Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

فواد خاک‌نژاد

آزاده‌ اخلاقی یکی از عکاسان جوان معتبر ایرانی‌ست. این را جایزه‌ها و نمایشگاه‌های مختلف بین‌المللی‌اش ثابت می‌کند.

او در سال ۱۳۵۶ در شیراز به دنیا آمد و شاید روح شاعرانۀ شیراز باعث شد که آزاده در شانزده‌سالگی تصمیم گرفت شاعر شود. شعر می‌گفت و در جمع‌های ادبی شرکت می‌کرد، تا این که برای تحصیل در رشتۀ کامپیوتر ایران را به مقصد استرالیا ترک کرد و وارد مؤسسۀ سلطنتی تکنولوژی ملبورن RMIT شد.

می‌گوید روزی فهمید که به رشته کامپیوتر علاقه ای ندارد و قرار نیست او مهندس کامپیوتر شود.  از همین رو از میان رشته‌های انتخابی موسسۀ سلطنتی تکنولوژی ملبورن، سینما را انتخاب کرد و در درسهای سینمایی حاضر شد.

گورستان‌ها

نخستین پروژه‌اش عکاسی از گورستان‌های استرالیا بود. هر روز صبح تا شب به گورستان‌ها سر می‌زد و از قبرها عکاسی می‌کرد. آن‌طور که خودش می‌گوید، این پروژه او را به شدت افسرده کرد و وقتی از این مجموعه یک نمایشگاه اینترنتی گذاشت، کسی برای او ای‌میل زد که: "تو چه‌قدر باید مریض باشی که در بیست‌ودو سالگی چنین عکس‌هایی بگیری!"

بازگشت به ایران

اخلاقی وقتی در استرالیا دانشجوی فوق‌لیسانس شد و به گفتۀ خودش، همه چیز برایش خوب پیش می‌رفت، ناگهان تصمیم گرفت به ایران برگردد و به فیلم‌سازی مشغول شود. پس از بازگشتش به ایران در سال ۱۳۸۳ دستیار عباس کیارستمی و منیژه‌ حکمت شد و خودش هم چند فیلم کوتاه ساخت. تا این ‌که فضای سینمای موجود در ایران دلش را زد و تصمیم گرفت به جای فیلم‌ساز بودن "آرتیست" باشد. پس عکاسی را برگزید.

ترجمه در کنار عکاسی

آزاده‌ اخلاقی در کنار کار عکاسی به ترجمه هم مشغول است و برای روزنامه‌های معتبر ایرانی ترجمه می‌کند. ماه گذشته ترجمه‌ای از آزاده اخلاقی منتشر شد که می‌توان آن را یک انتخاب خوب و درست برای یک مترجم دانست. نشر چشمه در ایران، کتاب "رومن به روایت پولانسکی" را با ترجمۀ آزاده اخلاقی وارد بازار می‌کند.

من؛ آن‌گونه که دیگری می‌خواهد

تازه‌ترین مجموعه عکس آزاده اخلاقی با استقبال فراوانی رو‌به‌رو شد. عکس‌هایی که به گفتۀ آزاده، هم او و هم سوژه‌اش در شکل گیری‌اش نقش داشته‌اند. او در این مجموعه عکس به "دیگری بزرگ" می‌پردازد. آزاده در این مجموعه عکس در پی نشان دادن این است که انسان‌ها در کنار دیگران همانی هستند که دیگران می‌خواهند. این تأثیر می‌تواند در کلام و پوشش باشد یا در آرزوهای آن فرد برای ما.

او در این مجموعه عکس، به گفتۀ خودش، در کنار آدم‌های زندگی‌اش ایستاده. آنهایی که با آنها مراوده دارد، به آنها دلبستگی دارد، با آنها به سفر می‌رود و...

در گزارش ‌تصویری این صفحه عکس‌هایی را خواهید دید از آزاده اخلاقی  از مجموعه‌های "تعلیق در تهران"، "بازتاب‌هایی از خود"، "در ستایش نوشتن" و نیز مجموعۀ کامل عکس‌های "من، آن‌گونه که دیگری می‌خواهد".

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

کامکاران را شاید همه بشناسند؛ در جهان موسیقی معاصر ایران این خاندان صاحب‌نام و محبوب است. اما در جهان نقاشی اندک کسی با ارژنگ کامکار، استاد تنبک گروه کامکاران آشناست، که اینک بیش از سی سال است گاه و بی‌گاه نقاشی می کند و شماری از منتقدان تابلوهایش   و گذارش را از رئالیسم به نقاشی انتزاعی و ذهنی پسندیده‌اند. "رنگ ترانه‌ها" عنوان تازه‌ترین نمایشگاه ارژنگ کامکار است که برای یک هفته در فرهنگسرای نیاوران تهران برپا بود.

ارژنگ کامکار در سال ۱۳۳۵ در سنندج و در خانواده‌ای موسیقی‌دان متولد و از کودکی نزد پدرش با موسیقی و ساز تنبک آشنا شد. بعدها در ارکسترهای " فرهنگ و هنر" و " رادیو سنندج " که به رهبری پدرش اداره می‌شد، شرکت کرد.

در سال ۱۳۵۵ با گروه" شیدا " و "عارف" همکاری داشت و به موازات آن به نقاشی هم علاقه‌مند بود و
آن را دنبال می‌کرد تا امروز که در جمع هنرمندان نقاش قرار گرفته‌است. طراحی و آب‌رنگ را نزد شهاب موسوی‌زاده فرا گرفت و در سال ۱۳۵۶ به دانشکدۀ هنرهای زیبا راه یافت. از آن زمان هنر نقاشی را همراه با موسیقی به طور جدی ادامه داده‌است.

تا به امروز چندین نمایشگاه از آثار او برگزار شده که آخرین آن از تاریخ ۲۶ شهریور ماه تا ۲ مهرماه در فرهنگسرای نیاوران جریان داشت. در این نمایشگاه ۷۲ اثر نقاشی ارژنگ را به نمایش گذاشتند که بسیاری از انها به فروش رفت.

هوشنگ کامکار، از برادران صاحب‌نام ارژنگ، در بارۀ نقاشی‌ها و نمایشگاه اخیر او می‌گوید:

"ارژنگ چند سالی بیش نداشت که علاقۀ بی‌حد، حتا عشق‌ورزی‌اش به طراحی و نقاشی را بروز داد. علاقه‌ای که با توان و استعدادی پررنگ همراه بود. کودک بود و سنی نداشت و به طبع فارغ از گرایش‌های سیاسی، در کاغذهای یادداشت، چهرۀ سران وقت حکومت و چهره‌های سرشناس را بیشتر با دیدی انتقادی نقاشی می‌کرد و با شوق و ذوق و اشتیاق به ما و دیگران نشان می‌داد. گویی این یکی از کامکارها از بدو خلقتش، بیش از موسیقی، شیفتۀ نقاشی بود. ارژنگ به دانشگاه هم که آ مد، در رشتۀ نقاشی قبول شد.

هیچ گاه ارژنگ را بدون دفتر طراحی ندیدم. جالب است که هنگام تمرینات یا تدریس موسیقی، چه بسا پشت صحنۀ کنسرت، ارژنگ دمی و لحظه‌ای را غنیمت می‌دانست و سری به این دفتر طراحی می‌زد. چند نمایشگاه هم برگزار کرد، اما آن نمایشگاه‌ها درخور نام و توان او نبود. ارژنگ در پی رویکردهای نوین در نقاشی‌اش بود و من همیشه با او از لزوم برپایی موارد نمایشگاه‌های درخور توجه می‌گفتم تا هم آثارش به مردم و علاقه‌مندان عرضه شود و هم به مدد نقد و نظر کارشناسان صیقل و رشد یابد. اکنون خوشحالم که بعد از ۱۲ سال به این توصیه‌ام گوش داده‌است و قرار است بخش مهمی از آثارش را به نمایش بگذارد." 

گزارش این صفحه را شوکا صحرایی از نمایشگاه "رنگ ترانه‌ها"ی ارژنگ کامکار تهیه کرده‌است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

بهرام دبیری در ماه آذر ۱۳۲۹ در شیراز به دنیا آمد. از دوازده‌سالگی به آموختن نقاشی پرداخت. خود او در بارۀ‌ آن سال‌ها می‌نویسد: "در یکی از روز‌های پاییز در شیراز به دنیا آمدم. ارغوانی ارغوان را بر سر دیوار باغ‌ها به یاد دارم و گل‌های زرد بابونه را در باران. اول می‌خواستم شاعر باشم، بعد گیاه ‌شناس، اما رنگ گل‌ها و گرمای نگاه‌ها و اندام‌ها مرا شیفتۀ نقاشی کرد. کودکی‌ام پر از داستان‌های مثنوی و شاهنامه بود که شب‌ها مادرم برایم می‌گفت. برای خوب خواندن غزلی از حافظ، پدرم به من جایزه می‌داد. همراه خانواده به تهران آمدم. وارد دانشکدۀ هنر‌های زیبا شدم. کتابخانۀ‌ حقیرش برایم گنجی بود. با سیمین اکرامی که در رشتۀ مجسمه‌سازی تحصیل می‌کرد، ازدواج کردم. زندگی باشکوه‌‌تر شد. روزی صدها صفحه طراحی می‌کردم، از صورت و دست و اندام و اشیا. نقاشی برایم جستجوی خودم بود."

سال ۱۳۴۷ نخستین نمایشگاه خود را در گالری سپید برپا کرد.

در سال ۱۳۴۹ وارد داشکدۀ هنر‌های زیبای تهران شد. در سال‌های آغاز دانشجویی تحت تأثیر نقاشانی چون بوش و بروگل قرار گرفت. با استادانی چون هانیبال الخاص، بهجت صدر، پرویز تناولی و روئین  پاکباز کار کرد.

در این سال‌ها با آثار نقاشی دیواری مکزیک آشنا شد. او نقاشی را به طور حرفه‌ای از این سال‌ها آغاز کرد. او در این دوران عمومأ از تکنیک رنگ و روغن استفاده می‌کرد و هر روز ساعت‌ها مشغول طراحی می‌شد.

بهرام دبیری از سال ۱۳۴۷ که نخستین نمایشگاه خود را برگزار نمود، تا به امروز سالی یک نمایشگاه برپا کرده‌است.

محسن طاهر نوکنده، منتقد نقاشی، در تقسیم‌بندی آثار دبیری می‌نویسد: "دورۀ نخست آثار دبیری که تا سال‌های ۵۶ و ۵۷ ادامه دارد، دورۀ نمادگرایی اوست. انگار انسان نخستین، تازه به ساختار آیین مناسکی خود دست یافته‌است. این دوره گویاترین نمونه از ذهنیت اوست از دنیای اسطوره‌ساز اطرافش، که با رؤیا چندان فاصله ندارد و به اجرای مناسک آیینی می‌ماند. دورۀ دوم آثار او که در سال‌های ۵۷ به بعد آغاز می‌شود، دور‌ه‌ای است که محیط زندگی و طبیعت اطرافش دگرگونی یافته. دوره سوم آثار دبیری با طبیعت بی‌جان آغاز می‌شود. دوره‌ای بارور و راهی تازه که برای او فرصت آموختن و آمیختن شیوه‌های گوناگون و تجربه‌های متفاوت و هم‌زمان را فراهم می‌آورد."

در گزارش مصور این صفحه که شوکا صحرایی تهیه کرده‌است، بهرام دبیری دوره‌های نقاشی‌اش را توضیح می‌دهد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

"هنر فردا" فصلنامۀ تخصصی هنرهای تجسمی است که اخیرأ در تهران رونمایی شد. در گذشته نیز مجله‌ای با همین نام، اما با هیئت تحریریه‌ای متفاوت، منتشر می‌شد. هیئت تحریریۀ جدید "هنر فردا" با سردبیری حمید کشمیرشکن تصمیم گرفته‌است که با پرداختن به هنر امروز ایران و خاور میانه، بکوشد تا فردای هنرهای تجسمی منطقه را ترسیم کند.

تعریف دست‌اندرکاران هنر فردا از مفهوم‌های "هنر" و "هنرمند" همسان با مفهوم‌های "آرت" و "آرتیست" غربی است و شامل حوزه‌هایی هنری چون سینما و تئاتر و موسیقی نمی‌شود، بلکه صرفأ  هنرهای تجسمی را دربر می‌گیرد. البته، به گفتۀ حمید کشمیرشکن، هنر تجسمی امروز یک مبحث میان‌رشته‌ای است که از مسایل مربوط به دیگر حوزه‌های فرهنگ و اجتماع مجزا نیست؛ خصلت هنرهای امروزی این است که گاه عنصرهایی را از تئاتر یا سینما یا موسیقی وام می‌گیرد و نهایتأ چیزی را شکل می‌دهد که با هنرهای دراماتیک و موسیقایی متفاوت است.

صحبت های علیرضا سمیع آذر هنرشناس و رئیس پیشین موزه هنرهای معاصر تهران در مورد مجله هنر فردا
سردبیر هنر فردا معتقد است که طی یک دهۀ اخیر در عرصۀ هنری ایران اتفاقات مثبت بسیاری رخ داد که منجر به تولیدات هنری چشمگیر شد و هنر ایران را به زبان بین‌المللی هنر نزدیک ‌کرد. برای تثبیت و ماندگاری و توسعۀ این تحولات به بستر مناسبی نیاز بود که به باور آقای کشمیرشکن، فصلنامۀ هنر فردا آن را فراهم کرده‌است. هنر فردا قصد دارد با تحلیل و بررسی و نظریه‌پردازی در مورد فرآیندهای نوپای هنری ایران و منطقه زمینۀ رشد و گسترش آنها را مهیا کند و پایه‌های استواری را برای هنر تجسمی وزین فردا شکل دهد و مبانی آن را به آیندگان منتقل کند.

با همین هدف مجلۀ هنر فردا در شمارۀ نخست خود گفتمان‌هایی را در بارۀ معاصر بودن در هنر، رویکرد مدرن و اشیای هنری معاصر، مدرنیته و پست‌مدرنیته در هنر و الگوهایی برای معاصریت در هنر امروز ایران را مطرح کرده‌است. منظور از "معاصریت" هم، از دید نویسندگان هنر فردا، گرته‌برداری یا تقلید از هنر معاصر غرب نیست، بلکه هنری است که با زبانی بین‌المللی از بستر هنری ایران و منطقه برمی‌خیزد. این موضوع در مطلبی زیر عنوان پرسش‌آمیز"چگونه می‌توان در جهان‌های غیر غربی به هنر اندیشید؟" مطرح شده که با پرسشی دیگر اغاز می‌شود:

"چرا روشنفکران غیر غربی چنین کم به هنر توجه نشان می‌دهند، یا بهتر است بپرسیم چرا مسئلۀ زیباشناسی در مدار دغدغه‌های ذهنی‌شان جایی ندارد؟" داریوش شایگان، اندیشمند ایرانی، تلاش کرده‌است با تطبیق و مقایسۀ رویکرد روشنفکران غربی و غیرغربی به مقولۀ هنر این موضوع را بشکافد.

در کنار داریوش شایگان، پژوهشگران و منتقدانی چون آیدین آغداشلو، محمد بهشتی، صادق خرازی، مرتضی کاظمی، محمد ضمیران و حسین نمکدوست نیز عضو شورای مشاوران این فصلنامه هستند. در این شورا نویسندگان و محققان غربی چون ادوارد لوسی اسمیت، پروفسور جیمز آلن از دانشگاه آکسفورد، کریستین گروبر از دانشگاه ایندیانا و آنا کنتادینی از دانشگاه لندن نیز عضویت دارند. شورای نویسندگان مجله از علیرضا سمیع آذر، حمید سوری، محمدباقر ضیایی، بهنام کامرانی و حمید کشمیرشکن متشکل است. مطالب هنر فردا به دو زبان فارسی و انگلیسی در مجلدی قطور و نفیس منتشر می‌شود.

اقتصاد هنر نیز از جملۀ مباحث هنر فرداست و در شمارۀ نخست آن مطلبی از سنگین‌وزن‌های بازار هنر جهان در سال ۲۰۰۸ منتشر شده‌است. استقبال گرم محافل غربی از آثار هنری ایرانی که اخیرأ مشاهده می‌شود، می‌تواند از انگیزه‌هایی مجله‌ای چون "هنر فردا" باشد.

هنر فردا در نظر دارد در هر شمارۀ خود به کارنامۀ یکی از هنرمندان سرشناس معاصر  بپردازد و در شمارۀ نخست پروندۀ هنری مسعود عربشاهی، از تقاشان نوگرای برجستۀ ایران را مرور کرده‌است.

در گزارش مصور این صفحه دکتر حمید کشمیرشکن، سردبیر فصلنامۀ هنر فردا، هدف‌ از راه‌اندازی این مجله را توضیح می‌دهد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
علی فاضلی

آخر تابستان آن سال انگار مثل همۀ سال های قبل بود. بچه‌های مدرسه کیف و دفتر و قلم خریده بودند و خودشان را برای رفتن سر کلاس حاضر می‌کردند. نخل‌های خرما، گویی بعد از آن تابستان گرم می‌خواستند قدری بیاسایند. اما هیچ کس فکرش را هم نمی‌کرد که این آرامش قبل از طوفان است. خبر همه جا پیچید :عراق به ایران حمله کرد.

صدای موشک، بمب و هواپیماهای نظامی آسمان شهرهای مرکزی و غرب ایران را پر کرد. صدام حسین، رئیس جمهور وقت عراق، خوزستان را از ایالت‌های کشورش نامید و حتا قصد داشت  سه‌روزه  تهران را بگیرد؛ رؤیایی که  پس ازگذشت  ۲۸۸۷ روز هم محقق نشد. هشت سال جنگ چیزی نبود که نه ارتش صدام حسین  بتواند آن را پیش‌بینی کند، نه این سوی مرز نیروهای ایرانی. برای همین است که عده‌ای آن را بعد از جنگ ویتنام طولانی ترین جنگ قرن بیستم می‌خوانند.

این جنگ خانمان‌سوز چندصد میلیون دلار خسارت مالی و چندین صد هزار کشته، زخمی، معلول، اسیر گمشده از هر دو طرف گرفت. در آن جنگ از مین و موشک گرفته تا بمب‌ شیمیایی و گاز خردل به کار رفت.

در ذهن من و امثال من که در آن زمان سن و سالی نداشتیم، از جنگ و خاطرات آن تنها چند چیز باقی است. از جمله قلک‌های پلاستیکی به شکل نارنجک و یا تانک که به ما، دانش آموزان مدرسه‌ای، می‌دادند تا کمک‌های کوچک‌مان را برای مخارج جنگ در آن بریزیم. به ما می‌گفتند: "با هر هفتاد تومان شما می‌شود یک فشنگ خرید و این خودش خیلی است".

برای خیلی‌های دیگر جنگ یادگارهایی گذاشت که داغ آن را تا به امروز فراموش نکرده‌اند. عدۀ زیادی مجبور به ترک خانه‌هایشان شدند. برخی حتا فرصت نکردند چیزی بردارند؛ تنها لباس تن‌شان و یک پتو کل بساط‌شان بود. شهرهای دورتر از جبهه شدند میزبان این عدۀ جنگ‌زده. مشهد هم  یکی از این شهرها بود. شهرک مهاجران مشهد یا شهرک شهید بهشتی که معروف به شهرک عرب‌هاست، یادگاری از همان روزهای سهمگین است. مردم عرب جنوب یکی پس از دیگری آمدند و اینجا را مکان امنی یافتند، به‌دور از غرش موشک‌ها و شکاری‌های عراق، و ماندگار شدند.

وارد شهرک که می‌شوید، گویی دیگر در مشهد نیستید؛ صداها و گویش‌های عربی از  در و دیوار می آید، لباس و فرهنگ و سنن عربی موج می‌زند، زبان بازی کودکان خیابان هم عربی است. تقریبأ همه همدیگر را می‌شناسند و به هم  سلام می‌کنند.

چهل و دو بلوک مسکونی، هر کدام شامل چهل و پنج واحد یک ، دو و سه‌خوابه، نزدیک به هزار و چهارصد خانواده را در خود جای داده‌است. شکل و شمایل خانه‌ها در شهرک دلپسند نیست. هر کسی سعی کرده محل زندگی‌اش را به گونه‌ای بپوشاند و تزیین کند. گویی هیچ کدام دلبستگی به آن ندارند و قرار است امروز یا فردا بازپس به خانه‌های سابق‌شان اسباب‌کشی بکنند، با اینکه عدۀ زیادی از آنها مالک خانه‌هایشان شده‌اند و دیگر مستأجر نیستند. گویی اینجا را کاروان‌سرایی می‌دانند که نباید به آن دل بست.

پای حرف سالمندان‌شان اگر بنشینید، نمی‌توانید در کلام و چهره‌شان نشانی از رضایت ببینید. آنها دوست دارند به شهر و دیارشان برگردند، به محیطی که در آن پرورده شده‌اند، به خانه‌های اجدادی‌شان، و انتظار کمک‌های بیشتر از سوی دولت داشته‌اند. جوان‌ترها اما خوشنودتر به نظر می‌رسند.

پای صحبت هر کدام از شهرک‌نشین‌ها بنشینید، گلایه از این دارند که شهرک‌شان شهرت خوبی ندارد، آن هم به خاطر چند جوان لاابالی که در شهرک و حوالی آن پرسه می‌زنند و اعتیاد دارند و موادفروشی می‌کنند.

اما بسیاری از جوانان شهرک به آینده‌ای روشن امیدوارند و الگوهایی از پیشرفت در ذهنشان دارند؛ مثل علی موسوی و مهرداد میر، فوتبالیست‌های لیگ برتر ایران و بایر لورکوزن آلمان و نیز محسن چاووشی، خوانندۀ مشهور پاپ و راک  ایران که همه روزگاری از مهاجران ساکن همین شهرک بوده‌اند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امید صالحی

نامش محمدتقی طاهرزاده بود. در شهریور ۱۳۴۹ به دنیا آمده بود. نخستین بار نام  او را از تلویزیون شنیدم. او در هفده سالگی  به جبهه رفته بود. در نبردی مجروح شده و به اغما رفته بود. ۱۷ سال تمام در حالت اغما بود. پدر و مادرش با دلسوزی و امیدواری  از او پرستاری کردند.

او یکی از هزاران جانباز جنگ بود. اما داستانی متفاوت داشت. بسیاری از سیاستمداران به دیدنش می‌رفتند. در مبارزات انتخاباتی از او نام می‌بردند تا وفاداری خود را به جانبازان نشان دهند. جوانی که به خاطر جنگ بیش از نیمی از عمر کوتاهش را روی تخت خوابیده بود.

بعد از شنیدن نام او از تلویزیون، که جانبازی است دراغما، کنجکاو شدم او را بشناسم؛ نشانی‌اش را از بیناد شهید گرفتم و راهی شهر اصفهان و خانه‌ای شدم که محمدتقی در یکی از اتاق‌های آن خوابیده بود.

من در ایام جنگ نوجوان بودم.  پدرم ارتشی بود و مدام در جبهه بود. هر گاه که به خانه باز می‌گشت و از دوستانش، که می‌جنگیدند و شهید می‌شدند، داستان و خاطره می‌گفت،  دلم می‌خواست این آدم‌ها را از نزدیک ببینم و از آنها عکاسی کنم. کودکی و نوجوانی من پر از اتفاقات مربوط به جنگ بود، ولی من آن روزها عکاس نبودم، اما دیدار با محمدتقی بهانه‌ای شد تا بتوانم بخشی از اتفاقاتی این جنگ را که تا سال‌ها پس از آن هم ادامه داشت،  ثبت کنم.

خانوادۀ طاهرزاده وقتی دیدند هدفم از گرفتن این عکس‌ها ثبت واقعیت جنگ ایران و عراق است و سختی‌هایی که مردم سرزمین ایران در این دوران متحمل شده‌اند، قبول کردند تا تعدادی عکس از پسرشان گرفته شود.

وقتی برای نخستین بار وارد اتاقش شدم، حس احترام نسبت به او داشتم. با آن که می‌دانستم عکس‌العملی نشان نمی‌دهد، بلند سلام کردم. چهار حلقه عکس از او گرفتم و به تهران برگشتم، اما نمی‌توانستم او را فراموش کنم. مدام با خانواده‌اش در تماس بودم. پدر و مادر او با عشق و علاقه از او نگهداری می‌کردند. با وسواس و حوصله. انگار نخستین روزی است که فرزندشان روی تخت بیماری افتاده  بود.

مادرش در صحبت‌هایش ابراز نگرانی می‌کرد، از این که زخم بستر بگیرد، از زخم کوچکی که روی کمرش ایجاد شده بود و این که باعث شده بود مدت‌ها مورد پرستاری ویژه قرار گیرد. مادرش نیز از شکستگی پای پدرش می‌گفت که جابه‌جا کردن پسرشان را در بستر برای او مشکل کرده بود.

پدرش هم امیدوار بود. می‌گفت محمدتقی گاهی لبخند می‌زند یا اشک از چشمانش جاری می‌شود. آنها علی‌رغم نظر پزشکان که گفته بودند او زیاد زنده نمی‌ماند، امید داشتند پسرشان بهبود پیدا کند و حتا به فکر داماد کردنش بودند. از همین رو پیوسته مراقب او بودند تا شاید از این خواب  طولانی بیدار شود. اما او همچون زیبای خفته، قهرمان  داستان دوران کودکی همۀ ما، آرام روی تخت دراز کشیده بود.

سال‌ها از پایان جنگ می‌گذشت، اما خانوادۀ او همانند هزاران خانوادۀ دیگر هنوز درگیر پیامدهای جنگی بودند که سرنوشت بسیاری از ایرانیان را دگرگون کرد.

او سرانجام در چهارم اردیبهشت ۱۳۸۴جان سپرد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نبی بهرامی

"اگرچه این نامه دردی را دوا نمی‌کند. چون الآن یک ماه است که از همدگیر دور هستیم. دوری یک ماه با این چند کلمه که ارزشی ندارد، آرامم نمی‌کنند. اگرچه یک ماه چیزی نیست، ولی برای من و تو خیلی زیاد است. هرگز باور نمی‌کردم که بتوانم یک ماه از تو جدا بشوم و تو را در خانه تنها بگذارم..."

نامه‌هایت را یکی یکی با دقت می‌خوانم. به فعل‌هایش که سوم‌شخص نیستند، فکر می‌کنم. به قیدهایش که همه از وصال هستند، نه از فراق. پدر به این فکر می‌کنم که  نمی‌توانم بدقول صدایت کنم. این نبودن دست تو هم نبود.

تو هم عاشق مادرم بودی. عاشق من، عاشق بودن و زندگی کردن. اما نبودنت آزارم می‌دهد. دلتنگم می‌کند. مادر هم دلتنگ نبودنت است. مادر هم به نبودنت عادت نکرده. گاهی سراغ صندوقچه می‌روم. همان صندوقچه‌ای که پر است از نامه‌هایی که از جزیرۀ مجنون نوشتی؛ از فاو و دوکوهه. همان‌هایی که برای "ایمان"ات نوشتی و الآن ایمان تو را "نبی" صدا می‌زنند.

گاهی به دور از چشم مادر چرخی بین نامه‌ها می‌زنم. چشمم به نامه‌ای که با بی‌سلیقگی عکس دوتا قلب بالای آن کشیده‌ای، می‌افتد:

"الآن پسرخاله‌ات هم کنارم نشسته، وقتی بالای کاغذ قلب کشیدم خنده‌اش گرفت. نمی‌دانم چه بنویسم. چون هشت سال... خاطرات هشت سال را که نمی‌توان درون دو صفحه کاغذ نوشت. این چندتا کلمه به خاطر این است که در فکرم نباشی... و بدانی عباست هنوز زنده است و انشالله تا آخر عمر با هم هستیم."

مادر می‌گفت: ما تشنۀ دیدن همدیگر بودیم. خانواده‌هایم رفت‌وآمد داشتند، اما از علاقۀ ما بی‌خبر بودند. وقتی پدربزرگ از عشق ما باخبر شد، دیگر نگذاشت به هر بهانه‌ای بیایی خانۀ ما. می‌گفت: قرار گذاشتیم که هر روز با موتور گازی از کنار خانۀ ما بگذری، تا لااقل صدای موتورت را بشونم. گرد خاک موتورت کوچه را بردارد. آن زمان نه پيامک بود، نه تلفن. نمی‌دانم شاید همین نامه‌هایی که برایمان مانده از سر نبودن این امکانات دیجیتالی باشد.

مادر می‌گفت: "اما سخت بود. بیشتر ملاقات ما کوچه نرسیده به خانه‌مان خلاصه می‌شد. به بهانۀ بستن بند کفش جلوم مکثی می‌کرد و با یک نگاه معنی‌دار از کنار هم می‌گذشتیم. به همین هم دلخوش بودیم و راضی."

مادر می‌گفت: "تابستان اولین سال ازدواج‌مان مسافرت شمال رفتیم. می‌خندیدم. خوش بودیم. گفته بودی که کاش این جنگ تمام شود تا بتوانم بیشتر کنارت باشم. گفتی که از کشتن آدم‌ها متنفرم و تاب دیدن شهادت دوستانم را ندارم. کاش این جنگ تمام شود تا بدانی چرا هشت سال برای رسیدن به تو سماجت و پافشاری کردم. همان‌جا قرار گذاشتیم باز هم بیاییم شمال، هر طور که شده. اما تابستان سال دیگر بر خلاف آنچه می‌خواستیم شد. از آنچه می‌ترسیدم، اتفاق افتاد. دیگر پدرت بر نگشت. و برای همیشه تنها شدم.از طرفی باید جوابگوی حرف پدربزرگ می‌بودم. از همان روز اول با ازدواج ما مخالف بود. می‌گفت: "عباس پاسدار است و همیشه درجنگ. زندگی‌ات را خراب می‌کنی. جنگ شوخی‌بردار نیست". اما هنوز باور نکرده بودم که نیستی. مفقودالاثر بودی. حتا پلاکی هم برای قانع کردنم نبود. من مانده بودم و هزاران آروزی اتفاق نیافتاده. من مانده بودم و طفلی شش‌ماهه که نمی‌دانم چه آینده‌ای در انتظار او نشسته‌است".

نامه‌های نخ‌نما را با احتیاط می‌خوانم، گوشه‌ای جمع می‌کنم. از دست خط کج و کولۀ مادر خنده‌ام می‌گیرد:

"عباس، همیشه به فکر این بودم کی جنگ تمام می شه تا ما هم طعم یه زندگی بدون استرس و نگرانی رو بچشم. تمام می‌شود. مگر نه؟ عباس، از دستت ناراحتم. ناراحتم، چون وقتی بودی در خانه، به من کمک می‌کردی، اما حالا جای خالیت در خانه معلوم است و وقتی تنها در خانه می‌نشینم و جای خالی تو را می‌بینم، گریه می‌کنم. چون ماه رمضان همۀ مردم خانه هستند و پیش هم زندگی می‌کنند. همین‌ها رو که می‌بینم ناراحت می‌شوم".

خودت هم می‌دانی، کمتر سر خاک می‌آیم. می‌دانم که زیر این سنگ از تو خالی است. خیلی وقت است که خالی‌اش کرده‌ای. و من خوب می‌دانم که چرا. درست از وقتی که درختچۀ بالای سرت این‌قدر سبز و پر شد، فهمیدم که دیگر نیستی. حتا دیگر نیستی تا نگذاری کسی پرچم سبز یا ابوالفضلت را ببرد.

پدر! راستش نمی‌دانم این قصۀ چند نفر است؛ قصۀ چند عاشق شیدا. چند نفر چراغ خانه‌هاشان خاموش شد و روزهایشان را با قاب عکس و لباس‌های تاخورده و هزارن خاطره سپری می‌کنند. اما این را می‌دانم که اگر این جنگ خانمان‌سوز نبود، قبرستان‌هامان این‌قدر وسعت نداشت. می‌دانم که این ملت هشت سال سخت و سیاه را به خود نمی‌دیدند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

هانبیال الخاص نقاش نوگرای آشوری تبار ایران روز ۲۳ شهریور در ۸۰ سالگی بر اثر ابتلا به سرطان در آمریکا درگذشت. درگذشت هانیبال الخاص از قضا با برپایی نمایشگاه "هنر معاصر ایران" در گالری ماه مهر تهران مصادف شد که آثار او را نیز دربر دارد.

"هر وقت نگاه می‌کنم که چطور شده که من نقاش شده‌ام، می بینم تصادف‌هایی بوده، امکاناتی در کنار من بوده که چه بسا دست خود من هم نبوده، یعنی اتفاق افتاده و من شده‌ام نقاش."

این حرف‌ها را هانیبال الخاص دو سال پیش به جدید آنلاین گفت. او  در ۲۶ خرداد ۱۳۰۹ (برابر با ۱۵ ژوئن ۱۹۳۰) از پدر و مادری آشوری در کرمانشاه متولد شد.

در چهارده‌سالگی برای اولین بار توسط جوانی به نام آلکسی گیورگیز که نقاشی را در روسیه فرا گرفته بود، با رنگ و روغن آشنا شد. هانیبال با اشتیاق به نزد او می‌رفت و پالت (تخته شستی) او را پاک می کرد. رنگ‌ها را برایش می‌چید و به نقاشی‌هایش نگاه می‌کرد. و به گفتۀ خودش "گاهی هم کاغذ و رنگ به من می‌داد و می‌گفت نقاشی کن."

بعدها او نقاشی را به صورت جدی نزد استاد جعفر پتگر دنبال کرد. سال‌ها بعد زمانی که در آمریکا مشغول تحصیل در رشتۀ طب بود، به دلیل علاقۀ فراوان به نقاشی، طب را رها کرد و به تحصیل در رشتۀ هنرهای تجسمی مشغول شد. در سال ۱۹۵۸ از انستیتوی هنر شیکاگو در رشتۀ هنرهای تجسمی دانشنامۀ خود را گرفت و در سال ۱۳۵۹ گالری گیلگمش را در تهران تأسیس کرد.

از همان آغاز کار، هانیبال احساس کرد که انسان برای او از هر موضوع دیگری جالب‌تر است: "خیلی دوست داشتم به قیافه و نگاه آدم‌ها فکر کنم و عمق عواطف، اندوه، تکبر، خودخواهی، مهربانی آنها را دریابم."

"در دانشگاه، از کلاس کشیدن اندام انسان‌ها لذت می‌بردم. بیشتر دوست داشتم بروم در کلاس‌های مدل زنده، نقاشی کنم. در همان کلاس بود که برای اولین بار کارهای ذهنی کردم. آن کار ذهنی پر از صورت‌های آدم بود. تخیلات بیشتر روی کارهایی بود که در آن اندام انسان و چهرۀ انسان بود، ولی اولین باری که در کارهایم موضوعی را نگه داشتم و تکرارش کردم و بعدها به صورت امضاء کارهای من شد، وفور آدم بود."

به گفتۀ خودش، او در آغاز کار خیلی بی‌برنامه بود: " یک صورت اینجا و یک صورت آنجا می‌گذاشتم؛ یک اندام را اینجا و یک اندام را آنجا. بعد کم کم پرداختم به پیوند آنها، اولین رابطه‌ای که در ایران زیاد به آن برخوردم، صف بود. آدم‌های پشت سر هم ایستاده، صف دراز آدم‌ها. از اینجا تا ابتدا و تا بی‌نهایت، تا قیامت دارند می‌روند و حتا یک زمانی تابلوهایی داشتم که چیزی نبود جز صف‌‌های مختلف آدم. چپ و راست می‌رفتند تا ناپدید می‌ شدند."

الخاص علاوه بر نقاشی به ادبیات نیز توجه داشته، چون پدر و عمویش هم هر دو از شعرای بنام آشوری‌اند.

ترجمۀ چندین کتاب شعر به فارسی، روسی و لاتین و همچنین سرودن سه کتاب شعر برای کودکان از جملۀ فعالیت‌های او در این زمینه‌اند. اما مهم‌تر از همه، به ثمر نشستن حاصل سی سال تلاش پیگیر و عاشقانۀ او برای ترجمۀ حافظ به زبان آشوری همراه با بیش از ۵۰ تصویر (از آثار خودش) است.

در گزارش مصور این صفحه، که دوسال پیش در جديدآنلاين نشر شد، هانیبال الخاص در دیداری با  شوکا صحرایی از زندگی و نقاشی می‌گوید.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امیر جوانشیر

دوران قاجار، در قرن نوزدهم، و به ویژه دوران ناصرالدین شاه، آغاز آشنایی ایرانیان با رسانه‌هایی چون روزنامه و عکاسی و تلگراف بود. خود شاه از سویی به غرب سفر می‌کرد و مظاهر فرهنگ اروپا را با خود به ایران می‌آورد و از سویی از بیداری مردم و تقاضای حکومت قانون و تأسیس عدالت‌خانه بیمناک بود.

به مصداق "پری‌رو تاب مستوری ندارد / در ار بندی ز روزن سر برآرد"،  اندیشه‌های بیدارشده در ایران قرن نوزده هم تاب مستوری نداشت. ناصرالدین شاه، که خود اهل قلم بود، از دیدن و خواندن پاره‌ای نوشته‌ها در روزنامه‌ها بر می‌آشفت و به گفتۀ یکی از وزیرانش: "بر جبین مبارک همایونی آثار کراهت هویدا می‌شد".

صحبت‌های گوئل کهن درباره مطبوعات برون‌مرزی
در نتیجه، وقتی که ناصرالدین شاه کوشید با سانسور در را به روی اندیشه‌های بیدارکننده ببندد، روشنگران ایرانی به خارج رفتند و روزنامه و نشریۀ خود را در خارج از کشور منتشر کردند و و از روزنه وارد شدند و  پنهانی به کمک جهانگردان و مسافران یا در لابلای  بارهای تجارتی به ایران فرستادند. این رسمی است که از همان زمان تا امروز ادامه یافته‌است. گرچه پیشرفت تکنولوژی هم چهرۀ نشریات را دگرگون کرده‌است و هم در دنیای چندرسانه‌ای به رسانه‌های  تصویری و دیجیتال ابزارهایی داده‌است که به آسانی خود را به مخاطب خود می‌رسانند.

شاید اگر میرزا صالح شیرازی، نخستین روزنامه‌نگار و ناشر ایرانی، می‌توانست نشر نخستین روزنامۀ ایران، یعنی کاغذ اخبار را ادامه دهد و آن را به یک نهاد خصوصی موفق بدل کند، سرنوشت مطبوعات ایران و شاید فارسی‌زبان با آن چه که  امروز هست، متفاوت می‌بود. این کار اتفاق نیفتاد و  پس از بسته شدن کاغذ اخبار به جای نشریات خصوصی دیگر "روزنامۀ وقایع اتفاقیه" و بعد "روزنامۀ دولت علیّه ایران" نشر یافت و دیگر سایۀ سنگین دولت‌ها رسانه‌ها را رها نکرد. ( تا جایی که حکومت آن زمان روزنامه‌های رسمی ملال‌آور را به کارمندان خود می‌داد و از دستمزد ماهیانۀ آنها برداشت می‌کرد.)

در نتیجۀ این وضعیت، رسانه‌های برون‌مرزی بخشی از تحول رسانه‌ای داخل کشور شدند که بسته به شدت و ضعف فشار بر روزنامه‌ها در داخل، اهمیت می‌یافتند.

این را هم باید افزود که معمولأ در غیاب احزاب پذیرفته‌شده، بار گران مخالفت و انتقاد از سیاست‌های حکومت‌ها بیشتر به دوش رسانه‌ها می‌افتد و رسانه‌ها خود به خود تبدیل به اپوزیسیون می‌شوند وهزینه‌های آن را هم  در هر دوره‌ای می‌پرداخته‌اند و می‌پردازند.

مطبوعات برون‌مرزی در هر دوره‌ای کانون توجهی داشته‌اند: دورۀ مشروطه، دورۀ آزادی‌طلبی، قانون و عدالت‌خواهی است؛ دورۀ پهلوی، دوره ایدئولوژی چپ و آزادی‌خواهی است و سی سال اخیر، دورۀ حقوق شهروندی و دمکراسی‌خواهی است.

شاید بتوان گفت که مطبوعات تبعیدی دورۀ مشروطه، با وجود آنکه به لحاظ تعداد زیاد نبوده (مجموعأ ۱۶ عنوان)، اما به لحاظ تأثیر و شهرتی که در تاریخ مطبوعات ایران به هم رسانیده، از دیگر دوره‌ها نام‌آورتر است. شنیدن نام حبل‌المتین و ثریا و اختر و قانون هنوز هم غبطه‌برانگیز است و گویای آن که روشنفکری دورۀ مشروطه چه جدیت و قابلیتی برای تغییر وضع زمانه به خرج داده و چه حیثیتی برای خود فراهم آورده‌است.

حجم نوشته‌های دورۀ مشروطه به هیچ وجه با تودۀ عظیم نوشته‌های دورۀ ما، یعنی سی سال اخیر، قابل مقایسه نیست. پیدایش اینترنت هم امکاناتی فراهم کرده‌است که پیش از این فراهم نبوده‌است؛ اینترنت علاوه بر آنکه نوشتن و نشر انبوه را برای همگان آسان کرده، مرزهای سانسور را نیز به نحوی معجزه‌آسا درهم شکسته‌است.

اکنون اینترنت بازاری را فراهم کرده که در آن هر متاعی را می‌توان یافت و لزومأ همۀ آنها هم دل‌پذیر نیست. در گذشته بیشتر نوشته‌های کسانی را می‌خواندند که در دانش و معرفت به شهرت رسیده بودند. در حالی که امروزه تمام این معادلات به هم ریخته و نوشتن و خواندن امری چنان همگانی شده‌است که شناختن  گروه بیشمار وبلاگ‌نویسان و نویسندگان برای انبوه خوانندگان مقدور نیست. حتا سر زدن و دیدن همۀ تارنماهایی که در خارج از کشور فعالند، از حوصلۀ هر خواننده‌ای بیرون است. مطبوعات برون‌مرزی هم  گرچه این روزها از شمار بیرونند، اما کیفیت بسیاری از آنها چندان نازل است که به سختی می‌توان آنها را مطبوعات نامید.

با همۀ اینها، هنوز از درون رسانه‌های فارسی، در داخل و خارج، رسانه‌ای برنخاسته که آینۀ تمام‌نما و جامعی باشد از شرایط زندگی همۀ مخاطبان بالقوه. شاید بتوان گفت که این اتفاق در همسایگی فارسی‌زبانان، در میان برخی رسانه‌های عربی و ترکی، افتاده‌است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امیر قاسمی‌نژاد

به شهری رفتم که کارون را در آغوشش کشیده‌است: اهواز. از عکس‌های چشم‌نواز کارون که در کتاب‌ها دیده بودم، اثری نیافتم. از خیلی چیزهای دیگرهم نشانی ندیدم.

کارون دیگر کارون سابق نیست.  نه از ماهی‌ها خبری هست و نه از پرندگان و نه از خروش آبش. حتا دیگر مردمانش هم بادی در سینه‌شان نمی‌اندازند تا بگویند: ما بچۀ کارون هستیم.

اما کارون همچنان خبرساز مانده‌است. خبرهایی که جنس‌شان از نوعی دیگر است: "انحراف آب کارون یک جنایت تاریخی‌‌ست"، "لایروبی کارون ضروری است"، "فاضلاب شهری همچنان بیشترین آلایندۀ کارون است"...

کارون با طول ۹۵۰ کیلومتر طولانی‌ترین و پرآب‌ترین رود داخل سرزمین ایران است. کارون، تنها رودخانۀ قابل کشتیرانی ایران، از یک طرف از راه مصب خود به اروندرود وصل می‌شود و از طرف دیگر، از طریق رودخانۀ بهمن‌شیر به خلیج فارس می‌ریزد و از آن‌جا به اقیانوس هند.

سرچشمۀ شاخه‌های اصلی کارون زردکوه بختیاری در استان چهارمحال و بختیاری است. پیچ و خم‌های موجود در سر راه این رود، خوزستان را به جلگه‌ای بی‌نظیر تبدیل کرده‌است. سدهای مختلفی بر روی آن ساخته‌‌اند که مهم‌ترین آنها، سدهای کارون ۱، کارون ۳، کارون ۴، مسجد سلیمان و در پایین‌تر، سدهای شوشتر- عقیلی و گتوند هستند.

این‌که چه بر کارون گذشته‌است که او را به اغما فرو برده‌، پرسشی بود که به دنبال پاسخش بودم. حمادی، عضو شورای اسلامی شهر اهواز، از بی‌انصافی‌ها و اجحافی که در حق کارون کرده‌اند، سخن می‌گوید: "آب کارون را با هزینه‌های هنگفت به استان‌های یزد واصفهان انتقال دادند و امروز که تنها قطره‌ای را که از کارون باقی مانده‌است، به عنوان نفس‌های آخر می‌خواهند به قم ببرند و از کارون یک سراب و توهم برای مردمش باقی بگذارند."

مدیر کل حفاظت محیط زیست خوزستان، هرمز محمودی‌راد، می‌گوید: "به دلیل ریخته شدن تمام فاضلاب شرق و همچنین ۳۰ درصد فاضلاب غرب اهواز به رودخانۀ کارون، فاضلاب شهری بیشترین آلوده‌کنندۀ این رودخانه در مقطع اهواز است که باید چاره‌ای برای مهار آن اندیشیده شود.  بخش مهمی از آلودگی‌های رودخانۀ‌ کارون ناشی از فاضلاب‌های صنایع است که بسیاری از آنها سیستم تصفیۀ مناسبی ندارند."

و گلایه هم می‌کند: "سالانه مبالغ زیادی با عنوان جرایم زیست‌محیطی از کارخانه‌ها و صنایع استان به دلیل آلودگی محیط زیست، از جمله رودخانه‌ها اخذ می‌شود؛ در سال ۸۷ یک میلیارد و ۷۰۰ میلیون تومان و در شش‌ماهۀ نخست امسال ۹۲ میلیون تومان بابت جرایم آلایندگی‌های ایجادشده توسط صنایع به حساب خزانۀ دولت واریز شد. تا کنون با وجود سعی و تلاش بسیار، از جمله پیگیری از طریق ادارۀ دارایی و معاونت و برنامه‌ریزی، نتوانستیم این مبالغ را برای انجام کارهای زیست‌محیطی به استان بازگردانیم و در پی آن هستیم که راه حل قانونی برای بازگرداندن این پول‌ها به خوزستان پیدا کنیم."

جعفر حجازی، استاندار خوزستان، می‌گوید: "رقمی معادل ۲۵۰ میلیارد تومان اعتبار برای ساماندهی و لایروبی رودخانۀ کارون در حد فاصل زرگان تا خرمشهر و نیز ۵۰ میلیارد تومان برای خرید و نگهداری تأسیسات جانبی اجرای این پروژه برآورد شده بود و دولت، وزارت نیرو را مکلف به تأمین اعتبار این مصوبه از منابع داخلی کرده بود؛ اما به دلیل محدودیت سقف اعتباری بخش آب، وزارت نیرو هرساله تنها مبلغ ۱۰ میلیارد تومان اعتبار برای لایروبی کارون اختصاص می‌دهد. مقرر شده بود لایروبی کارون ظرف پنج سال به اتمام برسد، با قطره‌چکانی تأمین اعتبارات توسط وزارت نیرو برای ساماندهی و لایروبی کارون، خوزستان راه به جایی نخواهد برد."

پروژۀ لایروبی و ساماندهی کارون از دهه‌های قبل آغاز شده بود؛ اما به طور کامل اجرایی نشد تا سازمان آب و برق خوزستان از سال ۱۳۸۲ این پروژه را مجددأ احیا، بازنگری و تصویب کرد، ولی این سازمان هم نتوانست در اجرای کامل آن موفق باشد.

دکتر زهره مختارزاده، مدرس دانشگاه آزاد اسلامی واحد اهواز می‌گوید: "متأسفانه آلودگی و تعفن رودخانۀ کارون به اندازه‌ای افزایش یافته که پرندگان مهاجر دیگر به حاشیۀ این رودخانه نمی‌آیند. در گذشته در فصل پاییز و زمستان پرندگان مهاجر زیادی به رودخانۀ کارون مهاجرت می‌کردند، ولی در سال‌های اخیر با افزایش حجم آلودگی و از بین رفتن پوشش گیاهی اطراف رودخانه، پرندگان مهاجر نیز کارون را ترک کرده‌اند .همچنین حیات موجودات زنده، مانند ماهی‌ها نیز تهدید می‌شود و بعید است با این حجم فاضلاب ورودی به کارون هیچ موجود زنده‌ای در رودخانه زنده بماند."

در گزارش مصور این صفحه گذاری داریم به کناره های  رود کارون.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.