Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

آزاده نورى

پیشینه فرش های عشایری در ایران به دوران سلوکیان و اشکانیان باز می گردد. این نوع فرش که در مرکز و غرب ایران بافته می شود بیشتر بداهه بافی است که نقش های ذهنی آن، به تازگی، هنردوستان دنیا را شیفته خود کرده است.

پرویز تناولی، مجسمه ساز و هنرشناس، از نخستین  کسانی بود که متوجه زیبایی ها و ویژگی های فرش های عشایری شد. تا چهل سال پیش کمتر کسى به نقش ها و رنگ های نامنظم و ساده اين فرش ها توجه کرده بود. اما امروز بیشترین صادرات فرش ایران از اين نوع است و بسیاری از موزه های جهان به جای فر ش های کلاسیک این نوع فرش ها را به نمایش مى گذارند و بازدیدکنندگان آنها را می ستایند.

این فرش ها کار دخترانی است که کنار دار می نشینند و از مادرشان بافت را یاد می گیرند. اما مادران چیزی از نقشه و ترکیب رنگ ها به آن ها نمی آموزند. دختران به ابتکار خود رنگ کلاف های پشمی را بر می گزینند و نقش اشیائی را که در اطراف می بینند دستمایه قرار می دهند.

این نقش های ذهنی باف و برداشت آزادانه از آنچه در اطراف بافنده وجود دارد، زمينه اصلى بافت اين فرش هاست. این بافنده های جوان نقش هایی مى آفرينند که مشابه طرح های گرافیکی و چیز هایی است که در هنر مدرن شاهد آن هستیم.

دختر عشایری عموما دست به بافت طرح هایی می زند که جزو ملزومات زندگی اوست مثل فرش، نمکدان، خوره، چنته، رختخواب پیچ و طناب. بافنده از زیباترین نقش ها و رنگ ها برای شکل دادن به این تصويرها استفاده می کند. 

هر کدام از نقش ها و رنگ ها معناى خاصی دارد. زرد، رنگ شادی و خوشحالی، قرمز، رنگ زندگی و رنگ های تیره بیانگر درد و اندوه بافنده اند.

گل ها، گیاهان و حیوانات عموما در فرش هایی دیده می شود که بافنده ای سرزنده تر و شادتر دارد و اشکال هندسی در فرش های تیره تر که بافنده آنها چندان هم سرخوش نبوده. البته اینها هیچ کدام قطعیت ندارد و نمونه های متناقض زیادی در فرش های عشایری دیده شده است.

یکی از جالب توجه ترین بافته های عشایری فرشی است که بافنده می خواهد آن را به خانه بخت ببرد. این فرش با دیگر بافته هایی که او خلق کرده فرق دارد، او شوهرش و حسی را که به مرد آینده اش دارد می بافد و با خود به خانه تازه می برد.

بافنده عشایری هنرمندتر از آن است که هر کسی در ایل قادر به درک مکنونات قلبی اش باشد. او با رنگ ها و نقش ها ایما و اشاره هایی در فرش قرار می دهد که به جای زبانش سخن می گوید.

مرد آینده در قالب شیر وسط فرش بافته می شود. اگر دختر شوهرش را ستایش کند و به او علاقه داشته باشد آن را قوی و زیبا و دم شیر را به سمت بالا می بافد و اگر به او میلی نداشته باشد دم شیر رو به پائین بافته می شود.

برای من فرش های عشایری دفتر خاطرات زنانی است که حرف دلشان را نمی توانستند برای کسی بازگو کنند و ناچار بودند تنهایی شان را با دار قالی قسمت کنند. 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
جواد منتظرى

دوست ندارم با هواپيما سفر كنم. وقتى يک باره سوار پرنده اى آهنين در سرزمينى ديگر، در فرهنگى ديگر فرود مى آيى، انگار تقلب كرده باشى. زمين، چيز ديگرى است. حس دارد. روى زمين، آرام آرام سير مى كنى. ذره ذره سرزمينى را مى پيمايى.

صبح به مرز رسيديم. خيلى دوست داشتم تركيه را ببينم. مى خواستم ببينم اين چه كشورى است كه اين همه آدم مى روند در آنجا بگردند؛ از جهانگردى درآمد بالايى دارد. مى گويند در آينده اى دور هم عضو اتحاديه اروپا مى شود و ما را با اروپا هم مرز مى كند.

مرز را رد مى كنيم. اين جا ديگر تركيه است. از همين لحظة اول، فرق ها را مى بينى. سمت راست خط مرزى، آن جا كه تركيه است، با خطى بسيار درشت روى زمين چيزى نوشته اند؛ كنارش هم ستاره و هلال ماه روى پرچمشان را كشيده اند. تركى نمى دانم. از همسفرها مى پرسم. مى گويند نوشته زنده باد وطن.

حس ملى گرايى شان را همين جا مى بينم. بعدها هرچه از آغاز سفر بيشتر مى گذرد، مطمئن تر مى شوم كه اين حس در تركيه بسيار قوى است. اين حس را دوست داشتم. اولين تصويرى بود كه توى ذهنم ثبت شد.

سمت چپ مرز، ايران، جايى كه توقع دارى چيزى ببينى، خالى است و بدجورى توى ذوقم مى زند. اتاقک هاى كنترل تركيه در نقطه صفر مرزى، تميزتر است. كامپيوترهاشان در مقايسه با پليس ما انگار روبه راه تر است. دست كم ظاهرش كه اين طور است. لباس پليس هاشان خوش برش تر و خوش دوخت تر و چشمگيرتر است و سر و وضعشان شيك تر.

كمى آن طرف تر، مجسمة آتاتورک، ميان دو پرچم تركيه ايستاده است؛ نگاهش خيره به دور. آرارات بزرگ پشت سرش، سر به ابرها مى سايد. خيلى دلم مى خواست عكس بگيرم. اما هر چه گشتم، افسرى نديدم كه اجازه بگيرم. نمى خواستم بى گدار به آب بزنم. نگران بودم. مبادا همسفرهايم به دردسر بيفتند. عطاى عكس را به لقايش بخشيدم، اما حسرتش هنوز بر دلم مانده.

تصوير سمبليک كاملى بود از كشور تركيه. يک روز برمى گردم و مى گيرمش. اما فضاى ميليتاريستى درون تركيه بيشتر است. حتى همسفرهايم هم تعجب كرده اند. اين فضا و اين حس، هميشه و همه جا بود. انگار عمد داشتند اين همه نظامى گرى را به مردم نشان بدهند. البته بى آزار بودند. كارى به كسى نداشتند. دست كم من نديدم كسى را اذيت كنند.

از مرز كه رد شديم، محروميت درست جلوى چشم بود. اما ديش هاى ماهواره سر فراز بودند و پيام هاشان را مى رساندند. روى هر كومه و هر برجى حضورشان پيدا است. ۱۵ كيلومتر كه از مرز رد شديم، نگه داشتيم كه صبحانه بخوريم. منطقه خشک بود، زيبا نبود.

تنها چيز قشنگ آن اطراف، آرارات بود كه مقتدر ايستاده بود كه از هرجا و از هر زاويه نگاه كنى، ببينى اش. اما محروميت بيداد مى كرد. دم رستوران، بچه هاى كک مكى، دوان مى آيند و پول مى خواهند؛ حتى پول ايرانى.

وقتى عكس مى گيرم، مدام سر مى خورند توى كادر. طورى كه انگار فقط دارند رد مى شوند. تظاهر مى كنند كه رد شدنشان طبيعى است. اما دست كم من كه عكاس هستم، مى فهمم كه چه مى كنند. مى گذارم خودشان باشند؛ شوخ و شنگ. يک عكس يادگارى هم با آن ها مى گيرم.

توى رستوران كه مى رسم، حيرت مى كنم. اين جا با اين همه فقر، رستوران و متلى كه پسند جهانگردها باشد، از كجا سبز شده؟ اين هم تا پايان سفر، ذهنم را مشغول كرده بود. هر چه به مركز تركيه نزديک مى شديم، غذاخورى ها تميزتر مى شد. گاهى حس مى كردم مثل اين يكى را شمال تهران هم نمى شود راحت پيدا كرد.

سپيدۀ دو روز و نصفى بعد به قونيه رسيديم. جلوى رستورانى ايستاديم كه برويم صبحانه بخوريم. در محوطة رستوران، مجسمة بسيار بزرگ يک درويش در حال سماع، ياد ما مى آورد كه اين جا قونيه است. مجسمة كوچک ترى هم بالاى سر در رستوران بود.

قونيه بسيار مذهبى است. مردمش بطور عميق به اسلام و اشعار مولانا معتقدند. در مقبرة مولانا قرآن مى خوانند و گريه مى كنند. وقت اذان، سيل جمعيت سوى مسجد روان است. چه پرشمار است تعداد جوان ها. صحنه اى كه در كشورمان كمتر ديده ام.

در قونيه هم حضور پليس بسيار جدى است. براى اين مراسم هم تعدادشان بيشتر شده است. قهوه خانه ها، كافى شاپ ها، سالن هاى بازى و نارگيل خانه ها (قليان خانه ها) را پليس، شديداً كنترل مى كند. چگونه؟ بيشتر اين جاها مال افسران پليس است.

اما براى من بخش غم انگيز ماجرا موج مدرنيته اى است كه از راه رسيده و آرام آرام، جايش را در قونيه باز مى كند. ساختمان هاى بلند با سايه هاى سياهشان حضور خود را نه تنها به خانه ها، بلكه به مناره ها و گنبدهاى مسجدها تحميل مى كنند.

تا همين چندى پيش، ساختمان ۴۰ طبقه در تهران هم عادى نبود، چه رسد به قونيه. اما حالا مراكز فروش جديد، مدرن و عظيم، پر از مارک هاى اروپايى و آمريكايى، انگار مى خواهند شهر را بگيرند. موجى مى آيد، يا اصلا آمده است و همه چيز را در خود مى بلعد.

اين را از طرز لباس پوشيدن و گشتن جوانان هم مى شود فهميد. دنياى عجيبى است. نظم نوين جهانى، دارد همه چيز را مى بلعد و يك دست مى كند. نظمى كه سوار امواج ماهواره مى آيد. مردم همة قاره ها و نژادها و تيره ها دارند هر روز به اروپايى ها و آمريكايى ها شبيه تر مى شوند. موى سياه مى رود و جايش موهاى رنگ كردة مش و بلوند مى آيد. قونيه نيز از اين موضوع غم انگيز، گريزى ندارد.

مقبرة مولانا در زيبايى، چيزى كم ندارد. بعضى از همسفران گريه مى كنند. بعضى گوشه اى نشسته اند و با خودشان و با مولاناشان خلوت كرده اند. برخى نيز محو فضاى مقبره اند. مردم تركيه در مقبره بيش از همه دعا مى خوانند، مثل ما در امامزاده ها.

خادمان مقبره ها، شيك با كت و شلوار و كراوات هاشان مراقب همه چيز هستند. اما براى من اين مقبره چيزى جز تعدادى عكس نداشت. موزه اى گوشة حياط مقبره ساخته اند و مجسمه هايى را لباس درويشى پوشانده اند تا زندگى درويشان را نشان بدهند. آشپزخانه، دور هم نشستن ها، غذا خوردن، اندرونى ها، همه چيز، خوب هماهنگ است تا جهانگردها از اين جا راضى بيرون بروند.

سماع، همان طور كه انتظار داشتم، تنها يك شوى مناسب جهانگردان بود و همه چيزش به شدت زير نظر دولت. البته به ديدنش مى ارزيد. وقت سماع، كمتر از يك ساعت بود و كاملا واضح بود كه چند آهنگ تركى به آن اضافه كرده اند كه وقت را بيشتر كنند و به دو ساعت برسانند تا فلان جهانگرد به دلش نيايد كه اين همه وقت و پول گذاشتيم و آخرش همين؟

در همين حضور كوتاهم در قونيه، فهميدم شهرت قونيه از آن اجراى شومانند درويشان نيست. در قونيه، درويشى، آيينى است براى زندگى؛ و درويشان در اين شهر از هر شهرى بيشترند. در خانه ها بساط سماع به راه است. ديوان و قانون و نى و دف مى زنند، مى خوانند و سماع مى كنند، يک به يک. پذيراى همه هستند؛ هر كه باشد.

وقت سماع درِ خانه هاشان به روى همه باز است. اما نمى گذارند عكس بگيرى. بسيار هم سخت مى گيرند. ممنوع است. جهانگردهايى هستند كه فقط براى ديدن اين نوع زندگى به قونيه مى روند. يك مهندس ايرلندى مى گفت هر سه ماه يك بار به قونيه مى آيد، فقط به عشق اين كه سماعى كند و برگردد. مى گفت سبک مى شوم.

* متن بالا گزيده اى از نوشته جواد منتظرى با عنوان 'سفرنامه عکاس از سفر به قونيه' است.

مجموعه اى از عکس هاى منتظرى از سماع درويشان قونيه اخيرا در گالرى گلستان در تهران به نمايش گذاشته شد. نازنين معتمدى و عليرضا واصفى در گفتگو با جواد منتظرى و گروهى از بازديدکنندگان اين نمايشگاه گزارش مصورى تهيه کرده اند که در همين صفحه مى بينيد.

در همين زمينه:

ديدار با مولانا در قونيه

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شهاب ميرزايى

مريم زندى را آنها كه سال هاى آخر دهه پنجاه را به خاطر مى آورند، با نقش دختر تركمن سريال آتش بدون دود نادر ابراهيمى به ياد دارند. اما آن ها كه سال هاى آغاز دهه هفتاد را به ياد دارند، او را با كتاب چهره ها مى شناسند.

كتابى كه براى اولين بار بسيارى از بزرگان ادبيات اين آب و خاک را كنار هم و جلوى چشمان ما نشاند. از احمد شاملو و مهدى اخوان ثالث و هوشنگ گلشيرى تا مجتبى مينوى و پرويز ناتل خانلرى و محمد على اسلامى ندوشن. كتاب به چاپ هاى بعدى رسيد و چهره ها هم از جلد يک به دو و سه رسيد و بعد هم زندى، بزرگان نقاشى و سينما و تئاتر ايران را گردهم آورد.

چندى بعد مريم زندى بر در وديوارها و ميزهاى ما پيدا شد. با تقويم هايى ازچهره هاى بزرگان تا چيزهاى ساده اى مانند ميوه ها و حيوانات.

مريم زندى متولد ۱۳۲۵ گرگان است. زنده ياد كريم امامى درباره او مى گويد كه مريم عكاس راحتى است. با ساده ترين وسايل كار مى كند. عكاس حرفه اى ست اما صاحب استوديو نيست.

عشق به عكاسى او را پس از تحصيلات حقوق سياسى در دانشگاه تهران به راه عكاسى مطبوعات كشانيد و در بوته كار سريع خبرى براى تلويزيون و نشريات، پخته شد.

اولين نمايشگاه هايش با نام سفيد و سياه و بازى هاى آسيايى، قبل از انقلاب در تهران برگزار شد. در دوران انفلاب، نمايشگاه هاى 'زن، همگام انقلاب'  و 'گزارشى از انقلاب' را كار كرد.

پس از نمايشگاه 'صورت و سنت در تركمن صحرا' درسال ۱۳۵۸ نمايشگاهى برگزار نكرد تا سال ۱۳۶۸ كه نمايشگاه چهره ها را در خانه مادرش برگزار كرد، زيرا به او اجازه برپايى نمايشگاه را نمى دادند.

زندى مى گويد: قرار بود در سال ۱۳۷۲ نمايشگاه چهره هنرمندان نقاش را در موزه برگ برگزار كنم. شب قبل از نمايشگاه همه تابلوها را هم آماده كرده بوديم كه زنگ زدند و گفتند اجازه برگزارى نداريد. وقتى علت را جويا شديم، گفتند بعضى از چهره ها مورد دارند ( از نظر سياسى مسئله دارند).

بالاخره در سال۱۳۷۷  نمايشى از چهره ها را كه باز هم سياه و سفيد بود، ونيزاولين نمايشگاه رنگى اش را در گالرى گلستان برگزار كرد.

حالا پس از يك دهه، نمايشگاهى ديگر را برگزار كرده است. با عكس هايى سرشار از رنگ و در بازى با فرم و قاب و كادر. عكس از چيزهاى ساده اى كه اما به سادگى ديده نمى شوند. مگر چشمى كنجكاو و بينا آن ها را ديده باشد.

مريم زندى در اين نمايشگاه كارى را انجام مى دهد كه براى عكاسى ايران تازه است. او مى گويد: "قيمت عكس در ايران بسيار پايين است. شايد يكى از دلايل آن تكثير پذيرى عكس باشد. بر خلاف نقاشى كه خريدار آن مى داند كه يك دانه از آن موجود است كه آن را هم، او خريده. من هم از هر عكس فقط  يك يا دو چاپ مى فروشم. با اين كارخواستم عكس را به جنبه اثرى آن نزديك تر كنم. در جهان هم اين كار سابقه داشته است."

نمايشگاه عكس هاى مريم زندى در گالرى دى برگزار شده است و قرار است بزودى كتابى هم ازعكس هاى اين نمايشگاه با نام 'آبى با خط قرمز' در تهران منتشر شود.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شهاب ميرزائى

گفتی زخاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

این جا سراوان است، شرقی ترین شهر ایران زمین. خاکی که خورشید، اولین بوسه هایش را بر آن می زند. شهری که طلوع و غروب خورشید آن، با غربی ترین شهر ایران، بیش از یک ساعت فاصله دارد.

بارک زهی، مسئول میراث فرهنگی سراوان، همراهمان می شود تا کلپورگان، روستایی در بیست و پنج کیلومتری سراوان و نزدیکی مرز پاکستان. نامی آشنا، برای اقلیت عاشق صنایع دستی و میراث فرهنگی و طبیعت این مرز و بوم،  و گمنام، برای اکثریت مردم ایران.

در میانۀ راه از محرومیت منطقه می گوید، از کودکانی که هنوز در کپرها درس می خوانند، به طعنه از راه پر دست اندازی که در آن می رانیم، با نام جاده ترانزیتی ایران و پاکستان نام می برد و تأکیدی چندباره  بر امنیت منطقه می کند؛ برخلاف آنچه در ذهن اکثر ایرانی ها از ناامنی این جا نقش بسته است.

ماشین از آسفالت به خاکی روستا می پیچد و در میان گرد و غبار، دختران روستا، دختران انتظار، با هیاهو و خنده و پرسان به پیشوازمان می آیند، تا وارد حیاط کارگاه کوزه گری شویم.

کارگاهی که امانت دار هنری هفت هزار ساله، از سپیده دم تاریخ است. هنری که راویان و حاملانش زنانی هستند که ذهنیات خود و باورهای سرزمینشان را، با شکل هایی هندسی بر سفال ها نقش می زنند و هزاران سال بی هیچ کم و افزونی، این کار را تکرار می کنند. تکراری  سرشار از درد و رنج و رمز و رازی  که زبان از شرح و بیانش، عاجز است.

درکارگاه سفالگری، سه زن کلپورگانی در کنار دو دختری که از زاهدان و تهران آمده اند تا بودن در کنارآن ها را تجربه کنند، سفالگری می کنند. یک طرف کارگاه سفال های خام خاکستری هستند با  نقشهای قهوه ای و طرف دیگر، سفال هایی که تازه از کوره بیرون آمده اند و سرخ اند با نقش های سیاه.

آنها می گویند که خاک سفال را از تپه کوتک در نزدیکی روستا می آورند و با دوغاب، گل می کنند. این جا از چرخ سفالگری خبری نیست و دست، آفرینشگر مطلق است.

رنگ تزئین سفال ها، از آمیزش آب و سنگ تیتوک، نوعی اکسید آهن، که از کوه بیرک می آید، با کمک چوب خرمای وحشی  بر سفال می نشیند.

سه ماه طول می کشد تا سفال های یک سفالگر، کوره را پر کنند وازهر کوره صد و پنجاه هزار تومان، به دستهای پینه بسته آن ها می رسد. ماهی پنجاه هزار تومان!

از آن ها خداحافظی می کنیم تا راهی سراوان شویم. در میانه راه، لیکو - شعر بلوچی - را که یکی از زنان بلوچ زیر لب  می خواند، زمزمه می کنم:

بلیت گرفته
راهی بندرعباسم من
در این خاک سوخته
سخت، سخت است
بی برادری

در همين زمينه:

زنان سفالگر

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
بهار نوائى

سعید، مسعود و محمد محمدی از سازندگان شناخته شده سازهای زهی در ایران هستند که فعالیت های خود را از سال ١٣٧٠ در اصفهان آغاز کرده اند.

برادران محمدی علاوه بر ساخت سازهای زهی همچون تار، سه تار، کمانچه، تنبور، رباب، قیچک، بربط و عود  به ساخت سازهای جدیدی چون شورانگیز که در سال های اخیر حسین علیزاده بارها در کنسرت های خود استفاده کرده است، اشتغال دارند. 

به سبب تحصیل در هنرستان صنعتی، برادران محمدی کلیه  کارهای مربوط به ساخت سازها از قالب سازی و ساخت مدل تا طراحی دستگاه ها و حتی طراحی نقوش روی ساز و تزئینات خاص آن  را خودشان و بدون استفاده از هنرمندان و صنعتگران دیگر انجام می دهند.

برادران محمدی موفقیت خود را بیش از هرچیز مدیون آموزش ها و راهنمائی های ابراهیم قنبری مهر، از استادان برجسته ساز سازی در ایران معاصر، می دانند. به گفته سعید محمدی، آنها پس ازآشنایی با (استاد خود) ابراهیم قنبری مهر در سال ١٣٧٨ توانسته اند اطلاعات جامعی از ساخت سازهای ایرانی کسب کنند و در زمینه ساخت ساز بکار گیرند و این آشنایی مهم ترین تحول در تاریخ ساز سازی آنها بوده است. 

ساز شورانگیز نیز سال ها پیش برای اولین بار به پیشنهاد استاد علی تجویدی و توسط ابراهیم قنبری مهر ساخته شده بود.

برداران محمدی باور دارند که به موازات پویایی موسیقی سنتی ، ساخت ساز نیز باید متحول شود و امکانات جدید صوتی در اختیار آهنگسازان و نوازندگان قرار گیرد. 

آنها می گویند که تغییر لازمه زندگی و جزو هنر است. ایستایی در ساخت ساز تاثیر خوبی بر موسیقی ایرانی نخواهد گذاشت و آواهای موسیقی که مورد علاقه شنونده امروزی است، با نوع صدایی که در گذشته وجود داشته، فرق می کند، پس صدا دهندگی ساز نیز باید متفاوت باشد.

به نظر آنها نوازندگان و سازندگان سازهای موسیقی باید پذيراى تغییرات سازنده و منطقی باشند.  با این وجود برادارن محمدی کلیه ابداعات و نوآوری های انجام شده در طراحی سازها را به منظور نوازندگی آسان تر، تنوع صدایی بهتر، رفع ایرادات تکنیکی و عمر مفید بیشتر ساز می دانند و همواره به نوع سونوریته سنتی، که موسیقی ایرانی بر آن شکل گرفته، پايبند بوده اند.

از دیگر فعالیت های منحصر به فرد برادران محمدی، کاربرد تکنیک های زیبا در تزیین ساز است که از آن جمله می توان به صنعت ظریفه "مهرکاری" اشاره کرد.  مهرکاری تلفیق چوب های رنگی و فلز برنج است که جهت تزئین ساز بکار گرفته می شود. این فن نیز برای اولین بار توسط ابراهیم قنبری مهر ابداع  شده و نام این تکنیک-مهرکاری- درواقع اشاره به پسوند نام این هنرمند است.

تخصص و شهرت ابراهیم قنبری مهر در دنیا به علت ساخت ويولن است اما او بعد از گذارندن دوره ای در کارگاه " اتی ین وات لو" در فرانسه و مراجعت به ایران کلیه سازهای ایرانی را مورد بازبینی قرار داد و  به رفع ایرادهاى تکنیکی آنهاپرداخت. 

ابراهیم قنبری مهر به گفته  بسیاری پایه گذار ساز سازی نوین ایران است.

برادران محمدی نبود استانداردهای معین و مشخص و عدم اتقاق نظر بین نوازندگان در مورد نوع صدا را از بزرگترین مشکلات ساز سازی در ایران امروز می دانند. به عقیده آنها باید مرجعی وجود داشته باشد که ساز خوب از ساز بد را متمایز سازد و مردم موسیقی خوب و ساز خوب را بشناسند. 

کارگاه ساز سازی برداران محمدی که در دل شهر اصفهان قرار دارد میعادگاه بسیاری از هنرمندان بزرگ و بنام موسیقی ایرانی است که ابزار کار خود را در آن محل تهیه می کنند.

این سه هنرمند نیز با کار ممتد و پیگیرانه خود که گاهی روزهای بلند کاری را برای آنان به دنبال دارد امیدوارند در تاریخ پر فراز و نشیب موسیقی و ساز سازی ایران سهمی داشته باشند.

در گزارش مصورى که در اين صفحه مى بينيد سعید محمدی از اندیشه ها و طرز کار خودشان صحبت می کند.

از آرشیو مجله هنر موسیقی که تعدادی از عکس های این مجموعه را در اختیار ما قرار داده اند سپاسگزارى مى کنيم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

"حافظ در خیال من" عنوان نمایشگاهى از نقاشى هاى فرح اصولی است که در موزه هنرهای دینی امام علی در تهران برپا است.

فرح اصولی در سال ١٣٣٢ در زنجان متولد شد. از مدرسه هنرهاى زيباى دختران تهران ديپلم نقاشى گرفت و بعد از آن که در رشته گرافيک از دانشکده هنرهاى زيباى دانشگاه تهران فارغ التحصيل شد سال ها به آموزش نقاشى پرداخت.  

او در عين حال هنرهای سنتی نقاشی ایران را نيز نزد استادانى چون محمود فرشچیان، مينياتوريست سرشناس معاصر، فراگرفت و در کارهايش از دانش و روش هاى نقاشی اين دو جهان بهره گرفت.

آثار فرح اصولى تاکنون بارها در نمايشگاه هاى فردى و گروهى در ايران و بيرون از ايران به نمايش درآمده و جوايز متعددى نيز به دست آورده است. خانم اصولى يکى از اعضاى گروه زنان نقاش دنا است.

به نظر خانم اصولى تفاوت نگاه زنان و مردان به جهان از نکاتى است که تا دوران معاصر در نقاشى ايران ناديده گرفته شده است. به همين خاطر او ترجيح مى دهد که تجربه ها و حديث نفس خودش به عنوان يک زن را در کارهايش به نمايش بگذارد.

در مجموعه " حافظ در خیال من" که در طول بیش از چهار سال فراهم شده خانم اصولى به تلفيق مينياتور ايرانى و شيوه هاى مدرن نقاشى و گرافيک دست زده است. به نظر برخی کارشناسان این هنرمند سبک خاصی در هنر نقاشی ایران ابداع کرده است.

همسر فرح اصولى خسرو سينائى، کارگردان سينما و کارشناس هنرى، در باره سبک کار او مى گويد: "فضایی که در تابلوهای خانم اصولی دیده می شود همان فضایی است که در گلیم ایرانی هم دیده می شود. این تقسیم بندی ها وهمچنین کمپوزیسیون رنگ ها را در بسیاری از بافته های سنتی ایران هم می توان دید . به همین دلیل باید بگویم ایشان بیشتر در آثارشان از گلیم ایرانی الهام گرفته اند. وی بعد از سال ها فعالیت و کسب تجربه، چهار سال پیش به مرحله ای رسید که احساس کرد به پختگی لازم رسیده و می تواند با الهام از اشعار حافظ  آثار این مجموعه را خلق کند."

فرح اصولی نیز در ارتباط با خلق این آثار می گوید:  "هنر تجسمی ایران همواره ارتباطی تنگاتنگ با شعر داشته و در ذات خود دارای ویژگی های تصویرگری ناب است. حذف وزن و سایه در نگارگری قدیم ایران دریچه ای به سوی خیال و رویا می گشاید و غیبت زمان امکان نمایش رویدادهای موازی را در کنار هم فراهم می کند."

"در این مجموعه از نقاشی هایم، حافظ در کنار فرشتگان در سیر و سلوک بین دو جهان و یا همان عالم مثالی تصویر شده است. رنگ ها، ترکیب بندی ها و تزئینات آثار بر مبنای دریافت حسی من از غزلیات صورت گرفته، و موسیقی نهفته در شعرها، تحرک و یا سکون و سکوت فضاها را پدید آورده است."

"هرگز نمی توان همۀ ابعاد مستتر در یک غزل را که با واژه ها ایجاد می شود در یک اثر تصویر کرد. پس این آثار فقط حافظ در خیال من است و نه بیش. "

در نمايشگاه تهران که تا ٢٤ ام آبان ماه ادامه دارد ٤٦ اثر از مجموعه 'حافظ در خيال من' که اکنون به ٧٠ اثر بالغ مى شود  به نمايش گذاشته شده است. پيش از اين برخى از اين آثار در آلمان و لوکزامبورگ  به نمايش در آمده بود.

در گزارش مصورى از شوکا صحرائى  که در اين صفحه مى بينيد خانم اصولى در باره اين مجموعه صحبت مى کند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شهاب ميرزائى

از بمپور براى رسيدن به قاسم آباد سوار مينى بوس هاى قديمى مى شويم كه پس از سال ها هنوزهم هر بامداد، مردم روستاهاى ايران را راهى شهرها مى كنند و بعد از ظهر به روستا  باز مى گردانند.

مينى بوس پر است از مردانى با لباس هاى سپيد و تميز بلوچى و زنانى كه حاشيه رنگارنگ سوزن دوزى هاى لباسشان، از زير متن سياه چادرهايشان به بيرون سرک كشيده است. سوزن دوزى هايى كه هنر دست هاى پينه بسته زنان بلوچ است.

سوزن دوزى‌  با زندگى‌ زن‌ بلوچ آميخته شده و دختران بلوچ در سنين كودكى آن را همچون  گنجينه اى گرانقدر، از مادرانشان به ارث مى برند.

نوارهاى سوزن دوزى‌ بر اساس سليقه هاى مختلف زنان بلوچ دوخته مى شود و دليل تنوع  طرح ها و نقش هاى  اصيل بلوچستان، همين بداهه كارى زنان اين سرزمين است.

سوزن دوزى فقط  نخ‌ مى خواهد و پارچه‌. هر دو اين ها را توان و سليقه زنان بلوچ انتخاب مى كند. آن ها از نخ‌ دمسه (‎D.M.C.‎) و پارچۀ گاندى ايرانى‌ يا نخ پاكستانى‌ و پارچه‌ پنبه اى پاكستانى، كه‌ نازك‌ و‌ريز بافت و براى محصولات پر كار در قطعات كوچک‌ مناسب است، استفاده مى كنند.

اسپكه، هريدك، كوپچ‌، پيپ، مته سنگ، ‌چانف‌، مهنت، ايرندگان، گشت، سوران، كله گان و بمپوراز مهم ترين‌ مراكز توليد سوزن دوزى در منطقه بلوچستان‌ اند. اما سوزن دوزى قاسم آباد و "مهتاب نوروزى" حكايتى ديگراست.

در ميانۀ راه بمپور- قاسم آباد با هركه هم صحبت مى شويم و سراغ سوزن دوزى بلوچ را مى گيريم، حرف «مهتاب» را پيش مى كشد. گويى كار سوزن دوزى و نام مهتاب به يكديگر گره خورده اند. دو يار قديمى و صميمى كه گذر روزگار آنها را از يكديگر جدا كه نه، نزديك تر كرده است.

اين جا قصه مهتاب گره مى خورد به سفر آخرين ملكۀ ايران به اين ديار. قصه اى كه حالا پس از گذر سال ها نمى توان واقعيت و خيالش را از هم باز شناخت. مى گويند شهبانو براى ديدن سوزن دوزى هاى مهتاب، به قاسم آباد آمده و از جلوى ماشينش تا خانه مهتاب را فرش قرمز پهن مى كنند و وقتى او به در خانه مى رسد، مهتاب خانه نبوده و بعد هم كه مهتاب مى رود تا او را ببيند، مأموران اجازه ديدار نمى دهند. تو مى مانى با اين فكر كه در روستايى به اين كوچكى چطور نتوانستند مهتاب را پيدا كنند و مگر همه از اين روز بزرگ باشكوه روستاى كوچك خبر نداشتند. خلاصه هر كس قصه را از ظن خود روايت مى كند.

آن روزها به خاطر مهتاب و سوزن دوزى، لطف ملوكانه شامل اهالى  قاسم آباد مى شود و برايشان جاده و برق مى كشند، اما حالا روزگار چرخيده و گويى شگون آن سفر به بدشگونى تغيير كرده است. جاده خراب شده و شن هاى كويرى گوشه و كنارش را گرفته است و ده سال خست آسمان، خشكسالى براى آن ها به ارمغان آورده است.

رودها و چاه ها ونخل هايشان خشک شده  وآن ها مانده اند و بزهايشان. مردها براى كار به كشورهاى همجوار رفته اند و روستا مانده است وسكوت و سكون و زنان و كودكان و پيرها. وقتى آب و كار و خرما نباشد، سوزن دوزى براى كمک خرجى به دادشان مى رسد، براى رهائى از تنگدستى ازلى و ابدى.

گرد و خاك كه مى خوابد از ماشين پياده مى شويم. پسركى گنگ ما را راهنمايى مى كند تا خانۀ مهتاب، يگانه استاد بى بديل سوزن دوزى بلوچ. زنى مهربان و پير و تنها، ايستاده در آستانۀ در. با خوشرويى به خانه اش كه اتاق كوچكى است، دعوت مان مى كند. چند رختخواب در يك گوشه و يخچال و گاز پيك نيک در گوشه اى ديگر، تمام  سهم او از اين جهان بزرگ است و گردن بندى كه به آن كليد صندوقى آويزان است كه خلاصه وجود و هنرش - سوزن دوزى - در آن رخ پنهان كرده است.

از خودش مى گويد و سوزن دوزى و مسافرانى كه گاه و بيگاه از سراسر ايران و جهان براى ديدارش به خانۀ محقرش مى آيند و اين كه بعد از نيم قرن سوزن دوزى هنوز بيمه نيست و نگران روزهاى بيكارى و بى پولى و تنهايى كه دير يا زود، بالاخره از پس غبار راه مى رسند.

تمامى طرح هايش بى هيچ نقشه اى از ذهن و خيالش پر مى كشند و با دستانش كه هر بيننده اى را مجذوب مى كند بر پارچه هاى رنگارنگ نقش مى بندند. گذر روزگار چشمانش را ضعيف كرده و در پرتو نورى كه ازبيرون در به درون اتاق مى تابد، كارش را مى كند. در ميانۀ صحبت، زينب خواهر زاده اش با زبان روزه، برايمان آب مى آورد كه در اين ديار گرم و خشك براى احترام به ميهمان، اولين پيشكش ميزبان، آب است.

وقت خداحافظى براى بدرقه مى آيد و تا سوارمان نمى كند، خيالش راحت نمى شود. از قاسم آباد راهى بمپورمى شويم. در راه همسفر مسافرانى هستيم كه از سوزن دوزى و مهتاب و شهبانو و نخلستان و خشكسالى مى گويند. قصه اى ديگر با روايتى ديگر از ذهن و زبان آدمى ديگر. ماه كامل در گوشه اى از آسمان  به زمين، خيره نگاه مى كند. مهتاب كوه ها و دشت ها را روشن كرده و من به تاريكى خانۀ كوچك مهتاب فكر مى كنم.

ريزشِ بارانىِ نورِ ماه به احترام او دور خانه اش را فرش مى کند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

علی کسمایی، پدر دوبلاژ ایران که ٩٢ سالگی اش را پشت سر گذاشته، در خانۀ کوچکی در تهران در اوج تنهایی خاطراتش را برای ما مرور می کند. هر چند او در زمینه‌های مختلف سینمایی و تلویزیونی از کارگردانی گرفته تا فیلمنامه نویسی و بازیگری فعال بوده، اما اشتهارش در مدیریت دوبلاژ است.

در سال ١٢٩٤ خورشیدی در تهران متولد شد، و به اقتضای شغل پدر که بازرگان بود، سال های اولیۀ زندگی و دبستان را همراه خانواده در مازندران و گیلان  گذراند. سپس برای ادامه تحصیل به تهران آمد و دورۀ سه سالۀ دوم دبیرستان را در دارالفنون گذراند و از دانش استادانی چون جلال همایی، احمد بهمنیار، بدیع الزمان فروزانفر و ملک الشعرای بهار برخوردار شد.

پس از دورۀ دبیرستان، وارد دانشکدۀ  حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران شد و دورۀ سه سالۀ آن دانشکده را به علاوه یک دورۀ روزنامه نگاری طی کرد. در همین دوره به مدت دو سال در دبیرستان دخترانۀ سروش با ماهی ٥٠  ریال به تدریس پرداخت و در خرداد ١٣٢٠ موفق به کسب مدرک لیسانس در رشتۀ علوم سیاسی شد.

علی کسمایی از دوران کودکی رویای سفیر شدن در سر می پروراند و بعد از گذراندن دورۀ کارشناسی علوم سیاسی، طبق روال آن زمان می بایستی در وزارت خارجه استخدام می شد، اما موفق نشد وارد آن وزارتخانه شود و خود دلیل آن را نداشتن خویشاوند در آن وزارتخانه می داند.

از آنجا که در دورۀ دانشجویی ترجمه می کرد، برای گذران زندگی به ترجمه و نوشتن مقاله در روزنامه های مختلف روی آورد.

به پیشنهاد دوستان، دورۀ یک سالۀ کارآموزی وکالت دادگستری را زیرنظر علی اکبر طاها و ابراهیم خواجه نوری، دو وکیل سرشناس آن زمان گذراند. آقای خواجه نوری علاوه بر کار وکالت، نویسنده بود و در آن زمان مقالات کتاب " بازیگران عصر طلایی" را در روزنامه "ندای عدالت" به صورت پاورقی می نوشت. به توصیۀ او، علی کسمایی به کتابخانۀ مجلس می رفت و از روزنامه های قدیمی، برای روزنامه، خوراک و مواد اولیه تهیه می کرد. کسمایی بعد از مدتی خبرنگار پارلمانی شد و با رجال سیاسی آن زمان مجلس مثل زنده یاد مصدق و جلال امامی آشنایی به هم زد.

در این زمان دو واقعه رخ داد که او را به سمت دوبلاژ سوق داد. اول، ترجمۀ فیلمنامۀ فرانسوی "نخستین عشق" و دوم آشنایی با دکتر اسماعیل کوشان – مدیر استودیو پارس فیلم – که در آن هنگام نیاز به فیلمنامه نویس داشت و بعد از امتحانی از کسمایی، او را به عنوان فیلمنامه نویس پذیرفت.

در آنجا بود که او با رشته های مختلف کار فیلم، مانند فیلمنامه نویسی، صدا گذاری، انتخاب هنرپیشه و ادارۀ صحنه های فیلم آشنا شد. اولین فیلمنامه اش را به نام "شرمسار" نوشت که در آن بانو دلکش، بازی کرد و آهنگ معروف "رعناجان" را در سال ١٣٢٩ خواند. صدا گذاری فیلم را هم خود بر عهده گرفت.

از آن پس، آقای کسمایی تقریبا تمام فیلم های پارس فیلم را صداگذاری می کرد و مدیریت استودیو را عهده دار شد.

در همان دوران فیلم هاى دوبله شده در ایتالیا به ايران آمد و بازار فیلم فارسی راکد شد. آقای کسمایی می گوید: "پیشنهاد کردم در استودیو شعبۀ دوبله باز کنیم. چون نماینده یک شرکت خارجی  پیشنهاد نمایش فیلم "روباه" را به صورت دوبله یا با زیرنویس در تهران داده بود. من با زیرنویس مخالفت کردم. فیلم را دوبله و صدابرداری کردم. این فیلم برای انجام کارهای فنی به ایتالیا رفت و اسمش را عوض کردم و با نام "بهار خونین" در تهران به نمایش در آمد. نتیجه کار مثبت بود و بعد از آن استودیوهای بیشتری باز شد که برای سرپرستی و صداگذاری از من دعوت می کردند."

پس از آن که على کسمائى سرپرستی استودیو مولن روژ را برعهده گرفت کارهاى مهم تر و پيچيده ترى را در دوبلاژ سرپرستى کرد. دوبله فيلم هائى نظير دکتر ژيواگو، مکبت، و موزيکال هاى معروفى چون 'بانوى زيباى من' و 'اشگ ها و لبخندها" از جمله کارهاى درخشان دوبله در ايران تحت سرپرستى على کسمائى است.

در سال ١٣٧٥ على کسمائى تصميم گرفت خودش را بازنشسته کند و جايش را به شاگردانش بدهد. از آن زمان او دوباره به کارهای ادبی گذشته اش پرداخت و دست اندرکار چند کتاب شد: "ریا در شعر حافظ"، "خدا و قران در شعر حافظ"، "دیروز-امروز؛ سروده هایی در هنگامه زمان"، "مصدق نامه"، "فردا" و کتاب هاى ديگر.

گزارش مصورى را که عليرضا واصفى و نازنين معتمدى در گفتگو با على کسمائى تهيه کرده اند در بالاى اين صفحه مى بينيد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

سه هزار سال شيشه گرى، اوج و انحطاط

قديم ترين شيشه هاى دنيا به مصر باستان تعلق دارد كه ديرينگى آنها تا هزاره سوم قبل از ميلاد مى رسد اما قديم ترين شيشۀ ايران متعلق به هزارۀ دوم قبل از ميلاد است و نمونه هايى از اشياى شيشه اى مانند عطردان، النگو، تنديس، كاسه، و تنگ از هزارۀ دوم تا زمان ميلاد مسيح به دست آمده است.

گيريشمن, باستان شناس معروف، در حفارى هاى چغازنبيل، نوعى بطرى هاى شيشه اى به دست آورد كه نشان دهندۀ مصرف شيشه در بين ايلاميان كهن است. در حفارى هاى تپه مارليك نيز مهره هاى شيشه اى يافت شده كه عمر آنها به ۳۴۰۰  سال قبل مى رسد. باستان شناسان مى گويند مهره هاى شيشه اى ايران در دورۀ هخامنشى شهرت و در سراسر جهان قديم خواستار داشته است.

با وجود اين در حفارى هاى تخت جمشيد اشياى شيشه اى زيادى به دست نيامده كه نشان دهندۀ كاربرد وسيع شيشه در آن دوران باشد. اما در دورۀ سلوكيان كه پس از برافتادن هخامنشيان از سوى اسكندر مقدونى، جانشين آنها شدند، خوردن شراب در ظروف شيشه اى باب بوده است. ظاهرا در اين زمان شراب را در پياله هاى شيشه اى مى نوشيده اند. شيشه هاى دورۀ ساسانى هم معروف بوده و ظاهرا در چين چندان ارج و قرب داشته كه به آنجا صادر مى شده است.

شيشه گرى دورۀ اسلامى تحت تأثير شيشه گرى قبل از اسلام است. از زمان ظهور اسلام تا زمان ظهور دورۀ سلجوقى، شيشه سازى رو به انحطاط بود ولى در اين دوره بار ديگر رو به رشد گذاشته و به اوج خود رسيد. از دورۀ سلجوقى ظروف زيبايى به يادگار مانده كه گاه به نازكى كاغذ است. تراش دادن و كنده كارى از هنرهاى مربوط به شيشه گرى در اين دوران است. روزگار سلجوقى را اوج صنعت شيشه گرى در ايران مى دانند.

در دورۀ مغول رونق شيشه سازى مانند بسيارى ديگر از صنايع و هنرها از ميان رفت ولى در دورۀ تيمورى بار ديگر رواج گرفت. شيشه گرانى از مصر و سوريه كه در دنياى قديم در كار شيشه سازى مهارت و شهرت داشتند به ايران آمدند و شيشه هاى ايرانى هم به آن كشورها رفت. در اين دوره، سمرقند و شيراز مهم ترين مراكز شيشه سازى ايران به حساب مى آمدند.

بعد از تيموريان دوباره صنعت شيشه سازى رو به انحطاط نهاد تا دورۀ صفويه و زمان شاه عباس كه مانند همۀ امور بازرگانى و صنعتى بار ديگر اوج گرفت. شاه عباس براى احياى صنعت شيشه سازى، شيشه سازان ونيزى را به ايران آورد. سياح فرانسوى، شاردن كه در همان دوره به ايران آمده، مى نويسد كه ايرانيان از صنعت شيشه سازى اطلاعى ندارند، بيشتر شيشه هاى ايران پر از لكه است و خرده شيشه ها را بار ديگر ذوب و شيشه مى كنند و اين به كيفيت شيشه آسيب مى زند. با وجود اين وى متذكر مى شود كه شيشۀ شيراز بهترين شيشۀ ايران و شيشۀ اصفهان بدترين آنهاست.

از اين دوره تماس ايران با اروپا برقرار و كارگاه هاى شيشه سازى و شيشه گرىِ مدرن تر در شهرهاى مختلف از جمله اصفهان، كاشان و شيراز داير شد. از آن زمان به بعد صنعت و هنر شيشه در ايران رونقى نداشته و در زمان سلسله هاى بعدى بخصوص قاجارها همواره رو به انحطاط بوده است.

صنعت شيشه

شيشه در زمان حاضر يكى از مهم ترين اقلام توليدى براى مصارف مختلف از نماى ساختمان گرفته تا اتومبيل است. توليد شيشه در تمام كشورهاى جهان از صنايع مهم به حساب مى آيد و در آمريكا به تنهايى يك صنعت ۷ ميليارد دلارى را تشكيل مى دهد كه شيشۀ خودرو در آن ميان از اهميت ويژه اى برخوردار است.

شيشه تنها واسطه اى است كه اشياى ماوراى خود را آن گونه كه هست مى نماياند. همين ويژگى، از قديم الايام استفاده از شيشه را سبب شد و باعث شد آن را براى پوشش درها و پنجره ها، و براى حفاظت از سرما و گرما در خانه ها به كار برند.

با وجود اين شكنندگى شيشه در طول تاريخ كاربرد آن را محدود مى كرد، و اين محدوديت تا روزگار معاصر ادامه داشت. اما بر اثر پيشرفت هاى صنعتى اكنون شيشه هايى توليد مى شود كه نشكن به حساب مى آيند.

شيشه هاى ضد فشار، شيشه ضد آتش، كف پوش شيشه اى، شيشه هاى دو جداره، درهاى كشويى و گردان و اتوماتيك، همه كاربردهاى تازه شيشه را نشان مى دهند. شيشه هاى سكوريت يا شيشه هاى نشكن، اكنون شيشه هايى است كه حتا اگر در شرايط خاص بشكند، برندگى و خطرناكى خود را از دست مى دهد براى اينكه به قدرى ريز و خرد مى شود كه ديگر برنده نيست.

هنر شيشه

بشر به شكل هاى غيرعادى شيشه از زمان هاى دور توجه داشته و آن را به عنوان زينت به كار مى برده است. گردن بندهاى شيشه اى به يادگار مانده از پيش از ميلاد مسيح نشان همين امر است.

اين نوع ظريف كارى ها بر روى شيشۀ همواره با دست انجام مى شده است. شيشۀ دست ساز از جمله صنايعى است كه در ايران همواره رواج داشته و با زندگى مردم عجين بوده است.گلاب و عرقيات ديگر را هم از قديم الايام در ظرف هاى شيشه اى عرضه مى كرده اند.

رونق شيشه گرى در شهرهاى كوچكى مانند ميمند به همين دليل است. شيشه گرى به نوعى كار ذوقى گفته مى شود كه در آن شيشه را از طريق دميدن به اشكال مختلف در مى آورند. شيشه گرى از قديم ترين حرفه هايى است كه بشر به آن اشتغال داشته و ايرانيان نيز در آن دستى داشته اند.

در گذشته كار شيشه گرى در كنار شيشه سازى در كارگاه هاى صنعتى انجام مى شد، اما در دوران جديد كه ساخت شيشه از طريق تكنولوژى مدرن به كارخانه هاى مدرن انتقال يافت، شيشه گرى به كارگاه هاى دستى منتقل شد و به دست استادكاران ماهرى افتاد كه در اين زمينه ذوق ورزى مى كردند.

در ايران، بويژه در تهران، از قرن ها پيش استادكاران بر روى شيشه كار مى كرده اند و استادان ماهرى در اين زمينه وجود داشته اند. اكنون نيز تهران از وجود كارگاه ها و استادان شيشه گرى خالى نيست.

استاد محمدحسين فانوسچى يكى از شيشه گران معروفى است كه بيش از چهل سال است در اين عرصه در تهران فعاليت مى كند. او در گفتگو با همكاران ما مى گويد اين هنر را از شش سالگى نزد پدرش آموخته و او نيز نزد پدرش كه در اين فن مهارتى داشت، و در زمان خود از شيشه گران بنام بود، آموخته بود.

او تأكيد دارد در تمام سال هايى كه در رشته شيشه گرى علمى، تزئينى فعاليت مى كرده سعى بر آن داشته كه با خلاقيت و ابتكار با دميدن در لوله هاى شيشه اى يا كار با ميله هاى توپر شكل هاى زيبايى به وجود آورد.

گزارش مصور اين صفحه را شوکا صحرائى از حرف هاى محمد فانوسچى و نمونه هاى کار شيشه گرى او فراهم کرده است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولى

مجسمه های پرویز تناولی یک فرق عمده با مجسمه های دیگران دارد. مجسمه اساسا به معماری ظاهری اش متکی است، اما تناولی در مجسمه هایش به فضا و شکل درونی مجسمه اهمیت می دهد. یک فضای درونی راز آلود که بر شکل بیرونی مجسمه تأثیر می گذارد و نشان این رازآلودگی، قفل و بست و زبانه هایی است که در اعضا و جوارح مجسمه ها کار می گذارد یا به وجود می آورد.

در اینجا اما صحبت از مجسمه های تناولی نیست. اشاره به زبانه ها و قفل و بست هایی که در مجسمه هایش به کار می گیرد، برای این است که به قفل هایش نظری بیفکنیم. چاپ کتاب قفل های او که برای نخستین بار قرار است در تهران منتشر شود، این بهانه را به دست می دهد.

قفل همواره مشغلۀ ذهنی تناولی بوده و برایش اهمیت داشته است. از کودکی ظاهرا با قفل ور می رفته و در جوانی پس از فراغت از تحصیل به دنبال قفل به اقصا نقاط ایران سفر کرده است. قفل نزد او یک شیئ رازآمیز است که کارش تنها بستن درها نیست، علامت رازوری و راز گشایی و گشودن درهای بستۀ ذهنی و درونی است.

در سال ١٣٥٠ حدود ٤٦٠ قفل از مجموعۀ قفل های خود را که در شهرها و روستاهای ایران به دست آورده بود، در کشورهای مختلف جهان به نمایش گذاشت. بعدها گویا بر تعداد آنها افزود و شمارشان را به ٧٠٠  رساند.

فراهم آوردن این مجموعه تنها تلاشی برای شناخت حرفۀ قفل سازی در ایران نبود، بلکه به نحوی با مجسمه ارتباط داشت. قفل و مجسمه در ذهن او به هم آمیخته اند. هنگام ساختن مجسمه به قفل می اندیشد که به نوعی آمیزش هنر و صنعت است، و هنگام برانداز کردن قفل، به مجسمه، که شاید در اینجا نوعی سیر صنعت به سمت هنر را دنبال می کند.

قفل ها را در زمانۀ ما در ابزار فروشی عرضه می کنند. چون ابزار است. هیچ یک از ما به قفل جز به مثابه ابزار ننگریسته است، اما نزد تناولی، قفل تنها یک وسیله و ابزار نیست، وسیله ای است که سازوکار آئینی آن بر ابزار بودنش تفوق یافته است؛ زمانی وسیله جادو و جنبل است، و زمانی دیگر ابزار رفع حاجت. از نظر او وقتی مردم، در پی گشایش کارهای فروبستۀ خود، تکه ای از لباس خود را می برند و به ضریح و نخل و درخت گره می زنند، این همان قفل است که بر ضریح و درخت می زنند.

از دیرباز مردم نیازمند برای باز شدن گره مشکلات زندگی شان خود را به امام زاده ها و مکان های مقدس می بستند. شاید قفل کردن ضریح و گره زدن و بستن تکه ای از پارچه لباس خود به درختان مقدس، بعدها جایگزین بستن خود به مکان های مقدس شده باشد. به جای آنکه خود را ببندند که همواره وقت یا مایه های لازم برای تظاهر به این کار را نداشته اند، قفل را نماد خود می گرفتند و می بستند.

 

پرويز تناولى

اما تناولی از صد زاویه دیگر هم به قضیه می نگرد. در یکی از مصاحبه هایش گفته است: "چرا بشر به مرحله ای می رسد که یک وسیله فولادی را به بدن خود فرو می کند؟ چرا این وسیله باید قفل باشد و مثلا میلۀ فلزی نباشد؟ آیا رابطه ای بین قفل در بدن و قفل بر ضریح وجود دارد؟ آیا انسان می خواهد با آویختن قفل بر بدن خود تصویر زنده ای از ضریح امام خود را به نمایش بگذارد؟ یا می خواهد با تحمل درد و رنج به خدا نزدیک تر شود؟ آیا قفلی که به بدن ضریح می زنند در حقیقت قفلی است که به بدن مراد می زنند؟ و ..."

به عقیدۀ او حاجتمندان با این کار، نوعی مراودۀ درونی و ذهنی با مراد خود برقرار می کنند و علامت آن را گره و قفلی می گیرند که زده اند.

ما نمی دانیم پس از این که قفل برایش جاذبه یافت و در جستجوی آن به شهرهای مختلف سفر کرد، معانی قفل برایش اهمیت پيدا کرد یا از ابتدا رازوری قفل سبب سفرهای او و یافتن قفل های بی نظیر شد.

 

به هر حال،  به هر جا سری زده از قفل غافل نمانده، نمونه هایی از قفل را یافته و بر مجموعۀ خود افزوده است. "مثلا در چال شتر چهار محال و بختیاری اساتید قفل ساز زیادی بوده اند و قفل منطقۀ بختیاری و بخشی از اصفهان را تأمین می کرده اند. در این روستای کوچک، صد سال قبل، حدود ٧٠ قفل ساز از این رشته امرار معاش می کرده اند. اما من وقتی سی سال ( اکنون دیگر چهل و چهل و پنج سال) پیش به چال شتر رفتم سه استاد قفل ساز بیشتر نیافتم که در سنین کهولت بودند و دیگر از طریق قفل سازی امرار معاش برایشان امکان نداشت. چون قفل های دو کلیدی فرنگی نان آنها را آجر کرده بود."

تناولی با این سه تن صحبت کرده و آنها را وادار به ساختن قفل هایی کرده تا بتواند از آنها فیلمبرداری کند. فیلم « قفل سازی در ایران » حاصل این تلاش است.

در جریان این سفرها بوده است که تناولی به شکل ظاهری قفل نیز توجه کرده و قفل هایی بسیار دیدنی از دوران ساسانی تا دوره قاجار گرد آورده است. چنین است که او دارای یک مجموعۀ بی نظیر از قفل های ایرانی شده که قرار است عکس و تفصیلات آن به شکل کتاب در تهران منتشر شود.

این اثری است که حدود سی سال پیش در خارج از کشور منتشر شده و لابد در تهران تکمیل خواهد شد. اما مهمتر از چاپ چنین اثری، ساختن موزه ای از آثار تناولی است. کاری که از چند سال پیش قرار بود شهرداری تهران با خریدن خانه و آثار تناولی انجام دهد ولی تا امروز از آن خبری نشده است.

در گزارش مصور شوکا صحرائى در همين صفحه داستان اين قفل ها را از زبان  پرويز تناولى مى شنويد. 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.