آفتاب در پایان یکی دیگر از روزهای غیر ابری لندن افق را اندک اندک ترک میگوید و جای خود را به رنگینی هزاران چراغی میدهد که بر هیاهوی تقریبأ همیشگی مرکز شهر پرتو میافکنند.
خیابان اشرافنشین "اجور رود" در قلب لندن، و در شمال هاید پارک، با رستورانهای عربی و ایرانی زیادی که دارد، گذرگاه جهانگردان کشورهای اسلامی و آنهایی است که میخواهند با چهرهها، سلیقهها و غذاهای خاورمیانه آشنا شوند.
اکثر رستورانهای این خیابان در قسمت بیرونی خود صندلیها و میزهایی برای قلیانکشان دارند و تقریبأ همۀ آنها مشتریانی در طول روزهای رمضان دارند و در هنگام عبور از کنار مشتریان میتوان فهمید که به زبان سرزمینهای اسلامی هم حرف میزنند.
دقایقی مانده به اذان شام به یکی از رستورانهای این خیابان میروم تا ببینم شام یک روز از ماه رمضان در آنجا چه حالی و هوایی دارد.
دو مرد که از اهالی هندند با مرد دیگری در مورد معاملهای که داشتهاند سرگرم صحبت هستند. یکی میگوید چهارصد پوند کافی است، اما دیگری با ناسازگاری پاسخ میدهد: "نه بابا، من دو برابر این پول را در یک روز توانستهام از همین راه پیدا کنم."
پیشخدمت آتش قلیان آن سه نفر را تازه میکند و به زبان عربی به مشتری تازهوارد، که جوانی بیست و اند ساله است، چیزهایی میگوید و کمی بعد قلیانی برای او نیز میآورد و مشتری جوان به او میگوید: شکرأ.
لیموزین سفیدرنگی پشت چراغ قرمز میایستد. دختران جوان که پیالههای شراب در دست در پشت شیشۀ نیمهباز لیموزین میرقصند، به سوی رهگذران و مشتریان رستورانها دست تکان میدهند و انگار میخواهند از شادمانی خود همه را باخبر کنند.
پیرمردی با موهای سفید بور که معلوم میشود از اهالی آفریقاست، به ما نزدیک میشود و میگوید: صدقه! یکی از مردان هندی از پیرمرد میپرسد: چه میگویی؟ پیرمرد تکرار میکند: صدقه! مرد هندی میگوید: نمی فهمم چه میگویی، و چیزی به پیرمرد نمیدهد.
دختر و پسری دست در گردن هم از مقابل ما میگذرند. با چشم آنها را میپایم آنطرفتر در میانۀ پیادهرو میایستند و مشغول بوسیدن همدیگر میشوند.
مرد دیگری چلتار(چفیه) به سر از کنار آنها با بیخیالی میگذرد. از خود میپرسم: آیا این مرد چلتاربهسر که حتمأ روزهدار است، از رفتار آن دو جوان احساس نفرت خواهد کرد؟ در این لحظه او یک قلیان سفارش میدهد و اندکی بعد پیش از آنکه زمان افطار فرا رسیده باشد، مشغول کشیدن قلیان میشود.
دو دقیقه مانده به اذان شام از پیشخدمت پرسیدم: آیا روزه تأثیری بر کار شما داشته؟ آیا روزها مشتریان کمتری دارید؟ میگوید: ما همیشه سرمان شلوغ است.
نمیتوانم حرف او را باور کنم. برای آنکه در چنین ساعتی از شام در ماههای دیگر اینجا را خیلی مزدحمتر دیده بودم. شاید هم حق با اوست و باید منتظر بمانم تا شام شود.
اندکی قدم میزنم و از پشت هر کدام از رستورانها نگاهی به درون آنها میاندازم. همه مشتریانی دارند، بعضی از مشتریان در حال خوردن غذا هستند، بعضی هم نشستهاند و میزشان خالی است.
دقایقی از هشت شب گذشته است و حالا روزهداران لندن افطار میکنند. باید اکنون نگاهی دوباره به همۀ رستورانهایی بیندازم که پیشتر دیده بودمشان.
تفاوتی به چشم نمیآید. هوا تاریک شدهاست و در شمار جمعیت هم تفاوتی نمیبینم. از یک مرد لبنانی که در حال کشیدن سیگار در بیرون یکی از رستورانهاست، میپرسم: شما امروز روزهدار بودید؟ میگوید: بله. با اشاره به رستورانی که در پشت اوست، میپرسم: اینجا افطار کردید؟ میگوید: نه، من منتظر گرفتن غذاهایی هستم که سفارش کردهام تا با خود به خانه ببرم و ادامه میدهد: در ماه رمضان حوصله آوردن همۀ اعضای خانه به رستوران را ندارم.
چراغهای رنگین حالا روشنایی کاملشان را در غیاب آفتاب به رهگذران خیابان "اجور رود" ارزانی میکنند. دود آبیرنگ قلیانها در هوا میپیچد و من در ادامۀ پیادهرو به ایستگاه مترو میرسم تا به خانه برگردم.
در گزارش مصور این صفحه که فواد خاکنژاد ساختهاست، به سفرههای شام روزهداران ایران و مالزی هم سر میزنیم. برخی از عکسهای این گزارش متعلق به "روشن نوروزی"، "عابد میرمعصومی" و "دامون روزبه" است.
خیابان سویل رو، که به راسته خیاطهای شهر لندن معروف است، در بخش "وست مینستر" و در قلب این شهر واقع شده و بیش از دو قرن قدمت دارد. گفته میشود پس از عزیمت پزشکان و صاحبمنصبان ارتشی و خانوادههایشان از این منطقه، کارگاههای خیاطی در این خیابان یکی پس از دیگری تاسیس گردید. تا جایی که در گذشتهای نه چندان دورتعداد دویست کارگاه خیاطی در این خیابان به ثبت رسیده بود که عمدتاً وظیفه تولید کت و شلوارهای سفارشی برای آقایان و بعضاً بانوان راعهده داربودهاند.
باوجودیکه امروزه در دسترس بودن پوشاک حاضری و کارخانهای و تنوع کافی و قیمت مناسب این تولیدات از یک سو و بالا رفتن هزینههایی همچون اجاره کارگاهها، بالا رفتن قیمت پارچههای مرغوب و دستمزد نسبتا بالای استادکاران از سوی دیگر باعث کاهش تعداد مشتریها و طبعاً کاهش تعداد کارگاهها، به کمتر از سی واحد شده است، اما هنوز زیبایی، دوام و کیفیت بالای تولیدات این خیابان را در هیچ جای دیگری نمیتوان یافت. در واقع یک بار گذر کردن از این خیابان با چشمان باز تعریف جدیدی از خوشپوشی، شیکپوشی، مرغوبیت پارچه و دوخت را به ارمغان خواهد آورد.
غالب کارگاههای این خیابان همواره به تهیه کت و شلوارهای خوش دوخت و کلاسیک معروف هستند، اما در واقع هر کارگاهی آوازه خاص خودش را دارد. "هاروی اِی میس"، یکی از پر آوازهترین نامهای این خیابان، در ابتدا به عنوان یکی از اولین پیشگامان اروپایی در عرضۀ کت و شلوارهای حاضری برای آقایان درعرصه مد مطرح گردید. سپس با طراحی لباس ملکه برای مراسم بیست و پنجمین سالگرد تاجگذاری او به اوج شهرت رسید و بعدها با طراحی و تهیه لباس برای فیلمهای سینمایی معروفی چون "۲۰۰۱: یک اودیسه فضایی" بر شهرت جهانی خود افزود.
"هنری هانتزمن" که در سال ۱۸۴۹ تاسیس گردیده و در سال ۱۸۶۵ از دست "پرنس ولز" حکم سلطتنی دریافت کرده است، کارگاه خیاطی معروف دیگری است که شهرت ۵۰ سال گذشتهاش را مدیون کتهای خوشتراش کمر کرستیِ مناسب برای شکار و سوارکاری است.
جیوزاند هُواک " با قدمتی بیش از دویست سال تجربه، آوازه خود را با طراحی و دوخت اونیفورمهای ارتش بریتانیا و نیروی دریایی سلطنتی به دست آورد و امروزه همچنان به طراحی و دوخت اونیفورمهای نظامی برای صاحبمنصبان ارتش، نیروی هوای و نیروی دریایی میپردازد. در میان مشتریان صاحبمنصب و بلندآوازه جیوزاند هُواک نامهای "لرد نلسون"، "دوکِ ولینگتون"، "ادوارد هفتم"، "ادوارد هشتم"، "جورج پنجم"، "وینستون چرچیل"، "میخاییل گورباچف"، "جورج بوش"، "ملکه الیزابت"، "پرنس فیلیپ" ( دوکِ ادینبارو) وهمچنین "چارلی چاپلین"، "مایکل جکسون" و "دیوید بکهام" به چشم میخورند.
"اَندرسوناند ِشپرد" اما، معروفیتش را با معرفی مدل جدیدی از کتهای مردانه به دست آورد. مدلی که برش لندن نام گرفته و در کنار حفظ ظاهر کلاسیک کتهای مردانه به واسطه برش خاص زیر آستین امکان حرکت آزاد دست را نیز فراهم میکند. در لیست مشتریان این کارگاه میتوان نامهای معروفی چون "گری کوپر"، "مارلن دیتریش" و حتا "پرنس چارلز" را مشاهده کرد.
در سالهای اولیه، سویل رو به جز خیاطان چیرهدست کلاسیک کار، خیاط دیگری را به خود راه نمیداد. با آغاز دهه شصت طراحان مد زمان، همچون "تامی ناتو"، آرام آرام راه خود را به خیابان سویل رو باز کردند و به واسطه چیرهدستی و کیفیت بالای برش و دوخت در میان سایر خیاطان این خیابان پذیرفته شدند. پس از آن تامی ناتو با طراحی و تولید بسیاری از لباسهای ماندگار(در عرصه طراحی مد) برای افراد سرشناسی چون "بیانکا جَگِر"، (همسر پیشین میک جگر٬ از گروه رولینگ استونز) وگروه معروف بیتلز و نیز مجموعهای از لباسهای فیلم بتمن (در سال۱۹۸۹)، جای پای طراحان مد را در این خیابان محکم کرد. رفته رفته، رنگهای زنده، بافتهای خاص، پارچههای سبک و مدلهای امروزیتر همراه با طراحان جوان در جواب به نیاز کارفرماهای نسل جدید به مجموعه کلاسیک سویل رو افزوده شد.
کلاسیک و یا مدرن و امروزی، این خیابان و کارگاههایش همواره و هنوز در خدمت افراد سرشناس و ثروتمند میباشند. از این رو استادکاران چیرهدست این خیابان نه تنها باید به عنوان مهارت شغلی، توانایی طراحی و تولید لباس حتا برای افراد خانواده سلطنتی و بسیاری از شاهان و رهبران را دارا باشند، بلکه به عنوان بخشی ضروری از این حرفه، باید آداب معاشرت و گفتار و رفتار مناسب و با اتیکت را نیز آموخته باشند.
مشتریهای سویل رو در تمام نقاط این کره خاکی پراکندهاند. از این رو، استادکاران ماهر برای انجام خدمات مورد نیاز کارفرماهایشان با دریافت دستمزدهای بسیار کلان به سایر قارههای دنیا سفر کرده و سرویس لازم را در اختیار مشتری قرار میدهند. بسیاری از مشتریهای سرشناس نیز از سایر قارهها با صرف وقت و پول فراوان برای سفارش یک دست لباس خوش دوخت به لندن سفر میکنند.
با تمام تغییرات ۳۰ سال گذشته، هنوز هم تدوام تاریخ این خیابان در گرو تربیت نسل بعدی خیاطان زبردست خواهد بود. در گذشته تعداد بانوانی که برای کارآموزی پذیرفته میشدند چندان زیاد نبود. امروزه اما، توانایی و علاقه و پشتکار فراتر از جنسیت، ملاک انتخاب کارآموزان میباشد و در میان کارآموزان بانوان زیادی هم به چشم میخورند. اغلب کارآموزان از ۱۶ سالگی یادگیری و کسب مهارت در این حرفه را آغاز کرده، خود را برای یک زندگی کاملا حرفهای آماده میکنند.
سویل رو اگر چه نام خیابانی در قلب لندن است اما برای کسانی که با آن آشنایی دارند نامی مترادف کیفیت و زیبایی است. در گزارش تصویری این صفحه سری به این خیابان زدهایم و پای صحبت "جو مورگان" یکی از خیاطان مشهور این خیابان نشستهایم که از نحوه کار و مشتریانش میگوید.
جدیدآنلاین: جای خالی مجسمههای بودا در بامیان٬ منارههای ویران هرات و بلخ و بست و نابودی بسیاری دیگر از آثار فرهنگی افغانستان و عراق در دهههای گذشته و این روزها نیز ویرانی بسیاری از برجستهترین دستاوردهای بشری درشهرهای سوریه نمونههاییاند از ویرانگری آثار تمدن. در افریقا نیز جنگ در لیبی نابودیهای بسیار به بار آورد. همچنین در سال گذشته از کشور مالی خبر رسید که تندروان بسیاری از آرامگاهها بزرگان را ویران کردهاند و در هفتههای اخیر آنها هنگام عقبنشینی از شهر تیمبوکتو٬ که یکی از عجایب جهان است٬ کتابخانهها را آتش زدند و رفتند. دکتر امیربهرام عرب احمدی استاد دانشگاه تهران و پژوهشگر مطالعات اسلامی در این نوشته که میخوانید ما را با شهر تیمبوکتو و اهمیت فرهنگی آن آشنا میکند.
"تیمبوکتو" شهری تاریخی و زیبا و یکی از مشهورترین شهرهای منطقه غرب آفریقا بهشمار میرود. این شهر جایگاه خود را طی قرنها همچنان حفظ کرده چنانکه در سال ۱۹۸۸ در فهرست میراث فرهنگی جهان یونسکو به ثبت رسید و در سال ۲۰۰۶ نامزد فهرست عجایب هفتگانه جهان کنونی و نیز به عنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام معرفی شد.
تیمبوکتو در قرن دوازدهم میلادی احداث شد و در قرن سیزدهم مرکز عمده تجارت این منطقه بود به گونهای که اکثر کاروانهای تجاری که از گینه عازم شمال آفریقا بودند از تیمبوکتو عبور میکردند. تیمبوکتو در قرنهای۱۴ و ۱۵ میلادی به اوج عظمت و شکوه خود دست یافت و با داشتن بیش از ۱۵۰ مدرسه و مکتب و بویژه "دانشگاه اسلامی سانکوره" به عنوان کانونی برای آموزش علوم زمان شناخته شد. تیمبوکتو در آن عهد علاوه بر محوریت دینی٬ قطب تجاری منطقه نیز بهشمار میرفت و تجار و بازرگانان اغلب در مسیر سفر خود از شمال به غرب و مرکز آفریقا و بالعکس چند روز در این شهر اقامت میگزیدند.
تیمبوکتو در حال حاضر از نظر سبک معماری خاص به سه سبک سودانی، مغربی، و فرانسوی تقسیم میشود و به سبب مساجد بسیار زیبا و تاریخی سهگانه یعنی مسجد سید یحیی، جن گاریبر، سانکوره و کتابخانههای قدیمی و دربهای چوبی کندهکاری شده در سرتاسر غرب آفریقا شهرت دارد.
این شهر مرکز استانی به همین نام هم میباشد و اقوام مختلفی از مناطق گوناگون مالی در آن حضور دارند. چهره کنونی تیمبوکتو همچنان اسلامی باقی مانده و مردم شهر به رعایت امور دینی تأکید دارند به گونهای که در بسیاری از امور زندگی خود با پیشوایان دینی مشورت میکنند.
پس از کودتای سال ۲۰۱۲ در کشور مالی که در آن گروهی از نظامیان دون پایه دولت را سرنگون کردند٬ شهر تیمبوکتو مورد حمله شورشیان وابسته به "قبیله طوارق" مالی و هم پیمانان القاعده آنان قرار گرفت. این شورشیان که تا نیمههای بهمن سال ۱۳۹۱ ه.ش این شهر را تحت تصرف خود داشتند دست به ویرانیهای بسیار زدند و آرامگاههای بسیاری از بزرگان را ویران کردند و آنگونه که گزارش شده بسیاری از کتابهای کتابخانههای این شهر از جمله نسخههای خطی ارزشمند کتابخانه تاریخی احمدبابا را به آتش کشیدند.
گنجینه کتب و اسناد دستنویس اسلامی:
وجود انبوه کتب و نسخههای خطی و دستنویس قدیمی در شهر تیمبوکتو از شاخصترین ویژگیهای اسلامی این شهر بهشمار میرود. در واقع میتوان گفت حجم عظیم کتب خطی و دستنویس متعلق به قرن نهم تا پانزدهم میلادی، که بخشی از آنها با وجود شرایط نامساعد محیطی و گرمای فوق العاده هوا هنوز سالم ماندهاند، از ویژگیهای منحصر بفرد کشور مالی و شهر تیمبوکتو است.
پیشینه این کتابها به قرون میانه میلادی باز میگردد. و اوج نگارش این کتب مربوط به قرنهای سیزده تا پانزده میلادی است که در آن عهد صنعت نشر کتاب، نسخهبرداری کتابهای قدیمی و خرید و فروش نسخههای خطی منحصر به فرد در تیمبوکتو رواج داشت. این کتابها را در آن دوره عدهای خاص تولید میکردند که شغل آنها نسخهبرداری از کتابهای وارداتی از کشورهای اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقا بود. علاوه بر آن دانشمندان "دانشگاه سانکوره" نیز جدای از تدریس در این دانشگاه به تألیف کتب مختلف در مضامین گوناگون علوم اسلامی میپرداختند و آثار خطی و دستنویس گرانبهایی از خود بر جای نهادند.
کتابها و نسخههای خطی موجود درتیمبوکتو که تاکنون مورد شناسایی قرار گرفتهاند بالغ بر هفتاد هزار نسخه است. با این حال متخصصان و دستاندرکاران معتقدند هنوز نسخههای خطی بسیاری وجود دارند که توسط ساکنان تیمبوکتو نگهداری میشوند و آنها تاکنون از عرضه آنها به مقامات دولتی خودداری کردهاند.
نجوم و مطالعات نجومی (قرنها پیش از مطالعات نجومی گالیله و کوپرنیک)، طب اسلامی، نحوه انجام جراحیهای کوچک و بزرگ، دامپزشکی، پیشهوری، جغرافیا، سفرنامهها، تاریخ، قرآن، فلسفه، قراردادهای حقوقی، شرح جنگهای قومی، شجرهنامههای خانوادگی و غیره از مضامین و موضوعات کتابها و نسخههای خطی جمعآوری شدهاند. اکثر متنها به زبان عربی است و برخی نیز به زبان عبری و یا زبانهای قبایل بومی این منطقه است.
شایان ذکراست دولت مالی طی یک دهه گذشته با همکاری برخی مؤسسات غربی نظیر "بنیاد آندره ملون" در فرانسه اقدام به تأسیس کتابخانهها و مراکزی برای نگهداری و حفظ و ترمیم این میراث ارزشمند فرهنگی کشور نموده است. در این بین "انستیتو تحقیقات اسلامی احمدبابا" و "کتابخانه ماما حیدرا" که مورد حمایت مرکز مطالعات آفریقا و دانشگاه هاروارد آمریکا و بنیاد ملون قرار دارند نقش مهمی را در حفظ این میراث ارزشمند ایفا میکنند.
کتابخانه احمدبابا:
"معهد احمدبابا للدراسات العلیا و البحوث الاسلامیه" مشهور به کتابخانه احمدبابا یکی از مشهورترین مراکز حفظ و نگهداری کتب و نسخ خطی قرون نخستین و میانه اسلامی است که به دلیل کثرت این اسناد به شهرت جهانی دست یافته است. تعداد نسخههای خطی کتابخانه احمد بابا در حال حاضر بیش از ۲۵هزار نسخه است که برخی از این کتب و نسخههای خطی متعلق به قرن دوم هجری میباشند. ۹ هزار نسخه ازاسناد این کتابخانه طی چند سال گذشته در قالب ۵ مجلد بزرگ توسط مؤسسه "الفرقان التراث الاسلامی" لندن چاپ و منتشر شده است. بر اساس گزارشهای ضد و نقیض بخش عظیمی از کتب خطی این کتابخانه توسط شورشیان طوارقی –القاعده به آتش کشیده شده است با این حال هنوز اطلاعات دقیقی در مورد میزان خسارات وارده به مجموعه نفیس کتب خطی کتابخانه احمدبابا منتشر نشده است.
کتابخانه ماما حیدرا:
"مکتبه ماما الحیدره للمخطوطات و الوثائق" موسوم به کتابخانه ماماحیدرا از مشهورترین مراکز علمی فرهنگی شهر تیمبوکتو است و از نظر دارابودن کتب و نسخ خطی پس از کتابخانه احمدبابا در ردیف دوم قرار دارد. قدمت این کتابخانه به قرن شانزدهم میلادی باز میگردد و از سال ۱۹۷۱ فعالیت نوین علمی خود را در زمینه گردآوری و ترمیم کتب و نسخخطی آغاز کرده است. در حال حاضر بیش از نه هزار نسخه خطی در کتابخانه ماماحیدرا گردآوری شده که ۵۰۰۰ نسخه خطی آن تاکنون فهرستبندی و چاپ شده است.
دانشگاه اسلامی سانکوره:
یکی از شاخصترین جلوههای میراث فرهنگی کشور مالی که بخشی از هویت اسلامی دیرینه این سرزمین را در خود جای داده است دانشگاه اسلامی سانکوره است که هر چند قدمت آن به چند قرن پیش بازگشته و امروز تنها نامی از آن برجای مانده، ولی مسلمانان این کشور هنوز از آن با افتخار و غرور یاد می کنند. نقش این مرکز آموزشی در توسعه اسلام در غرب آفریقا بسیار با اهمیت است. دانشگاه سانکوره و کتابخانه آن در سال ۱۵۹۱ پس از حمله قبایلی از مراکش نابود شد. هر چند امروزه هیچ اثری از دانشگاه سانکوره بر جای نمانده است ولی یکی از مهمترین عناوین دولت مالی که معمولاً به شخصتهای برجسته علمی و فرهنگی دیگر کشورها اعطا میشود دکتری افتخاری دانشگاه سانکوره است.
در گالری تصاویر این صفحه عکسهایی از شهر تیمبوکتو و همچنین آثار به جا مانده از کتابخانههای آن را میبینید.
در خیابان روستاولی که در مرکز شهر تفلیس است به آرایش خیابانها برای میلاد مسیح نگاه میکردم. در برابر پارلمان دیدم که کارگران دارند درخت کاج میلاد مسیح را میآرایند. به پشت سرم که نگاه کردم چشمم به پرده بزرگی روی دیوار روبرو افتاد که در گوشهای از آن نقاشی ایرانی به سبک دوران قاجار جلوه میکرد. در آن جا بود که متوجه شدم این عمارت موزه ملی گرجستان است که نمایشگاهی از آثار شرقی و نقاشیهای ایرانی برگزار کرده است. وارد موزه شدم و دریافتم که در هریک از طبقات این موزه میتوان آثاری دید که به نحوی با ایران پیوند دارند.
در طبقه زیرین آثاری باستانی از کشورهای گوناگون منطقه و نیز از خود گرجستان بود که پیوسته با ایران و روم و یونان باستان در پیوند بوده است. آثار باستانی فراوانی مثل النگوها، دستبندها و سینهریزها و ظروف و ابزارهای دیگر در ویترینها چیده شده بود با نورپردازی زیبا و چشمگیر. چند اثر هم از دوره هخامنشی در ویترینها دیده میشد.
از راهروها به طبقه بالا رفتم. در یک سو نمایشگاهی بود با عنوان دوران اشغال شوروی که عکس بزرگی از استالین در آن بود همراه با تصویرها و فیلمهای دلخراش از سرکوبها و قتلها و ویرانیها. در سوی دیگر نمایشگاهی از ایران و چین و مصر باستان. بخش ایران بزرگتر از سایر بخشها به نظر میآمد بویژه که نقاشیهای بزرگ قاجاری از پادشاهان و درباریان و مردان و زنانی در آن بود که برخیشان را در جای دیگر من ندیده بودم. در این موزه و نیز موزه هنرهای زیبای تفلیس هزاران سند و کتاب و اثر هنری و باستانی در پیوند با ایران موجود است. در بخش ورودی شرق عکسی هم از حضور محمدرضا شاه هنگام افتتاح موزه هنرهای شرقی بردیوار بود.
از آغامحمد خان که تفلیس را به آتش کشید و بالطبع کسی در تفلیس از او به نیکی یاد نمیکند تصویری ندیدم. اما از کریم خان زند، فتحعلی شاه، محمد شاه، عباس میرزا، ناصرالدین شاه و مظفرالدین میرزا هنگام ولیعهدیاش نقاشیهایی در نمایشگاه و یا در کاتالوگ بود.
تصویر رنگ و روغن و نه چندان روشن کریمخان زند در قطع ۲۴ در ۱۶ سانتیمتر بود که اثر هنرمندی بود به نام "محمد باقر" از شیراز که در قرن ۱۸میلادی کشیده شده بود. از پادشاهان تصویر محمدشاه از همه بزرگتر بود. چند تصویر از ناصرالدین شاه جوان و نیز از عباس میرزای بسیار جوان نیز بود. یکی دیگر از تصاویری که بسیار تاریخی جلوه میکرد و نشان از آمدن دوربین به ایران داشت به دوران محمد شاه ربط داشت که شیوه نشستن روبروی دوربین را که تازه به ایران رسیده بود را نشان میداد. در کاتالوگ ویژه نقاشیای بود از ولیعهد ۱۴ ساله مظفرالدین میرزا که برایش نظم سستی هم سروده شده بود:
ببین تمثال والای ولیعهد/ که بینی عدل را گشته مجسم
خدیو دادگر سلطان مظفر/به تعظیمش قد نه آسمان خم
کنون دو هفت سالش رفته از عمر/بدان تا هفت گردد هفتصد هم
این کار اثر نقاشی است به نام "حسن" که در سال ۱۲۸۶ قمری (برابر با ۱۸۶۷) میلادی.
نمایش تصویری این صفحه از موزه ملی گرجستان در تفلیس در کنار نقاشیهای شاهان نیز تصاویری از زنان در نقشهای گوناگون و صحنههای حضور اعیان در دربار، و نقاشی عشاق و نوازندگان و رقصندگان و گوشههایی از زندگی در ایران قاجاری قبل از انقلاب مشروطه را به ویژه در میان درباریان نشان میدهد.
کریسمس هرساله از ریشههای سنتی، آیینی و مذهبی خود بیشتر و بیشتر فاصله میگیرد و روز به روز به رنگ و لعاب تجاری آن افزوده میشود، اما هنوز میتوان مردمانی را یافت که روح اصیل کریسمس را جشن میگیرند.
برای نسلهای قدیمیتر کریسمس به معنای ریختو پاش زیاده از حد و ساعات طولانی خرید نیست. بلکه زمانی برای با هم بودن و با هم لذت بردن است. کریسمس یعنی آماده شدن و برنامهریزی از ماهها قبل، یعنی غذاهای تازه خانگی به جای خوراکیهای خوش رنگ و لعاب آماده اما کم کیفیت سوپر مارکتها٬ لذت ساده با هم نشستن و گپ و گفتگو، ورق زدن آلبومهای سالهای دور و تجدید خاطرات گذشته و خبر گرفتن از تمام دوستان وآشنایان. کمتر سالمندی در این ایام سال به سفر میرود مگر برای دیدارعزیزی، حال آنکه جوانترها که درگیر التهاب زندگی روزمره و هر روزهاند، همین چند روز بهانه برای تعطیلی را، فرصتی مناسب برای سفر تلقی میکنند.
دستورپخت کیک ، پودینگ و سایر خوراکیهای کریسمس مادربزرگها و پدربزرگها را کمتر میتوان در کتابهای آشپزان حرفهای امروز پیدا کرد. شیوه پختن این غذاها سینه به سینه نقل شده و شاید در گوشه و کناری بتوان دست نوشتهای یا دستورالعملی خطی یافت که از قدیم به جا مانده باشد. با این همه کمتر جوانی را میتوان دید که برایش این جور سنتها جالب باشد چون آنها ترجیح میدهند که مثل دیگران به خریدهای امروزی کریسمسانه بپردازند.
کریسمس برای دیروزیها، یادآور داشتن بسیاری از چیزهایی است که در سالهای دور دسترسی به آنها آسان نبوده است. کلم قمریهای کوچک، که امروزه همهجا و همه فصل تازه و یخ زده پیدا میشوند روزگاری فقط در اواخر ماه دسامبر برای مدت کوتاهی به بازار میآمدند. سهلالوصول نبودن تهیه شکر و ادویه چون دارچین و زنجبیل، در دسترس نبودن میوههای تازه در طول فصل زمستان و ذخیره ولو اندکی از میوههای خشک باقی مانده از تابستان، کیک و پودینگ کریسمس را تبدیل به نمادی باشکوه از بزرگترین جشن سال میکرد که برای تهیه آن باید از ماهها قبل برنامهریزی میشد.
امروزه همه این جزییات و بسیاری دیگر به سادگی با دسترسی به قفسه سوپرمارکتهای زنجیرهای به دست فراموشی سپرده میشوند و شاید حتا سادهتر، با فشار دادن چند دکمه روی صفحه کلید کامپیوتر و سفارش دادن شیر مرغ تا جان آدمیزاد در کمتر از چند ثانیه.
این روزها دیگر کسی زنجیرهای کاغذی به عنوان بخشی از تزیینات کریسمس نمیسازد. ساختن و شکل دادن تزیینات کریسمس یک موضوع خلاق و سرگرم کننده که همه افراد خانواده را در زمستان سرد، در تنها اتاق گرمخانه دور هم بنشاند نیست. همینطور درختهای کریسمس که قرار بود همیشه سبز باشند و نشانه زندگی، به هررنگی و شکلی این روزها تولید میشوند. خیلیها رابین، پرنده سینه سرخ را که جایی خاص میان سایر تزیینات درخت کریسمس دارد٬ فراموش کردهاند و نیز این که سرخی سینهاش برای مذهبیون نشانه آغشته بودن به خون مسیح است و برای باقی افراد٬ پرنده زمستان و حضورش پیامآور بهار است.
بسیاری این روزها به جای نامه و کارتهای دستنوشته٬ که رسم است حاوی آرزوهای خوب شخصی برای هر کسی باشند، بستهای از کارتهای تولید انبوه با نوشتههای از پیش چاپ شده در آنها خریداری و پس از امضا، به صندوق پست میسپارند. جوانترها اما تنها به نوشتن یک تبریک ساده روی صفحه توییتر و یا فیس بوکشان بسنده میکنند و عصر کریسمس هم حتا کمتر با بزرگسالان پای بازیهای آشنای قدیمی مینشینند. گویا باید قبول کرد که کریسمس هم مانند همه چیز دیگر در حال تغییر و تهی شدن از ارتباط انسانی و شخصی است. با این همه٬ امسال هنوزهم کریسمس پر است از نور شادی و بوی هل و دارچین٬ و مهمان بسیاری از خانههای شهر.
در گزارش تصویری این صفحه جشن کریسمس به شیوه سنتی را میبینید.
دو پرستشگاه، در شرق ایروان، پایتخت ارمنستان، نه چندان دور از هم ایستادهاند که گرچه بارها سوختهاند و یا فرو ریختهاند باز هم دوباره بر پای خود ایستاده و در جای خود از شکوهی باستانی خبر میدهند.
در جشنها و روزهای فراغت، در روزهای آفتابی و روشن گرداگرد این دو مکان پر است از دیدارکنندگانی که از راههای دور و نزدیک آمدهاند تا تاریخ را ببینند یا طبیعت را ستایش کنند.
اما نخستین بنایی که در راه کوهستانی به چشم شما میآید و پیش از رسیدن به این بناها آن را میبینید دروازه یا تاق آرارات است. تاقی که گرچه به یادبود شاعری بنیاد شده که در جوانی در زندان استالین درگذشت اما نمادی فراتر دارد. برای ارمنیها آرارات کوه نیست نماد ملیت و هویت است که دیگر در خاک آنها نیست و در خاک ترکیه امروز است که زمانی ارمنیها به آن ارمنستان غربی میگفتند. آرارات هنوز هم قبله ارمنیهاست. تا جایی که اگر خانهای رو به آرارات باشد برای آنها از ارزش بیشتری برخوردار است.
بالارفتن از این راه کوهستانی به شما نیرو میدهد. کوه بلند، درختان بسیار، صدای آب، غوغای پرندگان و از همه جذابتر بناهایی است که پس از طی راههای مارپیچی میبینید که ناگهان در برابر شما سبز شدهاند. گزافه نیست اگر کوهستانها را گنجینهای از پرندگان و جانواران و گیاهان و نیز زبانها و نژادها و باورهایی بدانیم که از گذشته به جا ماندهاند.
فرقهها و اقلیتها در کوهها زنده ماندهاند و دور از دسترس و بیشتر دور از آزار همگان زندگی را سر کردهاند. گاه هم مانند گوشهگیران و صومعهنشینان و پارسایان در بلندای کوهها به کشف آفاق و انفس نشستهاند.
یکی از این دو بنا صومعهای است به نام صومعه "نیزه" یا "گغارد" که گویا نیزهای بوده که پیکر مسیح را نشانه گرفت. آن نیزه گویا از بیتالمقدس به این صومعه آورده شد و اکنون در موزه کلیسای مرکزی ارمنیان در آچمیادزه نگهداری میشود. این صومعه در سال دو هزار در فهرست آثار جهانی یونسکو به ثبت رسید.
صومعه نیزه در دل کوه بنا شده. گرچه بخشی از آن را از دورمیبینید اما بیشتر آن را با شکافتن دل کوه بنا کردهاند و گویا یکی از قدیمیترین صومعههای دنیاست که در قرن چهارم میلادی بنا شده است چرا که ارمنیها خود را نخستین ملتی میدانند که به دین مسیح گرویدهاند. این صومعه و شبستانهایش در سال ۹۲۳ میلادی به دست سپاهیان اعراب سوخت. بعدها در کنار این صومعه دو کلیسا بنا شد. در در تاقها و درهای ورودی و نیز ستونهای این بنا صلیبها، نمادها و نشانههای بسیاری از فرهنگهای یونانی و رومی و ایرانی به چشم میخورد که هرکدام نشان آمیزش فرهنگی و دینی ارمنستان با فرهنگهای دیگر است. در ایام میلاد مسیح در بناهای نوساز کناری این معماری عظیم سنگی، مراسم مذهبی برگزار میشود و همسرایان به خواندن آواز و نیایش میپردازند.
اما پیش از رفتن به درون صومعه که امروز دیگر کسی در بنای اصلی آن زندگی نمی کند، زنان و مردانی را میبینید که نانهایی گرد و بزرگ را میفروشند که با نمادهای مذهبی آذین شدهاند. گروهی تسبیح میفروشند، و برخی ابزار دعا و نیایش.
بنای دیگر در مکانی به نام "گارنی" است که پرستشگاه مهر بوده است. میدانیم که در آغاز در همه جا این گونه پرستشگاهها مکانی سری بود. این پرستشگاهها با آمدن مسیحیت یا کاخ شاهان شد و یا کلیسا. اما این بنا اکنون موزهای است بر تپهای بلند. این بنا بارها ویران و بازسازی شده و آخرین بار زلزله بکلی آن را فروریخت و بسیاری از دیوارهای آن با مصالح جدید نوسازی شده است.
در نمایش تصویری این صفحه از ایروان به طرف شرق میرویم. نخست تاق آرارات را میبینیم و پس از دیدار از صومعه گغارد در دل کوه و مجموعه اطرافش به طرف معبد مهر میرویم.
*از یک ماه پیش آنها که برای اولین بار در فصل پاییز وارد آمریکا و کانادا شدهاند، کدو حلواییهايى خوش رنگى را در تمام فروشگاهها دیدهاند که در فضاى باز به شکل انبوه چیده شدهاند تا نگاه مشتریان را به خود جلب کنند و آنان را به درون فروشگاه دعوت کنند.
کدو حلوایی، نماد جشنهالوئین است که هر سال در پایان روز ٣١ اکتبر (شب اول نوامبر) در سراسر آمریکا و کانادا و پارهای کشورهای دیگر برگزار میشود.
اگرچه امروزه هالوئین بیشتر یک جشن آمریکایی ـ کانادایی به حساب میآید اما عمر آن در این کشورها زیاد نیست. همین دو قرن پیش، در سدۀ نوزدهم میلادی، مهاجران ایرلندی و اسکاتلندی آن را به این سرزمینها آوردهاند. در حالی که خود جشن بیش از دو هزار سال قدمت دارد.
این آئین از دو هزار سال پیش در کشورهای بریتانیا و فرانسه برگزار میشده و بیانگر اعتقاد پیشینیان به جهان آخرت و رستاخیز بوده است. بینانگزاران این جشن اقوام سلتی بودهاند که از سدههای قبل از میلاد مسیح در بریتانیا و بیشتر در ایرلند و فرانسه زندگی میکردهاند.
جشنهالوئین در واقع جشن سال نو بوده است. سال نوی اقوام سلتی از ماه نوامبر آغاز میشد. بعدها با ظهور مسیحیت این جشن دگرگونیهایى به خود پذیرفت و "شب مقدسین" نام گرفت. زیرا که معتقد بودند در این شب ارواح پاک از آسمان به زمین میآیند.
سپس حمله رومیها تأثیر خود را بر آن گذاشت و ارواح خبیثه نیز بر ارواح پاک اضافه شدند. اعتقاد بر این شد که در چنین شبی دروازۀ میان دنیا و آخرت گشوده میشود و ارواح درگذشتگان فرصت مییابند تا به دنیای ما سری بزنند. از این رو جشنی برپا میکردند، دور هم جمع میشدند، آتش میافروختند، قربانی میکردند و هرکس هر غذایی داشت بر سر سفرۀ همگانی میآورد تا با دیگران قسمت کند. باور بر این قرار گرفت که هر کس با سخاوت بیشتری در این جشن شرکت کند، نزد خداوند بیشتر مورد شفاعت قرار خواهد گرفت و تا پایان سال از گزند بلاها دور خواهد ماند.
امروزه در شبهالوئین پوشیدن لباسهای عجیب و غریب و غرق شدن در هیأتهای رعبانگیز و رفتن به مهمانیها و بالماسکههایی که در آنها افراد از یوغ کنترل هر روزه آزادند و در مجموع شکستن عبوس روزمرهگی باب است. تمامی این حرکات در گذشتههای دور ریشه دارد. در زمانهایی که مردم در این جشن، لباسهایی از پوست حیوانات به تن میکردند، کلاهخودهایی شبیه سر حیوانات به سر میگذاشتند و تا صبح میخوردند و میآشامیدند.
اگرچه امروزه هم مانند گذشته همۀ مردم در این شادمانی شرکت میکنند اما در زمانۀ ما این جشن نیز، مانند بیشتر جشنهایی که در بیشتر نقاط دنیا برگزار میشود، به کودکان اختصاص یافته است. آنان در این شب به در ِ خانههای مردم میروند و طلب شکلات و شیرینی میکنند و از سخاوت صاحب خانهها بهرهمند میشوند.
پوشیدن لباسهای ترسناک در زمانهای دور برای این بوده است که تصور میکردند ارواح خبیثه به زمین میآیند، بنابراین با گرفتن هیأت ترسناک میکوشیدند این ارواح را از خود دور کنند، اما امروزه با وجود آنکه ارواح خبیثه از دست بشر میگریزند و خود را در هفت سوراخ قایم میکنند، گذشته چنان رنگ و تأثیر خود را گذاشته که تلویزیونها از چند شب پیش از فرارسیدنهالوئین، فیلمهای ترسناک پخش میکنند و تولید کنندگان سینمایی، به همین مناسبت فیلمهای ترسناک تازهای به بازار میفرستند.
تغییرات در این حد و حدود محدود نمانده است. اگر در گذشتهها چنین جشنی را در خانهها برپا میکردند، امروزه در نواحی مختلف آمریکا و کانادا این جشن به پارکها انتقال یافته و به یک جشن جمعی و عمومی بدل شده است.
اگر تا همین چند سال پیش، برگزاری جشنهالوئین به آمریکا و کانادا و پارهای کشورهای اروپایی محدود میشده، امروزه به خاطر وسعت دامنۀ رسانهها بویژه اینترنت، هالوئین نیز مانند هر آئین دیگری شکل جهانی به خود گرفته و خود را تا سطح کشورهای غیر اروپایی گسترش داده است. اکنون در پورتوریکو، در برزیل، در مکزیک این جشن بطور گستردهای برگزار میشود و در کشورهای آسیایی نیز کم و بیش در حال باب شدن است و دور نخواهد بود که به صورت یک جشن جهانی در آید.
به مناسبت هالوئین جدیدآنلاین یک کار ویدئویى براى تماشاى شما فراهم کرده است: 'هالوئین، شب هرج و مرج' کار یاسمن عامرى.
اگر در خیابانهای ایروان بویژه در تابستان و یا ایام نوروز قدم بزنید، در گوشه و کنار یا صدای کسی را میشنوید که به فارسی حرف میزند یا چهرهای را میبیند که مثل بسیاری از ایرانیان نگاهی کنجکاوانه دارد و یا از شیوه پوشش درمییابید که ایرانی است. گاه در خیابانهای شهر میتوانید ماشین سمند ساخت ایران را هم ببنید که بیشتر آن را برای تاکسی تلفنی به کار میگیرند. تجارت میان ایران و ارمنستان نیز پُررونق است و جادههای ارمنستان پُر است از کامیونهای ایرانی که کالا میآورند و میبرند. ایران پس از روسیه نزدیکترین دوست ارمنستان است و این کشور مقصد بسیاری از ایرانیان برای گذراندن تعطیلات تابستانی و نوروزی.
صحنههای حضور ایرانیان البته در فروشگاهها و پارکها ها هم مشهود است. چراکه خانوادههای ایرانی عصرها در گوشه و کنار پارکها و میدانهای بزرگ مینشینند و گذر عمر و عابران را تماشا میکنند. البته اگر شما هم به فکر دیدن آثار باستانی و کلیساهای کوهستانی و تاریخی بسیار ارمنستان باشید گروهی از ایرانیان را میبینید که به دنبال دیدن آثار باستانی و تاریخیاند و درمیان دیگرانی که به دیدن این بناها میروند صدای ایرانیانی را میشنوید که فارسی صحبت میکند.
گاه هم میتوان لیموزینهای دراز و خودروهای دیگر را دید که برای کلوبها و تماشاخانههای شبانه کار میکنند و در میدانهای اصلی شهر پارک کردهاند. آنها با تابلوهایی به زبان فارسی جوانان ایرانی را دعوت میکنند تا در ساعات اول شب بدون پرداخت هزینه با این خودروهای مجلل به بارها و دیسکوتکهایی بروند که ویژه ایرانیان برنامه تهیه دیدهاند. جاهایی که برخی از جوانان با ولع به دنبال آنند تا به گفته خودشان بتوانند آزادانه در آن برقصند و بنوشند بیآنکه نگران آمدن ماموری ناخوانده باشند که بیاید و بساط شان را برهم بریزد.
ناآشنا بودن برخی از این جوانها با آداب و رسوم محلی و بخصوص تلاش و اصرار بیش از حد در پیداکردن دخترانی که مدتی با آنها باشند مایه حس ناخوشایندی در میان بخشی از جامعه ارمنستان شده تا جایی که در برخی از این اماکن به آنها اجازه ورود نمیدهند. حتا برخی از این مکانها به فارسی نوشتهاند که لطفا نوشابه و خوراکی با خود نیاورید و گرنه ده برابر ورودیه جریمه خواهید شد. در ضمن در برخی از این مکانها عکسبرداری هم ممنوع اعلام شده تا مشتریان با آرامشخاطر بیشتری سرگرم خواستههای خود شوند.
در کنار مسافران فصلی٬ دو دسته دیگر از ایرانیان هم هستند که در این کشور زندگی میکنند، تاجران و دانشجویان. از این مهمانان ارمنستان که بگذریم٬ تعداد ارمنیانی که برای اقامت دایم ایران را بویژه پس از انقلاب رها کرده و به ارمنستان آمدهاند کم نیستند. در واقع آنها حلقه وصل ایران و ارمنستان در عصر حاضرند.
و اما از قدیم یکی از آثار تاریخی که از حضور ایرانیان در ایروان بجا مانده "مسجد کبود" است. مسجدی که یکی از والیان ایران بر ارمنستان در قرن هفدهم ساخته و به مرور ویران شده بود. اکنون این بنای تاریخی با کمک ایران ترمیم شده و مکانی است برای دیدار جهانگردان و نیز مرکزی فرهنگی و آموزش زبان فارسی و ارمنی و محل اجتماع در مراسم ویژه برای دانشجویانی که به ارمنستان فرستاده میشوند. شاید از شگفتیها برای دیدارکننده ایرانی این مسجد این است که میتوان زنانی را دید که بیپوشش موی سر به درون این مسجد میآیند و میروند.
پیشینه پیوند ایرانیان و ارمنیان به دوران هخامنشیان برمیگردد. در کتیبههای هخامنشی بیستون به واژه ارمنی باشندگان ارمنستان اشاره شده است. ارمنستان باستان در دورههایی از دریای خزر تا دریای سیاه و قفقاز و بخش بزرگی از شمال غرب ایران و بینالنهرین و ترکیه کنونی را در برمیگرفت. در دوران اشکانی٬ ارمنستان کشوری بود میانگیر بین دولت اشکانی و دولت روم که هر کدام میکوشیدند شاهزادهای را بر آن بگمارند.
در دو سه میان دوره ارمنیها سربرافراشتند و توانستند پادشاهانی از خود داشته باشند که وحدت و استقلال ارمنستان را در دورههایی تضمین کردند. یکی از آنها "هایک" بود که نام کشور هم به نام اوست. ارمنیها به کشور خود "هایستان" میگویند و نه ارمنستان. به نوشته دایرةالمعارف فارسی از سال ۱۱ بعد از میلاد اغلب شاهزادگان اشکانی بر ارمنستان سلطنت کردند. آنها گاهی با دولت روم همکاری میکردند و گاه با دولت اشکانی ایران. سرانجام در سال ۶۶ پس از میلاد "نرون" پادشاه معروف روم، پادشاهی "تیرداد اول" شاهزاده اشکانی را بر ارمنستان پذیرفت. این بود وضع تا سال ۲۲۴ میلادی که اشکانیان رفتند و ساسانیان آمدند.
چند دهه پس از اینکه ارمنیان به دین مسیح گرویدند٬ ساسانیان خشمگین شدند و این به آزار ارمنیان و جنگ انجامید و سرانجام ارمنستان میان ایران و روم تقسیم شد. گرچه رومیها با ارمنیها هم مذهب بودند اما حس نزدیک بودن با ایرانیان در میان ارمنیها قوی بود. ارمنیان که خط خود را اختراع کرده بودند کتاب مقدس را به ارمنی ترجمه کردند و به گسترش ادبیات و هنر خود پرداختند و هویت ملی خود را تقویت کردند اما این دوره شکوفایی نیز پایان یافت.
با پیروزی اعراب بر ساسانیان ارمنستان نیز در زمان "عثمان" خلیفه سوم به زیر سلطه اعراب درآمد. گرچه ارمنیها کوشیدند خود را از سلطه عربها رهایی بخشند اما سرکوب شدند. نبرد میان اعراب و رومیها تا آمدن سلجوقیها ادامه یافت. سرزمین ارمنستان صحنه جنگهای بسیار شد و از مغولها گرفته تا تیمورلنگ یعنی همه فاتحان ایران به ارمنستان هم رفنتد. در میان کوههای قرهباغ جایگاهی را هنوز میتوان دید که میگویند "امیرتیمور" در آنجا اردو زده بود و جنگها را از آنجا رهبری میکرد.
پس از تیمور ارمنستان به دست امیران سپیدگوسپند یا آق قویونلوها افتاد و سرانجام با پیروزی صفویان بر آنها ارمنستان به دست صفویها افتاد. اما در غرب دیگر رومیها نبودند و پادشاهان عثمانی جای آنها را گرفته بودند که با صفویها در نزاع بودند و این بار نبرد بر سر ارمنستان میان دولت عثمانی و صفوی بود. چنان که میدانیم "شاه عباس" بسیاری از ارمنیان را از مناطق ارمنینشین کوچ داد و به اصفهان برد تا به کار تجارت و حرفههای گوناگون بپردازند. ارمنیها در جلفای اصفهان سکنا گزیدند و بعد بر اثر جنگهای دیگر میان روسیه و عثمانی و نیز کشتار ارمنیان در ترکیه کنونی بر مهاجرین ارمنی به ایران افزوده شد. بسیاری از این ارمنیان قرنهاست که در ایران ماندهاند. ارمنیها در تجارت و سیاست ایران از زمان صفویه تا کنون فعال بودهاند و چنانکه میدانیم یکی از فرماندهان مشروطه "پیرمخان" ارمنی بود.
ارمنیها در ایران به سختکوشی و درستکاری شهرت دارند و با فعالیتهای خود در آشنا کردن ایرانیان به دنیای نو در زمینه چاپ و هنرهای نمایشی مثل تآتر و سینما نقش داشتهاند و بر غنا و تنوع فرهنگی ایران افزودهاند. تنوعی که این روزها اندوهگنانه رو به کاهش است، چرا که بسیاری از آنها در حال کوچ از ایران به ارمنستان یا به کشورهای غربیاند.
نمایش تصویری این صفحه با برخی از مراکز گردشی ایروان و جاهای رفت و آمد ایرانیان آغاز میشود و تصاویری از مسجد کبود و نیز راههایی را میبینید که به ایران رفت و آمد میشود.
شهر تفلیس، در کنار قدمت تاریخیاش به نظرم شهر زیبا و جذابی آمد. اما این شهر در حال بازسازی شدن است. شهرداری تفلیس برای زیبایی شهر و جذب توریست به مرمت آثار تاریخی و خیابانها و بناهای قدیمی به همان سبک وسیاق گذشتهاش اقدام کرده است. بهخصوص منطقه قدیمی تفلیس که بسیاری از خانهها را بازسازی کرده و یا در حال مرمتاند و حتا در هر خیابان و کوچهای که میرفتید کارگران مشغول بازسازی سنگفرش خیابانها بودند.
ساعت دو شب بود که به اتفاق همسرم و دوستم به خیابانهای قدیمی تفلیس رفیتم. از یکسو صدای آهنگ از دیسکوها و کابارهها شنیده میشد و از سوی دیگر صدای موتور برق و مته برقی کارگرانی که شبانهروزی برای مرمت محلههای قدیمی تفلیس کار میکردند. و چقدر سریع و پرشتاب این کار انجام میشد.
تفلیس پس از جدایی از ایران مدت طولانی در دست روسها بود و پس از آن هم شوروی بر آن منطقه حاکم شد. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی٬ گرجستان مستقل شد. اکنون هم روسیه و هم غرب بر سر گرجستان رقابت دارند. شاید نتیجه انتخابات اول اکتبر امسال در این زمینه هم دگرگونیهایی را به همراه داشته باشد. چون رهبر مخالفان که احتمالا نقش مهمی خواهد داشت خواهان بهبود روابط با روسیه است.
در هر حال تفلیس در حال دگرگونی بسیار است و رهبران سیاسی گرجستان با سرعت میخواهند گرجستان را به کشوری اروپایی و پیشرفته بدل کنند و از همینرو در نوسازی شهر و در ساخت و ساز بناهای جدید گامهای زیادی برداشتهاند. توریسم برای آنها منبع مهمی است. اینروزها حتا در فرودگاه تفلیس مامورین گذرنامه به کسانی که از غرب میآیند شیشه کوچکی شراب میدهند و میگویند به شهر "هشت هزار نوع شراب" خوش آمدید. البته گرجیها میگویند آنها نخستین سازنده شراب بودهاند و به شراب و خوراکیهای خود میبالند.
من بسیار تمایل داشتم که آثاری از هویت ایرانی در این شهر بیابم. اما گویا در طی این یکی دو قرن آثار هویت ایرانی رنگ و تاثیر خود را از دست داده است. البته هنوز در زبان گرجیها گهگاه واژههایی شنیده میشود که یا فارسی است و یا از طریق فارسی وارد زبان گرجی شده است. مثل پاسخ٬ پنجره٬ میدان٬ کوچه٬ آدمیان٬ و بسیاری واژههای دیگر. از آن که بگذریم معماری محلههای قدیمی با دالانها و درها و راهروها شما را به یاد محلههای قدیمی برخی از شهرهای ایران میاندازد.
زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تفلیس تدریس میشود و بسیاری از آثار ادبای ایران از فردوسی و سعدی گرفته تا شاملو و فروغ فرخزاد ترجمه شده است. نسخههای خطی فارسی بسیاری در کتابخانهها و موزههای تفلیس وجود دارد که طی این سالها کمتر کسی به سراغ آنها رفته است. اشیاء ایرانی از سفال و گلیم و فرش و جواهر تا ابزار آلات جنگی نیز در موزهها به خصوص در موزه هنرهای شرقی ملی گرجستان دیده میشود.
خیابان معروف تفلیس، که نام شاعری به نام "روستاولی" است، برای خیلی از ایرانیانی که این روزها به تفلیس میروند میتواند همانند لالهزار قدیم در تهران جذاب باشد و یا یادآور آن باشد و لالهزار قرار بود شبیه شانزه لیزه باشد. حالا ببینید چه شده است. به هرحال خیابان روستاولی یکی از مهمترین خیابانهای شهر است که بسیاری برای خرید و تماشا به آن میآیند و در کنار این خیابان میتوانید آگهیهایی را ببنید که به فارسی است و به دیوارها چسبانده شدهاند. وجود پارلمان و ساختمان باله و غیره هم به این خیابان اهمیتی سیاسی و اجتماعی داده که بیشتر تظاهرات سیاسی هم از این خیابان میگذرد.
در هوای تمیز شهر تفلیس بازدید از مراکز دیدنی شهر میتواند همانقدر جذاب باشد که دوری از هوای آلوده تهران برای ما آرزو است. در همین خیابان بود که وجود مجسمههای برنزی کوچکی که شاید در حدود نیم متر بود نظر مرا به خود جلب کرد. این مجسمهها نماد شادی و شادزیستن بود، از رفتگر و فروشنده تنقلات تا نوازنده موسیقی را میتوان در میان این مجسمهها دید. چند باری در طول مدت اقامتم در تفلیس از این خیابان عبور کردم و گرفتن عکس از نمای زیبای پارلمان بدون اینکه تابلوی "عکاسی ممنوع" دیده شود برایم جالب بود.
عصر یک روز بارانی، که ساختمانهای به جای مانده از دوران کمونیستی که استحکام و دوام زیادی دارند دیدنی میشوند، با خانمی به نام "نینو پانیاشویلی" آشنا شدم که در دانشگاه دولتی تفلیس زبان فارسی را یاد گرفته و الان مشغول کشاورزی است. او گفت "برای من دیگر فکر کردن به تاریخ تفلیس جذابیتی ندارد چرا که ما باید به سرعت پیشرفت کنیم و کشاورزی و صنعت است که میتواند ما را به سوی یک کشور توسعه یافته برساند". وقتی که علت را از او پرسیدم گفت: "شما یک روزنامهنگار ایرانی هستید و برایتان جذابیت تاریخی مهم است اما ما بعد از استقلال مدتی دچار مشکلات خاص خودمان بودیم و توانستیم قانون را با حضور پلیس مقتدر در کشورمان حاکم کنیم و این میتواند برای ما بهترین مسیر باشد که بتوانیم به پیشرفت برسیم".
در سخنانش ضد و نقیض زیاد میدیدم اما اینکه از پلیس اینقدر تعریف میکرد برایم جالب بود. البته پلیس تفلیس به پلیس شیشهای و یا شفاف معروف شده است. گویا بعد از تحولاتی که در ساختار پلیس رخ داده بود پلیس برای اینکه خود را قانونمند نشان دهد حتا ساختمانهای مربوط را هم شیشهای کرده بود و شما میتوانستید رفت و آمد پلیس را در داخل ساختمان ببینید. البته این حرفها قبل از آن بود که خبرهای ناگوار از زندانهای تفلیس جهانی شود.
نینو پس از بحث و جدل طولانی مرا دعوت کرد که از موزه ملی گرجستان که "شالوا امیراناشویلی" نامیده میشود دیدن کنم که "شاید بتوانی از میان چندین هزار آثار تاریخی ایرانی جواب پاسخهایت را پیدا کنی. راستی میتوانی به آرامگاه آخونداف هم سری بزنی شاید برایت جالب باشد."
نام "میرزا فتحعلی آخوندزاده" در گرجستان با عنوان "آخونداف" مشهور است. نشانی آرامگاه را از او گرفتم و به آنجا رفتم. اما این آدرس مثل پیدا کردن سوزن در کاهدان بود. چرا که آرامگاه آخونداف در باغ گیاهشناسی واقع شده که دقیقا پشت "نارین قلعه" قرار داشت. یعنی باید یک کوه را بالا بروی و بعد پایین بیایی و از یک رودخانه رد بشوی و بعد مسافت طولانی را در میانه جنگل بروی، تازه هیچ تابلویی هم که نیست که راهنمایت باشد. اما بالاخره این مسیر را پیاده رفتم و با راهنمایی یک پیرمرد گرجی آرامگاه را یافتم. آرامگاه آخونداف به همراه چند قبر دیگر که از بستگان و اقوامش بودند با مجسمهای برنزی برایم جالب بود. نام آخوندزاده را در کتابهای دانشگاهی و با عنوان یک دگراندیش و نمایشنامهنویس میشناختم. او در زمان مشروطه از رهبران فکری و جزو کسانی بود که بر محافل روشنفکری تاثیر بسیار گذاشته بود و هنوز هم از شخصیتهای مطرح فکری آن دوران است.
آخوندزاده درست در زمانی در تفلیس بود که این شهر به مرکزی برای روشنفکران تبدیل شده بود. حدود یک ساعتی را در آنجا بودم. چند زن و مرد جوان گرجی نیز در محوطه آرامگاه مشغول کاشتن گل و گیاه بودند و فضای آرامگاه را در میان انبوه درختان بسیار زیبا جلوه داده بودند. با گرفتن چند عکس، با این انگیزه که شاید هیچوقت دیگر برایم مقدور نشود به آنجا بروم، محل آرامگاه را ترک کردم و همان مسیر پر پیچ و خم و دشوار را بازگشتم. باید بگویم آرامگاه آخوندزاده چندان شناخته نبود و بازدیدکننده بسیار اندکی داشت.
با رفتن به موزه و با دیدن اشیاء و آثاری که در موزه جمعآوری و گردآوری شده بود گفته نینو را تایید کردم. در موزه، که عکاسی از جزئیات آن ممنوع بود، بیش از پنج هزار اثر تاریخی ایرانی در بخش کشورهای شرقی برای بازدید قرار دادهاند. از بین کلکسیون متنوع ایرانی نقاشیهای مربوط به دوره قاجار بیش از همه مورد توجه و بازدید علاقمندان قرار گرفته است. در این کلکسیون تصاویری از زن با گوزن و زن با بچه معروف شده است. شالوا آمیراناشویلی که شرقشناس گرجی است در جمعآوری این آثار بسیار تلاش کرده و موزه هم به نام او نامیده شده است. علاوه بر نقاشیها میتوان مینیاتورها، پارچهها و قالیها، سفالها، ظروف و ابزار آلات جنگی و.... را مشاهده کرد.
وقتی که برای دیدن و تهیه گزارشی از "نارین قلعه" به منطقه قدیمی تفلیس رفته بودم بازدیدی از "مسجد جامع تفلیس" که گویا تنها مسجد این شهر بود نیز داشتم. در کنار این مسجد تنها بنای دوره شاه عباس که با کاشیکاریهای زیبایی که به حمام "شاه عباسی" هم معروف بود، قرار داشت.
حضور ایرانیان در تفلیس نسبتا زیاد است اما این حضور اینک به فعالیتهای تجاری و توریستی تبدیل شده است. با برخی از ایرانیانی که به تفلیس آمده بودند صحبت کردم. اغلب برای تفریح و گردش آمده بودند و عدهای هم برای سرمایهگذاری در کارهایی مانند راهاندازی رستوران و دیسکو و یا هتل و فروشگاه. اما این فعالیتها رشد چندانی نداشته و اغلب ایرانیان با رقیبان سرسختی از کشورهای به خصوص ترکیه و چین روبهرو هستند.
در نمایش تصویری این صفحه عکسهایی از شهر تفلیس، خیابانها و بناهایش میبینید.
ترکیه تنها کشوری است در غرب آسیا که پُر است از جهانگرد. داشتن ساحلهای بسیار در کنار دریای سیاه و اژه و مدیترانه و هتلهای مناسب و غذاهای خوب و از همه مهمتر مناظر زیبا و آثار باستانی یونانی و رومی و عثمانی بر هجوم توریستها از همه کشورها به سوی ترکیه افزوده است. در واقع در این سالها که جنجالهای بیپایان سیاسی بیشتر خاورمیانه را در برگرفته ترکیه تنها کشوری است که بدون داشتن نفت به اقتصاد خود رونق داده و صنایع خود از جمله توریزم را پیش برده است. بسیاری از شهرهای ترکیه اکنون زبانزد مردمی شدهاند که همهساله از اقصی نقاط دنیا به ترکیه میروند. اگر در قدیم نام استانبول و آنقره یا آنکارا و بورسا و قونیه بیشتر شناخته شده بود، امروزه نامهایی مانند بدروم٬ آنتالیا٬ اسکندرون٬ ازمیر و بسیاری دیگر ورد زبانهایند.
ما پس از دیدن بدروم به طرف ازمیر رفتیم. شهری که در کتاب مقدس به "اسمیرنه" معروف است و در تاریخ یونان و روم برای خود به عنوان یکی از شهرهای قدیمی تاریخی جایگاه ویژهای دارد. تا سال ۱۹۳۰ این شهر به همان نام قدیمی یونانیاش "اسمیرنه" خوانده میشد. اکنون ازمیر سومین شهر بزرگ ترکیه محسوب میشود و نزدیک به سه میلیون نفر هم جمعیت دارد.
برای رفتن به شهر "ازمیر" از شهر "بُدروم" مسافتی حدود ۲۵۰ کیلومتر را باید طی میکردیم. برای طیکردن این مسافت، حدود دو ساعت و نیم زمان نیاز بود که در ۵ ساعت آن را طی کردیم. جادهای کوهستانی و با منظرههای بسیار زیبا و هوایی بسیار خشک و گرم. جاده پر پیچ و خم ازمیر با کوهها و درههای اطرافش جاده قزوین به رشت را بخاطرم میآورد. رستورانهای بین راه با فضایی سبز، حوضی در وسط، تختهای فرش شده با پشتیهای سنتی، بوی کباب و صدای خروس و با مردمانی خوشرو که نه ما زبان آنها میفهمیدیم و نه آنها زبان ما را، فقط با بیان کلماتی که بین زبان ما و آنها مشترک بود با هم مکالمه میکردیم و همدیگر را میفهمیدیم.
یکی از میدانهای شهر ازمیر، میدان "ساعت کوناک" است، میدانی با کبوتران بسیار و برج ساعت که سمبل شهر ازمیر است. در قسمتی از این میدان، بازار سنتی "کِمِرآلتی" قرار گرفته که مسافران را به تماشا دعوت میکند. خیابان اصلی ازمیر خیابان آتاتورک است که ساکنین و توریستها همیشه در آنجا در حال رفت و آمد هستند.
چیزی که در کل برایم خیلی جالب بود، ندانستن زبان انگلیسی در بین مردم بود. ترکیه کشوری است توریستی اما مردمان آن حتا برای اینکه بفهمند اهل چه کشوری هستیم فقط اسم کشور را بر زبان میآوردند و وقتی میگفتیم ایرانی هستیم کمتر درباره همسایهشان اطلاعات داشتند و فکر میکردند که زبان ما عربی است.
گزارش تصویری این صفحه روایتی است از سفری کوتاه به ازمیر و آنچه در بازار این شهر دیدم.