مقالات و گزارش هایی درباره ایران
۲۱ اکتبر ۲۰۰۸ - ۳۰ مهر ۱۳۸۷
بهناز جلالى پور
- رخصت مرشد. رخصت پهلوون.
- فرصت. فرصت.
میان گود هر که بخواهد ورزش کند، اول کسب اجازه می کند از مرشد و بزرگان حاضر. مرشد ضربش را می زند و او شروع می کند.
همه لنگ قرمز به کمر بسته یا شلوار باستانی پوشیده دورتادور گود زورخانه دست به سینه ایستاده اند. مرشد اشعاری مى خواند، از شاهنامه یا سعدی و یا مدح حضرت علی.
زورخانه علی "تک تک" در خیابان ری را بعد از پرس و جوی زیاد پیدا کردم. با این که سال ها است صدای ضرب مرشد در آن بلند است؛ اما خیلی کم می شناسندش. به خصوص جوان ها. بعد از چند کوچه و پس کوچه، در کوچه باریکی پیدایش می کنم.
سردر اش به نام موسس اش طلاچی است؛ اما همه آنجا را به نام "علی تک تک" می شناسند که بیش از ٦٠ سال پیش آن را اجاره کرده و حالا پسرش زورخانه دار شده است. 'على تک تک' یا 'علی کیان تاش' خودش اهل گود و زورخانه بوده و به واسطه شانه های پهنش و این که هنگام چرخیدن به چپ و راست خم می شده، به او لقب "تک تک" داده بودند.
زورخانه، قدیمی ترین شکل ورزشگاه در ایران است و آداب و رسوم خاصی دارد. این آداب از ساخت بنای آن با سقف طاقی شکل اش، شروع می شود. دری کوتاه، که برای ورود باید کمی سر را خم کرد. به نشانه تواضع و حرمت زورخانه و پیشکسوت ها.
راهرویی باریک در را به سردم می رساند که جایگاه مرشد است و بالاتر از سطح زمین. مرشد، حکم هدایت گر ورزشکاران را دارد و بعد از کهنه سوار، بالاترین مقام را دارد. ضرب و زنگ، وسایل کار او است.
ورزشکاران با وضو به ترتیب پیشکسوت بودنشان با لنگ های بسته به کمر و یا شلوار باستانی وارد گودی می شوند که پایین تر از سطح زمین است.
روبه روی مرشد و در میان ورزشکاران، میاندار می ایستد. او کسى است که از تمامی حرکات ورزشی آگاه است و ورزشکاران هنگام ورزش به او نگاه می کنند.
میل، تخته شنا، کباده و سنگ وسایل ورزشی زورخانه اند که در گوشه ای از گود گذاشته شده اند. ورزش با "یا علی" و ضرب آرام مرشد، و نرمش آغاز می شود.
"مصطفی کیان تاش"، زورخانه دار فعلی زورخانه علی تک تک است. ورزشکار و پیشکسوت و پهلوان زیاد به عمرش دیده، بر خلاف دیگر زورخانه ها، اینجا از زنگ خبری نیست. آن را در گنجه ای پنهان کرده است. مى گوید زنگ مخصوص ورود پهلوان است که در بعضی زورخانه ها، برای غیر پهلوان هم به صدا در می آید. از نگاه او پهلوانی نیاز به سال ها تلاش و ممارست دارد و وقتی می پرسم امروزهم کسی به پهلوانی می رسد، سوال را بی جواب می گذارد.
اصلی ترین وسایل ورزشی زورخانه این ها هستند:
تخته شنا- چوبی ۷۰ در ۷ سانتی متر که دو سر آن بر روی دو ذوزنقه به بلندی چهار سانتی متر قرار گرفته. میل - وسیله ای چوبی به شکل کله قند که دسته ای ۱۵ سانتی متری دارد و وزن آن از ۵ تا ۴۰ کیلو متغیر است.
سنگ - دو پاره و راست گوشه که پایین آن هلال است و میان آن سوراخی دارد و دسته ای برای گرفتن در دست. سنگ را به صورت خوابیده می گیرند. وزن هر دو از ۲۰ تا ۱۲۰ کیلو گرم است.
کباده- که شبیه کمان است و آهنی به درازای ۱۲۰ تا ۱۳۰ سانتی متر و وزن ۱۰ تا ۴۰ کیلو. چله کباده زنجیری است ۱۶ حلقه ای که در هر حلقه شش پولک آهنی است و میان آن جای دست دارد. کباده را ورزشکاران بالای سر برده و به چپ و راست حرکت می دهند.
آقاى کیان تاش یک یک وسایل ورزشی را میراث به جا مانده از نسل های پیش می داند که هر کدام شباهت به یکی از ادوات جنگی دارند. میل نشان گرز، سنگ نشان سپر و کباده نیز شباهت از کمان دارد.
او می گوید که هر کدام از حرکات ورزش باستانى آدابی دارد. مثلا وقتی ورزشکاری در حال سنگ گرفتن است، مرشد یا یکی از ورزشکاران شمارش می کنند. این شمارش تا ۱١۴ (تعداد سوره های قرآن) و یا ۱۱۷ (تعداد کمر بستگان مولا علی) ادامه پیدا می کند و بالا تر نمی رود. پیش از شروع سنگ گرفتن، مرشد می خواند:
هر کار که می کنی بگو بسم الله
تا جمله گناهان تو بخشد الله
دستت که رسد به حلقه سنگ بگو
لا حول ولا قوه الا بالله"
آقا مصطفی می گوید که در قدیم بعد از پایان ورزش، کشتی گیران به میان گود می رفتند و کشتی می گرفتند. دو کشتی گیر با بوسیدن کف گود کشتی را آغاز می کردند. کشتی گیران شلوارهای باستانی به پا داشتند که در یزد دوخته می شد و امروز دیگر اثری از آن ها نیست.
معمولا ورزش در زورخانه تا پاسی از شب گذشته ادامه دارد و با دعای میاندار به پایان می رسد. هنگام دعا همه کنار گود لنگ بر دوش می ایستند و آمین می گویند. ورزش با صلوات به آخر می رسد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۸ اکتبر ۲۰۰۸ - ۲۷ مهر ۱۳۸۷
حمید رضا حسینى
نمى دانم تا حالا به ماسوله رفته اى یا نه؟ و اگر رفته اى همین تازگى ها بوده یا قدیم ترها؟ و اگر به تازگى رفته اى، یک گشت کوتاه زده اى یا همه جا سرک کشیده اى و پایین و بالاى روستا را خوب برانداز کرده اى؟
اگر به تازگى رفته اى و همه جا را از سر حوصله و با نگاه خریدار دیده اى، مى دانى که ماسوله جسمى نحیف و جانى خسته دارد و با شتاب از طبیعت زیبا و هویت تاریخى اش فاصله مى گیرد.
به درستى نمى دانیم که این روستا – که اخیرا لقب شهر و شهرک به آن داده اند - چه زمانى بنیان نهاده شد، اما کاوش هاى باستان شناسى نشان مى دهند که پیشینه اش کمتر از هشتصد سال نیست. در این چند سده، فرهنگ هاى طالشى، گیلکى و ترکى در ماسوله به هم پیوسته اند و در دامان طبیعتى که کوهستان و جنگل و مرتع را کنار هم دارد، تنوع فرهنگى خلاقانه اى را به وجود آورده اند. معمارى ماسوله جلوه اى از این تنوع خلاق است.
در سال هاى اخیر، ماسوله با وضعیت دو گانه اى روبرو شده است. از یک سو، مهاجرت اهالى – خصوصا جوانان - به نواحى دیگر، به متروک ماندن خانه هاى قدیمى و منسوخ شدن مشاغل سنتى انجامیده و از دیگر سو، با افزایش تعداد گردشگران، حضور غیربومیان و ساخت و سازهاى جدید شدت یافته است.
این دو گانگى را مى توان از آمارى که سایت پایگاه پژوهشى ماسوله، وابسته به سازمان میراث فرهنگى، صنایع دستى و گردشگرى کشور، منتشر ساخته است، به خوبى دریافت.
طبق این آمار، تعداد خانه هاى قدیمى ماسوله در صد سال گذشته از ۶۰۰ واحد به ۳۵۰ واحد کاهش پیدا کرده و جمعیتش از حدود ۳۵۰۰ نفر به ۹۰۰ نفر رسیده است. با این حال در سال هاى اخیر ۲۵۰ ساختمان جدید با معمارى غیربومى درون و پیرامون ماسوله ساخته شده است.
فاصله گرفتن ماسوله از روزهاى رونق و شکوفایى، در دگرگونى شرایط اقتصادى ریشه دارد. در گذشته، چرخ زندگى ماسوله اى ها عمدتا با تجارت میان گیلان و آذربایجان مى چرخید.
براى نمونه، برنج گیلان را به مناطقى چون خلخال و اردبیل مى بردند و روغن آن جا را به گیلان مى آوردند. اما امروزه این تجارت در مقیاس بسیار وسیع از راه هاى دیگر انجام مى گیرد و ماسوله موقعیت تجارى خود را از دست داده است.
در این شرایط، گردشگرى گزینه مناسبى براى رونق اقتصادى ماسوله و تداوم حیات فرهنگى و اجتماعى آن به شمار مى رود.
آمارهاى سازمان میراث فرهنگى ، صنایع دستى و گردشگرى کشور نشان مى دهند که تعداد گردشگران ماسوله به سرعت افزایش مى یابد؛ به گونه اى که تنها در نوروز سال ١٣٨٧ طى ۵ روز، نزدیک ۱۴۰ هزار گردشگر وارد ماسوله شدند. همچنین در تابستان و نیز در سوگوارى تاسوعا و عاشورا که آیین خاصى در ماسوله برگزار مى شود ، هزاران گردشگر به این روستا مى آیند.
اما امکانات روستا تکاپوى این تعداد گردشگر را نمى دهد و گردشگرى بیش از آن که یار شاطر ماسوله شود، بار خاطر آن شده است.
یکى از نمودهاى این وضع، افزایش ساخت و سازهاى ناهمگون با معمارى سنتى روستا به شکل ویلاهاى خصوصى، مهمانسراهاى دولتى ، مسافرخانه ها و رستوران هاست.
برخى ساختمان ها تا حریم رودخانه جلو آمده اند و از این راه نه فقط زیبائى طبیعت را از میان برده اند، بلکه جان ساکنان خود را نیز به خطر انداخته اند؛ ماسوله که جایى سیل خیز است، سیل خیزتر نیز شده است.
این سیل خیزى بى ربط به جاده کشى در بالادست ماسوله نیست. این جاده خطرناک که براى سهولت در رفت و آمد میان ماسوله و خلخال ساخته شده و نیمه کاره مانده است، با جنگل تراشى هاى گسترده همراه بوده و فرسایش خاک و جارى شدن سیل را به ارمغان آورده است.
به اینها باید زباله پراکنى گردشگران در جنگل و رودخانه و کنار چشمه ها و آبشارها را بیفزاییم. همچنین براى دفع ۳۰۰ کیلوگرم زباله اى که هر روز در ماسوله تولید مى شود، تدبیر درستى اندیشیده نشده است و زباله ها در جنگل هاى پیرامون، سوزانده مى شوند.
در روزهاى تعطیل، صف خودروهایى که از راه فومن به ماسوله مى آیند، تا کیلومترها آن سوتر دیده مى شود و انبوه خودروهایى که وارد روستا مى شوند، آرامش و سکوت آن را برهم مى زنند.
ماسوله در سال ۱۳۵۴ خورشیدى به شماره ۱۰۹۰ در فهرست آثار ملى ایران به ثبت رسیده و بافت تاریخى اش تحت حفاظت و حمایت قانونى است. معدودى از روستاهاى دیگر ایران مانند کندوان در آذربایجان شرقى، ابیانه در استان اصفهان و میمند در استان کرمان نیز در این فهرست جاى دارند، اما آن ها هم کمابیش با مشکلات ماسوله روبرو هستند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۶ اکتبر ۲۰۰۸ - ۲۵ مهر ۱۳۸۷
کارهای اردشیر محصص، کاریکاتوریست و طراح طنزپرداز ایرانی، را کاریکاتور نباید خواند. او آثاری می آفرید که فراتر از معیارهای رایج بود. کارهایی که مخاطب را به فکر وا می داشت؛ بايد مدت های مدید و شاید به اندازۀ خواندن یک مقالۀ فلسفی دشوار روی آن درنگ می کرد.
کار او با کار هیچ یک از کاریکاتوریست های هم زمان اش قابل مقایسه نبود. به جای آنکه به سوژه های مرسوم مطبوعات و کاریکاتورها بپردازد، فلسفه و فکرش را در قالب کاریکاتور می ریخت. به همین جهت کاریکاتورهایش مثل پاره ای از ستون های طنز، ستون ثابت مطبوعات نبود. گاهی و به صورت پراکنده و در صفحات برخی مجلات و نشریات فرهنگی، جاهایی که خیلی جدی تر از مطبوعات روزانه بود چهره می کرد.
محصص در ۱۸ شهریور سال ۱۳۱۷ در رشت دنیا آمد و در دانشگاه تهران درس حقوق خواند. اما آنچه نام "اردشیر محصص" را زنده نگه خواهد داشت، انبوه كاريكاتورهاى اوست كه آنى از كشيدن آنها فارغ نبود.
می گویند اردشیر در سه سالگی یک فیلم سریالی سینمایی را دید و وقتى از او درباره فیلم سوال شد چون خود را از شرح دادن داستان آن ناتوان دید دست به قلم برد و پاره ای از صحنه های فيلم را نقاشی کرد.
اما کار جدی تر محصص به عنوان یک طراح به سال های آخر دانشکده اش باز می گردد که کم کم آثارش در مطبوعات به صورت مستقل و در کنار جدی ترین کارهای فکری واجتماعی منتشرشد.
درباره کارهای محصص نقد و نظر و کتاب و مقاله در ایران و غرب بسیار نوشته شده. یکی از نخستین تحلیل های نوشته شده در باره کارهای محصص نوشته احمد شاملو است که در سال ۱۳۴۶ در روزنامه کیهان چاپ شد. شاملو در آنجا نوشت:
"پنج سال پیش ‘ در چنین روزهایی بود که برخورد مستقیمی با اردشیر، مرا به استنباط خود از کاریکاتور یکسره مطمئن کرد . طرح هایی که در آن روز برای چاپ نزد من آورده بود مرا یکسره به وحشت انداخت: -چه نسل مسخره مسخ شده مهملی! آن طرح ها که پس از یک هفته زور آزمایی با ناشر فريبكار و ترسوى مجله، زیر عنوان "شیر دختران" به چاپ رسید، علی الظاهر دار و دسته های ورزشی مدارس دخترانه را "دست انداخته" بود اما تنها تفاوتی که من میان این به اصطلاح کاریکاتورها و واقعیتی که مو ضوع آن ها بود یافتم این بود که : این ها را با مرکب و قلم کشیده بودند نه این که ازشان عکس گرفته باشند! این آشنایی بیشتر و عمیق تر شد و بعد ها با سری های دیگری از آدم های او و موضوعاتی که به سرعت او را به کار می کشیدند آشنا شدم."
"می خواهم همین جا تا دیر نشده است حقیقت را گفته باشم که در آثار اردشیر –و مخصوصا در آثار تازه ترش– آنچه انگیزه شگفتی من است این است که آدم ها، اغلب از فرط جدی بودن خنده آورند!"
"شاید خصیصه اصلی اردشیر این باشد که پرسوناژش را از میان جمع بیرون می کشد، لباده دروغینش را از اندامش به زیر می اندازد، عریانش می کند و او را تنها در خطوط حقیقی اش، در خطوط کاراکتریستیکش ارایه می دهد. در واقع اردشیر "چیز نمی کشد" بلکه رسوا می کند و آن چه در این میان جالب است شیوه کار او، و پیش از آن، دید دقیق و یابنده اوست. و اگر قلم عبید چاقوی جراحی است، قلم اردشیر نیز چنین است."
"او رندی است که دقت نظرش در یافتن و نشان دادن، ما را به خنده می اندازد. خنده یی که طنین گریه آلود و طعم تلخ وحشت زدگی آن به حیرت دچارمان می کند."
نوشته هاو گفته های بسیار زیادی از منتقدان ایرانی و غیر ایرانی در باره محصص و کار او هست. حرف هاى جواد مجابی و آیدین آغداشلو در باره او را در همین صفحه می توانید بشنوید.
به گفته آغداشلو محصص "مطلقا آدم شوخ طبعی نبود و اصلا این برداشت اشتباه است که هر کس که کار طنز می کند و موفق است حتما باید شوخ طبع هم باشد."
نیکزاد نجومی (نقاش)، که در برپایی آخرین نمایشگاه کار های محصص(در نیویورک) در زمان زنده بودنش نقش داشته درباره او چنین می گوید : "اردشیر محصص نگاهی رئالیستی نسبت به جهان داشت که این نگاه واقع بینانه، تضادها را روبروی هم قرار می دهد. مسئلۀ اصلی آثار او هم مبارزه با قدرت است. ولی این بریدن پاها، دست ها، سر و غیره٬ مقدار زیادی تحت تأثیر نقاشی های قهوه خانه است و نقاشی های مذهبی."
اردشیرمحصص پنجشنبه هجدم مهرماه ۱۳۸۷ در نیویورک درگذشت. او از هنرمندانی بود که با طرح های گزنده اش شهرتی جهانی یافت.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۵ اکتبر ۲۰۰۸ - ۲۴ مهر ۱۳۸۷
غلامعلی لطیفی
تهران با افتتاح برج تلویزیونی "میلاد"، بعد از شهر های تورنتو، مسکو و شانگهای، دارای مرتفع ترین سازه مهدسی و معماری در جهان شد.
این برج، با ارتفاع ۴۳۵ متری و تاج گنبدی شکل خود، نه تنها می تواند مشکل پنجاه سالۀ ارسال و دریافت امواج تلویزیونی در تهران را حل کند، بلکه نمادی دیگر باشد برای کلان شهری مانند تهران.
برج میلاد،که طراح و معمار آن دکتر محمود رضا حافظی و سازندۀ آن شرکت "یادمان سازه" است، بخشی از مرکز تجارت بین المللی و ارتباطات راه دور(Telecommunications) تهران است که شامل یک رستوران گردان در طبقۀ دوازدهم، با چشم اندازی هیجان انگیز از شهر، یک " مرکز تجارت بین المللی"، یک "مرکز همایش های بین المللی"، یک هتل ۵ ستاره و یک پارک «فناوری اطلاعات » ( IT ) است که این آخری مدتی بعد آمادۀ بهره برداری خواهد شد.
ضرورت ایجاد چنین سازه ای به دهه ها پیش باز می گردد که به لحاظ پستی و بلندی های طبیعی سطح تهران، از همان بدو تأسیس فرستنده های تلویزیونی در ده های ۳۰ و ۴۰، دریافت امواج تلویزیونی برای بخش هائی از ساکنان شهر با مشکل همراه بود و شماری از اهالی تهران حتا با نصب آنتن های بسار بلند هم قادر به دریافت تصاویر سالم و بی نقص تلویزیونی نبودند.
تهران، که در حاشیۀ شمالی فلات ایران بر دامنۀ جنوبی رشته کوه های البرز واقع شده، علاوه بر شیب شمالی – جنوبی خود، اساساً طبیعتی ناهموار دارد و این نا همواری با گسترش افقی شهر طی نیم قرن اخیر و وارد شدن بسیاری از روستا ها و تپه های اطراف به درون شهر و احداث شهرک های بی شمار در کنار آن، افزایش فوق العاده یافته و پخش امواج تلویزیونی را به معضل بزرگتری تبدیل کرده است.
گفته می شود با نصب آنتن فرستندۀ های تلویزیون بر فراز برج میلاد این معضل برای همیشه حل خواهد شد. در این میان لازم به ذکر است که عده ای از تهرانی ها با استفاده از "دیش" های ماهواره، که همۀ کانال های داخلی، حتا مراکز استان ها، از آن قابل دریافت است، این معضل را، هر چند به صورت انفرادی، حل کرده اند.
برج مخابراتی میلاد –که گاه با این عنوان از آن نام برده می شود– شامل ۴ بخش است و این بخش ها عبارتند از پى، بدنۀ برج، رأس برج و دکل آنتن ها که تا ارتفاع ۴۳۵ متری با بتن مسلح ساخته شده و پس از آن دکل فلزی نصب شده است.
در طبقات دوازده گانۀ برج تا طبقۀ یازدهم تأسیسات مکانیکی و فنی خود برج و دستگاه های پخش امواج تلویزیونی و سالن های رستوران و تریا و یک رستوران مهمانان ويژه "VIP" قرار گرفته و در دو نیم طبقۀ دوازدهم "گنبد آسمان" واقع شده است.
برج میلاد، بعد از برج های تورنتو با ۵۵۳ متر، مسکو با ۵۳۳ متر و شانگهای با ۴۶۰ متر ارتفاع، مرتفع ترین برج تلویزیونی محسوب می شود و در مقایسه با برج های مشابه خود در جهان دوازدهمین برج از نوع برج های " خود ایستا " است که بدون اتکا به هیچ تکیه گاه جانبی و تنها بر روی پایۀ و بدنۀ خود استوار است.
به قرار گزارش هائی که از سوی سازندگان انتشار یافته محاسبات لازم از جهت مقاومت برج در برابر باد های شدید و زلزله به انجام رسیده است.
برج میلاد و مجموعۀ پيوسته به آن در محوطه ای به وسعت ۱۴ هکتار در مجاورت بزرگراه های شیخ فضل الله نوری، همت، چمران و رسالت، بر روی تپه ای معروف به تپۀ گیشا احداث شده است.
اما از جهات فنی، از آنجا که نقش مهندسان در ساختمان این قبیل برج ها بسیار بیش از معماران است. صاحب نظران، از جمله دکتر قاسم گران تبع، معمار و شهر ساز، این سازه ها را بیشتر یک کار مهندسی می دانند تا معماری و اگر در تزئینات آن ها از موتیف های ملی هم استفاده شده باشد، سهم این موتیف ها در مقایسه با حجم کلی کار بسیار ناچیز است.
برخی دیگر، از جمله نویسنده ای به نام س. جمکرانی، در "ابرار اقتصادی، ۲۴ آبان ۱۳۷۸" معتقدند که "این برج را محاسبات کانادائی ها بر پا داشته و گارانتى آن ها پشتوانۀ فرو نریختن و مقاومت برج در برابر باد و زلزله است".
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۴ اکتبر ۲۰۰۸ - ۲۳ مهر ۱۳۸۷
شوکا صحرایی
گنجینه بی مانند "خزانه جواهرات ملی" مجموعه ای از گرانبهاترین جواهرات جهان است که طی قرن ها فراهم آمده است.
اهمیت این جواهرات به ارزش اقتصادی آن ها محدود نمی شود بلکه هر قطعه آن نشان دهنده ذوق و سلیقه هنرمندان و صنعتگرانى در دوره های مختلف تاریخ است و گویای بخشی از تاریخ پرفراز و نشیب ملت ایران و یادآور خاطرات تلخ و شیرین شکست ها و پیروزی هاست.
اطلاعات دقیقی در مورد گنجینه جواهرات تا قبل از دوران صفویه در دست نیست و می توان گفت تاریخچه جواهرات ایران از زمان صفویه آغاز می شود.
بر اساس نوشته های سیاحان خارجی (ژان باتیست تاورنیه، شوالیه شاردن، برادران شرلی و... ) سلاطین صفوی حدود دو قرن ( ۹۰۷ تا ۱۱۴۸ ه.ق.) به جمع آوری جواهرات مشغول بودند و حتی کارشناسان آن دولت جواهرات را از بازارهای هند، عثمانی و کشورهای اروپایی مانند فرانسه و ایتالیا خریداری کرده و به اصفهان، پایتخت حکومت می آوردند.
در پایان سلطنت شاه سلطان حسین و با ورود محمود افغان به ایران بسیاری از این جواهرات به تاراج برده شد. البته پس از ورود شاه طهماسب دوم به همراهی نادر به اصفهان بسیاری از آن ها به دست نادر افتاد و او از خروج آن ها از ایران جلوگیری کرد.
نادرشاه پس از لشکرکشی به هند (۱۱۵۸ ه.ق.) آن قسمت از جواهرات را که به این کشور برده شده بود پس گرفت و به ایران بازگرداند.
پس از قتل نادر، احمدبیک افغان ابدالی از سرداران نادر، جواهرات خزانه نادر را تصاحب كرد. از جمله این گوهرها که از ایران خارج شد و هرگز بازنگشت الماس معروف "کوه نور" بود.
این الماس بعدها به چنگ کمپانی هند شرقی افتاد و در سال ۱۸۵۰م. به ملکه ویکتوریا اهدا شد. از آن پس تا زمان قاجار، باقیمانده جواهرات تغییر چندانی نکرد و مجموعه جواهرات جمع آوری و ضبط شد و تعدادی از آن ها نیز بر تاج کیانی، تخت نادری، کره جواهرنشان و تخت طاووس (تخت خورشید) نصب گردید.
در سال ۱۳۱۶ ه.ش. قسمت عمده اين جواهرات به بانک ملی ایران منتقل شد و از آن زمان بود که این گنجینه پشتوانه اسکناس قرار گرفت.
خزانه فعلی نیز در سال ۱۳۳۴ ساخته و در سال ۱۳۳۹ با تاسیس بانک مرکزی ایران افتتاح و به این بانک سپرده شد.
اما نکته جالب در مورد این مجموعه این است که تا به حال زبده ترین کارشناسان و ارزیابان جهان هم نتوانسته اند ارزش واقعی یا تقریبی آن را محاسبه کنند زیرا در این مجموعه گوهرهایی هست که در جهان نظیر ندارند و از لحاظ هنری و تاریخی منحصر به فرد اند.
و اما فیلم گواهان تاریخ
چندی قبل مسئولین بانک مرکزی سفارش ساخت فیلمی از این گنجینه ملی را به خسرو سینایی پیشنهاد دادند و او نیز مشغول ساخت فیلمی با نام " گواهان تاریخ " شد. ساخت این فیلم در اواخر شهریور۸۷ به اتمام رسید.
سینایی در مورد این فیلم می گوید: "گوهرها، سنگ های کمیاب اند و هر چه کمیاب تر، گرانبهاتر؛ اما به هر حال جامد اند و بیجان. وقتی که قرار شد درباره ی 'خزانه جواهرات ملی ایران' فیلمی بسازم؛ اولین سئوال برایم آن بود که چگونه به این اجسام بی جان در فیلم زندگی ببخشم؟"
"تنها جواب اين بود که آن ها را در ارتباط با کسانی قرار دهم که باآن ها زندگی کرده اند؛ آن گوهرها را گاه بر پیشانی تاجشان نشانده اند و گاه بر شمشیرهای مرصع به کمر بسته اند. آن گوهرها برایم گواهانی شدند بر بخش کوچکی از تاریخ یک ملت."
در فيلم 'گواهان تاريخ' یک جعبه موسیقی که در فرنگ به ناصرالدین شاه هدیه شده است، ما را به 'خزانه جواهرات ملی' هدایت می کند تا اندکی از قصه های نهفته در دل گوهرهای آن خزانه را ببینیم و بشنویم.
در آغاز فیلم دخترکی قاجاری، شمعی را روشن می کند و از زبان جعبه موسیقی می شنویم که: "شعله یک شمع دیروز؛ صدها شمع امروز راروشن می کند، تا شاید کنجی از تاریکی تاریخ روشن شود."
اتمام ساخت فیلم 'گواهان تاریخ' همزمان با دعوت رئیس جمهور لهستان از خسرو سینایی شد. در این سفر ضمن تقدیر از این کارگردان ایرانی به دلیل ساخت فیلم "مرثیه گمشده" نشان شوالیه لیاقت نیز از سوی لخ کاشینسکی ( رئیس جمهور لهستان) به وی اعطا شد.
در گزارش مصور اين صفحه حرف هاى خسرو سينائى در باره خزانه جواهرات سلطنتى و عكس هائى از اين مجموعه را مى بينيد. از مسئولین خزانه جواهرات بانک مرکزی ایران که ما را در ساخت این گزارش یاری دادند سپاسگزاریم.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۳ اکتبر ۲۰۰۸ - ۲۲ مهر ۱۳۸۷
حمیدرضا حسینی
چهار سال پس از آن که در ۲۸ دسامبر ۱۸۹۵ میلادی، برادران لومیر، نخستین فیلم تاریخ جهان را در گراند کافه پاریس نمایش دادند، مظفرالدین شاه قاجار، راهی اروپا شد. از فرنگستان که پدر تاجدارش – ناصرالدین شاه- سه بار به آن سفر کرده بود، چیزها شنیده بود و می خواست سرزمین عجایب را به چشم خود ببیند.
عجایب فرنگ یکی دو تا نبود؛ از "تلفنی که تا صد فرسخ حرف می زد "تا" اسباب بستنی که از قوه الکتریک درست می شد". اما از این ها بهتر دستگاهی بود که حتی شاه بابا نیز در سفرهایش ندیده بود: اسباب سینماتوگراف.
وقتی در ۲۷مرداد ۱۲۷۹ خورشیدی (۱۸اوت ۱۹۰۰میلادی) دسته اسباب سینماتوگراف در بندر اوستاند بلژیک چرخید و از مظفرالدین شاه فیلم گرفت، سینمای ایران متولد شد. سینمایی که اکنون ۱۰۸سال عمر دارد و ساخت بیش از ۲۰۰۰ فیلم سینمایی را در کارنامه خویش به ثبت رسانده است.
در سال ۱۳۷۳ خورشیدی (۱۹۹۴ میلادی)، یک سال پیش از صدسالگی سینمای جهان، سینماگران ایران به صرافت افتادند که اسناد سینمای وطنی را گردآوری کنند تا وقتی صدساله می شود، موزه ای از آنِ خود داشته باشد. در کشوری که فرش و خط و پست و برق و آب و آبگینه هر یک برای خود موزه ای دارند، حیف بود که سینما با همه محبوبیتش از این موهبت محروم بماند.
شرکت توسعه فضاهای فرهنگی وابسته به شهرداری تهران پا پیش گذاشت و در شهریور سال ۱۳۷۳ کار گردآوری اسناد سینمای کشور در خانه ای قدیمی در خیابان لاله زار – مهد سینماهای ایران- آغاز شد.
بر نخستین تابلوی موزه سینما چنین نوشته اند که عزت الله انتظامی، عباس کیارستمی، جمال امید، امیر اثباتی، بهزاد رحیمیان و عزیزالله ساعتی، بیش و پیش از دیگران در برپایی موزه کوشش به خرج دادند. نتیجه این کوشش ها راه اندازی موزه سینما در سال ۱۳۷۷ خورشیدی در همان محل بود، دو سال پیش از صدسالگی سینمای ایران.
اما جا تنگ بود و در لاله زاری که به تیول فروشندگان لوازم الکتریکی رفته بود و درِ تماشاخانه هایش یکی پس از دیگری تخته می شد، کسی از موزه سینما سراغ نمی گرفت. سینما یک بار دیگر از لاله زار به شمال شهر کوچید: خیابان ولی عصر، بالاتر از زعفرانیه، باغ فردوس.
حکایت باغ فردوس نیز شنیدنی است. این باغ را حسینعلی خان معیرالممالک، رییس خزانه و ضرابخانه سلطنتی، در فاصله سال های ۱۲۵۰ تا ۱۲۶۴ هجری قمری یعنی دوران سلطنت محمد شاه قاجار بنا نهاد.
فرزندش دوستعلی خان که او نیز به شکل موروثی رییس خزانه بود، بنایی سترگ درونش پی ریخت و رشک بهشت نامیدش. اما چند سال بعد، دل از بهشت برکند و باغ را فروخت.
مالک بعدی یعنی میرزا حسین تهرانی معلوم نیست به چه علت درختان باغ را از ریشه درآورد و ورثه اش نیز هر یک سهم خود را از آن فروختند.
قطعه اصلی که کوشک کنونی درونش بود، بعد از چند دست گردش، در سال ۱۳۱۶ خورشیدی به دست آموزش و پرورش افتاد و با نام مدرسه شاپور سر و سامانی پیدا کرد.
نهایتا حدود سال ۱۳۵۰ دفتر فرح پهلوی که پیوسته در جست و جوی بناهای قدیمی بود، باغ فردوس را خرید و پس از یک مرمت اساسی، در اختیار سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران قرار داد.
با پیروزی انقلاب، باغ فردوس میزبان مرکز آموزش اسلامی فیلمسازی شد. در سال ۱۳۷۶ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسید و پنج سال بعد در ۱۳۸۱ به دست سید محمد خاتمی، رییس جمهور وقت، پشت قباله سینمای ایران افتاد.
موزه سینما دارای بخش هایی درباره تاریخ سینمای ایران (معروف به تالار آبی)، سینمای معاصر(معروف به تالار سفید)، حضور بین المللی سینمای ایران (معروف به تالار افتخارات)، دفاع مقدس و کودک و نوجوان است که هر یک غرفه های متنوعی را دربر می گیرند.
اما در این موزه، جایگاه برخی کسان کمرنگ تر از آنی است که باید باشد و ردپای کسانى چون هوشنگ کاووسی، فریدون رهنما، فرخ غفاری، پرویز کیمیاوی، ابراهیم گلستان، بهرام بیضایی، داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی و... را باید لابلای اسناد و عکس ها و پوسترهای تالارهای گوناگون جست، نه درون غرفه های اختصاصی.
شاید اگر روزی اسناد بیشتری از اینان در دسترس قرار گیرد و محدودیت فضای نمایشی از میان برود، حضورشان در موزه سینمای ایران پررنگ تر شود؛ چندان که به زودی غرفه های اختصاصی ابوالفضل جلیلی، پوران درخشنده، یدالله صمدی، محمدعلی طالبی، رسول صدر عاملی و کیومرث پوراحمد رونمایی خواهد شد.
علاوه بر این، در گنجینه موزه اسناد تاریخی سینمای ایران از حدود صد سال پیش تا کنون نگهداری می شود که از آن جمله می توان به ۴۰ هزار عکس از صحنه و پشت صحنه فیلم های سینمایی، ۲۵۰۰ پوستر و اعلان، ۸ هزار کتاب، ۳ هزار سند دولتی و ۳۰۰ دستگاه و ابزار قدیمی اشاره کرد.
در گزارش مصور که به یاری خانم سحر آذین و با روایت خانم مریم آرامی، از همکاران موزه سینما تهیه شده نگاهی گذرا داریم به سه تالار آبی، سفید و افتخارات موزه سینما.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۹ اکتبر ۲۰۰۸ - ۱۸ مهر ۱۳۸۷
حسین داودی
حلقه های فرهنگی نسل جوان مهاجر در ایران، خصوصا در شهر مشهد و موضوعات مورد بحث در این حلقه ها یکی دو تا نیست. گروه هایی اهل داستان کوتاه هستند، گروه هایی هم نشریه های مختلف راه انداخته اند و وارد عرصه روزنامه نگاری شده اند، تعدادی هم به مجسمه سازی، عکاسی، طراحی و گرافیک روی آورده اند.
شاعرها هم که از مدت ها قبل جمعشان جمع بود و ده سالی است که هم در ایران و هم در افغانستان اسم و رسمی دارند و حتا سبک و سیاق شعر آنها به عنوان یک جریان شعری ویژه در ادبیات روز شناخته شده است.
اما دختر و پسرهای امروز که در بین آنها از ته ریش دارها و چادری های مذهبی گرفته تا جین پوش ها و مانتویی های خنده رو دیده می شوند، با نسل قبلی فرهنگیان مهاجر افغان تفاوت های زیادی دارند. نسلی که شاید کشیده شدن پای آنها به فعالیت های سیاسی و فرهنگی محصول بازی روزگار و مهاجرت بود.
برای مهاجری که از وطنی "اشغال شده" گریخته ، دو موضوع مهم بود. دنبال کردن سرنوشت کشور و تلاش کردن برای تاثیر گذاری بر این وضعیت که هر دو از راه شرکت کردن در اجتماعات احزاب میسر بود.
به این دلیل بود که بدنه های سیاسی احزابی که در افغانستان شاخه نظامی داشتند، به راحتی در خارج از افغانستان شکل گرفت و ازجمله فعالیت سیاسی احزاب افغان درایران با گستردگی آغاز شد.
گردهم آیی ها و اجتماعات سیاسی و انتشار نشریه و ارگان های نشراتی ضمن سیاسی بودن، نوعی کار فرهنگی هم به حساب می آمد. کانون فعالیت احزاب افغان در ایران، شهر مشهد بود که از نظر موقعیت جغرافیایی به غرب افغانستان نزدیک تر بود.
اختلاف احزاب و شمار بسيار آنها باعث تنوع گردهمایی ها و اجتماعات می شد که البته در مواردی این اختلافات به رقابت های منفی کشیده شده و تبدیل به جنگ روانی و مطبوعاتی علیه یکدیگر هم می شد.
نفوذ احزاب در میان مهاجران مدت زیادی ادامه یافت، اما سرانجام بعد از بر سر کار آمدن دولت مجاهدان در افغانستان ضعیف و کمرنگ شد . در همین حال نسلی جوان که به دلیل بهره مند بودن از امکان تحصیل نیازمندی های دیگری داشتند، رشد یافته و آرام آرام محافلی فرهنگی شکل گرفت که تشکیل دهندگان آن جوانان عاری از گرایش های سیاسی وحزبی پیشین بودند.
ادبیات تند و مبارزه جویانه دوران جنگ و اشغال جای خود را به نوشته ها و سروده های انتقادی از وضعیت جامعه و سیاستمداران داد و آهسته آهسته یک جریان فرهنگی مستقل، انتقادی و خودجوش راه افتاد. این جریان اکنون یک فرآیند فرهنگی قدرتمند است، هرچند مجال زیادی برای بروز استعدادهای خود نداشته است.
درطول این ایام نشریه های زیادی به صورت روزنامه و یا هفته نامه و ماهنامه چاپ شد که یکی از وزین ترین نشریه های این جریان، فصل نامه "خط سوم" است که محمد جواد خاوری، نویسنده افغانستانی، مدیر مسئول و سید ابوطالب مظفری، شاعر افغانستانی، سردبیر آن و موسسه "دُر دَری" صاحب امتیاز این نشریه است که ده سال پیش آغاز به کار کرد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۸ اکتبر ۲۰۰۸ - ۱۷ مهر ۱۳۸۷
سهراب سپهرى از برجستگان شعر معاصر و يكى از نقاشان نوگراى ايران هشتاد سال پيش يعنى در سال ۱۳۰۷ شمسى در كاشان به دنيا آمد و در سال ۱۳۵۹ در گذشت.
نقاشى هاى او درموزه هاى جهان و نيز در بازارهاى آثار هنرى همچنان پر طرفدار است. شعرهايش در مجموعه "هشت كتاب" گرد آمده و از سال ۱۳۵۵ تا كنون در شمار پرفروش ترين ديوانهاى شعر معاصر بود ه است. براى بزرگداشت او به مناسبت هشتاد سالگى اش گروهى از اهل هنر و ادب در كاشان گرد هم امده اند.
يكى از كسانى كه با سپهرى آشنا بود، روانشاد كريم امامى بود كه در باره هنر سپهرى هم بسيارنوشته است. امامى گزيده اى از شعرهاى سپهرى را در كتابى به نام "عاشق هميشه تنهاست" به زبان انگليسى ترجمه كرده و در باره راز موفقيت شعر سپهرى نكاتى را در مقدمه آن برشمرده است كه ترجمه چكيده اى از آن را اينجا مى آوريم:
راز توفیق سپهری
کریم امامی
خوانندگان شعر سپهرى بيشتر دانش آموزان و دانشجويان دختر و پسر و دانش آموختگان زن ومرد اند كه به سپهرى به عنوان راهنما و مربى روحانى خود مى نگرند.
آرامگاه او در دهكده مشهد اردهال در نزديكى كاشان زيارتگاه است. پاره هايى از شعر او نام مقالات و كتاب هاى بيشمار است و رسانه هاى عامه پسند پيوسته و به صورتى سرسام آور پر از مقاله و مطلب در باره اوست. كتاب هاى بسيارى هم در باره او در داخل و خارج ايران به چندمين چاپ رسيده است.
راز توفيق سپهرى در شعر چيست؟ چه چيزى انبوه خوانندگان بيشتر جوان را به شعر او جذب مى كند؟
پاسخ به اين پرسش ها بيان ناپذير است.
بر خلاف بسيارى از شاعران هم عصرش، سپهرى، براى برنامه اى سياسى پيكار نمى كند. او به صورتى آشكار يا پنهان براى سرنگونى نظامى خودكامه شعار نمى دهد. او غير سياسى است. شعر او پژواك عميق ترين احساس هاى درونى شخصى و انعكاس كوچک ترين پيشامدهاى زندگى روزانه اوست.
از همين رو، و دقيقا به همين دليل، شاعران "متعهد سياسى" هم دوره اش او را نكوهش مى كردند كه چرا او بيش از حد به زندگى درونى مى پردازد و به واقعيات سياسى و اجتماعى پيرامونش كمتر توجه دارد.
سپهرى شاعرى سنتى نيست كه پيرو بزرگان ادب فارسى باشد. او داستانسرا نيست؛ او در فراق معشوقش غزل نمى سرايد. او زبان رسمى و وزن ها و قافيه هاى مرسوم را به كار نمى برد.
رسانه شاعريت او شعر آزاد است. واژگان شعرى اش از گپ و گفت روزمره منشاء مى گيرد. او زندگى و آفريدگان بى شمار خدا را ستايش مى كند -همه را از جاندار و بى جان گرفته تا هر چه در زير آسمان كبود با آن روبرو مى شود.
او با طبيعت در ارتباط است؛ و مى خواهد ما عاشق آن باشيم و به قوانين آن احترام بگذاريم. شعر او پر است از كلمات قصارى كه چون اندرز به ما مى گويد، يا چون توصيه و گاه حتى همچون فرمان.
- آب را گل نكنيم!
- چشمها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد.
- ساده باشيم چه در باجه يك بانك، چه در زير درخت.
بايد گفت كه سپهرى به خودى خود شاعر خوبى است كه فنون شاعرى اش را در قوت مشاهده، تصوير پردازى و بيان احساس خود نشان مى دهد. بخشى از جذابيت او بايد اين باشد كه او مثل هيچ شاعر ديگر نيست. در حد خود همتايى ندارد.
علاقه سهراب به شعر، رسم و نقاشى از نوجوانى خود را نشان داد. پس از دوسال آموزگارى در كاشان به تهران رفت تا در دانشكده هنرهاى زيبا درس بخواند. او نمى توانست عشق به نقاشى را كه سخت او را شيفته كرده بود، در درون خود سركوب كند.
در دانشگاه به جنبش هنر مدرن، هم در شعر و هم در نقاشى، علاقه پيدا كرد و در اينجا بود كه به شعر نيمايى روى آورد.
در همين زمان ها بود كه با چند تن ديگر از هنرمندان جوان در نمايشگاهى كه براى نمايش هنر مدرن برپاشده بود شركت كرد. در آن زمان، مكتب كوبيسم و شاخه هاى آن هنر روز بود. هنرمندان آوانگارد ايرانى شيوه هاى كوبيستى را براى نشان دادن محتواى محلى هنر خود به كار مى گرفتند كه منجر به بحث هاى عمومى بسيار درمورد محتوا و معنى هنر در تالار نمايشگاهه ا و نيز صفحات مطبوعات مى شد.
پرسش اين بود كه آنها مى خواهند چه چيزى را به تصوير بكشند؟ هنر دوستانى كه به نسخه بردارى از طبيعت عادت داشتند كه در كارهاى ظريف كسانى مثل كمال الملک ديده بودند و آن را حد اعلاى هنر تلقى مى كردند، نمى توانستند شكل هاى شبه كوبيستى درهم شكسته را هضم كنند.
سهراب ديگر به كاشان بر نگشت و در تهران ماندگار شد. بعد ها به فرانسه رفت و با ديدن كارهاى هنرمندان بزرگ با فضاى هنر و فرهنگ فرانسه آشنا شد.
سپهرى به نقاشى شبه انتزاعى روى آورده بود و بيشتر حال و هواى كاشان را در نقاشى هايش مى آورد.
در سال هاى اوليه دهه ۱۳۴۰ هنگامى كه من در دانشكده هنرهاى تزيينى انگليسى درس مى دادم، با سهراب سپهرى از نزديك آشنا شدم كه نقاشى درس مى داد. او آدمى بود خوش برخورد، با وقار و پر شور و شوق. جثه اى داشت كوچك و تقريبا هميشه لباس راحت و غير رسمى مى پوشيد. موى مشكى و پوست تيره و لبخند او در نخستين نگاه چشم آدم را جذب مى كرد.
او درس دادن را هم رها كرد تا به شعر و كارهاى هنرى اش بپردازد. در واقع سال هاى ۱۳۴۰ بهترين سال هاى زندگى او بود. سهراب سپهرى به تشويق همايون صنعتى زاده به ژاپن رفت و در آن جا با هنر ژاپن آشنا شد. و اين سفر در شعر و نقاشى او بسيار اثر گذاشت.
در بازگشت از ژاپن بود كه سپهرى به هند رفت. چشمانش به جشن ديدن تاج محل و زيبايي هاى جاودانه آن نائل آمد. تمايل او به نوعى عرفان بودايى را مى توان به اين دوره نسبت داد.
سبك نقاشى او چندين دوره داشت. او هر از گاهى از تكرار خود نگران مى شد و از همين رو رسانه و بيان هنرى خود را تغيير مى داد.
شعر و نقاشى هاى سهراب سپهرى از او هنرمند و شاعرى شناخته شده ساخته بود. او پيوسته در سفر و آمد و شد به شهرهاى ايران و جهان، به ويژه اروپا و موزه هايش بود. از جمله او به افغانستان سفر كرد و به ديدن بناهاى تاريخى و مناظر شگفت انگيز طبيعى اش رفت.
اما پناهگاه روحى او همچنان كاشان ماند و براى بالا بردن روحيه و گرفتن جانى تازه و محكم تر كردن ارتباط خود با طبيعت به ديدن روستا و مناظرى مى رفت كه از كودكى با آنها خو گرفته بود.
*گزارش مصور اين صفحه تعدادى از عكس ها و نقاشى هاى سهراب سپهرى همراه با شعرهائى از مجموعه حجم سبز است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۱ می ۲۰۱۶ - ۱ خرداد ۱۳۹۵
شوکا صحرایی
پرویز کلانتری در شرح حال خودش مى نويسد: "در صبح روز شنبه نخستین روز هفته و نخستین روز نوروز سال ۱۳۱۰، هنگام طلوع آفتاب و در لحظه تحویل سال، کودکی به دنیا آمد. همین که چشم گشود و سفره هفت سین را دید، گفت: نوروزتان مبارک. از این رو نام پرویز بر او نهادند."
"در دو سالگی پیراهن سفید بلندی به تن داشت و از مادرش می خواست دکمه های رنگین گوناگون بر آن پیراهن بدوزد. کودکی با پیراهن عجیب و غریب، که سرتاپا پوشیده از دکمه های الوان، در دو سالگی عشق خود را به رنگ ها نشان داد و در سه سالگی با خط خطی کردن در و دیوار همسایه ها به جکسون پولاک نشان داد که چگونه باید نقاشی انتزاعی ساخت. البته جکسون پولاک هیچ گاه از همسایه هایش کتک نخورد!"
"امروز هم، در میان انبوه خاطرات پراکنده، هنوز او را می بینم که در هفت هشت سالگی با قطعه ذغالی که از آشپزخانه ربوده است کف پیاده رو جلوی خانه را نقاشی می کند."
پرويز كلانترى، نقاش و داستان نويس، از چهره هاى صاحب نام مكتبى در نقاشى معاصر ايران است كه به سقاخانه معروف شد. تجربه هاى نقاشى او از كشيدن كاريكاتور در نشريات ايرانى تا مصور كردن كتاب هاى درسى گسترده است.
كلانترى توشه هنرش را از فضاها و داستان هاى بومى ايرانى مى گيرد. مجموعه كارهاى كاهگل او، كه در ميان آثارش از همه شناخته شده تر است، به گفته خودش متأثر از آمد و شد مكرر به زادبوم پدرى اش، طالقان، است.
مى نويسد: "هر خشت و هر دیواره حرفی دارد با تو، رازی دارد از حوادث جهان و گذشت زمان. سائیدگی دیوار، از باد است، از باران است، از گذشت زمان است. و این زمین، زمینی که با اطمینان زیر پایت حس می کنی، اشارتی است در آیینه خشت به ناپایداری. و خشت نمودار خاک است و سرنوشت و سرگذشت تبار ماست بر دیوار، تا بماند به یادگار، به رسم، به نقش، به شکل."
كلانترى معتقد است كه او سبكى را انتخاب نمى كند بلكه سبك ها او را پيدا مى كنند. در باره دوره هاى كارش مى گويد: "زمانی که معلم طراحی دانشجویان معماری بودم، همراه آن ها برای طراحی به اطراف کاشان می رفتیم. ۵ سال تمام تماشای این بناهای خشت و گلی سبب شد که این چشم اندازها را مستقیما روی کاهگل به شیوه های گوناگون نقاشی و تجربه کنم"
"زمانی که مدیر آموزش های هنری در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودم با جنگلی از نقاشی های کودکان سر و کار داشتم و در این دوره نقاشی های کودکانه را تجربه کردم، که این تجربیات به نقش فرش سرایت کرد؛ و زمانی، در همکاری با موزه مردم شناسی، زندگی و دست بافته های عشایر مورد توجهم قرار گرفت. حاصل این دوره مجموعه ی همراه با عشایر ایران بوده است."
پرویز کلانتری علاقه اى وصف ناشدنی به سرزمین مادری اش دارد و دغدغه اصلی سال های اخیرش جنگ است که مى گويد از از آن متنفر است.
او در سال ۱۹۹۳ در پاسخ به نامه يك هنرمند سوئدی به نام بومن که از کلیه هنرمندان جهان برای مشارکت در ایجاد یک اثر هنری که تمثیلی باشد برای صلح دعوت كرده بود، مشتی خاک را با کیسه ای کاه از گندم زارهای سرزمین مادری اش فرستاد و نوشت:
"آقای بومن، پیشنهاد شما که گامی است هنرمندانه به سوی صلح، برای من ایرانی که هشت سال تمام مصائب جنگ را در کشورم داشته ام، بسیار خوشحال کننده است. مشتی خاک از سرزمین پهناور ایران را برایتان می فرستم، خاک سرزمین کهن سالی که در گذشته ها سهم بزرگی در تمدن بشری داشته است، خاک سرزمینی که اگر چه همواره در معرض تاخت و تاز و تجاوز بیگانگان بوده است، ولی شعر و ادبیاتش آکنده از دوستی و مهر بین انسان هاست، و همچنین کیسه کاهی از گندم زارهایی که هشت سال آزگار در آتش جنگی ناخواسته سوختند."
پرویز کلانتری این روزها مشغول خلق مجموعه ای است که قرار است به زودی در کشور چین به نمایش گذاشته شود.
اين مجموعه نيز بازتاب نگرانی هاى او از فاجعه جنگ است كه به صورت نقوشى بر شیشه های شکسته نشان داده مى شوند. این نقاشی های پشت شیشه، تصاویر زندگی ساده مردمانی را نشان می دهد که در اثر جنگ، شکسته و پراکنده شده اند.
این آثار، در جنب چهارمین نشستی که دفتر برنامه اسکان بشر وابسته به سازمان ملل از تاریخ ۳ تا ۷ نوامبر ۲۰۰۸ در چین برگزار می کند، به نمایش در می آیند.
این نمایشگاه در ارتباط با بخشی از مباحث برنامه (طراحی و توسعه شهری) به ویژه در مناطق جنگ زده اى مثل افغانستان و عراق به موضوعاتی از قبیل : جنگ، خشونت، نا امنی و مهاجرت می پردازد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۹ می ۲۰۱۹ - ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۸
حمیدرضا حسینی
جديدآنلاين: بازار تبریز که از هزار و اندى سال پیش لحظه اى از تکاپو باز نمانده است، روز ۳۱ ژوئیه سال ۲۰۱۰ در سی و چهارمین نشست کمیتۀ میراث جهانی یونسکو در پایتخت برزیل در فهرست میراث فرهنگی بنیاد آموزشی، علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد به ثبت رسید. در این نشست بقعۀ شیخ صفی الدین اردبیلی در اردبیل نیز شامل فهرست میراث فرهنگی جهان شد. افزون بر این، یونسکو مجموعۀ آثار باستانی موسوم به "سَرَزم" در منطقۀ پنجکت تاجیکستان را نیز ثبت این فهرست کرد که نخستین مورد ثبت میراث فرهنگی تاجیکستان در این فهرست جهانی است.
گزارش زیر که بار نخست روز ۱۳ مهرماه ۱۳۸۷ خورشیدی در جدید آنلاین منتشر شده بود، به بازار تبریز که از بزرگترین ساختمان های آجری سرپوشیده در جهان است، اختصاص دارد.
بازار تبريز، بازارى است همچون ديگر بازارهاى تاريخى ايران و با همان فضاها و عناصر؛ اگر با ديد معمارانه بنگريم، شايد احساس كنيم كه شبيه اش را در بسيارى شهرها، از يزد و كرمان و نايين گرفته تا تهران و اصفهان و شيراز ديده ايم. اما خوب كه بنگريم آن را بى نظير و يگانه مى يابيم.
بازارهاى كرمان و كاشان و قزوين هم همين تاق هاى ضربى و آجركارى هاى زيبا و رسمى بندى هاى چشم نواز – وشايد بهترش – را دارند، اما كو آن اعتبار اقتصادى و اجتماعى پيشين؟
قيصريه اصفهان چهارصد سال است كه نام بازار را بر تارک دارد. اما آن رونق دوره شاه عباس و تجارت با شرق و غرب دنيا كجا، و بازار توريستى امروز با تعدادى مغازه گز فروشى و عرضه صنايع دستى (البته از نوع هندى و پاكستانى) كجا؟ اگر تجارتى هست، در پاساژهاى جديد و مجتمع هاى تجارى نونوار است. و چنين اند بازارهاى شيراز و يزد و جاهاى ديگر.
مى ماند بازار قديمى تهران كه هنوز بين بازارهاى كشور حرف اول را مى زند و هنوز همان جايى است كه دويست سال پيش بود. اما اگر مى خواهيد از حال و روزش با خبر شويد، كافى است چند عكس قاجارى از سبزه ميدان و تيمچه حاجب الدوله و بازار بين الحرمين دست بگيريد و برويد سمت بازار. به هر چيزى شبيه است، مگر خويشتن تاريخى اش!
در اين وانفسا، شايد فقط يک بازار است كه دامان خويش را از اين معركه تا حدودى به دور نگاه داشته: بازار تبريز.
اين بازار از هزار و اندى سال پيش لحظه اى از تكاپوى اقتصادى و اجتماعى باز نمانده است؛ نه زلزله دوره زنديه تباهش كرد، نه ركود اقتصادى عصر قاجار از رونقش كاست و نه نهضت پاساژسازى دوران سازندگى، توانست رقيبى برايش بتراشد.
خيابان كشى هاى دوره پهلوى هم گرچه جسم تاريخى اش را خراشيده، اما هسته مركزى اش همچنان پرصلابت جلوه مى كند و از اسباب زيبايى آن قد در چنته دارد كه بخواهد جايى براى خود در فهرست ميراث فرهنگى جهانى دست و پا كند.
اگر همه چيز خوب پيش برود، احتمالا سال ۲۰۱۱ ميلادى سال ثبت جهانى اين بزرگترين بازار تاريخى سرپوشيده جهان است.
گزارشى كه از بازار تبريز به قالب تصوير و صدا درآمده، بدان پايه نيست كه بتواند اطلاع درخور توجهى از تاريخچه، كاركرد و معمارى اين مجموعه سترگ به دست دهد، فقط شايد بتواند شوقى در مخاطب برانگيزد كه اگر روزى پايش به تبريز رسيد، ديدار بازار را از كف ندهد.
از آن جا كه در اين گزارش، فراوان از فضاهاى معمارى و ارتباطى بازار ياد شده ، در زير توضيح كوتاهى در تعريف هر يک از اين فضاها ارايه مى شود:
حجره: حجره يا دكان، كوچك ترين عنصر بازار است. در بازارهاى تاريخى ايران، حجره ها يک تا سه طبقه هستند. معمولا طبقه همتراز با كف بازار، محل داد و ستد است؛ طبقه بالا به عنوان دفتر كار مورد استفاده قرار مى گيرد و طبقه زيرين به انبار اختصاص دارد.
در گذشته برخى اصناف مانند نجاران و مسگران، در يک حجره به توليد و فروش كالا مى پرداختند. در اين حالت از يک طبقه حجره به عنوان كارگاه و از طبقه ديگر براى فروش كالا استفاده مى كردند.
راسته: از قرار گرفتن حجره ها در كنار هم و به شكل خطى، راسته پديد مى آيد كه خود دو گونه اصلى و فرعى دارد. راسته اصلى در امتداد يک معبر مهم شهرى قرار گرفته و از نظر ارتباطى حايز اهميت است. بنابراين هر بخش آن در اختيار يكى از اصناف بزرگ است.
راسته هاى فرعى نيز موازى يا عمود بر راسته اصلى شكل گرفته اند و هر كدامشان به يكى از اصناف و پيشه وران اختصاص دارند.
چهارسو: به تقاطع دو راسته اصلى، چهارسو مى گويند و چون از هر طرف به بازار راه مى برد، به آن چهارسوق هم گفته اند. همه تقاطع هاى بازار، چهارسو خوانده نمى شوند و بايد از نظر موقعيت ارتباطى و اقتصادى مهم باشند. در بازارهاى شهرهايى مانند تهران، اصفهان و تبريز، چهارسوها داراى فضاى طراحى شده و چشم نواز هستند.
كاروانسرا (سرا): وقتى بازار گسترش مى يافت و راسته هاى اصلى و فرعى پاسخگوى نيازهاى تجارى نبود، در پشت راسته اصلى و كنار راسته هاى فرعى يک كاروانسرا مى ساختند. بنابراين كاروانسرا، چيزى شبيه پاساژهاى امروزى بود.
كاروانسرا، داراى حياط مركزى و حجره هاى دو طبقه پيرامونى است و در گذشته فضاى محدودى براى توقف چهارپايان داشت. اما از زمانى كه نقش كاروان ها در جابجايى كالا كمرنگ شد، كلمه كاروان را برداشتند و اين گونه فضاها را "سرا" خواندند.
تيمچه: تيم به معناى كاروانسرا است و تيمچه كاروانسراى كوچک و مسقفى است كه دكان هايش به سبب دور بودن از باد و باران و آفتاب، گران تر از دكان هاى كاروانسرا هستند.
دالان: راهرويى كه ارتباط درون سرا و تيمچه با راسته را برقرار مى كند، دالان خوانده مى شود. دالان در دو سوى خود دكان دارد.
انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین: ۱۳ مهر ۱۳۸۷، ۲ اکتبر ۲۰۰۸
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب