مقالات و گزارش هایی درباره جهان
۰۴ اکتبر ۲۰۱۰ - ۱۲ مهر ۱۳۸۹
*عنبر خیری
حالا چرا پاکستان؟ چرا مجلۀ گرانتا چاپ لندن که در زمره معتبرترین نشریات ادبی جهان است، شمارۀ جدید خود را به موضوع نویسندگی در پاکستان و در بارۀ پاکستان اختصاص دادهاست؟
پاسخ به این پرسش را میتوان در لابلای صفحات این مجله پیدا کرد: نه تنها در اصالت و کیفیت نوشتهها، بلکه همچنین در موضوعها و داستانهایی که در این شمارۀ گرانتا آمدهاست. این نوشتهها روزنهای است رو به واقعیتها و قصههایی از پاکستان امروزی؛ سرزمینی که هم "خطرناکترین محل روی زمین" است و هم سامان قدیسان عارفی که همواره اندیشۀ تحمل و تسامح و ازخودگذشتگی را ترغیب کردهاند.
ژئوپلیتیک هم بخشی از این پاسخ است: جهان امروز تشنۀ آگاهی در بارۀ پاکستان است. جهانیان میخواهند بدانند که درک خود پاکستانیها از تناقضات موجود در هستی این کشور ۶۳ ساله چیست؛ کشور جوانی که در مدتی کوتاه از امتحانهایی چون نسلکشی و جنگ خانگی، استبداد نظامی و جنبشهای مردمی، ملیسازی و افراطگرایی گذر کردهاست.
شمارۀ جدید مجلۀ گرانتا نمودی از عصیان پرهیاهوی رنگها را روی جلد خود منتشر کردهاست، تا از همان آغاز، پیشداوریها در بارۀ این کشور را به چالش بکشد. این تابلو کار "اسلامگل" است؛ نقاشی که با قلمموی خود ظاهر کامیونها و وانتها و ریکشاهای پاکستان را منقش میکند و آنها را به حاملان تصویر رؤیاهای رنگین و شلوغ و به آیینههای هویت پذیرفتهشده و فولکلور این سرزمین تبدیل میکند.
اما مسلمأ محتوای مجله تیرهتر از نقش روی جلد آن است: محسن حامد که داستان "بنیادگرای ناراضی" او برای دریافت جایزۀ ادبی معتبر "بوکر" نامزد شده بود، در این شمارۀ گرانتا داستان کوتاهی دارد زیر عنوان "سر بریدن". محمد حنیف که "چمدانی از انبههای انفجاری" وی ظلم و ستم فرآیند "اسلامیسازی" ژنرال ضیا الحق دیکتاتور نظامی پاکستان را به تصویر میکشد، در داستان کوتاهی زیر عنوان "بات و باتی" جامعهای را نشان میدهد که خشونت و غیظ متضمن آن یک امر معمولی است. وی از شهری میگوید که شبیه یک جعبه گوگرد است و با یک چوبه کبریت تصادفی مشتعل میشود.
"گناههای مادر" یک داستان تکاندهندۀ دیگر است به قلم جمیل احمد. با وجود این که داستان در بارۀ دو جهان متخاصم و "قتلهای ناموسی" و ستم پدرسالارانه و قبیلهای است، سبک نگارش آن واقعگرایانه و مستند است. نکتۀ جالب این است که هرچند این نویسنده در شمارۀ اخیر گرانتا "معرفی شده"، جمیل احمد یک جوان پاکستانی نیست که تازه از دورۀ نویسندگی در یک دانشگاه غربی فارغالتحصیل شده باشد، بلکه یک کارمند بازنشستۀ دولت است.
داستان کوتاه "یخ، همآغوشی" به قلم عظما اسلم خان، نمونۀ خوبی از کار این نویسندۀ اندیشهمند و بیباک است. داستان "هندسۀ خدا"ی او با موضوعهای باور در قبال خرد و علم در قبال مذهب در دوران افغانستان شوروی دست و پنجه نرم میکرد که با دورۀ اسلامیسازی ژنرال ضیا الحق در پاکستان مصادف بود.
موضوع "هویت" همواره در نوشتههای نویسندگان پاکستانی عود میکند و بازتاب این پدیده را در شمارۀ اخیر گرانتا بهوضوح میبینیم. کامله شمسی که داستان تازهاش با نام "سایههای سوخته" طیف زمانی وسیعی را - از رخداد هیروشیما تا یازدهم سپتامبر و بازداشتگاه گوانتانامو و بعد از آن - دربر میگیرد، در این شمارۀ گرانتا مطلبی دارد زیر عنوان "ستارههای پاپ" که حاکی از بحران هویت در پاکستان است. او تصویر این بحران را از میان خاطراتش از روندهای موسیقایی جوانان در گذشته و بازتاب دورۀ پساضیایی (پس از ضیا الحق) یا پسااسلامیسازی در پاکستان بیرون کشیدهاست. این نوشته حاوی خاطراتی شخصی است که نه تنها احساسات جوانان آن دوره را بیان میکند، بلکه معادلۀ حضور یک موسیقیدان خلاق در بستر "قابل قبول" اسلام را مطرح میکند.
"محاکمات فیصل شهزاد" به قلم لورین آدامز و عایشه نصیر، گزارش جالبی است حاکی از چگونگی تغییر یک جوان پاکستانی از طبقه ممتاز به یک بمبگذار اسلامی.
شمارۀ اخیر گرانتا شامل چندین سفرنامه و گزارش دیگر هم میشود که هرچند خوشبیان و مهیجند، پیامدار به نظر میرسند. "پرترۀ جناح" (به قلم جین پرلز، گزارشگر نیو یورک تایمز) گزارش بسیار خوبی است از این که چه گونه نمود بنیادگذار پاکستان (محمدعلی جناح معروف به قائد اعظم) مورد سوءاستفادۀ رژیمهای بعدی واقع شده و هر کدام چهرۀ اورا مطابق ایدئولوژی خود تغییر دادهاند.
مجموعه نوشتههای شمارۀ ویژه پاکستان مجلۀ گرانتا عمدتأ کار نویسندگان انگلیسیزبان پاکستانی است، اما کارهایی از نویسندگان اردوزبان پاکستان، چون انتظار حسین، یاسمین حمید و حسینه گل نیز معرفی شدهاست. اما به خواننده حسی دست میدهد که نویسندگان اردوزبان در این مجله دستکم گرفته شدهاند.
نویسندگان پاکستانی برونمرزی هم در این مجله جایگاه سزاواری دارند که مهمترین آنها ندیم اسلم و سرفراز منظور هستند. "دختران سفیدپوست" عنوان خاطرات طنزآلود سرفراز منظور است که معادلۀ پیشاروی تعداد زیادی از مهاجران مسلمان را بیان میکند؛ این که به فرمان دل باشند یا دل را به فرمان خود بگمارند و با یک مسلمان هم فرهنگ و مورد قبول خانواده خود ازدواج کنند.
ندیم اسلم از نویسندههای بیاندازه بااستعداد بریتانیاست. خانوادۀ او در زمان نوجوانیاش به بریتانیا مهاجرت کردند. "لیلا در برهوت" عنوان یکی از داستانهای اوست که در آغاز مجموعۀ گرانتا منتشر شده وبه درستی مستحق جایگاه اول است. "لیلا در برهوت" هم داستان عشق سوزان لیلی و مجنون روزگار ماست و هم روایت ستم زمینداران، فرصتطلبی سیاسی و زنستیزی ریشه دار جامعه پاکستان. "اسلم" داستاننویسی بسیار ماهر است، با قلبی رحیم و سبک نگارشی آهنگین و افسونگر. او قادر است داستانهای شرق یا غرب را در روایتی بگنجاند که مرزهای زمانی و مکانی را درهم میشکند.
کوتاهسخن، شمارۀ ویژه پاکستان مجلۀ گرانتا گیرا و تأثیرگذار است. افزون بر نوشتهها، نمونه هایی از آثار هنرمندان پاکستانی نیز در این مجله عرضه شدهاست که توسط گالری هنری "هل سبز" Green Cardamom در لندن گردآوری شدهاست. این مجموعه حس مسحورکنندهای از صحنهها و موضوعهای مورد توجه هنرمندان پاکستانی را به دست میدهد؛ موضوعهایی متمرکز بر تاریخ، هویت، سیاستهای جنسیتی و عقیدههای تعصبآمیز مذهبی. این شمارۀ مجله، پاکستانیها را به مثابه ملت، یا به باور برخی، جامعهای طراحیشده تصویر میکند که توسط تکنولوژی به آغوش قرن۲۱پرت شدهاند، توسط دین و مذهب تکه پاره و شاخه شاخه شدهاند و توسط فقر و جنگ و اختناق شکنجه شدهاند، اما باز هم به نحو غریبی پویا و جویا هستند واز روحیۀ شادابی برخوردارند که با موقعیت دردسرساز جغرافیایی آنها منافات دارد.
در گالری این صفحه نمونهای از کار هنرمندان پاکستانی را میبینید که گالریGreen Cardamom در اختیار جدید آنلاین قرار دادهاست.
*عنبرخیری، روزنامهنگار ومنتقد ادبی پاکستانی مقیم لندن است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۴ سپتامبر ۲۰۱۰ - ۲ مهر ۱۳۸۹
لوسیندا ایچ دان
روایت است که ابوالقاسم فردوسی سرانجام پس از رنجی سیساله سرایش شاهنامه را در سال ۱۰۱۰ میلادی به پایان برد و به سلطان محمود غزنوی پیشکش کرد، اما ارجی ندید. ولی داستانهای حماسی شاهنامه که سرگذشت خاندانهای پادشاهی ایران تا حملۀ اعراب در سدۀ هفتم میلادی را بازگو میکند، زنده ماند و پرآوازه شد. با گذشت هزار سال تمام از زمان پایان سرایش شاهنامه، امروز هم این کتاب در میان پارسیگویان چون نماد هویت ملی راستینشان، گرامی است.
ولی به گفتۀ دکتر باربارا برند Barbara Brend، پژوهشگر مقیم کمبریج، شاهنامه برای باقی جهانیان هم حایز اهمیت است: "شاهنامه، یک شاهکار ادبی است که به آثار سطح جهانی تعلق دارد. مسلمأ آن برای پارسیگویان و ایرانیان از اهمیت ویژهای برخوردار است. ولی شایسته است که ما، باقی مردم جهان نیز آن را بهتر بشناسیم."
یکی از دوستداران غیر ایرانی این شاهکار چارلز ملویل Charles Melville، استاد زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه کمبریج انگلستان است که طی ده سال اخیر مشغول ساختن تارنمای "پروژۀ شاهنامه" Shahnama Project بودهاست. این تارنما ویژۀ مطالعات مربوط به شاهنامۀ فردوسی است. در پی تلاشهای همو بوده که هزارۀ شاهنامه در بریتانیا اکنون جلوۀ خاصی دارد.
"حماسۀ پادشاهان ایران: هنر شاهنامۀ فردوسی" Epic of the Persian Kings: The Art of Ferdowsi’s Shahnameh جامعترین نمایشگاه ویژۀ شاهنامه است که تا کنون در بریتانیا برگزار شده. حدود ۱۲۰ تصویر کارزار و نبرد و پهلوانان و اژدهاها و عشق و رقابتها از دستخطهای نفیس و منقش موجود در سراسر بریتانیا و برخی از کشورهای اروپایی گرد هم آورده شدهاند، تا روایتی تصویری از شاهنامه ارائه کنند. برای برگزاری این نمایشگاه در کنار موزۀ فیتز ویلیام کمبریج و دانشگاه آکسفورد و موزۀ بریتانیا و انجمن سلطنتی آسیایی، از مجموعۀ شخصی ملکۀ بریتانیا نیز استفاده شدهاست. قدمت برخی از این دستخطها به هشتصد سال پیش برمیگردد. این نقاشیهای نادر در موزۀ فیتز ویلیام در شهر کمبریج انگلستان تا روز نهم ژانویۀ سال ۲۰۱۱ در معرض دید عموم قرار خواهند داشت.
ترجمۀ داستانها و تفسیر و تبیین تصویرها را پروفسور ملویل فراهم کردهاست و دکتر باربارا برند این مجموعۀ غنی را در چارچوب یک نمایشگاه کنار هم چیدهاست. این داستانها و تصویرهای حماسی حاکی از ظهور و سقوط پادشاهان و قهرمانان ایرانی و جنگهای پیهم و مداوم میان رقیبان است. در لابلای این داستانها پیامهایی اخلاقی در بارۀ دادگری فرمانروایان و نظم و سامان جامعه نهفته است.
دستخطهای مصور شاهنامه در این نمایشگاه اسطورههای ایرانیای را که در غرب کمتر شناخته شدهاند، معرفی میکنند. از این تصویرها میشود در بارۀ رستم پهلوان و سرگذشت و قهرمانیهایش و سرانجام مرگش به دست برادر شرورش شغاد چیزهایی را آموخت. یا به شبستان رستم و تهمینه سر زد و از داستان فجیع کشته شدن سهراب به دست پدرش آگاه شد.
این تصویرها متعلق به دورههای مختلف تاریخند و با دیدن آنها میشود دریافت که چه گونه داستانهای شاهنامه از سینه به سینه و از قلممو به قلممو نقل شدهاند و طی چندین نسل چون گنجینهای گرانبها حفظ شدهاند. توصیف دیداری داستانهای شاهنامه متنوع است. برای نمونه، تصویرهایی که در دورۀ سلطۀ مغولها در سدۀ ۱۴ میلادی نقاشی شدهاند، درشتتر به نظر میرسند و تأثیر هنر چینی و عربی را میتوان در چشمهای کشیده و تنگ قهرمانان و شیوۀ نقاشی ابرها مشاهده کرد.
پیامهای تیز و نافذ تابلوهای برآمده از شاهنامۀ فردوسی در مورد تاریخ مذهبی ایران هم شگفتانگیز است. در یکی از نقاشیها صحنۀ تاجگذاری شاه لهراسپ تصویر شده. پسر همو بود که آیین زرتشتی را پذیرفت و در سراسر ایران رایج کرد.
در یک تابلوی دیگر رستم فرخزاد را در حال ملاقات با فرستادۀ سعد بن وقاص میبینیم؛ فرستادهای که از او میخواست اسلام آورند یا جزیه بپردازند. رستم فرخزاد که سپهبد ارتش یزدگرد سوم ساسانی بود، این تقاضا را نپذیرفت، اما در نبرد قادسیه شکست خورد.
"کشتی تشیع" عنوان یک تابلوی فوقالعدۀ دیگر است که در دورۀ صفویه آفریده شده و محمد و علی و امامان را درون کشتی در دل آبهای تیره تصویر کردهاست. این تابلو راه پر پیچ و خم و منحصر به فرد ایرانیان در مقولۀ مذهب را بهزیبایی نشان میدهد.
دیگر بخشهای نمایشگاه هم به مانند این برگههای مصور کهنه، بیانگر حضور شاهنامه در بطن زندگی روزمرۀ مردم است. در اینجا میشود کاسهها و سرامیکهای روی میزی را هم دید که با صحنههایی از شاهنامه و مضامین آموزندۀ آن مزین شدهاند.
برای آن دسته از مردم بریتانیا که از فرهنگ ایرانی آگاهی اندک دارند، بازدید از نمایشگاه شاهنامه در موزۀ فیتز ویلیام فرصت مناسبی است تا به عمق هویت ملی ایرانیان نگاه بیندازند. و همچنین ایرانیان نسل دومی که در بیرون از ایران بزرگ شدهاند، میتوانند با دیدن آثار این نمایشگاه از فرهنگ سرزمین مادریشان تصور کاملتری حاصل کنند.
نسا عزیز که ۲۸ سال دارد، آموزگار مدرسهای در منطقۀ "هکنی" لندن است. زمانی که او با خانوادهاش به بریتانیا مهاجرت کرد، سه سال بیشتر نداشت. نسا میگوید: "ایرانیهایی که بیرون از ایران زندگی میکنند، حتمأ باید این نمایشگاه را ببینند و من امیدوارم همۀ آنها این کار را بکنند."
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۶ سپتامبر ۲۰۱۰ - ۲۵ شهریور ۱۳۸۹
آزاده حسینی
انگشتان یک هنرمند، در هر جایی قادر است آثار زیبایی خلق کند؛ چه بر روی یک تکه چوب، چه بر روی سنگ، چه بر روی کاغذ و چه بر روی یک صفحۀ دیجیتال.
وقتی برای اولین بار آیپد را دیدم، فکر نمیکردم که بشود آثار زیبای نقاشی بر روی آن کشید. این دستگاه ماه ژانویۀ ۲۰۱۰ توسط شرکت اپل وارد بازار شد که تحول بزرگی در صنعت دیجیتال دنیا بهپا کرد.
نرمافزارهای زیادی برای تصویرگری، چه بر روی کامپیوتر و چه بر آیفون، دیده بودم، ولی این برنامهها همیشه برای من جنبۀ سرگرمکننده داشتند. وقتی هم که آیپد به بازار آمد، این تصور وجود نداشت که بتوان به عنوان بوم نقاشی از آن استفاده کرد. تا زمانی که تعدادی از هنرمندان نقاش سراسر دنیا آثار زیبایی بر روی این صفحه دیجیتال خلق کردند. این نقاشیها روی یک نرمافزار پنجپوندی موسوم به "براشز" Brushes شکل میگیرند. این اعجاز تنها توسط هنرمندان غربی انجام نشده و هنرمندان ایرانی نیز از وجود چنین دستگاهی بهره بردهاند. یکی از همین افراد، کوروش صالحی، هنرمند نقاش ساکن بریتانیاست که این فرصت را به من داد، تا طراحی و نقاشی بر آیپد را به من نشان دهد.
کار کوروش صالحی با آیپد را مشاهده کردم و دریافتم که آیپد، افقهای تازهای را بر روی هنر طراحی و نقاشی باز کردهاست. البته عدهای از اهالی هنر مخالف جایگزینی ادوات نقاشی و طراحی سنتی با محصولات دنیای دیجیتال هستند. آنها بر این باورند که استفاده از فنآوری جدید برای خلق آثار هنری، هویت اثر را از بین میبرد. شاید این افراد فراموش کردهاند که بسیاری از آن دسته وسایل و ابزاری هم که ما با نام "ادوات سنتی" از آنها یاد میکنیم، در زمانی جزء فنآوری محسوب میشدند. شاید اگر ونگوگ یا داووینچی هم امروز زنده بودند، بدشان نمیآمد با همین آیپد آثاری خلق کنند. با این حال، عدهای دیگر از هنرمندان مشهور معاصر چون دیوید هاکنی، نقاش ۷۲ ساله بریتانیایی، بدون تعصب، همگام با پیشرفت فنآوری روز دنیا، از آیپد در جهت هنر خود سود جستهاند.
به جای حمل یک تختۀ بزرگ شاسی با مقداری کاغذ یا دفتر بزرگ طراحی، با یک انبان پر از رنگ و مداد، میتوانی آیپد را در کیف خود بگذاری و هر جا که بخواهی از آن استفاده کنی.
یکی دیگر از امکانات نادری که روی صفحۀ آیپد وجود دارد، طراحی با نوک انگشتان است. اگر هنرمند قادر باشد که بیواسطه با انگشتانش نقاشی کند، با شتاب بیشتری میتواند هر آنچه را در ذهن دارد، طراحی کند، از هر رنگی که بخواهد بهراحتی استفاده کند یا حتا با حرکتی ساده آن رنگها را پاک کند، بدون اینکه نیازی به وسیلهای دیگر باشد. نمونۀ این کار را میتوانید در گزارش مصور این صفحه ببینید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۴ سپتامبر ۲۰۱۰ - ۲۳ شهریور ۱۳۸۹
شیوا مرادی
لندن، خیابان جرارد، بخشی از منطقه سوهو؛ جایی که از رستوران و غذا فروشیهایش اغلب بوی برنج، سیر و ماهی میآید. اینجا به "شهرک چینیها" معروف است؛ محلهای که بخشی جداناپذیر از تاریخ لندن است.
جمعیت چینیها در لندن به بیش از ۷۸۰۰۰ نفر میرسد که اکثر آنها ریشه هنگکنگی دارند. چینیها نه تنها در شهرهای دیگر بریتانیا مانند منچستر، ادینبورگ و بیرمنگام حضور دارند، بلکه در شهرهای دیگر دنیا از جمله نیویورک، سنگاپور و کوالالامپور نیز روح همبستگی و اتحاد چینی را در محلههای ویژه خود به نمایش گذاشتهاند.
ابتدا دروازهاش توجهم را جلب میکند؛ دروازهای که این محل را از بقیۀ شهر جدا میکند. با قرار دادن این دروازهها گویی میخواهند به طور کامل این محل را در اختیار داشته باشند و شاید یک جور حس مالکیت هم نسبت به خاکش داشته باشند.
هنگامی که قدم در این محله میگذارید، متوجه میشوید که کسبه و مردم اینجا چطور به طرز عجیبی به آداب و فرهنگ آبا و اجدادیشان وابستهاند و با آن عجین شدهاند؛ از حرکات و رفتار آنها گرفته تا موسیقی و حتا تزئینات داخل مغازهها. در مقابل اکثر رستورانها و مغازهها گلدانهای بزرگی از درختچههای لیموی زرد رنگ میبینید که به سی کواکت معروفند. چینیها معتقدند که این درختان به خانه و حتا محل کارشان ثروت و خوشبختی میآورند.
تاریخ این شهرک به قرن هجدهم برمیگردد؛ به زمانی که شرکتهای کشتیرانی بریتانیا در جنگهایشان از ملوانان چینی به جای ملوانان بریتانیایی استفاده میکردند. آمار و شواهد نشانگر این است که در بین کشتهشدگان جنگ جهانی اول و دوم تعداد زیادی از ملوانان چینی بودند. آنها به چند دلیل ملوانان چینی را به ملوانان بریتانیایی ترجیح می دادند. از جمله قبول دستمزد کم، مطیع بودنشان و همچنین نداشتن مشکلاتی مثل اعتیاد به مشروبات. در شرایطی که ملوانان چینی کاری مشابه همردیفان بریتانیایی خود انجام میدادند، دستمزد کمتری میگرفتند و در شرایط سختی زندگی میکردند. تبعیض نژادی شدیدی نسبت به چینیها در جامعه محسوس بود، به گونهای که دختران بریتانیاییای که با چینیها ازدواج میکردند، از تابعیت بریتانیا محروم میشدند. بنگاههای کاریابی با دیدن نام خانوادگی چینی، اسامی افراد را حذف میکردند و این افراد حتا به مرحله مصاحبه هم نمیرسیدند. به همین دلیل بسیاری از آنها نام خانوادگی خود را به نامی بریتانیایی تغییر میدادند و درست به همین خاطر است که پیدا کردن ریشههای خانوادههای چینی در بریتانیا بسیار سخت است.
اما اکنون جامعۀ چینیهای لندن بخشی از مرکز شهر را در قلمرو خود دارد و با قرار دادن دروازههایی با نمادهای چینی گویا آن قسمت از خاک انگلیس را در انحصار کامل خود درآوردهاست. این پیشرفت نتیجه سختکوشی و تلاش این ملت آسیایی است.
البته، چینیهای لندن همیشه ساکن سوهو نبودهاند. اجتماع کوچک ملوانان چینی در جایی به نام لایم هاوس واقع در کنارههای شمالی رودخانۀ "تیمز" زندگی میکردند، تا این که زبانۀ آتش جنگ جهانی دوم بر پیکر این خانوادهها نیز رسید و به دنبال ویرانیهای جنگ و رکود صنعت کشتیرانی بریتانیا، دولت بریتانیا قانونی تصویب کرد که طبق آن ملوانان چینی اجازۀ کار در این شرکتها را نداشتند. آنها مجبور بودند در خانههای کثیف و پر جمعیت زندگی کنند. تعدادی به چین بازگشتند و تعدادی از آنها به امید بهبود شرایط در بریتانیا ماندند.
در اوایل دهۀ ۱۹۰۰، موجی از ملوانان چینی از کار راندهشده در جستجوی راهی برای گذراندن زندگی به خشکشوئیها هجوم آوردند. در تظاهرات سال ۱۹۱۱ در شهر کاردیف (مرکز ولز) که در اعتراض به حضور مهاجران چینی صورت گرفته بود، معترضان به این خشکشوییها حمله کردند و آنها را شکستند.
سرانجام چینیها به این منطقه از سوهو نقل مکان کردند که اجارۀ خانههایشان ارزان بود. منطقۀ سوهو در آن زمان به خاطر مسایل جرمی جنایی و همچنین مواد مخدر محلۀ خوشنامی نبود.
ولی این که چه طور اینجا به یک محلۀ پرآمدوشد و توریستی تبدیل شد، به زمانی برمیگردد که سربازان بریتانیایی از جنگ در خاور دور با تغییر ذائقۀ تأثیرگرفته از آشپزی چینی به کشور خود بازگشتند. در این زمان بود که بخت به جامعۀ چینی یاری کرد. سرمایهداران چینی در سوهو رستورانهای چینی دایر کردند و به این ترتیب ملوانان از کار بیکارشده نیز سهم خود را از این تنها پیامد خوب جنگ جهانی گرفتند و مشغول کار در این رستورانها شدند. محبوبیت غذاهای چینی رونق بسیاری به خیابان "جرارد" در غرب یا وست ِاند لندن داد و اسباب بهزیستی چینیهای مقیم این منطقه را فراهم کرد.
در گزارش مصور این صفحه از شهرک چینی لندن بازدید میکنیم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۱ سپتامبر ۲۰۱۰ - ۱۰ شهریور ۱۳۸۹
شهباز شکوه
آفتاب در پایان یکی دیگر از روزهای غیر ابری لندن افق را اندک اندک ترک میگوید و جای خود را به رنگینی هزاران چراغی میدهد که بر هیاهوی تقریبأ همیشگی مرکز شهر پرتو میافکنند.
خیابان اشرافنشین "اجور رود" در قلب لندن، و در شمال هاید پارک، با رستورانهای عربی و ایرانی زیادی که دارد، گذرگاه جهانگردان کشورهای اسلامی و آنهایی است که میخواهند با چهرهها، سلیقهها و غذاهای خاورمیانه آشنا شوند.
اکثر رستورانهای این خیابان در قسمت بیرونی خود صندلیها و میزهایی برای قلیانکشان دارند و تقریبأ همۀ آنها مشتریانی در طول روزهای رمضان دارند و در هنگام عبور از کنار مشتریان میتوان فهمید که به زبان سرزمینهای اسلامی هم حرف میزنند.
دقایقی مانده به اذان شام به یکی از رستورانهای این خیابان میروم تا ببینم شام یک روز از ماه رمضان در آنجا چه حالی و هوایی دارد.
دو مرد که از اهالی هندند با مرد دیگری در مورد معاملهای که داشتهاند سرگرم صحبتند. یکی میگوید چهارصد پوند کافی است، اما دیگری با ناسازگاری پاسخ میدهد: "نه بابا، من دو برابر این پول را در یک روز توانستهام از همین راه پیدا کنم."
پیشخدمت آتش قلیان آن سه نفر را تازه میکند و به زبان عربی به مشتری تازهوارد، که جوانی بیست و اند ساله است، چیزهایی میگوید و کمی بعد قلیانی برای او نیز میآورد و مشتری جوان به او میگوید: شکرأ.
لیموزین سفیدرنگی پشت چراغ قرمز میایستد. دختران جوان که پیالههای شراب در دست در پشت شیشۀ نیمهباز لیموزین میرقصند، به سوی رهگذران و مشتریان رستورانها دست تکان میدهند و انگار میخواهند از شادمانی خود همه را باخبر کنند.
پیرمردی با موهای سفید بور که معلوم میشود از اهالی آفریقاست، به ما نزدیک میشود و میگوید: صدقه! یکی از مردان هندی از پیرمرد میپرسد: چه میگویی؟ پیرمرد تکرار میکند: صدقه! مرد هندی میگوید: نمی فهمم چه میگویی، و چیزی به پیرمرد نمیدهد.
دختر و پسری دست در گردن هم از مقابل ما میگذرند. با چشم آنها را میپایم آنطرفتر در میانۀ پیادهرو میایستند و مشغول بوسیدن همدیگر میشوند.
مرد دیگری چلتار(چفیه) به سر از کنار آنها با بیخیالی میگذرد. از خود میپرسم: آیا این مرد چلتاربهسر که حتمأ روزهدار است، از رفتار آن دو جوان احساس نفرت خواهد کرد؟ در این لحظه او یک قلیان سفارش میدهد و اندکی بعد پیش از آنکه زمان افطار فرا رسیده باشد، مشغول کشیدن قلیان میشود.
دو دقیقه مانده به اذان شام از پیشخدمت پرسیدم: آیا روزه تأثیری بر کار شما داشته؟ آیا روزها مشتریان کمتری دارید؟ میگوید: ما همیشه سرمان شلوغ است.
نمیتوانم حرف او را باور کنم. برای آنکه در چنین ساعتی از شام در ماههای دیگر اینجا را خیلی مزدحمتر دیده بودم. شاید هم حق با اوست و باید منتظر بمانم تا شام شود.
اندکی قدم میزنم و از پشت هر کدام از رستورانها نگاهی به درون آنها میاندازم. همه مشتریانی دارند، بعضی از مشتریان در حال خوردن غذا هستند، بعضی هم نشستهاند و میزشان خالی است.
دقایقی از هشت شب گذشتهاست و حالا روزهداران لندن افطار میکنند. باید اکنون نگاهی دوباره به همۀ رستورانهایی بیندازم که پیشتر دیده بودمشان.
تفاوتی به چشم نمیآید. هوا تاریک شدهاست و در شمار جمعیت هم تفاوتی نمیبینم. از یک مرد لبنانی که در حال کشیدن سیگار در بیرون یکی از رستورانهاست، میپرسم: شما امروز روزهدار بودید؟ میگوید: بله. با اشاره به رستورانی که در پشت اوست، میپرسم: اینجا افطار کردید؟ میگوید: نه، من منتظر گرفتن غذاهایی هستم که سفارش کردهام تا با خود به خانه ببرم و ادامه میدهد: در ماه رمضان حوصله آوردن همۀ اعضای خانه به رستوران را ندارم.
چراغهای رنگین حالا روشنایی کاملشان را در غیاب آفتاب به رهگذران خیابان "اجور رود" ارزانی میکنند. دود آبیرنگ قلیانها در هوا میپیچد و من در ادامۀ پیادهرو به ایستگاه مترو میرسم تا به خانه برگردم.
در گزارش مصور این صفحه که فواد خاکنژاد ساختهاست، به سفرههای شام روزهداران ایران و مالزی هم سر میزنیم. برخی از عکسهای این گزارش متعلق به روشن نوروزی، عابد میرمعصومی و دامون روزبه است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۳۱ اگوست ۲۰۱۰ - ۹ شهریور ۱۳۸۹
این روزها اگر گذارتان به ادینبورگ بیفتد، حتی در میهمانیهای رسمی مردانی را خواهید دید که دامن های پیچازی بر تن دارند. دامنهایی که هر رنگ و راه راه آن سرگذشتی دارد از گذشتههای دور و هر طرح آن نشان از ایل و تباری که در کدامین جنگ بر رقیب پیروز شده است. شاید هم در گذرگاهها این مردان را ببینید که با نی انبان و قره نی و سازهای دیگر شما را به دیدن آثار تاریخی این شهر شمالی دعوت میکنند.
اما در ماه اوت کسی فقط به فکر دیدن تاریخ نیست. اهل هنر به این شهر میروند تا نبض هنر امروز جهان را حس کنند. از تئاتر تجربی گرفته تا موسیقی مدرن. از آخرین فیلمها تا گروههای رقص از هر گوشه و کنار جهان.
شما باید در این شهر باشید تا ببینید آنچه در این ماه بر این شهر میگذرد. دیوارهای پر از پوستر، کافههای پر از دعوتنامه، بنرهای رنگارنگ، جزوههای آماده خواندن که نظر شما را میطلبند. بارها و رستورانهایی که شب نمیخوابند و دلقکانی که لباس خرس و خوک و تمساح به تن کردهاند تا شما را به لبخند وادارند و از آن راه شما را به نمایشی هدایت کنند و یا هنرمندانی که در گوشه و کنار ایستاده و میخواهند شما را با هنر نمایی خود آشنا کنند و این تازه گوشهای است از ماجرا.
یکی از جذابترین بخشهای جشنواره ادینورگ مراسم کناری و پیرامونی آن است که به فرینج موسوم است. جوانان جویای نام و دیوانگانی که پر از فکر و اندیشه و نظراند و میآیند تا با عرضه آنچه که در چنته دارند شما را به سوی روندهایی جلب کنند که رو به آینده دارد و یا برشی است از گذشته با نگاهی نو.
بیش از شصت سال است که این بزرگترین فستیوال دنیا برگذار میشود و هر سال نیز بر دامنه نوآوریهای آن افزوده میشود. این سالها حتی مهمترین و اساسیترین مباحث درباره رسانههای نو در این جشنواره صورت میگیرد و مدیران رسانههای عظیم دنیا میخواهند حرف آخر بازار رسانهها را در این جا بزنند.
در گذشتهها نه چندان دور، ایرانیان بسیاری در این جشنواره جهانی شرکت میکردند. اما امروزه از ایران کسی در اینجا دیده نمیشود. برخی از فیلمهایی که ایرانیان ساکن غرب ساختهاند یا در آن نقش داشتهاند به نمایش در میاید.
یکی از نمایشهای کناری آن هم نمایشی است با نام لهستان ۳ ایران ۲ که نوعی بازنگری است به بازی فوتبال ایران و لهستان در سال ۱۹۷۶ که گروه تئاتر سیمرغ به کارگردانی مهرداد سیف آن را اجرا می کند.
در این نمایش که چیدمانی تلفیقی است مهرداد سیف و کریس دوبرولسکی نقشهای اصلی را ایفا می کنند. شرکت تآتر سیمرغ تاکنون چندین نمایش در باره موضوعات مربوط به ایران را در بریتاینا عرضه کرده است.
مهرداد سیف در گزارش تصویری این صفحه از انگیزههای تولید این نمایش میگوید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۲ سپتامبر ۲۰۱۰ - ۱۱ شهریور ۱۳۸۹
*آیسان مقصودی
مرکز شونک (Schunck) در شهر هرلن هلند، مجموعهای فرهنگی شامل موزۀ هنرهای معاصر و مدرن ، نمایشگاه آثار معماری و هنرهای بصری، کتابخانۀ عمومی و مدرسه موسیقی است.
ساختمان این مرکز "قصر شیشهای" نام دارد. بنایی از شیشه و فلز در قلب شهر هرلن که در سال ۱۹۳۵ توسط "فریتز پوتز"، معمار هلندی، ساخته شد. این بنا در سال ۲۰۰۲ از سوی انجمن بینالمللی معماری در زمرۀ برجستهترین آثار معماری قرن بیستم قرار گرفت و از آن پس نیز عناوین مختلفی را به خود اختصاص دادهاست.
امتیاز این مرکز نه تنها در آمیختگی رشتههای هنری و تنوع فعالیتهای فرهنگی آن، بلکه در تلاش برای ایجاد زمینۀ فعالیتهای خلاقانه در جهت تلفیق هنرهای مختلف و نیز فرهنگهای گوناگون است. شهر هرلن به دلیل قرار گرفتن میان سه کشور هلند، آلمان و بلژیک از موقعیت جغرافیائی ویژهای بهره میبرد که این ویژگی قصر شیشه ای را به مکانی شناختهشده برای بسیاری از رویدادهای هنری و فستیوالها تبدیل کردهاست.
موسیقی نقش پررنگی در قصر شیشهای و در شهر هرلن داشته و دارد. مدرسۀ موسیقی هرلن در سال جاری صدسالگی خود را با برگزاری سلسله کنسرتهایی با محورهای گوناگون در سرتاسر سال جشن میگیرد. در کنار آموزش و تولید موسیقی، مدرسۀ موسیقی هرلن مهد تعداد زیادی از رخدادهای مهم در زمینۀ موسیقی دراین شهر و دیگر نقاط اروپاست.
مدرسۀ موسیقی هرلن از معدود مراکز غیر ایرانی خارج از کشور است که موسیقی ایرانی بهطور رسمی در آن تدریس میشود. کلاسهای تار و سهتار در قصر شیشهای توسط حمید متبسم، آهنگساز و نوازندۀ چیرهدست تار و سهتار، با سرزندگی تمام برپاست. کلاسهایی که انضباط را با مهر توأم دارند و صمیمیت و فضای پرشور حاکم بر آنها موجب شگفتی و جلب توجه مسئولان و مدرسان بودهاست. در واقع، حضور موسیقی ایرانی در قصر شیشهای و به تبع آن حضور ایرانیان در آن، موجب آشنایی هرچه بیشتر با فرهنگ ایرانی را در این مدرسه شده است. جذابیت این کلاسها هنرجویان ایرانی و غیر ایرانی را هر هفته از نقاط دور و نزدیک به قصر شیشهای میکشاند.
"پردیس" نام گروهی است متشکل از نوازندگان و خوانندگان کشورهای مختلف که حمید متبسم در گروه بینالملل مرکز فرهنگی شونک بنیان نهاده و خود نیز در کنار آهنگسازی، رهبری آن را عهدهدار است. وی ارکستر بینالمللی پردیس را، به گفتۀ خود، با هدف نزدیک کردن فرهنگهای مختلف برای رسیدن به حلقههای مشترک موسیقایی، استفاده از تجربیات فرهنگی و هنری یکدیگر در یک همکاری بینالمللی و بر پایۀ احترام متقابل در بستر موسیقی به عنوان زبان مشترک همۀ انسانها و نیز ایجاد انگیزه در میان معلمان و هنرجویان موسیقی تأسیس کردهاست. این گروه که تا کنون قطعات ساختۀ وی را در کنسرتهای مربوط به مدرسۀ موسیقی و مرکز فرهنگی شونک به اجرا درآوردهاست. پروژۀ پردیس در حال حاضر در کنار برگزاری کنکور سالانۀ چارلز هنن، یکی از مهمترین پروژههای مدرسۀ موسیقی هرلن به شمار میآید.
علاوه بر "پردیس" که ارکستری با حضور سازهای غیر ایرانی است، در سال ۲۰۰۵ گروهی نیز تحت عنوان "مضراب"، متشکل از سازهای ایرانی در این مدرسه به سرپرستی حمید متبسم تأسیس شد. اعضای این گروه اغلب هنرجویان وی هستند که از شهرهای مختلف اروپا به این جمع پیوستهاند و موسیقی ایرانی را در کنار تخصص اصلی خود و در اروپا آموختهاند.
همچنین با حمایت مرکز فرهنگی شونک، قصر شیشهای در آینده میزبان تمرینات هنرمندان ارکستر "سیمرغ" - روایت موسیقایی داستان زال و سیمرغ شاهنامۀ فردوسی - با آهنگسازی حمید متبسم، همراهی همایون شجریان و رهبری محمدرضا درویشی خواهد بود، تا شهر هرلن در زیباترین سالن خود شاهد به صحنه رفتن اولین اجرای سیمرغ در اروپا باشد.
بدین ترتیب، چراغ فرهنگ ایرانی در قصر شیشهای هرلن روشن است و شهر هرلن بلاد حبیبی است برای عاشقان موسیقی ایرانی در این دیار غریب.
شماری از عکس های گزارش تصویری حاضر برگرفته از تارنمای "ارنست فن لون" Ernest Van Loon است.
*آیسان مقصودی از کاربران جدیدآنلاین در هلند است. شما هم اگر مطلبی برای انتشار دارید، لطفاً آن را به نشانی info@jadidonline.com بفرستید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۵ اگوست ۲۰۱۰ - ۳ شهریور ۱۳۸۹
داریوش رجبیان
گو این که دوباره بهار شدهاست و ما خبر نداریم: همه لباس نو و آراسته به تن، دستهگلها به دست روبوسی میکنند و نوروز جمشیدی را به همدیگر شادباش میگویند و به دست و صورت میهمانان گلاب میپاشند؛ موبدی با پوشاک سپید یشتهای اوستا را زمزمه میکند و ضربهای میزند به مجمر آتش و ضربهای دیگر به ظروف میوه و میان ازدحام شاد "لُرک" متبرک را پخش میکند که مخلوطی است از خرما و بادام و گردو و کشمش.
نوروز، باز آمده و دوباره، روز خردادِ ماه فروردین است.
بخش عظیم این جمعیت شاد، نوادگان گروهی از زرتشتیان ایرانند که شاید هزار سال پیش، آتش مقدس بر کف و باور نیاکان در سینه، به سرزمین هند پناه برده بودند. چرخ سرنوشت امروز آنها را به انگلستان انداخته و اینجا انجمن زرتشتیان لندن است. و امروز که این سطرها را مینویسم، ۲۴ اوت است، برابر با ششم فروردین گاهشماری شاهنشاهی که میان پارسیان هند هنوز با همین نام مرسوم و معتبر است.
گاهشماری" شاهنشاهی" که زائیدۀ دوری پارسیان از سرزمین نیاکانشان بوده، بین سدههای ۱۲ و ۱۳ میلادی با تکیه به دستوری از کتاب مذهبی دینکرد ابداع شد. دانشنامۀ دینکرد که حاصل تلاشهای دو تن از موبدان ایرانی سدۀ نهم میلادی است، افزودن یک ماه کامل به ۳۶۰ روز سال پس از هر ۱۲۰ سال را بایسته میدانست. این اتفاق تنها یک بار افتاد و دیگر فراموش شد. در نتیجۀ نادیده گرفتن سال کبیسه که در گاهشماری جلالی مشاهده میشود، ماههای این گاهشماری چندان پایبند فصلهای سال نیستند.
در آغاز سدۀ ۱۸ میلادی یک موبد زرتشتی که برای دیدن همکیشانش از ایران به هند رفته بود، متوجه یک ماه تفاوت میان گاهشماریهای مرسوم بین زرتشتیان ایران و هند شد و از موبدان هند خواست که این تفاوت را برطرف کنند. با این باور که گاهشماری سرزمین آبایی حتماً صحت بیشتر دارد، پارسیان مقیم شهر سورَت در اواسط سدۀ ۱۸ تقویم زرتشتیان ایران را به رسمیت شناختند و آن را "قدیمی" نام نهادند. بیشتر پارسیان هند اما به گاهشماری شاهنشاهی وفادار ماندند.
سال ۱۹۰۶ میلادی "خورشیدجی کاما" یکی از پارسیان مقیم بمبئی با تکیه به تقویم جلالی گاهشماری تازهای را به زرتشتیان هند معرفی کرد و آن را "فصلی" نامید. وجه تمایز گاهشماری فصلی این بود که سال نو در آن با اعتدال بهاری مصادف میشد و همسان گاهشماری باستانی زرتشتی، هر چهار سال، یک روز کبیسه داشت. اما دگرباره اعتقاد راسخ پارسیان هند به دینکرد، مانع از پذیرش گاهشماری نوین شد و تقویم "شاهنشاهی" پابرجای ماند. از این جاست که امروز هم بیشتر پارسیان هند نوروز را در دل تابستان، از اواخر امرداد تا آغاز شهریور، جشن میگیرند.
ششم فروردین که در آثار دینی مزدیسنی به "خرداد روزِ فروردینماه" معروف است، برای زرتشتیان چه هند و چه ایران زادروز اَشو زرتشت به شمار میآید. با این تفاوت که امسال در ایران این روز با ۲۶ مارس مسیحی مصادف بود، اما بخش اعظم پارسیان هند ششم فروردین را همین دیروز، ۲۴ اوت، جشن گرفتند. زرتشتیان هند به این روز "خردادسال" هم میگویند که شاید منظور مهمترین روز خرداد در ميان دوازده روز خرداد در طول سال باشد. در گاهشماری دینی زرتشتی هر روز ماه نامی خاص دارد.
تنها تفاوت بارز میان جشنهای نوروز زرتشتیان ایران و هند زمان برگزاری آن است و باقی مراسم شبیه هم است.
پارسیان هند روز آخر سال را "پتتی" (Pateti) مینامند که برگرفته از واژۀ اوستایی "پتت" به معنای توبه و پشیمانی است. اما در هند این روز به اندازهای مهم است که بسیاری از هندیهای غیرپارسی جشن نوروز را با نام "پتتی" میشناسند. در آن روز بهدینان در نیایشگاه از پیشگاه اهورا مزدا آمرزش گناهانشان را میخواهند و قول میدهند که در سال نو سه اصل "هومت – هوخت – هورشت" (اندیشۀ نیک، گفتار نیک، کردار نیک) را به نحو بهتر از سال پیش مراعات کنند و با وجدانی آسوده به پیشواز سال نو میروند. این آیین در میان بسیاری از زرتشتیان ایران هم رایج است.
پارسیان هند هم در پایان و آغاز سال به مدت ده روز به پاس خاطر فروهرهای گذشتگانشان اوستا میخوانند و به یاد آنها روی میز یک پارچ آب و یک دسته گل میگذارند. آنها هم روی میز نوروزیشان نماد امشاسپندان را میگذارند. امشاسپندان، فرشتگان نگهبانی هستند که هر کدام روی زمین نمایندگانی دارند. مجمر آتش را به پاس اردیبهشت (بهترین راستی)، یک کاسه شیر را به پاس وهومن (اندیشۀ نیک)، سینیهای فلزی را به پاس شهریور (شهریاری و قدرت)، گیاهان همیشهسبز را به پاس امرداد (بیمرگی و جاودانگی) و یک لیوان آب را به پاس خرداد (رسایی و کمال) روی سفره میچینند و در جشنهای سنتی، این سفره را روی خاک پاک پهن میکنند که نماد سپندارمزد یا سپنتا آرمئیتی (مهر و فروتنی) است.
نوروز امسال برای پارسیان هند با ۱۹ اوت مصادف شد. در مومبای، بزرگترین شهر زرتشتینشین جهان که حدود ۴۵ هزار جمعیت زرتشتی دارد، نشریهها نوشتند که آلودگی آبهای ساحلی این شهر با نفت، سفرۀ بسیاری از خانوادههای پارسی را از ماهی محروم کردهاست. شماری هم مجبور شدهاند ماهی را از ایالت گوجرات به روی سفرههایشان بیاورند.
ماهی از مهمترین اجزاء سفرۀ زرتشتی است که به باور پارسیان متدین، آنها را از بد روزگار حفظ خواهد کرد و باعث شکوفاییشان خواهد شد.
البته، خوردن ماهی در روز سال نو منحصر به کیش مزدیسنی یا حتا فرهنگ ایرانی نیست. بنا به محاسبۀ اخترشناسان جهان باستان، در آغاز سدۀ یکم میلادی بود که بر صورت فلکی، اعتدال ربیعی از برج حمل (بره) به برج حوت (ماهی) منتقل شد. از اینجاست که در جشنهای سال نو چه مسیحی و چینی و چه ایرانی، حضور ماهی روی سفره (چه پخته و چه زنده) حتمی است.
از خوردنیهای ویژۀ پارسیان هند در روز نوروز یکی "راوو" (Ravo) است که از آرد سبوسدار گندم، شیر و شکر تهیه میشود؛ چیزی شبیه فرنی ایرانی. در کنار آن "فالوده" را هم میتوان دید که شبیه پالودههای شیرازی است، با مقداری کشمش و تراشۀ بادام که بر آن پاشیدهاند. "پلو" هم از غذاهای اصلی نوروز پارسیان هند است، با مقدار زیادی مغز گردو و زعفران و خورشت مرغ.
کوتاهسخن، برای عدهای نوروز دوباره فرا رسیده، اما این بار نه در بهار.
در گزارش مصور این صفحه که آزاده حسینی تهیه کردهاست، در جشن "خردادسال" پارسیان مقیم لندن مهمان میشویم که روز ۲۴ اوت برگزار شد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۳ اگوست ۲۰۱۰ - ۱ شهریور ۱۳۸۹
امیر جوانشیر
میگویند یک روز بزچرانی به نام کلدی در یمن از نشاط فوقالعادۀ گلۀ خود دچار حیرت شد و چون دانست که بزها از برگهای بوتۀ به هم پیوستۀ سبزی چریدهاند، خود نیز از آنها خورد و نشاط خاصی به وی دست داد. و قهوه از آن لحظه به دنیا آمد.
مورخین اما نوشتهاند که گیاه قهوه در قرن چهارده، پانزده میلادی از کافا یا کفای حبشه به یمن برده شد. ظاهراً اولین کسی که آن را به یمن برد، یکی از مشایخ فرقۀ دراویش طریقت شاذلیه بود. از آن زمان مصرف قهوه در مجالس ذکر صوفیان رواج یافت. به همین جهت، در الجزایر به قهوه، شاذلیه میگویند.
در آغاز قرن شانزدهم میلادی به مصریان خبر رسید که نوشابهای به نام قهوه در یمن رواج یافته و مشایخ صوفیه و دیگران از آن میآشامند تا در حین مراسم عبادی بیدار بمانند. یکی از مورخین میگوید در همان زمان مسافری که مصرف قهوه را در حبشه دیده بود و آن را با خود به یمن آورده بود، در عدن مریض شد و یاد قهوهای افتاد که با خود آورده بود. آن را دم کرد، نوشید و خوب شد. دید یکی از خاصیتهایش رفع رخوت و خستگی است و بدن را نیرو و نشاط میبخشد. در نتیجه وقتی صوفی شد، وی و سایر صوفیان در عدن شروع به خوردن قهوه کردند. آنگاه تمام مردم، به او پیوستند و قهوه خوردند و به هنگام مطالعه و در دیگر فنون و حرفهها از آن یاری جستند و بدین روال مصرف آن همچنان رواج یافت.
پیش از عصر صفوی قهوه در مکه رواج یافته بود و زائران و تاجران عادت قهوه خوردن را به ایران آوردند، همچنان که به مصر و سوریه و عثمانی بردند و رواج دادند؛ چنان رواجی که قهوه تا اوایل قرن نوزدهم میلادی در این کشورها نوشابۀ درجه اول بود. در ایران هم قهوهخانه از اوایل دورۀ صفویه رواج گرفت.
برعکس چای که جهان غرب به منابع مهمتر و ارزانتر و فراوانتر آن در چین و هندوستان دسترسی مستقیم داشت، قهوه تا مدتها در انحصار خاور میانه ماند.
سفرنامهنویسان فرنگی که از ترکیه و ایران دیدن کردهاند، از مادۀ سیاهی به نام کفا یاد کردهاند که مردمان در قهوهخانهها آن را داغ داغ مینوشند. به هر حال، مصرف قهوه در غرب از طریق همین مسافرانی که به شرق میرفتند، باب شد. نخستین قهوهخانۀ غرب در شهر وین اندکی پس از محاصرۀ ترکان عثمانی باز شد. صاحب آن مردی ارمنی بود که حق انحصاری و امتیاز آن را به خاطر خدماتش به ترکها، از طریق جاسوسی برای آنان در جنگ، به دست آورده بود.
چای بعدها جای آن را گرفت. ابوریحان بیرونی در قرن چهارم پنجم هجری از زراعت چای و مصرف آن در چین و تبت گفتهاست. چای را ظاهراً فاتحان مغول در قرن هفتم با خود به ایران آوردند. اما در آن دوران مصرف چای رواج چندانی نیافت، بلکه در مقیاس عمومی در قرن نوزدهم در ایران معمول شد و گویا از روسیه به ایران آمد. با وجود این، این سبب کشت و کار چای در ایران نشد. کشت و کار چای در اوایل قرن حاضر خورشیدی به همت کاشفالسلطنه در ایران رواج یافت. دولتهای ایران و عثمانی چایکاری و مصرف چای را تشویق کردند تا مصرف قهوه را که خود نمیتوانستند تولید کنند، پائین بیاورند.
به آسانی میتوان فهمید که چرا چای و قهوه در ایران و کشورهای دیگر منطقه رواج یافت و چرا قهوهخانهها مراکز مهم اجتماعی شد. اسلام بر خلاف یهودیت و مسیحیت، مسکرات را حرام کردهاست و نوشابههای الکلی در مناطق اسلامی به طور مخفیانه و پنهانی مصرف میشود. در دورههایی که حکام سختگیر بودند، چیزی به اسم میخانه و میکده برای عموم وجود نداشت، چایخانه و قهوهخانه آن خلاء را پر می کرد.
جالبتر اینکه در ایام قدیم کلمۀ قهوه از اسامی شراب بود. شاید به علت اینکه مجلس شرب قهوه به مجلس میگساری شباهت داشت. در آغاز فقها، در مباح بودن شرب قهوه تردید داشتند و از باز شدن قهوهخانهها جلوگیری میکردند.
تا پایان قرن هفدهم میلادی قهوه به صورت انحصاری از یمن به دست میآمد. با رواج روزافزون آن، کشت درخت قهوه رفته رفته به نقاط دیگر و به آفریقا و آمریکای جنوبی رفت. امروز برزیل بزرگترین تولیدکننده و صادرکنندۀ قهوه است. کشورهای دیگر مثل کوستاریکا و کنیا نیز کشتزارهای بزرگ برای تولید قهوه دارند. حدود ده میلیون نفر در تولید قهوه کار میکنند.
اگر آن پسرک چوپان قهوه را کشف نمیکرد، فکر میکنید چه چیزی جانشین این نوشابۀ جهانی میبود؟
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۶ اگوست ۲۰۱۰ - ۴ شهریور ۱۳۸۹
جمال سپهر
"نترس! به دورترها نگاه کن و بعد با قدرت رکاب بزن...."
اولین دستورالعملهای یادگیری دوچرخهسواری برای کودکانی که فکر میکردند بزرگ شدهاند و میخواستند هیجان سرعت را تجربه کنند. بیست و چند سال پیش در ایران داشتن دوچرخه، رؤیای خیلی از همسالهای من بود؛ رؤیای حس مالکیت و طی کردن مسیرهایی فراتر از محدودۀ معمول. استقبال از مسابقه با دیگران و ثابت کردن برتری خود در این میدان و در نهایت، اجرای حرکتهای نمایشی و گاهی خطرناک برای به رخ کشیدن تواناییهای فردی. فقط کافی بود که خیلی از خانوادهها اراده کنند و به این رؤیای فرزندانشان تحقق ببخشند، ولی خانوادههایی که از عهدۀ آن بر نمیآمدند هم کم نبودند.
شاید "بوریس جانسون" شهردار دوچرخهسوار لندن هم تجربۀ مشابهی در کودکی داشتهاست. او هم میگوید که لندنیها نباید بترسند و به نفع آنهاست که برای آیندۀ بهتر این شهر، با قدرت رکاب بزنند.
گسترش فرهنگ دوچرخهسواری از نظر او چیزی غیر از "انقلاب دوچرخهها" نیست. انقلابی برای در پیش گرفتن روشی سالمتر و پاکتر، در زمینۀ حمل و نقل ِ شهری، که برای محیط زیست هم مفیدتر است. به همین دلیل هم او در دو سال گذشته تأکید میکرد که رؤیای لندن برای داشتن یکی از بزرگترین شبکههای دوچرخۀ کرایهای را تحقق خواهد بخشید.
حالا لندن با حمایت مالی ۲۵ میلیون پوندی "بانک بارکلیز"، یکی از غولهای بانکی بریتانیا، اولین قدم را برداشتهاست.
ششهزار دوچرخۀ نو، در چهارصد جایگاه در سطح شهر لندن گذاشته شده که مسافران میتوانند آنها را از جایگاه مبدأ بردارند و پس از رسیدن در جایگاه مقصد بگذارند. برای استفاده از این دوچرخهها نخست باید ثبت نام کنید و مبلغی بپردازند: پنج پوند برای یک هفته و ۴۵ پوند برای یک سال. برای استفاده روزانه تا نیم ساعت آزاد است و برای یک ساعت یک پوند میپردازید.
اگر لندن بتواند تا پایان امسال به هدف روزانه چهل هزار جابجایی مسافران به وسیلۀ دوچرخه برسد، توانسته به بخش مهمی از مشکل ترافیک غلبه کند. ترافیکی که گاهی با قفل کردن ماشینها در یکدیگر ساعتها زندگی رانندهها و مسافرهای آنها را فلج میکند.
شاید دلیل اصلی اینکه شهرداری لندن به موفقیت طرح دوچرخۀ کرایهای امید زیادی بستهاست، نتیجهبخش بودن نمونۀ مشابه آن در پاریس و شهرهای دیگر اروپاست. حالا در پاریس برای آنهایی که قصد رکاب زدن دارند، بیشتر از ۲۰ هزار دوچرخۀ کرایهای و حدود ۱۶۰۰ جایگاه دوچرخه وجود دارد.
طرحی که در پاریس اجرا شد، "ولیب" (VeLib) نام گرفت که کوتاهشدۀ ترکیب دو کلمۀ "دوچرخه" و "آزادی" است.
سابقۀ این جنبش "آزاد دوچرخهسواری" و تجربۀ استفاده از دوچرخه به عنوان وسیلۀ نقلیۀ عمومی برای اولین بار به آمستردام هلند نسبت داده شدهاست. در دهۀ ۱۹۶۰ در شهر آمستردام هر دوچرخه به همه تعلق داشت. شما دوچرخه را از جایی برمیداشتید و در هر جا که مقصدتان بود، میگذاشتید. با دزدیده شدن تمام دوچرخههای کرایهای در مدتی کوتاه، علاقهمندی مقامهای شهرداری آمستردام به حمایت از این طرح کم شد. البته، علاقۀ مردم به استفاده از دوچرخههای شخصی روزبهروز در تمام شهرهای هلند و شهرهای بزرگ کشورهای دیگر اروپایی بیشتر و بیشتر شد.
این علاقه از اروپا فراتر رفت و حتا در آمریکای شمالی که استفاده از ماشین و حرکت در مسیرهای طولانی جزء عادتهای مردم است، رواج یافت. علاوه بر مونترآل کانادا که حالا دوچرخههای کرایهای جزء حمل و نقل شهری است، این طرح در سه شهر بزرگ آمریکا، یعنی واشنگتن، بوستون و دِنور هم در مسیر اجرا شدن است.
مخالفتهایی هم با طرح ایجاد شبکههای دوچرخۀ کرایهای بوده، خصوصاً از طرف گروهی از شهروندان که نگران بالا رفتن حوادث ترافیکی بودهاند. ولی احزاب سبز در اروپا و طرفداران محیط زیست میگویند که شاید رؤیای "هر شروند، یک دوچرخه" به زودی تحقق پیدا کند، چرا که فرهنگ دوچرخهسواری از خاور دور تا آمریکای جنوبی درحال گسترش است. آنها میگویند: نترسید و با دوراندیشی برای آیندۀ بهتر کرۀ زمین رکاب بزنید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب