Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

مديا مصور

ليلا پشت فرمان ماشين نشسته و در ميان ترافيك سنگينى كه با نزديك شدن روزهاى پايانى سال سنگين تر و سنگين تر مى شود، به ساعت هاى طولانى فكر مى كند كه بايد در خيابان هاى پرترافيك كلاچ و ترمز بگيرد و مسافران را به مقصد برساند، صداى راننده تاكسى زرد رنگى رشته افكارش را پاره مى كند: "هى خانم، ماشينت رو بده ماشين لباسشويى بخر." صداى خنده راننده تمام فضا را پر مى كند. 

در تهران ديدن زنانى كه  به صورت شخصى و يا تحت عنوان "تاكسى بى سيم بانوان" به مسافربرى مشغولند پديده تازه و عجيبى به نظر نمى آيد.  شايد تا قبل از تأسيس "تاكسى بيسيم بانوان" در سال١٣٨٥ خورشيدى  تعداد زنانى كه به شغل رانندگى اشتغال داشتند زياد نبود، اما با گشايش اين مركز هر روز تعداد بيشترى از اين زنان را در سطح شهر مى توان ديد.

در ابتدا براى زنانى كه به دليل فشارهاى اقتصادى مجبور شده بودند روى اتومبيل هاى شخصى شان به مسافركشى بپردازند برخورد عمومى جامعه چندان مناسب نبود و تنها اجبار بود كه اين زنان را وادار مى كرد تا به اين حرفه ادامه دهند.

زهرا كه حدودا سى سال دارد و تقريبا نه سال است مسافربرى مى كند خاطرات آن روزها را اين گونه به ياد مى آورد "اوايل برخورد مردم خيلى بد بود. جوانترها مرتب به بهانه هاى متفاوت مزاحمت ايجاد مى كردند يا هنگامى كه سوار ماشين مى شدند سعى مى كردند با كلمات زشت مرا تحقيركنند و آزار بدهند اما با گذشت سال ها همه چيز فرق كرده حالا ديگر شغل من تقريبا در جامعه جا افتاده و مردم با تعجب به من نگاه نمى كنند."

با ورود "تاكسى بيسيم زنان" كه  منحصرا براى جابجايى زنان و همراهان مرد زير ١٢ سال آنها تاسيس شده است، رانندگى براى زنان از شغلى كه فقط به دليل تنگناهاى اقتصادى به آن رو مى آوردند به شغلى مبدل شد كه با انگيزه هاى ديگرى مى شود به آن نگاه كرد.

انگيزه هايى مانند انجام كارى كه تا پيش از اين تنها به مردان تعلق داشت يا انجام كارى خاص و يا حتى عشق به رانندگى كه در سال هاى پيش در ميان زنان سركوب مى شد.

با تمام اين احوال هنوز برخى، به خصوص در ميان مردان، اين شغل را كار مناسبى براى زنان نمى دانند. على، ٣٧ ساله، با توجه به سنتى بودن جامعه ايران اين حرفه را شغلى مردانه به حساب مى آورد "ما نبايد فراموش كنيم كه در يك جامعه سنتى زندگى مى كنيم، در اين جامعه امنيت براى برخى مشاغل مانند مسافركشى وجود ندارد و ورود زنان به اين حرفه ها هم براى خودشان توليد خطر مى كند و هم جامعه را براى بروز مشكل مساعدتر مى كند. بنابراين به نظر من هيچ لزومى وجود ندارد كه يك زن به اين حرفه روى بياورد."

اما گروهى ديگر اين امر را اتفاق خوشايندى براى جامعه زنان ايرانى به شمار مى آورند  مرد ميان سالى كه  با چند ساك دستى در ميان انبوه مسافران منتظر تاكسى ايستاده، حضور زنان در عرصه هاى متفاوت اجتماعى را  گامى به جلو ارزيابى مى كند "جامعه براى حركت در مسير رشد نيازمند بهره گيرى از همه ظرفيت هاى ممكنه است و زنان به عنوان نيمى از واقعيت اجتماعى مى توانند با ورود به حوزه هاى مختلف نقش مؤثرى را ايفا كنند. اين امر ممكن است در ابتدا زنان را با مخاطرات بسيارى مواجهه كند ولى بايد بپذيريم استقبال از اين مشكلات و مخاطرات براى تثبيت موقعيت زنان و كليت جامعه اجتناب ناپذير است."

بعضى نيز حضور زنان را در شغل هايى مانند رانندگى و ... با توجه به دورشدن اين عده از خصلت هاى زنانه چندان درخور توجه نمى دانند. خانمى، حدودا ٤٠ ساله، عقيده دارد: "با وجود پوششى كه تمام زيبايى هاى يك زن را از ديد عموم پنهان مى كند و با توجه به اين كه زنان راننده سعى دارند منش مردانه اى براى خودشان برگزينند اين اتفاق براى جامعه زنان چندان ميمون و مبارك نيست. اين امر در صورتى براى زنان موفقيت و حركت به جلو محسوب مى شد كه زن را با تمام خصلت هاى زنانه اش در جامعه به عنوان يك راننده مى پذيرفتند و نه به عنوان يك كپى دست هزارم و رنگ و رو رفته از مرد."

به هر روى به نظر مى رسد براى جامعه ايرانى كه در مرحله گذر از سنت به مدرنيت به سر مى برد كمرنگ يا حذف شدن مرزبندى ميان مردان و زنان امرى محتوم باشد كه با شدت و ضعف تعقيب مى شود. 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
آيدا شاملو

در چهل سالى كه كنار يكديگر زندگى مى كرديم كار از زندگى مان جدا نبود. زندگى ما با كار و موسيقى مى گذشت. سختى ها و نگرانى ها بر اشتياق مان مى‌افزود و هدفى مشترك ما را به هم نزديك تر مى كرد تا نامرادى ها را به شكيبايى تاب آريم.

بهار چهل و يك بود كه همديگر را ديديم. شعرهايش را با خط زيبايش برايم مى نوشت، آن ها را همراه نامه هايش در جعبه يى منبت كارى شده مى گذاشتم. سال ٤٣ هم خانه شديم.

هر آنچه را كه نشانى از احمد داشت با عشق و علاقه حفظ مى كردم، اين گونه بود كه آرام آرام آرشيو كاملى گرد آمد كه به لطف و ذوق هنرمندان و دوستاران او هرروز پربارتر مى شود: اين همه شعرى كه برايش مى نويسند، اين همه كه شعرهايش را مى خوانند و مى نوازند، خوشنويسى و تصويرسازى مى كنند، تصويرگرى ها و سرديس ها، پوسترها و عكس ها و ... و نيز هر اثر هنرى كه به ما هديه مى شود. 

چنين است كه خانه ى ما با محبت دوستان هم دل و بى دريغى جوانان عاشق شكوفه داده و به بار نشسته و شده است «خانه ى بامداد».

در سال هاى دشوار طاقت زده گى و دربسته گى، رنج هاى عميق روح و دردهاى جانكاه جسمى او را  مى ديدم و همراه و هم پايش رنج مى كشيدم. مى ديدم با تمامى رنج و دردش چگونه با تلاشى نفس گير، به هر درى مى زند و به هر راهى پا مى نهد تا بتواند كارى بكند و حرفش را بزند.

گاه همكار او مى شدم تا كمك دستش باشم. مى گفت و تايپ مى كردم، نسخه هاى پيش از چاپ را نمونه خوانى مى كرديم، هر جا اصطلاحى مى خوانديم و مى شنيديم براى كتاب كوچه يادداشت  برمى داشتيم و ... كم كم اين همكارى شكل جدى تر و مستمرى به خود گرفت و ادامه يافت. اكنون ما طبق تكليفى كه شاملو بر عهده مان نهاده، مى كوشيم كارها به روالى پيش برود كه شايسته ى او باشد.

درباره ى كارهايى كه اين چند سال انجام گرفته مى توان به گردآورى و انتشار يادنامه ى بامداد هميشه اشاره كرد كه اداى دينى است  به دوستاران شاملو كه از عمق جان شان براى غياب او نوشته بودند.

همچنين سه كتاب از ترجمه هاى چاپ نشده ى او منتشر شده است: حماسه ى گيل گمش (برگردان جديد)، سه نمايشنامه از لوركا (در يك مجلد) و دن آرام - كه خود را با آن ها به پايان مى بَرَد.

از مجموعه آثار شاملو تاكنون سه دفتر منتشر شده است. دفتر نخست مجموعه ى اشعار ، كه بدون اشتباه چاپى و به صورتى بايسته تر و در قطع مناسب تجديد چاپ خواهد شد. دفتر دوم همچون كوچه يى بى‌انتها، «برگردان گزينه يى از اشعار شاعران بزرگ جهان» و دفتر سوم، «ترجمه ى قصه و داستان هاى كوتاه» كه شامل داستان هاى كوتاهى است از نويسندگان مختلف كه سال ها پيش ترجمه شده و در نشريات مختلف و يا به صورت مجموعه به چاپ رسيده بود.

از كتاب هاى ديگر كه در دست تدوين است: آثارشناسى توصيفى احمد شاملو شامل فهرست تفصيلى آثار شاملو و آثار ديگران درباره ى او ، مجموعه ى گفتگوها و  مجموعه ى مقالات اوست.

همچنين پنج نوار و CD شعر و صداى شاملو كه در سال ٧٣ ضبط شده بود، در سال ٨٣  منتشر شد. سايت شاملو به آدرس www.shamlou.org نيز از سال ١٣٦٩  با زحمت و هميارى دوستان راه اندازى شده است. در هرچه پر بارتر  شدن آن مى‌كوشيم. 

ما دوستاران او، هر سال روز بيست و يكم آذرماه به گرامى داشت ميلاد بامدادى اش وعده ى ديدارى داريم، آراسته به آفرينش هاى هنرمندان.

با سپاس و قدرشناسى از همكاران و دوستانى كه در اين سال ها ياور و همراه من بودند.
                                                                      آيدا
                                                                      اسفند٨٦

 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
علی فاضلی

گفته می شود نزدیک به یک میلیون مهاجر قانونى افغان در ایران زندگی می کنند و همین تعداد هم  مهاجران فاقد مدارک  شناسایی در ایران حضور دارند.

سیاست دولت ایران همواره مبتنی بر بازگشت این مهاجرین بوده اما  مجامع بین المللی بر این نکته پای می فشارند که این بازگشت باید داوطلبانه و در یک روند بلند مدت  انجام شود . 

در سال ٢٠٠٧ کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل مبلغ دوازده میلیون دلار جهت نگهداری از پناهندگان به دولت ایران پرداخت کرد. در این سال تحولات دیگری هم اتفاق افتاد و در پی اخراج مهاجرینی که دولت آنها را غیر قانونی می خواند و بحران حاصل از تجمع این عده درمرزها و شهرهای مرزی افغانستان، پارلمان افغانستان رای به عدم صلاحیت  وزیر امور مهاجرین و عودت کنندگان داد و او از کار بر کنار شد و چیزی نمانده بود که این امر در مورد وزیر امور خارجه کابینه کرزی،  هم محقق شود .

بازگشت داوطلبانه مهاجران افغان از ايران همواره وجود داشته، هرچند در مقاطعی روند اين بازگشت تند و یا کند شده است.

خانواده های مهاجر بسیاری از ايران به افغانستان بازگشته اند و شماری ازآنها توانسته اند خانه و زندگی برای خودشان فراهم کنند اما عده ای هم هستند که موفق نشده اند این شرایط را در کشورشان به دست آورند و به ناچار دوباره به ایران بازگشته اند.

بعضی  مهاجرین بازگشته سخن از سختی ها و مرارت های بسیاری  دارند که می توان بیکاری و نبود امنیت جانی را  مهم ترین آنها دانست. عباس از جمله این مهاجرین است که در سن ۸ سالگی همراه خانواده اش وارد ایران شد و پس از دوازده سال در ١٣٧٢ ه.ش. به افغانستان بازگشت.  او که تحصیلاتش را تا دوم دبیرستان در ایران گذرانده بود از مشکلات متعددی می گوید که بر سر راه آنها قرار داشت .

برای عباس، خواهر و برادرها که کودکی شان را در ایران گذرانده بودند در بدو ورود، دیدن صحنه های جنگ مانند تانک های سوخته درمیان راه و ورود افراد مسلح نقاب دار به درون اتومبیل و وجود سلاح های زیاد در دست افراد غیر نظامی صحنه هایی بود که خبر از ورودشان به جایی می داد که آنها هرگز در زندگی تجربه نکرده بودند.

عباس و باقی خانواده که به لهجه فارسی صحبت می کردند پس از ورود به مزار شریف تلاش کردند لهجه دری را بیاموزند تا بتوانند با اطرافیان ارتباط بهتری بر قرار کنند. آنها به مدت یک ماه شب ها پیش هم می نشستند و تمرین می کردند تا این که به این مشکل فایق آمدند.  

مدتی  بعد اتفاق ناگوارى برای عباس افتاد. زمانی که او در دکان آهنگری پدر مشغول کار بود یک قطعه منفجر نشده در میان ضایعات آهن منفجر و در نتیجه دست چپ عباس از مچ قطع شد.

عباس راه تحصیل را در پیش گرفت و از پوهنتون (دانشگاه) مزار شریف لیسانس اقتصاد دریافت كرد.

پس از استقرار حکومت طالبان در افغانستان و كشتار مردم در مزار شریف، عباس و خانواده به ناچار محل زندگی را ترک گفته دوباره به ایران  مهاجرت كردند.

عباس قبل از ترک افغانستان تصمیم به ازدواج گرفت. ازدواج عباس داستانى شنیدنی دارد كه در گزارش مصور اين صفحه از زبان او و مادرش مى شنويد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شهاب میرزایی

تو کار می کنی
آری

و رنج می بری

باری

اما تمام حرف این نیست

تو کار می کنی

زان رو باید بیندیشی

که چرا

هم کار می کنی

و هم رنج می بری
 

"ازایستگاه مترو که آمدم بالا، آسمان مثل همیشه کدرو بدرنگ بود و هوا پر از دود. هوای کثیف را به ریه های  سوخته ام  فرو دادم"*. ازایستگاه مولوی تا کوچه پس کوچه های شوش، پیاده رفتم. کوچه هایی تنگ  و باریک، با مردمانی که هر تازه واردی را با نگاهشان می نوازند.

آب جوی وسط کوچه از بیرنگی به سیاهی، رنگ داده بود. خانه های درآستانه ویرانی با غبار پیری و فراموشی بر گونه، هنوزجای خود را به آپارتمانهای سنگی نداده اند. آپارتمان هایی با شیشه های رنگی، که تصویرکج و معوج آدم ها را در خود منعکس می کنند.  

قدیمی ها ازبافت قدیمی شهر رفته اند و مهاجران شهرستانی و روستایی ،کولی ها وغربتی ها جای خالی آن ها را پر کرده اند. بوی رخوت و سکون در فضا پیچیده است.

در میانه یکی از کوچه ها، بن بستی است با تابلویی چوبی بر سر آن:" انجمن و مدرسه کودکان کار". روبروی چشمم، پارچه های رنگی جایگزین شیشه های شکسته شده اند. درانتهای کوچه دری باز می شود بر سبزی نقاشی کودکانه ای، که کهنگی دیواررا پوشانده است. 

حیاطی قدیمی ، با اتاق هایی دورادورش. اتاق آموزش، اتاق مدیریت، کتابخانه، آرایشگاه و کلاس های مریم و نرگس. میزبان بچه هایی اند که از کودکی، بزرگ شده اند.  

حوض وسط حیاط، خالی آب است وپرازنفس زندگی بچه ها. صدای بازی و شادی بچه ها، نفی رخوت و سکون دنیای بزرگترها است. کوچک و بزرگ، ایرانی و افغانی، دختر و پسر بالا و پایین می پرند وبا  ترقه هایشان  به پیشواز نوروزرفته اند. 

آن ها کارمی کنند تا پولشان، کمک خرجی باشد برای خانواده. از کودکی، چهره سخت زندگی را با دست ها و پاها و چشم هایشان دیده اند و لمس کرده اند. کودکان کاردراین جا، برای لختی هم که شده احترام و محبت را درآغوش می گیرند. کنارهم بودن را می آزمایند، برای تنها بودن درکوچه پس کوچه های زندگی. برای فروختن فال و گل به آدم هایی، ازدنیای دیگری.

 معلم ها، مشتاقانه و بی چشمداشت هر کدام در اتاقی به بچه ها درس می دهند و دل به دردهایشان می سپارند. وقتی برای بچه های افغان، از سفرم به افغانستان می گویم، مشتاقانه گوش می دهند تا سرزمین گمشده پدری را، در کلماتم پیدا کنند.

 ازبچه های مدرسه جدا می شوم تا همزاد آن ها را درخیابان های شهر، برای نقش بستن بر دوربین، پیدا کنم. در پیاده روی ولیعصر، بچه ای با بغضی در گلو و سری پایین، از خرابی ترازویش می گوید.

 پسرکی افغان، جلوی سینما استقلال با چهره ای نگران، کفش های بافتنی اش را به مشتریان می فروشد. پسر گلفروشی در چهار راه حافظ، خواهش می کند از چهره اش عکس نگیرم. می گوید: از عکس و دوربین متنفرم. من هم به "انبوه کرکسان تماشایی"** پیوسته بودم که سال هاست از کنارش رد می شوند و در هزار توی شهرشلوغ  گم می شوند.

 
کسی به فکر گل ها نیست

کسی به فکر ماهی ها نیست

کسی نمی خواهد

باور کند که باغچه دارد می میرد

حیات خانه ما

در انتظار بارش یک ابر ناشناس

خمیازه می کشد

و حوض خانه ما خالی است

ستاره های کوچک و بی تجربه

از ارتفاع درختان به خاک می افتند

و از میان پنجره های پریده رنگ خانه ما

شب ها صدای سرفه می آید

حیات خانه ما تنهاست** *

در گزارش مصورى كه در اين صفحه آمده حرف هاى عشرت محمدى، مدير مسئول آموزش مدرسه "انجمن حمايت از كودكان كار"، و حرف هاى بعضى از اين كودكان را مى شنويد.
____________________________ 

*دیالوگی از فیلم سنتوری داریوش مهرجویی
**تکه ای از شعری از شفیعی کدکنی

***شعری از فروغ فرخزاد

 

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
راحله عسگرى زاده

بی سرپناهان و کارتن خواب ها در تهران معمولا افرادی هستند که به هر دلیل از جامعه رانده شده اند و فقر آنها را به گوشۀ خیابان ها پرتاب کرده است.

پیدا شدن اجساد تعدادی از  بی خانمان ها در شب های سرد زمستان تهران، بار دیگر به مسئولان یادآوری کرد که برای حل این مشکل باید تدبیری جدی اندیشید؛ تدبیری  فراتر از اسکان کوتاه مدت و محدود.

اما همۀ کارتن خواب ها متکدیانی نیستند که شهرداری هر از گاهی آنان را جمع آوری می کند. کارتن خواب هایی هستند که تا چندی پیش زندگی متعارف داشته حتا کارمند بوده اند اما بعد بی چیز و راهی خیابان ها شده اند.

کارتن خواب هایی هم هستند که پس از مدتها خیابان گردی و تکدی، خود را برکشیده، به سطح متعارف زندگی بازگشت کرده اند اما بی چیزی آنان را وا داشته است که همچنان کارتن خواب بمانند.

در سرمای غیرمنتظرۀ تهران و بارش برف های سنگین، پارک هنرمندان در خیابان طالقانی شب ها میزبان مردی است که خواب هایش را با خیابان ها قسمت می کند. رضا برخلاف تصور عموم مردم از بی خانمان ها، سرحال و تمیز است. صبح ها در توالت پارک ریش می تراشد و شب ها جلو در مرکز هلال احمر پارک در کیسه خواب می خوابد.

دوستانی دارد که برایش تلفن همراه خریده اند تا با او در تماس باشند. ٤٤ ساله است و اهل شیراز. شباهتی با دیگر بی سرپناهان ندارد. در جوانی  از سربازی فرار کرده و به تهران آمده  و دیگر بازنگشته.

هیچگاه شغل ثابتی نداشته و بیشتر در قهوه خانه ها و کافه های بین راه کارگری و شاگردی کرده است. از طرح اسکان بی سرپناهان شهرداری اطلاع دارد اما توجهی به آن نمی کند. سرسری می گوید چیزهایی شنیده ام.

مایل است به این مراکز معرفی شود؟ دوست ندارد به محلی برود که میانشان تعدادی مصرف کنندۀ مواد مخدر شب را به صبح می رسانند و تا به حال هم با مأموران شهرداری که مسئول این کار هستند برخوردی نداشته.

می گوید من حتی از مأموران هلال احمر که مدام می بینمشان چیزی درخواست نکرده ام. در شب های برفی می دیدمشان که تا صبح برای کارتن خواب ها پتو می برند اما نه آنها به من حرفی زدند، نه من به آنها احتیاجی دارم!

یک سالی است که اعتیادش را ترک کرده و تمام سعی اش این است که خود را از آلودگی دور نگه دارد. می گوید: به خاطر اعتیادم ٢٢ سال تمام در خیابان های تهران سرگردان بودم و از خانواده ام خبر نداشتم. امیدوار است خانواده اش را پیدا کند و به آنها بگوید که ترک کرده است ... بعد از ٢٢ سال!

وقتی از شب های سرد زمستان می‌پرسم با غرور خاص خودش سعی می‌کند وانمود کند مهم نیست. می‌گوید: از دیدن برف لذت می‌برم.

پس از ساعتی گپ زدن، در مورد همه چیز، اعتماد می کند. می گوید بعد از پایان بارش برف تازه سوز و سرمای دم صبح آغاز می شود. از بیان فقرمادی اش فرار می کند و می گوید کار می کنم!

مفرغ و فلز و کاغذ از کنار خیابان جمع می کند و می فروشد. به اصرار می گوید عادت پاره کردن کیسه های زباله را ترک کرده و حالا می داند که این کار، کار درستی نیست!

امیدوار است و مدام میان حرف هایش خدا را شکر می کند. ناهارش را با ما قسمت می کند و  گله ای از بی خانمانی اش ندارد . انتظامات پارک او را می شناسند و پیمانکارها هوایش را دارند.

سال های قبل در تپه های عباس آباد  با دوستانش گودالی در دل زمین کنده بودند و در زاغه زندگی می کردند اما شهرداری پیدایشان کرد و جل و پلاسشان را بیرون ریخت. از دوستانش می پرسم. مکثی می کند و می گوید یکی از آنها مرد! دیگری بدجوری معتاد است و سومی ازدواج کرده و به اهواز رفته.

موقع خداحافظی شماره اش را به من مى دهد و مى گويد تلفنم یک طرفه است، هر وقت کاری داشتی، یا کاری از دست من برایت برمی آمد به من زنگ بزن.

رضا تنها بی سرپناه تهران نیست ... و شاید یکی از خوشبخت ترین آنهاست. او یکی از صدها انسانی  است که شرایط سخت آنها را به حاشیه رانده. یکی از صدها نفر ... در حوالی خواب های ما ...


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
آزاده نوری

هوس ديدار دريا يا جنگل هاى سرسبز شمال نبود كه آخرين بار مرا راهى جاده هاى پر پيچ و خم و كوهستانى شمال ايران كرد. اين بار مى خواستم "زيبا خانم" را ببينم. همان سد(سيد) زيبا خانم، روستايى كه نمدهاى رنگارنگ و زيبايش را براى تحفه به پايتخت فرستاده است.

بعد از مارپيچ هاى جاده جنگل دو هزار و سه هزار، روستاى كوچكى در يكى از دره هاى كوه هاى البرز وجود دارد كه نامش را از يكى از خانم هاى خير روستا وام گرفته است.

اگر چه بيشتر ساكنان اين روستا پيرمردها و پيرزن ها هستند و جوان ها به شهر مهاجرت كرده اند اما يكى از جوان ترين هنرهايى كه تازگى ها در تهران از آن سخن مى گويند در همين روستا متولد شده است.

ميرمولا ثريا، از فارغ التحصيلان رشته، فرش، صنايع دستى و هنرهاى ايرانى، در اين روستا كارگاه كوچكى به پا كرده است و به همت نمدمال هاى بازنشسته شده، دوباره نمد مالى روستا را زنده كرده است. اما اين بار رنگ و لعاب و شكل و شمايل نمدهاى زيبا خانم آنقدر متفاوت است كه آن را از نمدهاى ديگر متمايز مى كند.

ميرمولا ثريا بر اثر يك اتفاق ساده نمد را به عنوان هنرى كه بايد به آن بپردازد انتخاب كرده است. او زمانى به اين كار جلب شد كه نمدهايى كه توليد مى شدند نه تنها در زندگى امروز به عنوان يك زيرانداز يا كف پوش مورد توجه قرار نمى گرفت بلكه هيچ كس فكر نمى كرد كه دوباره مى توان جنبه هاى هنرى آن را زنده كرد.

حتى سازمان هاى صنايع دستى يا ميراث فرهنگى هم در ميان هنرها يا دست ساخته هاى ايرانى به نمد كمتر توجه نشان داده بودند. اما ثريا با تغييراتى كه ا زنظر ساختارى و ظاهرى در توليدات كارگاه كوچكش به وجود آورد توانست باز اين هنر را زنده كند.

بسيارى از كسانى كه اين نمدها را از نزديك ديده اند، از آن به عنوان زيراندازى مدرن در دكوراسيون داخلى منازل يا محل كار استفاده كرده اند. حتى نمد هاى جديد توانسته به عنوان تابلو نمد و يا ديواركوب مورد استفاده قرار بگيرد.

نمد مالى يكى از بافته هاى نواحى مختلف ايران به خصوص در شمال كشور است. در قديم به دليل دوام زيادى كه نمد در رطوبت دارد از اين زيرانداز در منطقه مرطوب شمال استفاده مى كردند. اما امروز نمد يك زيرانداز فراموش شده به شمار مى آيد.

يكى از دلايل كنار گذاشتن نمد را مى توان استفاده از رنگ هاى تيره و مرده و طرح هاى تكرارى و ساده به شمار آورد كه فاقد خلاقيت و نوآورى بو.

دليل ديگر آن را بايد توليد دشوار نمد دانست. بعد از رنگ شدن پشم ها، طرح اوليه روى پارچه اى بزرگ به اندازه نمد كشيده مى شود. بعد پشم ها با همان رنگى كه قرار است هر طرح داشته باشد و به اندازه متناسب روى طرح ها قرار مى گيرد.

بعد از گذاشتن پشم ها روى طرح اصلى نمد تمام آن با يك لايه پشم كه به رنگ اصلى زمينه است پوشيده مى شود؛ بعد هم اين پشم ها را كه اندكى رطوبت دارند، به صورت فشرده لوله مى كنند و با دست آنقدر بر آن مى كوبند و به اصطلاح آن را بين زمين و دست مى مالند كه پشم ها در هم فرو مى روند و لايه يك دستى به وجود مى آورند.

هر چه نمد بيشتر ماليده شود، استحكام بيشترى دارد. البته مواد اوليه مرغوب هم نقش به سزايى دارد.اين كار به نيرو و زمان زيادى نياز دارد. و با توجه به عدم استقبال جوانان براى انجام اين كار و دست مزد اندك آن نمد مالى كم كم كنار متروك شده شد.

مير مولا ثريا در اين كارگاه، ضمن ارايه طرح هاى تازه، طرح ها و نقشه هاى قديمى از يادها رفته را نيز احيا كرده است. بخشى از آنها را از روى عكس ها و نمد هاى قديمى شناسايى كرده و بخش ديگر به كمك حافظه پيرمردهاى نمد مال بازسازى شده است.

ثريا در اين باره مى گويد: "يك نفر را پيدا كردم كه تمام طرح هاى قديمى را به ياد دارد. مثل دايرة المعارف است. وقتى مى خواهد نمدى بمالد دستش را باز مى گذارم و هيچ كارى به كارش ندارم. خودش بهترين طرح ها را مى زند. هفتاد سالش است اما هنوز هم اين كار سنگين را مى كند."

"نمد زيرانداز محبوبى نيست. براى اين كه آن را در زندگى امروزى جاى بدهيم و با معمارى مدرن هماهنگ كنيم، ابعاد، طرح و رنگ آن را تغيير دادم. بعضى از نمد ها طرح هاى كاملا جديدى دارد. اما در بعضى نقوش كلاسيك را دوباره احيا كردم".

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوكا صحرائى

بهرام نشأت سال ١٣١٩ در تهران و در خانواده‌اى هنردوست چشم به جهان گشود. پدر او در حكومت رضا شاه سرپرست مدارس ايرانى در عراق و سپس در قاهره بود و در همانجا بود كه او با هنر نقاشى آشنا شد و موفق شد دوره هاى طراحى را بگذراند.

بهرام نشأت در سال ١٩٦٠ به سوئيس رفت و به دليل علاقه بسيار زياد به معمارى در دانشگاه ژنو در اين رشته مشغول به تحصيل شد. در اين سال ها به هنر نقاشى و مجسمه سازى هم پرداخت و در اواسط سال هاى دهه شصت كه مصادف مى‌شد با اوج گيرى سبك آبستره در آمريكا و اروپا، او هم به اين سبك رو آورد و آثار متعددى خلق كرد كه در چند نمايشگاه گروهى به نمايش گذاشته شد.

نشأت در سال١٩٧٠ به ايران آمد و تا سال ١٩٨١ در ايران به حرفه معمارى پرداخت و سپس به آمريكا رفت و پس از سپرى كردن دوره‌هاى تخصصى معمارى موفق شد عضو انجمن معمارى آمريكا گردد. البته در تمام اين سال ها نه تنها از نقاشى دور نشد بلكه به صورت حرفه‌اى اين هنر را دنبال كرد.

آقاى نشأت مى‌گويد: "به دنبال علاقه زياد به فلسفه سارتر و نوشته‌هاى كامو، همچنين به دليل رشته تخصصى خودم، معمارى، كه با خواست هاى مردم سر و كار داشتم به سبک اكسپرسيونيسم اروپايى به خصوص اروپاى شمالى مثل آلمان و هلند گرايش پيدا كردم و در اين راه از پيكاسو بيش از بقيه الهام گرفتم. به پيكاسو به اين دليل كه هميشه سنت شكن بود و در سراسر كارهايش سبک و روش هاى جديد ديده مى‌شد علاقه مند بودم."

او مى افزايد: "علاقه بسيار زيادى به خلق نقاشى هاى حجم دار داشتم و به اين دليل بود كه مواد مختلفى را امتحان كردم. در اين بين نوعى خمير نظرم را جلب كرد و تعداد زيادى اثر با استفاده از آن خلق كردم و اولين نمايشگاه انفرادى ام را در ايران،  سال  ٢٠٠٢، در گالرى باران برگزار كردم." 

"بعد از آن به جاى خمير به سراغ كاه‌گل رفتم و شايد به دليل خاطرات زياد ما ايرانى‌ها از كاه‌گل و يا برخورد با آن در كتب مذهبى و يا كتب عرفانى مثل حافظ بود كه به استفاده از آن بسيار علاقه‌مند شدم و اتفاقا از كار با آن بسيار لذت مى‌بردم و دومين نمايشگاه انفرادى ام را هم اين آثار تشكيل دادند اما مشكلى كه وجود داشت سنگينى بيش از حد تابلو ها بود."

"از اينجا بود كه به دنبال ماده قابل انعطاف و سبك گشتم تا اين كه با توجه به تجربه ساخت كاغذ دستى كه سال ها قبل داشتم به استفاده از كاغذ روزنامه راغب شدم و امروز فكر مى‌كنم پس از سال ها به ماده مورد نظرم دست پيدا كرده ام. البته در اوايل سال هاى ١٩٢٠ پيكاسو هم در كارهاى كوبيسم خود به شكل بسيار محدود از بريده‌هاى روزنامه بهره مى‌برده است اما به اين شكل فكر نمى‌كنم تا به حال كسى كار كرده باشد."

بهرام نشأت در پاسخ به اين سوال كه به كدام اثرش بيش از بقيه علاقه‌مند است به تابلويى به نام خرمشهر اشاره مى كند كه در سال ١٩٨٦ و در كاليفرنيا با ابعاد ٣ متر در ۸ متر كشيده است. او مى گويد: "با وجودى كه آن سال ها از وطن دور بودم اما جنگ ايران و عراق مرا بسيار متاثر كرده بود و باعث شد اين تابلو را بكشم و به آن تعلق خاطر خاصى دارم."

مجموعه‌اى از نقاشى هاى بهرام نشأت از تاريخ نوزدهم بهمن تا دوم اسفند در گالرى باران به نمايش در آمد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
ریکّاردو زیپولی

بیش از سی سال از این که ونیز را به تصویر درآورم دوری جستم. تا ٩ نوامبر ٢٠٠٤، روزى که گذرم به کامپو سان سیلوسترو (campo San Silvestro) افتاد و متوجه تصاویری شدم که روی شیشه های پنجره های خانه ای مقابل کلیسا بازتاب داشتند که همان سان سیلوسترو بود.

در یکی از این پنجره‌ها، بازتاب قسمت مرکزی ناقوس که رنگ زرد طلایی داشت تقریباً تمام فضای دو شیشه را گرفته بود، و در سمت راست نوار ظریف آبی رنگی در مقابل آسمان پیدا بود که به شکل کوچکی تکیه داشت، در بالا سرخ فام و در پایین خاکستری. آن هم به نوبه خود بازتاب بام خانه ای بود.

این مجموعه چهره اى بد شکل و عجیب را به یاد مى آورد. من که تحت تأثیر این پیکره قرار گرفته بودم یک عکس انداختم و به تماشای بقیه دیوار پرداختم. دو پنجره دیگر توجه مرا جلب کرد که ناودان مستقیمِ تیره رنگی که در امتداد دیوار پایین می‌آمد آنها را از هم جدا می‌ساخت. هر دو جفت شیشه کاملاً در سیطره بازتاب‌هایِ مشابهی قرار داشتند، آنها هم به رنگ زرد طلایی اما با سایه‌هایی تیره‌تر و در این مورد فاقد پیکره‌ای مشخص.

به نظر فضایی می‌آمد آکنده از اشیاى ناشناخته که در هرج و مرجی از خطوط و رنگ‌ها آشفته‌وار انبوه شده‌بودند. سبب‌سازِ آن تصویر، دیوارهای کناری کلیسا و مدرسه سابق تجّار شراب بود با پنجره‌ها و قاب‌هایش. یک عکس دیگر انداختم.

از آن به بعد رابطه دیداری من با ونیز دگرگون شد. پس از آن که بازتاب‌های شوق‌آور و وسوسه‌انگیزی را کشف کردم و ده ها عکس انداختم، به این نتیجه رسیدم که شیوه‌ای را برای نمایانگری شهر یافته‌ام که لذت به تصویر درآوردنش را آنطور که مى خواستم به من داده است.

از آنجا بود که با اعتقاد و اشتیاق وافر شروع به کار بر روی یک طرحِ عکاسی درباره ونیز کردم. در وهله اول، مسئله بر سر تعیین برخی گونه‌های نماها بود و تدوین شیوه‌ای برای عکاسی که اعتبار طرح را تضمین کند. بازاندیشی در تجربه‌های اولیه‌ام بسیار مفید بود خصوصاً به خاطر دو عامل: نور و زاویه‌بندی.

در واقع بازتاب‌ها در ارتباط با نقطه دید، متفاوت به نظر می‌آیند. اَشکال و رنگ‌‌های آنها با جا به جاییِ بیننده تغییر می‌کند و اگر بیننده نتواند خود را به نوعی سازنده آنها بداند حداقل می‌تواند به عنوان ترتیب‌دهنده آن اَشکال و رنگ ها تلقى کند.

نتیجه‌ آن که رویت یک بازتاب مسئله‌ای است شخصی و هر کسی هر اندازه هم که به بیننده یک بازتاب نورى نزدیک باشد آن را به شکلى متفاوت و نه عینا مشابه دریافت می‌کند. شکل دیدن ما تنها زمانی براى دیگرى واقعیت پیدا مى کند که او خود در موضع ما قرار بگیرد. بنابراین می‌توان گفت هر بازتابى که کسى کشف مى کند و آن را در عکسى  ثبت می‌کند گریزنده و یگانه است.

همراه این گریزندگی در فضا، یک نوع بی‌ثباتی در زمان هم وجود دارد که ناشی از نگاره‌های گذراست. تصویری که بازتاب یافته است در لحظه‌های گوناگون روز بر حسب این که نور آفتاب بر چه چیزی و چگونه بتابد متفاوت جلوه‌گر می‌شود. علاوه بر این، تصویر با ویژگی‌های ثابت‌اش فقط تا مدت زمان کوتاهی پایدار می‌ماند.

مجموعه این پدیده‌ها به من انگیزه داد و مشوقی شد تا در جهت نمایانگری عکاسانه ونیز تلاش کنم. بالاخره شیوه‌ای را برای نگرش و بازنمایی شهر یافته بودم که در تضاد آشکار با توصیف واقع‌گرایانه‌ای بود که از شهر شاهکاری ماندگار و تغییرناپذیر و مناسب با هر فصل و هر دورنمایی می‌ساخت و مى توانست با چشم‌اندازهای معمولی خود مرا از هرگونه سودای عکاسی دلسرد کند.

براى من، شهر در بازتاب‌هایش خود را به صورت مخلوقی متفاوت، گذرا، فریبنده و گریزنده و آن چنان شکننده نشان مى داد که انگار هر لحظه خطر ناپدید شدنش هست. دگرگونی‌های ناشی از این بازتاب‌ها حضور زنده‌ای را القا می‌کرد که گویی ونیز، خود، از همان پنجره‌ها به بیرون می‌نگرد.

این شهر بازتاب یافته که روز به روز بیشتر دست‌آوردهای متنوعش را کشف می‌کردم از نظر شکل و رنگ با شهر واقعی متفاوت بود. چشم‌اندازهای با شکوه و بی شکوه دچار دگرسانی هائى می‌شدند و اَشکال و رنگمایه‌های نامنظم، حتی درهم آشفته‌ای، به خود می‌گرفتند که کمترین تفاوت آن ها با واقعیت، قرار گرفتن راست به جای چپ و چپ به جای راست بود.

این‌جنبه وهم‌آور از طریق برخوردهای وسوسه‌انگیز میان محیط‌های متضادی که در همان فضای روی شیشه جا می گرفتند به اوج می‌رسید: بازتاب شهر گاهی با بعضی از عناصری که پشت شیشه ها در داخل ساختمان ها بودند در می‌آمیخت.

فضاهای برونی و فضاهای درونی جوری بر روی هم قرار می‌گرفتند که ماهیت‌های متفاوتشان با هم آمیخته می‌شد: یکی پدیده‌ای بصری و دیگری نمایانگر واقعیت‌های ملموس.

پیش می‌آمد که شکوهمندی یک گنبد پر زرق و برق رنسانسی در قاب پنجره های کهنه خانه زهوار دررفته‌ای قرار بگیرد؛ ترکیبی که هرگونه تفاوت طبقاتی و سلیقه اى را نفی می‌کند.

از این زاویه بصری که می‌دیدی شهر پراکنده شده بود، و حضورش را با این تکرارها در همه جا گسترش داده بود. ونیز به یک گالری هنری در فضای باز تبدیل می‌شد که در آنجا چشم‌اندازهای بدیع و بی‌همتایش به نمایش در‌می‌آمدند.

بعضی از این چشم‌اندازها نمایانگر گستردگی یک دورنمای معمولی بود. یعنی در بازتاب‌ها جزییات عناصری پدیدار می‌‌شد که نمی‌شد واقعیت هم‌تراز آن را مشاهده کرد. این ها تماماً مرهون بازی های ویژه زاویه بندی بود که امکان این را به شیشه پنجره ها مى داد تا از بالا ببیند و آن چیزهایى را که از چشم رهگذر در پایین مستور است بازتاب دهد.

من با انتخاب این طرح، بایگانی عظیم عکس‌های بازتاب‌ها بر روی شیشه‌های ونیز را به وجود آوردم. ساختار نمایشگاه هدفش نمایاندن هر چه بهتر نتایج این طرح است، یعنی عکس‌ها به صورت جفت در معرض نمایش قرار می‌گیرند و هر یک از جفت‌ها یک ویژگی دارد که هر دو تصویر را به یکدیگر پیوند می‌دهد.

این جهت‌گیری آغازین در طول کار شاهد پیوست‌تلفیقی مهمی بود. در واقع سال ها قبل، خیلی پیش از آنکه به بازتاب‌های ونیز فکر کنم، شروع کرده بودم به کار بر روی ترجمه و تفسیر اشعار مربوط به آینه در غزل‌های میرزا عبدالقادر بیدل (١٦٤٤-١٧٢٠) شاعر شهیر، فیلسوف و عارفى که در هندوستان می‌زیست.

دشواری آثار بی‌شمار او در داستان فردی نماد یافته است که در آسیای مرکزی یکی از اشعار او را به هفتاد جور گوناگون تقسیر و بیان می کند، اما خود شاعر در خواب بر او ظاهر می‌شود و با گفتن این که هیچ یک از خوانش‌های او درست نبوده است طردش می‌کند.نوعی گریزندگی که یادآور گریزندگی بازتاب‌هاست.

از نظر "بیدل" دنیا همچون آینه است و تنها در آن است که می‌توان به جستجوی رازهای جهان مطلق رفت و آن را دریافت. در سیاق چنین کلامی است که توانایی آینه در پذیرش بازتابِ واقعیت‌های متفاوت ستایش می‌شود، و به این ترتیب میان فضاهای گوناگون، همانطور که در تصاویر بازتاب ها می‌بینیم، یک هماهنگی برقرار می‌شود.

چون مدت هاست که با موضوع بازتاب آشنایی دارم، ممکن است انگیزه پژوهش عکاسانه من درباره ونیز از خواندن اشعار بیدل ناشی شده باشد.

رهیافتِ میان تصاویرِ ونیز و اشعارِ بیدل، گذشته از پیوندهاى مفهومى، تداعى گرِ گرایش هاى ذاتى ونیز به مشرق زمین است که در این مورد از رابطه ویژه اى نشأت مى گیرد و آن این که تولید آینه شیشه اى در ونیزِ دوران رنسانس شکوفان بوده است و از آنجا به بسیاری نقاط دنیا، از جمله سرزمین های مسلمانان، راه یافته.

در مجموع چون منظور بیدل از آینه در توصیف هایش همان آینه شیشه اى است ( نه نوع کهن آن از فلز)، به این دلیل مى توان الهام های او را در ارتباط با نبوغ ونیزی دانست.

شرح حال ریکّاردو زیپولی

ریکّاردو زیپولی در شهر پراتو (Prato) در سال١٩٥٢ متولد شده است و از ١٩٧٥ زبان و ادبیات فارسی را در دانشگاه کافوسکاری (Ca’Foscari) در ونیز تدریس می‌کند. وی مؤلف آثار زیادی است و کار اصلی او بیشتر بر مسایل تاریخی و سبک‌شناسی در حوزه ادبیات فارسی متمرکز است.

زیپولی فعالیت‌های زیادی در عرصه ترجمه انجام داده است؛ با توجه ویژه‌ای به شاعران سبک هندی بخصوص بیدل دهلوی.

عکاسی را از سال ١٩٧٢ آغاز کرد. اولین نمایشگاه عکاسی او در انستیتوی هنرهای معاصر (Institute of Contemporary Art)  در لندن در سال ١٩٧٦ برگزار شد. از آن به بعد آثار او در ایتالیا و خارج از آن در معرض دید عموم قرار گرفته و انتشار یافتند.

او در چهاردهمین بی یِنال هنری سان پائولو (Sao Paulo) در برزیل در١٩٧٧ شرکت کرد و یک نمایشگاه شخصی در گالری راه ابریشم (Silk Road Gallery) در تهران در ٢٠٠٥ بر گزار کرد.

این نوشته را رضا قیصریه برای کتاب ونیز در آینه که به مناسبت برپایی نمایشگاه منتشر شده، ترجمه کرده است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
م. آرش

ايران هنوز هم براى غربيان كشور پر رمز و رازى است كه، بسته به مخاطب شما، نامش با ستايش ويا نكوهش روبرو مى شود. نشر كتاب به زبان انگليسى در باره ايران در حال افزايش است و كمتر هفته اى است كه چند كتاب در باره ايران منتشر نشود. اگر به سايت هاى ويژه كتاب در اينترنت نگاه كنيم نام صدها كتاب را مى بينيم كه به نحوى به ايران مربوط اند. 

يكى ديگر از پديده هاى نو در زمينه نشر كتاب، حضور مولفين  ايرانى در ميان نويسندگان كتاب هاست.

در هفته هاى اخير تنها در بريتانيا چندين كتاب در باره ايران منتشر شده  كه دوتاى آنها نوشته ايرانيان است.

فوران نشركتاب به زبان انگليسى در باره تحولات  ايران  در سه دهه گذشته  سه دوره مشخص داشته است. در نخستين دوره  در سال هاى اطراف انقلاب كتاب هايى كه نشر يافت بيشتر در باره  برهه هاى بحران در تاريخ ايران، دلائل سقوط نظام سلطنتى، ريشه يابى و وقايع نگارى انقلاب،  و چگونگى گذار به نظام جديد بود.

در دومين دوره كتاب هايى منتشر شد كه به تجربه حكومت اسلامى، دگرگونى هاى اجتماعى، حقوق انسانى،  نابسامانى هاى جنگ و پيامدهاى آن، و خط مشى حكومت در دوران موسوم به سازندگى پس از درگذشت آیت الله خمينى مى پرداخت.

آمدن محمد خاتمى نگاه ها را به ايران تغيير داد و نوعى خوش بينى براى تغييرات اساسى سياسى، هر چند همراه با شك، درونمايه بسيارى از كتاب ها شد. 

شايد بتوان گفت كه در سومين دوره يعنى در چند سال اخير به دليل افزايش ياس سياسى در ميان قشرجوان و دانشگاه رفته و توجه به برنامه هاى هسته اى ايران در غرب  نشر كتاب در باره ايران به دو روند انجاميده:
الف- نشر كتاب هاى بسيار در باره هدف ايران از تلاش هسته اى و واكنش و گزينه هاى احتمالى غرب.
ب - نگاهى ديگر به گذشته ايران تا در پرتو آن بتوان به وضع موجود و آينده ايران نگاهى متفاوت داشت.
 

اگر خواسته باشيم  موضوعى نگاه كنيم كتاب ها به كند و كاو در تاريخ، تحولات فرهنگى و اجتماعى مثل ادبيات، فيلم، نوانديشى دينى، رسانه هاى نو، تلاش زنان براى حقوق مساوى، زندگى اندرونى جوانان، بى رنگ شدن دين رسمى و يا  پر رنگ شدن مناسك مذهبى مى پردازند.  

از كتاب هايى كه در هفته هاى اخير در باره ايران چاپ شده چند كتاب به جهاتى جالب است. يكى از اين كتاب ها امپراتورى انديشه ، تاريخ ايران نوشته مايكل اكسورتى است. مؤلف زمانى ديپلمات بود و اكنون در دانشگاه اكزيتر در جنوب بريتانيا درس مى دهد.

انگيزه نوشتن كتاب پاسخ به اين سؤال بوده كه با توجه با اين كه مركز فرهنگ ايران گاهى در فارس و بين النهرين بوده و گاهى در خراسان و آسياى ميانه، و گاهى در آذربايجان؛ و با توجه به اين كه نفوذ فرهنگى ايران بسيار فراتر از مرزهايش،  يعنى از تركيه عثمانى تا بغداد و آسياى ميانه و هند احساس مى شده، آيا مى توان گفت كه ايران در واقع يك امپراتورى انديشه بوده است؟

 
براى پاسخ دادن، نويسنده در كنار گزارش سياست و آبادانى و جنگ و دادگرى ها ويا ديوانگى هاى حكمرانان ايران، به روندهاى فكرى و فرهنگى ايرانيان در برون و درون مرزهاى متغير ايران از قديم تا امروز پرداخته است. 

او با نگاهى دوستانه به ايرانيان و ايران گامى در شناساندن ايرانى نسبتا نزديك به واقع برداشته است، و آن هم در زمانى كه تلخى هاى خبرى روزمره، انگ فرهنگ را از نام ايران و ايرانى در برخى از جوامع مغرب زمين زدوده است.  از اين مؤلف پيشتر نادرشاه، شمشير ايران كه زندگينامه اين پادشاه است نشر يافته است. 

ايران از نگاه نويسندگان كتاب ديگرى است بر اساس چشم ديدها و نظرات نويسندگان و سياحانى  كه در قرون مختلف به ايران رفته اند.  گردآورنده و ويراستار اين مجموعه، ديويد بلو، زبان فارسى و تاريخ خوانده و سال ها خبرنگار بى بى سى بوده  است.

اين كتاب با زمينه هايى به زبان ساده براى بسيارى كه فرصت نمى يابند صدها جلد خاطرات سياحان را بخوانند منظرى بديع و كم نظير فراهم مى كند و گزيده هاى نوشته هاى سياحان چون كوتاهند  خواندن كتاب را، در دنياى بى حوصلگى هاى كنونى، آسان كرده است. 

ديويد بلو كوشيده يك سويه نويسى هاى يونانيان را در باره ايرانيان تعديل كند.  مثلا در برابر نوشته هاى  اشيل،  از نخستين نمايشنامه نويسان يونانى و از سربازان نبردهاى ايران و يونان، كه در نمايشنامه هايش در باره پيروزى بر خشايارشاه داد سخن داده، و ديويد بلو شعرى را از رابرت گريوز شاعر انگليسى آورده كه پاسخى باشد به بى پايگى رجزخوانى اشيل.

گردآورنده  پس از نقل گزارش هاى يونانيان ديگرى مثل هرودوت و گزنفون، به قرون وسطى آمده و به سراغ كسانى مثل ماركوپولو و بعد ابن بطوطه رفته كه در زمان مغول از ايران ديدن كرده اند. 

دوره بعد سياحان عصر صفوى اند كه تصويرهاى زنده و گويايى از دربار و زندگى باجلال و شكوه شاهان و زيبايى هاى ايران داده اند. تيره روزى هاى اصفهان پس از سقوط  از زبان سياحانى چون كشيش كروسينسكى آمده كه توحش و قتل عامى بى بديل را نشان مى دهد. شيراز و وضع بى مثالش نيز در گزارش هاى كسانى چون ويليام فرانكلين آمده كه در ١٧٨٦ از شيراز ديدن كرده بود و در باره زيبايى زنان شيراز بسيار سخن گفته است.    

از دوران قاجار و پهلوى و دوران انقلاب نيز چشم ديدهاى بسيارى در كتاب آمده است چون هر چه به دوران معاصر نزديكتر مى شويم بر روايت ها و ديدارها افزوده مى شود. جالب اين كه در كنار خيل خارجيانى كه از ايران گزارش كرده اند در اواخر اين كتاب چند گزارش هم از ايرانيانى مثل افشين مولوى و آذر نفيسى ديده مى شود كه به زبان انگليسى نوشته اند.

كتاب ديگرى هم  كه بيشتر زبان دل نويسنده است و بايد آن را با اشتياق و از سر فرصت خواند  عمرخيام: شاعر، شورشى، ستاره شناس است به قلم هژير تيموريان.

تيموريان با نثرى موجز، زيبا و روشن داستان زندگى خيام را باز مى گويد و نبرد او را با قشرى گرايان دينى و رنج هايى كه كشيده بيان مى كند.  تيموريان تصويرى زنده از دنياى رويايى گذشته و روزگار دانش و خرد در بخارا و سمرقند و نيشابور و اصفهان مى دهد و با خلاقيت يك نويسنده به جزيياتى مى پردازد و فضايى مى آفريند كه انگار خود او در آن زمان مى زيسته است.

نويسنده از آشنايى ادوارد فيتزجرالد با خيام داستان هاى گيرايى دارد و در باره اهميت ترجمه فيتزجرالد در شناساندن خيام به غربيان بسيار نوشته و بعد  بافروتنى ترجمه ديگرى از رباعيات خيام را  در كنار متن  فارسى رباعيات ارائه كرده است. سرنوشت خيام و سوالاتى كه او در رباعياتش طرح كرده در روزگار ما هم همچنان نيازمند پاسخ است.

نوشتن زندگينامه از كارهاى دشوارى است كه در زبان فارسى توجه چندانى به آن نشده زيرا مصالح آن در اختيار نيست.

خاطره نويسى در زبان فارسى چندان باب نبوده؛ براى بسيارى مصاحبه دادن درباره زندگى خصوصى و سياسى خوشايند نيست و در نتيجه زندگى نامه نويسان معمولا مى كوشند تا بر اساس منابع ديگر و به قدرت نيروى تخيل خود تصويرى از شخص مورد نظر ارائه دهند.

در كشور هايى كه تبادل اطلاعات آسان است، و سياستمداران بى آنكه خواسته باشند به انحصار رسانه اى تكيه كنند، خود را در معرض پرسش و پاسخ مى گذارند شايد نوشتن زندگينامه يك سياستمدار آسانتر باشد. اما سياستمداران ايران تا كنون كمتر با نوشتن زندگينامه اى كه ستايشنامه نباشد موافقت كرده اند و از همين رو نوشتن كتاب در باره سياستمدار زنده، رنج نويسنده را دشوارترهم مى كند.

و اين دقيقا كارى است كه كسرا ناجى بدان پرداخته و كتابى با نام  احمدى نژاد: تاريخ سرى رهبر راديكال ايران نوشته است. با اين كه آقاى ناجى نتوانسته  با رئيس جمهور مصاحبه كند، بر اساس گفتگو با مشاوران و روزنامه نگاران و رسانه ها و كتاب هايى كه نوشته شده جوانب مختلف زندگى او را  از كودكى تا دوران نوجوانى و بعد درگيرى در سياست تا رسيدن به رياست جمهورى ايران به بررسى گرفته است.

با توجه به اين كه آقاى ناجى در دو سه سال گذشته در ايران زيسته و از نزديك با اوضاع ايران آشنائى دارد، توانسته به جزئياتى بپردازد كه براى بسيارى از خارجيان شناخت آن آسان نيست.  مى توان گفت كسرا ناجى كتابى خواندنى در باره رييس جمهورى ايران و سياست هاى او نوشته است و توانسته حسى را كه بسيارى از ايرانيان پس از انتخابات داشتند و واكنشى را كه سخنان او در باره مسائل ايران و جهان برانگيخته، به روشنى منعكس كند.
 

The Empire of the Mind, A History of Iran
Publisher: Hurst & Company, London
 

Persia through writers’ eyes
Publisher: Eland, London
 

Omar Kayyam: Poet, Rebel, Astronomer
Publisher: Sutton Publishing, England
 

Ahmadinejad: The Secret History of Iran’s Radical Leader
Publisher: I. B.Tauris, London

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

درتمام طول مسیر تا گالری پاسارگاد به زیور آلاتی که خانم فرزانه شفیعی در آنجا به نمایش گذاشته بود، فکر می کردم. جعبه هائی در ذهنم مجسم می شد که اين زیورها را روی مخمل بر دیوار یا روی میز چیده اند و بینندگان به دور آن مشغول تماشا هستند، اما از همان لحظۀ ورود متوجه اشتباهم شدم.

رشته های گردن بند  با سنگ های قیمتی و نیمه قیمتی برگردن شیرهای سنگی و مجسمه های چوبی زیبای گالری جلوه می فروخت. چند میز بزرگ که با سطوح بزرگ شیشه ای پوشیده شده بود، پر از انواع گردن بند و گوشواره و دیگر زیورها، با ابهت تماشاگران را به خود جلب مى كرد.

یک درختچۀ تزئینی کوچک  با شاخه های تردی که به انگشتان ظریف زنی زیبا می مانست، رشته های گردن بند را برای تماشا بر سر دست گرفته بود. تماشاگران مشتاق مشغول امتحان کردن زیورهای جذاب و رنگین و مشورت با همدیگر بودند.

کارها فراوان، متنوع،  با سلیقه وپر جلوه تمام سالن را پر کرده و حتا روی نیمکت هم  به زیبائی چیده شده بود.

اغلب تکه های ساخته شده و طرح های خاصی که تصویر آنها روی کارت دعوت دیده می شد، به مثابه واسطۀ عقد، وسط رشته هائی از سنگ های مناسب نصب شده بود و متناسب با حال و هوای آن بود.

قیمت های نسبتا بالا و استقبال قابل توجه از نمایشگاه نشان می داد که هنرمند مشتریانش را خوب می شناسد. حضور یک استاد خوش نویسی، یک فیلسوف، چند سفیر و برخی مقامات محلی سازمان ملل مدیر گالری را غافلگیر کرده بود. 

در بازگشت با خودم می اندیشیدم حیف شد که این هنرمند پرکار وبا سلیقه در افتتاح نمایشگاه خود حضور نداشت. گویا شب قبل به علت عارضۀ قلبی در بیمارستان بستری شده بود.

مدیر گالری می گفت  خانم شفیعی تحصیلاتش را در رشته معماری داخلى در آمریکا به پایان برده اما به دلیل علاقه به زیورآلات، دوره های آموزشی لازم را گذرانده و اکنون بیش از بیست سال است که مشغول طراحی و ارائۀ جواهرات زينتى است.

اين هنرمند در بخشى از آثارش با الهام ازطرح های اصيل ايرانى و زيورآلات بومى قديم و نگرشى نو و همچنين انتخاب مناسب در تركيب بندى و تلفيق گوهرها از نظررنگ و فرم و طراحى نقره و طلا لطافت خاصى به هنر خود داده است.

دنیای سنگ ها، دنیای رنگارنگ و چشم نوازی است، و قدرتی در جذب مردمان دارد. از همین رو در فرهنگ های مختلف تأثیرهاى بسیاری برای سنگ ها  قائل اند. شايد همین باور به تاثیر سنگ هاست که محبوبیت آنها را در میان مردم بالا برده و برای سنگ ها با رنگ های گوناگون ارزش زیادی ایجاد کرده است.

شاید اشاره اى به بعضى اعتقادات مردم به معنا و تأثير سنگ ها  خالى از لطف نباشد.  در فرهنگ های مختلف برای سنگ ها و گوهرها خواص گوناگونی ذکرشده وعده ای هم،  چه ما آن را خرافه بدانیم و چه ندانیم، به این گفته ها باور دارند:

الماس: نشان سختى و گرانبها بودن ، تسخير ناپذيرى وعشق جاودانه.
مرواريد سفيد: مظهر شادى وثروت
ياقوت قرمز: نشانه قدرت
ياقوت كبود: ايرانيان قديم معتقد بودند كه كره زمين بر روى ياقوت كبود بسيار عظيمى استوار شده و رنگ آبى آسمان بدليل انعكاس نور ياقوت بوده است.
كهربا: براى ايجاد تعادل درونى، افزايش قدرت اراده
عقيق آبي: تقويت نفس، افزايش شهامت، تقويت تمركز، شادى بخش
فيروزه: تقويت بنيه ، محافظت در برابر نيروهاى منفى ،بهبود ارتباطات اجتماعى
جيد: ايجاد آرامش و خونسردى ،افزايش توانايى بيان

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.