مقالات و گزارش هایی درباره جهان
۲۶ نوامبر ۲۰۰۹ - ۵ آذر ۱۳۸۸
سلمان مجد
در غرب لندن و در نزدیکی کیوگاردنز، یا باغ گیاهان، تعدادی چادر برپا شده و افرادی در یک قطعۀ زمین در رفت و آمدند که پر از بوتهها و گیاهان وحشی است و هنوز خانه ای در آن ساخته نشده.
در ابتدا فکر کردم که این جا زمینی است برای کشاورزی یا شاید افرادی بیخانمان شب را در اینجا میگذرانند. اما دیدم بر سردر ورودی اعلامیههایی نوشته شده در باره اقلام و کالاهای مورد نیاز و ساعات بازدید.
کنجکاوی مرا به درون آن جا کشاند و از صحبت با باشندگان این محل بود که ماهیت آن را برایم روشن شد. پای حرف آن ها که نشستم، دیدم دل پری دارند از فشار روزگار و دشواریهای زندگی ماشینی، نگرانی از پرداخت مالیات، رهن واجارۀ مسکن، آلودگی صوتی، شتاب و سردرگمی، یافتن و باختن کار از جملۀ موارد پریشانکنندۀ زندگی شهری.
انگار چشم مرا به دنیایی دیگر باز کرده باشند. آن ها می گفتند و من می شیندم: "دوری از این موارد به انسان احساس خوشی میدهد، به گونهای که انسان، تنها میتواند در آغوش طبیعت فارغ از این همه دغدغه به راحتی زندگی کند. با ایجاد شهرهای بزرگ و صنعتی شدن آنها، زندگی از حالت عادی خود خارج شدهاست. پس از اینکه دنیای نوین و فن آوری بدست انسانها شکل گرفت، اینک انسانها بردۀ تکنولوژی و زندگی شهری خود شدهاند."
در واقع حرفهایی که می زدند حسب حال اکثر کسانی است که در شهرها زندگی می کنند: "گاهی برای انجام کار کوچکی که فقط نیازمند چند دقیقه برای انجام آن هستیم، ساعتها را هدر میدهیم. با صدای زنگ کوکشدۀ ساعت یا تلفن همراه از خواب بیدار شده، دوان دوان خود را به اتوبوس ویا قطار میرسانیم تا به محل کار برسیم و در برگشت نیز در قطار در حال چرت زدن با اعلام نام ایستگاه از بلندگو، ناگهان با اضطراب از جای خود میپریم تا مبادا ایستگاه خود را رد کرده باشیم! این همه دسترنج، نگرانی و پریشانی فقط برای پرداخت کرایۀ قسط خانه، ماشین و هزینههای دیگر میشود. این زندگی شهری است که باعث شده از طبیعت دور شویم."
میل دو باره نزدیک شدن به طبیعت برای آن ها تنها راه رستگاری برای انسان امروزی است، زیرا به گفته یکی از ساکنان این دهکده"به جای دیدن کوهها، جنگلها ، دشتها و دریاها، چشمان ما با آسمان خراشها، آپارتمانها و بزرگراهها محصور شده. به جای شنیدن شُرشُر آب رودخانهها و صدای پرندگان، فقط صدای بلندگوهای ایستگاه قطار وصدای گوشخراش خودروها را که با شتاب در بزرگراهها در حرکتند و خود نمیدانند چرا و به کجا میروند، می شنویم.
به جای لمس گلبرگهای زیبا، ناخودآگاه دیوارهای بتونی و آجری را لمس میکنیم که باعث شده روحیۀ لطیف انسانی در زندگی شهری زمخت شود. دیگر جای غذاهای خوشمزه و طبیعی که بر روی آتش پخته میشد و بوی مستکننده هیزمهای جنگلی که هر انسانی را از خود بیخود می کرد، به ساندویچهای آمادۀ بیطعم که با مواد نگهدارنده چند روزی بر دوام آنها افزوده میشود، داده شدهاست. آن آسایشی که این همه برای آن رنج میکشید و در پایان به دست نمیآورید، در دل طبیعت به طور رایگان به سراغ شما میآید. فقط کافی است به دل طبیعت برگردید."
در این دهکدۀ زیستمحیطی (Eco-village) کوچک که این گریزه های از زندگی شهری ساخته اند تقریبا بیست نفر زندگی میکنند و اکثر آنها شهروندان بریتانیا هستند. برخی از آن ها خانه شخصی و حتا کار خود را رها کردهاند تا در اینجا آرام بگیرند. آنها این مکان را در دل شهر برگزیدهاند، تا همۀ مردم بتوانند از آن بازدید کنند و شاید ما را لحظهای به فکر وادارند که تحمل این همه فشار و شتابزدگی برای چیست!
در گزارش مصور این صفحه سراغ باشندگان همین دهکدۀ زیستمحیطی می رویم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۳ نوامبر ۲۰۰۹ - ۲ آذر ۱۳۸۸
آزاده حسینی
وقتی برای اولین بار وارد کتابخانۀ مطالعات ایرانی شدم، حسی آشنا و دیرین به سراغم آمد. ترکیب و شکل ظاهری و حتا بویی که از محیط میآمد، من را به یاد کتابخانۀ دانشکدۀ خودم در تهران انداخت؛ قفسههای چوبی بزرگش که روی آنها کتابها مرتب در کنار هم قرار گرفته بودند.
کمی آن طرفتر یک میز چهارگوش پر از روزنامههای فارسی بود. بعد از مدتها انبوهی کتاب، مجله و روزنامۀ فارسی را در کنار هم در یک جا میدیدم. احساس خوب همراه با دلتنگی به من دست داد. نمیدانستم از کجا شروع کنم. به دلیل رشتۀ تحصیلیام، به طور خودکار سراغ قفسۀ کتابهای سیاسی اجتماعی را گرفتم. آثار نویسندگانی را دیدم از ایران و جهان، جدید و قدیم که همه در این مکان هستند؛ کتابهایی با نظرات متفاوت و گاه متناقض، اما آرام و بردبار در کنار هم.
این کتابها گویی به من میگفتند که چشم براهند تا فارسی زبانها بیایند و حرف دلشان را بشنوند. در این میان کتابهایی هم بودند که در کتابخانههای ایران من هرگز ندیده بودم؛ کتابهایی که برای پیدا کردنشان، نمیتوانستی حتی از دوستانی که آن کتاب ها را داشتند سراغ بگیری و باید روزها یا حتا ماهها برای دسترسی به آنها تلاش میکردی.
در دوران دانشجویی، به هنگام جستجوی کتابهایی با موضوعاتی که دارای حساسیت بیشتر بودند، با مشکل روبرو میشدیم. حساسیتهایی که، بسته به جّو سیاسی، پیوسته در حال تغییر بود. این نوع کتابها یا در فهرست کتابهای کتابخانه وجود نداشت یا به دانشجویان کارشناسی امانت داده نمیشد. با اینکه انتظار میرفت کتابخانۀ دانشکدۀ ما، یعنی دانشکدۀ حقوق و علومسیاسی دانشگاه تهران، از نظر منابع درسی یکی از پربارترین کتابخانهها باشد.
اما حالا به کتابخانهای دسترسی دارم که به جرأت میتوانم بگویم، نمونۀ آن را، از نگاه بیطرفی و تنوع فکری، در ایران ندیدهام. اسناد و نشریات سازمانهای سیاسی و اجتماعی موجود در این کتابخانه برای پژوهندگان تاریخ معاصر هم بسیار ارزشمند است. از سوی دیگر مجموعۀ این کتابخانه، تلفیقی است از مجلات و کتابها با موضوعات تخصصی و عمومی برای تمامی گروههای سنی.
نخستین جرقههای ساخت این کتابخانه توسط یکی از برجستهترین طنزنویسان ایران، به نام منوچهر محجوبی زده شد. او تصمیم گرفت با کمک دکتر ماشاءالله آجودانی، پژوهشگر و استاد تاریخ و ادب ایران، مجلهای را در زمینۀ نقد و بررسی کتابهای فارسی چاپ داخل و خارج کشور تحت عنوان "فصل کتاب" تأسیس کند. از این رو بسیاری از نویسندگان و ناشران خارج از کشور، به هنگام چاپ جدید کتابهای خود، نسخهای از آن را برای این مجله میفرستادند.
با جمع شدن تعداد زیادی از کتابهای فارسی در دفتر مجله، ایدۀ اولیۀ تأسیس یک کتابخانۀ ایرانی شکل گرفت. از آنجا که در نخستین دهه بعد از انقلاب ایران، ارسال کتاب به خارج از کشور دشوار بود، تاسیس چنین کتابخانهای با استقبال گستردۀ فارسی زبانان اروپا روبرو شد.
مشکل مالی با کمک ایرانیان فرهنگ دوست شهر لندن بر طرف شد و در سال ۱۹۹۴ این کتابخانه بنیاد شد. در حال حاضر این کتابخانه، بالغ بر سیهزار جلد کتاب به زبان فارسی دارد و یکی از مهمترین و بزرگترین مراکز فرهنگی فارسیزبانان در بریتانیا و حتا اروپا به شمار میآید.
واژۀ "ایرانی" در عنوان این کتابخانه مفهوم وسیع فرهنگی دارد و شامل کتابهایی دربارۀ افغانستان و تاجیکستان هم میشود. برگزاری سخنرانیها، نشستهای فرهنگی و علمی با حضور استادان برجسته، و نشستهای هنری ویژه، و نیز درس فارسی برای کودکان دورۀ دبستان، از خدماتی است که این کتابخانه عرضه میدارد.
در گزارش مصور این صفحه از کتابخانۀ ایرانیان مقیم لندن بازدید کردهایم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۹ نوامبر ۲۰۰۹ - ۲۸ آبان ۱۳۸۸
بهار نوایی
"تئاتر ما یک نمایش ثابت با یک گروه ثابت نخواهد بود. ما به کشورهای مختلف سفر میکنیم و در این سفرها هنرمندان زیادی به صورت مهمان و یا دایمی با ما همراه خواهند بود. ساختار نمایش من، شبیه به ساختار یک معمای پازل است؛ وقتی کل قطعات این پازل در کنار هم قرار بگیرند، تصویر کلی ایجاد میشود.میتوانم این قطعات را کم و زیاد کنم و یا در ترکیب آن تغییر ایجاد کنم".
این توصیفی است که وحید عوضزاده، کارگردان تئاتر و فیلمساز، از تازهترین کار هنری خود "هملت زار" ارائه میدهد. وحید عوضزاده کارگردان تئاتر قرن بیست و یکم است؛ مسائلی هم که در نمایش جدید خود مطرح میکند، به همین دوره مربوط میشود. دورهای که دنیا به یک دهکده تبدیل شده و همه جور آدمی در همه جا پیدا میشود.
از نظر وحید عوضزاده، مهاجرت و جابجایی از کشورهای جهان سوم به اروپا و پذیرش مهاجر بعد از جنگ جهانی دوم شکل منظمی پیدا کرده و به یک مسئلۀ مهم سیاسی و فرهنگی تبدیل شدهاست. به همین علت مهاجرت که یکی از کانونهای مبارزۀ اجتماعی است، در مرکز کار هنری او قرار گرفتهاست؛ به خصوص نوعی از مهاجرت که غیر قانونی نام دارد.
نمایش هملت زار اقتباسی است از نمایش "هملت" اثر "ویلیام شکسپیر" انگلیسی با اندکی تغییر. در داستان این نمایش که دریک سفر دریایی اتفاق میافتد، هملت بجای رفتن به کشتی دزدان دریایی، آن طور که در نمایش شکسپیر وجود دارد، پا به کشتی گمشدۀ مهاجرانی می گذارد که قاچاقچیان آن را در دریا رها کردهاند. مهاجران سرگردان برای بهبود وضع هملت بیمار یک مراسم زار برپا میکنند؛ مراسمی که در جنوب ایران، اتیوپی، مصر و آفریقا برای شفای بیمارانی که به باور آنها دچار بادها، یا جنزدگی شدهاند، برگزار میشود.
وحید عوضزاده دربارۀ ارتباط نمایش هملت شکسپیر با هملت زار میگوید: "عامل مشترک این دو نمایشنامه وجود روح و همچنین وجود بادها است. در نمایش هملت روح وجود دارد و در مراسم زار هم با نگاه امروزی، کاربرد روح و جن مانند نمایش شکسپیر است. بنابراین نمایش هملت زار ترکیبی است از هملت شکسپیر، مراسم زار و داستانی که ما به آن اضافه میکنیم که مهاجران غیرقانونی هستند."
تمرینات نمایش هملت زار هم مانند موضوع آن "مهاجر" است. بازیگران از شهری به شهری میروند و گاه هنرمندان مهمان نیز در این جابجایی به آنها میپیوندند. کارگردان برای اجرای نمایش خود به بازیگران مختلف از ملیتهای مختلف نیاز دارد. اما به قول خودش، وقتی محل تمرین در "شهر هزار و یک قوم لندن" باشد، مشکل ملیت به سادگی حل شدنی است. عوضزاده میگوید گاه در این تغییر مکانی، عامل زبان هم تغییر می کند و بسته به مکان اجرای نمایشنامه، علاوه بر زبانهای مختلف و قابل فهم، زبانهای نامفهوم و بیمعنا نیز به کار گرفته میشود. از نظر او گاهی تأثیر عاطفی نفهمیدن یک زبان بر روی تماشاگر، بیشتر از معنی کلمات در صحنه است.
به عقیدۀ عوضزاده، استفاده از موسیقی تخیل بازیگران را افزایش میدهد. به همین علت در تمرینهای او ازموسیقیهای گوناگون، از موسیقی باخ تا موسیقی زار و زورخانه بهره گرفته میشود. او همچنین امکان بازدید از تمرینهای گروه را برای علاقمندان میسر ساخته و معتقد است در بسیاری موارد اظهار نظر دیگران به پیشرفت و بهبود کارش کمک کردهاست.
با این حال وحید عوضزاده نمایش هملت زار را توصیف مشکلات مهاجران نمیداند. او معتقد است، تنها اشراف و آگاهی بر این که مهاجرت و قوانین پذیرش مهاجرسخت است، کافی نیست. یک اثر هنری خوب میبایست تأثیرگذار باشد، اگرچه هرگز نمیتواند تغییری در شرایط موجود پدید آورد.
وحید عوضزاده کار هنری خود را سالها پیش با تأسیس گروه "گوسان" در ایران آغاز کرد. در برنامههای مختلف تلویزیونی به عنوان دستیار کارگردان و برنامهریز فعالیت داشتهاست و از تجربیات هنرمندان صاحب نامی همچون آتیلا پسیانی، بهرام بیضایی و محمدرضا اصلانی بهره گرفتهاست. عوضزاده نه سال است که به اروپا آمده و در حال حاضر در انگلستان و دانمارک سکونت دارد.
وحید عوضزاده در گزارش مصور این صفحه صحنههایی از نمایشنامۀ هملت زار را توضیح میدهد.
Photos by Stifani Brothers
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۶ نوامبر ۲۰۰۹ - ۲۵ آبان ۱۳۸۸
ساجده شریفی
اگر غریبه باشید و پا به شهر تفلیس بگذارید، نخستین تصویری که توجهتان را جلب میکند، مجسمههای نامتعارفی است که در جای جای شهر به چشم میخورد. دختران جوانی که بر روی پل اصلی شهر در حالتهای شادمانه، رود را تماشا میکنند و کلیسای روی تپه را به هم نشان میدهند. دامنهاشان در باد روان است و دست بر شانۀ هم از خندهای عمیق تا نیمه خم شدهاند؛ پسر و دختر جوانی که در کنار رودخانه یکدیگر را عاشقانه در آغوش کشیدهاند؛ مادری که با کودکانش، از پیادهرو ِعریض خیابان اصلی شهر میگذرد و مادر دیگری که با چتری در دست منتظر اتوبوس ایستادهاست؛ کودکی که بر نیمکت کنار پارک تکیه داده است... به جز اینها، میدانها و پیادهروهای مرکزی شهر در دست موجودات اسطورهای نیمهانسان- نیمهحیوان هستند.
این موجودات و شخصیتهای بیجان که به چهرۀ تفلیس جان تازهای بخشیدهاند، بخشی از کارهای مجسمهساز گرجی، گیا جاپاریدزه هستند. کارهای این هنرمند در ابعاد مختلف و از مواد گوناگون است. این گونهگونی در مضامین کارهای او هم به چشم میخورد. از قصههای کتاب مقدس و تصاویر کلیسایی تا موجودات اسطورهای ایران باستان و اشکال یونانی و رومی.
او همانند سرزمینش، گرجستان، حد فاصل مفاهیم شرق و غرب است و از همگی آنها در آثارش بهره بردهاست. آثار این هنرمند از مرزهای گرجستان فراتر رفته و به خاطر سبک ویژهاش میتوان برخی کارهایش را در موزههای هنر و گالریهای اروپا و آمریکا هم پیدا کرد.
گیا جاپاریدزه در پنجم ماه مه ۱۹۵۴، در شهر تفلیس به دنیا آمد. او مادری یونانی و اهل هنر داشت و پدرش از مشهورترین شهرسازان گرجی بود. گیا به "آکادمی هنر" تفلیس رفت. او از سال ۱۹۷۴ زندگی حرفهای خود را آغاز کرد و تا کنون کارهایش در دهها نمایشگاه گروهی و انفرادی داخل و خارج گرجستان، به نمایش گذاشته شدهاست.
او میگوید: "ما در آکادمی هنر استادان بسیار خوبی داشتیم و من بخش زیادی از سرمایۀ هنریام را مدیون آنها هستم. در آغاز راه من هم، مانند بیشتر هنرمندان، از روی کار بزرگان کپی میکردم. اما مهم این است که هنرمند جوان از این مرحله بگذرد و امضای خودش را پیدا کند."
"از طرفی گاهی یک هنرمند بزرگ که آدم ممکن است هیچ وقت حتا او را از نزدیک ندیده باشد، معلم بزرگی میشود. برای من این شخص "پابلو پیکاسو" است. از جهتی شخصیت من هم مانند او مدام در حال دگرگونی است و این تغییر در آثارش هم نمود دارد، همانطور که در آثار من."
گیا هویت خود و کشورش را هم از عاملهای رشد هنریاش میداند: "من در سرزمینی کار می کنم که یکی از نقاط تلاقی فرهنگهاست. پس این همه گونهگونی در کارهای من طبیعی است. شما میتوانید رد پای قصههای انجیل را در برخی از کارهای من بیابید. همان قدر هم مناظر طبیعی توجه مرا به خود جلب میکند و باز به همان اندازه من به فرم و مفاهیم هنرهای باستانی مانند انسان-حیوانات اسطورهای علاقه دارم. من و کارم مجموعهای از همۀ اینها هستیم. حالا شاید این تنوع به سلیقۀ خیلیها خوش نیاید."
"حالا دیگر عصر جدید است. زندگیهای جدید، شیوههای آموزشی جدید در دانشگاههای هنر، ابزار جدید خلق اثر هنری و طبیعتاً هنرمندان جوان با ایده و سبک و آثار جدید."
در گزارش مصور حاضر سراغ گیا جاپاریدزه را در تفلیس گرفتهایم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۱ نوامبر ۲۰۰۹ - ۲۰ آبان ۱۳۸۸
آزاده حسینی
شاملو اسپانیایی نمیدانست و یا خوب نمیدانست. ولی با حس شاعرانهاش جان شعرهای فدریکو گارسیا لورکا را چندان خوب فهمید و در قالبی از زبان فارسی ریخت که موسیقی و آهنگ کلام او به شعر درآمیخت. وقتی که خود شاملو با لحن شیوایش این شعرها را خواند، چنان آمیزهای آفریده شد که اکنون بخشی از شعر امروز فارسی است. شما هم اگر دوستار شعر باشید، حتماً شعر "ساعت پنج عصر" گارسیا لورکا را با صدای رسای شاملو به یاد دارید.
من ترجمههای زیادی از مولانا جلالالدین بلخی به زبان انگلیسی را در ویترینها و قفسۀ کتابفروشیها دیده بودم. چندی پیش شیندم که قرار است کلمن بارکز (Coleman Barks)، یکی از مترجمان مولوی، در مرکز لینکلن لندن شعرهای مولانا را بخواند. البته به زبان انگلیسی. به شدت علاقمند و کنجکاو بودم تا او را از نزدیک ببینم. اگرچه پیش از این نیز شعر مولانا را از زبان هنرمندان غربی شنیده بودم، ولی به نام مترجم آن توجهی نکرده بودم. باید اعتراف کنم که پیش از این جلسه اطلاع چندانی در باره بارکز یا آثارش نداشتم.
وارد محل کنفرانس شدم. چیزی که بیشتر از هر چیز توجه من را به خود جلب کرد، ویولنسلی بود که در کنار میزی قرار گرفته بود. در زمانی کوتاه تمام سالن پر شد از شیفتگان مولانا.
بعد از یک معرفی کوتاه، کلمن بارکز شروع به خواندن کرد. اینجا بود که نقش ویلنسل معلوم شد. صدای پرصلابت بارکز به همراه ویولنسل چنان مرا مجذوب خود کرد که گذر زمان را حس نکردم. البته این تنها من نبودم که بی حرکت در جای خود میخکوب شده بودم، بلکه تمامی حاضران که غالباً از اهالی ادب و فرهنگ بودند، محو هنر بارکز شدند.
به نظر من، تنها فردی میتواند شعر مولانا را این گونه بخواند که آن را درک کرده باشد و بهراستی که کلمن بارکز به چنین مرحلهای رسیده است. پس از پایان جلسه، خودم را به او رساندم تا دلیل این عشق به مولانا را بدانم. به گفته بارکز آشنایی با یک معلم صوفی این انگیزه را در او پدید آورد که به ترجمه اشعار مولانا بپردازد.
این سرآغازی بود تا من کلمن بارکز را بیشتر بشناسم. کلمن بارکز در سال ۱۹۳۷ در منطقۀ کاتانوگای ایالت تنسی زاده شد. او در دانشگاههای ایالت کارولینای شمالی و برکلی تحصیل علم کرد. به مدت سه دهه در دانشگاه جرجیا ادبیات انگلیسی تدریس کرد و در حال حاضر در شهر آتن ایالت جرجیا زندگی می کند و تمام وقت خود را صرف ترجمۀ اشعار مولانا میکند. وی برای برگردان اشعار مولوی، ترجمههای دقیق رینولد نیکلسون و دیگر مترجمان پارسیگو را به کار میبرد.
نخستین ترجمه یا در واقع، برداشت شاعرانۀ معانی اشعار مولوی از سوی کـلمن بارکز سال ۱۹۷۶میلادی منتشر شد. "دست شعر"، "پنج شاعر عارف ایران"، "مدخلی بر رومی" و "کتاب عشق" از جملۀ آثاری است که کلمن بارکز را در مقام پرفروشترین مترجم آثار مولوی به زبان انگلیسی نشاند. با همین کتابها و لوحهای فشرده بود که کلمن بارکز با شناساندن مولوی در سطحی وسیع به جوامع غربی، در شناساندن عرفان به آنها نیز نقش ایفا کرد.
کلمن بارکز همان کاری را با اشعار مولوی کرده است که شاملو با آثار گارسیا لورکا و یا ادوارد فیتزجرالد در ۱۵۰سال پیش در بازآفرینی رباعیات خیام به انگلیسی کردهاند.
از نظر بارکز، مولوی شکسپیر دنیای اسلام است که بدون او شناخت اسلام و عرفان شرقی ناممکن است. به درستی که بارکز تمامی مفاهیم عرفانی و الهی شعر مولانا را از پوسته پرتکلف موجود در کتابهای دانشگاهی بیرون آورده و تبدیل به زبان ملموس امروزی کرده است.
تنها ترجمههای شیوای بارکز از مولوی نیست که سبب محبوبیتش در میان انگلیسی زبانان شده، بلکه نحوه خواندن اشعار مولوی توأم با موسیقی، به شهرت او افزوده است؛ به گونهای که اگر زبان انگلیسی هم ندانی، آوای او تو را مجذوب خود میکند. تاکنون بیش از ده لوح فشردۀ اشعار مولوی به زبان انگلیسی و با صدای کلمن بارکز آمیخته با موسیقی عارفانه منتشر شده است. بارکز از آن رو بر ترکیب شعر و موسیقی تاکید دارد که در نظر او موسیقی از کلام مولوی جدا نیست.
در گزارش مصور این صفحه نمونههایی از ترجمۀ بارکز را همراه با پارههایی از صحبتهایش میتوانید بشنوید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۴ نوامبر ۲۰۰۹ - ۱۳ آبان ۱۳۸۸
سلمان مجد
همیشه بیتوجه از کنار باغ کیو (Kew Gardens) میگذشتم و با خودم میگفتم، خب این هم یک پارک دیگر است در لندن که نزدیک به نیمی از مساحت آن پارک و گلگشت و فضای سبز است. اما دیوارهای بلند و قدیمی و طولانی این باغ و راهروهای همیشه شلوغش، کنجکاوی من را تحریک میکرد. تا این که یک روز تابلوی دویست و پنجاهمین سالگرد گشایشش را دیدم و آن موقع بود که تصمیم گرفتم به تارنمای رسمیاش سر بزنم و بیشتر راجع به این باغ وسیع آگاهی یابم و حتا بلیت ورودی سیزده پوندیاش من را منصرف نکرد.
وقتی فهمیدم مساحت باغ ۱۲۰ هکتار است، دوربین عکاسیام را برداشتم و خودم را برای یک پیادهروی مفصل آماده کردم و یک روز برایش در نظر گرفتم (که در نهایت تا سه روز به درازا کشید).
جزوه و نقشه را همراه با بلیت میدادند. البته راهنما هم برای بازدید کنندهها بود، اما من این جسارت را کردم و با استفاده از نقشه به سیاحت در بزرگترین باغ لندن پرداختم.
اولین چیزی که نظر من را جلب کرد، تنوع و تعداد زیاد بازدیدکنندهها بود؛ از هر ملیتی، پیر، جوان، حتا بچههای کوچک که برای آموزش به اینجا آورده شده بودند یا کسانی که با صندلی چرخدار میان بخشهای باغ هدایت میشدند.
آرامش و سکوت اینجا در کنار آواز دلنشین پرندهها، به دور از سر و صدای ماشینها و شلوغی شهر، باعث میشد فراموش کنی که وسط یکی از شلوغترین و پرجمعیتترین شهرهای دنیا هستی. در گوشه و کنار این باغ زیبا به جای نگهبان و پلیس، باغبانها را میدیدم که درختها و گلها را مثل بچههای کوچک خشک و تر میکردند و انگار با آنها حرف میزدند. اصلاً کسی کاری به کارت نداشت و انگار خبری از دوربینهای مداربسته نبود که بیرون از باغ قدم به قدم آدم را کنترل میکنند.
تابلوها کاملاً گویا و حاوی تذکرات حفاظتی برای امنیت گیاهان بود و انگار هر کسی به تنهایی احساس مسئولیت میکرد و در نگهداری از این موجودات بیزبان همکاری میکرد. به هر درخت و گلی که میرسیدم، اطلاعات مربوط به آن را کنارش داشت؛ یک چیزی مثل شناسنامه! این اطلاعات نشان میداد که این گیاهها از گوشه و کنار دنیا به اینجا آورده شدند و گویی قرار است که خانوادههای گیاهی کرۀ زمین همین جا کنار هم جمع و نگهداری بشوند. مهمتر این که خیلی از گونههایی که در زادگاهشان منقرض شدهاند، اینجا همچنان محفوظ اند و سالانه ۴۰۰۰ گونه از نابودی نجات پیدا میکنند. در هرباريوم يا گياهستان اين باغ حدود هفت میلیون نمونه از گیاهان خشک شده وجود دارد. باغ کيو با بيش از سی هزار گونۀ گياهان زنده، بزرگ ترين مجموعۀ گياهی جهان محسوب می شود.
وقتی فهمیدم که فقط ۲۲۰ دانشمند گیاهشناس برای این پروژه بزرگ کار میکنند و حدود ۵۰۰ نفر، از کارگردان سینما گرفته تا استاد دانشگاه، دانشجو، حسابدار و خلاصه هر کسی که به طبیعت علاقه داشته، به طور داوطلبانه به آنها کمک میکنند، مشتاقتر شدم که بقیۀ باغ را هم ببینم.
گلخانههای شیشهای بسیار زیبا و پیشرفته که حدود ۱.۵ هکتار فضا را در سرتاسر باغ پوشش دادهاند، مساعدترین بستر را برای هر نوع گیاهی در هر شرایط اقلیمی فراهم کردهاند و دیگر اصلاً مهم نیست که هوای بیرون سرد است یا گرم، خشک است یا مرطوب؛ چراکه ۲۴ ساعته و بطور خودکار با رايانه کنترل میشوند.
هر چند قدم صندلی برای بازدیدکنندهها پیشبینی شده تا اگر احساس خستگی کردید، دمی بنشینید. خیلیها زیر سایۀ درختها (یا زیر آفتاب)، کنار مرغابیها، در مجاورت دریاچه، در آرامش کامل کتاب میخواندند و یا نفسی تازه میکردند. و البته، جوانترها روی چمنهای سبز و تازه دراز کشیده بودند و بچهها هم در این بین میدویدند. و در واقع اسباب آرامشی بهشتی هم برای گردشگران، و هم برای دوستاران طبیعت و زیبایی فراهم بود.
باغ گیاهشناختی سلطنتی کیو در لندن از قدیمیترین و معروفترین باغهای بوتانیک یا گیاهشناختی است که بزرگترین مجموعۀ گیاهی جهان را دربر دارد. باغ گیاهشناختی به مکانی گفته میشود که در آن از گیاهان مختلف به طور طبیعی نگهداری میکنند؛ یعنی یک مجموعۀ زنده از گیاهان. تحقیقات گیاهشناختی و طرحهای مختلف در حفظ و نگهداری گونههای مختلف گیاهی یکی از اهداف بنای این مجموعه است.
از آنجا که برای سالها مالکیت این باغ بزرگ به دست اعضای خانواده سلطنتی بریتانیا بود، این باغ را سلطنتی مینامند. پادشاه جرج دوم و ملکه کارولین در املاک ریچموند زندگی میکردند و فرزندشان پرنس فردریک، املاک کیو را در همسایگی آنها در سالهای ۱۷۳۰ اجاره کرد. پس از مرگ فردریک در ۱۷۵۱ بیوۀ او اگوستا در املاک کیو کار یک باغ گیاهی کوچکی را شروع کرد. در سال ۱۷۶۰ املاک ریچموند و در سال ۱۷۷۲ املاک کیو به جرج سوم به ارث رسیدند.
زیر نظر جرج سوم و یا به احتمال بیشتر، به وسیلۀ دستیار غیررسمی وی جوزف بانکس، باغ کیو شکوفاتر شد. بانکس گردآورندههای گیاهی را به تمام نقاط دنیا فرستاد، تا نمونههای گیاهی جالب، غیر معمول و نادر را جمعآوری کنند. به وسیلۀ بانکس باغ کیو تبدیل به مخزنی از گونههای گیاهی دنیا و یک مرکز تحقیقات گیاهی شد. پس از فوت بانکس و جرج سوم در سال ۱۸۲۰، باغ رو به ویرانی نهاد. این باغ برای چند سالی پژمرده بود، تا اینکه در سال ۱۸۴۰ به دولت واگذار شد. خانوادۀ سلطنتی مقداری از زمینهای اطراف را نیز اهدا کرد و مساحت باغ به ۲۰۰ جریب (حدود ۸۰ هکتار) رسید. در سوم ژوئیه ۲۰۰۳ باغهای گیاهشناختی سلطنتی کیو به طور رسمی توسط یونسکو در فهرست میراث فرهنگی جهان ثبت شد.
باغ سلطنتی کیو در طول تاریخ کمک بسیار مهمی در جهت افزایش قلمرو گیاهان و حفظ گیاهان معروض به خطر نابودی انجام دادهاست. با توجه به مجموعههای گیاهی زنده و خشک شده، محصولات گیاهی و اطلاعات گیاهی، این باغ یک دایرةالمعارف تمامعیار فیزیکی دربارۀ نباتات است.
در گزارش مصور حاضر به دیدن بخشهایی از باغ کیو میرویم و در نماهنگ این صفحه هم نمونههایی دیگر از گیاهان متنوع این باغ را میبینید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۳ نوامبر ۲۰۰۹ - ۱۲ آبان ۱۳۸۸
پرویز جاهد
نخستین بیانیۀ فوتوریستها به قلم فیلیپو توماسو مارینتی، شاعر ایتالیایی در بیستم فوریه ۱۹۰۹ منتشر شد. این بیانیه انقلابی بود در ادبیات و هنر قرن بیستم که مثل توفانی اروپا را درنوردید و دامنۀ تأثیر آن از ایتالیا به فرانسه و بعد بریتانیا و سپس به روسیه رسید.
مارینتی دراین بیانیه نوشت: "ما اعلام میکنیم که سرعت، زیبائی تازهای بر جهان افزودهاست و جلال آن را دو چندان کرده است."
مارینتی در بیانیۀ خود خواهان ویرانی همه نهادهای فرهنگی مثل موزهها و کتابخانهها شد که ارزشها و دستآوردهای فرهنگی و تاریخی گذشته را پاس میداشتند. وی در این بیانیه، جسارت، شجاعت و طغیان را عناصر ضروری شعر خود معرفی کرد.
فوتوریسم، خداحافظی با سکون، ایستایی، خمودگی و گذشتهگرایی هنر رمانتیک و خوشامد به تکنولوژی، صنعت و نیرو، حرکت و انرژی نهفته در ماشین و هیاهو وغوغا و تغییر زندگی مدرن بود.
مانیفست فوتوریسم به هنرهای تجسمی و نمایشی، مثل سینما و تئاتر نیز کشیده شد؛ چرا که وی معتقد بود که این سبک هنری باید به درون تمامی لایههای زندگی مدرن نفوذ کند.
فوتوریستها دینامیسم و حرکت را نه تنها در ماشین و چرخ جستجو میکردند، بلکه عضلات انسانی و انرژی و جنبشی که در آن بود نیز آنها را بر میانگیخت.
اومبرتو بوچیونی، نقاش، پیکره سازو نظریه پرداز ایتالیایی از پیشگامان جنبش فوتوریسم بود. بوچیونی خیلی زود تحت تأثیر بیانیۀ فوتوریسم مارینتی در شعر قرار گرفت و نخستین بیانیۀ فوتوریستها در نقاشی و به دنبال آن "بیانیۀ فنی نقاشان فوتوریست" را در سال ۱۹۱۲ انتشار داد.
در این بیانیه که خطاب به هنرمندان جوان ایتالیایی انتشار یافت، آمدهاست: "ما با مذهب متکبر، بی معنا و متعصب گذشتهمان خواهیم جنگید. مذهبی که موزههای معیوب موجود آن را تشویق میکنند. ما علیه پرستش بزدلانۀ بومهای قدیمی، مجسمههای کهنه و اشیا خنزر پنزری و علیه هر چیز مبتذل و کرمخورده و زنگزده در اثنای زمان، طغیان خواهیم کرد. ما از تنبلی وحشتناک هنرمندان حالمان به هم میخورد؛ هنرمندانی که از قرن شانزدهم تا کنون از افتخارات رومیهای باستان سوءاستفاده میکنند. در چشم کشورهای دیگر، ایتالیا هنوز سرزمین مردگان است؛ یک پمپئی پهناور. اما ایتالیا دوباره زاده میشود. احیای سیاسی آن به دنبال احیای فرهنگی آن خواهد بود. در سرزمینی که ساکنان آن دهقانهای بیسوادند، مدارس برپا خواهند شد. در سرزمینی که آفتابنشینی تنها شغل موجود است، میلیونها ماشین از قبل در حال غریدناند. در سرزمینی که زیباییشناسی سنتی حاکم مطلق است، آرمانهای جدید هنری در حال ظهور است که با درخشش خود جهان را خیره ساختهاست."
بوچیونی به همراه گروه دیگری از پیروان فوتوریسم، در نخستین نمایشگاه آثار فوتوریستها که در گالری برنهایم در پاریس برپا شد، شرکت کرد.
نقاشان فوتوریست همانند شاعران این مکتب که شعر را آزاد و رها از دستور زبان و قافیه میخواستند، خواهان رهایی از قراردادها و زیباییشناسی هنر کلاسیک و رمانتیک بودند. از نظر آنها در ادبیات و هنر نباید به بازسازی گذشته یا مسایل روزمره و پیش پاافتاده پرداخت، بلکه باید به آینده نظر داشت و آینده را تصویر کرد.
آنها بر خلاف رمانتیک ها و امپرسیونیستها، به طبیعت بیاعتنا بودند و در آثارشان از تصویر کردن مناظر طبیعی مثل جنگل، کوه و دریا پرهیز میکردند. به جای آن تأکید آنها بر جلوهها و مظاهر تمدن صنعتی و شهر بود که برای آنها نمادی از مدرنیته و پیشرفت بود. شهری که مأمن و پناهگاه انسان بیقرار، شجاع و پرتکاپوی دنیای صنعتی بود.
کوبیسم و فوتوریسم
در سال ۱۹۱۱ سورینی بعد از دیدن نقاشی های کوبیستی پیکاسو وژرژ براک در پاریس، در نامه ای خطاب به بوچیونی نوشت:
"موضوع ها و رنگهای این نقاشان بسیار محدودند. آنها بیشتر از رنگهای خاکی تیره و سیاه و سفید استفاده میکنند. چرا که به نظر این هنرمندان، برای حساس بودن در برابر رنگ، نیازی به استفاده از رنگهای زیبا و روشن که محرک باشد، نیست."
علیرغم این انتقادها، تأثیرپذیری فوتوریستها از کارهای اولیه پیکاسو و براک، غیرقابل انکار است.
در سال ۱۹۱۲ نمایشگاه فوتوریستها در پاریس گشایش یافت و آثار هنرمندان کوبیست در کنار فوتوریستها به نمایش گذاشته شد. در آن جا بود که آنان کارهای خود را در اساس، متفاوت با تجربۀ کوبیستها یافتند.
تفاوت بین کوبیسم و فوتوریسم بیشتر از شباهت آنهاست. کوبیستها بیشتر طبیعت بیجان و چهرۀ انسانی را به سبک خود نقاشی میکردند، اما فوتوریستها، سوژههای متحرک مثل اتومبیل، قطار، هواپیما، رقاص کاباره، دوچرخهسوارها، حیوانات و جمعیت شهری را میپسندیدند. فوتوریسم ترسیم اشیاء و اشکال از زوایای گوناگون را از کوبیسم اقتباس کرده، اما روش استفاده آنها از قلممو و نحوۀ ترکیب رنگها در کارهایشان، متفاوت با نقاشان کوبیست بود.
به اعتقاد فوتوریستها، ترسیم اشکال و اشیاء به حالت ایستا و با فرمهای ثابت و بدون تحرک (همانند نقاشان کوبیست) نمیتوانست بیانگر واقعیتهای جهان پرتحرک صنعتی باشد. با این که هنرمندان کوبیست و فوتوریست از نظر فرم و زیباییشناسی هنری تا حدی به یکدیگر نزدیک بودند، اما ایدئولوژی سیاسی و تاریخی آنها کاملاً با هم متفاوت بود.
فوتوریسم و جنگ
فوتوریستهای ایتالیایی، هنرمندانی جنگ طلب و از مدافعان و حامیان شرکت کردن ایتالیا در جنگ جهانی اول بودند.
مارینتی در مانیفست خود مینویسد: "هدف ما ستایش از جنگ ـ این تنها مایۀ سلامتی جهان ـ نظامیگری، میهنپرستی و اقدام نابودگرانۀ آنارشیستهاست، یعنی ارجگذاری بر این ایدههای زیبا که انسان جان خودش را فدای آنها می کند".
به همین دلیل بسیاری از هنرمندان فوتوریست اروپایی مثل بوچیونی، ریموند دوشان، فرنان لژه و نوینسن به طور داوطلبانه در جنگ جهانی اول شرکت کردند. برخی از آنها مثل بوچیونی در این جنگ کشته شدند و برخی دیگر مثل ژرژ براک زخمهای عمیق برداشتند.
بیشتر آثار نقاشان فوتوریست در سالهای ۱۹۱۴ و ۱۹۱۵ درونمایهای جنگی و حماسی دارد. تابلوهای "قطار صلیب سرخ" اثر جینو سورینی، "تظاهرات میهنپرستانه" و "شکلها فریاد میزنند: زنده با ایتالیا" و "خطرات جنگ" اثر جیاکومو بالا، نمونههایی از آثار فوتوریستی این دورهاند.
هنگامی که نسل اول فوتوریستها در جبهههای جنگ جهانی اول جان باختند، نسل دوم فوتوریستهای ایتالیایی همراه با مارینتی به فاشیسم موسولینی پیوستند.
پایان فوتوریسم
فوتوریسم گرچه مکتب کمعمری بود تنها در فاصلۀ بین سالهای ۱۹۰۹ تا ۱۹۱۵ دوام داشت، اما تأثیرگذار بود و توانست بسیاری از شاعران، نویسندگان و نقاشان اروپا را جذب کند و تحول عمیقی در ادبیات و هنر به وجود آورد.
فوتوریسم بعد از فروپاشی، در قالب سبکها و مکتبهای هنری آوانگاردی چون دادائیسم، کوبیسم و سورئالیسم به حیات خود ادامه داد و الهامبخش هنر آوانگارد و مدرن در سراسر جهان گردید.
در حالی که بنیانگذاران فوتوریسم، هدف خود را رها کردن نقاشی و هنر از اسارت موزهها عنوان کردند، با این حال آثار آنها امروز به عنوان آثاری تاریخی و ارزشمند در موزه و نگارستانها نگهداری می شود. اخیراً به مناسبت صدمین سالگرد پیدایش این مکتب هنری در گالری تیت مدرن لندن هم نمایشگاه بزرگی برگزار شد که صحنههایی از آن را میتوان در گزارش مصور این صفحه دید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۸ اکتبر ۲۰۰۹ - ۶ آبان ۱۳۸۸
آرش دوستار
آیا واقعاً هنر به بیراهه رفته است؟ متصدیان و هنرمندان در یازدهمین دوسالانۀ هنری بینالمللی استانبول به این میاندیشند. تحولات سیاسی و تغییرات ژرف اجتماعی محورهای اصلی این نمایشگاه هنرِ مفهومی استانبول را تشکیل میدهد.
هر چند معمولاً دوسالانههای هنری پرهزینه، بیشتر به موضوعات انتزاعی و خارج از مسایل روزمرۀ انسانها میپردازند، ولی گردانندگان این دوسالانه معتقدند که میتوانند هنر را به عنوان عامل دگرگونیهای اجتماعی به شیوۀ "برتولت برشت"، نمایشنامهنویس آلمانی، دوباره احیا کنند.
"بشریت با چه زنده است؟" عنوان اندیشه برانگیز این دوسالانۀ هنری است که امسال هنرمندان و هنردوستان را از چهل کشور جهان به ترکیه کشانده است. عنوان این نمایشگاه برگرفته از ترانۀ پایانی بخش دوم اپرای "سه پنی" برتولت برشت، شاعر و نویسندۀ آلمانی اوایل سدۀ بیستم میلادی است. برشت این نمایش را در سال ۱۹۲۸با همکاری الیزابت هوپتمن و کورت وایل نوشته بود.
برگزاری این دوسالانۀ هنر مفهومی را گروه "چه؟ چه گونه؟ برای کی؟" به عهده دارد که مرکز فعالیت آن در شهر زاگرب، پایتخت کرواسی است. از نظر گروه برگزارکنندگان یازدهمین دوسالانۀ بینالمللی استانبول، منظور چارچوب مفهومی این نمایشگاه تنها بازیابی برشت و معرفی او به نسل جوان نیست، بلکه با آوردن برشت به صحنۀ دوسالانه بینالمللی استانبول قصد دارند فضای فکری جدیدی را در مورد نقش کارهای هنری در فضای سرمایهداری معاصر ایجاد کنند و با نظریات این هنرمند بزرگ آلمانی میخواهند آغازگر یک بازاندیشی جدید در مورد آنچه پوشیده مانده است، شوند.
از نظر برگزارکنندگان این دوسالانه، با توجه به بحران اقتصادی موجود و اوضاع سیاسی کنونی، شرایط معاصر با ۸۰سال پیش که برشت اثر فوق را نوشت، تغییر چندانی نکرده است و پاسخ دادن و تأمل به این سوال هنوزهم ضروری است. افزون بر این، نمایشگاه مذکورکوشیده است نیروی بالقوهای را که در هنر امروزی در انسجام روابط تاریخی موجود میان حرکتهای زیباییشناختی و تحولات اجتماعی وجود دارد، بر ملا سازد، تا انسان امروزی بتواند با استفاده از این نیرو از هنر به عنوان عامل دگرگونیهای مثبت اجتماعی- سیاسی استفاده کند.
به گفته گروه "چه؟ چه گونه؟ برای کی؟" هنر به بیراهه رفته است و مردم (که بیش از ۳۰ ثانیه را در مقابل یک قطعه ویدیویی معمولی نمیگذرانند) خوشباورتر از آنند که این را درک کنند. هنرمندانی هم در این نمایشگاه گرد هم آمدهاند، تا این ادعا را حمایت کنند.
این گروه با آوردن ایدههای برتولت برشت به صحنه، قصد بازنگری در عملکردها، ارزش نظامها و مشقهای روزانۀ خود به عنوان یکی ا ز تولیدکنندگان هنر در فضای سرمایهداری امروز را دارند.
متصدیان برگزاری این دوسالانه میگویند، هدف اصلی یازدهمین دوسالانۀ بینالمللی هنر مفهومی استانبول یافتن راههای برونرفت از بنبست "نو لیبرالیسم" و "ملیگراییهای محلی" است. در عین حال در این دوسالانه مسایل اقتصادی و اجتماعی موجود در جهان امروز نیز بررسی میشود که فقر جهانی و نابرابریهای جنسی نیز البته شامل آن است.
در دوسالانۀ امسال ۱۲۰پروژۀ هنری از ۷۰ هنرمند از۴۰ کشور جهان به نمایش گذاشته شده است. بیشتر این پروژهها را هنرهای تجسمی تشکیل میدهند وبه مسائیل سیاسی میپردازند. پروژههای هنری برگزیده در این نمایشگاه نیز از لحاظ محتوای هنری از ویژگی خاصی برخوردارند.
ویدیوی ماهاگونی (درخت ماهون) اثر جس جونز برگرفته از افسانۀ تلخ برتولت برشت است که در مورد فروپاشی یک شهر ویژۀ خوشگذرانی و لذت حکایت میکند. این فیلم در فضای کوچههای مدفون و پر از گل و لجن استرالیا تصویربرداری شده است. قهرمان داستان که به گونهای مسیحای این شهر نیز هست، میلافد که هیچ چیزی در این بهشت بازار آزاد ناممکن نیست. میشود آدم در دل صحرا پرچم نصب کند، "برای عشق، برای فروش عشق، برای تقسیم عادلانۀ کالاهای معنوی، برای حماقتهای وحشیانه، برای ملکیت، برای ثروتمندتر شدن و برای هر چیزی که دلت بخواهد".
هانس-پیتر فلدمن هنرمند دیگری که در این دوسالانه آفریدههای هنری خود را به نمایش گذاشته است، زندگی روزانۀ مردم عادی را اساس کار هنری خود قرار داده است.
"تصویر۵۰ سال یک زن" نام یکی از کارهای اوست که به سال ۱۹۹۴ بر میگردد. این اثر عبارت است از مجموعۀ ۳۲۸ عکس مربوط به یک زن معمولی که از زمان کودکی تا به پنجاه سالگی او را به تصویر میکشد.
آثاری از ژینوس تقیزاده و شهاب فتوحی، دو هنرمند ایرانی نیز در این دوسالانه حضور دارند.
ژینوس تقی زاده در کارهای خود از رسانههای مختلفی چون عکس و نقاشی، اختلاط رنگها و اجرای نمایش استفاده کردهاست که در آنها به ساختار هویت فراگیر ایران معاصر میپردازد .
در مجموعۀ "سنگ، کاغذ، قیچی" که به سیسالگی انقلاب اسلامی ایران اختصاص یافته، تقیزاده شعارهای انقلاب را با آنچه تا به حال واقعیت یافته، مقایسه کردهاست .
در این اثر ژینوس تقیزاده، روزنامههای ایام پیروزی انقلاب اسلامی را در کنار قطعاتی از نقاشیهای هنرمندان مشهور جهان غرب، مانند هیرونیموس بوش، پیتر بروگل، ژاک لویی دیوید و دیگران قرار دادهاست که به روابط مبهم میان ایران و جهان غرب اشاره میکند. در تمامی این تصاویر دستان کودکان با انگشتان باز و بسته دیده میشود که برگرفته از بازی "سنگ، کاغذ و قیچی" اطفال ایرانی است .
طرح دیگر او که "یک شب خوب" نام دارد، یک تصویر ساکت ویدیویی از اتاقی آرام است که به رنگهای سبز و سپید و سرخ پرچم ایران آراسته شده. در میان اتاق تخت خواب کودکی گذاشته شده و صدای لالایی کودک از داخل آن شنیده میشود. این لالایی با ملودی سرود ملی زمان انقلاب و شعارهای انقلابی، نظیر عدالت اجتماعی ، جمهوری مردم و برابری توأم است که البته، در این اواخر همین شعارها دوباره در خیابانهای ایران طنینانداز شد.
"تحقیقات برای پناهگاه بمب هستهای" اثر شهاب فتوحی، یکی دیگر از استعدادهای جوان ایرانی در دوسالانۀ استانبول است. این اثر تندیسگونهای است، عبارت از یک قارچ بزرگ لاستیکی روی یک قفس آهنین؛ در میان قفس نردبانی هست از جنس نئون با رنگهایی شبیه رنگینکمان. این قارچ شباهتی به ابر هستهای دارد . فتوحی در این اثر خود به موضوع حاد سیاسی روز، یعنی مسئلۀ هستهای شدن جهان و بحث هستهای ایران میپردازد.
یکی دیگر از آثاری که در این دوسالانه جلب توجه میکند، اثر " قلندیه ۲۰۸۷" از وفا حورانی، هنرمند فلسطینی است. این اثر که به ۱۰۰ سال بعد از انتفاضه اشاره دارد، زندگی در اردوگاه مهاجران فلسطینی را به تصویر میکشد. قلندیه نام اردوگاهی است در نزدیکی بیتالمقدس و رام الله که بعد از اشغال فلسطین توسط اسرائیل تأسیس شده است.
همچنین پست بازرسی که تنها راه ورود و خروج از این اردوگاه را تشکیل میدهد نیز به همین نام یاد میشود. در اثر قلندیه ۲۰۸۷ ، یک حزب سیاسی جدید با نام" حزب آئینه" در انتخابات شهر پیروز شده است. این حزب به یکایک شهروندان این شهر یک آیئنه داده است، تا درآن آئینهها آنچه را که طی صد سال گذشته انجام دادهاند، ببینند. به گفتۀ وفا حورانی، این شهروندان پی میببرند که در این صد سال تنها منتظر دنیای خارج ماندهاند تا برای آنها کاری انجام دهد.
"به عنوان نمونه" اثر ولاتکا هوروات، هنر مند اهل کرواسی، رابطۀ میان جسم انسان و مفهوم آن را به تصویر کشیده است. خانم هوروات در این اثر خود خواستهاست نشان دهد که چه گونه محیط و فضای اطراف و هنجارهای اجتماعی بهناگزیر تصویر و کارکردهای بدن را شکل میدهد و تعیین میکند، تغییر میدهد و قطعه قطعه میکند.
بدنی که او تصویر میکند، زنانه است. به گفته او "هر کسی دنیا را از طریق جسم خود تجربه میکند، ولی در عین حال، جسم انسان میتواند سدی برای دست یافتن به این تجربه باشد." ولاتکا هوروات کوشیده است با به تصویر کشیدن مرزها و محدودیتهای جسم انسان، بیننده را به ساختارشکنی و اندیشیدن فراتر از مرزهای بدن فرا بخواند.
ترور بیگلن، هنر مند آمریکائی در این دوسالانه کوشیدهاست یک ماهوارۀ جاسوسی را که در فضای استانبول در حال پرواز است، پیگیری کند. و کف اتاق را صفحات مچالهشدۀ گزارشهای منتشره از وضیعت حقوق بشر در ترکیه پوشانیده است.
یازدهمین دوسالانۀ بینالمللی استانبول در نوع خود یکی از بزرگترین رویدادهای هنری-سیاسی سال به شمار میرود. دوسالانۀ هنری از سال ۱۹۸۷ میلادی بدین سو هر دو سال یک بار انجام میگیرد و هر بار موضوعات متفاوتی برای چارچوب مفهومی این نمایشگاه برگزیده میشود.
دوسالانۀ امسال روز ۱۲سپتامبر آغاز شد و تا ۸ نوامبر جریان دارد. در نمايش تصويری اين صفحه کارهای برخی از شرکت کنندگان آن را می بينيد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۹ اکتبر ۲۰۰۹ - ۲۷ مهر ۱۳۸۸
ساناز قاضیزاده
"دروب" یا "راهها" نام نمایشگاهی است در لندن که این روزها درهای این شهر را به سوی خاورمیانه، به خصوص هنر معاصر ایران، گشوده است. در این نمایشگاه که با حضور دوازده هنرمند ایرانی برگزار شده، چهار هنرمند ترک، تونسی، مراکشی و مصری نیز حضور دارند.
دومین نمایشگاه هنر خاورمیانه و عرب از پانزدهم مهرماه به مدت دو هفته در گالری Dodd &Waterhouse برپا شده است. "جمایما پیترسون"، مدیراین گالری درباره چگونگی برگذاری "دروب" میگوید، ملاک گالری برای انتخاب آثار کیفیت آنها بوده و تلاش بسیاری کرده تا در انتخاب آثار تعادلی برقرار کند، اما کارشناسان هنری این نمایشگاه تحت تأثیر هنرمندان ایرانی قرار گرفتهاند.
به گفته این گالریدار: "شما در بخشی از نمایشگاه شاهد آثار جدیدی از هنرمندان هستید که آنها را مخصوص این نمایشگاه خلق کردهاند. این هنرمندان تمام تابستان را سخت مشغول بودند، تا آخرین آثارشان را به ما ارائه کنند. از آنجایی که قرار بود بهترینها را ارائه کنیم، از آثار قدیمیتر هنرمندان نیز استفاده کردیم. این مجموعه بازتاب احساسی است که ما نسبت به آثار هنری شان داشتیم."
پرویز نتاولی، محمد احصایی، شیرین نشاط، خسرو حسنزاده، رضا درخشانی، صادق تیرافکن، افشین پیرهاشمی، علا ابتکار، فرهاد مشیری، ایمان افسریان، شادی قدیریان، سمیرا آقاخانزاده ۱۲هنرمند ایرانی هستند که آثار نقاشی، عکس و حجمشان را با قیمتی بین دو هزار تا صد و سی هزار پوند در این گالری دوطبقه به نمایش گذاشتهاند.
پیترسون به نمایشگاههای مربوط به هنر خاورمیانه اشاره میکند و درباره این آثار میگوید:
"ما به مدت سه سال است که دربارۀ هنر خاورمیانه کار میکنیم و آنچه که دریافتیم این است که مردم با اسامی و هنرمندان خاورمیانه آشنا هستند. بخشی از این به خاطر آثار به نمایش گذاشته شده در حراجها و فروشهای ویژۀ هنر خاورمیانه، عرب و ایران است. بخشی دیگر از آن به خاطر انتشار اخبار جوایز و برگزاری هفتههای نمایش، همچون نمایشگاه ساعتچی و جایزۀ جمیل در موزۀ ویکتوریا است. به نظرم، اتفاقاتی از این قبیل که رو به افزایش هم هستند، مردم را نسبت به این آثار آگاه ساخته است."
به گفتۀ پیترسون، اتفاقاتی که به تازگی در فروش ویژۀ آثار هنرمندان خاورمیانه، ایرانی و عرب افتاده است، جالب است. این آثار در فهرست حراجهای فلیپس و ساتبی و همچنین همپای آثار غربی در فهرست فروش آثار معاصر قرار گرفته است. مقبولیت این هنرمندان در بازار کاملاً آشکار است. این روزها مقبولیتشان جایگاه محکمی در بازار ایجاد کرده است. این جایگاه تنها مخصوص به هنرمندانی همچون شیرین نشاط نیست، بلکه نسل جوان هنرمندان هم جایگاه واقعی و مستحکمی را در این زمینه به وجود آوردهاند.
علاقه به آثار نسل جوان هنرمندان بسیار زیاد است. پیترسون میگوید: "با توجه به این که روزهای آغازین نمایشگاه است و فروش کمی داشتیم، اما امیدواریم که مردم را به خرید آثار ترغیب کنیم."
او ادامه میدهد: "مردم در برخورد با این آثار شگفتزده نمیشوند و از آثار هنرمندان معروف لذت میبرند. اگرچه ما به سمت نمایشگاه سیاسی گام برمیداریم، اما مهمترین معیار انتخاب، کیفیت کار خود هنرمندان بوده است. انتخابهای ما تحت تأثیر ابراز هرگونه پیام سیاسی قرار نگرفته است، اما انتقال مشاهدات از طریق هنر حق همۀ هنرمندان است."
پیترسون برای توضیح بیشتر درباره آثار به نمایش درآمده این گالری میگوید: "بعضی از آثار نمایشگاه کمی بحث برانگیز هستند. همچون آثار شادی قدیریان که زندگی زنانه را با تصاویر به طور تکان دهنده خشن ترکیب کرده تا خشونت نظامی را نشان دهد. ترکیب دو عنصر زنانه و مردانه در این آثار کاملاً قابل توجه و تأثیرگذار هستند. همچینین آثار هفتگانۀ علا ابتکارکه در طبقه پایین به نمایش گذاشته شده است. در همان جا مجذوب نوشتههای شیرین میشویم و کار خسرو حسنزاده را میبینیم که بکر است."
پیترسون میگوید که آثار این نمایشگاه محصول تفسیر بسیاری از جنبههای گوناگون زندگی هنرمندان در خاورمیانه، تاریخ فرهنگی و هنری، سرکوب و مشاهدات سیاسی هنرمندان و نقش زنان در جامعه است.
در گزارش مصور این صفحه پرویز تناولی، مجسمهساز ایرانی دربارۀ دلایل محبوبیت آثار هنری ایرانی در غرب صحبت کرده است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۲ اکتبر ۲۰۰۹ - ۳۰ مهر ۱۳۸۸
سلمان مجد
ابنبطوطه، جهانگرد مراکشی ( ۷۰۳- ۷۷۹ قمری) سفرهای خود را به مصر و شام و حجاز و عراق و ایران و هند و چین و کشورهای دیگر در سال ۷۲۵ هجری شروع کرده و بیش از ۲۵ سال از زندگیاش را صرف گشت و گذار و جهانگردی میکند.
سفرهای ابنبطوطه بسیار مشابه سفرهای جهانگرد اروپایی مارکوپولو بود که در چند دهه پیش از وی انجام گرفته بود. ابنبطوطه درست چند سال پس از مرگ مارکوپولو سفرهایش را شروع میکند و ما حصل این سفرها را در سفرنامه خود به نام تحفة النظار فیغرائب الأمصار و عجائب الأسفار (هدیۀ بینندگان از شهرهای شگفت و سفرهای شگرف) براساس مشاهداتش املا کرد. در این کتاب از موقعیت جغرافیایی کشورهای آن زمان وهمچنین از آداب و رسوم ملل مختلف و آثار باستانی آنها سخن به میان آمده است.
اما بهرهگیری از نام بزرگان پیشین، هم برای ارج نهادن به آنها و هم برای بازاریابی و جذب مشتری، باعث ساختن یکی از بزرگترین مراکز تجاری دبی شده است. این مرکز تجاری که نام ابنبطوطه را به شیوهای نوین در معرض چشم جهانیان قرارداده، در فاصلهای نه چندان دور از دبی در کنار بزرگراه شیخ زاید است و نام ابنبطوطه، این جهانگرد عرب، برآن نهاده شده است.
طراحی چشمگیر این مرکز تجاری، آمیختگی سنت و نوگرایی را به نحو احسن مجسم میکند. سازندۀ این مرکز تجاری، شرکتی است به نام نخیل که یکی از بزرگترین شرکتها در زمینۀ املاک تجاری است.
با ورود به این مجموعه، متوجه میشوید که هر بخش نمایانگر فرهنگ و تمدن کشورهای کهنی است، چون اندلس، تونس، مصر، ایران باستان، هند و چین، و بیانگر معماری و بافت شهری آن زمان. این مناظر برای بازدید کنندهها، نگاه اجمالی با ارزشی را به گذشته فراهم میکند.
شاید با بازدید از این مکان، کمتر نیازی به خواندن کتاب سفرنامۀ ابنبطوطه در شما ایجاد شود؛ چرا که با معماری و نورپردازی آن، کتاب ابنبطوطه انگار در پیش چشمان شما هم مجسم و هم بهروز شده است؛ تصاویری از گذشته که شما را غرق در خود کرده و نا خودآگاه به شش قرن پیش میبرد. از آنجایی که بر سقف قسمتهایی از این بنا آسمانی نیلی نقش بسته شده، گذشت زمان را کمتر میتوان حس کرد.
در دل این معماری سنتی، فروشگاههایی مدرن جای داده شده و به گردشگران این فرصت را میدهد که در حین غذا خوردن در رستوران حاتم و نوشیدن قهوه در استارباکس و یا در حال خرید و گشت در فروشگاههایی چون دِبـِنامز، پیرکاردن، تیمبرلند و یا در یکی از دویست و هفتاد و پنج فروشگاه و رستوران و سینمای این مجموعه، قسمتهایی از تاریخ را بیاموزند.
از آن جایی که طول این مرکز تجاری عظیم بیش از سه کیلومتراست، برای آن دسته از بازدید کنندهها که کمتر تمایل به پیادهروی دارند، وسیلههای نقلیهای در نظر گرفته شده، تا در کوتاهترین زمان ممکن همۀ بخشهای ششگانۀ این مرکز تجاری بینظیر را ببینند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب