Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

شوکا صحرایی

تصویر شیر از نمادهای پایدار در فلات ایران بوده، به گونه‌ای که چه پیش از اسلام و چه بعد از آن در دیوارنگاره‌ها و سکه‌ها و پرچم‌ها با نقوش شیر مواجه می‌شویم. برخی آن را با باورهای میترایی پیوند می‌دهند و شیر را نماد خورشید می‌دانند، عده‌ای هم به این نشان از خلال اسطرلاب می‌نگرند و آن را نمادی از صورت فلکی اسد در منطقه‌البروج می‌دانند. شماری هم با استناد به درنده‌خویی شیرها می‌گویند که به باور مردمان جهان باستان، نقش و تصویر شیر، پرستشگاه‌ها و کاخ‌ها و آرامگاه‌ها را از تأثیرات زیان‌آور مصون نگه می‌داشته‌است. از منظر مذهبی هم، شیر که در فرهنگ پیشااسلامی نماد مهر بود، در فرهنگ تشیع به لقب حضرت علی تبدیل شد.

اما اندک کسی تردید روا می‌دارد که شیر نماد قدرت و شوکت، دلیری و دادگری و سامان‌مندی و قانون‌ است. همین فروزه‌ها دلیل اصلی حضور شیر در نشان دولت‌های مختلف بوده‌است؛ از تمدن‌های کهنی چون هندوستان گرفته تا قدرت‌های جهان نوین چون بریتانیا و کشورهای جوان‌تری چون بلغارستان، شیر را به گونه‌ای در آرم دولت‌هایشان جای داده‌اند. 

شاید از برجسته‌ترین تصویرهای شیر در ایران، نقوش تخت جمشید باشد که شیری را در حال شکار یک گاو نشان می‌دهد و آن را با استناد به یافته‌های اخترشناختی و اسطوره‌ای، نماد نوروز تعبیر کرده‌اند. سنگ گور ایل‌های بختیاری و لر و قشقایی موسوم به "شیر سنگی" یا "بَردشیر" هم از بارزترین نمونه‌های قدمت این نماد در فرهنگ ایرانی است. بردشیر در واقع مجسمۀ شیر است که این قبیله‌های کوچ‌رو بر سر گور درگذشتگان‌شان نصب می‌کنند. گبه‌های شیری بختیاری و قشقایی هم معروف است که تصویر شیر را بر قالیچه‌های رنگین‌شان کشیده‌اند.

برای چندین سده و به‌طور مقطعی تصویر شیر و خورشید نماد دولت ایران هم بوده‌است؛ همان نشان و پرچمی که تا انقلاب سال ۱۳۵۷ دوام آورد. و تا همان سال بود که عنوان سازمان "هلال احمر" در ایران هم "جمعیت شیر و خورشید سرخ" بود و علامت آن شیر و خورشید سرخ بر زمینه‌ای سفید بود.

تاریخ‌نگاران همان فروزه‌های قدرت و دلیری و دادوری را دلیل حضور شیر و خورشید بر پرچم‌ها و نشان‌‌ها و سکه‌های ایران می‌دانند. اما "دایره‌المعارف مصاحب" در این مورد تعریف دیگری دارد:

"در بارۀ ابتدای استعمال دو نقش شیر و خورشید با یکدیگر قولی هست بدین مضمون که غیاث‌الدین کی‌خسرو، پادشاه سلجوقی روم، دختر پادشاه گرجیان را به زنی گرفت و به سبب زیبایی وی و دلبستگی کی‌خسرو بدو، کی‌خسرو خواست تا صورت او را بر سکه‌ها نقش کند. و چون این امر در یک مملکت اسلامی ممکن بود سبب رنجش مردم شود و شاه هم اصرار بدین کار داشت، جمعی از اطرافیان وی حل مشکل را در این دیدند که تصویر شیری را بنگارند و بالای آن رخسار آن زن را به شکل خورشید نقش کنند، تا هر کس آن صورت را ببیند، گمان کند که این نقش طالع ولادت شاه بوده‌است. تا آغاز سلطنت قاجاریه شکل شیر و خورشید مانند بعضی شکل‌های دیگر بر پرچم‌ها و سکه‌ها نقش می‌شد..."

بدین ترتیب، به قول علی بختیاری، از گالری‌داران ایرانی، "در درازای قرون، شیر چهره‌های بس محبوب داشته‌است به دلاوری، مردانگی و بزرگی و نقش شیر در درفش‌ها و سکه‌های قرون گذشته شاهدی بر این ماجراست. در ایران نیز این نقش را بر خرگاه‌ها، دیوارنگاره‌ها ، سکه‌ها و درفش‌ها در ادوار مختلف تاریخی می‌بینیم".

اما حکایت شیرهای جواد عظیمی، نقاش جوان، چیز دیگری‌ست. شیرهای او یا سرگرم بازی‌اند و یا خسته وخواب‌آلود؛ گویا هویت تاریخی خود را فراموش کرده‌اند. آن دلاوری و مردانگی را در شیرهای او نمی‌توان دید.

جواد عظیمی که متولد سال ۱۳۵۶ در گرگان است، طبیعت منطقۀ خود را بسیار رازآمیز می‌یابد؛ چیزی که بعدها در کار او به شکل دیوها، قصه‌های پریان و مناظر وهم‌آلود رشد کرد، از دل این رابطه مرموز با طبیعت برمی‌آید.

عظیمی شاگرد حسین‌علی ذابحی است. به اعتقاد وی، ذابحی کسی بود که راه ابراز نقاشانه سنت و ادبیات را به جواد آموزاند. شاعرانگی و همچنین تخیل برآمده از فضاهای ادبی کلاسیک جواد عظیمی را به سمت مجموعه‌ای از دیوها، قصه‌های هزار و یک شب، منطق‌الطیر و بسیاری دیگر پیش برد که در نقاشی‌هایش موج می‌زنند.
 
در گزارش مصور این صفحه به شیرآباد سری می‌زنیم. "شیرآباد" نام یکی از آخرین مجموعه‌های دیده‌شده از نقاشی‌های جواد عظیمی‌ست که شیر موضوع اصلی آن است.

 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
منوچهر دین‌پرست

بابا من چرا به دنیا آمدم؟ چرا من با رنگ قرمز نقاشی می‌کنم؟ اصلاً رنگ قرمز چیست؟ چرا خانۀ ما در تهران است و در لندن نیست؟ چرا من باید راست بگویم؟ مرگ چیست و چرا ما می‌میریم؟ چرا به این آقا دروغ گفتی؟ من چه‌طور به دنیا آمدم؟ آیا دنیای دیگری هم هست؟..

اینها سئوالاتی است که معمولاً اغلب بچه‌ها امروزه از پدر و مادرشان می‌پرسند و کمتر پاسخ قانع‌کننده‌ای دریافت می‌کنند؟ اما باید اذعان داشت که اغلب این سئوالات مبنای فلسفی دارند و به عبارتی دیگر فلسفه با همین سئوالات شکل گرفته‌است: "حقیقت چیست؟"

امروزه کودکان با پرسش‌ها و ابهامات جدیدی در زندگی روزمرۀ خود روبه‌رو هستند. آنها سئوالاتی می‌پرسند و ذهن‌شان به مسائلی سوق پیدا می‌کند که کمتر کسی در گذشته به این موارد فکر می‌کردند.

"فلسفه برای کودکان" از جملۀ شاخه‌های جدید رشتۀ فلسفه محسوب می‌شود، اما در این شاخه از مباحث پیچیدۀ فلسفی خبری نیست، بلکه در واقع آموزشی است برای روش‌مند کردن تفکر. "فلسفه برای کودکان" یک برنامۀ آموزشی است که این امکان را فراهم می‌آورد تا کودکان و نوجوانان افکار پیچیدۀ خود را شکل دهند. از این رهگذر استدلال، تفکر انتقادی، خلاقانه و نوع‌دوستی آنها نیز پرورش می یابد.

این برنامه روش مند و مرحله ای  برای کودکان و نوجوانان چهار تا ۱۸ ساله به گونه ای طراحی شده تا حس کنجکاوی و اعجاب آنان را برانگیزد  و به طرح پرسش هایی در باره زندگی و جامعه به شیوه ای سامان یافته بینجامد.

یک فیلسوف آمریکایی به نام Mathew Lipman (ماتیو لیپمن) در سال ۱۹۶۹شیوه آموزش فلسفه برای کودکان را پایه ریزی کرد وبرنامه‌های او تا کنون به بیش از ۵۰ کشور را یافته است.

هدف از این برنامه تبدیل نوجوانان به فیلسوف نیست، بلکه ترغیب آنان به رسیدن به پاسخ‌های خلاقلانۀ  از راه نقاشی و نیز کار با متن هایی است که فیلسوفانی نوشته اند که به طور عملی و نظری روی فلسفه برای کودکان کار می‌کنند. این متون معرف پایۀ مباحث فیلسوفانه‌اند و با هدف آموزشی نوشته شده‌اند.

علاوه بر فلسفی بودن، این برنامه است، بلکه آموزشی نیز هست. طراحی دقیق برنامه برای معلمان به گونه‌ای است که آنها بتوانند اطمینان داشته باشند کاری که اجرا می‌شود تنها افکار پیچیده و بحث‌های فلسفی را شکل می‌دهد، نه چیزی شبیه به بحث‌های علمی و مذهبی را. منظور روش‌شناسی تربیتی و آموزشی است که منجر به تبدیل یک کلاس درس به مجموعه‌ای از پرسش‌ها می‌شود.

فلسفه برای کودکان به بالا رفتن توانایی‌های ارتباطی، بیانی، مشارکتی و همکاری میان کودکان می‌انجامد و کودکان مفهوم‌ها را به‌درستی درک می‌کنند. این روش روی یادگیری زبان متمرکز شده‌است و همراه با مفهوم‌های منطقی است که در گفتگوهای روزانۀ بچه‌ها پنهان است. این درس‌ها همچنین روی افزایش آگاهی از ژرف‌نمایی تاکید ویژه‌ای دارد: ژرف‌نمایی در گفتگوهای فلسفی، شباهت‌ها، تفاوت‌ها و طبقه‌بندی‌ها و همچنین تفکر روی تجارب روزانۀ شخصی.

به محض این که بچه ها با حقایق مختلف و دانستنی‌های پیرامون خود آشنا شدند، برای تفکر در بارۀ زبان آماده می‌شوند. در این مرحله آنها با ساختارهای معنایی و نحوی زبان و چه‌گونگی شناسایی ابهامات گفتاری آشنا می‌شوند و به مفاهیمی فلسفی چون اتفاق، قضا، جزء، طبقه و غیره التفات  بیشتری پیدا می‌کنند.

بدین ترتیب بچه‌ها در یک مسیر منطقی قرار می‌گیرند. آنها نه تنها وارد مسایل زبان می‌شوند، بلکه به جزئیاتی مانند اخلاقیات و  بررسی‌های اجتماعی نیز توجه می‌کنند. تمامی این کارها به این صورت اتفاق می‌افتد که این برنامه تنها بر طبق علایق بچه‌ها جلو می‌رود و هیچ ترتیب خاصی در کار نیست.

کمتر از یک دهه است که در ایران بحث "فلسفه برای کودکان" به راه افتاده و بیشتر محافل غیر دانشگاهی به این موضوع توجه کرده‌اند و هنوز توجه رسمی از سوی نهادهای دولتی و دانشگاهی برای تدریس در مدارس به این موضوع نشده‌است. عده‌ای به صورت علاقۀ شخصی مانند بسیاری دیگر از موضوعات فلسفی به بحث فلسفه برای کودکان علاقه‌مندند و سعی کرده‌اند با راه‌اندازی کلاس‌هایی در مدارس اغلب خصوصی و غیر انتفاعی به صورت کار فوق‌العاده کودکان را به فلسفه سوق دهند. از جمله پیشگامان گسترش فلسفه برای کودکان در ایران می‌توان به کسانی مانند دکتر سعید ناجی، دکتر یحیی قائدی و دکتر صفایی مقدم اشاره کرد که تا کنون کتاب‌ها و مقالاتی را در این زمینه ترجمه و تألیف کرده‌اند. اما اکنون به واسطۀ کارهای مختلفی که صورت گرفته، برخی از افراد با فراگیری بحث فلسفه برای کودکان این موضوع را در مکان‌های آموزشی از طریق شیوه‌های داستان‌گویی و یا نقاشی برای کودکان مهیا می‌سازند.

در گزارش مصور این صفحه خانم فریده محبی، آموزگار مدرسۀ ابتدایی در تهران، توضیح می‌دهد که چه‌گونه سعی کرده فلسفه برای کودکان را از راه نقاشی تعلیم دهد.

 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داریوش رجبیان

می‌گوید اگر امروز داستانش را می‌نوشت، شاید بذر امیدی هم در آن می‌کاشت. اما از این "زوال کـُـلـنـِل" کوچک‌ترین شمۀ امید را توقع نداشته باشید... "ویرانگر است، چون ابتدا من را ویران کرد و سپس من را واداشت به نوشتنش". به قول خود نویسنده، زائیدۀ یک کابوس است؛ کابوسی که بر ذهنش سوار شد و رهایش نکرد تا ۲۶ سال پیش روی کاغذ پیاده شود و همان‌جا بماند، چون پروانۀ انتشارش صادر نشد. "زوال کـُـلـنـِل" شاید معروف‌ترین داستان فارسی باشد که قبل از انتشارش به زبان فارسی، به زبان‌های غیر منتشر شده‌ و اصل فارسی آن همچنان چشم‌به‌راه اجازۀ نشر است.

داستان "زوال کلنل" محمود دولت‌آبادی که روز آدینه، ۱۰ تیرماه (۱ ژوئیه) ترجمۀ انگلیسی آن وارد بازار می‌شود، از همین حالا نامزد دریافت جایزۀ ادبیات بین‌المللی خانۀ فرهنگ جهان (Haus der Kulturen der Welt) در برلین است. آلمان در ترجمه و چاپ آثار دولت‌آبادی همیشه پیشاهنگ بوده و رمان "زوال کلنل" را با عنوان Der Colonel دو سال پیش منتشر کرده بود.

"تام پَتردیل" Tom Patterdale که زوال کلنل را با نام The Colonel از فارسی به انگلیسی برگردانده، از چالش‌های ترجمۀ این داستان می‌گوید که دولت‌آبادی با پیروی از فردوسی از کاربرد واژه‌های عربی در آثارش حتی‌الامکان پرهیز می‌کند و مترجم کوشیده‌است برای بازتاب این ویژگی نگارش نویسنده، واژه‌های آنگلوساکسون را بر لاتین رجحان نهد. جهت ایجاد حال و هوای ملموس‌تر برای یک خوانندۀ انگلیسی‌زبان، مترجم در مواردی دستکاری کرده و برای نمونه "جریک جریک نان خشک" را "خرد شدن پاپادوم" یا یک نوع خوردنی تـُرد هندی تعبیر کرده‌است. در جای‌هایی هم تداخل مترجم در متن اصلی رمان به حدی است که پاره‌هایی از یک جمله حذف شده، و همراه با آن، چهره‌های بی‌نقشی چون دو بچۀ "فرزانه" (یکی از دو دختر کلنل) که "از سر و کولش بالا می‌روند"، هنگامی که فرزانه فرزند سومش را در بغل دارد و می‌کوشد برادر گوشه‌گیرش را به صحبت وا دارد.

صحبت‌های محمود دولت‌آبادی دربارۀ رمان "زوال کلنل" در گفتگو با جدیدآنلاین
پاورقی‌ها و توضیحات مفصل پایان کتاب هم دال بر این است که مترجم کوشیده‌است تلاش خوانندۀ انگلیسی برای ورود به جهان عبوس و پیچیدۀ این رمان ایرانی را آسان‌تر کند. اما حجم فاجعه و اندوه و نومیدی در "زوال کلنل" به حدی است که شاید در گسترۀ ذهن یک خوانندۀ امروزی – چه انگلیسی‌زبان و چه غیر آن – نگنجد. از این جاست که محمود دولت‌آبادی می‌گوید، اگر این داستان را نمی‌نوشت، باید در تیمارستان بستری می‌شد؛ زوال کلنل ضامن سلامت عقلش بود.

روخوانی پاره‌ای از کتاب "زوال کلنل" به زبان فارسی با صدای محمود دولت‌آبادی در برلین، اکتبر ۲۰۰۹
زوال کلنل داستان زوال چندین نسل است که یکی پشت دیگری یا سرشان زیر ساطور می‌رود یا حلقۀ دار را خودشان دور گردن‌شان می‌اندازند. این دقیقاً سرنوشت دو "کلنل" یا سرهنگی است که در طول داستان حضور مدام دارند: کلنل محمدتقی‌خان پسیان، از سپاهیان بنام پایان دورۀ قاجاریه و از معتقدان به استقلال ایران که سال ۱۳۰۰ در قوچان به قتل رسید، و "کلنل" یا سرهنگ ارتش شاهنشاهی ایران که به دلیل سرپیچی از مشارکت در سرکوب جنبش ظفار از ارتش اخراج و زندانی شد و سرانجام خودش را کشت. مترجم انگلیسی برای تفکیک این دو سرهنگ از هم "کلنل پسیان" را با سرحرف بزرگ و کلنل معاصر را با سرحرف کوچک مشخص کرده‌است. سیر زمانی داستان گسترده است و به عهد امیر کبیر هم برمی‌گردد. اما امیر کبیر و کلنل پسیان اشباحی هستند که در عالم تخیلات "کلنل" به روزگار قهرمان داستان در بحبوحۀ انقلاب ۱۳۵۷ سر می‌زنند و رنج و شادی‌های آن ایام را تجربه می‌کنند. هرچند از شادی خبری نیست؛ شادی، سایۀ کاذبی بود که بی‌درنگ غایب شد.

از آغاز تا پایان داستان، ماجراهای یک شبانه‌روز "کلنل" است. "پروانه"، دختر چهارده‌سالۀ کلنل، که به آرمان‌های مجاهدین خلق علاقه داشت، در شمع انقلاب می‌سوزد و دیرهنگام شب، مأموران در ازاء پول، جسد دختر را به پدر تحویل می‌دهند و از او می‌خواهند که پیش از نماز بامداد دخترش را به خاک بسپارد. چند ساعت بعد از آن قرار است کلنل در مراسم خاک‌سپاری "مسعود"، پسر کوچکش که از حامیان نظام نو بوده و در جنگ ایران و عراق کشته شده، شرکت کند و به روان او درود بفرستد و به طور ناخودآگاه فرزندان دیگرش را نفرین کند. "امیر"، فرزند ارشد کلنل، توده‌ای تارک و متروکی است که در زیرزمینی پدرش پناه برده تا سرانجام خودش را بکشد؛ محمدتقی، برادر کوچک‌تر او، که از اعضای فدائیان خلق بود و در آشوب انقلاب کشته شد و نخست به عنوان شهید تکریم و سپس به عنوان معاند تقبیح شد؛ "پروانه" که به باور نظام نو از "منافقین" بود؛ "فرزانه" که زن "قربانی حجاج" شد و تابع شوهرش بود که با هر سازی می‌رقصید و برای هر نظامی تره خـُرد می‌کرد. گزینش نام‌ها برای قهرمانان داستان هم از ویژگی‌های برجستۀ "زوال کلنل" است. "خضر جاوید" که حضور مخوفش در پهنای داستان موج می‌زند، در نظام شاهنشاهی به عنوان افسر ساواک، "امیر" را شکنجه می‌کرد و در نظام نو، در مقام افسر اطلاعات. گویی مرگی در انتظارش نبود و نقابی نبود که این خضر جاوید نتواند بر رخ بکشد.

کلنلِ قهرمان داستان، تا فرصتی گیرش می‌آید، سراغ داستان‌های شاهنامه می‌رود و مدام داستان منوچهر را می‌خواند که به کین‌خواهی پدربزرگش ایرج، تور و سلم (برادران ایرج) را از پای درمی‌آورد. کلنل در حالی این داستان را می‌خواند که شاهد کین‌خواهی همزادان و هم‌تباران در سرزمین و زمان خود است و به خودش می‌اندیشد:

"شخص جوان انگار فطرتاً محجوب آفریده شده، اما در وجودش قدرت و استعداد غریبی هست که با سرعت کم‌نظیری می‌تواند او را تبدیل  به یکی از وقیح‌ترین جانوران روی زمین بکند. جانوری که در طول تاریخ از هیچ کار و از هیچ رفتار جنایت‌باری ابا و پروا نداشته باشد. شاید با وقوف و اتکا به همین قابلیت است که همیشه مهیب‌ترین جنایات تاریخ بر عهدۀ او گذاشته می‌شود؛ سفارشی که جوان بارها و بارها موفقیت خود را در انجام آن ثابت کرده‌است. چه کار و پیشه‌ای! لیکن... ما چه؟ ما که بی‌خواسته و به‌خواسته نواله‌های خمیر را این جور به کوچه می‌فرستیم تا به صورت دست‌مایه‌هایی در اختیار اولین دلال‌های شقاوت قرار گیرند و منتظر می‌مانیم تا نواله‌ای که از دست خود ما قاپیده شده، به مثل شمشیری به سوی خودمان برگردانیده شود؟"

کلنل ِ دولت‌آبادی مرد منکوبی‌ست که اگر درش را می‌کوبند، به رغم رساندن خبر ناخوش دیگری می‌کوبند؛ سرهنگی که باید همیشه به انتظار ضربه باشد و در همین انتظار هست. و هر بار که درش را می‌کوبند، ضربه‌ای تازه به روان و پیکرش وارد می‌شود؛ یا کسی به رغم اذیت او آمده یا به منظور تحقیر روانش. کسی است که با فر و نام بوده و نامش از بام افتاده و دخترش می‌گوید: بام روی آدم بیفتد، اما نام روی آدم نیفتد. کلنل ِ قهرمان داستان، کسی که در آغاز با غرور و افتخار به عکس قهرمانش "کلنل پسیان" نگاه می‌کرد، دیگر یارای نگاه کردن حتا به کفش‌های براق او را ندارد؛ چون خود را خوار و حقیر می‌بیند، نه مستحق افتخار به شخصیتی چون کلنل پسیان. و وقتی به امیر، پسر ارشدش نگاه می‌کند، درمی‌یابد که "حالتی بین شرمساری و هول و شک، چیزی بیش از ناامیدی، در نی‌نی‌هایش جا باز کرده‌است". و پیوسته می‌اندیشد که "آخ، فرزندانم، کاش من شما را نداشتم". و در کابوس امیر همواره مردی ظاهر می‌شود که در حال خرد کردن آلت تناسلی‌اش است. انگار انسان متفکر از تولید مثل پشیمان شده. و گویی آیینه‌ای جلو چشمانش گذاشته‌اند، در چشمان پسرش احساس گناه را می‌بیند؛ "احساس گناه – این استنباط من است – چیزی‌ست که بیش از استخوان لای زخم او را آزار می‌دهد". و با این همه همذات‌پنداری با پسر بزرگش میان او و "امیر" مکالمۀ قابل توجهی نیست. می‌گوید: "من و پسرم کم‌کم داریم زبان مشترک‌مان را گم می‌کنیم. چون امیر علاقه‌ای به گفتگو ندارد و من هم شرم از حرف زدن دارم. آخر من با او از چه چیز حرف بزنم که آن چیز اعتبار سخن را بتواند حفظ کند؟ و می‌شود که ملتی این همه حرفِ ناگفته و این همه سکوت داشته باشد؟"

حرف‌های ناگفته و سکوت خفقان‌آور، سرانجام هم کلنل و هم امیر را به خودکشی وامی‌دارد و رمان را به گونه‌ای به فرجام می‌رساند که گویی راه برون‌رفت از این گرفتاری‌های ذهنی و فیزیکی برای همیشه بسته شده. "زوال کلنل" از نومیدکننده‌ترین داستان‌هایی‌ست که تا کنون خوانده‌ام. محمود دولت‌آبادی هم این ارزیابی را می‌پذیرد و می‌گوید، قرار هم نبوده که رمانی که ۲۶ سال پیش در ایران نوشته شده، سرشار از امیدواری باشد.

کلنل ِ قهرمان داستان محمود دولت‌آبادی، انسان پرگره دوران گذار است؛ انسانی که در عین تلاش و کوشش ِ مدرن و روشن‌فکر بودن، گرفتار بندوبافت‌‌های سنت‌گرایی‌ست؛ کسی‌ست که همسرش را به جرم "هوسرانی" کشته و در عین حال به فرزندانش مجال داده که خودشان را دریابند و هر کدام راه خود را اختیار کنند. "کلنل" نماد گره‌ها و تضادهای یک انسان ایرانی وامانده در گیرودار‌های سنت و مدرنیته است. و خانوادۀ او، نماد جامعۀ ایران که هر کدام از اعضایش به یک نحلۀ سیاسی و عقیدتی گراییده‌اند. مرگ تک‌تک اعضای خانوادۀ کلنل گویی پایان بی‌فرجام همۀ آن عقیده‌ها و باورهاست. با ذکر این نکته بد نیست به یاد داشته باشیم که محمود دولت‌آبادی نوشتن رمان "زوال کلنل" را سال ۱۳۶۲ آغاز کرد و سال ۱۳۶۴ به سر رساند.

The Colonel
Mahmoud Dowlatabadi
Translated by Tom Patterdale
Haus Publishing Ltd. 2011
243pp
£9.99

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
محمدامین خرمی

قدمت محلۀ سنگلج به دورۀ قاجاریه بازمی‌گردد. این محله در شمال غرب و غرب تهران قدیم قرار می‌گرفت. در تهران امروز، سنگلج به حد فاصل پارک شهر، خیابان‌های خیام، مولوی و وحدت اسلامی اطلاق می‌شود. تماشاخانۀ سنگلج در همین محله واقع است و قدیمی‌ترین تماشاخانۀ فعال تهران است. این تئاتر در سال ۱۳۴۴ خورشیدی و به منظور اجرای نمایش‌های ایرانی تأسیس شد.

کار ساخت تماشاخانۀ سنگلج اوایل دهۀ ۱۳۴۰ در کنار باغ قدیمی ‌سنگلج که امروز آن را با نام پارک ‌شهر می‌شناسیم، آغاز شد. زمین این مجموعه به مساحت ۱۰۳۴ متر مربع، توسط یک بانوی نیک‌خواه و به منظور ساخت تئاتر به شهرداری تهران اهدا شده بود. ساخت بنا توسط آرشاویر بابائیان انجام گرفت و پس از تکمیل به وزارت فرهنگ و هنر واگذار شد. این مجموعه با نام "تالار ۲۵ شهریور" از ۱۸ مهرماه ۱۳۴۴ همزمان با آغاز نخستین جشنوارۀ نمایش‌های ایرانی افتتاح شد و کار خود را رسماً آغاز کرد.

مجموعه عکس
پوسترهایی از نمایشنامه‌های اجرا شده در تماشاخانه سنگلج
در جزوۀ افتتاحیۀ نخستین جشنوارۀ نمایش‌های ایرانی در بارۀ تالار ۲۵ شهریور آمده‌است: "خوشبختانه با برگزاری اولین جشنوارۀ نمایش‌های ایرانی، امکان گشایش اولین تالار مجهز نیز در تهران فراهم آمد. این تالار که از نظر تجهیزات فنی سعی شده با بهترین سالن‌های نمایش امروز هم‌‌سنگی کند، بیست و پنج شهریور نام دارد و درست در مرکز تهران، جایی که حد فاصل مساوی برای طبقات مختلف پایتخت باشد، احداث گردید تا همگان را بر آن امکان استفاده باشد".

مهم‌ترین اقدام وزارت فرهنگ و هنر در دهۀ ۱۳۴۰ برای رونق تئاتر کشور تأسیس "ادارۀ برنامه‌ریزی و تولید تئاتر حرفه‌ای" بود که امروز با نام "ادارۀ تئاتر" شناخته می‌شود. ریاست این اداره بر عهدۀ عظمت ژانتی گذاشته شد. با تشکیل ادارۀ تئاتر در سال ۱۳۴۳ و افتتاح تالار ۲۵ شهریور یک سال بعد از آن، بسیاری از دست‌اندرکاران فعال تئاتر به استخدام دولتی این اداره درآمدند و در تالار ۲۵ شهریور مشغول شدند. ۱۱۴ کارگردان و بازیگر و ۲۰ کارمند اعم از مدیر، مدیر صحنه، گریمور، طراح دکور و نور و سازندۀ دکور در این تالار فعالیت داشتند.

تالار ۲۵ شهریور از بدو تأسیس توسط رئیس ادارۀ تئاتر سرپرستی می‌شد و شورای هنری به نام "شورای تئاتر" متشکل از عظمت ژانتی، جلال ستاری، علی نصیریان، داود رشیدی، عباس جوانمرد و عزت‌الله ‌انتظامی بر نحوۀ تولید و کار گروه‌ها نظارت کامل داشت و عملکرد آنها را ارز‌یابی می کرد.

در این سال‌ها، اجرای برنامه‌های نمایشی با استقرار "گروه اول هنر ملی" به سرپرستی عباس جوانمرد آغاز شد. سپس طی سال‌های بعد، شش گروه دیگر نیز در تالار ۲۵ شهریور کارهای خود را به روی صحنه بردند؛ "گروه دوم هنر ملی" به سرپرستی بهرام بیضایی، "گروه تئاتر مردم" به سرپرستی علی نصیریان، "گروه تئاتر امروز" به سرپرستی داود رشیدی، "گروه تئاتر شهر" به سرپرستی جعفر والی، "گروه تئاتر میترا" به سرپرستی خلیل موحد دیلمقانی و "گروه تئاتر جوان" به سرپرستی اسماعیل شنگله.

از هنرمندانی که در تالار ۲۵ شهریور فعال بوده‌اند، می‌توان به عباس جوانمرد، جعفر والی، علی نصیریان، عزت‌الله انتظامی، داود رشیدی، حسین کسبیان، هرمز هدایت، اکبر یادگاری، پرویز فنی‌زاده، ثریا قاسمی، اسماعیل داورفر، فرزانه تأییدی، پرویز تأییدی، محمدعلی جعفری، سعید امیرسلیمانی، سعید راد، اکبر زنجان‌پور، سهراب سلیمی، جمیله شیخی، مهین شهابی، حمید طاعتی و فرهاد مجدآبادی اشاره کرد. نویسندگان سرشناسی نیز چون غلامحسین ساعدی، اکبر رادی، بهرام بیضایی، بیژن مفید، محسن یلفانی، منوچهر رادین، بهمن فرسی، محمود دولت‌آبادی، عنایت‌الله احسانی، کوروس سلحشور، حسین مکی، بهزاد فراهانی، محمد رهبر، حمید نعمت و آرمان امید در تالار ۲۵ شهریور به فعالیت پرداختند و در راستای توسعۀ نمایشنامه‌های ایرانی گام برداشتند..

دهۀ ۱۳۵۰ اما تغییراتی در وضعیت تالار ۲۵ شهریور ایجاد کرد. این تئاتر نظم و رونق اولیه را از دست داد و برای اولین بار نمایشی خارجی با عنوان "بازرس" اثر نیکلای گوگول و به کارگردانی عزت‌الله انتظامی در آن به روی صحنه رفت. بعد از انقلاب، ادارۀ این تئاتر بر عهدۀ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود و نام آن به "سنگلج" تغییر کرد. برخی از  هنرمندان تئاتر سنگلج بازنشسته شده و برخی نیز از ایران مهاجرت کردند. علاوه بر این، مردم نیز به دیگر تالارها و تماشاخانه‌های تازه‌تأسیس تهران توجه بیشتری نشان دادند و رفته رفته تئاتر سنگلج از رونق افتاد و محلی شد برای اجرای نمایش‌های روحوضی و سنتی. در سال ۱۳۸۶، تماشاخانۀ سنگلج به مدت شش ماه تعطیل شد و مورد بازسازی اساسی قرار گرفت و در ۱۶ بهمن همان سال با شکل و شمایلی جدید بازگشایی شد.
 
از ابتدای تأسیس تماشاخانه سنگلج، اجرای نمایش‌های ایرانی و نیز فعالیت گروه هنر ملی در آن باعث شد تا از این تماشاخانه به عنوان پایگاه رشد تئاتر ایرانی یاد شود. سنگلج شاهد تحولات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی متعددی در طول عمر ۴۶ سالۀ خود بوده‌است. طی این سال‌ها مردم بسیاری برای دیدن آثار برجسته ایرانی به سنگلج آمده و رفته‌اند، هنرمندان زیادی نیز سال‌هایی از عمر خود را بر روی صحنۀ سنگلج با مردم چهره به چهره شده‌اند که برخی هم دیگر در میان ما نیستند، اما سنگلج همچنان با خاطرۀ آنها پابرجا مانده تا مأمنی باشد برای دوستداران تئاتر ایرانی.

در گزارش‌ مصور این صفحه پیشینۀ تئاتر سنگلج را مرور می‌کنیم. عکس‌های قدیمی نمایش‌های اجراشده در سنگلج و تصاویر پوسترها از بایگانی تصویری این تماشاخانه تهیه شده‌است. بخشی از عکس‌های جدید تماشاخانه نیز از این آرشیو تهیه شده که توسط امین سروری و صادق میری عکاسی شده‌اند. قسمتی از صدای گزارش، برگرفته از مستند "...و آسمان آبی" ساختۀ غزاله سلطانی است.




منابع:
ــ کمند امیرسلیمانی، رسالۀ تحقیقی "از تئاتر ۲۵ شهریور تا تالار سنگلج"، ۱۳۷۶، دانشگاه آزاد اسلامی تهران مرکزی؛
ــ ناصر حبیبیان و محیا آقاحسینی، تماشاخانه‌های تهران، از ۱۲۴۷ تا ۱۳۸۹، چاپ اول، تهران: نشر افراز، ۱۳۸۹، ص ۱۵۱-۱۴۶؛
ــ ناصر حبیبیان، در بارۀ خانۀ نمایش ادارۀ تئاتر، روزنامۀ شرق، شمارۀ ۱۱۳۹.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرنوش تهرانی

جدیدآنلاین: بنیاد آموزشی، علمی وفرهنگی سازمان ملل متحد (یونسکو) نـُه باغ ایرانی را ثبت میراث فرهنگی جهان کرده‌است. باغ‌های پاسارگاد و ارم در استان فارس، پهلوان‌پور و دولت‌آباد در استان یزد، فین کاشان، چهل‌ستون اصفهان، اکبریۀ خراسان جنوبی، عباس‌آباد مازندران و ماهان کرمان بر مبنای پنج معیار پذیرفته شده توسط کمیتۀ میراث جهانی به عنوان سیزدهمین اثر فرهنگی ایران جزء میراث جهانی شناخته شدند.  

به نظر کمیتۀ میراث فرهنگ جهانی آثاری می توانند پذیرفته شوند که دارای این معیارها باشند:

 شاهکار نبوغ خلاق بشری، نمایانگر ارزش‌های مهم بشری، نمایانگر عنصر منحصر به فرد یک سنت فرهنگی، نمونۀ برجستۀ آثار مهندسی، معماری و تکنولوژیک از مرحلۀ مهمی از تاریخ بشری، پیوند مستقیم یا محسوس با سنت‌های زنده و اندیشه‌ها یا باورها و آثار هنری و ادبی با اهمیت جهانی.

به گفته یونسکو، باغ‌های ایرانی با شرایط مختلف جوّی سازگاری دارند و بافت و ساختار آنها به دوران کوروش بزرگ برمی‌گردد. این باغ‌ها عبارت از چهار بخش هستند که ملهم از چهار آخشیج یا عنصر زرتشتی است.

این باغ‌ها که در دوره‌های مختلف تاریخی، از سدۀ ششم پیش از میلاد بدین سو ساخته شده‌اند، همچنین شامل دیوار و ساختمان‌ها و کوشکها و سامانه‌های پیشرفتۀ آبیاری می‌شوند. 

یونسکو می گوید که  باغ ایرانی بر هنر طراحی باغ  از هندوستان گرفته  تا اسپانیا تأثیر گذاشته‌است.


به این مناسبت دو گزارش جدیدآنلاین را که آبان‌ماه سال ۱۳۸۸ منتشر شده بود و به موضوع باغ ایرانی اختصاص داشت، در این صفحه مشاهده می‌کنید.

 

چهرۀ باغ ایرانی

تا چند دهه پیش، باغ در ادامۀ معماری یا به عنوان گونه‌ای از آن تفسیر می‌شد. اما امروزه به عنوان اثری قایم به ذات که نقشی به‌سزا در شکل دادن به محیط طبیعی دارد، طرف توجه قرار گرفته‌ است.

نسرین فقیه، هنرشناس و نویسنده مقالۀ "چهارباغ؛ مثال ازلی باغ‌های بزرگ تمدن اسلامی" در این باره می‌گوید: "باغ‌ها را از زوایای گوناگون می‌توان نگریست و تفسیر کرد. از انتخاب چشم‌اندازی که مسلط بر شهر باشد، تا میل به حفاظت خویش در برابر خصومت طبیعت بیرونی. از هندسۀ ثابت طرح باغ گرفته تا طرح فرّار و شکننده معماری کوشک‌ها. از کاشتن منظم درختان تا شکفتگی بوته‌های پر از گل در زیر آنها. اینها همه ما را وا می‌دارند تا هر باغی را، هم به عنوان جایگاه عملکردهای معین و جلوه‌گاه نمادها و عواطف ببینیم و هم به آن به چشم فضای اندیشه بنگریم."

آرتور پوپ، نویسنده کتاب "معماری ایران" نیز معتقد است: "باغ ایرانی نه تنها جای امن و آسایش، که در عین حال جایی است برای تأمل و تحقیق. جایی که روح خستۀ آدمی می‌تواند تازه شود و آرامش یابد و منظره‌های تازه‌ای بر او مکشوف گردد."

از همین رو آرمان باغ ایرانی در همۀ هنرها نفوذ کرده و می‌توان پیوند گسترده‌ای را میان باغ و معماری، باغ و موسیقی، باغ و نگارگری و باغ و شعر ملاحظه کرد. به تعبیر ایرج افشار، پژوهشگر تاریخ، باغ  دو کاربرد اصلی دارد: معاشقه و مشاعره.

همان تصویر بهشت که در باغ ایرانی شکل گرفته، در شعر فارسی سروده و در فرش ایرانی بافته شده ‌است. بسیاری از فرش‌ها یا طرحی از چهارباغ ایرانی را نمایش می‌دهند یا یکی از اجزای آن مثل درخت و گلدان را تصویر می‌کنند.

کاشی‌ها نیز چنین‌اند و با مفهوم باغ در هم آمیخته‌اند. نقش و نگار کاشی‌ها، گاه برداشتی از باغ‌های زمینی است و گاه با رنگ‌ها و نقش‌های انتزاعی (همچون ختایی و اسلیمی) به نمادی از بهشت تبدیل می‌شود.

بدین سان، از زمان‌های کهن، باغ حضوری پررنگ در زندگی ایرانیان داشته ‌است. شهرهای ایران - حتا شهرهای کویری - هرکدام باغ‌های مفصلی داشتند و در جاهایی مانند اصفهان، شیراز و تا حدودی تهران عهد قاجار، از پیوند باغ های کوچک "باغ-شهر" به وجود آمده  بود. بی‌شک نمی‌توان تأثیر این باغ‌ها و باغ-شهرها را در آرامش روحی و پالودگی ذهنی عنصر ایرانی نادیده گرفت.

امروزه از باغ‌های ایرانی که وصفشان در انبوهی از کتاب‌های تاریخی و سفرنامۀ سیاحان خارجی آمده، چیز زیادی برجای نمانده‌ است. گرچه پاره‌ای باغ‌های معروف، کمابیش از گزند زمانه برکنار مانده‌اند، اما تعداد به مراتب بیشتری از میان رفته‌اند.

نیز، مفهوم باغ - شهر در توسعۀ لگام گسیختۀ شهرها رنگ ‌باخته و آخرین جلوه‌هایش - که شمیران تا همین دو سه دهه پیش از آن جمله بود - به خاطره‌ها پیوسته ‌است. اما حادثۀ بدتر زمانی رخ داد که مفهوم باغ ایرانی از برنامه‌ریزی‌های شهری حذف شد و الگوهای غربی - آن هم به شکل ناقص - جایگزین گشت.

با وجود این، می‌توان رگه‌هایی از توجه به مفهوم باغ ایرانی را در آثار برخی از معماران، هنرمندان و شاعران معاصر سراغ گرفت. در حوزۀ معماری و طراحی فضا، باید از "هوشنگ سیحون" نام برد که در اغلب آثار یادمانی‌اش - خصوصاً مجموعۀ باغ آرامگاه فردوسی - از چهارباغ ایرانی الهام می‌گیرد.

در کارهای نقاشان مدرن، آثار سهراب سپهری، پیشتاز و درخور تأمل است و بسیاری از شاعران، از جمله مهدی اخوان ثالث نیز این توجه را در اشعار خود باز می‌تابانند. اینها شاید کورسوهایی باشند برای باززنده‌سازی باغ ایرانی و پیوند دوبارۀ آن با زندگی ایرانیان.

معنای باغ ایرانی

می‌گویند باغ پرتوی است از بهشت و یکی از برجسته‌ترین دستاوردهای هنری ایرانیان  که  از دوران هخامنشی تا امروز ادامه داشته است. دکتر سید حسین نصر، که از صاحب نظران برجسته فرهنگ و هنر اسلامی است نیز درباره معنای باغ ایرانی در "کتاب باغ ایرانی؛ حکمت کهن، منظر جدید" نوشته‌ای دلنشین دارد که در این صفحه شما را به بازخوانی چکیده آن دعوت می‌کنیم:

"از آغاز، ایرانیان باغ را یک تجلی زمینی از یک حقیقت معنوی می‌دیدند: ظل و انعکاس عالم مینویی در این گیتی. به همین جهت طرح باغ و صورت هنری آن ارتباط با علوم جهان‌شناسی و حکمت داشت و تجربۀ باغ محدود به عالم محسوس نبود. بلکه تا حدی حقیقت عالم بالا و تجربۀ مستقیم آن را برای آنان که بصیرت و استعداد معنوی داشتند، امکان‌پذیر می‌ساخت و به همین جهت نوعی هنر مقدس بود.

کلمۀ پردیس هم در غرب به صورت "پارادیس" نام بهشت شناخته شد و هم در قرآن کریم و زبان عربی به واژه "فردوس" تبدیل شد.

این نه بدان معنا بود که بهشت چیزی جز خاطرۀ باغ‌های زیبای این جهانی در اذهان و خیال مردمان قدیم نیست. (چنان که مادیگرایان معتقدند) بلکه برعکس، به این معناست که پردیس این جهانی در ایران همواره به صورت سایه و ظل فردوس برین شناخته می‌شد.

با توجه به این حقیقت است که باید به شعر شاعر شبه قارۀ هند درباره یکی از زیباترین باغ‌های گورکانی که از روی نمونۀ باغ‌های ایرانی ساخته شده‌است، یعنی باغ "شالیمار" توجه کرد که می‌فرماید:

اگر فردوس بر روی زمین است / همین است و همین است و همین است

در تمام تمدن‌های سنتی نه تنها هنر با اصول معنوی و حِکَمی سر و کار دارد، بلکه هنرهای گوناگون به علت مرتبط بودن به اصول مشترک با یکدیگر رابطۀ نزدیک دارند."


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوکا صحرایی

علی‌اکبر داوری سال‌هاست که با قطعات فرسودۀ خودرو مشغول ساخت مجسمه است. او معمولاً ساعت‌ها در مغازه‌های اوراق‌فروشی شوش قطعات خودرو را زیرورو می‌کند تا شکل مورد نظرش را بیابد. او می‌گوید: "وقتی به اوراق‌فروشی‌ها می‌روم، نمی‌دانم دنبال چه می‌گردم. آن قدر آهن‌ها را بالا و پایین می‌کنم تا سر مورچه‌ای را پیدا کنم، تن سگی را ببینم که گوشه‌ای افتاده و یا آن‌طرف‌تر سر یک عقاب، تن یک پرنده، سر اسب."

داوری می‌گوید:" ریشۀ این کارها در بچگی‌های من است. بچگی‌هایی که پر بودند از کار و کار و کار. مدرسه‌ها که تعطیل می‌شدند یا در تعمیرگاه‌های دوچرخه کار می‌کردم یا آهنگری، صافکاری ماشین، نجاری. در همۀ این کارها سررشته دارم. دلم می‌خواست همه چیز بدانم. می‌خواستم همۀ کارهایم را خودم انجام دهم. ماشینم اگر خراب شد، خودم تعمیر کنم و در ارتباط بودن با این جنس‌های سخت از بچگی به من تعریف دیگری از قطعات ماشین و آهن داد تا امروز که ۵۳ اثر ساخته‌ام هیچ وقت به نظر من آهن جنس سختی نبوده، اتفاقاً به نظرم فلز، بر خلاف تصور خیلی‌ها، نرم است چون من می‌دانم چه‌گونه با آن کار کنم، می‌شناسمش و در همین ظاهر سخت و به درد نخورش یک جاندار می‌بینم یا یک مرد که نی می‌زند یا یک مورچه که راه می‌رود و فقط کافی است اضافه‌هایش را از تنش جدا کنم تا شما هم آنها را ببینید."

داوری سال ۱۳۵۷ به عنوان تکنیسین به استخدام شرکت هواپیمایی "ایران ایر" درآمد در آن‌جا بود که با دیدن قطعات هواپیما و وسایل نقلیه به فکر ساخت مجسمه‌هایش افتاد و چون علاقۀ خاصی به پرواز داشت، اولین احجامی را که ساخت، همه پرنده بودند و هنوز هم پرنده در بین ساخته‌هایش جایگاه ویژه‌ای دارد.

داوری معتقد است بخشی از خلاقیتش از گردشگری، دیدن بناهای تاریخی و رابطه داشتن با طبیعت سرچشمه می‌گیرد. او علاقۀ زیادی به تاریخ و طبیعت دارد. می گوید:" من همۀ کاروان‌سراهای ایران را دیده‌ام و حس عجیبی به آن دارم. وارد آنها که می‌شوم، احساس می‌کنم مردم آن زمان را می‌بینم که از راه می‌رسند، سوار بر اسب و قاطر، بارهایشان را زمین می‌گذارند و به سفری دیگر می‌روند."

داوری نخستین نمایشگاهش را ماه امرداد ۱۳۸۸در مؤسسۀ فرهنگی هنری صبا برگزار کرد و در شهریور همان سال به عضویت انجمن مجسمه‌سازان ایران درآمد.

از مجسمه‌های نصب‌شدۀ او در سطح شهر تهران می‌توان مجسمۀ ققنوس به ارتفاع دو متر در محوطۀ حوزۀ هنری و یا مجسمۀ چوپان تحت عنوان "پرواز راز" به ارتفاع سه متر در محوطۀ خانۀ هنرمندان ایران را نام برد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
منوچهر دین‌پرست

دیدگاه سید حسین نصر، فیلسوف ایرانی، درباره اخلاق
هنرها رکن مهمی از زندگی و فرهنگ آدمی‌اند و جاذبه و هواخواهان بسیار دارند. ولی هنر دقیقاً چیست که چنین تأثیری بر انسان و رفتارش می‌گذارد؟ اصولاً آیا هنر این قابلیت را دارد که منش انسانی را معنا دهد؟ چه‌گونه می‌توانیم در دل یک اثر هنری (حالا هر اثری که می‌خواهد باشد، موسیقی، نقاشی، فیلم، آواز، رقص، معماری و غیره) مفهومی به نام اخلاق را بیابیم؟

هزاران سال است که اندیشه‌مندان ذهن خود را به این پرسش‌ها مشغول داشته‌اند.

اخلاق از مهم‌ترین دغدغه‌های انسانی است و فیلسوفان اخلاق از یونان باستان و زمان سقراط تا کنون به حکمت عملی و بررسی توانایی‌های عقل عملی پرداخته‌اند. به تعبیر درست‌تر ethics یا اخلاقیات، به واژۀ یونانی ethos به معنای سرشت، طبیعت، طریق زیست و شیوۀ رفتار باز می‌گردد و اساساً فلسفه را طریق زیستن و سامان دادن به حیات هرروزه تلقی می‌کرده‌اند، نه نظرورزی و فعالیت صرف دانشگاهی به معنای امروز.

در جهان هنر هم کسانی هستند که سعی می‌کنند با آثارشان نمادی از مفاهیم اخلاقی را به ما عرضه کنند و برای زندگی‌مان معنایی درخور شأن انسانی دهند. کریستف کیشلوفسکی، فیلم‌ساز مشهور لهستانی که با ساخت فیلم‌های سه‌گانۀ آبی، قرمز و سفید به شهرت رسید، در فیلم "آبی" به گونه‌ای کمبود اخلاقی را طرح می‌کند. ژولی با از دست دادن همسر و دخترش معنای زندگی خود را گم می‌کند، اما درست به همین دلیل با گم شدن سرنخ سعادتی که به نحوی با آن خو کرده بود، دچار بحران اخلاقی می‌شود. فیلم‌ساز سعی می‌کند در این فیلم به ما این نکته را نشان دهد که بحران زندگی معاصر با اخلاق و نمادهای آشکار آن معنا می‌یابد و این‌جاست که ما به رابطۀ هنر و اخلاق شدیداً نیازمندیم.

دیدگاه دکتر مهناز شایسته فر، استاد هنر، درباره پیوند میان اخلاق و هنر
اما به نظر می‌رسد بررسی نگاه اخلاقی هنرمندان، متناسب با سرشت کار هنری که کم‌تر کار عقلانی محاسبه‌گر را برمی‌تابد و بیش‌تر به عرصۀ "نامعقول‌ها" قدم می‌گذارد، بسیار جذاب و مهم باشد. چرا که پیوند میان هنر و اخلاق پیوندی است کهن، پیچیده و دیرپا.

هنر در دوره‌های نخستین تکوین جوامع انسانی، با تجویز حفظ حرمت خدایان و تبلیغ احکام اخلاقی عمدتاً پاسدار ارزش‌های اخلاقی بوده‌است. نخستین نیایشگاه‌ها و پرستشگاه‌ها ملازم با اجرای مناسک و عقاید دینی همچون ذکر و اوراد و نوحه‌سرایی و مدیحه‌سرایی و مولودیه‌خوانی و اجرای موسیقی و ادعیه بوده‌اند. همچنین تأسیس بناهای باشکوه و بدیع کلیساها در قرون وسطی و پدید آوردن تصاویر و شمایل و پیکره‌های قدیسان و بزرگان دین همه مصادیق آشکار ارتباط هنر و اخلاقند. مفاهیمی همچون حسادت، آزمندی، کاهلی، صبر و خویشتن‌داری، کبر و نیکی، ایثار و فضیلت و نظایر آن که همه مفاهیم اخلاقی‌اند، در پرتو بسیاری از آثار هنری از تأثیرگذاری بیشتر و ماندگارتری برخوردار شده‌اند.

در مباحث اخلاقی قاعدۀ زرینی وجود دارد با این مضمون که آنچه را که برای خود نمی‌پسندی، برای دیگران هم نپسند. ( هر بد که به خود نمی پسندی/ با کس مکن ای برادر من!) اگر انسان‌ها بر اساس همین یک قاعده حرکت می‌کردند، شاید شاهد نابسامانی اخلاقی نمی‌شدیم و هنرمندان نیز شاید بر همین قاعده، بدون اینکه شعار دهند، حرکت می‌کنند. بر این اساس هنرمند با پاسداشت ذات هنر به شکلی تأثیرگذار نماد اخلاق‌گرایی در جامعه می‌شود.

داریوش مهرجویی، از کارگردانان مطرح ایران، می گوید: "هنر به هر شکل و شیوه‌ای، برگردانی است از ذات هنرمند، از نحوۀ حضورش، از میل‌ها و نفرت‌ها و عشق‌ها و نابسامانی‌های درونی‌اش، از تاریخ و محیطش. اینها با آدم می‌آید، باهاشان زندگی می‌کنیم و بعد در یک لحظۀ به‌خصوص، به صورت مشی هنری بیرون می‌افتند".

مهرجویی این سخن را در گفتگویی در زمستان ۱۳۵۱ بیان کرده بود، یعنی حدود چهل سال پیش. در طول این سال‌ها این هنرمند سعی کرده در آثارش بر همین سیاق حرکت کند. چرا که برخی بر این باورند سینمای مهرجویی سینمای اخلاقگراست؛ نمونه‌اش هم فیلم‌های "مهمان مامان"، "لیلا" و حتا "سنتوری".

هنر همچنین سبب می‌شود تا در قبال دیگران پاسخ‌های عاطفی‌تر و مسئولانه‌تری داشته باشیم و، به عبارت دیگر، موضع اخلاقی و انسانی‌تری اختیار کنیم. آثار بزرگ هنری، ما را با درد و افلاس و درماندگی انسان‌های دیگر آشنا می‌کنند. نژادها و طبقات، اقلیت‌ها و جنسیت‌هایی که ما خود به آنها تعلق نداریم، در آثار کسانی همچون چارلز دیکنز، هریت بیچر، آندری تارکوفسکی، اینگمار برگمان، عباس کیارستمی، محمود دولت‌آبادی، علی‌اشرف درویشیان، علی‌محمد افغانی، داریوش مهرجویی، صادق چوبک و یا اعتراض‌های اسلاوی ژیژک به مضامین آثار هنری، برای ما نزدیک‌تر و ملموس‌تر ترسیم می‌شوند و به ما امکان می‌دهند خود را با آدم‌های این داستان‌ها همانندسازی کنیم. جدا از این، ما به برکت هنر مجال آن را می‌یابیم تا بر برخی از تعارضات و تنش‌های میان خود و جهان عینی، میان عقل و احساس و فرد و جامعه چیره شویم.

اگر راست باشد که هنر در زدودن یا دست کم تقلیل تنش‌ها و بالاتر از آن در اعتلای اخلاقیات مؤثر است، شاید بتوان پذیرفت که قابلیتی همسنگ سنت به آن نسبت داده‌اند؛ دیدگاهی که جمعی از اندیشه‌مندان با مشاهدۀ رواج ارزش‌های مادی و زوال باورهای سنتی و دینی اختیار کرده‌اند.

دکتر سید حسین نصر، اندیشه‌مند سنت‌گرا، بر این باور است که هنر می‌بایست ارزش‌های سنتی و دینی را که دنیای مدرن باعث تباهی آن شده، احیاء کند. او می‌گوید: "در امر اخلاقی کار ما فقط با جامعه نیست، بلکه کار ما با خداست. هنر نیز بستر مناسبی‌ برای‌ گسترش‌ معنویت‌ است؛ هنری‌ که‌ در آسمان‌ معنویت، عبودیت‌ و بندگی‌ انسان را به‌ آستان‌ دستاوردهای‌ تجسمی‌ می‌کشاند. هنر بر علمی‌ به‌ عالم‌ هستی‌ مبتنی‌ است‌ که‌ ماهیتی‌ قدسی‌ و باطنی‌ دارد و به‌ نوبۀ‌ خود محملی‌ برای‌ انتقال‌ معرفتی‌ با یک‌ سرشت‌ قدسی‌ است".

هنر می‌تواند مفاهیم اخلاقی را به شکلی دقیق و در لایه‌های واقعی زیبایی‌شناختی به مخاطب ارائه دهد و بسیاری معتقدند سینما دراین راه توانایی و برد بیشتری دارد.  ارائۀ زندگی به جای مرگ را برخی از تحلیلگران نمونۀ واقعی اخلاقی زیستن می‌دانند. این نحوه از نمود را می‌توان در سینمای کیارستمی دید. او سعی کرده در آثاری همچون "زندگی و دیگر هیچ"، "زیر درختان زیتون" و حتا در "مشق شب" با نشان دادن حرکت و تداوم هموار انسانی شخصیت‌ها و غلیان رنج‌هایشان به زیبایی دست یابد.

کیارستمی در گفتگویی گفته بود: "در فیلم‌های من آدم‌ها تعریف و تصویر روشن از آنچه که در جستجویش هستند دارند، اما به دنبال چیز دیگری هستند. این بدان معناست که باید مهیا و آماده باشیم تا به زندگی معنا و مفهوم ببخشیم".

از این رو دوربین کیارستمی، زیستن در جهان عاری از خشونت را در دستور کار خود دارد. بنا بر این، شاید بتوان گفت هنر در این گونه آثار مروج اخلاق حقیقی انسانی است. قرار نیست برای اخلاقی زیستن در جهان زیبای هنر، بلندگوی اخلاق دست بگیریم. هنر می‌تواند نمود آشکار وجوه اخلاقی انسان باشد.

هایدگر، فیلسوف مشهور آلمانی، با این که بیش از ده ها اثر به جای گذاشته، در باره اخلاق به ندرت چیزی نوشته‌ است؛ او معتقد بود که اخلاق وقتی می‌تواند جلوه کند که رابطۀ انسان و هستی او معنا یابد و هنر نیز به طبع رابطۀ انسان با هستی‌اش است.

جدیدآنلاین: دیدگاه‌ها در بارۀ رابطۀ میان اخلاق و هنر گوناگونند. اگر شما در این باره دیدگاهی متفاوت دارید، برای ما بنویسید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

دژ لـَمبَسَر امروز خرابه‌ای بیش نیست، اما تاریخ درازی دارد. این قلعه، همانند دیگر قلاع اسماعیلی، محل امن و گریزگاه فدائیان اسماعیلی بود که با تهدید قدرتمندان وقت، از جمله کشتن برخی خلفای عباسی چنان بیمی ایجاد کرده بودند که ناگزیر در سیاست روزگار خود تأثیر می‌گذاشتند. کارد زدن خواجه نظام الملک در خواب به یقین پایه حکومت سلجوقیان را لرزاند.

بی‌تردید کاردی که بر بالای سر سلطان سنجر به هنگام خواب فروشده بود، او را واداشت که با فدائیان الموت از در سازش درآید. فدائیان اسماعیلی شاید راه درستی برای رسیدن به قدرت انتخاب نکرده بودند – هرچند با معیارهای امروز نمی‌توان درباره وقایع هشتصد سال پیش داوری کرد – اما تردیدی نیست که جان بر سر عقاید خود می‌نهادند.

به لحاظ پراکندگی، فدائیان اسماعیلی هم در نواحی شرق ایران و خراسان حضور داشتند، هم در نواحی غرب مانند شام و عراق و هم در صفحات مرکزی، به‌ویژه در قزوین و همین دره الموت. به نوشتۀ منوچهر ستوده به نقل از حمدالله مستوفی، حسن صباح و جانشینانش بر صد و پنج قلعه دست یافته بودند که سی و پنج تای آنها در صفحات طالقان و الموت و رودبار و طارم قرار داشت و هفتاد دژ دیگر در دامغان و بیهق و قهستان در خراسان بود. بیشتر این دژها پیش از اسماعیلیان آباد بود. آنها هم که خراب بود به دست ایشان مرمت و آباد شد. عطاملک جوینی می‌نویسد: حسن (صباح) هر جا سنگی می‌یافت که بنا را می‌شایست، بر آنجا قلعه بنیاد می‌نهاد و "در عهد کیا محمدبن بزرگ امید، بسیار کارها بکردند و دژها برآوردند". این دژها  بسیار مستحکم و دسترسی‌ناپذیر بود. به همین  جهت سلطان سنجر که خواست با اسماعیلیان از در مصالحه درآید، نخستین شرطش آن بود که فدائیان دیگر قلعه نسازند.

این دسترسی‌ناپذیری به دژها اهمیت راهبردی می داد. اگر از راه ری و قزوین به آنها حمله می‌کردند، دیری نمی‌گذشت که مهماجمان را برف و سرمای کوهستان از پای در می‌آورد. از راه مازندران و گیلان نیز چندان گردنه و کوه و دره وجود داشت که حمله کردن به قلاع امکان‌پذیر نبود. بدین سان حسن و جانشینانش چنان جای امنی یافته بودند که توانستند حدود ۱۷۰ سال حکومت خداوندان الموت را نگه دارند. خواجه نصیرالدین طوسی که از علمای عصر خود بود، مدت‌ها در قلعۀ الموت و اطراف آن زندگی می‌کرد و پس از سقوط قلاع اسماعیلی به دست هلاکو، در سلک نزدیکان او درآمد.

گذشته از اهمیت قلاع الموت، دژ لمبسر تاریخ خاص خود را دارد. این قلعه به دژ الموت نزدیک است و فاصلۀ امروزی آن هم که جادۀ آسفالته است، از پنجاه شصت کیلومتر بیشتر نیست. حسن صباح که در قلعۀ الموت ساکن بود، در اوایل ماه ربیع‌الثانی ۵۱۸ بیمار شد و در اواخر همان ماه درگذشت. چون احساس می‌کرد پایان عمرش نزدیک است، ترتیباتی برای رهبری آینده جامعۀ نزاری فراهم کرد. کیا بزرگ امید، منسوب خود را که در دژ لمبسر ساکن بود، فرا خواند و او را به عنوان داعی دیلم و رئیس جامعۀ نزاری ایران منصوب کرد. مشاورانی نیز بهر او گماشت تا خیالش پس از مرگ آسوده باشد. از قضا این شخص، جانشینی لایق از کار درآمد و در دورۀ او بر قدرت فدائیان اسماعیلی افزوده شد. سلطان سنجر که در بیست سال آخر عمر حسن دست به اقدامی نزده بود، پس از مرگ او خواست بخت خود را بیازماید و قلاع اسماعیلیه را در خراسان و الموت درهم بکوبد، اما لشکریانش توفیقی نیافتند و شکست‌خورده بازگشتند.

 قدرت فدائیان اسماعیلی همچنان تا زمان هلاکوخان مغول برجای ماند. هولاکوخان وقتی در سال ۶۵۴ خورشاه، آخرین خداوند الموت را به تسلیم واداشت، تا به اتفاق خواجه نصیرالدین طوسی از میمون‌دژ به زیر آید، باز هم قلعۀ الموت و لمبسر تسلیم نشدند. قلعۀ لمبسر حتا پس از تسخیر قلعۀ الموت نیز به پایداری خود ادامه داد و سالی دیگر در مقابل مغولان مقاومت کرد، اما از شوربختی در میان ساکنانش بیماری وبا شیوع یافت و اکثریت آنان را از پای درآورد. معدودی که زنده مانده بودند، قلعه را دراواخر سال ۶۵۶ هجری تسلیم کردند.

علت پایداری دژ لمبسر را دیدارکنندۀ امروزی نیز می‌تواند به خوبی دریابد. کوهی که قلعه بر بالای آن قرار دارد، از سه جهت کاملاً از کوه‌های دیگر جداست. یعنی دژ از شرق و غرب و جنوب، به پرتگاه‌های بسیار بلند منتهی می‌شود که بالا رفتن از آنها ناممکن است. تنها راه شمالی آن، یعنی همین راهی که امروز به کمک پلکان‌های سیمانی و آهنی از آن بالا می‌روند، راهی است که دسترسی به قلعه را میسر می‌سازد. طبعاً اهالی قلعه از این راه به خوبی محافظت می‌کردند و نمی‌گذاشتند دیاری از آن بگذرد. علاوه بر این، در سمت شرقی قلعه رود بزرگی جریان دارد که خود مانند سدی از سمت شرق قلعه را حفاظت می‌کند . در سمت غربی آن نیز رود "لمه‌در" واقع است که در زمانی که ما آن را دیدیم، یعنی اواخر بهار، آب نداشت. در زمانی که قلعه آباد بوده، از سرچشمه‌های همین رودخانۀ نینه‌رود در ارتفاعات روستای ویار نهری کنده بودند و آب را به قلعه آورده بودند.

دژ لمبسر چنان مستحکم بود که پس از برافتادن فدائیان الموت نیز تعطیل نشد و مورد استفاده امیران و شاهان محلی گیلان و مازندران واقع شد که مغولان نتوانسته بودند آن سرزمین‌ها را تسخیر کنند. تاریخ می‌گوید که  استفاده از این دژ تا دورۀ صفوی و دست کم تا سال ۱۰۰۰ هجری ادامه یافته‌است.

اکنون از قلعۀ عظیم لمبسر که ظاهراً بزرگ‌ترین دژ نواحی الموت بوده‌است، چیز زیادی باقی نمانده. گویا تا همین شصت هفتاد سال پیش نیز آثار برج  و باروها آن باقی بود و دکتر ستوده آثار این برج و باروها را دیده و در کتاب خود (قلاع اسماعیلیه) به آنها اشاره کرده‌است. حالا صرفاً بقایای چند اتاق مانده‌است که تمامی آنها رو به شرق ساخته شده بوده‌اند. از آثار ویران‌شده می‌توان دریافت که پاره‌ای از اتاق‌ها پنجره‌های کوچکی هم داشته‌است. قطر دیوارها زیاد بوده و گاه به هم راه داشته‌اند. بعضی اتاق‌ها دارای طاق‌های ضربی بوده، ولی بیشتر اتاق‌ها سقف معمولی داشته‌اند. بعضی طاق‌های ضربی هنوز هم کم‌وبیش باقی است.

نام قلعه با سه املاء مختلف اما نزدیک به هم در تاریخ‌ها آمده‌است. گاهی لمسر نوشته‌اند، گاه لمبسر و گه‌گاه لمبه‌سر. به نوشتۀ منوچهر ستوده، این نام به هر سه شکل آن به معنای قله و بلندی صاف و هموار است. اتفاقاً وقتی به بالای قلعه می‌رسیم، با زمین همواری مواجه می‌شویم که باز به نوشتۀ دکتر ستوده به طول ۴۵۰ و به عرض ۱۸۰ متر است. این همان جایی است که اکنون اتاق‌ها و آب انبارهای ویران در آن قرار دارد. اینکه در زیر این اتاق‌ها و آب‌انبارها تأسیسات دیگری وجود داشته‌است یا نه، محرز نیست. زیرا هیچ حفاری در آن صورت نگرفته‌است. در بارۀ نام قلعه به گمانم باید نکته‌ای را اضافه کرد و آن این است که وجود رودی به نام "لمه‌در" در سمت غرب دژ نشان می‌دهد که نام درست آن باید "لمه‌سر" باشد. چرا که لمه‌در که هم‌اکنون نیز به همین نام خوانده می‌شود، قاعدتاً باید به معنای درۀ لمه باشد و به این ترتیب لمه‌سر به معنای قلۀ لمه خواهد بود. اینکه لمه چه معنی دارد، محتاج تحقیق بیشتر در زبان مردم هیر و ویار است که هم‌اکنون در همسایگی قلعه روزگار می‌گذرانند.

هوای قلعه حتا در آخر فصل بهار که گرما در ته دره عرق آدم را در می‌آورد، در جریان و خنک است. ما که در حدود ساعت یازده بر بالای قلعه رسیده بودیم، احساس گرما نکردیم.

این دژ بر سر راه رازمیان به روستاهای هیر و ویار قرار گرفته که آخرین روستاهای الموت غربی در کوهستان‌های قزوین به شمار می‌آیند. پس از آن، دهستان اِشکِوَر و روستاهای آن شروع می‌شود که در طول تاریخ همواره قلعه‌نشینان با آن سروکار و دادوستد داشته‌اند. فاصلۀ دژ تا رازمیان از سوی جنوب و تا هیر و ویار از سوی شمال حدوداً برابر است و با خودرو حدوداً ۱۵ دقیقه وقت می‌گیرد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرشید سامانی

"بازار اصفهان حیرت انگیزترین نمونه عظمت در بزرگداشت بازرگانی است که تمام جهان می تواند به آن بنازد و بورس‌های ما در مقابل این بازارهای معروف ساختمان‌های پراکنده‌ای بیش نیستند."(۱)

این سخنی است از فریر، بازرگان اروپایی در سده هفدهم میلادی. شبیه این سخنان را مارکوپولوی ونیزی، ابن بطوطه مراکشی، شاردن فرانسوی و انبوه سیاحان اروپایی درباره بازارهای ایران نوشته‌اند و گواهی داده‌‌اند که بازار ایرانی، چیزی است فراتر از جایگاه خرید و فروش. جایگاهی که اگر کسی بدان وارد می شد، می‌توانست بی‌نیاز از جهان بیرون، روزها و هفته‌ها و ماهها و بلکه سال‌ها در آن زندگی کند!

در بازار ایرانی همه چیز فراهم بود: از انبوه دکان‌هایی که همه جور کالایی را عرضه می‌داشتند تا مسجد، مدرسه، تکیه، حمام، قهوه‌خانه، زورخانه و غیره.

برای نمونه، بازار تهران در عصر قاجار علاوه بر بخش تجاری، یک بخش مسکونی‌ هم داشت که دارای ۲۶۲۵ باب خانه، ۲۳۳۳ دکان، ۲۷ حمام، ۲۰ مسجد و مدرسه، ۱۴ تکیه، ۲۶ کاروانسرا، ۸ باغ و ۱ کلیسا بود.(۲) همچنین بیش از ۳۶ هزار نفر از مردم شهر در محله بازار زندگی‌ می‌کردند و این محله به تناوب ۱۶ تا ۲۰ درصد جمعیت پایتخت را در خود جای می‌داد.(۳)

نمونه دیگر بازار تبریز است که امروزه با وجود خرابی‌ها و خرابکاری‌های دهه‌های گذشته، یک کیلومتر مربع وسعت دارد و دارای ۱۶ راسته، ۱۴ دالان، ۲۰ تیمچه، ۲۵ سرا، ۷ چهارسوق، هشت هزار دکان، ۱۴ مسجد و تعدادی مدرسه و حمام و زورخانه است.(۴)

چه چیزی این موقعیت بی‌بدیل را برای بازار فراهم می‌آورد؟ پاسخ را می‌توان از معنای واژه بازار بدست آورد. برخلاف تصور رایج، بازار در اصل به معنای جایگاه داد و ستد نیست، بلکه در زبان پهلوی به صورت "واچار" به معنای محل اجتماع به کار رفته است. (۵)

اگرچه موقعیت جغرافیایی ایران به عنوان پل اتصال شرق و غرب، موجب رونق تجارت در این سرزمین می‌شد و به نوبه خود رونق بازارها را به همراه می‌آورد اما گویی انتظار مردم از بازار بیش از این بود. در شهرهای قدیم ایران، فضای بازار علاوه بر جایگاه دادوستد، مهم‌ترین شاهراه ارتباطی شهر به‌شمار می‌آمد و برخی از مهم‌ترین عناصر شهری مانند مسجد جامع، مدارس علمیه، حمامها، تکیه‌ها، خانقاهها و سایر تأسیسات و فضاهای مهم شهری در بازار جای گرفته بودند. همچنین بازار در امتداد خود با مراکز اداری و حکومتی ارتباط داشت. از این‌رو به عنوان مهم‌ترین محور فضای شهری، بین مراکز سه‌گانه مذهبی، اقتصادی و سیاسی پیوند برقرار می‌کرد. (۶)

بازار در غیاب خیابان‌ها که محصول دوره جدید هستند، ستون فقرات ارتباطی شهر بود. معمولا از یک دروازه آغاز می شد و با پیمودن سرتاسر شهر به دروازه‌ای دیگر می‌رسید. بنابراین جدا از این که مردم با امر بازرگانی نسبتی داشتند یا نه، ناگزیر بودند که گاه تا روزی چند بار از بازار عبور کنند؛ خواه برای رفتن به مسجد و مدرسه و حمام و خواه برای رسیدن از محله‌ای به محله دیگر.

بازار قلب شهر و بزرگ‌ترین حوزه عمومی بود. اخبار و اطلاعات در آن دهان به دهان می‌چرخید و چون در تقاطع مذهب، اقتصاد و سیاست قرار گرفته بود، نقش‌آفرینی سیاسی‌اش می‌توانست به مراتب بیش از تحرک اقتصادی‌اش باشد.

برای نمونه، در جنبش مشروطه ایران، بازار تهران نقطه آغاز حرکت‌های اعتراضی بود و پس از آن نیز – به جز بست نشینی در سفارت انگلستان – تقریبا همه رخدادهای سرنوشت‌ساز مشروطیت در بازار چهره بست.(۷) زیرا در بازار همه طبقات و نیروهای  منشأ اثر حضور داشتند؛ از انبوه کسبه و اصناف و پیشه‌وران و تجار گرفته تا شخص شاه که مالک ۵/۷ درصد دکان‌های بازار تهران بود (۸) و نیز مجتهدان و روحانیانی که به سبب وجود مساجد و مدارس علمیه و امام‌زاده‌ها و تجارتخانه‌های وقفی، و نیز درآمدی که ازبازاریان به عنوان خمس و سهم امام به آن ها می رسید، حضور چشمگیری در بازار داشتند.

این نقش‌آفرینی و اثرگذاری در رخدادهای سال‌های آتی مانند جنبش ملی شدن صنعت نفت و انقلاب سال ۵۷ نیز - اگرنه به اندازه جنبش مشروطه- ادامه یافت اما روشن است که با تحولات سده اخیر، بازار در حوزه عمومی رقبای تازه ای یافته است و دیگر نه آن جایگاه بی‌بدیل را در کالبد شهرها دارد و نه بزرگ‌ترین حوزه عمومی به شمار می‌رود.

امروزه بازارهای ایرانی بیش‌تر جایگاه داد و ستد هستند و اگر از بازار مرکزی تهران و تا حدودی بازار تبریز بگذریم، بازارهای قدیمی شهرهای دیگر مانند اصفهان، شیراز، یزد و کرمان غالبا جنبه محلی و گردشگری دارند.

در گزارش مصور این صفحه با دیدن عکس‌هایی از بازارهای قدیمی شهرهای تهران، تبریز، اصفهان، شیراز، یزد، کرمان، کاشان، اردکان، زواره و ماسوله، سخنان سید محمد بهشتی درباره بازار ایرانی را می‌شنوید. آقای بهشتی که پیش‌تر در فاصله سال‌های ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۲ خورشیدی ریاست سازمان میراث فرهنگی ایران را برعهده داشت، استاد دانشکده معماری و شهرسازی دانشگاه شهید بهشتی و رییس دانشنامه الکترونیک معماری و شهرسازی ایران است.


پی‌نوشت:
۱-به نقل از سیوری، راجر: ایران عصر صفوی، ترجمه احمد صبا، تهران، ۱۳۶۳، ص۱۴۸
۲-آمار دارالخلافه تهران، به کوشش سیروس سعدوندیان و منصوره اتحادیه، تهران، ۱۳۶۸ ، ص۵۰۶، ۵۵۰
۳-نک: همان، آمار سال‌های ۱۲۶۹، ۱۲۸۶ و ۱۳۲۰ق
۴-اسماعیلی سنگری، حسین و عمرانی، بهروز: تاریخ و معماری بازار تبریز، تبریز، ۱۳۸۷، ص۴۵
۵-لغت نامه دهخدا، ذیل واژه بازار
۶-برای آگاهی بیش‌تر نک: اشرف، احمدویژگیهای تاریخی شهرنشینی در ایران، دورۀ اسلامی، نامۀ علوم اجتماعی، شم‍ ۴، و سلطان‌زاده، حسین، بازارهای ایرانی، تهران، ۱۳۸۰
۷-برای آگاهی بیش‌تر نک: ناظم‌الاسلام کرمانی، محمد: تاریخ بیداری ایرانیان، به کوشش علی‌اکبر سعیدی سیرجانی، تهران، ۱۳۶۲
۸-اتحادیه، منصوره، اینجا طهران است، تهران، ۱۳۷۷، ص۱۰۳

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رویا یعقوبیان

نمایشگاه "صبحانه در تهران" در یکی از مناطق مرکزی لندن که یادآور فیلم مشهور "صبحانه در تیفانی" است، جز آن که کنجکاوی من را برای یافتن رد پایی از این فیلم برمی‌انگیزد، ارجاعی هم دارد به زن و زنانگی در ایران. به گفتۀ برگزارکنندگان، این نمایشگاه  می‌کوشد تا وضع زنان را  در جامعۀ امروز ایران از دیدگاه ده تن از زنان و مردان هنرمند ایرانی بیان کند.

این نمایشگاه به همت "ژانت رادی"  و نیز "ارَس امیری" و"دیوید گلیسون" برپا شده‌است. خانم رادی تا کنون چندین نمایشگاه‌ از کار هنرمندان خاورمیانه برپا کرده‌‌است. ارس امیری، برگزارکنندۀ ایرانی نمایشگاه، معتقد است ژانت رادی نگاهی متفاوت و ژرف‌‌تر نسبت به هنر خاور میانه و به‌خصوص هنر ایران دارد. او چندین سال است که در این حوزه کار می‌کند و ارتباطی نزدیک و به‌روز از سیر تحولات هنر و هنرمندان در این منطقه دارد.

علی‌رغم  کوچک بودن نمایشگاه، آثار هنری شامل طرح، نقاشی، عکس، فوتوکولاژ، چیدمان‌های حجمی و ویدئو آرت در دو طبقۀ گالری "فریم‌لـِس" به‌خوبی جا گرفته‌اند و در ساعاتی که اینجا هستم، این دو طبقه مملو از تماشاچی است.

به جز اثر کورش صالحی که به پیشنهاد ژانت رادی انتخاب شد، آثار این نمایشگاه عموماً با همکاری گالری طراحان آزاد تهران به مدیریت خانم "رزیتا شرف جهان" به دفتر این نمایشگاه رسیده و برای نمایش گلچین شده‌است. سعی برگزارکنندگان بر این بوده که آثار هنرمندانی را به نمایش بگذارند که در تهران کار و زندگی می‌کنند و در متن جامعۀ امروز تهران حضور داشته‌اند. چرا که این هنرمندان بالطبع نگاهشان در مقایسه  با هنرمندان مهاجر که سال‌ها از وطن دور بوده‌اند، متفاوت است و مسایل و مشکلات امروز زنان ایران را بهتر منعکس می‌کنند.

با گشتی درفضای نمایشگاه، هم می‌توان حس‌وحال و رنگ‌وبوی ایران را دریافت و هم می‌شود تلاش هنرمندان برای بیان نمادین اندیشه‌هایشان را دید.

از قطعۀ عکس ساده و در عین حال سوررئالیستی آزاده اخلاقی گرفته با عنوان " او مرا این گونه می‌خواهد"، تا تصاویر بدیع نمادین مجید کورنگ بهشتی و نوید عظیمی که برای یک هنرمند داخل ایران به گونه‌ای ساختارشکنانه می‌نماید. به همین گونه درکار هر یک از هنرمندان دیگر هم می‌توان نکات جالبی دید. از فوتوکولاژ عاطفه سماعی "دختران دبستانی"، چیدمان‌های رمزآلود طاها حیدری،  ویدئو آرت "تلویزیون نگاه می‌کند" خسرو خسروی، که فضای سرد پیرزن تنها را نمایش می‌دهد، تا ویدئوی کورش صالحی که رایحۀ بازار ایران را از خلال صفحۀ مونیتور نصب‌شده روی دیوار به داخل نمایشگاه می‌آورد؛ نیز انگاره‌های رنگی آزاده مدنی و کولاژهای رزیتا شرف جهان، همه و همۀ ما را با گوشه‌هایی از وضع زنان و زندگی فردی و اجتماعی‌شان در ایران آشنا می‌کند.

اگرچه این تصویرها و برداشت‌ها را نمی‌توان برداشتی جامع از آنچه در حوزۀ هنرهای تجسمی ایران می‌گذرد نام نهاد، ولی نمونه‌ای است که می‌تواند بینندۀ غربی را با میزان دانش بصری هنرمندان ایرانی و حال‌وهوای ذهنی و فردی آنها آشنا کند.

نمایشگاه "صبحانه در تهران" از ۱۳تا ۲۶ ژوئن (برابر با ۲۳ خرداد تا پنجم تیر) در گالری فریم‌لس (Frameless) لندن برپاست.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.