز به ایران بازگشت و آثار متعددی همچون "زال و رودابه"، "لالایى"، "دوره گرد"، "تو رو می‌خوام" و "شلیل و ویرانه" از خود به یادگار گذاشت.

توجه و علاقه مندی او به موسیقی کودک سبب شد که با یاری همسر ترک تبار خود "اِولین باغچه بان" که او نیزگروه کُر کودکان و نوجوانان یتیم و بی سرپرست را در ایران رهبری می کرد آلبوم زیبا و همیشه جاودان "رنگین کمون" را خلق کند. 

ثمین باغچه بان همچنین به ترجمه آثار عزیز نسین ، یاشار کمال و ناظم حكمت به فارسی همت گماشت و کتابی نیز به نام  چهره هایی از پدرم در وصف فعالیت های  پدر خود، جبار باغچه بان، منتشر کرد. باغچه بان پس از انقلاب ایران به ترکیه مهاجرت کرد و تا لحظه مرگ در استانبول می زیست.

سال پیش بود که با او مصاحبه ای تلفنی انجام دادم تا ازآن در برنامه ای در مورد تاریخچه موسیقی کودک ایران استفاده کنم. او در این گفتگو ازاین که باید در ترکیه به دور ازایران و بدور از موسیقی ایران زندگی کند، شکوه داشت.

گفت دلش می خواست ده "رنگین کمون" دیگر هم  بسازد و گفت که رنگین کمون که در آن سال ها توسط بچه های یتیم ایرانی اجرا شد، دیگر همتایی نیافت نه توسط او و نه دیگر آهنگسازان ایران.

ثمین باغچه بان ٨٢ سال پر از کوشش و تا آخرین روزهای سال ١٣٨٦ زیست و در بهار ١٣٨٧ زندگی دیگری آغاز کرد و ما را در حسرت فیلمی که می خواستیم در تابستان آینده از زندگی او تهیه کنیم تنها گذاشت. یادش گرامی باد.

پس از تماس با "ثمینه باغچه بان"، خواهر ثمین، او متنی را که در سوگ  برادرش نوشته بود  برایم فرستاد  و من از مصاحبه تلفنی با ثمین باغچه بان و موسیقی هایش در حدی که در سفر همراهم بوده قطعه ای به زبان خودش آماده کرده ام.  جای عکس های او که تا این لحظه به دستم نرسید خالی است.

برادرم ثمین

ثمینه باغچه بان

کاشکی...
نامه ای از کاوه پسر ثمین دارم... از پشت پرده ی اشک آن را می خوانم : "عمه ثمینه می دانید که بابام شب چهارشنبه سوری درگذشت و روز نوروزبه خاک سپرده  شد... آيا می دانید آخرین اثر پدرم که آن را با هم تنظیم و ضبط کردیم  "سرود چهارشنبه سوری" بود؟ وآیا بازمی دانید که بر گردان  این اثر که چندی پیش از درگذشتش با صدای خودش آن را ضبط کردیم چه بود؟
کاشکی هر روز بود نوروز
کاشکی هرشب بود چهار شنبه سوری!
عمه جون می خواهم که بر سنگ مزارش این برگردان  نوشته شود..."

نامه ای است تلخ و غم انگیز.  نمی توانم خودم را نگاه دارم. یعنی کسی که این همه عاشق بهار و نوروز بود می بایستی در آن روز به خاک سپرده شود؟
نه ، برعکِس برادرم  من نمی خواهم که هر شب چهارشنبه سوری و هر روز نوروز باشد.
اصلا می خواهم بهار را پاره کنم و بریزم دور.
و بازفکر می کنم که آیا ثمین این را می خواهد؟ او که آرزویش زنده نگهداشتن چهارشنبه سوری و نوروز است این را از ما می خواهد؟

به یاد این نوشته اش می افتم:
"آخرین سه شنبه ی هر سال همین که اولین بوته ی خار از صدای دهل ها و دم سورناها گر بگیرد و جرقه هایش مثل ستاره های بازیگوش و کوچولوی نسیم به دنبال هم بدوند ، از نو کودک خواهم شد...."
با آگاهی از احساسات او چگونه نسبت به آرزوهایش بی اعتنا باشم؟
نه، ثمین همه ساله در شب چهار شنبه سوری باز  کودک خواهد شد...او  در قلب فرزندان ایران در هر کجای این دنیا که  باشند از روی آتش خواهد پرید و با شادی خواهد خواند که :
کاشکی هر روز بود نوروز
کاشکی هر شب بود چهار شنبه سوری.

ثمین در هر چهار شنبه سوری  از تابش سرخی ی آتش بر چهره های کودکانمان گرمی و جانی نو خواهد گرفت... چهار شنبه سوری  زاد روز او خواهد بود و باید آن روز و نوروز را با یاد ماندگار او شاد بود. هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق .
قهر با بهار خواست او نیست.

ثمین با تمام دلبستگی که به مرز و بوم ایران داشت متاسفانه به سبب ضرورت های زمانه در سال ١٣٦٣ نا چار از کوچیدن شد و از آن سال تا در گذشتش در شهر استانبول با  خانواده ی خود در غربت زیست.

برادر عزیزم ثمین در تمام زندگی توان موسیقی و نویسندگی ی خود را در خدمت مردم ایران
صرف کرد. نسبت به سرنوشت کشورمان بسیار حساس و نگران بود. از زندگی در غربت
بسیار رنج می برد و هرگز به دوری از سرزمینی که به آن عشق می ورزید آموخته نشد... تاب دوری از دوستان همدل و همرنگ  بسی دشوار است...  

ثمین در سال ١٣٢٣ با استفاده از بورس تحصیلی برای تحصیل در رشته ی کمپوزیسیون به آنکارا رفت...در آن جا با "اِولین" که از هنرجویان برجسته ی رشته ی آواز و پیانو بود آشنا شد.  کار این دو جوان شیفته ی موسیقی ، به عشق و ازدواج انجامید.  ثمین و اولین نه تنها همسر یکدیگر و پدر و مادر کامبیز و کاوه و فرهنگ بودند بلکه همکاری های نزدیک با یکدیگر داشتند و یکی مکمل دیگری بود .

ثمین می نویسد: " زندگی ی من و اِولین به سبب هدف های مشترکی که داشتیم درهم بافته شده است."

در اینجا نامه ی پر مهر اِولین همسر هنرمند و وفادارش را که در مراسم خاک سپاری گفته است می خوانیم:

"ثمین من ، خوشگل من ،
امروز همه ی دوستدارانت برای خدا حافظی با تو در اینجا جمع شده اند. عشقی که در قلب آنها کاشته ای برگ به برگ سبز شده و گل های رنگ به رنگ داده است... تو عشق را، محبت را، زیبایی را در موسیقی ات و نوشته هایت خلق کردی .
آثارت در خدمت ملت ایران و ترک بوده است و تو در میان مردم جهان برادری را تقویت کردی. همه ی آثارت همواره انعکاس عشق، محبت، زیبایی و برادری بود.  این را روح تو به تو امر می کرد و در این کار چه خوب موفق بودی. 
روح پاک بلورینت همواره نسیم آزادی، نسیم عشق و نسیم زیبایی ابدی را تنفس خواهد کرد.
پرواز کن خوشگل نازنینم ، پرواز کن، با غرور آهنینت پرواز کن!
اِولین ،اول فروردین ١٣٨٧"

ثمین عزیزم، برادرم، درد دوری را به امید شادی  روانت  تاب می آورم... می دانم که از عزیزانت چه می خواهی... شکیبا خواهیم بود و تو را در اِولین و کامبیز و کاوه و فرهنگ خواهیم یافت و امیدوارم که شنیدن صدای گرم و نوازشگرت به همه ی ما آرامش ارزانی کند.

به امید دیدار، قربانت خواهرت ثمینه- فروردین ١٣٨٧

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

نجوای رازها، زمزمه رویاها

من زندگیم را خواب می بینم
من رویایم را زندگی می کنم

من حقیقت را زندگی می کنم

این سطرها از یک شعر احمد شاملو در آغاز کتاب فهرست آثار نمایشگاه عکس و نقاشی "نجوای رازها، زمزمه رویاها" در لندن آمده است.

در معرفی نمایشگاه از قول دکتر جهانگرد کازرونی می خوانیم: "برای نسل نوین ایران رنج و آزار گذشته به زنجیری می ماند که دور انداخته اند. یکی از پیچیده ترین دوره های تاریخ ما برای آنها دیگر پیچیده نیست... این نسل در فرهنگ ایرانی ریشه دارد، اما پذیرای گرایش های نوین جهان نیز هست. آنها می خواهند در جهان شناخته شوند و ما هم می خواهیم چنین شود."

فریبا فرشاد، مدیر موسسه "کندل استار" و از سازمان دهندگان نمایشگاه "نجوای رازها، زمزمه رویاها" در لندن، می گوید که همین آرزو باعث برگزاری نمایشگاه شده است: معرفی کار عکاسان و نقاشان جوان ایرانی که به گفته او، به طور شگفت انگیزی مدرن و نوپردازانه است.

تلفیق سنت و مدرنیته از نشانه های عمده بیشتر آثار این نمایشگاه است.  در این نمایشگاه در كنار هنرمندان جوان هنرمندانی هم حضور دارند که سنی از ایشان گذشته است و صاحب نام اند.

در این نمایشگاه تازه ترین آثار ١٥ نقاش و نه عکاس ایرانی در معرض دید گذاشته می شود. تقریبا همه این هنرمندان مقیم ایران اند و بیشتر آنها تا کنون در بیرون از کشور نمایشگاهی نداشته اند.

نمایشگاه "نجوای رازها" نخستین طرح مشترک موسسه کندل استار با نگارخانه دی تهران است که از روز هشتم آوریل تا ١٧ آوریل در نگارستان "مال" لندن برپا خواهد بود.

به گفته مسئولان کندل استار، این سازمان حدود پنج سال پیش به برگزاری نمایشگاه های هنری در شهر های مختلف جهان، به ویژه لندن آغاز کرد. فعالیت های این سازمان بیشتر جنبه بین المللی دارد و شریکان آن سازمان های فرهنگی مستقر در لندن، دوبی، پاریس، رم، هنگ کنگ و نیو یورک هستند. کندل استار در شهرهای لندن، دوبی و تهران دفتر دارد.

روز ١٩ آوریل کندل استار نمایشگاه دیگری را در شهر دوبی برگزار خواهد کرد که مرکب از کارهای "آنجلا ایمز" نقاش جوان بریتانیایی خواهد بود. اما به گفته مدیر این موسسه، ظهور گرایش های تازه هنری در ایران باعث شده است که کندل استار در این اواخر بیشتر به ایران و معرفی هنرمندان آن به جهان بپردازد.

گزارش مصور این صفحه حاوی تصویرهایی از نمایشگاه نجوای رازها، زمزمه رویاها همراه با حرف هاى فريبا فرشاد، مدير مؤسسه كندل استار، در باره اين نمايشگاه است.

هنرمندان نمایشگاه "نجوای رازها، زمزمه رویاها":
شهریار احمدی (نقاش)
، آزاده اخلاقی (عکاس)، سمیرا علیخان زاده (نقاش)، مریم امینی (نقاش)، الهه نوروزیان امیری (عکاس)، پویا آریانپور (نقاش)، شاهو بابایی (نقاش)، مرتضی دره باغی (نقاش)، داریوش قارازاد (نقاش)، مسعود هراتی (عکاس)، نرگس هاشمی (نقاش)، پیمان هوشمندزاده (عکاس)، میترا کاویان (نقاش)، مانی کازرونی (عکاس)، علیرضا معصومی (نقاش)، محمدرضا میرزایی (عکاس)، نظر موسوی (نقاش)، فرزین نیکزاد (نقاش)، محمد رحیمی (نقاش)، محسن رسولف (نقاش)، آزاده رزاق دوست (نقاش)، طاهره، صمدی طاری (نقاش)، شهریار توکلی (عکاس)، صادق تیرافکن (عکاس)

Whispered Secrets, Murmuring Dream
8-17 April  2008
The Mall Galleries,

17 Carlton House,

London SW1Y 5BD

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

فصلنامه فرهنگى و اجتماعى گفتگو ويژه ايران و افغانستان
نه پای رفتن، نه جای ماندن
سیروس علی نژاد

 

چندین دهه است که میلیون ها مهاجر از افغانستان در حال آمد و شد به ایران اند، و اکنون نسلی از جوانان هستند که می شود آن ها را افغان های ایرانی یا ایرانیان افغان خواند. با این حال رسانه ها در ایران کمتر به تحولات درونی آنها به عنوان یک پدیده قابل تحقیق پرداخته اند و بیشتر مثل دولت ها آن را یک مشکل دیده اند.

در تلاشی برای جبران این کم توجهی، فصلنامه  گفتگو در ویژه نامه ای با عنوان «ایران و افغانستان »  در هفت مقاله و گزارش  کوشیده تا مسائل مهاجران را بررسی کند.

در نخستین مقاله فاطمه صادقی با عنوان "دولت ایران و مهاجران افغان: تغییر سیاست و تحول هویت"، که حکم جمع بندی گزارش ها و مقالات را دارد، یادآور می شود که حمله آمریکا به افغانستان و روی کار آمدن دولت کرزی باعت شد تا سیاست بازگرداندن افغان ها به عنوان یکی از راه حل های کاهش مشکلات اقتصادی در ایران شدت یابد.

سیاست ایدئولوژیک "درهای باز" که اوائل انقلاب جریان داشت، جای خود را به سیاست "درهای بسته" داد و پناهندگان، "مهاجران اقتصادی" نام گرفتند تا با این تغییر نام از بار فرهنگی و اخلاقی ناشی از اخراج پناهندگان کاسته و ممنوعیت آموزش، کار، بهداشت و بسیاری از تسهیلات اجتماعی توجیه شود.

اما اين سیاست سبب شد که جایگاه رفیع ایران نزد مهاجران افغان لطمه ببیند. ایران گرچه هزینه های بمراتب بیشتری در پذیرش پناهندگان متحمل شده، اما در مقایسه با پاکستان از تصویر مناسبی برخوردار نیست.

"برخوردهای متناقض و تحقیر کنندۀ نهادهای دولتی و مردم با افغان ها، جلوگیری از دسترسی آنها به آموزش و حتا ممنوعیت راه اندازی مدارس خودگردان، گران بودن نرخ خدمات بهداشتی برای افغان های مقیم ایران، جلوگیری از به رسمیت شناختن ازدواج های افغان ها با زنان ایرانی و عدم صدور شناسنامه برای فرزندان آنها، جلوگیری از مالکیت آنها بر اموال و دارایی هایی که طی سال های طولانی مهاجرت حاصل کرده اند و جز اینها مواردی است که در ایجاد این تصویر نقش داشته است."

صادقی  به تغییرات هویتی بویژه در میان زنان  پرداخته و اینکه "ارزش های سنت خانوادگی پدرسالار تا حدود زیادی رنگ باخته اس"» و از زنانی می گوید که گفته اند برای آنها غیر ممکن است به جامعه ای بازگردند که "در آن زن از حق زیادی برای تصمیم گیری در مورد خود یا فرزندان و امور خانه برخوردار نیست."

نویسنده از تفاوت پناهندگان به ایران و پاکستان می گوید و یادآور می شود که در پاکستان پناهندگان بطور سازمان یافته در اردوگاه ها زیسته اند و جز راه و رسم خود شیوۀ دیگری را تجربه نکرده اند.

اما در ایران آنها در شهرهای مختلف میان مردم ایران پراکنده شدند و "سکونت افغان ها در میان ایرانیان، اختلاط فرهنگی ای را موجب شد که در پی آن افغان ها بطور خواسته یا اجباری در بسیاری از آداب و رسوم و حتا پوشش ظاهری خود تجدید نظر کردند."

صادقی از تفاوت هنجارهای اجتماعی در ایران و پاکستان می نویسد  و تأکید می کند که در حالی که بسیاری از آنها در پاکستان اجازه ندارند بدون همراهی محارم شان از منزل خارج شده و با دوستانشان معاشرت کنند، در ایران از این آزادی ها برخوردارند و خلاصه اینکه "افغان های مقیم ایران از فرصت بیشتری برای تجدید نظر در هویت خود برخوردار بوده اند زیرا تعامل فرهنگی میان ایرانیان و افغان ها بیش از سایر جاها امکان پذیر بوده است."

در دومین مطلب، هما هودفر در مهم ترین گزارش اين ویژه نامه پژوهش دانشگاه آكسفورد با عنوان "کودکان و بزرگ سالان در خانوارهای پناهندگان صحرایی و افغانی: زندگی در مناقشات طولانی مسلحانه و مهاجرت های اجباری" را ارائه کرده است.

اين پژوهش به مسائل مهاجران از تمام جنبه ها بویژه از جنبۀ آموزش می نگرد و تأکید خود را بر گم کردگی هویت افغان های نسل دوم می گذارد.

این گزارش نشان می دهد که زنان مهاجر افغان وقتی وارد ایران شدند متوجه تفاوت دیدگاه های خود با ایرانیان شدند؛ و سواد و آموختن، که تا آن موقع در چشم بسیاری از آنان گناه تلقی می شد و همچون "نگاه شهوت آمیز به مرد همسایه" بود، از مسئولیت های زن مسلمان نسبت به دختران خود به حساب آمد.

امر بی سابقه این بود که در ایران زنان مسلمان و مؤمن بیشتر به سوادآموزی خود و دخترانشان توجه داشتند. از این رو "تقریبا همۀ مساجد محلی در مناطق شهری در ایران کلاس های قرآنی و سوادآموزی را برای بزرگ سالان و بسیاری از پناهندگان عرضه می کردند که بویژه زنان شیعه ( اغلب هزاره ) جذب آنها می شدند."

"در این کلاس ها، زنان افغان حین گوش دادن به موعظه ها و دیدار با زنان مسلمان از فرهنگ ها و قومیت های گوناگون مناطق مختلف ایران، با دیدگاه های مذهبی دیگری آشنا شدند. نظام تازه تأسیس جمهوری اسلامی، گسترش آموزش را اهرم اصلی برپایی جامعۀ اسلامی پیش رو می دانست."

اما ١٥ سال بعد از انقلاب، در اواسط دهۀ ٩٠ ، سیاست حکومت دستخوش دگرگونی شد. دولت ایران دلمشغول پاسخ به نیازهای شهروندانش گردید که قدرت انتخاب یا کنار گذاشتن آنها را داشتند.

دولت تغییر سیاست های پناهندگی را با این بحث آغاز کرد که دیگر توان آن را ندارد تا از عهدۀ میلیون ها آواره برآید و از صدور کارت پناهندگی برای آنها خودداری کرد یا فقط کارت موقت صادر کرد. اکثریت افغان ها در ایران مهاجران غیر قانونی شناخته شدند و ورود آنها به بازار کار قدغن شد.

اما دولت در بازار کار غیر رسمی نفوذ چندانی نداشت و همواره از ابزارهای کنترل برخوردار نبود. همچنین به علت بی ثباتی افغانستان به طور دوره ای از فشار خود می کاست. در مجموع این سیاست موجب بازگشت افغان ها نشد.

چون محدود کردن فرصت های اقتصادی نتیجه نداد دولت ایران ابزارهای دیگری به کار گرفت. حق تحصیل از تمام جوانانی که کارت معتبر نداشتند سلب شد. امری که برای جامعۀ افغان که آموزش فرزندان آنها دلیل اصلی فرار از رژیم طالبان بود فاجعه ای بزرگ محسوب می شد.

در پی بسته شدن مدارس به روی فرزندان افغان، آنان استراتژی های گوناگونی را تجربه کردند که قرض گرفتن شناسنامه های ایرانی و قرض گرفتن کارت های سایر افغان های دارای حقوق قانونی آموزش و کسانی که در جاهای دیگر ثبت نام کرده بودند، از آن جمله بود.

جالب این که افغان های دارای حقوق قانونی "از معلمان و مدیران که با آنها همدلی داشتند درخواست کردند تا بگذارند بچه هایشان در مدارس ایرانی حاضر شوند. در برخی موارد معلمان با تقاضای آنها موافقت کردند تا بچه های افغانی در صورتی که امتحان ندهند و به محض رسیدن بازرسان مدرسه را ترک کنند بتوانند در کلاس ها حاضر شوند. "

اما هیچ یک از این روش ها جوابگوی نیازها نبود. بنابراین زنان افغان دست به کار شدند و چاره بهتری اندیشیدند. "مؤثرترین استراتژی ها با ابتکار زنان افغانی شکل گرفت که خانه های خود را که اغلب در داخل یا حول و حوش مهاجر نشین های افغانی قرار داشت به مدارس محلی "غیر رسمی" تبدیل کردند. این مدارس شبیه مدارس زیر زمینی ای بود که زنان در دورۀ طالبان در افغانستان راه اندازی کردند."

در عین حال افغان های متمکن در صدد برآمدند که به منظور راه اندازی مدارس خصوصی برای بچه های افغان مجوز بگیرند. اما دریافتند که چنین امری غیرقانونی است چون بر اساس قانون اساسی هزینۀ آموزش ماقبل دانشگاهی در ایران به عهدۀ دولت است.

تنها راه قانونی برای جامعۀ افغان راه اندازی مدارسی بود که زیر پوشش کلاس های قرآنی تشکیل می شد و نمی توانست مخالفتی برانگیزد. "بنابراین مدارس "قرآنی" تأسیس شدند که اغلب دارای یک یا دو کلاس با شیفت های مختلف دانش آموزان در مقاطع تحصیلی مختلف و یک معلم بودند. بچه ها هم فقط در کنار هم روی زمین می نشستند و کتاب های شان را باز می کردند."

جالب این که وزارت آموزش و پرورش در تقابل با سیاست های وزارت کشور، از ابتکار افغان ها حمایت می کرد و حتا کتاب های دست دوم یا نو را که البته گاهی هفته ها پس از شروع مدارس و پس از رفت و آمدهای زیاد آماده می شد در قبال پول کم به دانش آموزان افغان می داد.

اين پژوهش می گوید دانستن این که یک دهه پیش چه تعداد مدرسه فعال بودند ممکن نیست اما گروه آنها توانسته است ٤٦ مدرسه را در تهران و اطراف آن فهرست کند که تعداد دانش آموزان هر یک از آنها بین ٦٠ تا ١١٠٠ نفر بودند. "اما همۀ کسانی که درگیر این کار بودند متفق القول بودند که احتمالا این تعداد تنها نمودار درصد کوچکی از مدارس زیر زمینی در تهران و اطراف آن است."

نکتۀ پر رقت گزارش آن است که دانش آموزان افغان با وجود آنکه با این سختی درس می خوانند به جای هر چیز دیگر به دنبال هویت خود می گردند و در جستجوی کتاب هایی هستند که از افغانستان اطلاعات بیشتر کسب کنند.

نیز گرچه همۀ شکست های اقتصادی و فجایع اجتماعی به گردن افغان ها انداخته می شد و تبعیض سراسر زندگی شان را پر کرده بود، اما این رفتار به جای این که روحیۀ انتقام جویی را در جوانان کم تجربه برانگیزد، روحیۀ مدارا در آنان پرورش داده است.

تقریبا تمام دانش آموزانی که مورد پرسش قرار گرفته اند گفته اند چنین رفتارهایی را نباید الگو قرار داد. حتا یکی از آنان وقتی شنیده که از تبعیض بر علیه افغان ها بحث می شود از زبان طنز بهره گرفته و گفته است: "معلوم نیست اگر آمریکا و افغان ها نبودند دولت ایران چه باید می کرد. چون در سیاست همۀ اشتباهات را به گردن آمریکا و در جامعه همۀ شکست ها را به گردن افغان ها می اندازد."

چندین مقاله خواندنی دیگر هم در این ویژه نامه آمده است. شادی صدربه سیاست های رسمی ازدواج زنان ایرانی با مردان افغانی می پردازد؛ جواد فعال علوی درهم شکستن سنت های روایی نزد نویسندگان مهاجر افغان را بر می رسد؛ زهرا کریمی از حضور مهاجران افغانی در صنعت فرش کاشان می گوید؛ هرمان کرویتزمن دربارۀ "افغانستان و بازار جهانی تریاک" گزارش می دهد و سرانجام فریبا عادل خواه از بحرانی می گوید که در ارتباط با مهاجران افغان در ایران پدید آمده است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مدرسه چهار نفره کالو
شهاب ميرزائى

نه، باور نمی کنم. هنوزهم باور نمی کنم  که در روزگار پنت هاوس و زانتیا و گوشی های رنگ وارنگ و سفرهای دبی و تایلند و تلویزیون های ال سی دی و میلیونرهای یک شبه سی ساله، در روزگار حرص و آز و جاه طلبی و فرصت طلبی، آدمی پیدا شود که آرزویش معلم شدن باشد.

مادرم سی سال معلم کلاس اول بود. مادرم عاشق بچه ها بود. همیشه از عشق اش به معلمی و بچه ها می گفت و حکایت معلمی اش متعلق به سال ها و روزگاران دور بود.

روزگاری که مردم، کفش های لاستیکی می پوشیدند، هفته ای یک باربرنج می خوردند، آب خانه هایشان را از چشمه ها و قنات ها می آوردند وآبله بر بازوانشان می کوبیدند. روزگاری که غم بود ولی کم بود*.

اما درروستای کالوی شهرستان دیر در استان بوشهر، قصه های قدیمی کنج ذهنم، عینی شدند و دوباره جان گرفتند. وقتی برای مادرم از پشت گوشی تلفن قصه واقعی را گفتم، گفت سلام برسان و بگو اگرجوان بودم، آرزو داشتم جای تو بودم.

سرباز معلمی هر روز با موتورسیکلت، راهی روستایی می شود که سی کیلومتر با زادگاهش فاصله دارد. سی کیلومتری که برای گردشگر یک روزه جالب است و برای کسی که دوسال باید برود و بیاید، سخت: که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها **.

از دیرهمراهش می شویم. مسیری با چشم انداز نخلستان هایی که پشت به کوه و لنج هایی که دل به دریا داده اند. کوه های نمکی سر راه که تش باد -آتش باد- آن ها را پیراسته، شکل خانه و آدم شده اند و گذر سال ها بر رخسارشان چنان چنگی نواخته که داستان لوط در جلوی چشمانمان زنده می شود.

از آسفالت به خاکی می پیچیم و بعد از گذر از سگی که چهار قلو دارد، وارد روستایی می شویم با شش خانوار و سی سکنه و چهار دانش آموز.

وقتی مردمک چشم های مشتاق شاگردهای مدرسه میزبانمان می شود، زیر لب آن ترانه قدیمی را زمزمه می کنیم : اگه چشمات بگن آره، هیچکدوم کاری نداره.

حمیده و مهدی و پریسا و حسین. روزگاری کلاسشان چادری بود که باد -آتش باد-  با خودش برد و بعد حسینیه شد و حالا چند صباحی است که چهار دیواری دارند با سقفی چوبی بر بالای سرشان وحیاطی که چشم اندازش آبی بیکرانی است به نام خلیج فارس.

هر روز کشتی های نفت کش غول پیکر در جلوی چشمانشان رژه مى روند و هر روز پدرهایشان با قایق های چوبی کوچک، برای صید ماهی و میگو به دریا می زنند و مادرهایشان تا شب که برگردند ، لب می گزند و بر سجاده های نمازشان از خدا می خواهند که دریا توفانی نشود.

این جا مهربانی بر دل ها حکمرانی می کند و زندگی با همه زیر و زبری اش جاری است. و ما آدم های خسته و افسرده و ناامید شهری درهجوم شور و شوق و امید این آدم های روستایی، کیش و مات می شویم. ما می شویم: ما هیچ، ما نگاه***.

امروز برنامه کودک می گفت:
آن ها که بی گدار به آب می زنند
همیشه مشق هایشان را
ته اقیانوس می نویسند . . . *ّّّ***

*اسماعیل خویی
** حافظ
*** نیما یوشیج
****گراناز موسوی

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
سید رضا محمدی

بیدل نفسم کارگه حشر معانیست
چون غلغله صور قیامت کلماتم

میرزا عبدالقادر بیدل، شاعر پارسی گوی هند (١١٣٣-١٠٥٤ ه ق برابر با ١٧٢١-١٦٤٤ میلادی)، تا همین اواخر در ایران شاعر شناخته شده ای نبود. این ناشناختگی را بیشتر از همه می توان به دوری طولانی اهل ادب ایران با سبک هندی مربوط دانست. یعنی دقیقا بعد از دورۀ بازگشت ادبی که شاعران در ایران در یک جریان عمومی سعی  کردند از تکلفات پیچیده و کوچه بازاری شدن سبک هندی، دست و زبان بشویند.

این دورى از سبک هندی، باعث شد که شاعران بزرگ این سبک نیز به طور کلی به فراموشی سپرده شوند.  بیدل، کلیم، غنی، عرفی، امیر خسرو، واقف، غالب، ناظم، قدسی، طالب و... شاعرانی که امروزه بعد ازدو قرن یکی یکی از لابلای قفسه های کهنۀ کتابخانه ها سر بلند می کنند.

ملی گرایی در کشف دوباره این عرصه بی تأثیر نبوده است. چرا که شاعرانی چون کلیم وطالب، زودتر از دیگران در ایران کشف شدند تا بعدتر كه نوبت به عرفی رسید.

اما  بیدل، هم چنان شاعر فراموش شده ای بود. شايد كاهش شديد رفت وآمد بین مناطق فارسی زبان در طی این دو قرن در اين  مورد بى تأثير نبود چون بیدل، در افغانستان و آسیای میانه و شبه قاره هم تراز با حافظ سنجیده و احترام می شد.

شناخت بیدل در ایران

مهرداد اوستا جزو نخستین کسانی بود که در بارۀ بیدل در محافل ادبی صحبت می کرد و این صحبت ها جمع همراهان و شاگردان ایشان را به تحقیق در بارۀ بیدل ترغیب کرد. علی معلم دامغانی، یوسفعلی میر شکاک، حسین آهی،  سید حسن حسینی، از همین حلقه کار دربارۀ  بیدل و انس با  بیدل را آموختند.

حسین آهی غزلیات بیدل را از روی تصحیح خال-محمد خسته و استاد خلیلی در ایران بعد از  انقلاب به چاپ رساند. اگرچه از باب احتیاط  در مقدمه، شرح مفصلی دربارۀ  صائب و برتری طبیعی صائب بر بیدل نوشت.

یوسفعلی میر شکاک، مثنوی محیط  اعظم، در حقیقت اولین مثنوی بیدل را تصحیح و به عنوان یک متن معرفتی عمیق و بی نظیر از آن تمجید کرد.

بعدتر، سید حسن حسینی، بیدل را با سپهری مقایسه کرد و جنبه های خلاقانه و مدرن شعر بیدل را در کتاب بیدل، سپهری و سبک هندی به بحث گرفت.

اما جانب دیگر داستان، ادبای آکادمیک و مستقل  ایران بودند، کسانی مثل دکتر شفیعی کدکنی که کتاب شاعر آیینه ها را منتشر کرد و در آن گزیده ای از غزلیات و رباعیات بیدل را جمع  آوری کرد. این کتاب بیشتر از هر کتاب دیگری علاقۀ جمعیت کتاب خوان ایران را به بیدل و رجوع  به دیوان او جلب کرد.

یک نکتۀ مهم دیگر در بازشناسى بيدل در ايران حضور شاعران و محققان مهاجر افغانستان در اين كشور بود.

عبدالغفور آرزو، سعادتملوک تابش، محمد  کاظم  کاظمی،  دکتر سرور مولایی، دکتر سلطان و شهباز ايرج از کسانی بودند که انس دیرباز جامعۀ ادبی  افغانستان با  بیدل را به  ایران آوردند.

به این ترتیب بیدل به عنوان شاعری  تازه  کشف  شده با  ظرفیت های مدرن و  فکر  پیچیده و استفادۀ بی شمار و خلاقانه از صنایع ادبی  و زبانی، نسل  نو ادبی ایران را مجذوب  کرد.

بیدل در افغانستان

اما  در افغانستان، داستان بیدل، ماجرای کاملاً متفاوتی دارد. سنت ادبی در افغانستان  با بازگشت از سبک هندی همراه  نشد و  بدین نسبت شعرگفتن در سبک هندی و به خصوص بیدلی تا هنوز در افغانستان رواج دارد.

با این که بیدل گرایی در بین  شاعران این خطه عموما رواج داشته است و دیوان بیدل در بسیاری از مکاتب سنتی درس داده می شده و در خانه ها به عنوان کتابی قدسی حضور داشته  است، اما اولین بار با ورود مهاجرین بخارا به افغانستان سر و شکلی منظم تر و جدی  تر به خود گرفت.

در زمان امیرجبیب الله خان چاپ دیوان بیدل برای اولین بار به همت همین فضلای بخارا و البته ملک الشعرا قاری عبدالله، شروع  شد و تا حرف دال نیز ادامه یافت.

خال-محمد خسته، از زمرۀ همین بخاراییان بود که سهم اصلی در تصحیح و چا پ دیوان بیدل به عهدۀ  او بود. اگر چه این کتاب  با  نام  مشترک خال-محمد خسته و استاد خلیل الله خلیلی منتشر  شد، اما همگان می  دانستند که استاد خلیلی به خاطر مشغولیت های سیاسی فراوانی که داشته طبیعتا نمی توانسته جز نظارت و فراهم  کردن امکانات دولتی، سهم دیگری داشته  باشد.

تأثیر بیدل خوانی های استاد سرآهنگ را، (که  غزلی از بیدل را می خواند یا در بین غزل، غزل را با ابیاتی دیگر از بیدل و دیگر شاعران به عنوان  شاهد شرح می داد) در شهرت، فراگیری و فهم  بیدل نمی توان انکار کرد.

اما بیدل گرایی در افغانستان دلایل دیگری نیز داشته است. یک عده  از مروجان بیدل ، اهل تصوف و خانقاه بودند که بیدل را به عنوان شاعری طریقتی و صوفی در  محفلها شان  قدر می  نهادند.

گروه دیگر ملاها و معلمان مکاتب سنتی بودند که به عنوان کتاب درسی، بعد از قرآن  شریف و دیوان حافظ، دیوان بیدل را تدریس می کردند.

دلیل دیگر هم شیوع این  تصور بود که بیدل از افغانستان بوده و از برلاس بدخشان به هند رفته است. سیاستمدار محبوبی چون طاهر بدخشی رساله ای نيز درین مورد نوشته است.

اما در خود شبه قاره، سنت و نفوذ  بیدل هنوز ادامه دارد. اگر چه  امروز که زبان فارسی در شبه قاره  کم رنگ شده  است، بیدل مثل تمام شاعران بزرگ پارسی گوی دیگری که در هند دفن شده اند، از شهرت عمومی افتاده است اما هنوز بیدل شناسان ارجمندی را در هند، کشمیر و پاکستان می توان یافت.

بیدل در آسیای میانه

بیشترین سهم را در تداوم بیدل، مردم آسیای میانه داشته اند. یادداشت های صدرالین عینی، از وفور بیدل خوانی در قرن سیزده شمسی خبر می دهد. جز این در بخارا، سمرقند، خجند، و دوشنبه بیدل شناسانی که نسل به نسل بیدل را گرامی می داشته اند هنوز هم فراوانند.

بیدل در آسیای میانه در قرن معاصر سرگذشت های متفاوتى داشته است. مثلا در ازبکستان با تغییر زبان رسمی به ازبکی نه تنها سنت بیدل خوانی از بین نرفت بلکه ترجمۀ بیدل به ازبکی و خواندن آثار بیدل به اين زبان، در بسیاری از مناطق جایگزین بیدل فارسی شد.

رویکرد دیگر، رویکرد مارکسیستی به بیدل بود که پس از الحاق آسیای میانه به حکومت شوراها در دستور کار قرار گرفت. به گفتۀ  استاد محمد جان شکوری، گروهى  که نه می خواستند بیدل را ازدست بدهند و نه می توانستند در حکومت  شوراها صوفی گری کنند، جنبه های عدالت طلبانه و انسانگرایانه و ضد سرمایه داری آثار بیدل را برجسته کردند.

و بالا خره گروه ديگری در آسیای میانه که امروزه تبدیل به گروه غالب شده اند و تنها به خاطر سنت ادبی هنوز بیدل را دوست می دارند.

بیدل در میان اروپاییان

در بین مستشرقین غربی، اما بیدل تا هنوز چندان شناخته نيست.  تنها کسانی  که از جهان مغرب زمین به بیدل علاقه زیاد نشان داده اند و به صورت مستقل در باره اش کتابی نوشته اند، نخست مرحوم یرژی بچکای، از جمهوری چک، است که در اثر رفت و آمد به آسیای میانه و ارتباط با ادبیات تاجیکی  با بیدل آشنا و به او علاقه مند شده بود و دوم دکتر ریکاردو زیپولی ایتالیایی که به نوشتۀ خودش از طریق افغان ها با بیدل آشنا شده  بوده و پس از سفر به کابل و در سال های بعد به ایران و هند، تحقیقات به راستی ارزنده ای دربارۀ  بیدل انجام داده است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

چهل سال نقره اى

بخش بزرگی از بازارهای دراز و تو در توی قدیمی مشهد، پیش از خرابی آنها برای گسترش صحن های حرم امام رضا، در دست انگشترسازها و انگشترفروش ها بود.

ویترین های شیشه ای با هزاران نوع انگشتر می توانست شما را به دنیای جادویی رنگ و شکل حلقه ها و نگین هایی ببرد که سنگ و فلز آنها از نقاط دورو نزدیک برای فروش به مشهد آمده بود. 

بسیاری از زائران این انگشترها را تبرک شده می دانستند چون در کنار مکانی مقدس به فروش می رسید و به عنوان سوغاتی برای دوستان و بستگان خود می بردند.امروزهم در بازارهایی که به جای بازارهای قدیم ساخته شده، انگشتر یکی از هدیه های پرفروش است.

داشتن انگشتر بخشی از فرهنگ ملت هاست وکمتر کسي را مى توان يافت که  زمانى در زندگى با انگشتر سر و کار نداشته باشد.  

در ادبیات و تاریخ  به انگشتر اشاره زیاد است و شاعران بزرگ فارسی زبان  از فردوسی تا حافظ همه اشاراتی به انگشتری دارند. در افسانه ها هم انگشتر نقش خودش را دارد مثل انگشتری سلیمان  و خاتم جمشید (و با نام های بسیار دیگر) که در بعضی از کتاب ها یکی دانسته شده. گويا اين انگشتر اسم اعظم داشته و نشانه بخت بلند بوده و هرکس که آن را به دست داشته پادشاهی از آن او بوده است.

تزیین دست، نمایش ثروت، نشانه وفاداری به همسر و قوم و قبیله، زیبایی، استفاده به جای مهر و امضا، ثواب دینی، و فواید پزشکی و دلائل بسیار دیگری  را در فضیلت داشتن انگشتر بر شمرده اند.

دادن انگشتر به کسی که بخشوده شده، نشانه از امان دادن یا زنهار دادن به آن شخص بوده است و  در ادبیات از این تعبیر استفاده می شده چنانکه حافظ می گوید: از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار/ صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد.

به گفته دهخدا، در ایران قدیم با انگشتر قمار هم می کرده اند که به انگشتری باختن شهرت داشته. به این ترتیب که  حلقه انگشتری را پشت یک دست می گذاشته اند و با حرکت همان دست و بدون کمک دست دیگر انگشتر را کم کم به سر انگشتان می رساندند. اگر حلقه انگشتر به انگشت ان شخص بازی کننده می رفت او برنده بود و اگر به زمین می افتاد او بازنده بود. 

نظامی گنجوی با اشاره به همین بازی در خسرو و شیرین می گوید: به دست آن بتان مجلس افروز/ سپهر انگشتری می باخت تا روز.

حلقه انگشتر بیشتر از فلزهای گران بها و دوام دار ساخته می شده   این روزها از مواد ترکیبی جدید هم ساخته می شود  و بسته به ذوق و توان مالى دارنده انگشتر، کوچک و یا بزرگ  و یا به رنگ های مختلف است.

در متون تاریخی در باره همخوانی نگین و حلقه نیز و این که نگین انگشتر گاه به مراتب بیش از حلقه آن اهمیت دارد، بسیار آمده. از همین رو،  چند و چون و نوع، جنس و اندازه نگین هر کدام حکایات و داستان های درازی دارند.

در متون دینی هندوها و بودایی ها و یا مسیحیان و مسلمان ها و نیز در فرهنگ مردمان جهان،  در باره انگشتر و فواید نگین آن صدها حکمت و حدیث و افسانه وجود دارد.

در میان پیشوایان دینی کمتر کسی را می توانید پیدا کنید که در خواص انگشتر و یا فضیلت سنگ نگین آن چیزی نگفته باشد و یا نکته ای به او منسوب نباشد.

در باره ریشه واژه انگشتر بحث هایی هست.  تا صد سال پیش در فارسی بیشتر واژه انگشتری به کار می رفته و به انگشتر ساز، انگشتری گر می گفته اند.

حرفه انگشتر سازى نيز در پاره اى از فرهنگ ها مثل کيمياگرى از ارج بسيار برخوردار بود و گاه تا حد مقدس دانستن برخى از انگشترسازان پيش مى رفتند و مى گفتند انگشترى که آنها بسازند، انگشتر دار را از بلاهاى زمينى و آسمانى حفظ مى كند.

در گزارش مصور اين صفحه على نامى، انگشترساز مشهدى، از چهل سال تجربه خودش در ساختن انگشتر مى گويد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

آدمیت، مورخ بیداری
سیروس علی نژاد

نوشتن دربارۀ بعضی ها دشوار است. سال های خود را تباه نکرده اند و چنان پربار زیسته اند که عمر درازشان کوتاه به نظر می آید. بجز جد و جهد و دود چراغ خوردن مدام،  سبک زندگی خاص و اسلوبی متمایز داشته اند. آنها ضمن گوشه گیری و زیستن در انزوا از مناعتی برخوردارند که نمی گذارد سرشان به آسمان فرو بیاید.

فریدون آدمیت که روز شنبه دهم فروردین در هشتاد و هفت سالگی درگذشت یکی از آنها بود. در عرصۀ تاریخ نویسی معاصر هیچ نامی به اندازه نام او معتبر نیست. به جای تلنبار کردن سلسلۀ حوادث و رویدادها به شناخت و کشف علل آنها همت می گماشت، به تبیین و تحلیل آنها می پرداخت و تاریخ نویسی را از شکل مرسوم تا سطح نوشتن دربارۀ اندیشه و فکر ارتقا می داد. ایده های تجدد را از میان انبوه واقعیات و از لا به لای اسناد و مدارک مدفون در بایگانی ها بیرون می کشید و تحویل آیندگان می داد.

سروکارش با دنیای مدرن بود؛ از وقتی که کاروان معرفت به اروپا رفت. بیداری افکار ایرانیان را ثمرۀ آشنایی با تمدن غربی و از نتایج تماس ایران و اروپا می دانست. به ثبت و ضبط افکار نو و ایده های مترقی و سرگذشت اندیشه ورانی می پرداخت که آبشخور فکری و یا مرام سیاسی شان اروپایی شدن بود.

از روشنفکرانی بود که جایگزینی طبقه متوسط با اشرافیت قدیم را اساس پیدایی دمکراسی تلقی می کرد و تفکیک دین از سیاست را شرط اساسی ورود به جهان دمکراسی می دانست.

هرچند خود جز چندی در دنیای سیاست گام نزد اما تاریخ نگاری او از نوع تاریخ نگاری سیاسی و از جنس علمی آن بود. به نوشتن دربارۀ مباحثی همت می گماشت که می توانست سیاست را به راهی دراندازد که راه پیشرفت و ترقی از آن می گذشت.

چنین طرز فکری با سیاست های جاری سی سال آخر عمرش سازگار نبود و به ناچار او را که هیچگاه اهل خودنمایی و معلومات فروشی نبود منزوی تر می کرد.

موضوع نوشته های او دورۀ دگرگونی های بزرگ تاریخ ایران، اندیشۀ ترقی، و اندیشه ورزانی بود که نوگرایی ایران وامدار کوشش آنهاست.از این رو تاریخ فکر را در خلال تک نگاری هایی درباره روشنگران و سیاستگرانی دنبال می کرد که به سیاست ملی توجه داشتند. 

از میان روشنگران به میرزا فتحعلی آخوند زاده، میرزا ملکم خان، میرزا آقاخان کرمانی و طالبوف تبریزی پرداخت و از بین سیاستمردان به قائم مقام و میرزا تقی خان امیرکبیرو میرزا حسین خان سپهسالار و میرزا یوسف خان مستشارالدوله. كه هر دو گروه تمام تلاش خود را در تجدد و نوگرایی ایران به کار گرفتند.

به میرزا فتحعلی آخوند زاده مى پرداخت چون "اندیشه ساز فلسفه ناسیونالیسم" بود و ناسیونالیسم هسته اصلی تجددی قرار گرفت که ایران را به لونی دیگر می خواست.

به میرزا آقاخان کرمانی چون "بزرگترین اندیشه گر ناسیونالیسم" بود، و "منادی اخذ دانش و بنیادهای مدنی اروپایی، نقاد استعمارگری، هاتف مذهب انسان دوستی، نماینده نحله اجتماعی و متفکر انقلابی پیش از مشروطی."

به میرزا تقی خان امیرکبیر و میرزا حسین سپهسالار و دیگر سیاستگران می پرداخت چون  معتقد بود کار مورخ به نگارش وقايع پایان نمی گیرد، "ایدئولوژی ها چون به مرحلۀ عمل برسند معمولا بلکه همیشه از اصول اولیه خود انحراف می پذیرند و تغییر بستر می دهند. در این امر دو عامل اصلی موثرند: یکی انفعال اجتماع در برخورد با آنها و دیگر هوس های آدمی." و در شخصیت هایی که او بدانها می پرداخت هوس های آدمی جای چندانی نداشت.

تردیدی نیست که در تاریخ نگاری مشروطه نام فریدون آدمیت مانند نام احمد کسروی خواهد درخشید چون هرچه کسروی در شناخت سلسله رویدادهای مشروطه جد و جهد کرد و مدرک و سند به دست داد، فریدون آدمیت به بررسى سیر اندیشه پرداخت. از همین رو، تمام تجدد ایرانی با همه ابعادش در آثار او انعکاس یافته است.

امروز که به آدمیت فکر می کنیم می بینیم بدون نوشته های او از نواندیشی و نواندیشان پیش از مشروطه این همه شناخت به دست نمی آوردیم، به اهمیت آنان در ورود به دنیای معاصر پی نمی بردیم، و بین آنان و دیگرانی که گاهی به این سو و گاهی به آن سو می غلتیدند تفاوت نمی گذاشتیم.

آدمیت به تاریخ نویسی ایران شکل علمی داد، به آن آبرو بخشید، آن را از انحطاطی که دچارش بود بیرون آورد، و به نسل های بعد از خود آموخت که چگونه به تاریخ بنگرند و رگه ها و جریان های فکری دوران ساز را دنبال کنند.



کتاب شناسی فریدون آدمیت
١- امیر کبیر و ایران، تهران، انتشارات خوارزمی ١٣٦٢
٢- فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت، تهران، انتشارات سخن، ١٣٤٠
٣- برخورد عقاید و تکامل پارلمانی در مجلس اول، تهران، مجله سخن، سال ١٥ ، ١٣٤٤
٤- سرنوشت قائم مقام، تهران، مجله سخن، سال ١٥ ، ١٣٤٤
٥- یک نامه تاریخی ( مورخ ١٢ محرم ١٢٦٩ به میرزا آقاخان نوری ) مجله سخن، سال ١٥، ١٣٤٤

٦- سه مکتوب میرزا فتحعلی، سه مکتوب و صد خطابه میرزا آقاخان، مجله یغما، سال ١٩ ، ١٣٤٥
٧- اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی، تهران، انتشارات پیام، ١٣٤٦
٨- اندیشه های میرزا طالبوف تبریزی، تهران، انتشارات پیام، ١٣٤٦
٩- انحطاط تاریخ نگاری در ایران، تهران، مجله سخن، سال ١٧ ، ١٣٤٦
١٠- اندیشه های میرزا فتحعلی آخوند زاده، تهران، انتشارات خوارزمی ١٣٤٩
١١- اندیشه ترقی و حکومت قانون – عصر سپهسالار، تهران، انتشارات خوارزمی، ١٣٥١
١٢- مقالات تاریخی، تهران انتشارات دماوند، ١٣٥٢
١٣- فکر دمکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران، تهران، انتشارات پیام، ١٣٥٤
١٤- ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، تهران، انتشارات پیام ١٣٥٥
١٥- افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر نشده دوران قاجار، تهران، انتشارات آگاه، ١٣٥٦ ، با هما ناطق.
١٦- عقاید و آراى شیخ فضل الله نوری، تهران، کتاب جمعه، شماره ٣١ ، ١٣٥٩
١٧- آشفتگی در فکر تاریخی، تهران، انتشارات مجله جهان اندیشه، ١٣٦٠
١٨- شورش بر امتیاز نامه رژی، تهران، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، ١٣٧٠
١٩- مجلس اول و بحران آزادی، تهران، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، ١٣٧٠
٢٠- تاریخ فکر از سومر تا یونان و روم، تهران، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان،١٣٧٥
٢١- Bahrain Islands: A Legal and Diplomatic Study of the British Iranian Controversy, 1955
٢٢- The Diplomatic Relations of Persia with Britain, Turkey and Russia, 1815 – 1830


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

از ورود اولین دوربین عکاسی به ایران بیش از ١٥٠ سال می گذرد. این دوربین را مسیو ریشار فرانسوى، که بعدها ناصرالدین شاه به او لقب خانى داد و به میرزا رضاخان ریشار معروف شد، به ایران آورد.

اولین عکاس ایرانى شاهزاده ملک قاسم میرزا بود اما به تدریج غیر درباریان هم به کار عکاسى پرداختند و اشخاصی مانند آنتوان عکاس، ماشاالله خان و روسی خان به این کار مشغول شدند.

با گسترش عکاسی در ایران، عکاسخانه های شخصی نیز تاسیس شد و حرفه عکاسی کم کم همه جاگیرشد.

یکی از این عکاسان  سید جواد تهامی بود که در سال ١٣٠٧ عکاسی اش را در سه راه امین حضور تاسیس کرد و بعد از جنگ جهانی دوم، در سال ١٣٢٣ آن را به مکان فعلی اش – میدان بهارستان منتقل کرد.

تقریبا چهل سال بعد، با مرگ او داریوش تهامی، فرزندش، اداره این مغازه را به عنوان یادگار پدر به عهده گرفت. داریوش تهامی می گوید با هر سختی و ناملایمتی ساخت تا گرد فراموشی گریبانگیر یادگارهای پدرش نشود.

او از زندگی پدرش این طور می گوید: "پدرم در سال ١٢٨٤ خورشیدی متولد شد و در همان اوان کودکی، والدین خود را از دست داد و در خانه عمویش ساکن شد. در سن ١٣ سالگی بعد از گذراندن دوره مکتب،  به دلیل مشکلات مالی وارد بازار کار شد. بعد از یکی دو سال شاگردی در یک  بزازی، از آن کار دست کشید و در عکاسخانه ای در لاله زار مشغول به کار شد."

جواد تهامى از عکاسان نسل دوم ایران و شاگرد استادانی چون ماشاالله خان عکاس، اسدالله پروین و جهانگیرخان مصور رحمانى (عکاس مجلس شوراى ملى) بوده است.

در آن دوران ، دوربین ها آتلیه ای، چوبی و بزرگ بودند و عکس ها هنوز روی شیشه ثبت می شد. آن روزها برق نبود و براى ظاهر کردن عکس ها از نور طبیعى کمک گرفته مى شد. عکاسی ها در شهر بسیار اندک بودند و افراد کمی دوربین داشتند.

داریوش تهامى مى گوید: "علاقه پدرم به مسایل فرهنگی و تاریخی ایران،  باعث شد وی به تهیه مجموعه ای از عکس های تاریخی بپردازد، بخشی از عکس ها را خودش می انداخت و بخشی را از آرشیو دیگران خریداری می کرد. گاهی خرید آرشیو هزینه های سنگینی روی دستش می گذاشت، اما پدرم مصمم بود این مجموعه را کامل کند و اینک عکس های او به چندین هزار قطعه می رسد. او بیش از نیم قرن عکاسی کرد و سال ١٣٦٢ چشم از جهان فرو بست." 

داریوش تهامى در باره زندگى خودش و همکارى با پدرش می گوید: "من در سال ١٣٣٧ به دنیا آمدم، از کودکی به عکاسی علاقه مند بودم و گاهی در مغازه پدر فعالیت می کردم. در سال ١٣٥٨ در دانشگاه هنرهای دراماتیک و فیلم سازی پذیرفته شدم که مصادف شد با بیماری شدید و کم سو شدن چشم پدرم.  پدرم گفت: "بیا پیش خودم کار کن، مدرکی نمی گیری، اما کار یاد مى گیرى!"

" بعد از فوت پدرم در سال ١٣٦٢ تصمیم گرفتم عکاسی را اداره کنم و نگذارم فراموش شود.  هر چند بارها به دلیل مسایل مالی و مشکلات زندگی به مرز فروش آن رسیدم اما احساس کردم من به این مملکت و مردمانش دینی دارم؛ عکاسی تهامی باید بماند تا خیلی حرف ها و خاطره ها نیز بماند."

"از آن زمان بود که اقدام به جمع آوری عکس ها و طبقه بندی آنها کردم که نتیجه آن انتشار ١٧ کتاب مختلف از عکس های قدیمی تهران، پیشکسوتان، پهلوانان، هنرمندان، قاجار، تختی، تبریز قدیم و ... است. باید بگویم که در این میان استادانی چون علی خادم و غلامحسین ملک عراقی همواره راهنمای من بودند."

حتما عکس های آرشیو تهامی، را در کتاب ها و فیلم های تاریخی دیده اید. علی حاتمی برای ساخت سریال "هزار دستان"، بهرام بیضایی برای فیلم "شاید وقتی دیگر"، کیانوش عیاری  برای "روزگار غریب"  و بسیاری از تاریخ نگاران برای مصور کردن کتاب هایشان سراغ فتوگرافی تهامی آمده اند.

اکنون پسر و دختر نوجوان داریوش تهامی، سرگرم تبدیل کردن آرشیو نگاتیوهاى فتوگرافی به دیجیتال هستند. وقتى آنها با نرم افزار "فتوشاپ"  تنظیم عکس ها را تغییر می دهند، اصلا به این که روزی پدربزرگشان برای چاپ یک عکس از روی شیشه چه زحمتی را متحمل می شده، نمی اندیشند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
سیروس علی نژاد

 
گفت حدس بزن چه کسی تلفن کرده بود. نام فیلمی در خاطرم زنده شد که می گفت: حدس بزن چه کسی برای شام می آید. گفتم از خارج بود؟ گفت نه. از شیراز؟ نه. از گیلان؟ نه. از تبریز؟ نه. فکری و گیج شدم و داشتم از کم هوشی خود شرمنده می شدم که گفت تا صبح بپرسی نمی توانی حدس بزنی.

نمی توانستم تا صبح صبر کنم.

گفتم کی بود؟
گفت: عظیمه.
عظیمه؟

و بعد، پرسیدن ها و جستجوها و جان گرفتن و زنده شدن خاطرات جوانی در آن ده زیبای نهفته در جادۀ چمستان، و به یاد آوردن شاگردان؛ عظیمه، زلیخا، رمضان، عابدین
راستی چند نفر درس را دنبال کردند؟

روکش، مرنده، کوکده، آقای درزی راهنمای سپاهیان دانش و چه چیزها و چه جاها و چه حکایت ها.

پرسیدم عظیمه از کجا زنگ زده بود؟
گفت روکش.

و همان جور که می پرسیدم یاد آن دختر لاغر اندام هشت نه ساله افتادم که درسش خوب بود و از دخترهای دیگر بلندتر بود و همیشه کاسۀ شیری را که سیده خانم لطف می کرد می آورد، و عابدین برادرش که سر به هوا بود و برای کلاس اول کمی بزرگ بود اما چه چاره؟

شماره اش را گذاشته بود. به ساعتم نگاه کردم شب از نیمه گذشته بود. برای زنگ زدن دیر بود، آن هم به ده که مردمانش زود می خوابند یا در تصور آن روزهای ما که ده برق نداشت زود می خوابیدند. صبر کردن تا صبح ناگزیر بود.

هنوز ساعت هشت صبح نشده بود که زنگ زدم. خودش بود که گوشی را برداشت. در ذهن من هنوز همان دختر ده ساله بود، همیشه در ذهن من او همان دختر ده ساله خواهد ماند، اما صدای زنی میان سال می آمد.

از این و آن پرسیدم و از خودش، با رمضان ازدواج کرده بود، دو دختر داشت و دو پسر، که آخرینش در دانشگاه آزاد درس می خواند، و رمضان که مرغداری داشت، و عابدین که معلم شده بود، و دیگران و باز دیگران که گم شده بودند و من که جوانی خود را گم کرده بودم و به دنبالش، اگرچه بی فایده، می گشتم و عمر که رنگ خزان گرفته بود و حسرت، که چون دود از دل بر می خاست از کاروان رفته و آتش خاموش شده.

گفتم عظیمه همین فردا ناهار پیش شما هستم. عید هم که هست. هم فال و هم تماشا. چون رمضان مرغداری دارد فقط جوجه کباب، هیچ چیز دیگر لازم نیست. گفت باشد.

از شوق مالامال، ساعت یک نشده رسیدم. وارد که شدم ده را نشناختم. تابلو و پرس و جو مرا به آنجا برد، نه آشنایی و چهره ای که از ده در ذهن داشتم.

همانی نبود که در آن بوده بودم. چهره دیگر کرده بود. خانه ها دیگر شده بود. خیابان های خاکی جای کوچه باغ های مهربان را گرفته بود، نهرهای آب، آب شده بود و به زمین رفته بود.

از زمین های زراعی گرداگرد ده خبری نبود. یک عالم شکوفۀ صورتی، چشم انداز خانه را می ساخت، و دورتر، کلزا، گیاه روغنی که کشتش این سال ها باب شده، با گل های زردِ وسط بته های سبز نشسته، تمام صحرا را رنگ می زد.

تازه دریافتم رنگ زرد وسط سبز چه خوش می نشیند. چطور این همه سال که مجله داده بودم و جلد مجله ساخته بودم به این فکر نیفتاده بودم؟ اگر این بار باز مجله ای پیش آمد حتما این کار را خواهم کرد. طبیعت کارش را بهتر بلد است.

وارد ده که شدم پسر بچه ای را دیدم که سوار بر دوچرخه می آمد، و از آنجا که من ایستاده بودم تا آنجا که او، پنجاه شصت سالی فاصله بود. شیشه را پائین کشیدم و ماندم تا برسد. گفتم پسر جان خانه عظیمه را بلدی؟

گفتم عظیمه؟ درست که او برای من همان دختر ده ساله بود ولی حالا لابد عظیمه خانم است و شاید حاج خانم، و در این افکار بودم که شنیدم: آره،  مادر بزرگ من است! و سوار شد و راه افتاد، یعنی که مرا تعقیب کن. با خود گفتم مادر بزرگ؟! پس من باید صد ساله شده باشم.

خانۀ عظیمه پر از آشنایی و مهربانی بود. عابدین خودش را رسانده بود و زنگ که زدم در نه، آغوش بود که باز شد. عظیمه به پهنای صورتش لبخند داشت. خوب شد عابدین گفت که این عظیمه است. وگرنه نمی شناختم. یعنی عظیمه را باید کسی به من معرفی می کرد؟ 

و عظیمه گفت که این زلیخاست وگرنه نمی شناختم. زلیخا همچنان محجوب و مأخوذ به حیا و لاغرو لندوک بود اما نه در هیأت یک دخترک هشت ده ساله، بل در قامت زنی شکسته قامت و رو به خزان، وسکینه خانم قبراق و سر حال از کوکده خودش را رسانده بود به روکش و رمضان که تصویرش در ذهن من پسری کوچک اندام می آمد، شده بود یک مرد جا افتادۀ پنجاه ساله. همه چیز و هر چیز چنان تغییر کرده بود که دیگر نسبتی با من نداشت.

گفتم زلیخا با آن مشق هایی که نوشتی هنوز خواندن می توانی؟ گفت آره. چیزهایی می خوانم. گفتم مثلا روزنامه؟ گفت نه.

گفتم عظیمه از بچه هایت بگو؟ گفت دخترها دیپلم گرفته اند و شوهر کرده اند و پسر ها یکی کار می کند و دیگری در دانشگاه آزاد درس می خواند.

رفتیم روی بالکن سیگاری دود کنیم.

گفتم عابدین حمامی که ساخته بودیم؟ به ساختمانی اشاره کرد که شکل همۀ حمام های عمومی شهرهای ایران را داشت. شباهتی بین آنچه می دیدم و آنچه در ذهن داشتم نبود. بعدها آن بنای قدیمی را کوبیده بودند و از نو ساخته بودند ولی چه فایده، دیگر کسی از حمام عمومی استفاده نمی کرد، خانه ها همه حمام داشتند.

گفتم مدرسه را هم که سر راه دیدم. بی سواد؟ گفت در بین سالخوردگان چرا، در بین جوان ها نه. جوان ها همه کم و بیش درس خوانده اند و حتا خیلی ها دانشگاه رفته اند و حالا در ده لیسانسیه های بیکار داریم.

گفتم زیر درختان مزار مرنده پر از نرگس بود. گفت هنوز هم هست، راستی آن چند بوته ای که با خود برده بودی؟ گفتم هنوز دارم و هنوز گل می دهند. گفتم خانۀ کدخدا همان که مشهدی غلامحسین تازه ساخته بود؟ گفت پشت همین خانۀ عظیمه بود. کهنه شده بود. بولدوزر زدیم. گفتم خانۀ قدیمی کدخدا؟ گفت آن را هم بولدوزر زدیم.

گفتم عجب ما در بولدوزر زدن استادیم. اگر هر چیز کهنه را بولدوزر باید زد، ذهن هایمان را کی بولدوزر خواهیم زد؟ گفت آن یکی هیچ، آن یکی همان جور خواهد ماند.

اما موقع خداحافظی وقتی بار دیگر به چهرۀ روستا نگاه کردم دیدم در این چهل سال همه چیز در واقع بولدوزر خورده است. همه چیز نو شده است. هرچیزی دگرگون شده است. چیزی تغییر ناپذیر نمانده است. زمان کار خود را می کند. این سال ها بی خود نیست که می روند و می آیند و نو می شوند. سال بار دیگر نو شده است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.