Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

مديا مصور

 با گذشت زمان تعداد مبتلايان به سرطان در حال افزايش است. اما پيشرفت هاى چشمگيرى که در زمينه شناخت عوامل سرطان و راه هاى درمان آن به دست آمده اغلب با تشخيص به هنگام و درمان در مراكز تخصصى، بخت بهبودى مبتلايان را بيشتر مى کند.

دكتر محمدعلى محققى، رئيس انستيتو سرطان دانشگاه علوم پزشكى تهران، مى گويد به صورت متوسط در جهان آمار مبتلايان به سرطان ١٤٣ ‬نفر در هر‪ ١٠٠‬هزار نفر است؛ اما اين آمار با توجه به هرم سنى در جوامع مختلف متفاوت است.

شايد به دليل جوان بودن ميانگين سنى جامعه‌اى مانند ايران است كه  محمد على محققى، رشد اين بيمارى را كند ارزيابى مى كند و مى افزايد: "طبق آمار موجود ايران، در يک سال از هر‪ ١٠٠‬هزار نفر در حدود ١٠٠‬مورد به سرطان مبتلا مى‌شوند كه براساس اين آمار پيش‌بينى مى‌شود تقر٢٠٠ ‬هزار نفر در كشور مبتلا به يكى از انواع مختلف سرطان باشند. هرچند اين آمار با توجه به آمار جهانى و آمارهاى رشد اين بيمارى در كشورهاى صنعتى رشد كمترى را نشان مى‌دهد اما بايد برنامه‌ريزى جهت كنترل و پيشگيرى اين بيمارى انجام شود."

با اين وجود، در ايران  مى‌توان از سرطان (بيمارى كه پس از سوانح دومين علت مرگ و مير كودكان در جهان محسوب مى‌شود) به عنوان يكى از مهم‌ترين و پرخطرترين علل مرگ‌ومير  نوجوانان و كودكان در سال‌هاى اخير ياد كرد. كامران باقرى لنكرانى، وزير بهداشت با اشاره به اين مطلب پرداختن جدى‌تر به سرطان كودكان را ضرورى مى‌داند.

بررسى دقيق شيوع بيمارى‌هاى سرطانى در كودكان، با توجه به روند جوان شدن جمعيت ايران  از اهميت درخور توجهى برخوردار است. دكتر مردآويژ آل بويه، رئيس هيئت مديره مؤسسه خيريه حمايت از كودكان مبتلا به سرطان (محک)،  ضمن اشاره به اين موضوع مى گويد: "بر خلاف دهه‌هاى گذشته كه كودكان مبتلا به سرطان عمر بسيار كوتاهى داشتند، امروز سرطان‌هاى رايج در كودكان، مثل سرطان‌ حاد لنفوبلاستيک، بين ٧٠ تا ٨٠ درصد درمان‌پذير هستند."

رئيس انستيتو سرطان دانشگاه علوم پزشكى تهران با اشاره به هزينه‌ و طولانى  بودن دوره درمان اين بيمارى بر لزوم  وجود چترهاى حمايتى از اين بيماران تاكيد مى‌كند "سرطان يك بيمارى مزمن است كه مراحل تشخيص، مراقبت، كنترل و درمان آن سير طولانى را طى مى‌كند و به ناچار در اين دوران بيمار و خانواده‌اش بايد هزينه‌هاى سنگينى را تحمل ‌كنند كه گاه از توان آنها خارج است به همين دليل براى كاهش اين هزينه‌ها و ارتقاء كيفيت زندگى بيماران، اين افراد بايد از سوى دولت و وزارت بهداشت مورد حمايت قرار گيرند."

طى سال هاى اخير در ايران بيشترين كمک به بيماران سرطانى توسط تشكل‌هاى غيردولتى و غيرانتفاعى ريز و درشتى انجام  مى‌شود كه هزينه حمايت‌هاى خود را از محل كمک‌هاى مردمى تامين مى‌كنند.

موسسه حمايت از كودكان سرطانى(محک) از مراكزى است كه اغلب كودكان مبتلا به سرطان در كشور را پوشش مى‌دهد. مديرعامل موسسه خيريه محک با بيان اين نكته كه٩٥ درصد از كودكان ايرانى مبتلا به سرطان كه در بخش دولتى درمان مى‌شوند، از سوى محک حمايت شده‌اند در مورد اشكال حمايت اين گونه توضيح مى‌دهد: "اين مؤسسه علاوه بر حمايت مالى در پرداخت هزينه دارو و درمان كودكان تحت پوشش قرار گرفته و ‌هزينه خدمات تشخيصى و بيمارستان ، كمک هزينه‌هاى نقدى جانبى براى كودكان مبتلا و اسكان موقت خانواده آنان را نيز بر عهده مى‌گيرد."

البته محک  دفتر نمايندگى در شهرهاى ايران ندارد و بيماران شهرستانى بايد يک بار براى تشكيل پرونده به دفتر تهران مراجعه كنند تا از آن پس با ارسال فرم هزينه‌ها بتوانند مخارجى را كه طى درمان متقبل مى‌شوند دريافت نمايند.

هيئت‌ امناى محک براى جلب كمك‌ هر سال اقدام به برپايى مراسم گوناگون هنرى و فرهنگى مى كند از جمله: بازار بازى و اسباب بازى، كنسرت موسيقى، جشنواره قلک ، نمايشگاه نقاشى، روياى رنگين من و بازار نيكوكارى وهداياى نوروزى.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
عزيز معتضدى

"مرد سپس مدتى او را نگريست و ناگهان دست هايش را پيش برد. دست هاى زن را گرفت."

اين روزها سرگرم خواندن ترجمه هاى مختلفى از داستان كوتاه بانو با سگ ملوس بودم. دوستم لون هفتوان كه پيش از اين نمايشنامه هاى سه خواهر و مرغ دريايى از چخوف را در مسكو و تورنتو به روى صحنه برده مى خواهد كه بر اساس اين داستان نمايشنامه اى بنويسيم.

متن هاى فارسى، انگليسى و فرانسه و، با كمك لون، روسى كتاب را براى يافتن زبان مناسب گفتگوها مرور مى كردم. اين مقايسه ها مرا به قلمرو ديگرى برد. قلمرو آشنائى كه شيرين كارى هاى مميزى فرصتى به مرور و ارزيابى كيفيت ترجمه نمى دهد. اين يادداشت كوتاه در همين زمينه است.

جمله اى كه در ابتداى مطلب آورده ام از بانو با سگ ملوس در مجموعه بهترين داستان هاى كوتاه چخوف؛ گزيده، ترجمه و با مقدمه احمد گلشيرى، است كه در سال ١٣٨١ توسط انتشارات نگاه روانه بازار شده است.

همين جمله  در جلد دوم مجموعه آثار چخوف، ترجمه سروژ استپانيان، انتشارات توس، ١٣٧٠ اين طور آمده است: "گورف به او خيره شد و لحظه اى بعد ناگهان او را در آغوش خود فشرد و لب هايش را بوسيد."

و همين جمله بار ديگر در همان سال ١٣٧٠ در كتاب چخوف، چخوف نازنين، از نشر قطره، به ترجمه بهزاد بركت و ويراستارى هرمز رياحى  به اين صورت است:" گورف به او خيره ماند و بناگاه در آغوشش كشيد و لب هايش را بوسيد."

به طورى كه ملاحظه مى كنيد، گورف در فاصله سال هاى ١٣٧٠ تا ١٣٨١ در رفتارش تجديد نظر مى كند و در محضر خواننده فارسى زبان داستان خود از بوسيدن آنا صرفنظر كرده و به گرفتن دست او رضايت مى دهد.

در روزهاى اول انقلاب مسئولانى كه، با وجود شور و اشتياق عمومى به تغييرات در شئون مختلف اجتماعى از جمله در امور فرهنگى، جامعه را هنوز آماده وضع مقررات جديد به نحو مطلوب خود نمى ديدند براى نمايش فيلم هاى سينمايى خارجى از تلويزيون دولتى با مشكل  مواجه بودند. در آن هنگام اين بحث مطرح شد و در روزنامه ها هم بازتاب داشت كه آيا امكان فنى آن هست كه رد و بدل شدن بوسه ميان همفرى بوگارت و اينگريد برگمن را به دست دادن آن ها با يكديگر تبديل كرد.

ريزش هاى به ظاهر بى ضرر كلمات و يا تغيير آن ها به كلمات ديگر براى نويسندگانى كه روى هر كلمه  نثر خود تا مرز غير قابل جايگزين بودن كلمات انديشه مى كنند مسلمأ به تماميت آثار لطمه مى زند. ميلان كوندرا در اين باره مى گويد: " از زمان مادام بوارى تا امروز هنر رمان برابر با هنر شعر شده است، و براى رمان نويس (هر رمان نويسى كه ارزش اين نام را داشته باشد) هر كلمه نثر امضايى يگانه همچون هر كلمه شعر است."

با اين همه ترجمه آثار همين نويسنده كه بعضى از آن ها به چاپ هاى متعدد رسيده دستخوش مميزى هاى ناگزير و سليقه اى مى شود.

در رمان شوخى اثر اين نويسنده به ترجمه خانم فروغ پورياورى و ويراستارى آقاى جمشيد ارجمند فصل چهارم از بخش پنجم كتاب به كلى حذف شده است. مترجم و ويراستار چاره را در آن ديده اند كه در همين فصل با حروف مجزا خواننده را به طور سربسته از اتفاقات غير قابل ترجمه اى كه ميان دو تن از شخصيت هاى داستان لودويك و هلنا مى گذرد آگاه كنند و با گوشه چشمى به شگرد خود نويسنده كه اصطلا حأ آن را دخالت در متن مى خوانند، نتيجه بگيرند كه در اين فصل لودويك:"...از پوچى سرنوشت خود آگاه مى شود."

اشاره هاى جزئى جنسى هم در قسمت هاى ديگر كتاب حذف و به جاى آن از نقطه چين استفاده شده است كه البته در مقايسه با جملات اصلاحى بى ربطى كه در بعضى ترجمه هاى ديگر به نام نويسنده تمام مى شود دست كم شيوه امانت دارانه ترى ست. 

در دورانى كه به نام اصلاحات از آن ياد مى شود اين بحث در روزنامه هاى اصلاح طلبان مدتى به طور جدى مطرح شده بود كه به جاى كتاب ها بهتر است مميزى از ميان برود. اما اصلاح طلب هاى اندكى محافظه كارتر و  آگاه به دست برتر جناح رقيب، در مقابل ياران خود اين طور استدلال مى كردند كه مميزى هرگز حتى در پيشرفته ترين جامعه هاى غربى هم از ميان نمى رود، پس بهتر است اجازه بدهيم بماند، به شرط اين كه محدود به موارد معدود و مشخص باشد.

اما به نظر نمى رسيد مميزى حتى بپذيرد كه محدود به موارد معين و مشخص شود، موضوع بحث هم تنها ميدان چالش ميان اصلاح طلبان و اصول گرايان نبود، كما اين كه مترجم صاحب نام و توانايى مانند  نجف دريابندرى در همين زمان به يكى از روزنامه هاى اصلاح طلب گفت هنگام ترجمه آثار غربى با توجه به ظرفيت هاى اخلاقى جامعه و اكثريت نسل جوان آن به صلاحديد خود قبل از ارائه اثرش به مميزى كتاب مطالبى را اگر لازم باشد حذف مى كند.

ايرانيان اهل تعارف هستند. اعتراف به خود سانسورى مترجم برجسته اى مثل آقاى دريابندرى را شايد بايد به حساب تعارفى گذاشت كه اين بزرگان با مميزى و مميزان خود مى كنند.

آيا ما نسل خوشبخت ترى بوديم؟

در سال هايى كه من به دبيرستان مى رفتم ترجمه آقاى دريابندرى از وداع با اسلحه همينگوى دل و دين از جوان هاى عاشق رمان هاى نو مى ربود. چه غم انگيز است تصور دو دلداده مثل فردريك هنرى و كاترين باركلى كه در بستر سوزان عشق خود دم به دم با هم دست مى دهند. البته در آن دوران خطر اين نوع سانسور وجود نداشت.

در بانو با سگ ملوس به تر جمه آقاى گلشيرى،  آنا سرگه يوناى پشيمان از" دست دادن" با گورف، گله مى كند كه احترامش با اين كار قبل از هر كس نزد خود گورف از بين رفته ، و از اين رو احساس مى كند فريب شيطان را خورده، و گورف طى نيم ساعت سكوت در حالى كه هندوانه مى خورد نمى داند به او چه بگويد.

در اين نسخه گاهى جمله هاى روشن هم به صورت سربسته ترجمه شده اند. مثلأ در دوترجمه قبلى، اين جمله از زبان گورف خطاب به آنا با ترجمه هاى انگليسى و فرانسه  مطابقت دارد:
ترجمه سروژ استپانيان:" برويم به هتل شما."
ترجمه بهزاد بركت:"برويم به اتاق شما."

در ترجمه انگليسى اين جمله واژه " Hotel" به همين  صورت آمده، در ترجمه فرانسه از واژه"Chez" .استفاده شده كه " اتاق" براى آن معادل مناسبى ست، اما همين جمله در ترجمه آقاى گلشيرى به اين صورت درآمده: "خب، بريم ديگه."

پاسخ به اين سوال كه آيا لزومى دارد به هر قيمتى دست به ترجمه آثار بزرگ ادبى زد يا از اين كار دست شست از نظر آقاى منوچهر بديعى بعد از كار سترگش بر روى رمان اوليس اثر جيمز جويس منفى است. اين مترجم بلند همت با وجود موفقيت در انتشار بخش هفده شاهكار نويسنده ايرلندى اخيرأ گفت كه از انتشار حاصل زحمت چندين ساله اش ظاهرأ براى هميشه نااميد شده است.

براى چخوف، طنزپرداز بزرگ، تغيير رفتار فرصت طلبانه گورف بعد از يك قرن حضور در عرصه ادبيات مدرن دنيا شايد طنز تلخى باشد. اما براى همينگوى، پروست، تولستوى، داستايوسكى ، فلوبر و هر نويسنده بزرگ ديگرى كه به قول كوندرا ارزش اين نام را دارد، چه آن هايى كه به تاريخ ادبيات پيوسته اند و چه آن هايى كه در قيد حيات هستند، تغيير رفتار شخصيت هاى آثارشان به ميل مميزى و مميزان خنده آور نيست.

با این همه مترجمان حرفه ای برای آوردن آثار بزرگ ادبیات جهان به قلمرو زبان فارسی در سال های بعد از انقلاب از هنر و همت خود مایه گذاشته اند. آقای مهدی سحابی سال های متمادی از عمر خود را صرف ترجمه اثر عمده مارسل پروست در جستجوى زمان گمشده کرده که جایش در میان بزرگترین رمان های قرن بیستم در زبان فارسی خالی بوده و آن را در ده جلد به چاپ سپرده است. کوه جادو یکی از مهم ترین آثار توماس مان توسط دکتر حسن نکو روح به فارسی درآمده و منتشر شده است. ترجمه های آقای دریابندری از تواین، فاکنر و همینگوی چندین نسل ازخوانندگان فارسی زبان را مجذوب نویسندگان بزرگ امریکایی کرده است.
 
خوانندگان آثارِ بزرگِ ادبياتِ دنيا را عمومأ به زبان مادرى خودشان مى خوانند. حتى كسانى كه چند زبان زنده دنيا را به خوبى مى دانند، از لذت خواندن ترجمه اى خوب به زبان مادرى خود آسان نمى گذرند. كتا ب ها را با درخت ها مقايسه كرده اند، صفحاتشان را هم در بسيارى از زبان ها از جمله زبان فارسى برگ مى خوانند. برگ ها با تغيير فصل ها مى ريزند، اما درخت اگر زنده باشد باز هم برگ مى دهد.  
 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
هاله حيدرى

در سال هاى اخير برخى ايرانيان به خصوص جوانان با جشن ها و مناسبت هاى خارجى آشنا شده اند و برگزارى اينگونه مراسم را نشانۀ تجدد و تمدن مى دانند. متداول ترين آنها روز Valentine يا روز عشاق است. شايد عشق و دوست داشتن از قديمى ترين و آشنا ترين كلمات براى انسان ها باشد و به همين جهت روز جهانى عشق بسيار مورد استقبال قرار گرفته است.


حوالى ٢٥ بهمن ماه (١٤ فوريه = روز والنتاين) شور و شوق خاصى در خيابان ها ديده مى شود؛ ويترين مغازه ها از قلب، روبان هاى قرمز رنگ و عروسك و شكلات پر مى شود، مراكز بزرگ خريد با عرضۀ اجناس لوكس فانتزى به استقبال روز عشاق مى روند.

همه جا اسم  Valentine به گوش مى رسد اما كسان اندكى بخصوص در ميان جوانترها  تاريخچه روز ولنتاين را مى دانند.

روايت اين است كه در قرن سوم ميلادى، هم زمان با اوايل حكومت ساسانيان، در رم  فرمانروايى به نام كلوديوس دوم با افكارى عجيبى حكومت مى كرد. از جمله او ازدواج را براى سربازان امپراطورى رم  قدغن كرده بود چون معتقد بود سربازى خوب خواهد جنگيد كه مجرد باشد .

كلوديوس دوم به قدرى بى رحم بود كه هيچ كس جرأت نداشت به سربازان براى ازدواج كمك كند. اما كشيشى  به نام  والنتيوس (سنت والنتاين)، مخفيانه عقد  سربازان رومى را با  دختران محبوبشان  جارى مى كرد.

كلوديوس دوم از اين جريان خبردار مى شود و دستور مى دهد كه والنتيوس را به زندان بيندازند. والنتيوس در زندان عاشق دختر زندانبان مى شود اما سرانجام به جرم  جارى كردن  عقد عشاق ، با قلبى عاشق اعدام مى شود... به همين خاطر او را شهيد راه عشق مى دانند .

از آن به بعد سالروز اعدام سنت والنتيوس روز عشق ناميده مى شود و دلدادگان در تمام جهان با تهيه هدايايى نمادين سعى در نشان دادن عشق و محبت خود مى كنند.

اما در ميان آنها كه تاريخ ولنتاين را هم مى دانند شايد كمتر كسى بداند كه در ايران باستان از بيست قرن  پيش از ميلاد ، روزى موسوم به روز عشق وجود داشته است. سپندارمذ يا روز اسفندگان، جشن  زمين  و گرامى داشت زن و عشق است.

ايرانيان اين جشن را روز پنجم ماه اسفند (٢٩ بهمن در تقويم كنونى)، كه سپندارمذ ناميده مى شد، به مناسبت هم نام بودن روز با ماه، برگزار مى كردند. اين روز متعلق به فرشته مقدس "آرمئى تى" است كه آن را سپندارمذ مى گويند و در عالم معنوى مظهر عشق و محبت، تواضع و بردبارى، جانبازى و فداكارى و در جهان مادى، حامى زنان نيك و پارسا است.

ابوريحان بيرونى از اين روز با عنوان "مزدگيران" يا مردگيران" ياد كرده كه در آن زنان  به شوهران خود با محبت هديه مى دادند. مردان نيز زنان و دختران را بر تخت شاهى نشانده، به آنها هديه داده و از آنها اطاعت مى كردند و اجراى اين امر را جزو فرائض دينى خود به حساب آورده و ايمان داشتند كه اگر كسى چنين كارهاى نيكو كند، پس از مرگش در بهشت جاويدان منزل خواهد گرفت. امروزه در بعضى از مناطق مركزى ايران از جمله اقليد، محلات و كاشان اين جشن برگزار مى شود.

چندين سال است كه گروهى از جوانان ايرانى با تكيه بر آيين هاى باستانى اين مرز و بوم در شناساندن روز سپندارمذ و جايگزين كردن آن با روز Valentine تلاش مى كنند. به طورى كه اغلب با نوشتن مطالبى در وبلاگ هاى شخصى خود و يا فرستادن پيامك يا SMS* براى اطرافيان، درخواست مى كنند براى برگزارى روز Valentine تا روز سپندارمذ صبر كنند .

البته هنوز بازار Valentine داغ است. عده اى با ترديد و دودلى به اين تغيير تن مى دهند و عده اى نيز با اين استدلال كه بهتر است روز عشق را همزمان با مردم ديگر جهان برگزار كرد از ايرانى كردن اين روز پرهيز دارند و به برگزارى آن در روز ٢٥ بهمن (١٤ فوريه) اصرار مى ورزند . فقط مى توان تعداد محدودى را ديد كه همگام با زرتشيان روز سپندارمذ را جشن مى گيرند.  

* چند نمونه از SMS هايى كه به اين مناسب رد و بدل مى شود:
از هم اكنون و قبل از رسيدن روز والنتاين ، بيائيد با آشنايى بيشتر با روز سپندارمذ ( روز جشن زمين و گرامى داشتن عشق ) ، به خود قول دهيم كه : از اين پس اى ايرانى بيشتر با فرهنگ ، آداب و رسوم ملى و قومى خود درآميز....

٢٩بهمن ، روز سپندارمذگان "روز عشق" را همانند ايرانيان ِ ٣٠٠٠ سال پيش به جاى ولنتاين جشن مى گيريم. ايرانى باشيم.


شايد هنوز دير نشده باشد كه روز عشق را از ٢٥ بهمن ( Valentine) به ٢٩ بهمن (سپندارمذگان ايرانيان باستان) منتقل كنيم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
سيروس على نژاد

دوست شاعری دارم که گاهی برایم شعر می خواند و این اواخر بیشتر از دفتری که نامش را شعر- قصه گذاشته است. شعرها، قصه واره است یا حسب حال، یا سرگذشت و "از روزگار رفته حکایت". انگار داستانی را به زبان شعر گفته باشی. این موضوع مرا تا آنجا می برد که فکر می کنم شعر دارد روزگارش را به قصه می سپارد.
 
 
نه شعر به طور ناگهانی در حال محو شدن  است و نه قصه در حال فوران؛ بلکه شعر دوران پر جاذبۀ روزگار گذشته را ندارد و قصه که در گذشته چندان مطرح نبود هر روز جای بیشتری باز می کند و بدل به ذهنیت نسل های تازه می شود.


گذار از شعر به قصه،  در کشوری مثل ایران که به دلیل شاعران بسیارش به سرزمین شعر معروف شده، مهم است و برای این گذار شواهدی هم می توان آورد:

١- نسل بالاتر از پنجاه سال، در نوجوانی شعر می خواند، دفتر شعر داشت و یا شعرسرودن را تجربه کرده بود. در نسل جوان امروز کمتر کسی دفتر شعر دارد و شاید بتوان گفت که نوجوانان اساساً با شعر میانه ای ندارند، و بیشتر با صدای شاعرانی که شنیده اند آشنایند تا دیوان آنها. در عوض تا اندازه ای با قصه آشنایی دارند و در بعضی مجلات قصه هایی خوانده اند. 

٢- مطبوعات و بویژه مجلات در گذشته صفحات شعرشان بسیار رونق داشت. سردبیران آن زمان ها به خاطر می آورند که هر هفته از پستچی محل یک گونی شعر تحویل می گرفتند. شعر مایۀ اصلی تیراژ مطبوعات ادواری دهۀ سی، چهل، پنجاه بود. امروز میزان قصه ها و داستان های کوتاهی که به دفتر مجلات می رسد، به مراتب از دهۀ سی، چهل، پنجاه و شاید بتوان گفت حتا دهۀ شصت بالاتر است. 

٣- از شعرایی مانند فروغ، شاملو و اخوان که بگذریم، استقبال از شاعرانی که  تازه وارد عرصۀ شاعری شده اند، به اندازه ای ناچیز است که معمولا ناشری نمی یابند و مجبورند دفتر شعرشان را به هزینۀ خود چاپ کنند. این صرفاً به دلیل آن نیست که شعر خوب تولید نمی شود. مگر رمان خوب چقدر تولید می شود؟ از قضا رمان های فاقد ارزش ادبی، جای پاورقی های سابق مطبوعات را گرفته و خوانندگان فراوان یافته است. 

٤- در قفسۀ کتابفروشی ها، آثار داستانی جای وسیع تر و چشمگیرتری به خود اختصاص داده اند. در بین ناشران تخصصی، هیچ ناشری نیست که صرفاً به شعر بپردازد. انتشارات مروارید که در سالهای ١٣٥٠ به عنوان ناشر شعر معروف بود، امروزه دست به انتشار رمان هایی، مثل دو رمان  خالد حسینی نویسندۀ افغان زده است که از دفاتر شعر چاپ شده اش، بلند آوازه ترند. این در حالی است که شمار ناشرانی که صرفا به داستان و رمان می پردازند کم نیست و از میان آنها انتشارات نیلوفر از همه مشهورتر است.

شاید بتوان نتیجه گرفت که جامعۀ امروز ایران، رمان و داستان را به شعر ترجیح می دهد و این چیزی است که گویی برخی از شاعران از مدت ها پیش بطور حسی دریافته بودند و سعی می ورزیدند تا شعرشان به رمان و قصه نزدیک شود.

نمونۀ اعلای این درک و دریافت را در اشعار مهدی اخوان ثالث می توان یافت که در"زمستان" و" از این اوستا" بیشتر شعرهایش رنگ قصه به خود گرفت، و "در حیاط کوچک پاییز در زندان" شعرش به کلی قصه بود.

دیگران نیزمانند شاملو درچندین شعر از جمله پریا و سیاوش کسرایی درمنظومه با دماوند خاموش به قصه نزدیک شده اند.  به نظر می رسد استقبالی که امروزه از شعر شاعرانی مانند حمید مصدق می شود نیز به علت ساخت قصه وارۀ شعر آنان باشد. منظومه های او، از درفش کاویان گرفته تا از جدایی ها، همه شکل قصه دارند یا به نوعی در هم بافته شده اند و به رمان نزدیک اند.

این انتقال ذهنیت از شعر به داستان را شاید بتوان به نوعی گذار به سوی مدرنیت منتسب کرد.

اکتاویو پاز، شاعر نامدار آمریکای لاتین، رمان را حماسۀ جامعۀ بورژوازی می دانست. یعنی جامعه ای که "اصل حاکم بر آن ظهور ربانی و الهی نیست، بلکه حضور منطق و عقل انتقادی" است.

هم او، در گفتگو با ریتا گیبرت که برای مجله لایف اسپانیولی می نوشت، در سال ١٩٧٠  گفته است "ویژگی شعر در آن است که هر عبارت شاعرانه در برگیرندۀ معانی کثیری است، حال آنکه نثر که تحت سلطه عقل است می کوشد تا به هر کلمه و کلام معنایی واحد ببخشد." کاری که البته به گمان او شدنی نیست.

اما وقتی خانم گیبرت این سخن پاسترناک را پیش می کشد که "ما به ارزش هایی دست یافته ایم که بهتر است به نثر بیان شوند." جواب می دهد که "به گمان من، پاسترناک بخصوص به رمان فکر می کرده است. رمان نثر نیست ... زبان رمان میان نثر واقعی و شعر در نوسان است."

وی در پاسخ سوال های دیگر اینطور نتیجه گیری می کند که شعر مدرن و رمان از یک منبع می جوشند، چنانکه در آثار جیمز جویس فاصله و تفاوت شعر و رمان ازميان رفته است.

 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

در طول سی سالی که افغان ها بطور وسیع در ایران زیسته اند، فعالیت آنها در دو عرصه چشمگیرتر بوده است: کار ساختمانی و كار فرهنگ. در واقع پناهندگان افغان یا از اعماق جامعه آمده اند یا از سرزمین شعر و داستان و ادب و فرهنگ. آمدن اهل فرهنگ افغانستان به ایران به خاطر زبان و فرهنگ مشترک امری طبیعی بود.

به نظر بسیاری، اهل فرهنگ افغانستان از سرزمین دیگری نیامده اند، در سرزمین خود از یک جا به جای دیگر کوچیده اند. در تمام طول تاریخ نیز چنین بوده است. شاعران و نویسندگان زبان فارسی یا در سرزمین کنونی افغانستان می زیستند یا در جغرافیای امروزی ایران.

در گذشته کسی شناسنامه و کارت هویت ملی نمی خواست. همین نزدیکی فرهنگی  سبب شد که علی رغم مشکلات بسیار، مولفان و نویسندگان افغان پس از آمدن به ایران نقش فرهنگی فعالی داشته باشند و در بدنه نشرو ادبیات شعر و داستانی ایران جایی در خور برای خود بازکنند.

برای نمونه می توان از مجموعه داستان 'در گریز گم می شویم' محمد آصف سلطان زاده یاد کرد که چند سال پیش برندۀ جایزه شد  یا از 'انجیرهای سرخ مزار' محمد حسین محمدی. حیف شد که سلطان زاده از ایران رفت و مقیم سوئد شد.

پاره ای دیگر از اهل فرهنگ افغان هم راه مهاجرت اروپا را در پیش گرفتند یا ناگزیر بدان تن دادند. با وجود این هنوز می توان یقین داشت که افغان ها از این پس، بخش مهمی از تولید کنندگان فرهنگ ایران خواهند ماند. از چند سال پیش به این سو، هر سال نوشتۀ یکی از نویسندگان افغان به دلایلی گل می کند و جایزه می گیرد.

جنگ در افغانستان هر مقدار هزینه روی دست ایرانیان گذاشته باشد، این فایده را هم داشته است که یک ژانر ادبی تازه در ایران به وجود آورد. ژانری که مخاطبان خود را یافته، رنگ خود بر ادب ایران زده، به بخشی از ادبیات امروز ایران بدل شده و دیگر از عرصۀ فرهنگ ایران زدودنی نیست.

پیش از این ايرانى ها با افغان ها مانند همسایگان دیگر خود زندگی می كردند. همسایگانی که هیچ خویشاوندی با یکدیگر ندارند. اما جنگ و پناهندگی افغان ها به ایران بار دیگر آن خویشاوندی تاریخی را مستقر کرد.

نه تنها در عرصۀ شعر و داستان که افغان های با فرهنگ در چند ده سال اخیر، در زمینۀ مطبوعات نیز الگوهای درخشانی از خود به یادگار گذاشته اند. مجله 'درّ دری' که توسط گروهی از کارگزاران فرهنگ افغان در ایران منتشر می شد، حقیقتا الگویی بود که بسیاری از ایرانیان اهل فرهنگ نیز می توانستند از سطح فکری و زبانی آن تقلید کنند.

کار نشر،عرصۀ دیگری از فرهنگ است که افغان ها در آن فعالند. با رشد نسل دوم و سوم مهاجران افغان، حضورشان نیز در عرصۀ فرهنگ و نشر چشمگیرتر شد.  یکی از کسانی که از پیشگامان کار نشر در میان افغان ها درایران است محمد ابراهیم شریعتی است. او که کار نشر را در دهۀ هفتاد در تهران دایر کرد، خود را از نظر فرهنگی ازهر ایرانی، ایرانی تر می داند.

بازار نشر افغان‌هاى مقيم ايران را مى توان به سه دوره بخش كرد:
١. در دهه ٦٠  انتشاراتى مانند ترانه در مشهد و سبحان در قم به شكل پراكنده آثاری را منتشر مى‌كردند.
٢.  با شروع دهۀ ٧٠  به کمک حوزه هنرى تهران (سوره مهر) زمينه اى برای رشد نویسندگان مهیا شد که به نشر اشعار ابوطالب مظفرى، محمد كاظم كاظمى، داستان های اسحاق شجاعى و خاطرات حمزه  واعظى منجر شد.
٣. از اواخر دهۀ ٧٠ با آغازکار انتشارات عرفان،  نشرآثار نویسندگان افغان در ايران وارد مرحله جديدى شد.
از نظر موضوعي نيزمی توان گفت که  آثار منتشره افغان ها دردهه ٦٠ باشعر آغازشد، و بعد دردهه ٧٠ به سوی داستان رفت که هنوزهم ادامه دارد.

شاید بتوان جواد خاوری، علی پیام، اسحاق شجاعی و محمد حسين محمدى را از موفق‌ترين چهره هاى  حوزه ادبيات داستاني شمرد. مجموعه داستان 'انجیر های سرخ مزار'  نوشته  محمد حسین محمدی سال گذشته موفق شد جایزه داستانی گلشیری را از آن خود کند.

محمدكاظم‌كاظمى يكى از شاعران و نويسندگان برجسته افغان در ايران می گوید: " در حوزۀ توليدات فرهنگى بيشترين درخشش مهاجران افغان در زمينۀ شعر و قصه بوده است. همان طور كه به صورت نمونه در بسياري از جشنواره‌ها مى ‌توانيد حضور نويسندگان و شاعران افغان را ببينيد كه حتى برخى از آنها توانسته‌اند مقام‌هاى كشورى كسب كنند."

كاظمي چاپ مجله‌ها را يكى از بهترين راه هاى پيشرفت مى‌داند : " ما حدود پنجاه عنوان مجله در دهه‌هاى شصت و هفتاد در زمينه‌هاى مختلف منتشر مى‌كرديم كه با خاتمه يافتن جنگ در افغانستان تعداد بسيارى از آنان به داخل کشور منتقل شدند و در حال حاضر شايد بتوان از نشريه " در درى" كه اخيرا با نام "خط سوم" منتشر مى‌شود، به عنوان يكى از معروف‌ترين آنها  نام برد.  شايد اين يكى از مهم‌ترين راه هاى پيشرفت ما بود".

در کنار شعر و داستان، این را هم باید افزود که بسیاری از نویسندگان افغان درایران، در دهه ٨٠ به کارهای فکری پرداختند و در زمینه نو اندیشی دینی، سنت و مدرنیته، دموکراسی و حقوق بشر آثار ارزنده ای تولید کردند. این نویسندگان و همفکرانشان در سال هاى اخير پیشگام جنبش نوین فکری و ادبی افغانستان شده اند. 

حرف هاى ابراهيم شريعتى، مؤسس و مدير نشر عرفان، را در گزارش مصور اين صفحه ببينيد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
آزاده نوری

بسیاری شهرام ناظری را یکی از دو نام بزرگی می‌دانند که  آواز ایرانی در دورۀ معاصر به خود دیده است. او بیش از سی سال است که می‌خواند و در سال‌های اخیر در ایران و محافل جهانی ارزش هنری کار او را هر چه بیشتر تجلیل می‌کنند.

گرچه ناظری خواننده‌ای است غنایی و تصنیف و ترانه می‌خواند اما با شور می‌خواند و در شنونده‌اش شور و شادی می‌آفریند. او می‌کوشد تا از لحنی که یادآور مرثیه و سوگ است بپرهیزد و از همین رو لحنی حماسی به آوازش داده و سعی می‌کند کلمات را فصیح و کامل بیان کند تا به قول خودش از آواهای عربی فاصله بگیرد و به فضاهای ایرانی نزدیک‌تر شود. تلاش می‌کند صدایش را بچرخاند و به آن حرکت ببخشد. برخی کارشناسان به این شیوۀ او عنوان "حلق نوازی" داده‌اند چرا که او صدا را دوباره به حلق باز می‌گرداند و باز آن را رها می‌کند.

مصطفی کمال پورتراب، نویسندۀ کتاب تئوری موسیقی، او و محمدرضا شجریان را دو چهره‌ای می‌داند که آواز ایرانی را در سبک‌های متفاوتی به درستی اجرا می‌کنند. او با مقایسۀ سبک این دو خواننده، ویژگی‌های سبک هر یک را چنین بیان می‌کند: "شجریان که نزد استادان بسیاری تلمُذ کرده، سعی کرد درست‌ترین و دقیق‌ترین شیوۀ اجرای آنها را به کار خودش اضافه کند و به آواز ایرانی لطافت ببخشد، اما ناظری یک شیوۀ دیگر انتخاب کرد. او برعکس اکثر خوانندگان ایرانی که به پیروی از شجریان، صدا را به اصطلاح صاف و اتو کشیده خارج می‌کنند، دندانه‌دار می‌خواند. چطور وقتی عصبانی می‌شوید صدایتان می‌لرزد، یا هر احساسی که دارید روی صدایتان تاثیر می‌گذارد، او هم از این شیوه استفاده می‌کند. این پستی و بلندی‌ها حالت خوبی به آواز او داد، درست مثل همان لطافت که حالت خوبی به آواز شجریان داد."

پورتراب انتخاب این سبک و شیوه را به فرهنگی منتسب می‌کند که ناظری در آن رشد کرده است. معتقد است سبک شجریان نیز کاملا به فرهنگ و روحیه‌اش مرتبط است :"هر کسی به واسطۀ فرهنگ منطقه‌اش روحیات خاصی دارد. کردها عموما آدم‌های سلحشور و قدرتمندی هستند. ناظری به واسطۀ فرهنگی که داشته به سمت اجرای آواز ایرانی به صورت حماسی روی آورده است. از قوالان پاکستانی و هندی یا شاهنامه خوانی تاثیر پذیرفته و روی آنها هم کار کرده است. به نظر من اگر از غزل صرف نظر و اشعار فردوسی را اجرا می‌کرد، به سبک خاص‌تری می‌رسید. می‌توان گفت صدای ناظری از این لحاظ منحصر به فرد است."

ناظری خود می‌گوید هنرمندانی چون نورعلی برومند، محمود کریمی و داریوش صفوت پیش از او متوجه لحن حماسی او شده بودند. نقل می‌کند که داریوش صفوت سی سال پیش، زمانی که ناظری خوانندگی را تازه آغاز کرده بود، متوجه این موضوع شد و گفت: "در صدای تو آکسان و امواج حماسی وجود دارد. این لحن‌ها قبلا در آواز ایران وجود داشته اما به مرور از یاد رفته است. مبادا تحت تاثیر خوانندگان هم عصر خود، این امواج و دندانه‌ها صاف شود. اگر این اتفاق بیفتد آن فضای حماسی به نوعی نوحه خوانی تبدیل می‌شود."

توجه به شعر مولانا

یکی دیگر از ویژگی‌های آثار شهرام ناظری استفاده و توجه هر چه بیشتر او به اشعار مولاناست که مهرماه امسال نشان شوالیه ادب و هنر (فرانسه) را نصیب او کرد. البته این توجه هم به گفته نویسندۀ کتاب تئوری موسیقی، به فرهنگ او باز می‌گردد: "در کردستان و منطقه کردنشین، محل زندگی سلسله‌های مختلف دراویش، به مولانا و شمس تبریز گرایش ویژه‌ای وجود دارد. پس چندان دور از ذهن نیست که خواننده‌ای مثل شهرام ناظری مولانا را انتخاب می‌کند و به سمت او کشیده می‌شود."
 
شهرام ناظری بیست و نهم بهمن سال ١٣٢٨در کرمانشاه به ‌دنیا آمد. پدرش که صدای لطیفی داشت، از سبک قدما و خوانندگان آن دیار، بخصوص شادروان شیخ داوودی، خوانندۀ بزرگ، بهره گرفته بود. او خود فرزندش را تحت تعلیم قرار داد. قطب این خانواده استاد حاجی خان ناظری بود که اکثر موسیقی‌دانان کرمانشاه را با نت و موسیقی اصیل ایران آشنا کرد و خود از شاگردان درویش خان و کلنل وزیری بود. ناظری در ٨ سالگی وارد گروه اهل عرفان شد و در ١١سالگی اولین کارش از تلویزیون ملی ایران پخش شد. از آن پس شروع به فراگیری ردیف آوازی ایران کرد. حتا برای یادگیری مکتب آوازی تبریز یک سال در این شهر اقامت کرد و به فراگیری این مکتب پرداخت.
 
در سال ١٣٤٥ برای بهره‌گیری از محضر استادان برجسته موسیقی به تهران رفت و به استخدام رادیو تلویزیون در آمد. او اولین برنامه خود را با گروه شیدا به سرپرستی محمد رضا لطفی با مثنوی مولانا و ترانه‌ای از شیخ بهایی اجرا کرد و پس از آن همکاری‌اش را با گروه عارف به سرپرستی حسین علیزاده و پرویز مشکاتیان ادامه داد.
 
در سال ١٣٥٥ در نخستین کنکور موسیقی سنتی ایران (باربد) مقام اول را به دست آورد و سال ١٣٥٦همراه با گروه سماعی به سرپرستی اصغر بهاری و حسن ناهید برای اجرای کنسرت در جشنوارۀ توس انتخاب شد.
 
در سال‌های ١٣٦٠ تا ١٣٦٤ از فعالیت خود کاست و به تدریس موسیقی پرداخت و ردیف‌های آواز ایرانی را نیز به فعالیت‌های خود اضافه کرد. از سال ١٣٦٤ به بعد با همکاری گروه‌های موسیقی ایرانی کنسرت‌های متعددی اجرا کرد و به چهره‌ای آشنا در موسیقی ایرانی بدل شد. 
 
 
*شهرام ناظری در ۲۹ بهمن ماه ۱۳۲۸ متولد شد. از همین رو این گزارش تصویری را از نو منتشر می‌کنیم.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

سینمای پیش از انقلاب، فرار از تله*

اگرازآغاز نه چندان جدی سینما در دوره رضاخان، با فیلم هایی هم چون حاجی آفا آکتور سینما (اوانس اوگانیانس) و دخترلر (ابراهیم مرادی) بگذریم، سینمای ایران، با _توفان زندگی (علی دریا بیگی) در سال بیست و هفت خورشیدی حرکت خود را آغاز کرد.

گرچه بیشتر فیلم های ساخته شده، کپی فیلم های هندی و ترکی و مصری بودند. اما در کنارسینمایی که در قرق آثاری هم چون لات جوانمرد (مجید محسنی) و گنج قارون (سیامک یاسمی) بود، آثاری چون شب قوزی (فرخ غفاری) و خشت و آینه (ابراهیم گلستان) جوانه می زدند.

دراواخردهه چهل، جوان هایی که از حاکمیت فیلم فارسی به ستوه آمده بودند، با فیلم های آرامش در حضور دیگران  (ناصر تقوایی)، قیصر (مسعود کیمیایی) و گاو (داریوش مهرجویی) مسیر متفاوتی را بازگشایی کردند.

تغییر و تحولات سترگی درمتن جامعه ایرانی رخ  داده بود و تاثیرآن برتمام  سطوح زندگی مردم ایران، ازرویدادهای روزمره تا  تولیدات هنری، هویدا بود. گوشه اى از اين تحولات برپائى جشنواره هاى هنرى و از جمله جشنواره فیلم تهران بود. جشنواره ای که با نمایش فیلم های مطرح سینمای جهان، درکنار دعوت از کارگردانان به نامی هم چون میکل آنجلو آنتونیونی ایتالیایی و میکلوش یانچوی مجاری، وجه بین المللی خود را به رخ می کشید.

اما دراکران عمومی ماجرا به گونه ای دیگر بود و ستاره هایی هم چون بهروز وثوقی، محمد علی فردین، بیک ایمانوردی، فروزان و گوگوش دیگر نمی توانستند سینمای تجاری را ازغرق شدن نجات دهند. این فیلم ها، قدرت رقابت با آثار آمریکایی و اروپایی را نداشتند.

دراین میان متفاوت ها به راه خود می رفتند. از فیلم هایی مانند  طبیعت بیجان (سهراب شهید ثالث) و رگبار (بهرام بیضایی)، تا مغول ها (پرویز کیمیایی) و سوته دلان (علی حاتمی).

آبشخورفکری سینما ی نوی ایران، از یک طرف روشنفکران دهه چهل و پنجاه، هم چون گلستان و شاملو و چوبک و صادقی و فرخزاد بود و از طرفی باز شدن پنجره ای بسوی ادبیات و سینمای جهان.

سینمای پس از انقلاب، نفس عميق*

پس از برقراری آرامش نسبی در جامعه، سینمای ایران، حرکت خود را ققنوس وارآغاز کرد. روزهای انقلاب پس پشت نهاده شده بود و جنگ به انتهای خود نزدیک می شد.

جشنواره فیلم فجر، جایگزین جشنواره جهانی تهران شد و مبدا سال سینمای ایران. این بار بخش جهانی جشنواره، محدود شده بود به فیلم های مهجورسینمای جهان، در نسخه هایی بی کیفیت وتکه پاره. اما دربخش ملی ، فیلم های متفاوتی هم چون دونده (امیر نادری) ، خانه دوست کجاست (عباس کیا رستمی)، ناخدا خورشید (ناصر تقوایی)، هامون (داریوش مهرجویی)، مسافران (بهرام بیضایی)، دندان مار (مسعود کیمیایی)، آن سوی آتش (کیانوش عیاری)، ناصرالدین شاه آکتور سینما (محسن مخملباف) پيش مى تاختند.

در کنار حضور کمرنگ دیگر هنرها، این سینمای ایران بود که معجزه می کرد. از ایران پس از انقلاب و جنگی می گفت که برای غربی های کنجکاو، نا شناخته و جذاب بود. فیلم هایی که به قول "میشل سیمان"، منتقد مجله سینمایی "پوزيتيف"، کودکانش در حال دویدن بودند.

جشنواره سینمایی فجر، آینه تمام قد سینمای ایران بود. بهمن ماه هرسال خیل مشتاقان برای دیدن فیلم های محبوب شان، از سراسر ایران خود را به تهران می رساندند و در صف های طویل از سر و کول هم بالا می رفتند.

صفحات مجله سینمایی فیلم، دراوج حضورش میهمان نوشته های منتقدانی چون هوشنگ گلمکانی، بابک احمدی، ایرج کریمی، مجید اسلامی وسعید عقیقی بود. جشنواره های برلین، ونیز، لوکارنو، توکیو، شیکاگو و کارلو وی وارى، برای به دست آوردن فیلم های ایرانی رقابت می کردند. اوج این حرکت، جایزه اول جشنواره کن برای طعم گیلاس (عباس کیارستمی) بود.

جوان های قدیمی، حالا در میان سالی بودند و جوانانی دیگر به قافله پیوسته بودند. ابراهیم حاتمی کیا با آژانس شیشه ای، رخشان بنی اعتماد با نرگس وجعفر پناهی با بادبادک سفید. در این میان بودند فیلم هایی چون، نوبت عاشقی (محسن مخملباف) ، بانو (داریوش مهرجویی) و باشو ، غريبه كوچك ( بهرام بیضایی)  که یا هیچگاه اکران نشدند، یا با تاخیر روى پرده رفتند.

سینمای اصلاحات، شور عشق*

دوران اصلاحات، ورق را برگرداند. نظارت دولتی کم رنگ تر شد و بخش خصوصی به میدان آمد. اکران فیلم ها به سینماداران سپرده شد. موضوعاتی که روزگاری ممنوع بود، آزاد شد.

حالا ستاره های جوان چشم رنگی درگیر ماجراهای عشقی، در کافی شاپ ها به ملاقات یکدیگر می رفتند وخودروهای آخرین مدل سوار می شدند. آن ها، جایگزین بچه های دونده بودند. شور عشق (نادر مقدس) و پارتی (سامان مقدم) از راه رسیدند. شور و شوقی که خیلی زود توانش را از دست داد و به ورطه تکرار افتاد.

در اواخر دهه هفتاد و آغازدهه هشتاد، تنها جرقه هایی چون بوی کافور،عطر یاس (بهمن فرمان آرا)، شب های رو شن (فرزاد موتمن) و بوتیک (حمید نعمت الله) ازایده ای تازه ای سخن می گفتند که کارگردان جسوری آن را ساخته بود. فیلم های متفاوتی هم چون، بودن و نبودن (کیانوش عیاری)، جمعه (حسن یکتا پناه) و کودک و سرباز (رضا میرکریمی) هم فقط برای چند روزی بر پرده سینماها نقش بستند.

سینمای این سال ها، چند کیلو خرما برای مراسم تدفین*

حالا سال هاست که حاتمی و شهید ثالث در خاک آرمیده اند. مخملباف  ونادری از ایران رفته اند.  بیش از یک دهه است که کیمیاوی و بیضایی و تقوایی، فیلم نساخته اند. فیلم های کیمیایی، نشانی از سال های گوزن ها ندارد. "ده" کیارستمی به شرط هفت شدن قابل اکران است و مهرجویی که سال ها با زیرکی از هفت خوان ممیزی گذشته بود، با توقیف آخرین ساخته اش سنتوری خانه نشین شده است.

دراتحادِ ممیزی سخت گیرانه ، بخش خصوصی  نگران سرمایه، سریال های تلویزیونی میلیاردی وسوسه کننده و تل فیلم های سهل و ساده، پرده سینما ها جولان گاه عروس خوش قدم، قلقلک، تردست ، بی وفا و عاشق شده اند. کپی رنگی فیلم فارسی های دهه سی و چهل.

دربیست و ششمین جشنواره فیلم فجر هم، اجازه نمایش به فیلم های متفاوتی هم چون آتشکار (محسن امیر یوسفی)، ترانه تنهایی تهران ( سامان سالور) و سه زن (منیژه حکمت) داده نمی شود.

اما فیلم بین های حرفه ای، برای دیدن رفقای قدیمی و به امید تجدید دیدار با نوستالژی آن سال ها، در صف می ایستند و امیدوارند فیلم هایی چون، آواز گنجشک ها (مجید مجیدی)، آتش سبز (محمد رضا اصلانى)  و کنعان (مانی حقیقی) خردک شرری برای روشن شدن آتش اشتیاق آن ها باشد. مگر در این سرمای استخوان سوز تهران، چراغ دلشان روشن شود.

شاید حکایت آن ها، همان حکایتی باشد که سال ها پیش، آیدین آغداشلو درباره امیر نادری گفته بود: "حالا مانده ام معطل که امیروی دونده، درآن غوغای نیویورک چه می کند؟ راهش را تا خیابان چهل و دوم چطوری پیدا می کند؟ چه می خورد؟ کجا می خوابد؟ و بچگی گم شده اش را در کجا جستجو می کند؟"


*فرارازتله: نام فیلمی از مرحوم جلال مقدم، مردی که از اسب افتاد ولی از اصل نیفتاد.
*نفس عمیق: فیلمی از سینمای مستقل ایران به کارگردانی پرویز شهبازی
*چند کیلو خرما برای مراسم تدفین: نام فیلمی از سامان سالور که در جشنواره های کارلو وی واری، نانت وادینبورو، تحسین شده است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مديا مصور

پايين خيابان باب همايون درست روبه روى در اصلى بازار بزرگ تهران مغازه‌هاى كوچك و بزرگ فروش پرچم‌هاى مذهبى خودنمايى مى‌كنند. پرچم‌هايى كه به مناسبت‌هاى گوناگون مذهبى متن‌هاى نوشته شده بر روى آن تغيير مى‌كند؛ از نوشته‌هايى چون «يا حسين شهيد» و «يا ابوالفضل‌ العباس» گرفته تا «يا ضامن آهو» و «يا على» براى استفاده در مناسبت‌هاى مختلف مذهبى.

پرچم‌هاى مذهبى در ايران از نشانه‌هايى است كه در بسيارى از مناسبت‌هاى مذهبى به صورت خودجوش و مردمى با شكوه و جلال  بر در و ديوار شهر و در سردر و ديوار خانه‌ها به اهتزاز درمى‌آيد. از جمله اين مناسبت‌ها مى‌توان به جشن ها و سوگ هاى مذهبى همچون نيمه شعبان، مبعث پيامبراسلام و مراسم‌ ماه رمضان و عزادارى‌ براى امامان و شخصيت هاى مذهبى اشاره كرد.

در سوگوارى هاى دهه محرم به خاطر شهادت امام حسين و همراهانش در واقعه كربلا، اين پرچم‌ها نمود بيشترى دارد و درجاهاى بيشترى به چشم مى خورد.

برگزارى مراسم ماه محرم و استفاده از نمادهاى آن به صورت رسمى گويا به حكومت آل‌بويه باز مى‌گردد. رفته رفته اين مراسم با روى كار آمدن دولت صفويه تقويت شد و با به راه افتادن دسته‌هاى عزادارى با عَلم و كُتل وپرچم‌ها و پارچه‌هاى رنگارنگ به مراسمى وسيع و طولانى مبدل گشت.

اما برخى ديگر عزادارى محرم را مراسمى بازمانده از آيينى مانند سووشون (سوگ سياوش) مى‌دانند كه در ايران باستان با بسيارى از همين نمادها برپا مى‌شده است و پس از اسلام تغيير شكل داده و بار ديگر بروز كرده است.

اما آنچه اين مراسم را پايدار مى‌كند اعتقادى درونى است كه در ميان نسل‌هاى جديد نيز به نوعى ديده مى‌شود. رويا دختر حدودا ٢٣  ساله‌اى است كه با پوششى نه چندان سنتى براى خريد پرچم به يكى از اين مغازه‌ها آمده بود: "حدود سه سالى مى‌شود كه با فرا رسيدن برخى مناسبت‌هاى مذهبى براى خريد پرچم به اين مغازه‌ها مراجعه مى كنم و تعدادى از آنها را براى نصب در اتاقم خريدارى مى‌كنم چون دوست دارم در اتاق خودم به تنهايى عزادارى كنم."

بعضى از جوانان نيز با اين كه اعتقاد جدى به باورهاى رسمى  و سنت‌هاى دينى ندارند؛ نمى‌توانند رسوب اين اعتقادات را در ذهن خود ناديده بگيرند. امير، ٣٠ ساله، در حالى كه كيسه حاوى وسايل تزيين يكى از هيئت‌هاى عزادارى را در دستش جا به جا مى‌كند اين طور توضيح مى‌دهد: "من خودم را انسانى بدون باورهاى مذهبى مى‌دانستم. اما هنگامى كه تنها فرزندم به سختى بيمار شد ناخودآگاه دست به دامن امام سوم شدم و از او خواستم پسرم را شفا دهد تا من هفت سال خريد پرچم يكى از هيئت‌هاى تهران را بر عهده بگيرم. تازه بعد از آن بود كه متوجه شدم اعتقادات مذهبى بخش جدا نشدنى از وجود مرا تشكيل مى‌دهد."

شايد پرداختن به اشكال ونمادها، و رواج آنچه جامعه‌شناسان از آن به عنوان مناسك‌گرايى ياد مى‌كنند، گونه‌هاى جديدى از رفتار مذهبى است كه با گذشت زمان تشديد مى‌شود.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شهاب ميرزائى

جادۀ زاهدان-خاش خشک است و تا چشم کار می کند برهوت و بیابان. اما از دوراهی خاش-ایرانشهر به یمن حضورتفتان کوه و دوقلوهای آتشفشانی اش مسیری سبز آغاز می شود.

هر چقدر به پهره قدیم یا همان ایرانشهر جدید نزدیک می شویم، جاده پر پیچ و خم تر می شود و خاک و خاشاک، جایش را به صخره و سبزی می دهد.

تا چشم کار می کند نخلستان است و زمین های سر سبزی که غلات و تره بار در آن ها کاشته می شود. گاه و بیگاه شترهایی کنارجاده ایستاده اند در حال نشخوار و نگاهی با طمأنینه به چهارپایان فلزی و مسافرینی می کنند که برق آسا از کنارشان رد می شوند.

در مرکز ایرانشهر، کمی دورتر از قلعۀ قدیمی موسوم به ناصری، ایستگاه ماشین های بمپور است. همراه مسافران دیگر، راهی یکی از کهن ترین شهرهای ایران زمین می شویم که تاریخ و افسانه در آن به هم پیوسته اند.

شهری که قدمتش به دوران ساسانیان باز می گردد و در ایران باستان به آن ، پن هل می گفته اند به معنای شهر آخر. بعضی هم اسم قدیمی آن را بهمن پور می دانند که برگرفته ازنام بهمن پسر اسفندیاراست.

قلعه ای کهن و سترگ که از گزند باد و باران و روزگار رخسارش درهم شکسته، بر بلندای تپه ای در ورودی شهر، جلوه فروشی می کند.

پاتینجر، جهانگردی که در قرن نوزدهم  به این دیار سفر کرده دربارۀ آن می گوید "مردم منطقه اعتقاد دارند، روزی حاکم بمپوربه لشگریانش دستورداد که هرکدام توبره ای خاک برای ساختن قلعه بیاورند و تعداد آن ها آنقدر زیاد بود  که قلعه ای با این عظمت ساخته شد."

یکی از تلخ ترین خاطرات مردم بمپورهم به این قلعه بازمی گردد. هنگامی  که لشگریان قاجار برای سرکوبی قیام آقاخان محلاتی ومتحد محلی اش، والی بمپور، به این جا آمدند چنان فجایعی به بار آوردند که هنوزبلوچ ها به فارس ها، قجر می گویند.

حالا نام بمپورهمراه شده است با نام استاد شیر محمد اسپندار. کسی که او را  بزرگترین دونی - دونلی - نواز ایران و همۀ بلوچستان- بلوچستان ایران و پاکستان – می دانند. کسی که دکترای افتخاری موسیقی خود را ازفرانسه گرفته است.

در بمپور، سراغش را از هر کس می گیریم با خوشرویی جواب می دهد و راه خانه اش را نشان می دهد. خانه ای خشتی با سقفی چوبی، که دور تا دور حیاط اش را بلوک های خاکستری سیمانی احاطه کرده اند.

در می زنیم و پیرزنی پرسان می شود که کیستیم؟ می گوییم از تهران آمده ایم برای تهیه گزارش. در را به آرامی باز می کند وبه  درون خانه دعوتمان می کند.

آخرین روزهای تابستان است، اما همچنان هرم گرما، چشم وپیشانی را می سوزاند. خنکی خانه فرصتی است برای لختی استراحت. همزمان با ورود  ما، پنکه سقفی حرکت آرام خود را شروع می کند و همسرش برایمان آب می آورد.

چند دقیقه بعد از دری کوچک، پیرمردی خوش سیما با چشمانی به رنگ آبی آسمان وارد می شود. خوش سخن و بذله گوست ومتولد ١٣٠٦.

از کودکی و یتیمی و فرارش به پاکستان می گوید. این که با تنهایی و فقر در آن جا زیسته و در انقلاب استقلال هند شرکت داشته و بعد ها که بزرگ شده و سر وسامانی گرفته، یاد یار و دیارافتاده و سال ١٣٣٧ به وطن بازگشته و حالا سال هاست که در بمپور زندگی می کند.

زراعت بر روی سه هکتار زمینی که دارد کار و وسیلۀ معاش اوست. خرمای نخل هایش را تعارفمان می کند. دربارۀ وطن می گوید: وطن آنجاست کآزاری نباشد   کسی را با کسی کاری نباشد.

اسپندار جهان را  به بهشت و برزخ و دوزخ تقسیم  می کند و می گوید: از ما بهترانِ آن وردنیایی در بهشت اند، شما دربرزخ و ما که این جاییم در گرمای دوزخ.

سفرهای زیادی به سراسر دنیا داشته و از اروپا  تا آمریکای شمالی و جنوبی را درنوردیده، با سرخ پوست های پانامایی، همزاد پنداری می کند و درد مشترک شان را گرمی هوا می داند.

اسپنداردربارۀ دونی می گوید: محلی ها به آن دونلی می گویند و از خانواده نی است. هنگام نواختن، هردو نی را در دهان می گذارم، اما نی مونث را اندکی پایین تر از نی مذکر قرار می دهم. تنها از شش سوراخ نی مذکراستفاده می کنم و نی مونث برای واخوانی است و سه سوراخ آن را گاهی می نوازم.

به خاطر ما که به قول خودش از پایتخت به این گوشه ایران آمده ایم ، نی هایش را می آورد، کلاه بلوچی اش را بر سر می گذارد، چمباته می زند و با زبان روزه می نوازد.

هوش عجیبی دارد و همچون هنرپیشه ای  که می داند کدام دوربین روى اوست، بی محابا جلو لنز دوربینی که جلو و عقب می رود و دیافراگمی که باز و بسته می شود، پرده و پر می گشاید.

نوای سحر انگیز دو نی اسپندارکه گویی از اعماق قرون و اعصار می آید، دست خیال را می گیرد و می برد تا بی نهایت جان و جهان و جان جهان.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوكا صحرائى

تنوع اقوام در ایران،  مایه آفرینش  نغمه ها و آواهايی شده که در گوشه و کنار ایران شنیده می شود. این نغمه ها و آواها خود بیانگر شرايط زيست و فرهنگ مردم هر منطقه است و از همین رو می توان گفت که هر یک از نواحى این مرز و بوم موسيقى مخصوص به خود را دارد.

آوردن کردها از غرب به شرق ایران،  به موسيقى شمال خراسان جايگاه ويژه اى داده است و آن را با موسیقی کردی مرتبط ساخته است. این ارتباط را می توان در گوشه و کنار شمال خراسان از جلگه تا کوهپایه دید.  کوهپايه  داراى موسيقى توام با فرياد و به نسبت موسيقى مناطق جلگه اى قوى تر، رساتر و تندتر است.

"هه راى " نام يکى از معروف ترين آواهاى اين منطقه است . اين آواز فرياد کوهستان و بيانگر زندگى پرسوز و گداز وآوارگى مردم کرد است. جالب اين که بسيارى از آهنگ هايى که در اين منطقه زمانى براي سوگ اجرا مى شده اند رفته رفته با گذر زمان تغيير معنا داده و امروز از آنها به عنوان آواهايى براى شادى و پايکوبى استفاده مى شود مانند آهنگ "هاى هاى رشيد خان" که ابتدا براى سوگوارى بوده اما امروز به عنوان يک موسيقى شاد و براى رقصيدن نواخته مى شود.

این موسیقی دارای همان تنوع و عمق موسيقى کردی است واز نگاه  موسيقى شناسى بسیاربرجسته است. در همین زمینه می توان از موسيقى تنبور و موسيقى رايج در اورامان نام برد که نشان دهنده انواع بسيار کهن موسيقي کردى و ايرانى است. به خصوص که موسيقى اورامان از طبيعت و صداى پرندگان خوش آواز و صداى  آب چشمه و رودها متاثر شده است.

در سال هاى اخير گروه هاى موسيقى و خوانندگان بسيارى اساس فعاليت هاى خود را بر پايه شناساندن موسيقى نواحى ايران زمين بنا نهاده اند که از آن ميان مى توان به " گروه همنوازان عرفان" اشاره کرد.

آواهاى گروه همنوازان عرفان بر مبناى موسيقى نواحى ايران استوار است و بيشتر به موسيقى و ملودى هاى بختيارى ، قشقايى، کردستان، لرستان و خراسان پرداخته است.

اين گروه به سرپرستى حميد وجدانپاک و همکارى حسين کشفيان (سنتور)، محمد جابرى (دف) ، پيمان اسماعيلى (تنبک) ، نيما رحمتى (کمانچه) و سهيل احمدى (بمتار) از سال ١٣٧٥ شروع به فعاليت کرد .

حميد وجدانپاک در سال ١٣٤٩ در شهر کرمانشاه متولد شده و از همان سنين نوجوانى علاقه خود را به موسيقى سنتى و ايرانى نشان داد و ساز عرفانى "نى" را به عنوان ساز تخصصى خود انتخاب نمود. وى چند سالى به شکل خودآموز سبک هاى متعدد نى نوازى را فرا گرفت و سپس از محضر اساتيدى چون استاد کيانى نژاد و استاد عندليبى استفاده هاى شايانى برد.  وى پيرو همين فعاليت ها کنسرت هاى متعددى را در داخل و خارج از کشور اجرا کرد.

حميد وجدانپاک در چند اثر نيز نوازندگى نى را به عهده داشته از جمله  سرمه خيال، بغض عشق و سورى سورى. او تا کنون با خوانندگاني چون سيد جلال محمديان، حسام الدين سراج، عزيز شاهرخ ، سيد رضا عبدالحسينى، منوچهر طاهرزاده و عبدالرسول کارگشا همکارى داشته است.

بخشى از عکس هائى را که در گزارش تصويرى اين صفحه آمده نصرالله کسرائيان و ثريا درم بخش در اختيار من گذاشته اند. از هردو آنها سپاسگزارى مى کنم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.