Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - جهان
جهان

مقالات و گزارش هایی درباره جهان

ساجده شریفی

دوستی گرجی گفته بود، اگر ماه رمضان هم به آداب شما ایرانیان در گرجستان برگزار می‌شد، شکی نبود که همه روزه‌شان را با خاچاپوری افطار می‌کردند. حالا که ماه رمضانی در این سرزمین به آداب ایران برگزار نمی‌شود، اما باز هم هر کنج و کناری از هر شهر و روستایی که کافه یا رستوران یا اغذیه‌فروشی باشد‪،‬ خاچاپوری پیدا می‌شود. و سخت می‌شود گفت که آن را گرجی‌ها در چه وعده از روز می‌خورند و با چه؛ چون همواره می‌خورند در سه وعده و با هر نوشیدنی که دست داد. چای صبحانه باشد یا قهوۀ بعدازظهر. شراب جشن باشد یا آب‌میوۀ زنگ تفریح مدرسه‌ای.

خوب است که هویت یک سرزمین غیر از موسیقی و معماری و لباس‌های محلی از آشپزخانه هم بیاید. مثلاً آن‌طور که می‌خوانیم در سفرنامۀ نیکولاس بویر که "به تبریز رفتم و آش رشته خوردم" و چند فصل بعد باز "به اصفهان رسیدم و آش رشته…" و "از تهران می‌گذشتم، مهمان شدم به یک کاسۀ داغ آش رشته…"

حالا حکایت من بود در سفر به گرجستان. از هر جا که می‌گذشتم خاچاپوری. اول از همه توی نانوایی‌ها کشفش کردم و راستی که خوشمزه بود. بعد دم یکی از غروب‌های تفلیس، دوره‌گردی روی گاری‌اش چند نوع خاچاپوری می‌فروخت به قیمتی ارزان. کم کم برایم عادی شد که در رستوران‌ها یک صفحه صورت‌غذا انواع خاچاپوری باشد. کمی بعد هم در خانۀ پدری‌ همان دوستی که گفتم پذیرای من شد، چند شبانه‌روز با هم خاچاپوری خوردیم. انواع مختلف را. بعد یک بار هم رفتیم عروسی یکی از دوستان مشترک در دهکده‌ای و پنج صبح میزبان به افتخار ما خاچاپوری پخته بود برای صبحانه. فردای آن روز هم عروسی بود و خاچاپوری را با شراب سرخ روی میز آوردند.

خاچاپوری مهم است. خیلی هم مهم. شوخی ندارد که زادگاهت را از نوع خاچاپوری که می‌پزی، حدس بزنند. یعنی اینکه اهمیتی کمتر از شناسنامه‌ات ندارد. این طور بگیریم که نان چه قدر برای ما مهم است؟ خاچاپوری تقریباً همان قدر برای گرجی‌ها. مزۀ دلچسبی دارد و می‌گویند که مقوی هم هست. چهار پنج نوعش رایج‌تر است، اما هر قدر که بشماریم، انواع مختلفش را تمام نمی‌شود. گاهی با تغییر نوع پنیر یا افزودن یک گیاه معطر به کلی لباسش تغییر می‌کند.

اساس همۀ انواع خاچاپوری آرد و پنیر و روغن است. هم‌نشینی جادویی این ترکیب در آتش، گرجی‌ها را از خوردن غذای مفصلی در روز یا خوراکی به همراه آن بی‌نیاز می‌کند. برخی از خاچاپوری‌ها را می‌شود مثل ساندویچ سرپایی خورد. اما برای دسته‌ای دیگر نیاز به بشقاب و کارد و چنگال است.

رایج‌ترین خاچاپوری گرد است و "امرولی" نام دارد و معمولاً غیر از خمیر، آرد و پنیر، به آن تخم مرغ و ماست هم اضافه می‌کنند. "مگرولی" که بی‌شباهت به امرولی نیست، پنیر بیشتری دارد و به اصطلاح مغزش نرم‌تر است. "آجارولی" که در برخی نواحی آذری و ارمنی ایران، به آن آجاریان هم می‌گویند، بسیار متفاوت از دو نوع دیگر است. به این ترتیب که از خمیر کاسه‌ای می‌سازند و تخم مرغ خام را در آن می‌شکنند. این نوع، طرفداران زیادی دارد و از منطقه آجاری می‌آید. "اسوری" اما به جای تخم مرغ، سیب زمینی هم دارد. "پنوانی"، "آچما"، "سوانوری"، "راچولی" و بسیار نام‌های دیگر، از خانوادۀ بزرگ خاچاپوری هستند. واژۀ گرجی "خاچاپوری" ترکیبی است از "خاچو" (پنیر) و "پوری" (نان).

اگرچه مانند هر غذای رایج سنتی نمی‌توان فرمول مشخصی برای پخت خاچاپوری تعریف کرد، اما دست کم می‌شود به یک شیوۀ مشترک بسنده کرد. آنچه که در این گزارش تصویری به عنوان شیوۀ پختن خاچاپوری می‌آید، یکی از رایج‌ترین شیوه‌هاست و نباید انکار کرد که به هر حال سبک و سلیقۀ آشپز هم دخیل بوده‌است. این آشپز مهربان "دالی کونچولیا" نام دارد و مادر همان دوستی است که ذکر خیرش ابتدای این متن بود. مرا به قلمرو پادشاهی‌اش که همان آشپزخانه‌اش بود، راه داد، تا هنگام پخت خاچاپوری تماشایش کنم. همان شب بود که همسایه‌ها هم به میز شام پیوستند، تا خاچاپوری دالی "در جمع دوستان و به همراه شراب سرخ" صرف شود.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
آزاده حسینی

در عصر دیجیتال امروزی اگر رسانه‌ای بخواهد از اقبال خوب مخاطبان برخوردار باشد، باید همگام با پیشرفت تکنولوژی حرکت کند و وسیله‌های دستیابی به این هدف اکنون بیشتر از پیش است. استفاده از تلفن‌های همراه تازه‌ترین راه برای ارتباط با مخاطبان است. بسیاری از خبرگزاری‌ها، شرکت های بازرگانی و غیره از همان آغاز این روش را برای جذب مخاطبان بیشتر به کار بردند. در این میان شرکت اپل توانست بر بازار برنامه‌های دیجیتال تلفنی، معروف به اپلیکیشن‌های تلفن همراه مسلط شود.

اپل(Apple)  یکی از نخستین شرکت‌هایی بود که برنامه‌های تلفن همراه را وارد دنیای رسانه‌ها کرد و همچنین ورود رسانه‌ها به برنامه‌های تلفنی را ممکن ساخت. استیو جابز (Steve Jobs)، از بنیادگذاران و مدیر عامل شرکت اپل ، در ماه اکتبر ۲۰۰۷، چندی پس از عرضۀ آی‌فون به بازار، اعلام کرد که "طرف‌های ثالث" یا افراد و مؤسسات دیگر هم می‌توانند از مجموعه نرم‌افزاری اپل برای تهیۀ برنامه‌های آی‌فون استفاده کنند. بر این اساس افراد و مؤسسات می‌توانستند به هر زبان و در هر موضوعی (مطابق با موازین اپل) برنامه‌ها را تهیه کنند.

در سال ۲۰۰۸ تنها ۵۰۰ برنامه برای آی‌فون ساخته شده بود، اما تنها یک سال بعد این تعداد به صدهزار عدد ‌رسید. بیشتر این برنامه‌ها بازی‌های سرگرم‌کننده یا آموزشی بودند. در ماه ژوئیۀ همان سال شرکت اپل یک فروشگاه مجازی موسوم به "اپ استور" (App Store) را افتتاح کرد و از آن به بعد هر دارندۀ آی‌فونی می‌توانست با فشار یک دگمه برنامه‌ها را روی دستگاهش پیاده کند. برخی از برنامه‌ها رایگان است و شماری را هم با قیمت‌های مختلف می‌شود خریداری کرد. تا ماه آوریل سال ۲۰۰۹ برنامه‌های آی‌فون بیش از یک میلیارد بار پیاده شدند. این برنامه‌ها از طریق تارنمای آی‌تیونز (iTunes) هم قابل دریافت است.

با گشایش این بازارهای مجازی شرکت‌های بازرگانی راه تازه‌ای برای ایجاد درآمد و عرضۀ خدماتشان را پیدا کردند و رسانه‌های غیرتجاری، شیوه‌ای نوین برای پخش و توزیع گسترده‌تر مطالبشان را. بسیاری از خبرگزاری‌های مهم دنیا چون سی ان ان و بی بی سی و همچنین شبکه‌های اجتماعی‌ای چون فیس‌بوک و تویتر هم با قطع و شکلی مناسب به آی‌فون و تلفن‌های همراه راه یافتند و بدین گونه بر شمار کاربران‌شان افزودند.

اخیراً قطع تلفنی جدیدآنلاین نیز به عنوان یکی از  پیشگامان تارنماهای چندرسانه‌ای فارسی در ردیف برنامه‌های آی‌فون قرار گرفته‌است. این برنامه قادر است علاوه بر نمایش متن، گزارش‌های مصور را هم به همان ترتیبی که تهیه شده‌اند، پخش کند. ناگفته نماند که گزارش‌های جدیدآنلاین بر اساس سامانۀ فلش تهیه شده که روی تلفن‌های همراه اجرا نمی‌شود و تنها با استفاده از این برنامه روی آی‌فون و آی‌پاد و آی‌پد قابل پخش است. با این حال، مخاطبان "اپل‌پسند" جدیدآنلاین اکنون می‌توانند در هر جا و هر زمانی که بخواهند، به مطالب دیداری و شنیداری این تارنما دسترسی داشته باشند. کار با این برنامه بسیار ساده است و مهارت خاصی نمی‌خواهد.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
*داریوش محمدپور

تا به امروز متون زیادی از گنجینه‌های ادبی و فرهنگی عالم اسلام به زبان انگلیسی ترجمه شده‌اند، اما بخش‌هایی که مشخصاً به میراث شیعیان اسماعیلی تعلق دارد، کمتر در اختیار دانش‌پژوهان  و عموم علاقه‌مندان به میراث شیعی، و به طور خاص قرائت اسماعیلی آن، قرار داشته‌است. کتاب "گلچین ادبیات اسماعیلی" که در سال ۲۰۰۸ به ویراستاری هرمان لندلت Hermann Landolt، سمیرا شیخ و قطب قاسم منتشر شده‌است، تلاشی است برای پر کردن این جای خالی در عرصۀ پژوهش‌های علمی به زبان انگلیسی.

این کتاب که توسط انتشارات آی‌ بی توریس و با همکاری مؤسسۀ مطالعات اسماعیلی، در ۳۴۸ صفحه و یک مقدمه، به زبان انگلیسی منتشر شده‌است، متونی را از دوره‌های مختلف تاریخی اسماعیلی، از متون نثر گرفته تا شعر، و تاریخ و عقاید مذهب اسماعیلی، انتخاب کرده و در دسترس علاقه‌مندان می‌گذارد. این ترجمه‌ها از متون دورۀ فاطمی تاریخ اسماعیلی گرفته تا متون آغاز قرن بیستم را دربر می‌گیرد. ترجمه‌ها از زبان‌های عربی، فارسی و زبان‌های جنوب آسیا انجام شده‌است.

کتاب به طور کلی به سه بخش تقسیم شده‌است: تاریخ و خاطرات، عقاید و اندیشه، شعر.

قطعاتی که در قسمت اول ترجمه شده‌اند،‌ شامل بخش‌هایی از کتاب "المناظرات" ابن هیثم،‌ شرح ملاقات او با داعی ابوعبدالله شیعی، سخنانی در منقبت امام علی، بیعت و پیمان وفاداری ابن هیثم و بخش‌هایی دربارۀ داعیان کتامه است؛ قطعاتی از کتاب "سیرة الحاجب الجعفر" نوشتۀ جعفر ابن علی که شرح ماجرایی است از سفر المهدی، خلیفۀ فاطمی به شمال آفریقا و حکایاتی از دیدار مهدی با سپاهیانش. قسمت سوم کتاب ترجمۀ بخش‌هایی است از کتاب "افتتاح الدعوه" به قلم قاضی نعمان که شامل شرح آمدن المهدی از سجلماسه و ورود او به افریقیه، فرمان‌های نخستین المهدی، ستایش و مدح مهدی و ساختار مدیریتی و اجرایی دستگاه اوست.

صحبت های "هرمان لندلت"، از ویراستاران گلچین ادبیات اسماعیلی، در باره این کتاب
قسمت چهارم فصل اول، ترجمۀ گزیده‌ای از کتاب "عیون الاخبار" داعی ادریس عمادالدین است که بیشتر متمرکز بر روایات تاریخی در بارۀ امامت و قطعه‌ای دربارۀ آثار قاضی نعمان است. در قسمت بعدی این فصل، قطعاتی از زندگی‌نامۀ داعی المؤید فی‌الدین شیرازی با عنوان "سیرة المؤید" آمده است که شرح فرار او از شیراز به اهواز است. در ادامه، قسمتی از سفرنامۀ ناصر خسرو که وصف شهر قاهره و توصیف میهمانی‌های سلطان و رفتار اوست، آمده است. آخرین قطعۀ فصل اول کتاب، بخشی از سفرنامۀ پیر سبز علی به آسیای میانه است که در زمان آقاخان سوم، چهل و هشتمین امام اسماعیلی رخ داده‌است.

فصل دوم کتاب، با دیباچه‌ای از هرمان لندلت آغاز می‌شود. در بخش اول که دربارۀ خدا و آفرینش است، نخست قطعه‌ای از "رسالة الدریة" حمیدالدین کرمانی در خصوص معنای توحید، موحِد و موحَد ترجمه شده‌است. سپس قطعاتی از کتاب "الینابیع" ابویعقوب سجستانی دربارۀ آفریدگار و توضیح عالم عقل و عالم نفس آمده‌است. پس از این، قطعه‌ای از کتاب "گشایش و رهایش" ناصر خسرو ترجمه شده‌است. به دنبال آن، بخش‌هایی از کتاب "کشف المحجوب" ابویعقوب سجستانی آمده‌است. واپسین قطعۀ این فصل،‌ ترجمه‌ای است از بخشی از رسایل اخوان الصفاء در بارۀ مواجهۀ حیوانات در برابر انسان نزد پادشاه جن.

بخش دوم فرگرد دوم کتاب، به نبوت و امامت مربوط است و شامل قطعاتی از کشف ‌المحجوب ابویقعوب سجستانی، المؤید فی‌الدین شیرازی، قطعه‌ای از کتاب "اثباة الامامة" احمد بن ابراهیم النیسابوری، بخش‌هایی از کتاب "المصابیح فی اثباة الامامة" اثر حمیدالدین کرمانی، قطعۀ "تعلیم" از رسالۀ "چهار فصل" حسن صباح و بخش‌های مربوط به امامت و نبوت از "روضۀ تسلیم" نصیرالدین طوسی است.

در بخش سوم این فرگرد، مباحث به نحوۀ دعوت اسماعیلی، دانش و معنا مربوط است و شامل قطعاتی از "کتاب العالم و الغلام" نوشته‌ی جعفر بن منصور الیمن، قطعه‌ای از رساله‌ی "سیر و سلوک" نصیرالدین طوسی، بخش‌هایی از کتاب "الینابیع" سجستانی، قطعاتی از "المصابیح فی اثباة الامامة" حمیدالدین کرمانی، قطعه‌ای از کتاب "اساس التأویل" قاضی نعمان، و بخش‌هایی از کتاب "وجه دین"‌ ناصر خسرو آمده است.

در بخش چهارم کتاب که مباحثی است دربارۀ عقاید و اخلاق، قطعاتی از "دعائم الاسلام" قاضی نعمان، در خصوص ایمان و اسلام، بخش‌هایی از "رسالة الموجزة" احمد بن ابراهیم النیسابوری، دربارۀ دعوت و داعی، بخش "تهذیب اخلاق" از "روضۀ تسلیم" طوسی، قطعه‌ای از رسالۀ "تولا و تبرا"ی طوسی و بخشی از رسالۀ خیرخواه هراتی، از داعیان اسماعیلی پس از الموت آمده‌است.

سومین و آخرین فصل کتاب شامل ترجمۀ اشعاری است از زبان‌های عربی، فارسی و زبان‌های جنوب آسیا از دوره‌های مختلف تاریخ ادبیات اسماعیلی. این قسمت شامل اشعاری از ابن هانی اندلسی، المؤید فی الدین شیرازی، ناصر خسرو، حسن محمود کاتب – از شاعران اسماعیلی دورۀ الموت، نزاری قهستانی، شماری از شاعران دورۀ بعد از الموت و شاعرانی از آسیای میانه، و اشعاری از پیر شمس، پیر صدرالدین، پیر حسن کبیرالدین و نور محمد شاه است.

نگاهی به تقسیم‌بندی بالا و مجموع مطالبی که در این کتاب آمده‌است، نشان می‌دهد که محتویات این کتاب می‌تواند چکیده‌ای بسیار روشنگر برای آشنایی با تاریخ، عقاید و ادبیات اسماعیلی باشد. بخش‌هایی از محتویات این کتاب قبلاً به طور مجزا در اصل آثار منتشر شده‌است اما بخش‌های دیگری برای اولین بار در این کتاب عرضه شده‌اند. از این حیث، این کتاب خلاصه‌ای مغتنم از تاریخ و عقاید اسماعیلی به دست می‌دهد که بدون شک مجموعه‌ای نفیس از تاریخ و فرهنگ این جامعۀ مسلمان شیعی است.

 

An Anthology of Ismaili Literature: A Shi’i Vision of Islam
Edited by Hermann Landolt, Samira Sheikh & Kutub Kassam
I.B. Tauris Publishers, London – New York
in association with The Institute of Ismaili Studies, London

*داريوش محمدپور پژوهشگر مؤسسۀ مطالعات اسماعيلی در لندن است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرزانه راجی

در سال ۱۹۸۴ گروهی از، به اصطلاح، معلولان ذهنی که اشتیاق فراوانی به نقاشی داشتند، به طور اتفاقی با نقاشی به نام رولف لائوته Rolf Laute در زیرزمین مؤسسه‌ای به نام اشتات هاوئوس شلومپ Stadthaus Schlump در نزدیکی ایستگاه شلومپ شهر هامبورگ، ملاقات کردند. این معلولان که بعداً خود را شلومپرSchlumper* نامیدند و از خلاقیت هنری برخوردار بودند، گلایه کردند که نمی‌توانند خود را با برنامه‌های منظم و روزمرۀ کارگاه‌های نقاشی تطبیق دهند و برای فعالیت در چنین کارگاه‌هایی نامناسب تشخیص داده می‌شوند.

زنان و مردانی بین بیست تا هشتاد سال در سراسر شهر هامبورگ در خانه‌های معلولان و تحت سرپرستی مؤسسات مختلف به صورت پراکنده به سرمی‌بردند. شمار زیادی از آنها پس از مدت کوتاهی به این گروه پیوستند. درمیان این اشخاص کسانی هم بودند که فقط در اوقات فراغت‌شان به آتلیه شلومپ رفت و آمد می‌کردند.

با تلاش‌های پیگیرانۀ رولف لائوته و همراهانش، در سال ۱۹۹۳ وزارت کار و بهداشت و رفاه اجتماعی شهر هامبورگ با همکاری "کانون دوستان شلومپرها" پیشنهاد داد که اعضای گروه، فرصت بیابند تا فعالیت‌های هنرمندانۀ خود را در کاری حرفه‌ای و تمام‌وقت دنبال کنند. در حال حاضر ۲۲هنرمند پنج روز در هفته در شلومپر کار می‌کنند.

در کارگاه شلومپر مواد لازم برای نقاشی، اعم از کاغذ بوم، قلم و رنگ به طور رایگان در اختیار هنرمندان قرار داده می‌شود و آنان در ازای دستمزدی ماهانه نقاشی‌های خود را در اختیار مسئولان گالری قرار می‌دهند. درآمد عاید از این نقاشی‌ها عمدتاً صرف تهیۀ مواد و اداره کارگاه شلومپر می‌شود. "کانون دوستداران شلومپرها" برای عرضۀ آثار هنری و تهیۀ کمک مالی مسئولیت دارد. 

شلومپرها در کارشان از یاری هنرمندان آزاد و همچنین آموزگاران و مربی‌ها بهره می‌گیرند، اما روند خلاقیت آنان مستقل است.

در سال ۱۹۹۸ شلومپرها گالری و استودیوی خود را به محل جدیدی در سنت پاولی منتقل کردند که قبلاً کشتارگاه بوده و اکنون شلومپرها از این محل به عنوان آتلیه، نمایشگاه، محل برگزاری مراسم و کافه استفاده می‌کنند.  گروه‌هایی از دانش‌آموزان نیز به طور مرتب برای کار کردن کنار شلومپرها به آتلیه آنان مراجعه می‌کنند.

این پروژۀ کاری نیز همچون سایر کارگاه های معلولان در آلمان باید سود کافی تولید کند تا روند تولید و مزد ماهانۀ هنرمندان را تأمین کند.  تفاوت این است که کار شلومپرها مستقلند و این طرح کاملاً وابسته به خلقیات و روحیات افرادی است که سرگرم آن هستند. "محصولات" این کارگاه نیز غیرمعمولی است: نقاشی، گرافیک، مجسمه، نمایش‌های مختلف و قطعات ساخته‌شدۀ هنری.  بازار برای فرآورده‌های این کارگاه، بازار بین‌المللی هنری است. مثل سایر هنرمندان، شلومپرها نیز کارهای خود را درگالری‌ها و موزه‌ها به نمایش می‌گذارند. آثار آنان به عنوان پوستر و جلد لوح‌های فشرده به کار می‌رود. این آثار همچنین در قبال مبلغی به سازندگان فیلم، عکاسان و دوستداران هنر اجاره داده می‌شود و مجموعه‌داران خصوصی و یا نهادهای دولتی آنها را  می‌خرند.

از سال ۲۰۰۲ شرکت حمل و نقل اُیروپ‌کار با شعار"اُیروپ‌کار شلومپرها را متحرک می‌کند" به شلومپرها کمک کرد تا با آثار خود به شهر و محل‌های دیگر سفر کنند.

کانون دوستداران شلومپرها و سایر دوستداران آنان درصدد ایجاد یک موزۀ دائمی برای شلومپرها هستند و هدف از ایجاد چنین نمایشگاهی عرضۀ پنج هزار نقاشی است که دراین سال‌ها تولید شده‌است. تا کنون نمایشگاه‌های زیادی از کارهای شلومپرها برگزار شده، از جمله نمایشگاهی در شیکاگو. نمایشگاه بعدی آنان تابستان امسال در برلین خواهد بود.

شلومپرهای حرفه‌ای هر روز از ساعت نه صبح تا هفت بعد از ظهر دراین محل سرگرم آفرینش آثار هنری‌اند. گاه به نوبت آثار آنان در همین محل به نمایش درمی‌آید. در کافۀ محل، کتاب، فهرست آثار، پوستر وکارت‌پستال‌هایی از آثار شلومپرها فروخته می‌شود و همراه با یک فنجان قهوه می‌توان با شلومپرها گپی از نوعی متفاوت زد.



*"آنچه که بدون پیش‌بینی قبلی، آموزش هنری و یا تفکر اتفاق می‌افتد، شلومپ نامیده می‌شود؛ اتفاقی غیرمنتظره و مبارک". لغت‌نامه گریم Grimm's Dictionary

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امیر جوانشیر

عجب جنونی! هوای لندن را می‌گویم. جنونش از جنون عالم بیشتر است. هر لحظه به رنگی در می‌آید. انگلسی‌ها اگر همه چیزشان خوب باشد، هواشان بکلی خراب است. هوای لندن خراب تر از جاهای دیگر. تازه لندن برای اینکه آب و هوای معتدل‌تری داشته، پایتخت شده است. البته آن موقع‌ها هنوز جیمز وات، سازنده ماشین بخار، به دستور پزشکان از لندن فرار نکرده بود و تی اِس الیوت از دست هوای لندن نمرده بود.

"ملال‌انگیز" کم‌ترین صفتی است که می‌شود به آن داد. دوستی به طنز می‌گوید، ابهام اخلاقی انگلیسی‌ها با آب و هواشان بی‌ارتباط نیست. و اگر هوا اندکی آفتابی و گرم‌تر بود، تعاریف اخلاقی‌شان واضح‌تر می‌شد، بنیان ملی‌شان قوام بیشتری می‌گرفت و خواب بعد از ظهرشان راه می‌افتاد. من خیال می‌کنم علاوه بر اینها یک جور عشق سوزان هم شاید بر بی‌حالی و بی‌خیالی و خون سردی‌شان غالب می‌آمد.

بیهوده نیست که اینها در ادبیات پربارشان تنها یک داستان عاشقانۀ جاندار عالم‌گیر دارند. سقف آسمان چندان کوتاه است که به عشق و دلدادگی راه نمی‌دهد. داستان‌هایشان از نوع "افسانه‌های کنتربری" است که به درد شب‌نشینی در جهنم می‌خورد. "بلندی‌های بادگیر" هم که می‌رفت یک داستان عاشقانۀ ناب از کار در بیاید، به خاطر توفانی شدن خلقیات "هیت کلیف"، قهرمان داستان، که بی‌شباهت به تلون هوای لندن نیست، چنان به خشونت گرایید که از حال عاشقانه خارج شد. روح توفانی هیت کلیف به گمانم ناشی از آب و هوای توفانی انگلیس است.

اما نه، بیشتر انگلیسی‌ها بر اثر همین آب و هوای متلون است که خوددار، خون‌سرد، و بی‌روح جلوه‌گر می‌شوند. همین است که به جای داستان‌های عاشقانه تا بخواهید داستان‌های پلیسی و جنایی و کارآگاهی از درون ادبیاتشان بیرون می‌زند. چنین هوای رازآلود پر ابهامی معلوم است که آگاتا کریستی می‌سازد یا آرتور کنان دویل، خالق شرلوک هلمز و حد اکثر یان فلمینگ که بنشیند جیمزباند بنویسد و سال‌های دراز، مردم را سر کار بگذارد.

گویا حق با آن نویسندۀ زنده و حی و حاضر - که اسمش را نمی‌توانم بیاورم - باشد که در بارۀ آب و هوای لندن می‌گوید: "وقتی روزش از شب گرم‌تر نیست، و نور با تاریکی تفاوتی ندارد و زمینش از دریا خشک‌تر نیست، معلوم است که مردمش نیروی تشخیص را از دست می‌دهند و خیال می‌کنند همه چیز - از احزاب سیاسی گرفته تا رفتار جنسی و معتقدات مذهبی - تقریباً یکسان است. بنابراین انتخاب معنی ندارد و بده بستانی در کار نیست".

من خیال می‌کنم این نویسنده یادش رفته خیلی چیزهای دیگر راهم اضافه کند. مثلا تردیدی ندارم که انگلیسی‌ها، اگر این آب و هوای خراب را نداشتند، به سوی سرزمین‌های دیگر روانه نمی‌شدند و از آسیا و آفریقا و آمریکا سر در نمی‌آوردند و خیلی جاهای دنیا دچار استعمار و استثمار و هزار کوفت و زهر مار دیگر نمی‌شد. برعکس، به جای اینکه تمام کشورهای عالم را بگیرند، مثل بچه آدم راه می‌افتادند، می‌رفتند دید و بازدید قوم و خویش‌هایشان در همین لندن یا شهرهای دیگر.

می‌بینید که دید و بازدید در لندن هیچ بازار گرمی ندارد. در عوض تا بخواهید بازار کافه‌ها و پاب‌ها و رستوران‌ها گرم است. این کاملاً طبیعی است. در چنین هوایی آدم باید خل باشد که به دید و بازدید برود. کز کردن در گوشۀ کافه و پاب می‌تواند هر کس را از شر باران و باد - دو عنصر اصلی هوای لندن - در امان نگه دارد.

وقتی به دوستی زنگ می‌زنی و برای مثال از او می‌پرسی: "داری چه کار می‌کنی؟"، طبیعی‌ترین جواب این است که بگوید: "در این هوا هیچ کاری نمی‌شود کرد. بیا بنشینیم گپ بزنیم." درست هم می‌گوید. حالا که دورۀ فتح کشورهای دیگر گذشته، خب باید نشست گپ زد.

وقتی در ماه آوریل که در ایران همۀ درختان بهار کرده‌اند و در اینجا غنچه‌های درختان از ترس سرما جرأت سر برآوردن ندارند، آدم مگر پوست کرگدن داشته باشد که بخواهد به گردش برود. برای همین هم هیچ شاعری در انگلیس هیچگاه نگفته "درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند". اگرچه ادبیات کارش دروغ‌پردازی است، اما خب چنین دروغ‌های بزرگی به شاعر نمی‌برازد. با وجود این، نمی‌دانم چرا بلبل‌هایش عین آدم‌هایش این‌همه پوست‌کلفت درآمده‌اند که ساعت چهار صبح، وقتی باد و باران چنان آشوبی بپا کرده که شما را از خواب خوش نیمه‌شب بیدار می‌کند، شروع به خواندن می‌کنند.

اگر بگویم پادشاه ستارگان در اینجا مرده‌است (کی زنده بود که بمیرد؟)، سخن گزافی نیست. در عوض، ابر در اینجا زنده است و پر جنب و جوش و پربار و غران و مسلط بر همۀ زمین و آسمان. گویی خدایان هرگز وارد لندن نشده‌اند. کوه ندارد که سکونت‌گاه خدایان شود. زندگی درون ابر و باد هم زیبندۀ خدایان نیست. آن همه عشق که خدایان راست، در اینجا برباد می‌رود. به همین جهت، مذهب در بین انگلیسی‌ها پایه و مایۀ درست و حسابی ندارد. پروتستان‌های رادیکال هم که در مذهبشان صادق بودند، سرانجام مجبور شدند بساط‌شان را جمع کنند و از اینجا بروند. خب، هوای لندن به رادیکالیسم نمی‌سازد. اول به هلند رفتند، اما چون آنجا هم آفتاب کم‌رمقی داشت، راهی آمریکا شدند و خیال خودشان را راحت کردند.

آفریدگان شکسپیر هم، با آنکه بیشتر نمایشنامه‌هایش در لندن نوشته شده، هیچ یک لندنی نیستند. هملت آتشین‌مزاج دانمارکی است. دانمارکی؟ واخ خدا نصیب نکند، آنجا که هوایش بدتر است. حتماً در دورۀ شکسپیر هنوز آمریکا رو نیامده بوده و انگلیسی‌ها مشغول استعمار هند نشده بودند، وگرنه هملت، دانمارکی از کار در نمی‌آمد. چنانکه رومئو و ژولیت رومی از کار در آمدند و اتللو سیاه‌پوست و مراکشی.

دیکنز هم گرچه پرحرارت می‌نوشت، اما اینجا طرفداران زیادی نداشت. داستان‌هایش به صورت پاورقی در همین لندن چاپ می‌شد، اما به جای اینکه لندنی‌ها برایش سر و دست بشکنند، نیویورکی‌ها برایش سر و دست می‌شکستند. چه جوری؟ این‌طور که وقتی کشتی‌های انگلیسی روزنامه‌های لندن را به نیویورک می‌بردند، مردم پرحرارت آنجا، پیش از اینکه کشتی به ساحل برسد، به آب می زدند تا زودتر از سرنوشت قهرمان داستانی که یک هفته در انتظارش مانده بودند، مطلع شوند و این سبب می‌شد که عده‌ای از آنها در آب غرق شوند. در حالی که مردم لندن عین خیال‌شان نبود. تا حالا شنیده‌اید که مردم برای خواندن داستان، خود را به کشتن بدهند؟ آمریکایی‌ها، مثل انگلیسی‌ها زبل نیستند و در همه جای عالم، حتا جهان داستانی، خود را به کشتن می‌دهند.

حالا فکر نکنید لندنی‌ها در بوران و سرما همه با عبا و قبا و پوستین و کاپشن و پالتو در خیابان ظاهر می‌شوند. اصلاً. همین که خورشید سر از ابر بیرون می‌آورد، خیابان آکسفورد غلغله می‌شود. خانم‌ها لخت و پتی می‌شوند و با مینی‌ژوپ و تی‌شرت سینه‌باز و شلوارک، دل از عارف و عامی می‌برند. آن وقت منظرۀ خنده‌داری به وجود می‌آید. یک عده توی پالتو سر در گریبان کرده‌اند و عدۀ دیگر لخت و پتی کنار آنها راه می‌روند. دوستی دارم که عقیده دارد مردم انگلیس لباس‌های خود را نه از روی هوا که از روی تقویم انتخاب می‌کنند. یعنی تقویم را ورق می‌زنند، می‌بینند امروز مثلاً ۱۵ آوریل است. تی‌شرت و شلوارک می‌پوشند و راه می‌افتند. دیگر کاری به این ندارند که در بیرون مردم از سرما دارند می‌لرزند.

اگر من در لندن دانش‌آموز بودم و دبیر انشا می‌گفت درباره هوای لندن بنویسید، خطاب به ایشان می‌نوشتم: "آقای دبیر، اگر هوای لندن خوب بود، فواید بی‌شماری داشت. اولاً ما یک خورده گرم می‌شدیم. ثانیاً تعداد توریست‌ها زیاد می‌شد. ثالثاً موزه‌هایش مملو از جمعیت می‌شد. رابعاً همۀ خیابان‌هایش پر از جمعیت می‌شد، نه اینکه فقط همین خیابان‌های دور و بر هاید پارک و کاوِنت گاردِن و این جور جاهای توریستی پر از جمعیت باشد و جاهای دیگر پرنده پر نزند. خامساً لندن می‌شد مرکز برگزاری کنفرانس‌های بین‌المللی. سادساً مردم به دید و بازدید یکدیگر می‌رفتند. تاسعاً پیرمردها و پیرزن‌های بیچاره آخر عمری از گوشۀ خانه‌شان بیرون می‌آمدند... آقای دبیر، این‌همه دلیل کافی نیست که برای لندن هوای گرم‌تری آرزو کنیم؟"

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
بهار نوایی

اگرچه در دهه‌های گذشته آثار شاعران و ادیبان ایرانی به دفعات به زبان‌های دیگر ترجمه شده، تعداد شاعرانی که آثار آنها از مرزهای ایران فراتر رفته و در دل مخاطبانی نشسته که زبان مادری‌شان فارسی نیست، انگشت‌شمار است. در بین این شاعران مولانا جلال‌الدین محمد بلخی از برجستگان است.

اگرچه مردم و اندیشمندان کشورهای اروپایی تنها در دویست سال گذشته با رشد علوم انسانی به آثار شاعران بزرگ عرفانی علاقه‌مند و آن را به زبان‌های خود ترجمه کرده‌اند، کشورهای شرقی مانند ترکیه و بعضی کشورهای بالکان از چند سده پیش آموزش مثنوی را همچون یک کتاب درسی برای بعضی رشته‌ها مانند قضاوت اجباری کرده بودند و حتا برای آن امتحان می‌گذاشتند. آنها در آن زمان به جای ترجمۀ این آثار به ترکی، خود زبان فارسی می‌آموختند. اینها چکیده‌ای از سخنانی است که دکتر لئونارد لویزن (Dr Leonard Lewisohn) پژوهشگر و استاد مؤسسۀ مطالعات عربی و اسلامی دانشگاه اکسیتر(Institute of Arab and Islamic Studies, University of Exeter) در مراسم معرفی سالنامۀ "مروری بر مولانای رومی" ادا کرد که قرار است هر سال چون آینه‌ای، بازتاب همۀ آثاری باشد که در مورد اشعار مولوی به زبان‌های انگلیسی و فرانسه تألیف می‌شود.

این سالنامه محصول کار مشترک مرکز مطالعات رومی در دانشگاه خاور نزدیک قبرس و مرکز مطالعات ایران‌شناسی دانشگاه اکسیترانگلستان است. ترجمۀ نو از اشعار مولوی، نقد کتاب‌ها در بارۀ مثنوی و دیوان شمس، بیان و نقد اندیشه‌های فلسفی، مذهبی، روانکاوانه و روان‌شناسانه، تکنیک بیان و تخیل شاعرانۀ مولوی، همه در کنار هم در این سالنامه در دسترس علاقه‌مندان قرار خواهد گرفت.

در حاشیۀ مراسمی که به مناسبت انتشار نخستین شمارۀ سالنامۀ "مروری بر مولانای رومی" در کتابخانۀ بریتانیا در لندن روز ۱۲ مه برگزار شد، لئونارد لویزن دلایل انتشار چنین مجله‌ای را برشمرد و گفت:

"به‌ نظر من، تقریباً حدود یازده شاعر بزرگ ایرانی در طراز اول هستند: فردوسی، ناصر خسرو، سنایی، نظامی، عطار، مولانا، سعدی، حافظ، جامی، صائب و بیدل. اما از این میان فقط شش تن درمیان غربیان از قرن ۱۸ به بعد معروف شدند و مردم غرب نسبت به آنها کشش پیدا کردند که عبارتند از فردوسی، نظامی، عطار، مولانا، سعدی و حافظ. در مورد فردوسی می‌توان گفت که بیشتر، ایرانی‌ها، تاجیک‌ها و افغان‌ها و به طور کلی فارسی‌زبان‌ها به آن علاقه‌مند هستند. اما از میان این شش شاعر مولانا ویژگی خاص دارد. او بنیان‌گذار معروف‌ترین سلسلۀ صوفیه و درویش‌ها، یعنی "سلسلۀ مولویه" است که بیشترین مراکز را در ترکیه و اروپای شرقی داشته‌است. مثلاً شصت مرکز از قرن چهاردهم میلادی تا قرن نوزدهم در ترکیۀ عثمانی وجود داشته‌اند و این خاصیتی است که مثلاً نظامی و سعدی ندارند".

او اضافه می‌کند، اختصاص دادن مجله‌های علمی به ادیبان و شاعران در اروپا سال‌هاست مرسوم است، اما این نخستین بار است که یک شاعر پارسی‌گوی، دارای یک مجلۀ علمی به زبان انگلیسی می‌شود.

دکتر لئونارد لویزن که با همکاری گوکلپ کامل Gökalp Kâmil ابتکار انتشار این سالنامه را به عهده دارد، معتقد است امروز طرفداران تصوف و اندیشه‌های مولوی در کشور‌های غربی آن‌قدر زیادند که چنین مجله‌ای به زبان انگلیسی باید سال‌ها پیش منتشرمی‌شد. به ندرت می‌توان موردی یافت که در بارۀ شصت هزار بیت شعر یک شاعر، این تعداد کتاب و مقاله نوشته شده باشد و تا امروز هم ادامه داشته باشد. تفسیرپذیری اشعار این شاعر بزرگ امتیازی است که لئونارد لویزن در مقابل اشعار حافظ به اشعار مولوی می‌دهد و معتقد است که ترجمۀ اشعار مولوی پیچیدگی اشعار حافظ را ندارد. او می‌گوید:

"قرن سیزدهم میلادی، قرن شکوفایی ادبیات، عرفان و تصوف بوده‌است. قبل از مولانا افرادی مثل شهاب‌الدین سهروردی، شیخ‌الاشراق، داشتیم که  بنیانگذار فلسفۀ اشراق بوده‌است. همزمان با مولانا "ابن عربی" بوده که تقریباً بزرگترین فیلسوف اسلامی و عارف زمان خود محسوب می‌شد و تأثیر ابن عربی بر شاعران بعد از وفاتش فوق‌العاده بود. به همین دلیل مولانا در یک محیط غنی عرفانی پرورش یافت".

دکتر لویزن معتقد است که مردم امروز کشورهای غربی بیش از هر زمان دیگری به آثار عرفانی شرقیان علاقه‌مندند و در هر کتاب‌فروشی معتبر در شهرهای بزرگ غربی می‌توان تعداد زیادی ترجمه و تفسیر آثار عرفانی و به خصوص اشعار مولانا یافت. او خود در سن شانزده‌سالگی با ترجمۀ آثار مولوی که توسط رینولد الف. نیکولسن  Reynold A. Nicholson انجام شده بود، آشنا شد و پس از خواندن این کتاب چنان شیفته مولانا شد که برای خواندن اشعار او به زبان اصلی به ایران رفت، تا زبان فارسی را فرا بگیرد.

لئونارد لویزن که فارغ‌التحصیل رشتۀ ادبیات فارسی دانشگاه شیراز است، پس از انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ ایران را ترک کرد، اما تا امروز پژوهش در بارۀ شعر و ادبیات فارسی و عرفانی ایران را در محور زندگی‌اش قرار داده‌است. وی همچنین تألیفات و تصحیحات زیادی در مورد تصوف و شعر ایرانی دارد.

نگاه لئونارد لویزن به اندیشۀ مولانا جلال‌الدین محمد بلخی و انگیزۀ چاپ سالنامۀ رومی را در گزارش مصور این صفحه می‌بینید.

انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین، اردیهشت ۱۳۸۹ - مه ۲۰۱۰

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
لاله یزدی

پرلاشز گورستانی است در شرق پاریس. از ایستگاه مترویی به همین نام که پیاده می‌شوید، چند قدمی بیشتر تا یکی از ورودی‌های کوچک گورستان راهی نیست. دم در ورودی نقشۀ این شهر کوچک را می‌فروشند که برای دیدن بزرگانی که در این گورستان آرمیده‌اند، بهترین راه حل است. می‌گویند بیشتر از ۳۰۰ هزار نفر در این گورستان دفن شده‌اند.

پرلاشز بهشت معماری است. هر مقبره‌ای داستان خودش را دارد. هیچ گوری شبیه گور بعدی نیست. شبیه یک شهر کوچک است که اصول شهرسازی در آن به بهترین نحوی رعایت شده. خیابان‌های سنگ‌فرش که هر کدام نام خودش را دارد، پیاده‌رو، کوچه‌ پس‌‌کوچه و خانه‌هایی که مهمان‌هایش به جای این که وارد خانه شوند، دورش جمع می‌شوند.

علاوه بر این، بخشی هم در این گورستان به کسانی تعلق دارد که خواسته‌اند اجسادشان پس از مرگ سوزانده شود. برای این دسته افراد فضای سربسته‌ای را در دل پرلاشز در نظر گرفته‌اند که دیوارهایش تا سقف از مربع‌های کوچکی پر شده که هر کدامشان به خاکستر آدمیزادی تعلق دارد.

نمی‌دانم چرا وقتی وارد فضای ساکت این خاکستردان بزرگ می‌شوم، که خبری نیست از صدای پرنده‌ها و خش‌خش بادی که میان درخت‌ها می‌وزد، بی‌اختیار به این فکر می‌کنم که جای صادق هدایت باید این جا می‌بود. این خاکستردان بیش از هر چیزی با این سکونش آدم را یاد بوف‌کور می‌اندازد.

اما این جا ماریا کالاس خفته است، خوانندۀ اپرا و صاحب یکی از شنیدنی‌ترین صداهای دنیا. بی‌خود نیست که وقتی دستم را آرام می‌کشم روی دیوارهای این خاکستردان بزرگ و راه می‌روم انگار تارهای صوتی ماریا کالاس را زیر انگشت‌هایم احساس می‌کنم که دارد اپرای کارمن جورج بیزه را می‌خواند. مارک ارنست هم از آن دسته کسانی بوده که درخواست کرده بعد از مرگش سوزانده شود که برای نقاش و شاعری با ایده‌های دادائیستی و سوررئالیستی چندان درخواست دور از ذهنی نبوده‌است.

اما برای ما ایرانی‌ها، پرلاشز از جنبۀ ناسیونالیستی مقصد مهم‌تری هم دارد. دو تن از مهم‌ترین نویسنده‌های ایرانی، صادق هدایت و غلامحسین ساعدی، در این شهر خفته‌اند. هر دو این نویسنده‌ها سرنوشت غم‌انگیزی داشته‌اند.

هدایت که به دعوت مجتبی مینوی برای کار در بی‌بی‌سی جواب رد می‌دهد و می‌گوید، داریم و نداریم همین یک وجب خاک را داریم (نقل به مضمون)، راهی فرانسه و شهر پاریس می‌شود، اما روزگار آن طور که هدایت انتظار دارد پیش نمی‌رود و برای بار دوم خودکشی می‌کند و به زندگی خود پایان می‌دهد و می‌رود و ما را دل‌شکسته برجا می‌گذارد؛ همان طور که در یادداشت پیش از مرگش نوشته: "دیدار به قیامت. ما رفتیم و دل شما را شکستیم. همین."

سنگ قبر هرم‌مانند و نوک تیز هدایت که امضای اختصاصی بوفش روی آن به چشم می‌خورد، انگار تنهایی هدایت را بیشتر نمایان می‌کند؛ هرچند که گل‌های طبیعی و مصنوعی بالای قبرش نشانی از این تنهایی ندارد و البته، به نظر می‌رسد همسایگی مارسل پروست دیگر جایی برای تنهایی برایش باقی نگذارد.

ساعدی جایی دم راه است و لازم نیست در کوچه پس‌کوچه‌های پرلاشز به دنبالش بگردید. دورتادورش را فرانسوی‌ها پر کرده‌اند؛ همان‌هایی که نمی‌خواست زبان‌شان را یاد بگیرد مبادا فارسی‌اش را خراب کند و نتواند دیگر به زبان شیرین مادری داستان‌های خواندنی برای خواننده‌هایش بنویسد. شاید همین غریبگی میان جمع آدم‌هایی که زبان‌شان را نمی‌فهمید، ساعدی را الکلی کرد و دق داد.

مارسل پروست جایی است میان ساعدی و هدایت، اما به هدایت نزدیک‌تر است. انتظار دارم با سنگ قبر خارق‌العاده‌ای روبه‌رو شوم؛ درست به خارق‌العادگی خود پروست. اما نه، خبری نیست، چیزی که می‌بینم از شدت سادگی و بی‌پیرایگی فرقی با سنگ قبر یک آدم معمولی ندارد؛ درست بر خلاف سنگ قبر اسکار وایلد، نویسندۀ ایرلندی، که به همان عجیبی شخصیت خود وایلد است.

درست است که سنگ قبر وایلد تجمل سنگ قبر مولیر را ندارد، اما بی‌تردید یکی از زیباترین سنگ قبرهای این گورستان است. یک تودۀ حجیم بلند که نقش آدمی شبیه به ابوالهول روی این تودۀ حجیم جا خوش کرده‌است. اما دیدنی‌تر و هنرمندانه‌تر از نقش این ابوالهول نقشی است که بازدیدکنندگان روی این سنگ به یادگار گذاشته‌اند. دیوارۀ این سنگ پر از بوسه‌های رنگی بازدیدکنندگان است. هر کس به دیدار اسکار وایلد آمده، صورت این نویسنده را بوسیده و بوسه‌اش را برای او به یادگار گذاشته.

مقبرۀ مولیر، نمایش‌نامه‌نویس قرن هفدهمی فرانسه را در بخش قدیمی پرلاشز پیدا می‌کنیم. جایی بر بلندی سنگ قبر را نصب کرده‌اند و جالب این جاست که یکی از حروف نام او روی سنگ قبر اشتباه درج شده. اما از آن جا که کل مقبره بنای تاریخی محسوب می‌شود، از نظر قانونی دست زدن به آن جرم محسوب می‌شود. بنابراین، این اشتباه تاریخی دو قرنی است که به قوت خودش باقی مانده‌است و برای همین هم هست که دورتادور آن را حصار کشیده‌اند. هر چهار گوشۀ مقبره هم نمادهای تئاتر خودنمایی می‌کنند.

می‌گویند، مولیر روی صحنه مرده‌است، هنگام بازی در آخرین نمایش‌نامه‌ای که خودش نوشته بوده‌است. همین از او اسطوره ساخته‌است. در پاریس آن زمان قانون بر این بوده که بازیگران حق نداشته‌اند در محیط‌های مقدس قبرستان‌های معمولی دفن شوند. همسر مولیر به دیدار پادشاه می‌رود و از او خواهش می‌کند که مولیر را شبانه در یکی از گورستان‌ها دفن کنند. شاه هم موافقت می‌کند، ولی او را در بخشی دفن می‌کنند که ویژۀ افرادی بوده که غسل تعمید داده نشده‌اند. دویست سال بعد، که فرانسوی‌ها قدر و قیمت او را می‌فهمند، بقایای او را به گورستان پرلاشز می‌برند و برای او مقبره‌ای درخور شأنش می‌سازند.

فاصلۀ مقبرۀ مولیر از جیم موریسون، خوانندۀ اصلی گروه راک دِ دورز (The Doors) چندان زیاد نیست، اما معلوم نیست چرا جیم موریسون را درست سر پیچ دفن کرده‌اند و دورتادورش نرده‌ای کشیده‌اند که از دو سه قدمی دیگر نمی‌شود به‌ آن نزدیک‌تر شد. درون این قفس چند متری هم تا دل‌تان بخواهد چیزهای عجیب و غریب پیدا می‌کنید که یادگاری طرفداران پروپا قرص آقای خواننده هستند. از انواع و اقسام سیگار گرفته تا شیشۀ مشروب و گل و شمع و حتا آب‌نبات.

ظاهراً زندگی آنارشیستی موریسون قرار نیست به همین دنیا ختم شود. یادگاری هوادارانش برای این است که آقای موریسون در آن دنیا هم به همین شیوۀ زندگی ادامه دهد. در ضمن، مقبرۀ موریسون تنها مقبرۀ این گورستان بزرگ بود که پلیس محافظ داشت و دورتادورش پر از آدم بود.

کمی دورتر از این هیاهو به سراغ بالزاک، خالق "بابا گوریو"، رفتیم که هم‌چنان استوار ایستاده و قلم پر مخصوصش را به یادگار روی سنگ قبر به جا گذاشته‌است. بالزاک با افتخار سرش را بالا گرفته و این اصلاً عجیب نیست. فقط کافی است نویسندگانی را که از او تأثیر پذیرفته‌اند، نام ببریم، تا متوجه شویم چرا هنرمند سازندۀ این نیم‌تنه بالزاک را این طور جاودانه کرده است: چارلز دیکنز، امیل زولا، گوستاو فلوبر، مارسل پروست، هنری جیمز و غیره.

و از جملۀ شلوغ‌ترین مقبره‌های پرلاشز که همه جور آدمی از هر ملیتی را می‌توان دور و برش دید مقبرۀ خانم ادیت پیاف، خوانندۀ بزرگ فرانسوی است که وقتی گیج می‌زنم که چه طور پیدایش کنم، یک پیرمرد دل‌زندۀ فرانسوی دستم را می‌کشد، از میان باریکۀ گورها جایی را نشانم می‌دهد و می‌گوید: "ادیت بین این همه گورهای بی‌مهمان همان جایی خوابیده است که از همه دوروبرش شلوغ‌تر است."

درست است که پیاف زندگی به‌غایت سختی داشت و رنج روزهای کودکی نگذاشت چندان عمر درازی داشته باشد و بیماری بسیار کشید، اما کسی آن جا نبود که لبخند روی لبش نباشد. پیاف با آهنگ‌هایی که برای مردم کوچه و بازار فرانسه و همۀ دنیا خواند، در دل آنها جا دارد.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

با گسترش رسانه‌ها ابزار جنگ روانی در روزگار کنونی بیشتر شده و دولت‌ها در به کارگیری آنها برای غلبه بر حریف کمتر کوتاهی می‌کنند. در سال‌های جنگ جهانی دوم که متفقین به سرکردگی انگلستان، شوروی و آمریکا از سویی و آلمان و ایتالیا و ژاپن از سوی دیگر با هم در نبرد بودند تبلیغات و جنگ روانی در اوج بود. رادیوها به زبان‌های گوناگون در فکر جلب نظر یا تأثیر بر ملت‌ها بودند و ترفندها و شگردهای گوناگون از هر دو طرف باب روز بود. چاپ پوستر، کارت پستال و کتاب و جزوه به زبان‌های گوناگون از جمله فارسی و عربی نیز رواج داشت.

کشورهای خاور نزدیک و منابع نفتی آنها برای هردو طرف حیاتی بودند. ایران اشغال‌شده، به خاطر موقعیت سوق‌الجیشی و نفتش، پل پیروزی توصیف شده بود.

به نوشتۀ هربرت فریدمن، در مقاله‌ای در بارۀ تبلیغات در جنگ دوم جهانی*، در سال ۱۹۴۲ که روسیه زیر فشار آلمان بود و گمان می‌رفت از آلمان شکست بخورد، نگرانی متفقین بالا گرفت. در کنار تبلیغات جنگی مستقیم علیه دولت آلمان در میان ملت آلمان و ملل دیگر، دستگاه تبلیغات جنگی و جنگ روانی در انگلستان ایرانیان را به دشمنی با آلمان و ژاپن و ایتالیا تشویق می‌کرد. زیرا متفقین نگران بودند که اگر آلمانی‌ها در روسیه پیروز شوند، از راه قفقاز وارد ایران خواهند شد و به طرف منابع نفتی ایران در جنوب حرکت خواهند کرد.

تحریک ایلات و عشایر ایرانی که در مسیر حرکت آلمان به سمت جنوب بودند، مهم دانسته شده بود و مأموران متحدان برای ایجاد روحیۀ ضد آلمانی به کار افتادند و مأمورانی را به درون قبایل و عشایر و شهرها فرستادند. در این برهه بود که بهره گرفتن از نمادها و نشانه‌های ملی ایران مورد توجه قرار گرفت. در این جا بود که به فکر تهییج روحیۀ حماسی و استفاده از شعر افتادند که در میان ایرانیان محبوبیت دارد.

آرتور آربری، ایران‌شناس معروف انگلیسی و استاد دانشگاه کمبریج که در تاریخ و ادبیات ایران تخصص داشت، در این سال‌ها سردبیر مجله‌ای بود به نام روزگار نو که در لندن منتشر می‌شد. او عضو کمیته‌ای هم بود که در مسایل خاورمیانه به دولت انگلیس مشورت می‌داد.

مجتبی مینوی، ادیب و دانشمند شاهنامه‌شناس ایرانی، در بخش فارسی بی بی سی به کار مشغول بود. آربری در ژانویه ۱۹۴۲ با مینوی تماس گرفت و از او نظر خواست. مینوی در پاسخ گفته بود، به جای شعر شاعران جدید بهتر همان است که از شاهنامه استفاده شود و از مینیاتور که در آنها می‌توان هیتلر را به شکل ضحاک درآورد و موسولینی و امپراطور ژاپن را هم چون مارهایی که از دوش او بیرون آمده باشند. مینوی شعرهایی را نیز پیشنهاد کرد که در حاشیۀ مینیاتورها نوشته شود:

کمان را بمالید رستم به چنگ
بغرید مانند غران پلنگ
پس آنگه به بند کمر برد چنگ
گزین کرد یک چوبه تیر خدنگ
خدنگی برآورد پیکان چو آب
نهاده بر او چار پر عقاب
چو پیکان ببوسید انگشت او
گذر کرد از مهرۀ پشت او
چو زد تیر بر سینۀ اشک‌بوس
فلک آن زمان دست او داد بوس
قضا گفت گیر و قدر گفت ده
ملک گفت احسن فلک گفت زه

* * *

خروشید و زد دست بر سر ز شاه
که شاها منم کاوۀ دادخواه
ستم را میان و کرانه بود
همیدون ستم را بهانه بود

* * *

به بندی ببستش دو دست و میان
که نگشاید آن بند پیل ژیان

* * *

ابر کتف ضحاک جادو دو مار
برست و برآمد ز مردم دمار

* * *

چنان دید کز کاخ شاهنشهان
سه جنگی پدید آمدی ناگهان

پس از این مشورت، این پوسترها بر اساس مینیاتورهایی از شاهنامه تهیه شد.

کسی که این پوسترها را کشیده‌است، کیمون اوان مرنگو یا "کِم" نام دارد که در زمان جنگ برای تبلیغات و اطلاعات دولت انگلستان کار می‌کرد و تصویرگر چند هزار کارت پستال و پوستر است. او چندین کتاب مصور هم تدوین کرد که برخی از آنها به فارسی و عربی هم ترجمه شد.

این پوسترها همزمان با کنفرانس تهران با شرکت چرچیل و استالین و روزولت در سال ۱۹۴۳ در یک مجموعه منتشر شد که در آن این سه، پیروزمند و دشمنانشان شکست‌خورده تصویر شده‌اند.

در گزارش تصویری این صفحه انتونی وین، پژوهشگر و نویسندۀ زندگی‌نامه سر پرسی سایکس که توجه ما را به این پوسترها جلب کرد، در بارۀ این پوسترها توضیح می‌دهد.

 

 

 *BRITISH BLACK POSTCARDS OF WORLD WAR II
By Herbert A. Friedman


 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
لوسیندا ایچ دان*

دختری حجاب و مانتو به تن به ویترین مغازه‌ای زل زده‌  و معطل دوستش است که در حال انتخاب و خریداری لوازم آرایش است. مانتوی او دوخت ایران است و از فروشگاه "باور" در آن سوی خیابان خریداری شده. اما خود این خانم عراقی است و این محل، به کوهستان "ماسیف" صلاح‌الدین معروف است که از شهر اربیل، مرکز کردستان عراق، حدود نیم ساعت فاصله دارد.

این خانم یکی از هزاران تنی است که طی سال‌های رنج‌بار حکومت صدام حسین به ایران پناه بردند و با فرهنگ ایرانی بار آمدند و خو گرفتند و عجین شدند.

طی جنگ داخلی سال ۱۹۷۴ میلادی موج عظیمی از پناهندگان کرد عراقی به ایران سرازیر شد. آنها تا زمانی که در کردستان عراق منطقۀ امن شکل گرفت، یعنی تا سال ۱۹۹۲، امکان بازگشت نداشتند. بدین گونه، یک نسل از پناهندگان کرد عراقی در ایران بزرگ شدند و آموزش دیدند. در نتیجه، برآورد شده‌است که در کردستان عراق بیش از ده هزار تن فارسی‌زبان هستند.

پویا، سرپرست فروشگاه باور، یک کرد ایرانی است که چهار سال پیش به عراق آمده‌است. وی در توضیح وسعت نفوذ فرهنگ ایرانی در فرهنگ محلی می‌گوید:

"آنهایی که از ایران آمده‌اند، محصولات ایرانی را ترجیح می‌دهند: غذاشان هم ایرانی است و لباس‌شان هم. همه چیزشان ایرانی است. آنها در این منطقه هنوز مانتو و پوشش ایرانی تن‌شان است. من حتا می‌شنوم که بعضی‌شان با بچه‌هاشان به زبان فارسی صحبت می‌کنند."

فروشگاه باور مواد خوراکی ایرانی، از قبیل نخودچی، انواع حبوبات، قرمه سبزی، زرشک، برنج، شیرینی و قند حبه‌ را از یک عمده فروشی در شهر دیانای استان اربیل می خرد. ولی ظاهراً مانتوی ایرانی بیشتر از همه به فروش می‌رود. به نظر می‌آید "تیپ ایرانی" همچنان در میان زنان کرد محبوب است، با این که آنها دیگر موظف نیستند پوشش اسلامی داشته باشند.

درست در بغل فروشگاه رستورانی هست که غذاهای ایرانی دارد. حسین، سرآشپز رستوران، کرد عراقی است، اما در ایران به دنیا آمده و از سن چهارسالگی در رستوران‌ها کار می‌کرده‌است. وی می‌گوید:

"من بلدم هر جور غذای ایرانی درست کنم: کباب، انواع تاس‌کباب، جوجه، چنجه، شیشلیک، برگ و غیره. بسیار مشتری داریم."

در دانشگاه دولتی صلاح‌الدین که قدیمی‌ترین دانشگاه استان اربیل است، کرسی زبان فارسی از سال ۱۹۹۸ میلادی تا کنون زبان و ادبیات فارسی را تدریس می‌کند. این کرسی اکنون هفت استاد و ۱۵۰ دانشجو دارد.

مهدی خوشنام، رئیس کرسی فارسی، یک نیمه ایرانی و یک نیمه عراقی است. وی می‌گوید، کردها با ملاحظات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی همچنان راغب اند زبان فارسی را فرا بگیرند. آقای خوشنام همچنین اشاره می‌کند که زبان‌های کردی و فارسی از خانوادۀ واحد زبان‌های ایرانی‌اند و ریشه‌های مشترک دارند. به گفتۀ وی، میراث غنی ادبی به زبان فارسی بر آثار نویسندگان ادیبان کردی چون نالی، مصطفی بسرانی و مولوی تاوه‌گوزی تأثیر عمده داشته‌است.

نزدیکی فرهنگی زمینۀ مبادلات اقتصادی بیشتر هم شده‌است. منطقۀ کردستان با ثبات سیاسی نسبی و ثروت نفتی‌ای که اخیراً به دست آورده‌است، بازار جدیدی است با ظرفیت کافی که ایرانیان را به آن سوی مرز جذب می‌کند. 

فرامرز صدیقی، یک بازرگان ایرانی که پنج سال پیش به عراق مهاجرت کرده و اکنون  نماینده یک شرکت اغذیۀ ایرانی در اینجاست می‌گوید:

"در اینجا مردم از ایرانیان استقبال می‌کنند و شکاف فرهنگی بزرگی بین ما وجود ندارد. اینجا برای کار و اشتغال بسیار مناسب است، چون سیستم جدید است و ما به‌راحتی می‌توانیم برای خود جای پایی پیدا کنیم. میزان نیازها در اینجا بسیار بالاست."

دکتر همایون دو سال و نیم پیش به عنوان نمایندۀ "سینامِد"، از شرکت‌های داروسازی عمدۀ ایران، وارد کردستان شده‌است. او هم معتقد است که بازرگانان ایرانی در کردستان عراق بسیار موفق بوده‌اند و تجارت‌شان زود رشد کرده‌است: "خود من کرد نیستم، آذری‌ام. در نتیجه به هر دو زبان فارسی و آذری تسلط دارم. فقط چند ماه طول کشید که زبان کردی را هم فرا بگیرم، چون الحمدالله زبان‌هایمان بسیار به هم نزدیکند. من اینجا تعداد زیادی دوست پیدا کردم. ایرانی‌هایی که اینجا کار می‌کنند، اصلاً احساس غربت ندارند."

سید عظیم حسینی، سرکنسول ایران در اربیل هم با این دیدگاه موافق است و روابط میان ایران و کردهای عراق را ویژه می‌داند و معتقد است که زمینۀ این روابط ویژه را نزدیکی جغرافیایی و تاریخ مشترک فراهم کرده‌است. وی می‌گوید، کنسولگری ایران با برگزاری نمایشگاه‌های کتاب و مساعدت به همکاری میان دانشگاه‌های کردستان عراق و ایران، بر وسعت مراودات فرهنگی افزوده‌است. اما به باور او، با این همه مردم فارسی‌زبان در منطقه، انتظار می‌رود کار بیشتری انجام بگیرد. تا یکی دو ماه دیگر در کنار ساختمان کنسولگری، مرکز فرهنگی ایران افتتاح خواهد شد که دوره‌های آموزش زبان فارسی و برنامه‌های فرهنگی دیگر دایر خواهد کرد.

عامل فرهنگی، به نوبه خود، می‌تواند فرصت اقتصادی را فراهم کند. شرکت اربیلی برگزارکنندۀ کنسرت‌ها موسوم به Babylon (بابل) سال گذشته چندین کنسرت پرفروش ایرانی سازمان داد. ماه آوریل سال ۲۰۰۹ شهرام و شهرۀ صولتی در این شهر کنسرت دادند. ماه سپتامبر معین اصفهانی و جمشید در اربیل هنرنمایی کردند. و ماه گذشته حدود ده هزار ایرانی برای تماشای کنسرت نوروزی ابی و لیلا فروهر به اربیل شتافتند.

ژیلا افضلی که بی‌صبرانه منتظر ورود به تالار کنسرت بود، گفت: "ایرانی‌ها ابی و لیلا را واقعاً دوست دارند. به همین جهت آنها از ایران به اینجا آمدند که از هنرمندانشان تشویق کنند. شهرهای مرزی عراق برای برگزاری این نوع برنامه‌ها خیلی مناسب‌تر است. اینجا به مراتب بهتر از دبی است؛ هم ارزان‌تر و هم مسافرتش راحت‌تر است."

"سلوان زیتو"، مدیر کل شرکت بابلون می‌گوید که به نظر وی، این کنسرت‌ها دروازۀ بزرگی را به روی اقتصاد کردستان و مراودات فرهنگی میان ایران و عراق باز کرده‌است.

 

* لوسیندا ایچ دان روزنامه نگار انگلیسی است که این مطلب را در شهر اربیل کردستان عراق تهیه کرده است.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
باقر معين

فرد هلیدی استاد روابط بين الملل و ايران شناسی ايران دوست بود

روز جمعه، 23 آوریل، به دیدن فرد هلیدی Fred Halliday رفتم که  درشهر بارسلون اسپانیا در بیمارستان بود.

فرِد را من بیش از سه دهه بود که می‌شناختم. با او در کنفراس‌های بسیاری شرکت کرده بودم و با هم دوست شده بودیم. می‌دانستم که از خانوادۀ کاتولیک ایرلندی می‌آید و با آن که به مهم‌ترین مدرسۀ کاتولیک رفته بود، نظر چندان خوشی نسبت به مذهب نداشت. در واقع، او در آن زمان خود را یک مارکسیست می‌دانست واز چهره‌های برجستۀ چپ در بریتانیا محسوب می‌شد. در مدرسۀ مطالعات شرقی و نیز در مدرسۀ علوم سیاسی و اقتصادی دانشگاه لندن درس خواند واستاد همین مدرسه شد.

برایش مقداری مجله و روزنامه برده بودم. در دو روزی که  در بارسلون بودم چندین بار او را دیدم. با هم از آشنایی اولیه و پیش از انقلاب ایران حرف زدیم و از زندگی. تأسف می‌خورد که هنوز کتاب‌های زیادی زیرچاپ و ناتمام دارد و می‌گفت: "این برای من یک فاجعه است که این کتاب‌ها را تمام نکرده‌ام". من دلداری‌اش دادم. پزشکان گفتند که تا اکتبر آینده زندگی‌اش به حالت عادی بازخواهد گشت. من به ا و گفتم: "نگران نباش. تو به  اندازۀ کافی کتاب نوشته‌ای." گفت: "من 6 یا 7 کتاب خوب نوشته‌ام و بقیه مجموعه مقالات است".

البته فروتنی می کرد. کتاب‌هایی که او در بارۀ یمن، اتیوپی و روابط بین‌الملل نوشته، در بسیاری از زمینه‌ها پیشگام است. دیدگاه او در طرفداری از انقلابیون چپ درکشورهایی مثل یمن، اتیوپی و افغانستان بسیاری را نسبت به بی‌طرفی علمی او بدبین کرده بود.

اما فرد هليدی شجاعت تغییردر موضع خود را داشت و در جنگ اول خلیج فارس، پس از حملۀ عراق به کویت از آزادی کویت و حمله به عراق طرفداری کرد و این نیز بسیاری از دوستان چپ او را رنجاند.

حوصلۀ خواندن نداشت. از من خواست تا چند مقاله را از مجلاتی که برده بودم، برایش بخوانم. از افغانستان پرسید و از این که گزینه‌های غرب چه خواهد بود. و بعد، از ایران و تحولات درونی و بیرونی. از این که سیاستمداران در ایران از گذشته درس نمی‌گیرند، افسوس می‌خورد. بحث از عراق شد و بر این نظر بود که  پیوند بیشتر با ایران مایۀ ثبات عراق می‌شود.

فرد هلیدی فارسی را می‌فهمید و می‌توانست مقصود خود را به فارسی بیان کند. یکی از آرزوهایش این بود که بتواند به فارسی مصاحبه بدهد، آن گونه که به زبان‌های بسیار، از جمله، عربی،  آلمانی ، فرانسه، ایتالیایی، اسپانیولی و پرتقالی و روسی و غیره مصاحبه می‌داد.

فرد هلیدی نقش فرهنگ و سنت را در شکل دادن به تحولات سیاسی مهم می‌دانست و از همین رو خود او به شناخت آنها و به ویژه زبان ملت‌ها همت می‌گماشت. وی در واقع یکی از روشنفکران سیاسی بریتانیا بود که برای خود نقشی بین‌المللی قایل بود و پیوسته از مسایل مهم بشری حمایت می‌کرد.

فرد استاد روبط بین‌الملل بود و در این زمینه صاحب نظر. با جهان اسلام و به ویژه خاورمیانه آشنا بود و در بارۀ این کشورها کتاب‌های بسیارنوشته که به زبان‌های گوناگون ترجمه شده‌است. نخستین کتاب او در بارۀ ایران "دیکتاتوری و توسعه" نام داشت که بیتشر حاوی دیدگاه جنبش چپ در بارۀ ایران است.

او پیوسته می‌گفت: "استادانی که با ایران سروکار دارند، یا ایران‌شناسند و یا ایران‌دوست و من از گروه دوم هستم". در بین همه کشورهایی که فرد هلیدی با آنها سروکار داشت، ایران و یمن دو کشوری بودند که او پیوسته با شیفتگی بسیار از آنها سخن می‌گفت.

او به ادبیات، به تاریخ، به مردم و سرنوشت ایران علاقۀ بسیار داشت. چون ایران را دوست داشت، نسبت به آن چه در ایران می‌گذشت، حساس بود. در امور خارجی پیوسته ازایران دفاع می‌کرد و در امور داخلی با لحنی تند و گاه بسیار گزنده از سیاستمداران انتقاد می‌کرد. از همین رو، با این که بسیار دوست داشت به ایران برود و شاگردان و دوستان بسیاری در میان ایرانیان داشت، رفتن به ایران بجز یکی دو بار چه پیش و چه پس از انقلاب برایش میسر نشد.

همزمان با تدریس در مدرسۀ علوم سیاسی و اقتصادی دانشگاه لندن، در دانشگاه بارسلون نیز درس می‌داد. مرکز فرهنگی بارسلون به تشویق او بارها مراسمی در بارۀ ایران و فرهنگ ایران در بارسلون برگزار کرد و شخصیت‌های فرهنگی بسیاری را از ایران دعوت کرد تا اروپائیان را با ایران و فرهنگ ایران آشنا کند.

او ماه‌ها در تخت بیمارستان بود. از او پرسیدم که دلش چه می‌خواهد. گفت: "لحظه‌ای که بتوانم در خیابان آزادنه قدم بزنم".

از او در بارۀ بارسلون پرسیدم. گفت: "تو وقت خوبی به بارسلون آمدی. اگر از این جا به خیانان‌های اصلی بروی، معنی زندگی در این شهر را خواهی دید. مردم در این جا هم بهار را جشن می‌گیرند، اما با نام‌های دیگر."

راست هم می‌گفت. روز جمعه 23 آوریل روز وفات شکسپیر و نیز سروانتس، نویسندۀ دون کیشوت است و از این مهم‌تر برای مردم کاتالونیا، روز ویژۀ قدیس جورج که به آن سن جردی می‌گویند. مردم کاتالونیا او را قدیس نگهبان خویش می‌دانند، زیرا او اژدها را کشته بود. در این روز مردان به زنان گل سرخ هدیه می‌دهند و زنان به مردان کتاب. در این جشن بهاری شهر نمی‌خوابد.

روز بعد، وقتی که از دیده‌های خود به فرِد گفتم، گفت: "زندگی در بارسلون پیوسته پر از شادی است". پرسیدم: "پس از بهبود کامل به لندن برخواهی گشت یا همین جا خواهی ماند؟" فرد گفت: "گرچه در این جا زندگی زیباست، اما دوستان من همه در لندن زندگی می‌کنند و نهایتاً به لندن خواهم آمد."

وقتی که عصر یکشنبه با او خداحافظی کردم، آرزو کردیم که همدیگر را  در لندن ببینیم. فرد می‌خواست بخوابد و از من خواست که درِ اتاقش را ببندم.

امروز (دوشنبه) تلفنی به من گفتند که فرد هليدی که مبتلا به سرطان بود، ساعت پنج صبح در آرامش، در سن 64 سالگی زندگی را بدرود گفت. گرچه خودش ديگر به لندن نمی‌آيد، اما خاکسترش به لندن خواهد آمد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.