Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

مهتاج رسولى

 منوچهر لطيف از ورزشى نويسان با سابقه است كه از سال ١٣٣٤ در بارۀ كشتى نوشته و از نخستين گزارشگرانى است كه با تختى آشنا و دوست بوده است. او كار ورزشى نويسى را از روزنامه خراسان در مشهد شروع كرد.  با او دربارۀ تختى به گفتگومى نشينيم.

لطيف مى گويد تختى كشتى گيران خراسان را خيلى دوست داشت و هر وقت به مشهد به زيارت مى آمد، مى گفت برويم پيش مشتى وفا. منظورش پهلوان وفا بود كه كشتى گير بنامى بود. 

از اين كارشناس كشتى مى پرسم آيا بعد از انقلاب در ادبيات ورزشى كار نويى هم دربارۀ تختى صورت گرفت؟ مى گويد: "نه، بيشتر از نام تختى استفادۀ ابزارى شد. حتا در آرامگاه تختى كه چهل سال از ساختمان آن مى گذرد هيچ تغيير عمده اى صورت نگرفته است. در و پيكرش دارد مى ريزد و هر سال مسئولين ورزش مى گويند كه مى خواهند آرامگاه ويژه اى براى تختى بسازند، اما هيچ خبرى نيست."

"در كنار آرامگاه شروع كرده اند به ساختن يك گود زورخانه، ولى پنج شش سال است كه ته و پى آن به همان شكل مانده است. هر وقت مى روم آنجا جوان هاى محل كه مرا مى شناسند و مى دانند با تختى هم دوره بوده ام، دور من جمع مى شوند و سوال پيچم مى كنند."

"سه سال پيش كه يك روز سوال پيچم كرده بودند، وسط جمعيت چشمم افتاد به آقاى على كفاشيان، معاون وقت سازمان تربيت بدنى، كه حالا دبيركل كميته المپيك است. گفتم بگذاريد از آقاى كفاشان بپرسم. گفتم آقاى كفاشيان! آرامگاه كه به صورت مخروبه در آمده، اين گود زورخانه هم كه همين جور مانده است، اينها را كى درست مى كنيد؟ گفت سال ديگر انشاء الله. حالا سه سال مى گذرد اما هيچ اتفاقى نيفتاده است."

"امسال به مناسبت ١٧ دى قرار است در هتل المپيك ورزشگاه آزادى براى تجليل از تختى مراسمى برپا شود. يقين دارم باز خواهند نشست و مثل هر سال حرف خواهند زد. چون هر سال صحبت هايى درباره تختى مى شود اما طبق معمول مى ماند براى سال ديگر. يک جام كشتى هم به نام تختى داشتيم كه امسال آن را هم حذف كرده اند. گفته اند در خرداد ماه برگزار خواهند كرد اما شک دارم كه ديگر برگزار شود."  

مى گويم آقاى لطيف ما قهرمانان و كشتى گيران برجسته زياد داشتيم اما هيچ كدام اسطوره نشدند. تختى چرا اسطوره شد؟ 

مى گويد: "عوامل مختلفى دست به دست هم داد تا تختى تختى شود. تختى روحيه مردمى داشت. علاقه داشت به مردم كمک كند. مثل زلزلۀ بوئين زهرا كه مشهور است. يا مثلا حقوق بازوبندى خود را به دانش آموزى داد كه از كرمان آمده بود و قصد داشت در كنكور شركت كند. اين دانش آموز در دانشكدۀ پليس قبول شد. تختى حقوق بازوبندى خود را هر ماه به او مى داد كه بتواند خرج خود را تأمين كند. او بعدها سرهنگ شهربانى شد و تختى را مثل پدر دوست داشت. از اين جور كارها زياد مى كرد."

"خيلى ها بودند كه مى خواستند تختى را بخرند اما زير بار نمى رفت. روحيه اى داشت كه نمى خواست مديون كسى باشد. بزرگ منشى او سبب شد كه از ساير قهرمانان متمايز باشد."

"يک نمونۀ ديگر بگويم. در المپيك ١٩٥٦ ملبورن تربيت بدنى اعلام كرد كسانى كه مدال طلا بگيرند ٥٠ هزار تومان جايزه نقدى خواهند گرفت. آن موقع ٥٠ هزار تومان خيلى پول بود و مى شد با آن سه تا خانه خريد. تختى و حبيبى مدال طلا گرفتند، دو نفر از كشتى گيران ما هم مدال نقره گرفتند، ولى در چهار وزن ديگر مدالى نگرفتيم و دست قهرمانان ما در آن وزن ها خالى ماند. تختى ٥٠ هزار تومان خود را در طبق اخلاص گذاشت. گفت پول من بايد بين من و آن چهار نفر قسمت شود. هرچند آن چهار نفر قبول نكردند، ولى تختى صادقانه گفت شما هم كشتى گرفتيد، تيم ما در آنجا پيروز شده است و شما هم در اين پيروزى سهيم هستيد. من اگر حريف تمرينى نداشتم نمى توانستم پيروز شوم. شما حريفان تمرينى من بوده ايد." 

مى پرسم آقاى لطيف بعد از انقلاب هيچ ورزشگاهى به نام تختى ساخته شد؟  

مى گويد: "نخير. تمام ورزشگاه ها را به نام تختى كردند. من در همان اوايل انقلاب مطلبى در كيهان ورزشى نوشتم كه شما بياييد براى تختى ورزشگاه نويى بسازيد. نوشتم اينكه استاديوم سعد آباد مشهد را به نام تختى كرده ايد، او اگر زنده بود مى گفت نه، نمى خواهم، بايد به نام پهلوان وفا باشد. تختى اگر زنده بود و مى ديد كه تنها ورزشگاه شيراز را به نام او كرده اند مى گفت اينجا محمد على فرخيان داريم، ورزشگاه بايد به اسم او باشد. نوشتم به جاى اينكه همه ورزشگاه ها را به نام او بكنيد، بياييد يک ورزشگاه به نام او بسازيد. الان هر جا مى رويم يك استاديوم تختى هست اما اين چه فايده دارد. هنوز براى تختى يک ورزشگاه ساخته نشده است." 

مى پرسم در طول اين چهل سال هيچ مجله و نشريه اى به نام تختى منتشر شده است؟ 

باز مى گويد: "نه، يك مجله كشتى هست كه آقاى صدرالدين كاظمى منتشر مى كند كه روى جلد آن كشتى را طورى نوشته كه تختى خوانده مى شود. اولين شماره اش را هم به زندگى تختى اختصاص داد و عكس تختى را گذاشت." 

مى پرسم اگر شما در اين مملكت كاره اى بوديد براى تختى چه مى كرديد؟

مى گويد: "اولين كارى كه مى كردم يک ورزشگاه به نام او مى ساختم. تأكيد مى كنم فقط يک ورزشگاه. بعد هم سجاياى اخلاقى اش را گسترش مى دادم. بعد از انقلاب چند بار زلزله آمد، سيل آمد و ما قهرمانان را جلو انداختيم كه كارى بكنيم اما ديديم اينها جوهر اين كار را ندارند. محبوبيت او را هم ندارند. متاسفانه وسط كار ما را تنها گذاشتند."

"من اگر رئيس فدراسيون كشتى بودم جنبه هاى اخلاقى و نقاط مثبت تختى را بزرگ مى كردم تا ديگران هم ياد بگيرند. ما در شعار مى گوييم كه پهلوانى بزرگتر از قهرمانى است اما نتوانسته ايم اين را جا بنيدازيم. ما همه، حتا ورزش نويسان، وظيفه داريم كه خصوصيات اخلاقى تختى را بگسترانيم."

"مشكلات زندگى حالا كه بيشتر است، اما اين كارها نمى شود، هيچ. حالا ديگر ليگ ها كشتى گيران را پولكى هم كرده اند. البته اين كار از فوتبال شروع شد بعد به جاهاى ديگر سرايت كرد. اينها ما را از مسيرى كه مى پيموديم منحرف كرده است. ورزش ما حالا از آن چيزى كه ما در ذهنمان بود، از آن چيزى كه ما مى خواستيم فاصله گرفته است. ديگر آن نيست. مثلا جوانمردى سرلوحۀ كشتى بود، ديگر نيست؛ منش پهلوانى، سرلوحۀ كشتى بود، ديگر نيست؛ صداقت و پاكدامنى، درستى، عزت نفس، تقوى، همۀ اينها را در كشتى داشتيم اما حالا كشتى گير ما هم مثل فوتباليست شده است." 

از ورزشى نويس با سابقه، دربارۀ شايعۀ قتل تختى مى پرسيم كه هنوز هم گاه شنيده مى شود. مى گويد: "نه، تختى خودكشى كرد، صد درصد خودكشى كرد و اينها همه شايعاتى بود كه حول يك اسطوره پيچيد. تختى روحيه بسيار ظريفى داشت، برخلاف سينۀ ستبر و بازوان توانمند، قلبى به اندازۀ گنجشک داشت، خيلى زود آزرده مى شد، با كوچک ترين تلنگرى اشكش در مى آمد، از ناراحتى مردم گريه مى كرد، چنين آدمى نمى توانست در مقابل مشكلات دوام بياورد، و نتوانست."

براى خواندن خاطرات دوستان تختی از او اينجا را کليک کنيد

در گزارش مصورى از شوکا صحرائى در بالاى اين صفحه عکس هائى از غلامرضا تختى را به همراه حرف هاى دو تن از دوستان قديمى او مى بينيد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شهاب ميرزائى

شاید آشناترین تصویرموتورسواران تهرانی، که درهزارتوی این شهر بزرگ هر روز بیشتر و بیشتر ما را محاصره می‌کنند، تصویرحسین، پیتزا موتوری  فیلم "طلاى سرخ" جعفر پناهی، باشد. پیکی که با موتور، پیتزاها را به محله های مختلف این کلان شهرعظیم می‌برد و یک روز مکث می‌کند تا همکار موتور سوارش را ببیند که بر روی زمین دراز شده است. مکثی که در نگاه بسیاری ازما ادامه يافته است، بارها و بارها در کوچه و خیابان های تهران.

مدت هاست که درهر گوشۀ شهر که سرک بکشی، یک موتوری حضورش را در برابر چشم و گوش ات اعلام می کند. فرقی هم نمی کند، پیاده رو باشد، خیابان یک طرفه باشد، روی پل باشد یا زیر پل.

کارخانه های موتورسازی، یکی پس ازدیگری در سراسر کشور احداث می‌شوند و مشتری های کم بضاعتشان با خرید قسطی موتورها، ازطرفی صاحب وسیله نقلیه ارزان می‌شوند و از طرف دیگر خود را برای رویارویی با مرگ، آماده می‌کنند.

هجوم موتورها در اطراف بازار تهران، میدان پانزده خرداد و چهار راه گلوبندک، نفس کشیدن را سخت می‌کند و آلودگی صوتی در اوج است. دراین جا مردم برای حمل و نقل کالا یا ازآدم های باربراستفاده می‌کنند، یا از موتورها، که آدم ها و بارها را از این سو به آن سو می‌برند.

اما راه گریزی نیست. شهردر نبود سیسستم حمل و نقل عمومی مناسب شلوغ و آشفته است و بسیاری از مردم هم به خاطرنداشتن شغل خوب، به مسافرکشی مشغول اند. آنها که وضع بهتری دارند با ماشین و آنها که بضاعت کمتری دارند با موتور.

با توجه به ترافیک تهران، خیابان های یک طرفه و وجود مغازه هایی که کالاهای اساسی مردم را در مرکز پایتخت می‌فروشند، به نظر می‌رسد چاره ای برای بسیاری ازمردم باقی نمی ماند که ازاین وسیله نقلیه پرخطراستفاده کنند.

در خیابان های تهران وقتی ماشین ها پشت سرهم صف کشیده اند، موتورها با گذشتن از لای آنها، پیاده روها یا مسیرهای خلاف و کوچه پس کوچه ها، مسافرانشان را به موقع بر سر قرار خود می‌رسانند. گرچه نبود هرگونه سیستم ایمنی برای مسافران این وسیله و عبور از مسیرهای خلاف از سوی رانندگان موتورها، می‌تواند بسیارخطرناک و نوعى جانبازى به حساب بيايد.

اما ورای همۀ این گفته های مثبت و منفی، هر روزهزاران موتور تازه وارد شهرهای ایران می‌شوند. موتورهای چینی با نام های ایرانی که بسیاری از آنها، مدل های از رده خارج شده و غیر استاندارد اند و از حداقل سیستم ایمنی هم برخوردار نیستند.

آمار از این حکایت می‌کند که قسط بسیاری از اين موتورها، هیچ گاه پرداخت نمی‌شود، چون صاحبان آن ها دیگر در این دنیا نیستند. ما نیزهر روز نگاه تلخ و با تأمل حسین به همکار موتور سوارش را، به وسعت بیست میلیون چشم، تکثیر می‌کنیم.

عبدالله زندى

عبدالله زندی، یکی از هزاران موتوری تهران است که در سرما و گرما در پی روزی خود در خیابان های تهران روان اند.  او می گوید: "سرباز بودم که در وزن ۶۸ کیلو گرم برای تیم ملی انتخاب شدم و به مسابقات قهرمانی آسیا رفتم و اول شدم. به ما قول زمینی در پونک دادند. جنگ که تمام شد رفتم پیش طالقانی و برزگر، مسئولان وقت فدراسیون کشتی. گفتند المپیکی ها توی نوبتند. توکه آسیایی هستی، چی میگی؟"

"رفتم دنبال کار پِرِس کاری قاشق و چنگال. اوایل وضعم خوب بود، اما توى بالا و پایین شدن وضع اقتصادی، کارگاه های کوچک له شدند. من هم ورشکست شدم."

"بعد رفتم ادارۀ آب و کارمند قرار دادی شدم. همزمان با خصوصی سازی شرکت های دولتی و تعدیل نیرو، عذرم را خواستند. ناگزیر برای گذران زندگی رفتم و موتوری را به قیمت سیصد هزار تومان خریدم. صد تومانش را نقد دادم و بقیه اش را ماهی سی تومان قسط می دهم."

آقا عبدالله در حدود روزی ده هزار و ماهی سیصد هزار تومان درآمد دارد و با آن خرج زن و بچه اش را می دهد. او هم مانند بقیه همکارانش، هر روز جانش را بر ترک موتورش می گذارد و در خیابان های تهران به دنبال مشتری می گردد. او سال هاست که امید و آینده را از یاد برده است.

در گزارش مصور اين صفحه عبدالله زندى از کارش و زندگى اش مى گويد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولى

دنبال کردن کتاب تازۀ خالد حسینی، هزار خورشید درخشان یا هزار خورشید تابان که سه ترجمه از آن در فاصله ای کوتاه به بازار نشر ایران راه یافته، مرا به تیراژ بالای کتاب های عامه پسند رهنمون شد.

در واقع سبب شد بفهمم که اتفاقات بازار کتاب ایران همان ها نیست که معمولا اهل کتاب دنبال می کنند. در فقسۀ کتاب های عامه پسند یکی دو کتابفروشی معتبر بالای شهر (تجریش و حوالی میدان ونک ) چشمم به کتاب ها و تیراژهایی افتاد که کله ام سوت کشید. این که می گویند کتاب در ایران تیراژ ندارد افسانه ای بیش نیست، منتها کتاب هایی تیراژ دارد که گاهى ما نمی پسندیم.

زمانی کریم امامی در مقاله ای دربارۀ ذبیح الله منصوری نوشته بود "راستی راستی آدم باید کتابفروش باشد تا قدر ذبیح الله منصوری را بشناسد. منِ کتابفروش هر وقت دست می کنم و از زیر میز یک سینوهۀ تمیز و خوشگل در می آورم و با هزار منت به مشتری می دهم برایش طلب آمرزش می کنم."

قفسۀ کتاب های عامه پسند کتابفروشی های تهران حکایت از آن دارد که ذبیح الله منصوری های تازه ای ظهور کرده اند که اهل کتاب بطور معمول از آنها بی خبرند. کتاب هایی که در سطح عموم خوانندۀ فراوان دارند  نویسندگانش به شهرت عمومی دست یافته اند اما در مجلات ادبی و فرهنگی از آنها و کارهایشان خبری نیست.

هرچه هست اما این کتاب ها عادت به مطالعه را در جامعه بالا می برند و نمی توان نقش نویسندگان آنها را در ارتقاء سطح دانش و معلومات جامعه نادیده گرفت. چنان که در دوره ای که ما بزرگ می شدیم نقش جواد فاضل و حسینقلی مستعان و ذبیح الله منصوری و بعدتر ارونقی کرمانی و رجبعلی اعتمادی و منوچهر مطیعی را نمی شد نادیده گرفت.

به هر حال گذشته از هر نوع تحلیل به نظر می رسد گزارش اصل ماجرا باید مهم تر باشد. چند سال پیش، در همین سال های پس از انقلاب، نویسنده ای به نام فهمیه رحیمی همین نقش را در بازار کتاب ایفا می کرد.

امروز پدیده ای به نام ماندا معینی که با امضای م. مودب پور می نویسد جایگزین او شده است. کتاب نخست این نویسنده به نام « پریچهر » در سال ١٣٧٨ منتشر شد. یعنی او فقط هشت سال است که در سلک نویسندگان ظاهر شده است اما مجموع نوشته های او تا امروز به حدود ده هزار صفحه سر می زند.

"پریچهر" تا کنون بیست بار تجدید چاپ شده و شمارگان آخرین چاپ هایش به ده هزار نسخه می رسد. یعنی در مجموع این کتاب باید تا کنون حدود صد هزار نسخه به فروش رسیده باشد.

کتاب های دیگر این نویسنده با نام های "شینا"، "رکسانا"، "کژال"، "گندم"، " دریا"، "یک خواستگاری، یک انتخاب"، همه در وضعی قرار دارند که آرزوی هر نویسنده مطرح کشور است و حق التألیف آن ثروت کلانی با خود به همراه می آورد.

شهره وکیلی با چند کتاب با نام های "بگشای لب"، "رقص باد و آب"، "بازی تمام شد"، "شب عروسی من" و ... تقریبا در همان موقعیت قرار دارد. برای مثال "بگشای لب" که چاپ نخست آن در سال ١٣٧٧ منتشر شده اکنون به چاپ هفتم رسیده و دست کم ٢٤ هزار نسخه به فروش رسیده است.

مریم جعفری، پگاه بختیاری، نسرین قدیری، نیلوفر لاری، تکین حمزه لو و  نویسندگان دیگری نیز از نام های مطرحی هستند که در قفسۀ کتاب های عامه پسند به چشم می خورند.

البته این موفقیت ها لزوما در نویسندگان عامه پسند خلاصه نمی شود. کتاب "سهم من" پرینوش صنیعی که از رمان های خواندنی است و در بین اهل کتاب نیز شهرتی دارد، برای نخستین بار در سال ۱۳۸۲ منتشر شد و تا کنون چهارده چاپ از آن منتشر شده است.

از آنجا که چاپ نخست این کتاب در شمارگان دو هزار نسخه منتشر شده بود و در چاپ های بعدی به ٥٠٠٠ و سرانجام به ده هزار نسخه رسید، ناشران فکر می کنند که این کتاب حد اقل باید صد هزار نسخه به فروش رسیده باشد که تیراژ بالایی برای کتاب در ایران است.

این ارقام بدون ذکر یک مثال دریافتنی نیست. کتاب معروف "جای خالی سلوچ" نوشتۀ محمود دولت آبادی که یکی از نامدارترین نوشته های اوست، در عرض ٢٨ سال از زمان نخستین چاپ (١٣٥٨ ) تا کنون به چاپ نهم رسیده و تا کنون ٥٦٢٠٠  نسخه فروش رفته است. این یکی از پر تیراژترین رمان های جدی زبان فارسی در ایران است که شمارگان آن در قیاس با کتاب های م. مودب پور و دیگران رنگ می بازد.

البته کتاب های جدی دیگری هم در بازار نشر ایران هست که تغییر شرایط اجتماعی در تیراژ آنها موثر افتاده است. به عنوان مثلا کتاب "میرا" اثر کریستوفر فرانک، پیش از انقلاب و در اواسط دهۀ پنجاه به ترجمۀ لیلی گلستان در تهران منتشر شد. تا سال ١٣٨٣ چاپ تازه ای از آن انتشار نیافت و گفته می شود نسخه های آن تا سال ٦٨ در قفسۀ کتابفروشى ها خاک می خورد، ولی در سال ٨٣ نشر « بازتاب نگار » که شاید نبض زمانه را گرفته بود، بار دیگر آن را منتشر کرد و در طول یک سال این کتاب سه بار پیاپی (هرچند در شمارگان ٢٢٠٠ نسخه) تجدید چاپ شد.

کتاب در حجم کم خود داستانی را در یک فضای میلیتاریستی از نوع اروپای شرقی سابق تصویر می کند. فضایی که تا زمان انقلاب، اهل کتاب بدان توجهی نداشتند و به چیزی نمی گرفتند. اساساً هم جو حاکم بر بازار کتاب تا زمان انقلاب، زیر تسلط چپ بود و کتابی ضد میلیتاریستی در چنان جوی نمی توانست جای خود را باز کند اما اکنون که آن جو شکسته، وضع تغییر کرده است.

این که آیا تیراژهای آن چنانی برای کتاب های عامه پسند در بازار نشر ایران اتفاق تازه ای است یا نه، می توان گفت نه، اتفاق تازه ای نیست. اما اتفاق فرخنده ای است زیرا نشان می دهد که در بازار کتاب ایران اگرچه در بر همان پاشنه ای می چرخد که پیش از انقلاب می چرخید اما به لحاظ کمی تغییرات قابل ملاحظه ای رخ داده است.

این نکته را هم نمی توان فراموش کرد که این نوع کتاب ها برخلاف سروصداهایی که دربارۀ سانسور در ایران وجود دارد، چندان از مشکل سانسور رنج نمی برند و کم و زیاد کردن پاره ای از آنها چیزی را عوض نمی کند. قاعدتا وزارت ارشاد هم در این زمینه ها چندان سخت گیری نمی کند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوكا صحرائى

كيومرث درم‌بخش در ارتباط با مجموعه‌اى از عكس هاى نيما كه در اختيار دارد و تا به امروز به نمايش در نيامده‌ مى گويد: "نيما اين عكس ها را اغلب با دوربين لوبيتل و با سه ‌پايه از خودش گرفته است. او علاقه زيادى به گرفتن عكس از خودش داشته و براى گرفتن عكس ها تمام مقدمات و صحنه آرائى را فراهم مى كرده. سگ اش يا تفنگ اش يا هرچيز ديگرى را كه مى خواسته در عكس باشد در جاى خودش قرار مى داده. بعد دكمه دوربين را مى زده و در فاصله زمانى زدن دكمه تا گرفته شدن عكس خودش هم در جائى كه در نظر گرفته بوده مى نشسته."

كيومرث درم بخش اين مجموعه از عكس هاى نيما را به مناسبت پنجاهمين سال درگذشت او در نمايشگاهى در خانه هنرمندان به تماشا گذاشته است. او مى گويد: "آخرين عكس در اين مجموعه را جلال آل احمد سه روز قبل از مرگ نيما در خانه تجريش از او گرفته است. بيشتر اين عكس ها را من در سن چهارده سالگى ( ١٣٣٨ ) از نيما هديه گرفتم كه البته اين هديه برايم بسيار گرانبها است.  سال ها بعد همين مجموعه باعث شد فيلم " دنيا خانه من است" را ( كه نام يكى از نامه هاى نيما به عاليه خانم، همسرش است)  بسازم . اين فيلم ٣٣ سال پيش در يوش، زادگاه نيما كه در سلسله جبال مركزى البرز قرار دارد، ساخته شد."

كيومرث درم بخش معتقد است فضاى شعر نيما با طبيعت آميخته است و نيما از شاعران اكولوژيست جهان است که بيش از ٢٠٠ درخت را در اشعارش معرفى مى‌كند.

 

كيومرث منشى زاده، از شاعرانى كه پژوهش زيادى در زندگى و شعر نيما داشته، نيما يوشيج را انسان غريبى مى داند و مى گويد:" نيما هم زبانش غريب است و هم فكرش غريب است و مهم تر از آن خودش آدمى غريب است."

او از نيما نقل مى كند كه وقتى در تهران كارمند اداره اى شده بود با چكمه، قبا و قداره به اداره مى رفته و پشت ميز مى نشسته است. منشى زاده مى گويد غريبگى نيما نه در پوشيدن اين لباس ها در زمانه اى است كه همه لباس فرنگى مى پوشيده اند بلكه در اين است كه از اين كه مردم او را نگاه مى كرده اند تعجب مى كرده است.

در مراسم يادواره نيما كه به همت كيومرث درم بخش و با سخنرانى كيومرث منشى زاده برگزار مى شود در كنار نمايشگاه عكس هاى نيما فيلم 'دنيا خانه من است' نيز نمايش داده خواهد شد.

'دنيا خانه من است' براى اولين بار ٣٣ سال پيش از تلويزيون ملى ايران با مقدمه ‌اى از مهدى اخوان ثالث به نمايش درآمد. به گفته كيومرث درم بخش ساخت و پخش اين فيلم باعث شد خانه پدرى نيما در يوش، كه در حقيقت يک خانه با معمارى اربابى آن زمان و گچبرى‌هاى بى‌نظير بود، از وارثينى كه قصد تخريب اين بنا را داشتند، خريدارى شود و جزو آثار ثبت شده تاريخى درآيد.

بعدها اين خانه تبديل به موزه شد و جسد نيما نيز كه در گورستان امام زاده عبداله تهران مدفون بود، طبق وصيت خودش به خانه پدرى در يوش منتقل شد.

بخشى از عکس هاى ارائه شده در نمايشگاه خانه هنرمندان را در گزارش مصور بالا ببينيد و حرف هاى کيومرث منشى زاده در باره نيما را در پيوست صوتى اين صفحه بشنويد.  


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
وارطان داوديان

آداب و رسوم مذهبی نمی تواند متاثر از فرهنگ بومی  نباشد.  از همین رو، آداب و رسوم اعیاد دینی و از جمله جشن های سال نو میلادی و میلاد حضرت عیسی مسیح  نیز در جوامع گوناگون اندکی تفاوت دارند.  زیرا در گذر زمان دین و فرهنگ از یکدیگر متاثر می شوند اما این تاثیر در کلیسای ارمنی و مسیحیان ارمنی پر رنگ تر از دیگر ملت هاست و این به دلیل ملی بودن کلیسا نزد ارامنه است.

سال نو میلادی و جشن میلاد حضرت مسیح را ارامنه جهان، مثل فرقه های مختلف، در اصل به یک صورت انجام می دهند. تنها تفاوت در تاریخ برگزاری ولادت حضرت مسیح است.  مسیحیان ارتدکس و کلیساهای ملی و شرق، بنا بر اعتقادات مسیحیان اولیه، روز ششم ژانویه، و مسیحیان کاتولیک و پروتستان روز٢٤  دسامبر را به عنوان میلاد آن حضرت تلقی می کنند.

این نه به دلیل اختلاف عقیدتی مذاهب بوده، بلکه صرفا به این دلیل است که حتی چهار قرن پس از پذیرش مسیحیت، مسیحیان روم باستان نتوانستند روز ٢٤ دسامبر را که روز ولادت الهه مهر (میترا) بود  به فراموشی بسپارند. بر اساس تصمیمات شورای کلیسائی روم، از آن پس  روز ٢٤ و شب ٢٤ دسامبر را  به عنوان میلاد حضرت مسیح پذیرفتند.

درخت کاج

از زمان های بسیار کهن، درخت و گیاه مورد پرستش مردمان بوده اند. کلیسای ارمنی نیز پس از پذیرش مسیحیت نه تنها عیدی را برای تقدس گیاه به عنوان جزئی از طبیعت در تقویم کلیسائی قرار داد، بلکه به تقدیس آن پرداخت. بدین ترتیب هیچ عید و جشنی نمی توانست بدون تبرک گیاه انجام نشود.

اما آغاز تزیین درخت  در ایام سال نو میلادی بنا بر گفته ها و روایات  به سال ١٦٠٥ در آلمان بر می گردد. به روایتی تزئین درخت کاج به صورت امروزی را برای نخستین بار مارتین لوتر آلمانی باب نمود.

وی عادت داشت، که در شب میلاد حضرت عیسی مسیح، شاخه های درختان کاج به خانه بیاورد و برای شادمانی کودکان آن را تزئین کند و همین عادت، بعد ها به یک رسم و آئین عمومی تبدیل شد و در سال ١٨٤٠ میلادی مراسم آراستن درخت به انگلستان و سپس به آمریکا وسایر کشورها راه یافت.

با توجه به این که کودکان و بزرگسالان هر دو به یک اندازه به تزئین درخت کریسمس علاقه دارند، شاید یاد آوری عناصرتشکیل دهنده تزئینات درخت کاج  مفید باشد.

مهم ترین آنها ستاره ای درخشان بر نوک و ستیغ درخت است که نشانه ولادت  و راهنمائی برای یافتن محل ولادت حضرت مسیح را تداعی می کند. ازدیگر ویژگی های درخت کاج، بابانوئلی است که با کیسه هدایا بردوش زیر درخت ایستاده است.

اما دیگر اجزای این درخت، تندیس های کوچک فرشته، عصا، کیسه و جوراب های رنگی، نوارهای رنگی درخشان و نیز ستاره ها، گوی ها، میوه رنگ شده درخت کاج و چراغ های ریز الوان است که تمامی درخت و اطراف آنرا در بر می گیرد. هدیه هائی را که برای افراد خانواده و خویشاوندان تهیه شده  نیز زیر درخت می گذارند.

بابانوئل

یکی دیگر از رسوم شب سال نو و میلاد حضرت عیسی، کاقاند پاپا، بابا زمستان و یا همان بابانوئل است.

در پیدایش این پدیده زیبا نیز نظری قطعی وجود ندارد. برخی از محققین، اصل بابا نوئل را هم به آلمان ویا هلند نسبت می دهند. نام سانتا کلوز هم که به بابانوئل اطلاق می شود، توسط هلندی ها در امریکا رواج پیداکرد. 

داستان سانتا کلوز که شهرت فراوان دارد، از جوانی حکایت می کند که در قرن چهارم میلادی می زیسته است. در آن روزگاران دوشیزگان تنگدست به سبب نداشتن جهیزیه، از رفتن به خانه بخت محروم می شدند.

شبی از شب ها سانتا کلوز، کیسه هائی  را که پر از طلا کرده بود، پنهانی از سوراخ بخاری به خانه  دختران دم بخت می ریخت و آنان هم با استفاده از این هدیه پنهانی جهیزیه مناسبی را برای خود فراهم می نمودند. از این جهت سانتا کلوز مظهر هدایایی شد که پنهانی و ناگهانی آماده می شوند.

به جهت این ویژگی است که کودکان علاقه بسیاری به بابا نوئل دارند.  زیرا وقتی صبح کريسمس از خواب بیدار می شوند، هدیه خود را که بنا به اعتقادشان بابانوئل شب هنگام خواب آورده است، زیر درخت کریسمس و یا زیر بالش خود پیدا می کنند.

تحویل سال نو که همواره ساعت ١٢ شب ٣١ دسامبر هر سال تحقق می یابد ریشه دینی ندارد، اما به دلیل تقارب دو مناسبت ( ٢٥ دسامبر و ٦ ژانویه) با ٣١ دسامبر این روز نیز جنبه دینی به خود گرفت و بلافاصله پس از تحویل سال در همه کلیساها مراسم دینی باداراک (قربانی مقدس) و عشاى ربانی انجام می گیرد و برای تبرک سال نو نیز همان مراسم در روز اول ژانویه نیز در کلیساها برگزار می شود.

مراسم میلاد حضرت عیسی مسیح، نزد ارامنه شب پنجم ژانویه و تعمید آن حضرت صبح روز ششم ژانویه در کلیساها با آئین ویژه مذهبی برگزار می شود. در پایان این مراسم آب در ظرفی بزرگ با روغن مقدس تبرک داده شده و برای شفای بیماران و همچنین تبرک خانه، بین مومنین حاضر در کلیسا توزیع می شود.

گرچه  همه مسیحیان در باره روز میلاد مسیح با هم توافق ندارند، اما مراسم جشن های آن ها بسیار به هم شبیه است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
محمد پويا

صدها سال است که در بلند ترین شب سال و در آغاز سرمای زمستان، مردم حوزه تمدنی ایران باستان، شروع بلند تر شدن روز را جشن می گیرند.

این شب که شب یلدا نامیده می شود، فقط حدود یک دقیقه از شب قبل خود بلند تر است، با وجود این، ساکنان حوزه وسیع تمدن ایرانی، در تشخیص آن اشتباه نکرده اند و همیشه زاد شب "مهر" را بر خوان های سرخ رنگ نشسته اند و تا طلیعه بامداد در انتظار سرخی آفتاب مانده اند.

"یلدا" به معنای میلاد و تولد، کلمه ای سریانی است که گفته می شود شکلی از آن یعنی "ولد" به زبان عربی به میراث رسیده و بعد در زبان فارسی به شکل امروز رایج شده است. از نظر وضعیت زمین و خورشید نیز، موقعیت این دو به گونه ای قرار می گیرد که "انقلاب زمستانی" آغاز می شود و روزها در نیمکره شمالی زمین رو به بلند تر شدن می گذارد. به عبارت دیگر خورشید در نظر مردم این مناطق تولدی دوباره می یابد و بساط تیرگی و ظلمت رو به کاستی می گذارد.

امروزه مردم ایران با میوه های رنگارنگ خصوصا هندوانه به استقبال شب یلدا می روند و آداب و رسوم این شب نیز در مناطق مختلف ایران متفاوت است. ولی اساسا مردم در سراسر حوزه تمدنی ایران باستان یعنی ایران کنونی، افغانستان، تاجیکستان (به اضافه چند کشور آسیای میانه و قفقاز)، شمال عراق و شرق ترکیه در این شب از هرچه نیکو می دانسته اند، یاد می کنند.

به همین دلیل است که در مناطق کرد نشین ایران شب یلدا شب هدیه و سخاوت بوده است و خصوصا هدایای زیادی میان خانوادهای تازه عروس ها و تازه دامادها رد و بدل می شده است. در خراسان هم شب داستان گویی و جمع شدن اعضای فامیل بر گرد یک سفره بوده است و در کرمان مردم تصویری از "امام علی" را به عنوان انسانی نیکو و جامع کمالات، جزء اصلی سفره شب یلدا می دانستند.

در افغانستان مردم از این شب به عنوان "شب خسته* و پسته" یاد می کنند و می گویند که شب جشن و خوردن و نزول برکات است. آنها نام این شب را بجای یلدا "شب چله" می دانند که منظور آنها از چله، چله ی کمان یا قوس است. زیرا با این شب ماه قوس (آذر) پایان می یابد و ماه جدی (دی) آغاز می شود. در ایران بیشتر منظور مردم از چله همان "چهله" است که از اول دیماه شروع می شود و به مدت چهل روز تا ده بهمن ادامه می یابد.

* خسته در اینجا بر وزن هسته است و از نظر معنایی هم هسته ی خشک میوه هایی است که قابل خوردن است. مثلا یجای این که بگویند هسته ی زرد آلو، می گویند خسته ی زرد آلو. البته در مجموع به تنقلاتی مثل بادام، هسته خشک زرد آلو، آجیل و غیره هم "خسته" یا خسته جات و خسته باب می گویند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

آواز خوانى زنان در ملأ عام به صورت تک خوانى، در جمهورى اسلامى ايران غيرشرعى و در نتيجه غيرقانونى است. قانونى كه هيچگاه مكتوب نشده است.

در فضاى بستۀ موسيقى بعد از انقلاب، تنها پخش سرود و مارش هاى انقلابى مقدور بود و با ممنوعيت صداى زنان، خوانندگان زن به اجبار كنج عزلت گزيدند يا جلاى وطن كردند، تا اين كه در دور اول  رياست جمهورى محمد خاتمى، فضا بازتر شد و به زنان اجازۀ خواندن در جمع هاى زنانه داده شد و در دور دوم، به لطف ايدۀ ابتكارى " هم خوانى"، خوانندگان زن توانستند اندكى از زخم هاى خود را التيام بخشند.

اگرچه عمدۀ تحولات موسيقى از آن زمان به بعد، در جهتى مثبت سير مى كرد، اما در دو سه سال اخير فشارهايى از سوى برخى از گروه هاى مخالف همخوانى زنان در كنسرت ها اعمال مى شود.

سال گذشته جمعى از نمايندگان مجلس شوراى اسلامى در يك تذكر كتبى به وزير ارشاد، خواستار جلوگيرى از همخوانى زنان شدند و آن را خلاف مقررات شرع اسلام دانستند. بدين ترتيب در يك توافق نانوشته، از حضور و همراهى بانوان همخوان در كنسرت هاى موسيقى جلوگيرى به عمل آمد و حدود يک سال است كه مركز موسيقى، رسما همخوانى زنان را ممنوع كرده  است.

از بانوانى كه بعد از انقلاب همخوانى كردند يا در مجامع زنان كنسرت برگزار كردند مى توان از خانم ها پرى زنگنه، هوروش خليلى، پرى ملكى، شورانگيز ظهيرالدينى، هورشيد بيابانى، مريم ابراهيمى پور، نجمه تجدد و ... نام برد.

هوروش خليلى متولد سال ١٣٣٦ خورشيدى اهل شيراز است. گوش سپردن به نواى نى پدر در دوران كودكى، موجب شده او و خواهر و برادرش، هر يك به نحوى دستى در هنر داشته باشند. هوروش خليلى، دورۀ كارشناسى تربيت بدنى علوم ورزشى را در دانشگاه گذرانده و زمانى قهرمان ژيمناستيك بوده است.

تا ۸ سال قبل، آواز را به صورت تفننى در كنار حرفۀ اصلى اش كه تدريس ورزش در دانشگاه بود، ادامه مى داد اما اتفاقى ناخوشايند در زندگى اش او را از ادامۀ كار باز داشت.

تقريباً در همين زمان بود كه يكى از اساتيد موسيقى كه همسر همكارش بود، به طور اتفاقى صدايش را شنيد و او را تشويق كرد كه به صورت جدى پيگير خوانندگى اش باشد. با تشويق او بود كه هوروش خليلى از سال ١٣٦٥ به صورت روشمند آموختن آواز را آغاز كرد.

درک شعر و معانى حافظ را نزد فريدون مشيرى و سعدى را نزد اسماعيل صارمى آموخت. رديف آقاى دوامى را از آقاى ناصر پور، رديف آقايان شجريان و برومند را نزد آقاى مهدى فلاح و خانم مهرعلى فراگرفت. دكتر حسين عمومى، به او مكتب اصفهان و تلفيق شعر و موسيقى آموخت و مهدى كماليان كارهاى خانم روح انگيز را با هوروش خليلى تمرين كرد.

تا اوايل دهۀ ٧٠ كه موسيقى به صورت خزنده حركت مى كرد، جايى براى فعاليت او در جامعۀ هنرى كشور نبود، اما از زمان رياست جمهورى آقاى خاتمى، كه آواز خواندن زنان در جمع هاى زنانه آزاد و بعد از چند سالى هم همخوانى مجاز شد، او كنسرت هاى زيادى برپا كرده است.

هوروش خليلى در كنار خانم شورانگيز ظهيرالدينى، براى اولين بار همخوانى زنها را در اركستر ملى ايران اجرا كرده و از آن زمان به بعد بيش از ١٠ بار با اركستر ملى كنسرت داده و بيش از بيست كنسرت ديگر در داخل و خارج از كشور برگزار كرده است.

گزارش مصورى را که  نازنين معتمدى و عليرضا واصفى در گفتگو با هوروش خليلى فراهم کرده اند در بالاى صفحه مى بينيد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

ميرحسين موسوى، آخرين نخست وزير ايران، پس از سال ۶۸ از سياست كناره گرفت و طى سال هاى اخير على رغم اصرار گروه هاى مختلف سياسى، هيچ گاه حاضر به ورود به عرصه هاى سياسى نشد، هرچند طى اين سال ها مشاور رييس جمهورى ايران بوده است.

وى كه دانش آموخته معمارى است، طى اين سال ها علاوه بر عضويت در مجمع تشخيص مصلحت نظام و عضويت در شوراى عالى انقلاب فرهنگى، مدير فرهنگستان هنر بوده و خواسته اصلى اش اين است كه او را بيش از يک سياستمدار، هنرمند و مهندس معمار بدانند.

مسجد سلمان، مقبره شهداى هفتم تير(۷۲ تن)، ساختمان آب و فاضلاب اصفهان، ساختمان مركز مطالعات و تحقيقات مجمع تشخيص مصلحت نظام و بازسازى خانه صبا، از جمله فعاليت هاى ميرحسين موسوى در زمينه معمارى است.

مجموعه اين آثار در قالب ۱۳۰ عكس در خانه صبا و در نمايشگاهى با عنوان مرورى بر آثار معمارى و نقاشى ميرحسين موسوى، به نمايش درآمده است.

كامران عدل، كه بيشترين فعاليت عكاسى اش در حوزه معمارى است، به گفته خودش، بزرگ ترين نمايشگاه عكس ايران را با عكاسى از بناهاى ميرحسين موسوى برپا كرده و قرار است پس از ۱۶ دى ماه و پايان اين نمايشگاه، مجموعه اين عكس ها در سراسر ايران نيز به نمايش  درآيد.

كامران عدل از پيشگامان عكاسى معمارى شمرده مى شود كه نه تنها از معمارى ايران كه از معمارى ساير نقاط دنيا عكس گرفته است. او در فرانسه درس عكاسى خواند و پس از بازگشت به ايران مدير گروه عكاسى سازمان راديو تلويزيون ملى ايران شد و پس از آن با دفتر ملكه ايران به همكارى پرداخت و از بسيارى از موزه‌هاى ايران عكس گرفت. 

از کامران عدل چندين كتاب درباره‌ى فرهنگ و هنر ايران، مانند «اجراى نقش در كاشيكارى ايران» و «معمارى معاصر ايران» منتشر شده است.

كامران عدل، امتياز كار ميرحسين موسوى را توجه اش به معمارى سنتى و بهره گيرى از آن در طراحى بناهايش مى داند. او مى گويد: توجه به باغ ايرانى، حوض، جوى ايرانى و در نهايت يك دايره به عنوان امضا در پاى هر بنا از ويژگى هاى آثار ميرحسين موسوى است.

در گزارش مصور اين صفحه کامران عدل در گفتگو با بهناز جلالى پور از اين نمايشگاه صحبت مى کند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
سيروس على نژاد

چرا شعارهايى كه از درون شعر حميد مصدق بيرون آمده، هنوز كاربرد دارد؟ چرا دانشجويان از زمان انقلاب تا كنون از اين شعارها استفاده مى كنند؟ چرا هنوز وقتى گروه هاى معترض در جايى جمع مى شوند اين شعارها را بر سر دست بلند مى كنند؟ چرا اين شعارها كهنه نشده است؟ و چرا تمام شعارهاى انقلابى از درون شعرهاى معاصر فارسى و از زمان انقلاب مشروطه به بعد بيرون آمده است؟

واقع اين است كه شعر فارسى از زمان انقلاب مشروطه احساس رسالت كرد. شايد بتوان گفت كه از زمان انقلاب مشروطه تئورى ادبيات تغيير كرد و بهتر است بگوييم ادبيات و شعر براى اولين بار داراى تئورى شد.

تا آن زمان و در تمام طول هزار سال پيش از آن كه ادبيات فارسى جريان داشت، ادب فارسى كه شعر برجسته ترين عنصر آن است، هيچ گاه از دادخواهى خالى نبوده است؛ نامه اهل خراسان انورى، شعر ناصرخسرو كه در درى را به پاى خوكان نمى ريخت، و بوستان سعدى كه سرشار از عدالت خواهى به معناى قديم كلمه است، نمونه هايى از اين دادخواهى هستند اما در هيچ شعر فارسى تا پيش از پيدايى افكار نو و مشروطه خواهى، ادبيات داعيه دار تحول اجتماعى نبود.

ادبيات فارسى تا آن زمان قصد تغيير دنياى فارسى زبان را نداشت. اما از زمان مشروطه خواهى است كه شعر مثل ديگر رشته هاى فكر و ادب احساس رسالت كرد. از آن زمان است كه شعر فارسى و شاعر فارسى زبان قصد دارد جهان را تغيير دهد. كهنه و نو ندارد. محتواى شعر فارسى از زمان مشروطيت به بعد چه درشكل كهن و چه در شكل نو از اين زاويه كه من نگاه مى كنم يكى است و احساس رسالت مى كند. براى خود وظيفه قائل است.

كار محمدعلى سپانلو در بارۀ چهار شاعر آزادى و كار ماشاء الله آجودانى در زمينۀ « يا مرگ يا تجدد » بزرگترين نشانه هاى داعيه دارى شعر فارسى و احساس رسالت شاعران در زمينۀ اجتماعى است.

در شعر شاعران آزادى يعنى فرخى، عشقى، عارف، ايرج و بويژه در شعر سيد اشرف الدين حسينى، نسيم شمال، يا در شعرهاى علامه دهخدا ما با فوران احساس رسالت رو به روييم.

در شعر شاعران نوپرداز حتا در شعر خود نيما اين احساس رسالت موج مى زند. « غم اين خفته چند » نمونه درخشان همين احساس رسالت است. شعر شاملو و شعر اخوان بخصوص شعرهاى 'از اين اوستا' داعيه دار همين تغيير و تحول اجتماعى – سياسى است، و اين موضوع در شعر شعراى بعدى و شعراى جوان تر هم ادامه پيدا كرده است.

حميد مصدق يكى از آنهاست كه اين داعيه دارى و تحول خواهى در آن پر رنگ است. شاعر بيش از آنكه مطابق معمول شعراى سنتى عاشق باشد، عاشق تغييرات اجتماعى است. نام و محتواى نخستين منظومۀ او « درفش كاويانى » گوياى همين معنى است.

نام درفش كاويانى با آن محتوا، گوياى نكتۀ ديگرى هم هست. در شعر شعراى بعد از مشروطه بويژه در شعر شعراى نوپرداز بعد از سالهاى ۱۳۲۰، اين تحول خواهى رنگ چپ دارد. مثلا آرش كمانگير با همه قهرمان ملى بودنش در شعر سياوش كسرايى تا حد قابل توجهى رنگ چپ به خود گرفته است.

آبشخور فكرى تقريبا تمامى اين نوع شعرها سوسياليسم است. به همين جهت است كه مثلا در شعر سايه مى خوانيم: "ديرگاهى است كه در خانه همسايۀ من خوانده خروس/ وين شب سرد عبوس/ مى فشارد به دلم پاى درنگ."

ايدئولوژى حاكم بر شعر در اين گونه مواقع احتمالا سبب شده است كه شاعر صداى خرس را با صداى خروس اشتباه بگيرد. اما آن بحث ديگرى است.

شايد هم همين چپ گرايى سبب شده باشد كه آن دسته از شعرهاى ما كه قابليت آن را داشت كه تبديل به شعار شود، به خاطر رنگ باختن ايدئولوژى، رنگ خود را از دست داده است اما در شعر حميد مصدق كه آبشخور فكرى آن نه ايدئولوژى چپ، بلكه ناسيوناليسم و ملى گرايى است، اين رنگ ثابت و قابل استفاده مانده است. براى اين كه ملى گرايى مصدق سبب شده است كه آن دسته از شعرهاى او كه تبديل به شعار شده، چنان كليتى داشته باشد كه نتوان از آن تعبير خاص كرد.

گويا حميد مصدق تنها شاعر نوپرداز ما باشد كه شعرش از ابتدا تا انتها رنگ ملى گرايى خود را حفظ كرده است. مقصود اين نيست كه ملت گرايى بهتر يا بدتر از چپ گرايى و ايدئولوژى هاى ديگر است. شايد باشد و شايد هم نباشد.

آن بحث را بايد در جاى خود مطرح كرد. حتا مقصودم اين نيست كه در شعر شعراى چپگرا رنگ ملت خواهى بكلى محو و ناديده گرفتنى است، پيداست كه در بيشتر آنها ملى گرايى و چپ انديشى به هم آميخته و درهم تنيده است. چنان كه اخوان كه از جانب چپ شروع به حركت كرد سرانجام به زردشت و مزدشت رسيد.

مقصودم اين است كه در بين تمام شعراى بعد از سالهاى ۱۳۲۰ كه ايدئولوژى چپ بر افكارشان غلبه داشته، حميد مصدق تنها شاعرى است كه به راه ديگر مى رود و ملى گرايى در او غلبه دارد.

به غير از زبان كه شاعر سعى مى كند حرفش را به قابل فهم ترين كلام باز نمايد، اين وجه شاخص افتراق او با ديگر شاعران است و هويت شعر او را مى سازد. همين امر سبب مى شود كه بتوان او را در بين يك جمعيت انبوه با قد و قواره و با چهره و قيافه ديگرى باز شناخت. و همين امر سبب مى شود كه او - خارج از خوب بودن يا بد بودن شعرش، نو بودن يا كهنه بودن سروده هايش، عالى بودن يا ميانه حال بودن سطح كلامش، به صداى مردم خود و به شيپور جوانان مرز و بوم خود بدل شود.

* متن سخنرانى سيروس على نژاد به مناسبت انتشار مجموعه اشعار حميد مصدق


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوکا صحرائى

به سختى توانستم با او قرار بگذارم، اول دو دل بودم كه آيا به خانه‌اش بروم يا نه. بالاخره دل به دريا زدم.  ساعت ١١ صبح بود، با احتياط بسيار به آپارتمان كوچكش وارد شدم. فضا برايم خيلى سنگين بود.

به هر طرف نگاه مى‌كردم حيوانى را مى‌ديدم كه تا آن روز از ديدن اش حتا بر صفحه تلويزيون هم احساس بدى پيدا مى‌كردم. مارهاى مختلف، تمساح و آفتاب پرست و سوسمار و جانورهاى ديگر همه در يك آپارتمان پنجاه مترى. اگر خودم از نزديك نمى‌ديدم باورش برايم مشكل بود.

امير رهبرى احساس ترس را در چهرۀ من ديده بود. خيلى زود شروع به معرفى حيواناتش كرد و از خصوصيات خزندگان گفت. با آرامش و عشق خاصى از آنها صحبت مى‌كرد. 

بعد از اندك زمانى، آن احساس ترس ابتدايى از من دور شد.  به خود جرأت دادم، از جايم بلند شدم و نزديک حيوانات رفتم.  مار بزرگ پيتون كه ٣-٤ مترطول و ٣٥ كيلو وزن دارد در گوشه اى چنبره زده بود و ايگوآنايى روى زمين مانند مجسمه‌اى بى حركت ايستاده بود و تمساح زشت و ترسناكى در يک گوشه‌ ديگر خوابيده ‌بود. 

آكواريوم بزرگى در قسمتى از آپارتمان نظرم را جلب كرد. آقاى رهبرى اسم اين آكواريوم را ماداگاسكار گذاشته است. مار زرد رنگى روى شاخه خشكيدۀ درختى آويزان شده، يک ايگوآناى سبز رنگ، يك آگاما و يك پيتون  روى يك درخت كوچك با هم زندگى مسالمت آميزى دارند. 

بعد از آشنايى با اين حيوانات دوباره شروع به صحبت با او كردم. امير رهبرى به علت علاقۀ فراوان به حيوانات وحشى در سال ١٣٧۹ سر از جنگل هاى هند در آورد . جزيرۀ ميمون ها، خانۀ فيل ها و حيوانات ديگر. 

بعد از باز گشت به ايران به رام كردن حيوانات وحشى مشغول شد.  از او پرسيدم رمز رام كردن يك حيوان وحشى چيست؟  پاسخ داد: "چطور يك نقاش قلم را روى كاغذ مى‌گذارد و يك اثر خلق مى‌كند، يك رام كنندۀ حيوان وحشى نيز با برقرارى احساس و عاطفه با آن حيوان زمينه هاى اوليه رام كردن را فراهم مى‌كند."

"اولين موردى كه يك رام كنندۀ حيوانات وحشى بايد در نظر داشته باشد نترسيدن از حيوان است. حيوانات نيت انسان ها و ترس آنها را كاملا احساس مى‌كنند.  اگر انسان بدون اضطراب به سوى حيوان برود حيوان به او حمله نخواهد كرد. اما در صورتى كه حيوان متوجه احساس ترس در انسان شود سريعا عكس العمل نشان مى‌دهد." 

از او پرسيدم چرا به رام كردن اين حيوانات علاقه مندى؟ گفت: "رشتۀ اصلى من بازيگرى در سينماست.  در كشورهاى خارجى گروه‌هاى مخصوص سرويس دهى حيوانات براى فيلم ها وجود دارد اما سينماى ايران فاقد اين امكان است و هدف من ايجاد يک مركز براى رام كردن حيوانات وحشى جهت تامين حيوانات مورد نياز فيلم هاست."

امروزه بسيارى از كارگردان هاى سينماى ايران او را مى‌شناسند او تبديل به پلى ميان سينما و حيوانات شده است. به دليل آشنايى با دوربين و تجربۀ بازيگرى در سينما و همچنين كارگردانى، خيلى راحت مى‌تواند از حيوانات جلو دوربين بازى بگيرد. 

او از سال ١۹۹۸ نيز با سينماى هند ( بالى وود) در اين زمينه همكارى داشته است. 

 

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.