در میان خوانندگان زن ایرانی، اگر خواسته باشیم بعد از بانو قمرالملوک وزیری از دو سه تن نام ببریم، مرضیه و دلکش در صدر خواهند بود. البته درمیان اهل هنر در مورد این که کدام یک از این دو هنرمندتر بودند، گفتگوی بسیار است.
مرضیه نام هنری اشرف السادات مرتضایی بود که گویا به تشویق مادرش به موسیقی روی آورد. گفته شده که او کار هنری را در سال ۱۳۲۲ با بازیگری در تئاتر آغاز کرد و از همان جا بود که نظر استادان موسیقی را به خود جلب کرد.
گرچه دلکش در میان خوانندگان زن صدایی داشت بسیار نیرومند و رسا، اما صدای مرضیه را بسیاری دلنشین تر توصیف کرده اند که ترانه های او زبان زد چند نسل از فارسی زبانان بوده است.
صحبت های رحمت الله بدیعی درباره خانم مرضیه
در واقع در کنار دلنشینی صدا، سبک خواندن و سرزندگی و طنازی جوانانه و پرحرکت و پویای او بود که پیر و جوان را به سویش جلب می کرد. فعالیت هنری مرضیه زیر نظر بزرگان موسیقی همچون اسماعیل مهرتاش، مرتضی محجوبی، عبدالله دوامی و ابوالحسن صبا بود.
یکی از جاودانه ترین ترانه هایی که او با غلامحسین بنان اجرا کرد، "بوی جوی مولیان" بود که شعر آن از رودکی است. شاید کمتر خواننده ای را بتوان در عرصۀ موسیقی ایران یافت که به اندازۀ مرضیه در وصف بهار و نوروز ترانه اجرا کرده باشد. پیام بهاری او "عید بر عاشقان مبارک باد، عاشقان عیدتان مبارک باد" در برنامۀ گلها، بر گوش جان و دل دوستدارانش تا همیشه باقی خواهد ماند. او حدود ۱۷۰ برنامه در رادیو گلها داشته است.
آواز خواندن زنان در ملأ عام و برای عموم با آمدن رادیو در سال ۱۳۱۹ در ایران پذیرفته و همگانی شد، اما با انقلاب ۱۳۵۷به پایان رسید.
مرضیه که پس از انقلاب دیگر نمی توانست در ایران آواز بخواند، در سال ۱۳۷۳برای کنسرت دادن و نیز مداوا به لندن آمد. اما پیش از آن که کنسرتی بدهد، به مجاهدین خلق، یکی از گروه های مخالف حکومت، پیوست و عملأ وسیله ای شد برای تبلیغات سیاسی. این اقدام از نظر سابقۀ هنری برای مرضیه بسیار گران تمام شد و بسیاری از دوستاران او ر ا رنجاند. مرضیه ۸۵ سال زیست و سرانجام در پاریس بر اثر سرطان درگذشت.
فهرست ترانه های شناخته شدۀ مرضیه دراز است و در گزارش تصویری این صفحه می توانید برخی از آنها را بشنوید. همچنین در همین صفحه می توانید به پاسخ های رحمت الله بدیعی، استاد موسیقی، در بارۀ هنر و جایگاه مرضیه در موسیقی ایرانی گوش کنید.
جدیدآنلاین: ویس و رامین از معدود داستانهای عاشقانۀ ایران پیش از اسلام است که توسط فخرالدین اسعد گرگانی، شاعر سدۀ پنجم هجری، به نظم درآمده و به روزگار ما راه یافتهاست. موضوع داستان و نحوۀ نگرش و نگارش شاعر باعث شد که برای مدتی دراز این اثر، کمنام و گاه ناشناخته شود. ماریا صبای مقدم، پژوهشگر ایرانی مقیم کانادا، که منظومۀ ویس و رامین را به نثر درآورده، مطلب زیر را برای جدیدآنلاین فرستادهاست.
کمتر کتاب یا داستانی در زبان فارسی مانند "ویس و رامین" مورد داوری های دوگانه و گاه متناقض قرار گرفتهاست.
حکیم نظامی، که به عقیدۀ بسیاری از صاحبنظران "خسرو و شیرین" خود را به پیروی از "ویس و رامین" نوشته، ویس را از زبان شخصیتهای منظومۀ خود، بدنام میخواند و محیلانه مردم را از خواندن "ویس و رامین" باز میدارد. عبید زاکانی به زبان طنز بانوان را از خواندن "ویس و رامین" برحذر میدارد و وحید دستگردی "ویس و رامین" را دشمن ناموس مردم ایران مینامد.
از آن سو، هرمان اته، پژوهشگر برجستۀ آلمانی و الیور واردرپ، محقق صاحبنام انگلیسی، از تأثیر منظومۀ "ویس و رامین" در تحول سبک رومانتیسم در اروپا یاد میکنند. بسیاری از پژوهشگران ادبی، ایرانی و غیر ایرانی، همچون مینورسکی، موریسون، دیویس، محجوب، مینوی، روشن و ندوشن در باره این داستان تحقیق کردهاند. مدت کوتاهی پس از سروده شدن، این داستان به زبان گرجی برگردانده شد و پس از آن نیز "ویس و رامین" به دفعات به زبانهای فرانسوی، انگلیسی، آلمانی و ترکی ترجمه شدهاست.
"ویس و رامین" چیست و چهگونه است که در غرب آن را شاهکار میخوانند و در ایران برخی به عنوان دشمن اخلاق و ناموس از آن یاد میکنند؟
"ویس و رامین" از معدود آثار ادبی ایران پیش از اسلام است که نزدیک به هزار سال پیش توسط فخرالدین اسعد گرگانی گردآوری و به نظم درآورده شد. این مثنوی از لحاظ قدمت سومین مثنوی موجود (هزار بیت دقیقی و شاهنامه فردوسی اولین و دومین هستند که هر دو جنبۀ حماسی دارند) و نخستین منظومۀ عشقی بهجایمانده از آثار قدیمی ایران است. این داستان به زمان اشکانیان، یعنی نزدیک به دو هزار سال پیش برمیگردد و اطلاعات ارزشمندی از اعتقادات، رسوم و آداب و احوال مردم آن دوران به دست میدهد.
از زندگی گرگانی اطلاع زیادی در دست نیست، جز این که پس از ۴۴۶ قمری در گرگان به دنیا آمد، در جوانی به اصفهان رفت و ابوالفتح مظفر بن محمد، حاکم اصفهان از جانب طغرل، از او خواست که ویس و رامین را به نظم درآورد و وی آن را پذیرفت. او زبان پهلوی را می دانست و با دانشهای زمان خویش از جمله زبان و ادب عرب آشنا بود. اما از اینکه پس از اقامت در اصفهان (حدود یک سال که در طی آن منظومه را سرود) چه کرد، کجا رفت و چه وقت رخت از جهان بر بست، اطلاعی در دست نیست. به نظر میآید که در زمان سرودن ویس و رامین بیش از چهل سال نداشته و پیش از سرودن این داستان، عشق ناکامی را تجربه کردهاست.
افسانهای از زبان عطار در بارۀ زندگی فخرالدین گرگانی آمده که حاکی از آن که فخرالدین معشوقی داشته و پس از رنج بسیار، شبی به وصال معشوق میرسد. شاعر گرد بالین معشوق شمعها میافروزد، اما از بخت بد، ناگهان شمعی میافتد و خانه آتش میگیرد و معشوق وی در آن آتش میسوزد. از این پس، همه عمر شاعر در سوز و گداز این عشق ناکام گذشتهاست.
اگر چه درستی این داستان جای تأمل دارد، اما توانایی گرگانی در به تصویر در آوردن دگرگونیها و کشمکشهای درونی عاشق و معشوق و کیفیتهای روانی آنان در خطوطی ساده، اما محکم و بیتزلزل به گونهای است که گویی با حالات قهرمانان خود آشنا و یگانه است واز جزئیات باطنی آنان آگاهی کامل دارد و این تصور را ایجاد میکند که سوز عاشقی در سخن او راه یافته و کلامش را چنین زنده و جاندار کرده، چرا که سخنی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.
موضوع ویس و رامین، عشق خاکی، جسمانی و طبیعی بین دو موجود زمینی برابر است. نه معشوق سر بر افلاک دارد و نه عاشق در زیر پای معشوق به سر میبرد: دو انسان برابر که آگاهانه و با اختیار با نیروی عشق به هم پیوند یافتهاند. تار و پود داستان با گوشت و خون انسانها به هم بافته شده. قهرمانان داستان موجودات اساطیری خارج از تصور نیستند و عاشقِ یک تصویر یا خواب یا توصیف شخص سوم از کسی نمیشوند، بلکه به معشوقی زنده و حاضر در مقابل خود دل میبازند.
در زمان گرگانی عرفان اسلامی هنوز به ادبیات فارسی راه نیافته بود و از قرن پنجم است که رفته رفته انسان سرخورده از دنیای بیرون، به دنیای درون پناه میبرد و عشق از جایگاه خاکی خود دور میشود، رنگ الهی و آسمانی میگیرد و معشوق سر به افلاک میزند. شخصیتهای منظومۀ "ویس و رامین" در جستجوی قلمرو ِ دیگری فراتر از زندگی خاکی نیستند و ازین رو بخشهای زیادی از منظومه به توصیف مجالس خوشگذرانی و میگساری و وصف حال عاشقان در حال خوشی و کامیابی اختصاص یافتهاست.
از نکات درخور توجه این منظومه، نقش بسیار برجستۀ زن در این داستان است. ویس، زنی جوان در بند زناشویی ناخواسته و ناکام، به نحوی محور و مرکز داستان است و تمامی شخصیتهای داستان در پرتو او رنگ میگیرند.
"ویس و رامین" تقریبأ تنها اثر به جا مانده از گرگانی است (بجز این فقط ۱۵ بیت شعر منسوب به او باقی مانده) که در زمان خود بسیار مورد پسند مردم بوده و آن را یک اثر حکیمانه میدانستند. سندی از سال ۱۲۱۷ میلادی در دست است که در آن یک ایرانی در سفر با کشتی از بندر زیتون (چیتون در چین)، به یادگار دو بیت از "ویس و رامین" و دو بیت از شاهنامۀ فردوسی برای راهب ژاپنی همسفر خود بر کاغذ ژاپنی آن عهد نوشتهاست. روایت و ضبط این ابیات از مسافری ایرانی نزدیک به هشتصد سال پیش در سرزمینی دوردست نشاندهندۀ رواج و محبوبیت "ویس و رامین" در آن زمان است. تا آن جا که ایرانیان برخی از ابیات آن را از بر داشته و نقل میکردهاند.
به نظر نمیرسد که در آن زمان کسی مسئلهای از نظر اخلاقی با این داستان داشته و انتقادات اخلاقی و تعارضات از حدود یک قرن پس از سروده شدن منظومه آغاز میشود. از آن زمان به تدریج منظومه کمنامتر شده و مورد طعن و لعن قرار گرفته و حتا کسی مثل عبید زاکانی که خود از لحاظ به کار بردن کلمات و اصطلاحات بیپرده در آثارش مشهور است، بانوان را از خواندن آن برحذر داشتهاست.
یکی از این دلایل کمنام شدن این منظومه، شاید صراحت بینظیر گرگانی در همدردی با دو دلداده باشد که در بند عشقی مخالف با هنجارهای زمان هستند؛ و یا توصیف بیپروای او از عشق و خواهش جان و تن، از نام و ننگ بریدن و سر در گرو قانونهای طبیعت و عشق گذاشتن که با قانونهای اجتماعی بسیاری از زمانها سازگار نبوده و نیست. این نگرش و موضوع چندین قرن پس از "ویس و رامین" در ادبیات غرب پدیدار میشود. در غرب هم نویسندگانی چون دی. اچ. لارنس نویسنده "معشوق بانو چاترلی" با خشم متعصبان و گاه تعقیب قانونی روبرو شدند.
در حال حاضر بسیاری ازین منظومه بیخبرند و طبعأ نمیتوانند در باره آن قضاوت کنند. هراس من از این بود که داستان و منظومه کاملأ به فراموشی سپرده شود و ما از خواندن یکی دیگر از آثار زیبا و باارزش ادبی خود برای همیشه محروم شویم. از این رو بر آن شدم تا خلاصهای از داستان را به نثر تهیه کنم تا در دسترس همگان باشد. به امید آن که مورد قبول واقع شود.
ویس و رامین
(بر اساس منظومه ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی)
نویسنده: ماریا صبای مقدم
ناشر: نغمۀ زندگی، تهران، ۱۳۸۸
بها: ۴۰۰۰۰ ریال
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
اینهمه نقش در آئینه اوهام افتاد
آدمی با هیچ چیز مانند چوب مأنوس نیست و هنوز در زندگی عادی چیزی جای چوب را نگرفتهاست؛ میز، مبل، کُمُد، تخت، قاب عکس، در و پنجره، پارکت، کابینت آشپزخانه و غیره چیزهایی است که روز و شب با آنها سروکار داریم و چنان با زندگی ما عجین شدهاست که حضور آنها را احساس نمیکنیم. چوب از دروانهای ماقبل تاریخ تا کنون هیچگاه از ما جدا نشده و از ما فاصله نگرفتهاست که حضورش را احساس کنیم. رابطۀ انسان با چوب، همان رابطۀ انسان با خاک و با آب است و همان گرمای آتش را در خنکای صبحگاهی پاییز در ما زنده میکند. بدینسان است که چوب همواره احساس خوب میدهد.
نمایشگاه آینههای نسترن امیدوار در باغ موزۀ هنر ایرانی در تهران، شهری که با زندگی ماشینی و آهن و پولاد احاطه شده و آدمی از ترافیک آن سرسام میگیرد، ما را به همان عوالم مهرآمیزی میبرد که در تمام طول تاریخ با چوب داشتهایم. آینهها از یک سو و چوب از سوی دیگر ما را به طبیعت خود باز میگرداند. در آینهها خود را مییابیم و حیرت میکنیم از اینهمه ازخودبیگانگی و سرگشتگی در میان آهن و پولاد، اما قابهای چوبی با نازککاریها و نقش و نگارهای خود چنان ما را به خویشتن خویش باز میآورد که احساس میکنیم آنکه بر قاب آینه نقش زدهاست، برای دل خود زدهاست. همان گونه که شاعر برای دل خویش میسراید یا آنی که نقش طرح قالی میزند، برای دل خود میزند.
هنر نسترن امیدوار اگر از حس او نسبت به چوب نیاید، در نگاه او به چوب است و در شناختی که نسبت به کار بر روی چوب دارد. او کارهای انجامشده بر روی چوب را میشناسد و از آن مهمتر میداند چه چیزی باید از خود بر آن بیفزاید تا به خلق کارهای تازه بینجامد. همین شناخت از چوب و کم و افزون کردنهای شاعرانه است که به قابهای چوبی آینههایش حالتهای گوناگون میبخشد؛ از حالتهای ساده گرفته تا حالتهای غنایی و رمانتیک. همان حالتهایی که در نقشهای قالی به دست هنرمندان از نقشهای اسلیمی آفریده میشود.
آینههای او نیز جای حرف دارد؛ آینهها نیز از زمان هخامنشیان و ساخته شدن تخت جمشید (هرچند در آن زمان به شکل سنگهای صیقلخورده) مورد توجه هنرمندان ایرانی بودهاند. آینههای نسترن امیدوار، در شکلهای مختلف مربع و مستطیل، دایره و بیضی در حاشیه تراش خوردهاند تا بیشتر جلوه بفروشند. حاشیۀ تراشخوردۀ قابی از جنس آینه است که نگاه را از قاب چوبین نرمتر به درون میبرد. این آینهها بیش از هر چیز گویای عشق و علاقۀ هنرمند به چوب و مهارت او در به کارگرفتن قاب چوبین در دکوراسیون خانه است. کارهایی از چوب که در هر نقش ظاهر شود، به اندازۀ تابلوهای روی دیوار دیدنی است.
نمونههایی از آینههای نسترن امیدوار را میتوانید در گزارش این صفحه که شوکا صحرایی تهیه کردهاست، ببینید.
پرستو فروهر فارغالتحصیل رشتۀ نقاشی از دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. او در دهۀ ۱۳۷۰ خورشیدی تحصیلات خود را در رشتۀ هنرهای تجسمی در آلمان ادامه داد و پس از آن در همان کشور اقامت گزید. امروزه فروهر در صحنۀ هنری آلمان نامی شناخته شده است و سالهاست که در این کشور و شهرهای مختلف اروپا و جهان به برگزاری نمایشگاه میپردازد.
موزۀ لیتون هاوس (The Leighton House Museum) و گالری "رز عیسی" (Rose Issa) شهر لندن در این روزها میزبان بخشی از آثار هنری پرستو فروهر است که طی چند سال گذشته آفریده شدهاند.
شاید بین هنرمندان معاصرایرانی به سختی بتوان فرد دیگری یافت که شخصیت و آثار هنریاش این چنین شلاق ناهنجاریهای سیاسی را خورده باشد. اگر هم تا سالها سیاست در کنار دیگر پدیدههای زندگی تنها بخشی از منبع الهام هنر برای پرستو فروهر بود، سرنوشت پدر و مادرش که در یک قتل سیاسی جان باختند، او را به سوی هنری راند که بیشک سیاست در مرکز آن قرار دارد.
با وجود این، جای پای دیگر مشکلات اجتماعی، بهخصوص "حقوق زن در یک جامعۀ شرقی"، که هنرمند خود همواره با آن درگیر است، در کارهای هنری پرستو فروهر به وضوح دیده میشود. در همین جاست که هنر فروهر در دو دهۀ گذشته بر بستری آفریده میشود که محل برخورد سنت و نوگرایی است. خود او میگوید که تقابل این دو و تأثیر آنها بر یکدیگر بیش از هر چیز هنر او را تحت تأثیر قرار دادهاست.
از ویژگیهای کار هنری پرستو فروهر بکارگیری علامات و اعداد نمادین و استفاده از عناصر سنتی در یک نوع کار هنری است که در زمرۀ هنرهای مدرن، شاید حتا پسامدرن قرار میگیرد، شیوهای که پیش از این بهندرت مورد توجه هنرمندان مستقل قرار میگرفتهاست. بکارگیری علامات تابلوهای رانندگی، نمادها و پارچههای عزاداری در آثار هنری و همچنین الهام از مینیاتورهای ایرانی در هنرهای تجسمی که باید به جای مراسم بزم و رقص قهر و خشونت را مجسم سازند، از جملۀ کارهایی است که توجه محافل هنری در اروپا را به این هنرمند ایرانی جلب کردهاست.
نمایشگاه کارهای هنری پرستو فروهر در لندن مجموعهای از کارهای او را به نمایش میگذارد که او از هفت سال پیش تا به امروز خلق کردهاست. برای دیدن این آثار هنری بیننده باید از لابلای راهروها، نقشها و نقاشیهای سنتی رد شود تا به فضای مدرن نمایشگاه آثارهنری پرستو فروهر برسد. فروهر خود این مکان را برای ارائۀ کارهایش بسیار مناسب میداند و آن را در راستای استفاده از عناصرسنتی در هنر مدرن و تقابل این دو میداند.
از جملۀ آثاری که در شهر لندن به نمایش گذاشته شده، تعداد بیست و دو صندلی اداری است که با پارچههای عزاداری مراسم عاشورا پوشانده شدهاند. صندلیهایی که از دیدگاه خانم فروهر، "چیزی بین خالی وپُر بودن هستند"؛ اجسامی که به آنها "شخصیتی" تازه دادهاست.
آثار هنری پرستو فروهر که رنگ و بویی سیاسی- اجتماعی دارند، او را به یک شخصیت هنری ویژۀ این زمان تبدیل کردهاست. به جرأت میتوان گفت که هنر پرستو فروهر در نقطۀ برخورد "زیبایی" با "خشونت" آفریده میشوند. او خود گفتهاست "وقتی به آلمان آمدم، پرستو فروهر بودم، اما از وقتی که با هنرمندان اینجا کار میکنم، هرچه بیشتر ایرانی شدهام".
کافی است گاهی به پشت بام خانهتان بروید و اطرافتان را نگاه کنید؛ احتمالاً چند کبوترباز را در حال " عشق بازی" با کبوترهایشان خواهید دید. و اگر در جایی زندگی میکنید که دیدن این آدمها برایتان سخت است، فقط کافی است گاهی به آسمان نگاه کنید.
کسانی میگویند که علاقۀ انسان به حیوانات ریشۀ تکاملی دارد. یعنی ادامۀ دوستی هزارانسالۀ انسان با حیوان برای شکار، دامپروری و تغذیه که موجب پیوند حیات انسان با حیوان بوده، امروزه به شکل علاقه به حیوانات بروز میکند.
نام علمی کبوتر چاهی که بیشتر کبوتران خانگی از نسل آنها هستند، "کلومبا لیویا" Columba Livia است. "کبوتر" یک واژۀ اصیل فارسی است که از دو واژه "کبود" و "تر" تشکیل شدهاست. در فارسی محاورهای، به کبوتر، "کَفتر" میگویند و نامهای محلی آن در کردستان و کرمانشاه "کوتر"، "کموتر" و در بعضی نقاط جنوب "کپتر" و "کبتر" است.
از سه هزار سال قبل از میلاد مسیح، از کبوتر به عنوان پِیک استفاده میشدهاست. یونانیها چند هزار سال قبل از میلاد نام برندگان ورزشهای المپیک را به پای کبوترها میبستند و به وطنشان میفرستادند. پس از مصر و یونان، ایران، چین و روم از قدیمیترین مراکز پرورش کبوتر بودهاند. میگویند که کورش بزرگ برای ارسال اخبار محرمانه به نقاط مختلف امپراتوری خود، کبوترانی در اختیار داشته و ژولیوس سزار، اولین کسی بوده که برای فتح "گال" (فرانسۀ امروزی) از کبوتران نامهبر استفاده کردهاست. دریانوردان فنیقی و قبرسی در هنگام سفر با استفاده از کبوترها خانوادههایشان را از وضعیت و تاریخ بازگشت خود آگاه میکردهاند. بر اساس نوشتههای دینی، در خانۀ انبیا نیز کبوتر نگهداری میشده.
در کتاب تورات به علاقۀ پیامبرانی مثل داود و سلیمان و نیز در متون اسلامی و ادبیات فارسی هم به این پرنده اشارات بسیار است. اکنون هم جامعۀ بشریت کبوتر را به عنوان نماد صلح میشناسند.
خاورمیانه زادگاه نژادهای معروف کبوتر است: از کبوتر نامهبر مصری تا کاکلدارهای لبنانی و کبوتر های "دمپهن" سلجوقی. گویا سلاطین سلجوقی این نژاد را برای نامهرسانی تکثیر کردهاند. از ذکر برجها و کبوترخانهها در سیاحتنامههای دورۀ صفوی اینطور برمیآید که شهر های اصفهان و قزوین و کاشان و از قاجاریه به بعد تهران و ری، پر بودهاست از پشت بامهای کبوترنشین و کبوتربازان حرفهای.
مشهور است که کبوتربازان همیشه سر به هوا هستند و در کوچه و خیابان و در همه حال نگاهشان به آسمان است. اگر در یک میهمانی کسی را دیدید که به جای تماشای غذاها و میوهها و نوشیدنیها و گفتگو با بقیه به سقف خیره است، بدانید که او یک کبوترباز و یا به اصطلاح قدیمیها، "عشقباز" است.
برای آنانی که کبوتربازی را فقط عادت و علاقه وافر و اغراقآمیز به یک پرنده میدانند، جالب است اگر بشنوند که این سرگرمی چه راز و رمزها و چه شگردهایی برای خود دارد. از جوجهکشی و تغذیه و دمای لانهشان گرفته تا جلد کردن و کوتاه کردن پرهاشان. کافی است یک بار عبارتی مانند "اصطلاحات کبوتربازی" را در یک جستجوگر اینترنتی وارد کنید تا با انبوهی از کلمات و عبارات عجیب و غریب روبرو شوید؛ مثل: "وشویی: کبوتری که هیچ گونه محل و مسکنی ندارد و زندگی را باری به هر جهت میگذراند و نیز در حد بسیار پایینی از مرغوبیت است." یا "مفلق: کبوترانی که بین سنین جوجگی و بزرگسالی هستند." و یا این یکی: "هِرِش: به معنای دفعه، در اصطلاع کبوترداران هر بار که کبوتران به پرواز درآیند، میگویند یک هرش پریدهاند."
همانطور که کبوتر به اهلی و وحشی تقسیم میشود، کبوتربازها هم دو دسته اند. دستۀ اول آنانی هستند که کبوتر محور زندگیشان است و دیگر اجزای زندگی را دور این محور جمع میکنند؛ حال یا از جوجهکشی و شرط بندی و خرید و فروش کبوتر بساط کاسبی راه انداختهاند و یا کبوتر را تنها به خاطر خود کبوتر نگه میدارند. کبوترباز کهنه کاری را دیدم که میگفت: "همانطور که ترک اعتیاد سخت است، ترک کفتربازی هم برای من سخت است." درست مثل عاشقی که نمیتواند علت عشقش را برای کسی توضیح بدهد. یکی دیگر از این کبوتربازان میگفت: "من ناراحتی اعصاب دارم، هر روز صبح میآیم یکی دو ساعت کفترهایم را تماشا میکنم که اعصابم آرام شود."
دستۀ دوم آنانی هستند که کبوتر در حاشیۀ زندگیشان است و تنها ساعاتی از روز را به تماشای کبوترها و پرواز و دیگر اطوارشان میگذرانند و رفتن و گم شدن یا مردن یکی از کبوترهایشان اثر چندانی بر زندگیشان و روان آنها نمیگذارد.
شرطبندی یکی دیگر از اتفاقات هیجانانگیز کبوتربازی است. "شرطبندی از ۱۵ تیرماه، در گرمترین فصل سال شروع میشود." این را کبوتربازی که داور چند شرطبندی بوده میگوید. ۴۵ تا ۵۰ روز قبل از مسابقه پنج پر مهم و کارساز کبوتر در جریان مسابقه را میبرند. "ما به این میگوییم پنجتیز!" او میگوید در گذشته شرطبندی بر روی ارزن و گندم صورت میگرفته، اما این روزها کبوتربازان روی پول و سکه و حتا خودرو شرط میبندند. دو طرف شرطبندی پول یا چیز دیگری را که در موردش به توافق رسیدهاند، چند روز قبل از شرطبندی پیش داور یا یک فرد مورد اعتماد طرفین میگذراند. در روز مسابقه داور و دستیار، یا به قول این کبوترباز قدیمی، "منشی" با دوربین سر قرار حاضر میشوند و بعد از مهر زدن زیر بال کبوترها مسابقه شروع میشود. در طول مسابقه داور و کمکهایش لحظه به لحظه مشغول تعقیب و رصد کبوتران در آسمان هستند که مبادا کبوتری روی بامی فرود بیاید و به استراحت بپردازد. برندۀ مسابقه کبوتری است که بیشترین مدت پرواز را در آسمان داشته باشد.
این روزها با وجود ذهنیت بدی که در مورد کبوتربازان در میان قشر وسیعی از جامعه شکل گرفته و علیرغم تمام صفات ناخوشایندی مثل "چشمچران"، "علاف"، "لات"، "خلافکار" و دیگر کلمات توهینآمیز و کاهش چشمگیر کبوتربازان در تمام شهرهای ایران، هستند کبوتربازانی که همچنان به پرورش و پراندن کبوتر میپردازند. این در حالی است که با یک جستجوی ساده در اینترنت اسامی کشورهایی را میبینیم که تصور کبوتربازی در آنها برای بسیاری از جمله خودم عجیب است. کشورهایی مثل آمریکا، انگلیس، اسکاتلند، آفریقای جنوبی، بلژیک، ژاپن، استرالیا، اسپانیا، هنگکنگ، مالت، ترکیه، چک و کشورهای دیگر. در این کشورها تشکیلات مستقل و اتحادیههای غیر دولتی و گاه حتا سازمانهای دولتی به حمایت از کبوتر و کبوتربازی و مسابقات کبوترپرانی میپردازند و برای مسابقاتشان از تکنولوژیهای مثل راهیاب (GPS) برای تعقیب و مراقبت از کبوتران در هنگام مسابقه بهره میبرند.
هر چند که به گفتۀ دوست کبوتربازم، مردم این روزها به دلیل مشکلات و مشغلۀ فراوان نسبت به گذشته چندان رغبتی برای نگهداری کبوتر ندارند، اما از طرف دیگر دنیای نامحدود اینترنت موجب تبادل اطلاعات و به اشتراک گذاشتن تجارب و گسترش ارتباط بین کبوتربازان شدهاست. شاید ما هم که چندین ساعت از روزمان را با اینترنت به سر میآوریم، نوعی "عشقباز" باشیم و آسمان پروازمان صفحات بیشمار اینترنتی. پس آیا بهتر نیست که در نگاهمان به کبوتربازی و کبوتربازان تجدید نظر کنیم؟
این روزها موجودات عجیبی در لندن متولد میشوند که گرچه در غرب پا به زندگی میگذارند، اما ریشه در شرق دارند. معلوم نیست نام اینها را چه می شود گذاشت؟ رؤیا؟ امید؟ مجسمه؟ سردیس؟ تندیس؟ پردیس؟ شاید هم همۀ اینها.
کوچک هستند و صمیمی. گاهی فاخرند و مغرور و گاهی مهربانند و همهشان پررمز و راز. گاهی صورت آدمی دارند و تنی پریوار. گاهی دلشان اینقدر شفاف است که همۀ آرزوها و امیدهای مجسمشده در آن پیداست.
هرچه هست، بیجان نیست. جسم هست، اما بیروح نیست. دست سازهای مهتاب شمس، این موجوادت دوستداشتنی مشرقی...
تکههایی از روح
مهتاب شمس در تهران تئاتر خوانده. رشتۀ تحصیلیاش مجسمهسازی نیست، اما آنچه را که تا به حال ساخته، ردی از تبحر داستانپردازی در آن گذاشتهاست. هر مجمسه داستانی دارد و نامی و آمالی و خیالی.
اینجا است که انگار سالها خواندن تئاتر و مطالعه در بارۀ آن کار خودش را کرده و هر مجسمه، نمایشی است طولانی.
یکی از آنها زنی است سرخپوش که شبیه سهتار است. میگوید این داستان زنی است که از فرط عشق به ساز، شکل سهتارش شده. یکی انارهای بسیاری در دامن دارد. مهتاب میگوید: "این بدهی من است به زنان کاشان که انگار انارها را دامنشان پرورش میدهند."
پسر خردسالش عاشق انارهاست. میخواهد آنها را بردارد و بگیرد و برود. او را بغل میکند تا مانع شود و در این لحظه پسرک سخت شبیه عروسکها میشود. چشمهایش برق میزند، انارها را در دامن زن شرقی میریزد و از بغل مادرش بیرون میرود و مثل باقی عروسکها برای خودش جایی مینشیند.
مینشیند پشت سر موجودی دیگر، انگار به چشم های شما خیره است و خودش را تکان نمیدهد، تا کبوتری که بر سرش لانه کرده، از جا تکان نخورد.
فرشتهای هم هست که دلش زندانی است و پرهایش بسته. یاد چیزی نمیاندازدتان؟
آرامبخشهای سخنگو
میگوید، زنی از دورهای آسیا که گرفتاریهای روزگار مبتلا و رنجورش کرده، دوستدار مجسمههایش شده و این موجوادت کوچک مایۀ آرامشش شدهاند.
"عروسکها را از لندن برایش پست میکنم. میگوید از دیدن اینها آرامش مییابد. انگار خودش را در بعضی از آنها میبیند."
در اینجا هستند عروسکهای کوچکی که در تنهایی آدمهای سن و سالدار میشوند همدم آنها. عروسکهای کوچک اسپانیایی که مردم ترسهایشان را به آنها میگویند و زیر بالششان میگذارند تا نگرانیهایشان را از دل ببرند. شاید این موجودات کوچک هم با دل آن زن ژاپنی چنین کردهاند.
مهتاب شمس روزها وقتی طرحی تازه در ذهن دارد، این موجودات کوچک را از ذهنش بیرون میکشد و میآورد و میگذاردشان جلو ِ چشم ما. اما گاهی هم رنگ و بوم بر میدارد و همین خیالات و رؤیاها را نقاشی میکند.
نتیجهاش میشود زنی که شهر شرقی زیر موهایش زندگی میکند یا انارهایی که انگار دانههای دل زن است؛ شفاف و رنگی و امیدوار.
تا اینجا تکلیف همه چیز روشن است. زندگی است و امید میطلبد و آرزو ها دارد. اینها را میشود در آثار مهتاب شمس دید. اما نام آن موجودات کوچک چیست؟ مهتاب خودش راه حل دارد:
"مجسمه نمیخوانمشان ،عروسک میناممشان. عروسهایی که نه پای رفتن دارند و نه جای ماندن، عروسهای کوچکی که ریشه میدوانند و بارور میشوند، آشیانه میشوند و آرزوی پرواز دارند، ساز میشوند و آواز میشوند. میشوند خود آرزوهایشان."
حکایت اینها، حکایت قصهگویی است که سر شوق در شرق دارد و پای اجبار در غرب. خودش میگوید همهاش فکر روزگار و زادگاهش است و نتیجهاش میشود همینی که ملاحظه میکنید:
"پای رفتن که نباشد، با خیالت که هی میبافی و میشکافی، میروی به هر جا که عشقت کشید. پر پریدن که نباشد، دلت را پر میدهی. برای خانه که دلتنگ میشوند، خود خانه میشوند، کاشانه می شوند، یاد میشوند، هر چه بادا باد می شوند."
گالری ساعتچی لندن، یکی از شناختهشدهترین محلهای نمایش آثار هنر معاصر، از ۲۷سپتامبر تا ۱۳ اکتبر امسال میزبان چیدمان سه بعدی جدید محمود بخشی است.
دراین اثر محمود بخشی هم پرچمها و پلاکاردها حضور دارند و هم رد پایی از شعارها و علامتهای سیاسی و مذهبی دیده میشود. این اثر شامل فضایی است مرکب از دو پلاکارد از رهبران جمهوری اسلامی و پرچمهای رنگارنگ ایرانی و مذهبی تکهدوزیشده بر دو دیوار کناری؛ اما مهمترین بخش چیدمان چند چادر برقعمانند سیاه در صحن مرکزی است که از سقف آویزانند و به کمک ماشینی یک به یک فرود میآیند و بالا میروند و بازدیدکنندگان را در لحظاتی از سر تا پا فرا میگیرند.
مانند هر اثر چیدمانی دیگر در هر قسمت از فضا میتوان تلقی متفاوت و متضادی از اثر داشت و برای درک اثر نیاز به عبور و گشتن و توقف در آن هست.
وجود پلاکاردها در دو گوشۀ فضا و در کنار هم، فضای رسمی ادارات دولتی را تداعی میکند و داربست آن یادآور پلاکاردهای راهپیماییهای سیاسی و یا مذهبی است. وجود پرچمهای رنگارنگ و چادرهای سیاه این حس را بیشتر تقویت میکند.
زمانی که چادر فرو میافتد و تو در زیر آن قرار داری، در وضعیت کمتر تجربهشدهای قرار میگیری، بهیکباره پنهان میشوی؛ رابطۀ تو با بیرون تنگ میشود و رابطۀ بیرون با تو قطع. دنیا را از خلال پارچهای سیاه میبینی؛ پارچهای که دست و بالت را نبسته، ولی کسی دیگر تو را نمیبیند. مانند دیگر آدمهای پنهان به زیر چادر میشوی. مسلمأ این ورای یک تجربۀ صرفأ دیداری است.
دیوارهای پوشیده از پارچه یادآور ترکیب و کلاژ و قوطیهای هفتِ بیجار خودمان و به طور سادهتر، هنر تکهدوزی ایران است.
درآخر بازدید کنندگان دانسته یا نادانسته هر کدام با تلقی ویژۀ خود، مشتاق خرید هر یک از این تکههای قابشدهاند، همچون پارهای متبرک که آنان را به گذشته و شهرشان پیوند میزند یا چون یادگاری از یک نمایشگاه فاخر هنری.
"محمود بخشی مؤخر" در هنرستان گرافیک خواندهاست. نخستین نمایش آثارش در موزۀ هنرهای معاصر در سال ۱۳۸۰ برگزار شد، جایی که به همت علیرضا سمیع آذر، مدیر وقت موزه، نخستین دورۀ نمایشگاه هنر مفهومی برپا بود. تشنههای هنر مدرن برای اولین بار در ایران با تازهترین شیوههای هنر مدرن که توسط استادان نامی هنرهای تجسمی و شاگردان نوپا و جسور آنان ارائه میشد، آشنا شدند.
محمود بخشی در سالهای اخیر علاوه بر اقبال داخلی به دستآوردهای بین المللی نیز نائل آمدهاست. دریافت جایزۀ هنر معاصر سال ۲۰۰۹ از سازمان فرهنگی "جادوی ایران" Magic of Persia در لندن از جملۀ اینهاست. به نظر میرسد که موفقیتهای "بخشی" به ویژه در کارهای متأخرش مدیون انتخاب سوژههای جسارتآمیز و ايهام در ارائۀ آنهاست.
این تلقیهای چندگانه ازآثار اوست که تولید آنها را همچنان پایدار و فضای کار او را ایرانی نگاه داشتهاست.
او در این کارها از پرچم به عنوان دستمایۀ بصری و محتوایی کارش بهره بردهاست. در "آلودگی هوای ایران"(۲۰۰۴) او چند پرچم قابشدۀ ایران را که در اثر آلودگی کثیف شدهاند، در کنار هم نشان میدهد.
در"از خون جوانان وطن لاله دمیده" (۲۰۰۸) او چندین آرم مرکزی پرچم جمهوری اسلامی ایران را به صورت لالههای نورانی در کنار هم به نمایش میگذارد و در "قالیچۀ ایرانی / پادری" چندین باریکۀ دستباف از پرچم آمریکا را همچون پادریهای لولهشده در معرض دید عموم میگذارد. خودش اینطور ادعا دارد که هرگز منظورش ارائه یک اثر سیاسی نبودهاست، اما خیلیها از کارهای او غالبأ برداشتهای سیاسی داشتهاند.
در گزارش مصور این صفحه محمود بخشی از نمایشگاه جدیدش در گالری ساعتچی لندن میگوید.
عکسهایی که از مرتضی ممیز و بهمن محصص در " کتاب عالی" (گزیدۀ آثار احمد عالی) میبینیم، آنها را به هنگام جوانی و در زمانی نشان میدهد که هر دو از انرژی سرشار بودند. امروز که آنها را میبینیم به یاد این شعر خیام میافتیم: بودیم به یک شراب در مجلس عمر/ یک دور ز ما پیشترک مست شدند! آری، کار عکس ثبت لحظهها و متوقف کردن زمان یا زمانهای خاص است.
عکس کریم امامی و منصور قندریز آنها را در سالهای ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ چنان زنده و شاداب نشان میدهد که بینندۀ امروز به یاد حرف معروف گوستاو فلوبر به هنگام مرگ میافتد: "مادام بواری لکاته! تو میمانی، ولی من ناگزیر باید بروم". آری، کار عکس ماندگار کردن بخشی از زندگی و شاید به نوعی دست یافتن به آرزوی بیبنیاد بشری، یعنی جاودانگی و شکست دادن مرگ است.
حتا عکسهای جوانانی که در انقلاب پای میکوفتند و مشت هوا میکردند و امروز یقینأ به مردان سالخورده و خستهای بدل شدهاند، نیز همین حال و هوا را دارد. آری، عکس یک جور حافظه است؛ ما را از امروز به گذشته میبرد و خاطراتی را در ما زنده میکند.
با وجود این، کتاب و عکسهای احمد عالی قصد ندارد از جاودانگی بگوید یا شکست دادن مرگ؛ حتا کتاب گذشته را هم نمیخواهد ورق بزند تا خاطراتی را در ما زنده کند، بلکه قصد دارد بگوید عکس خوب معنایش چیست و از این جهت است که از چهرهها گرفته تا ساحت فضاهای تاریخی مانند ارگ بم، فضاهای انتزاعی چون دودکشی تنها افتاده در پشت بام در کنار یک آنتن تلویزیون، فضاهای روستایی چون یوش و ریوش و رودبار حرکت میکند. به نوعی که این تلقی را پیش میآورد که سوژه اهمیتی ندارد. نوع نگاه کردن به سوژه را باید دریافت.
عکسها که بیشتر سیاه و سفیدند، چنان وضوحی دارند که میتوانند نقاط دور و نزدیک یک بنای تاریخی را به یکسان نشان دهند؛ شیارها و ناصافیها و پستی و بلندی جزئی یک دیوار را چنان تصویر میکنند که گویی دیوار زبان باز میکند و با آدمی حرف میزند؛ جزئیات چنان اهمیت مییابند که کلیات از یاد میروند.
احمد عالی تواناییهای شگفتی دارد. او قادر است از یک چیز ساده، یک اثر هنری و ماندگار بسازد؛ میتواند از زاویه و زوایایی به چیز بنگرد که ما از کشف آن زوایا عاجزیم، از جاهایی به موضوع نگاه کند که ما آن جاها را نمی بینیم، به جاهایی از موضوع سرک میکشد که ما نمیکشیم، توانایی او در نگاه کردن به هر چیز ساده چنان حیرتانگیز است که به گفتۀ آندره ژید ایمان میآوریم: "ناتانائل! اهمیت در نگاه توست، نه در چیزی که مینگری".
متأسفانه، عکسها هیچ شرح و توضیحی ندارند. تنها به کلامی چون تهران ۱۳۴۵، یوش ۱۳۴۴ و کریم امامی مترجم ۱۳۴۳ و مانند آنها بسنده میکند. اما از دید من که به هر حال از دیدگاه ژورنالیسم به عکس نگاه میکنم، عکس همواره توضیح میخواهد. عکس یا خبری و مستند است که از رویدادی حکایت میکند و در این صورت شرح لازم دارد، یا عکاس در آن دخالت کرده (چه هنگام گرفتن عکس و چه هنگام ظهور و چاپ) و عکس هنری ساختهاست که تفسیر بر میدارد. هر کدام باشد توضیح میخواهد. در عکسهای خبری و مستند، توضیح ما را نسبت به موضوع آگاهتر میکند و در عکسهای هنری برای تفسیر کردن عکسها به یاری ما میشتابد. نمیدانم کجا از قول آرنولد توین بی، مورخ نامدار انگلیسی میخواندم که در بارۀ مکانهای جغرافیایی میگفت، این مکانها هر قدر زیبا باشند، تا زمانی که تاریخ پشت سر آنها نباشد، حرف زیادی برای گفتن ندارند. حرف درستی است. وقتی تاریخ پشت سر سوژه قرار میگیرد، تازه موضوع (و در اینجاعکس) را معنیدار میکند. تازه حرف بر میدارد. تازه میتوان در بارۀ آن سخن گفت.
با وجود این، احمد عالی ترجیح میدهد مخاطبانش نه از دید تاریخ و نه از دید خبر، بلکه صرفأ از دیدگاه هنر به عکسهایش بنگرند. مکان یا موضوع برایش اهمیتی ندارد و نمیخواهد خواننده را در جریان بگذارد. گویا دوست داشته باشد به عکسهای او چنان بنگریم که به تابلو نقاشی. چیزی که در بسیاری عکسها عینیت یافتهاست، چنانکه عکسهایی در کتاب هست که از روی تابلوهای نقاشی خود او گرفته شدهاند. شاید هم این توضیح ندادن از سر تواضعی ذاتی است که در او وجود دارد.
احمد عالی از قدیمیترین و از استادترین عکاسان ماست، اما این نخستین کتابی است که منتشر میکند. او عکاسی است که تجربۀ خود را به بسیاری از عکاسان دیگر منتقل کردهاست و رد پایش را در آثار بسیاری از آنان میتوان دید. مثلأ درعکسهای مریم زندی از شخصیتها که با تمام وجود سعی میکند هنرمند یا نویسنده را در موضع و حالتی قرار دهد که نشاندهندۀ کاراکتر او باشد و این کار بسیار دشواری است و هوش و درایت و مطالعۀ سنگین لازم دارد. به هر حال، از بیشتر عکاسان بعد از او کتابهای زیادی منتشر شده، اما او اولین بار است که کارهایش را در یک مجموعه گرد میآورد.
گالری ماه مهر فرصت را غنیمت شمرده، به مناسبت انتشار کتاب عالی، نمایشگاهی از آثار او ترتیب داده (۲ تا ۱۹ مهرماه ۸۹ ) تا نقش و جایگاهش را در هنر معاصر به ارزیابی بگذارد. کتاب عالی در ۲۶۰ صفحه با طراحی و مدیریت هنری ابراهیم حقیقی و با نوشتههایی از شهریار توکلی، تورج حمیدیان و ابراهیم حقیقی منتشر شدهاست.
کتاب عالی را مؤسسۀ فرهنگی پژوهشی چاپ و نشر نظر منتشر کرده در بردارندۀ بهترین آثار احمد عالی در فاصلۀ سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۸۸ است.
تابستان امسال انجمن پرورش جوانان ايرانی (IYDA) در لندن دورههایی تحت عنوان " نمود و هویت" برگزار کرد. کارآموزان اين کارگاه، جوانانی دوفرهنگه بودند که پدر يا مادرشان ايرانی است يا در بريتانيا زاده و بزرگ شدهاند. در پايان اين کارگاه، کارآموزان با همکاری جديدآنلاين روایتهايی تصویری تهيه کردند که سه نمونۀ آن را در زير میبينيد. ساناز موحدی، ناتاشا منصوری و پوريا آتشزران هر کدام به شيوۀ خود نمودی ازهويتشان را روايت کردهاند. توضيحات بيشتر در بارۀ اين کارگاه آموزشی را در پايين اين صفحه بخوانيد.
ساناز: من ِ دیگر
ساناز میگوید که در گذشته از بیان هویتش عاجز بود، چون از پدری ایرانی و مادری انگلیسی به دنیا آمدهاست. از بچگیاش به یاد میآورد که کتابهای دوزبانۀ انگلیسی- فارسی برای کودکان را میخواند و تلاش میکرد هر دو زبان را فرا بگیرد. اما بزرگتر که شد، دریافت که زبان فارسیاش به قوت انگلیسیاش نیست. اما وقتی به ایران سفر میکرد، متوجه میشد که غرق فرهنگ و شیوۀ زندگی ایرانی شده و بیشتر خودش را یک ایرانی احساس میکرد، تا انگلیسی. و این پرسش پیوسته در ذهنش بود که "بلاخره تو یک ایرانی هستی یا انگلیسی؟"
بهتدریج ساناز به این نتیجه میرسد که نه این است و نه آن، در عین این که هم این است و هم آن. تنها پس از آن که او دو نیمۀ هویتش را یکی میکند، احساس کامل بودن به او دست میدهد.
در گزارش مصوری که میبینید، ساناز این تجربۀ خود را با استفاده از "من ِ نرمش پذیر" یا، چنان که در هنرتجسمی گفته می شود، من ِ پلاستیکیاش بیان میکند. وی میگوید، در تهیۀ این "من ِ پلاستیکی" او از کار شیرین نشاط الهام گرفتهاست که برای بیان باورهایش از نوشتههایی روی بدن کمک گرفته بود. ساناز میگوید: "این من ِ پلاستیکی هرچند شبیه سایه است، اما سایه نیست، بلکه بازتاب خود من است و هر دو فرهنگ ایرانی و انگلیسی را دربر دارد."
ناتاشا: پدر تنهای من
ناتاشا هم از مادری انگلیسی و پدری ایرانی در انگلستان زاده شد. چهارده سال پیش مادر او بر اثر سرطان درگذشت. مرگ مادر به خودی خود برای ناتاشا و برادرش ضربۀ روانی سهمگینی بود. اما تنهایی پدر در پی مرگ مادر بر رنج روانی ناتاشا افزود. پدر او که زمانی شوخ و سرزنده و سر حال بود، اکنون گرفته و گوشهگیراست. ناتاشا میگوید که هر بار به خانۀ پدرش سر میزند، می بیند که او، از تنهایی، خود را به کارهای خانه سرگرم می کند.
تصویر تنهایی پدر، در سرزمینی بیگانه، موضوع گزارش مصور ناتاشا است. تصویری که در شکلگیری هویت ناتاشا نیز سهم داشتهاست. خوشی پدر تبدیل به یکی از آرزوهای ناتاشا شده. ناتاشا میگوید، تنها چیزی که ذرهای از وجود شاد و بشاش پدرش را به او بازپس میدهد، دیدار از ایران و خویشاوندانش در آن جاست.
پوریا: فراموشم مکن
پوریا در لابلای اشیای خاطرهانگیز اطرافیانش دنبال نشانههایی از هویتشان گشتهاست؛ اشیایی که شاید برای دیگران ارزشی نداشته باشد، اما دارندۀ آن برایش یک جهان ارزش و معنا قایل است و هرگز از آن دل نمیکند. پوریا به بساط دهها نفر سر کشیده تا ببیند این اشیای عزیز با چه خاطراتی گره خوردهاند و چرا عزیز شدهاند و آن خاطرات چرا برای صاحب اشیا این همه اهمیت دارد.
یکی تسبیح مادرش را باارزشترین دارایی خود میداند، چون تنها یادگاری از مادر مرحومش است؛ دیگری به گردنبندی دل بسته که زمانی مادربزرگش به گردنش آویخته بود؛ سومی یک تابلوی قدیمی را از نسلهای پیشینش به ارث برده و گرامیاش میدارد... و همۀ این اشیا و خاطرات را جزء جداییناپذیر هویت خود میدانند.
نمود و هویت
داشتن پدر و مادری که از دو کشور یا شاید حتا دو قارۀ مختلف به هم رسیدهاند و به دو زبان مختلف تکلم میکنند و شاید هم از دو دین و آیین مختلف پیروی میکنند، برای فرزندانشان به ویژه در سنین پایینتر میتواند بسیار پیچیده باشد. پرسشهایی از قبیل "من کی هستم؟ متعلق به چه نژاد و قومی هستم؟ پیرو چه دین و آیینی هستم؟" میتواند باری باشد بر ذهن.
برخی برای آرامش خاطر یکی از این دو هویت و پیشینۀ قومی را برمیگزینند و دیگری را نادیده میگیرند. شماری هم با پذیرش هر دو هویت، فرهنگ خود را غنیتر میکنند. در زبان انگلیسی عنوانهایی مثل“dual heritage” یا “shared heritage” برای این افراد به کارمیبرند، یعنی افراد برخوردار از پیشینۀ فرهنگی دوگانه یا چندگانه.
اما افراد دوفرهنگی الزامأ دوتباره نیستند. آنها میتوانند نسل دوم یا سوم پدر و مادری باشند که در کشوری دیگر به دنیا آمدهاند. برای نمونه، نسلهای دوم و سوم ایرانیانی که در بریتانیا متولد و بزرگ شدهاند هم جزء افراد دوفرهنگی محسوب میشوند.
شمار ایرانیان جوان دو فرهنگه و دو تباره در بریتانیا رو به افزایش است و بسیاری از این جوانها در جستجوی شناخت بیشتری از ریشههای فرهنگی خویشند. یکی از سازمانهایی که در لندن ایجاد شده تا در این راه به این جوانان کمک کند "انجمن پرورش جوانان ایرانی IYDA " است.
ساناز عمیدی، مدیر "آیدا" میگوید که سازمان او هر دو دسته از دوفرهنگیها را دربر میگیرد؛ هم آنانی را که پدر و مادر ایرانی دارند و در بریتانیا زاده شدهاند و هم جوانان دوتبارهای را که پدر یا مادرشان ایرانی است.
در کارگاه آموزشیای که انجمن پرورش جوانان ایرانی تابستان گذشته در لندن تحت عنوان " نمود و هویت" سازمان داد، "نمود" به عنوان مظهر و تصویری معرفی شد که ظاهر فرد را به بیننده ارائه میدهد و "هویت"، به عنوان مجموع عواملی که باطن یا شناخت فرد از خود را تشکیل میدهد. این دورهها همزمان با کارگاه آموزشی "نمود و هویت" در بنیاد امید مهر تهران نیز برگزار شد که گزارش مصور آن را تحت عنوان "آن سوی چهرههای پوشيده" در ستون مطالب مرتبط اين صفحه میبينيد..
هدف از برگزاری این کارگاه، کاوش در هویت جوانان دوفرهنگی و درک تصور آنها از خودشان و تصور دیگران از آنها بود. ساناز عمیدی میگوید: "شاید جوانانی مایل باشند که از خود تصویر بهتری به دیگران ارائه دهند. آموزش تجزیه و تحلیل نقادانه، آگاهی از تنوع و چندگونگی فرهنگی و بالا رفتن اعتماد به نفس و توجه به ارزشهای خویش نیز از جملۀ هدفهای این کارگاه بود."
در بخشی ازاین دورۀ آموزشی با همکاری جدیدآنلاین، کارآموزان با اصول کارعکاسی و نحوۀ ساختن گزارش چندرسانهای آشنا شدند واز آنان خواسته شد که با استفاده از عکس و روایت، جنبهای از هویت خود را به تصویر بکشند یا داستانی را بازگو کنند که به گونهای هویت آنها را بازتاب میدهد. شگردهای عکاسی را امید صالحی، عکاس ایرانی مقیم لندن، به کارآموزان آموزش داد و در پایان دوره کار سه تن از کارآموزان برای انتشار در سایت جدیدآنلاین برگزیده شد که در بالا میبینید.
صحبت های ساناز، ناتاشا و پوریا درباره کارگاه آموزشی "نمود و هویت"
تصویر بدون چهرۀ زنی باردار، صورتهای پنهانشده پشت دود قلیان و چهرۀ دختری که از پشت یک شیشۀ رنگشده به لنز دوربین خیره شده، موضوع بیشتر عکسهایی است که سه کارآموز بنیاد امید مهر در تهران با موضوع " نمود و هویت" گرفتهاند.
بنیاد امید مهر، موسسهای است در تهران، برای توانمند سازی و آموزش مهارتهای زندگی به دخترانی که در وضعیت اجتماعی دشواری قرار دارند.
ستاره، مرضیه و نیلوفر سه کارآموز این بنیاد هستند که علاوه براینکه در کارگاه عکاسی این بنیاد شرکت کردهاند، در پروژۀ "نمود و هویت" که در تابستان امسال در تهران برگزار شد، شرکت کردهاند و نشانهها و نمادهایی از هویت خود را به وسیلۀ دوربین ثبت کردهاند.
ستاره دختر ۱۷ سالهای است که از خواهر باردارش عکاسی کردهاست. میگوید: "از خواهرم عکاسی کردم چون به نظرم باردار بودن خیلی وضعیت عجیبی داشت. او تنها ۲۱ سال دارد و از مادر شدن میترسد. دلش نمیخواست چهرهاش در این عکسها دیده شود. برای همین من تنها از سایه و اندام او عکس گرفتهام."
"تلاش کردهام در این عکسها هویت یک مادر را نشان بدهم؛ حسی که نسبت به فرزندانش دارد، ترس از آیندۀ بچهها."
ستاره که اهل کابل افعانستان است، اضافه میکند که خودش هم از مادر شدن میترسد. البته حس این که انسان دیگری در بدنت زندگی میکند، حس عجیبی است؛ حسی که ستاره سعی داشته در این عکسها که بیشتر سایهاند و اندام بیچهره، نشان دهد. به نظر ستاره، در عکسهایی که چهره واضح نیست، رمز و رازی وجود دارد که جذاب است. رمز و رازی که باعث میشود بیننده در بارۀ شخصیت پنهان در عکس حدس بزند یا فکر کند.
او که مثل بسیاری از دختران افغانی مقیم ایران تحصیلاتش را تنها تا سوم راهنمایی ادامه داده میگوید: "از دهسالگی تا کنون دفترچهای کوچک دارم که عکسهای مورد علاقهام را در آن چسبانده و خاطراتم را کنار هر عکس نوشتهام. آن قدر به عکاسی علاقهمندم که همه جا دوربین به همراه دارم و از چهرۀ آدمها عکاسی میکنم."
ستاره می افزاید: "گاهی خانوادهام مانع از فعالیتهای من شدهاند، اما من ثابت کردهام که عکاسی را دوست دارم. حالا آرزو دارم در کشور کانادا زندگی کنم وطراح لباس معروفی شوم."
نیلوفر هم عکاس چهرههایی پنهانشده پشت دود قلیان است؛ ۲۶ ساله است، اما میگوید، وقتی برای اولین بار در ۱۷ سالگی قلیان کشیدن را تجربه کرده، احساس استقلال و بزرگی به او دست دادهاست. حالا هم خیلی از مواقع با دوستانش به قهوهخانه میرود تا قلیان بکشد. میگوید: "در جامعۀ ما مرسوم نیست زنان قلیان بکشند. در قهوهخانهها به زنان و دختران ِ تنها اجازۀ قلیان کشیدن داده نمیشود و باید برای قلیان کشیدن با مردی همراه شوند."
اما او فکر میکند نباید هیچ تبعیضی بین زن و مرد باشد. برای همین هم از چهرۀ زنانی که قلیان میکشند، عکاسی کرده، هم مردان. چهرههایی که پشت دود پنهان شدهاند.
مرضیه هم یکی دیگر از کارآموزان بنیاد امید مهر است که در کارگاه عکاسی شرکت کرده و برای نشان دادن هویت خود از چهرۀ خواهر کوچکترش پشت تکۀ شیشهای رنگشده عکس گرفتهاست.
میگوید: "زندگی خواهرم خیلی به زندگی من شبیه است. چهرۀ او را پشت شیشهای قرار دادهام و آرزوها و اهدافم را با رنگ روی آنها نقاشی کردهام؛ رنگهای شاد، آرزوهایم برای آینده است و رنگهای تیره، گذشتهام."
مرضیه ۲۲ ساله است و آرزو دارد مهندس کامپیوتر شود و آموزشگاهی برای دختران همسن خودش که بیبضاعت هستند، تأسیس کند. تمام نقشهای رنگارنگ روی شیشهها هم همین رؤیاهاست.
وی میافزاید: "افکار مزاحم و موانعی را که در ذهنم شکل میگیرد، با رنگهای سیاه و تیره تصویر کردهام. چیزهایی که مانع موفقیت من میشوند و واقعیت خارجی ندارند، فقط در افکار من هستند."
او وقتی به خودش فکرمیکند، ناامید میشود. فکر میکند همسن و سالهایش از او جلوتر هستند. دوست دارد وقتی تلاش میکند، هیچ چیز مانعش نشود؛ نه جامعه، نه خانواده. مرضیه میگوید: "عکاسی برای من فرصتی است تا بخشی از افکارم را به تصویر بکشم. در گذشته برای رسیدن به خواستههایم روی کمک خانواده حساب میکردم، اما حالا متوجه شدهام تنها خودم میتوانم به خودم کمک کنم."
کارگاه "نمود و هویت" به طور هم زمان در بنیاد امید مهر در تهران و انجمن پرورش جوانان ایرانی (آیدا IYDA) درفصل تابستان در لندن برگزار شد. آیدا که برای کمک به جوانان ایرانی دو فرهنگه تاسیس شده می کوشد پیوند آنان را با فرهنگ ایران تقویت کند. ساناز عمیدی، مدیر انجمن آیدا و هماهنگکنندۀ این پروژه آموزشی میگوید: "بچههایی که در مدرسۀ آیدا فعالیت میکنند فرزندان مهاجرینی هستند که دو سه نسل از ایران دور بوده اند و یا یکی از والدینشان خارجی است. آنها یک روز در هفته را در این مدرسه به یادگیری زبان فارسی و مهارتهای دیگر می پردازند. این بچهها وضعیت متفاوتی با دختران بنیاد امید مهر در تهران دارند، اما شباهتهایی هم میان آنها هست. هر دو گروه در ردۀ سنیای هستند که به دنبال هویت خود میگردند وگاه با شرایط اجتماعی، جنسیتی، اقتصادی و فرهنگی مشکل روبرو هستند."
به گفتۀ ساناز عمیدی دلایل مختلفی باعث شدهاست که دختران بنیاد امید مهر در این عکسها تصویری واضح از چهرۀ خود ارائه ندهند؛ به طور مثال، این دختران چندان علاقهای ندارند به عنوان مهارتجویان این بنیاد معرفی شوند. شرایط فرهنگی هم در این وضعیت مؤثر است و البته دلیل مهمتر مشکلاتی است که این دختران در بارۀ هویت خود با آن روبرو هستند و در خود انگارههایی که خلق کردهاند، این مشکلات را به نمایش گذاشتهاند. این دختران از قومیتهای مختلفند. برخی اهل کشور افعانستانند و از نظر اقتصادی مشکلاتی دارند.
عمیدی میگوید: "هویت را میتوان با ابزار متعددی نشان داد که نمود یا تصویر افراد از خودشان، سادهترین راه نمایش هویت است. یکی از تفاوتهایی که میان آثار کارآموزان بنیاد امید مهر و انجمن آیدا وجود دارد، نمایش چهره در تصویرهای بچههای انجمن آیدا و پرهیز از نمایش چهره در میان دختران بنیاد امید مهر است. البته، برخلاف دختران بنیاد امید مهر، کارآموزان انجمن آیدا بیشتر از اشیاء شخصیشان برای نمایش هویتشان استفاده کردهاند.
ساناز عمیدی عکاسی در این پروژه را ابزاری انتزاعی برای بیان معنای هویت میان نوجوانان و جوانان این دو مؤسسه میداند که با ارائۀ نشانههایی امکان کشف شخصیت و هویت آنها را میسر میکند.
دختران بنیاد امید مهر در کارگاه عکاسیشان، علاوه براین که شیوۀ استفاده از دوربین را از مهرداد عسکری آموختهاند و کوشیدهاند حوزههای مختلف عکاسی را تجربه کنند، در حاشیۀ این پروژه فرصتی برای نمایش جهان درونی، افکار و خواستههای پنهان و آشکارشان پیدا کردند و حالا قرار است این آثار در دو شهر تهران و لندن به نمایش گذاشته شود.
در نمایش تصویری این صفحه عکس های ستاره، مرضیه، و نیلوفر را میبینید که برداشت آنها را از هویت خود و یا محیط اطرافشان نشان می دهد. این عکسها از میان عکسهای کارآموزان دورۀ "نمود و هویت" برای نشر در جدیدآنلاین برگزیده شدهاست.