مقالات و گزارش هایی درباره ایران
۳۰ مارس ۲۰۱۶ - ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
حمید رضا حسینى
طول قنات هاى ایران را بیش از ۳۱۰ هزار کیلومتر برآورد کرده اند؛ یعنى ۸۲ درصد فاصله ماه و زمین و ۷/۷ برابر طول خط استوا و ۴۹ برابر طول دیوار چین. بى شک اگر این تلاش نیاکان ما صرف ساخت بناهایى روى زمین شده بود، نه دیوار چین، نه اهرام مصر و نه هیچ اثر انسان-ساخت دیگرى هماورد آن نبود.
از این ۳۱۰ هزار کیلومتر قنات، ۱۵ کیلومتر سهم جزیره کیش است. شگفت که این جزیره با ۹۱ کیلومتر مربع مساحت، ۵ هزارم درصد از خاک ایران را شکل مى دهد و طول قنات هایش نیز ۵ هزارم درصد طول قنات هاى ایران است.
بنابر پاره اى گمانه ها، قنات هاى کیش حدود هزار سال قدمت دارند و آب شور دریا پیش از آن که در کالبدشان جارى شود، با عبور از لایه هاى مرجانى تصفیه مى گردد و به شیرینى مى گراید.
این قنات ها در دهه هاى اخیر بى آن که خللى در کارشان پدید آمده باشد، تنها بدین سبب که دانش بوم آورد نزد مدیران نوین سازى در ایران اعتبار چندانى ندارد، متروک ماندند تا این که حدود ده سال پیش زندگى جدیدى را آغاز کردند.
این زندگى جدید، مرهون مردى بود که ۳۵ سال از زندگى خویش را در آلمان سپرى و همسرى آلمانى اختیار کرده بود. گاه گدارى به ایران مى آمد تا اقوام و دوستان را ببیند و دلتنگى ها را بشوید و اگر فرصتى دست داد به گوشه و کنار سرزمین مادرى سرک بکشد.
در یکى از همین سرک کشیدن ها، یک شبانه روز به جزیره کیش رفت که زیبایى هایش را از شبکه هاى ماهواره اى ایران دیده بود. با خود مى اندیشید که در سفر بعدى، همسر و فرزندان را هم بیاورد و مروارید خلیج فارس را نشانشان دهد. اما سفر دیگرى در کار نبود و آن سفر ۲۴ ساعته چنان پیش رفت که "منصور حاجى حسینى" شاید براى همیشه ساکن کیش شد.
آن قدر از آن یک شبانه روز لذت برد که رفت و آمدهایش به کیش مکرر شد و حتى تصمیم گرفت که زمینى در جزیره بخرد و خانه اى بسازد. همان روزها، مدیران سازمان منطقه آزاد کیش در پى سرمایه گذارانى بودند که پروژه هاى عمرانى را به یارى شان پیش ببرند. به واسطه اى از حضور یک ایرانى خارج نشین در جزیره مطلع شدند و به او پیشنهاد سرمایه گذارى دادند.
حاجى حسینى را به محل یکى از سه رشته قنات جزیره بردند و با طنابى از چاه پایین فرستادند. وقتى بالا آمد از او پرسیدند که آیا مایل است در مسیر قنات ها چیزى در حد یک رستوران بسازد تا اسباب سرگرمى گردشگران فراهم آید؟ و جواب حاجى حسینى دور از انتظار بود: " چرا رستوران؟ بهتر نیست به یک شهر زیرزمینى فکر کنیم؟"
رییس وقت منطقه آزاد، آن چنان از این پاسخ به وجد آمد که دستور داد قرارداد مربوطه در کوتاه ترین زمان تنظیم شود. حاجى حسینى حالا که این ماجرا را مرور مى کند، مى خندد و مى گوید: " طنابى که با آن به داخل چاه رفتم، پوسیده نبود و هیچ وقت از رفتن در این چاه پشیمان نشدم! چاه که نه، دنیایى بود آن جا که باید کشف مى شد."
دنیاى جدیدى که با حفر تونل هایى به طول سه کیلومتر در مسیر قنات هاى کیش پدیدار شد، نام " مجموعه فرهنگى سیاحتى شهر زیرزمینى کیش (کاریز)" را بر تارک خویش دید و خیلى زود در شمار معدود مجموعه هاى فرهنگى جزیره قرار گرفت.
اکنون نیمى از راه پیموده شده و تونل ها و تالارهایى به وسعت ۵۸۹۴ متر مربع در عمق ۱۴ مترى زمین ایجاد شده است؛ تونل ها و تالارهایى که به سبک و سیاق معمارى سنتى ایران آراسته شده اند.
حاجى حسینى بر آن است تا در هریک از این تالارها یک محیط فرهنگى برپا کند. در یکى موزه اى براى آثار بدست آمده از کیش، کاریز و سایر آثار تاریخى ایران و در دیگرى غرفه هاى صنایع دستى که در آن ها مردم هر محل با پوشش سنتى خود، طرز آفرینش هنرهاى سنتى را نمایش دهند.
اما از همه جالب تر، نمایش هفت خوان رستم و صحنه هاى مختلف شاهنامه در پیچ و خم تونل هاست که با نورپردازى و نقالى و پخش موسیقى به اجرا درمى آید. در این طرح، گردشگران در اعماق زمین و سوار بر قایق هاى کوچک، روى آب قنات به حرکت درمى آیند و روى دیواره ها و طاق هاى مرجانى با فردوسى و حماسه ملى ایران آشنا مى شوند.
این منتهاى آرزوى مردى است که مى گوید بزرگ ترین انگیزه اش عشق به ایران است و سرمایه اش همراهى همسرى که گرچه آلمانى است اما همچون خود او به فرهنگ ایران عشق مى ورزد؛ و اگر این دو نبودند، شهر زیرزمینى کیش هم نبود.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۸ دسامبر ۲۰۰۸ - ۲۸ آذر ۱۳۸۷
شهاب میرزائى
صابئين که خود را از بازماندگان و پيروان يحيى تعميد دهنده مى دانند در حدود ۲۰۰۰ سال پيش از سرزمين هاى اصلى خود در بين النهرين کوچ کردند و بخشى از آنها به ايران آمدند.
بيشترين جمعيت صابئين ايران که به روايتى بيست تا سى هزار نفر جمعيت دارند در منطقه خوزستان زندگى مى کنند. به خاطر قداست آب در آئين صابئى و ارتباط مناسک دينى آنها با آب جارى کرانه هاى کرخه و کارون از منزلگاه هاى اصلى آنها در ايران است.
"سيد محمدعلى شوشترى" در كتاب تاريخ جغرافيايى خوزستان درباره "صابئين" و عقايد و افكار آنان مى نويسد: "مردمانى هستند ازسكنه قديم مملكت 'كلده' كه به نام 'نبط' در كتب ذكر شده اند و به طورى كه از تواريخ و كتب جغرافيايى به دست مى آيد، مسكن ايشان در قرون اوليه اسلامى در جنوب عراق بوده است."
محققان اروپايى اين طايفه را مندائيان يا ماندائيان مى خوانند." ادوارد براون" در كتاب تاريخ ادبيات ايران مى نويسد: "گذشته از مانويان، ماندائيان يا صابئين بقاياى مظاهر قديم بابل بوده اند. ماندائيان را اعراب "مغتسله" مى نامند و وجه تسميه آن اين است كه اين جماعت بيشتر اوقات به آداب و رسوم شستشو درآب مشغولند."
گفته می شود که صابئین در ترجمه آثار متفکران یونانی به زبان سریانی و عربی و نقل علوم یونانی به جهان اسلام نقش مهمی ایفاکرده اند.
زبان دينى صابئين مندائى است و متون مقدس متعددى دارند که مهم ترين آنها به نام 'کنز اربا'، به معنى گنج بزرگ، به آدم ابوالبشر منسوب است.
صابئين مندائى به پيامبران بسيارى اعتقاد دارند که از آدم شروع و به يحياى تعميد دهنده تمام مى شود. آنها در فاصله ميان اين دو پيامبر به رسولان ديگرى چون نوح و ابراهيم نيز اعتقاد دارند.
"ابوريحان بيرونى"، محل سكونت اوليه آنها را فلسطين دانسته و عقيده دارد در زمان حمله "مستنصر" اين قوم به اسيرى به عراق آمده اند. و بعد از آن است ک عده اى از آنها به ايران کوچ کرده اند.
صابئين يكتا پرست هستند. خداى واحد را از عالم ماده و طبيعت جدا مى دانند. او را علت وجود و هستى آنچه در جهان است مى دانند.
صابئين به ارواح خبيثه نيز معتقدند و اين ارواح را "مولوخون " مى نامند و مى گويند اين ارواح انسان را به تباهى و بزهكارى مى كشانند.
صابئين در جايى زندگى مى كنند كه آب روان باشد و بزرگان آن ها ريش خود را اصلاح نمى كنند و شغلشان در اهوازعموماً زرگرى است. در سابق ركاب و دهنه اسب خوب مى ساختند و محله ايشان در شهرهاى مختلف خوزستان كنارشط بوده است.
هم اكنون بيش از دويست تا سى صد هزار نفر از صابئين در سراسر جهان زندگى مى كنند. بيشترين تعداد آن ها درعراق و دراطراف رودهاى دجله و فرات و در نزديكى شهرهاى بغداد و بصره زندگى مى كنند. در قانون اساسى عراق به آن ها اشاره شده و درمجلس اين كشور نماينده دارند.
بر اثراتفاقات چند دهه اخير در دو كشور عراق و ايران، بسيارى ازصابئين از اين دو كشور كوچ كرده و به كشورهايى هم چون آمريكا، كانادا و استراليا مهاجرت كرده اند. دراهواز صابئين هريكشنبه صبح با آغاز طلوع آفتاب تا حوالى ظهر، مراسم تعميد خود را كنار رود كارون انجام مى دهند.*
در گزارش مصور اين صفحه صحنه هائى از مراسم غسل صابئين را مى بينيد.
* در تهيه متن بالا از کتاب 'تعميديان غريب' نوشته مهرداد عربستانى استفاده شده است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۶ دسامبر ۲۰۰۸ - ۲۶ آذر ۱۳۸۷
غلامعلی لطیفی
نمونه شعر طنز جلى همراه با کاريکاتور آن
به قلم بيوک احمرى، روزنامه چلنگر
صد سالی از تولد ابوتراب جلی، شاعر اجتماعی و طنز سرا می گذرد. او درسال ۱۲۷۸ تولد یافت و در روز ۱۴ خرداد ۱۳۷۷ در آستانۀ ۹۱ سالگی در تهران درگذشت.
ابوتراب جلی بیشتر در سال های دهه ۲۰ بود که با طنزهای سیاسی و شعرهای اجتماعی اش شناخته شد. او را شاید بتوان از شاعرانی خواند که در غزل و شعر عاشقانه فارسی نیز توانمند بود، اما ناشناخته ماند.
شاید دلیل کمتر شناختگی ادبی جلی دو چیز بود. یکی نزدیکی او به حزب توده و تقارن زندگی او با تنش های اجتماعی و سیاسی تندی که جامعۀ ایران در آن به سر می برد؛ و دیگرتندی خلق و خو و عدم شناخت او از برد سلاح نیرومندی که در دست داشت یعنی طنز.
به یادم هست روزی در سال ۱۳۳۰، که من نوجوان بودم و در گوشه ای نشسته و گوش می دادم، جلی در دفتر طنزنامۀ چلنگر برای حاضران داستانی را تعریف می کرد از طعم اولین زندانی که چشیده بود.
این داستان بر می گشت به زمانی که در اراک در امتحان نهائی کلاس دوازدهم در انشائی با عنوان "اگر رفوزه شدی چکار خواهی کرد؟" جلی به شعر چنین جواب داده بود: "اگر رفوزه شدم چکار خواهم کرد؟ همین قلم را به ... روزگار خواهم کرد" و در ادامه همۀ دست در کاران فرهنگ و آموزش را با رکیک ترین اصطلاحات به باد ناسزا گرفته بود.
هر چند دبیران مربوطه انشای او را به خاطر ارزش بسیار بالای ادبی آن شایستۀ نمرۀ ۲۰ تشخیص داده بودند، اما خودش را دست بسته به کلانتری و از آنجا به زندان روانه کرده بودند.
جلی بار دیگر در سال ۱۳۲۰ به علت اشعار تندی که در روزنامۀ "عراق"، چاپ اراک منتشر می کرد تحت تعقیب قرار گرفت و مدتی زندانی شد.
در دهۀ ۱۳۲۰ نام ابوتراب جلی در روزنامه های تهران ، به ویژه در توفیق دیده می شود که اشعارش را گاه "خفی " و زمانی "فلانی " امضاء می کند .
اما در روزنامۀ چلنگر، به مدیریت افراشته، بود که اشعار جلی گل کرد. او نخست دفترهایی از شعرش را به نام "کتاب ابراهیم" و بعد "کتاب موسی" سرود و مورد توجه اهل ادب قرار گرفت.
روى جلد کتاب 'سه منظومه از ابوتراب جلى'،
کتاب ابراهیم علاوه بر عمق و غنای مضمون، حکایت از دانش وسیع او بر تاریخ داشت. او این دانش تاریخی و روانی شعر خود را به کار گرفت تا سئوال و جواب ابراهیم را در برابر بازجویان دادگاه زمان ابراهیم به بازجوئی های فرمانداری نظامی تهران آن روز تشبیه کند و همین سخت سبب شهرت و محبوبیت جلی شد.
جلی از روزنامۀ چلنگر به سایر نشریات حزب توده راه یافت و در مدت بسیار کوتاهی نامش به عنوان "شاعر توده" در نشریات چپ خودنمائی کرد.
البته شهرت و محبوبیت جلی با "سرود نفت" همراه با موسیقی بسیار مؤثر و مهیج ثمین باغچه بان ورد زبان توده ای ها شد.
اما درست در اوج محبوبیت ادبی و اجتماعی جلی، واقعۀ ۲۸ مرداد ۱۳۳۲پیش آمد. او به عنوان شاعر در میان بازداشتیان فرمانداری نظامی از افراد سرشناس بود.
چند ماهی به همراه عدۀ دیگری از سران حزب توده در قزل قلعه زندانی شد. مدتی بعد فرمانداری نظامی تصمیم گرفت با گرفتن ندامتنامه از آن ها، از شر زندانیان انبوه توده ای رهائی یابد.
حزب توده، که بدواً با نوشتن ندامتنامه مخالفت می کرد، سر انجام رضایت داد که اعضایش با نوشتن آن، که هر روز نمونه های یک شکل و یکنواخت آن، هم در روزنامه ها و هم در مجلۀ "عبرت"، به مدیریت تیمور بختیار، فرماندار نظامی تهران چاپ می شد و اسباب تفریح خوانندگان بود، از زندان آزاد شدند.
در آن میان ندامتنامۀ ابوتراب جلی، نه فقط شباهتی به بقیۀ نداشت بلکه زندانبانان او از شاعر پر آوازه ای چون جلی چیزی می خواستند که در خور نام او باشد و بتوانند آن را پیروزمندانه در صدر مطالب "عبرت" چاپ کنند.
بعدها خود جلی در دفتر توفیق ودر حضور جمعی تعریف می کرد یک شب به دستور مسئولین زندان در کنار قلم و یک دسته کاغذ، یک شاخه گل و یک شمع روشن هم دم دستش می گذارند تا او در حال هوای شاعرانه بر سر ذوق آید و قصیده یا غزلی بسراید.
از قضا تدبیر زندانبانان بسیار بیش از انتظار و توقع آنان "مؤثر" می افتد و جلی تحت تأثیر آن شمع و شاخۀ گل غزلی می سراید که فقط مطلع آن را برایمان خواند: ببر ای باد صبا از من بی نام و نشان/ شرح این رنج و الم را به بر شاه جوان.
طبعاً این غزل از چشم منتقدان جلی دور نماند و عمل او را با آب و تاب تمام به قصۀ معروف خوش رقصی زیاده از حد زن آن بازرگان در برابر راهزنان تشبیه کردند.
جلی به سرنوشت کسانی مثل ژاله اصفهانی و بسیاری از شاعران دچار شد که پس از سرکوب جریان چپ دیگر نباید به آنها توجه می شد. پنج سالی اهالی مطبوعات خبری از جلی نداشتند. تا این که خبر رسید جلی در شرکت نساجی "مقدم" کاری دست و پا کرده است و به حسابداری مشغول است.
در همان زمان ها بود که نشانی خانه اش را در شهر ری به دست آوردیم و با قرار قبلی چند نفر از اعضای تحریریۀ توفیق به دیدارش رفتیم و همانجا صاحب نشریه او را به همکاری در توفیق دعوت کرد و جلی هم پذیرفت.
این بار در توفیق جلی مسایل روز را در قالب قصۀ عامیانۀ مشهور "حسین کرد" به شعر در آورد که موفقیت تازه ای برایش کسب کرد.
عکس هاى جوانى و کهنسالى جلى
از مجموعه 'طنزپردازان معاصر'، انتشارات 'گل آقا'
جلی مدتی خانه نشین شد اما به قول خودش "نوشته هائی بر سبیل تفنن و با الهام گرفتن از زندگی مردم کوچه و بازار، گاه چاشنی گفتار و اشعار بزرگان سخن، به رشتۀ نگارش" آورد که در سال ۱۳۵۸ در هفته نامۀ "نهیب آزادی" منتشر می گردید.
این نوشته ها در سال ۱۳۶۴به صورت کتاب به نام "دوالپا انتشاریافت و به عنوان "طنزی ناب" مورد استقبال خوانندگان قرار گرفت. موفقیت "دوالپا" سبب شد جلد دوم آن هم به نام "خروس بی محل" در سال ۱۳۶۵ به بازار کتاب عرضه شود. جلی در سال های واپسین عمر با مجله فکاهی "گل آقا" همکاری می کرد.
از طنزهای منظوم او:
ابراهیم در دادگاه
... چون که اسناد روبه راه شدند/ جمله تحویل دادگاه شدند
آن زمان موقع محاکمه شد/ نوبت دستگاه حاکمه شد:
- پسر اسم تو چیست؟ ابراهیم/ پدرت؟ آذر ، اهل اورشلیم
- تو شبیخون زدی به بتخانه؟/ تو فتادی به جان بت ها؟ نه!
تو نمودی به ضرب تیشه جدا/ دست و پا از تن بتان؟ ابدا!
تو نهادی قدم در این خط سیر/ که بتان سرنگون شوند؟ نخیر!
چه کسی خرد کرده بت ها را؟/ -تهمت بی جهت مزن ما را
- بگو اصل قضیه را جانم/ -جان تو هیچ من نمی دانم
- دستخط پلیس در این باب؟/ -خواست از من پلیس حق و حساب
- از تو اسنادی آمده است به دست/ -مگه حرف پلیس هم سند است؟
- به خیالت که کار ما بازیست؟/ -خیر کار شما سند سازیست
- چه کسی جز تو قاتل بت هاست؟/ -کار کار بت بزرگ شماست
- ناتوان است این بت از حرکت/ -پس چرا خواستید از او برکت
این که عاجز به کار خویشتن است/ از کجا پیشوای مرد و زن است
قطعه ای چوب و قالب بی جان/ از کجا می دهد شما را نان؟...
مستشار ای مستشار!
ای شده بر روی دوش ملت ایران سوار مستشار ای مستشار
ای زما کرده تلف هم ارز میلیون ها دلار مستشار ای مستشار
ای شده امنیۀ مارا بدزدی راهبر از گروه برزگر
ای نموده ارتش ما را بسر گیجه دچار مستشار ای مستشار
ای گرفته شهربانی را بزیر بال خویش همچو تریاک و حشیش
ای زده با سرنوشت ملت مسکین قمار مستشار ای مستشار
ای به اسم جیره کرده ثروت ما را چپو بهر صرف آبجو
ای شکسته شیشۀ کنیاک و ویسکی بار بار مستشار ای مستشار
وفت جنگ از ترس میخوانی تو او را دو دعا لیک وقت ادعا
لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار مستشار ای مستشار
جنگ اگر باشد « افندی نقطۀ » این دولتی گر چه رستم صولتی
این حقیقت شد ز جنگ خاور دور آشکار مستشار ای مستشار
نیست ما را از جنوب و مغرب و شرق و شمال با کسی جنگ و جدال
کشوری داریم بی دروازه، بی در، بی حصار مستشار ای مستشار
« هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو هر کجا خواهی بدو
از ابرقو تا نطنز، از بهبهان تا سبزوار مستشار ای مستشار
ملت ایران بود بیزار از آشوب و جنگ چیست این توپ و تفنگ
بستن آخور چه حاجت چون نباشد یک حمار مستشار ای مستشار
نقش ما
یکی عکس الاغ قبرسی را بدیدم در اطاق پیشوائی
بدو گفتم چه حسنی دارد این عکس که جا بگرفته در قاب طلائی
بگفتا حرف من بشنو که هر حرف مقامی دارد و هر نکته جائی
"غرض نقشی است کز ما باز ماند که هستی را نمی بینم بقائی"
نمونۀ اشعار
دختری تن سپید و چشم سیاه آفت عقل و دین به نیم نگاه
سیمگون پیکری هوس انگیز چون طلوع سحر طراوت خیز
سینه چون آبگینۀ لغزان دو ترنج از دو سمت آویزان
گردنی چون صراحی مرمر چهره ای پرده پوش روی قمر
چشم او رب نوع غمازی نگهش شاهکار طنازی
بر فشانده به شانه موی سیاه داده بر عاشقان صلای گناه
کمری تنگتر ز حلقۀ میم حرکاتی لطیف تر ز نسیم
دامنش در نشیب پیراهن آتش شوق را زده دامن
تن او در حجاب جامۀ تور جان افسرده را فکنده به شور
گردش چشم او به یک دیدار کرده امیال خفته را بیدار
این چنین لعبتی ظریف و لوند که دل از کف برد به یک لبخند
نمونه ای دیگر:
ای شب تیره سایه گستر شو وی سیاهی حجاب اختر شو
مکش ای مه سر از افق بیرون مکن ای زهره چهره را گلگون
جمع کن ای ستارۀ سحری از کنارت بساط عشوه گری
مکن ای کهکشان نورانی طارم چرخ را چراغانی
وا مکن ای سیه شب دیجور بر رخ آسمان دریچۀ نور
بال بر یکدگر بکوب ای بوم وز ته دل بر آر نالۀ شوم
دیگر ای مرغ حق دهان بر بند مکن امشب صدای خویش بلند
کفه خالی کن از ترازوی عدل که ز کار اوفتاد بازوی عدل
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۵ دسامبر ۲۰۰۸ - ۲۵ آذر ۱۳۸۷
هاله حیدرى
"به کاری که ما می کنیم میگن شغل کاذب ولی همین شغل کاذب شیکم زن و بچه ما رو که سیر می کنه ". این جمله را از دهان کوپن فروش کنار فروشگاه تعاونی می شنوم .
توی خیابان های تهران کلی آدم بدون سرمایه درست و حسابی و داشتن مکانی ثابت برای کسب، مشغول به کار هستند. از فروختن عروسک و ترشی های خانگی در صندوق عقب اتومبیل تا فالگیری و رمالی.
قدیم تر که زندگی ها این چنین مدرن نشده بود چینی بند زن های دوره گرد، لحاف دوزهای دوره گرد و حتی عکاس های دوره گرد روزگار بدی نداشتند. همیشه کم یا زیاد برایشان کار بود. ولی با آمدن ظروف ملامین و آرکوپال، تشک های خوشخواب و دوربین های دیجیتال کار آنها هم کساد شد و رفته رفته برای پیدا کردن یکی از آنها بايد روزها در شهر بگردی.
داستان ما در مورد یکی از این آدم هاست. مردی که من از وقتی دست در دست مادر برای رفتن به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به پارک ملت می رفتم، او را به یاد دارم.
با یک دوربین عکاسی اطراف دریاچه مصنوعی پارک می پلکید تا کسی از سر دل خوشی درخواست گرفتن عکسی را بکند. دلدادگان جوان یا خانواده های خوشبخت برای یاد آوری خوشی ها از مشتری هایش بودند.هرگز با او هم کلام نشده بودم. ولی آلبوم عکس دوران کودکی گواهی می دهد که خانواده من هم زمانی مشتری او و یا کسی شبیه به او بودند.
از آن سال ها دیگر به پارک نرفتم تا آبنمای موزیکال بهانه ای شد برای قدم زدن دوباره در پارک ملت. جالب تر از فواره های موزیکال دیدن عکاس دوره گرد بود. چند نفر عکاس با دوربین های حرفه ای و لنزهای بزرگ مشغول به عکاسی بودند و در کنارشان آقا مهدی با دوربین کوچکش مثل سابق قدم می زد. تعجب کردم. مگر هنوز هم کسی پیدا می شود که در پارک عکس بگیرد؟
کنجکاوی باعث شد صبح روز بعد به سراغش بروم این بار با هم هم کلام شدیم. دیگر از مشتری های سابق خبری نبود ولی خدا را شکر می کرد که آب باریکه ای دارد. صبح ساعت ۸ از کرج راه می افتد و ساعت ۱۰ به پارک می رسد.
بیشتر مشتری هایش افغان ها هستند. آنها برای این که به خانواده هایشان در افغانستان بگویند که در ایران اوضاع و احوالشان مرتب است عکس می گیرند و به افغانستان می فرستند.
دیگر از دوربین قدیمی خبری نيست. با دوربین کوچک دیجیتالی اش عکاسی می کند و همانجا هم پرینت عکس ها را می گیرد و فوری به دست مشتری می دهد. آنها با علاقه به صفحه دوربین او نگاه می کنند تا عکس مورد علاقه شان را پیدا کنند و او آن را چاپ کند.
دیگر با خیال راحت هر تعداد که عکس بخواهند می گیرد و آنهایی را که نپسندند بدون هزینه پاک می کند. آمدن تکنولوژی دیجیتال برایش زیاد هم بد نشده ، کاری شسته-رفته تر به دست مشتری می دهد.
مرد مهربانی است و راز دار افغان ها شده. آلبوم عکس را می آورد. پسر افغانی را نشانم می دهد که هر ماه می آید و عکس می گیرد. مشتری پر و پا قرص آقا مهدی است. نامزدی دارد در مزار شریف که ۳ سال است او را ندیده ولی وفادارانه هر ماه عکسی از خودش برای نامزدش می فرستد.
می گوید چون خودش غم عشق و دوری را چشیده می فهمد که آنها چه می کشند. نزدیک به دو سال در انگلستان زندگی کرده ولی در اینجا به دختری قول داده بوده و به ایران برگشته تا با او ازدواج کند. الان صاحب ۵ فرزند است که فقط دو تایشان با او زندگی می کنند و بقیه به خانه بخت رفته اند.
در بهار وتابستان درآمد خوبی دارد ولی پاییز و زمستان مشتری زیاد نیست خودش هم کمتر سر کار می آید. به عقیده او "وقتی گل در پارک نباشد افغانی ها نمی آیند . آنها دوست دارند که عکسشان با گل باشد. مثلاً وسط گل ها بنشینند و عکس بگیرند."
نزدیک ظهر سرش کمی شلوغ می شود و برای این که مزاحم کسب و کارش نشوم با او خداحافظی می کنم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۳ دسامبر ۲۰۰۸ - ۲۳ آذر ۱۳۸۷
حمیدرضا حسینى
"بازرگانى را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبى در جزیره کیش مرا به حجره خویش درآورد. همه شب نیارمید از سخن هاى پریشان گفتن که فلان انبازم بترکستان و فلان بضاعت بهندوستان است و این قباله فلان زمینست و فلان چیز را فلان ضمین ..."
این، مطلع یکى از حکایات کتاب گلستان است در فضیلت قناعت. اما سعدى در خلال آن –بى اختیار- از رونق بازرگانى کیش به روزگار خویش سخن گفته است؛ وگرنه بازرگانى با چنان دبدبه و کبکبه که دیباى رومى را به هند مى برد و فولاد هند را به حلب و آبگینه حلب را به یمن و برد یمانى را به پارس، در آن جا چه مى کرد؟
جزیره کیش از دوران باستان جاى آباد و شناخته اى بود. یونانیان آن را به "ونوس" الهه رویش، عشق، زیبایى، شادى و اصالت؛ و "مرکور" خداى فصاحت و تجارت و فلاحت نسبت مى دادند و بدیهى است که این نام گذارى بى ربط با حال و هواى جزیره در آن روزگار نبوده است.
با این حال، کیش از چهارمین سده پس از اسلام به شکوفایى رسید. درباره اسباب و علل شکوفایى اش چنین گفته اند که از روزگار باستان، بندر سیراف مرکز تجارت دریایى در خلیج فارس بود، اما چون در سال ۳۶۵ هجرى دچار زمین لرزه اى شدید شد و به زوال گرایید، جاى خود را به کیش داد.
در این زمان، خاندان "بنى قیصر" حکومت کیش را در دست داشتند و خراج گزار ایالت فارس به شمار مى رفتند. معمولا هدایایى را براى حاکمان فارس مى فرستادند و بقاى حکومت خود را تضمین مى کردند. اما در آغاز سده هفتم هجرى، زیادى و نفاست این هدایا نتیجه عکس بخشید و اتابکان فارس را به این فکر انداخت که کیش را مستقیما زیر نظر خود اداره کنند و بنى قیصر را براندازند.
تختگاه این اتابکان که چندى بعد خراج گزار مغولان شدند، شهر شیراز بود و یکى شان که "مظفرالدین ابى بکر بن سعد بن زنگى" نام داشت. کیش را ضمیمه قلمرو خود ساخت. این مظفرالدین ابى بکر، پدر "سعد بن ابى بکر زنگى" است که سعدى او را "سلطان البر و البحر" لقب داده و کتاب گلستان را به نامش کرده است.
به هر روى وقتى استاد سخن در سده هفتم هجرى به کیش رفت، این جزیره بزرگ ترین مرکز تجارت در خلیج فارس و دریاى عمان بود و با عربستان، هند، چین، سواحل دریاى سرخ و آفریقاى شمالى داد و ستد داشت. مروارید و اسب و ابریشم و پنبه و کتان و انواع و اقسام پارچه را به آن نواحى صادر مى کرد و عاج فیل و جواهرات و ادویه را وارد مى ساخت.
گویا یک ناوگان دریایى بزرگ هم داشت که از پس گوشمالى دزدان دریایى خوب برمى آمد و از این رهگذر هیمنه ملوک کیش را دو چندان مى کرد؛ پس شگفت نیست که در تواریخ نوشته باشند در برخى شهرهاى هند از جمله سومنات و گجرات، نام ملک کیش را در خطبه مى خواندند.
اما کیش چرا و چگونه رو به افول نهاد؟ افولش تدریجى بود و چند سده به طول انجامید. علت هم کشف دماغه امید نیک توسط "بارتلمى دیاز" پرتغالى در سال ۱۴۶۸ میلادى (۸۹۱ ه.ق) بود. با این رخداد، اروپائیان گامى بزرگ به سوى شرق برداشتند و با دور زدن آفریقا پاى به هندوستان نهادند. بدین ترتیب ابتکار عمل تجارى، رفته رفته از دست حکومت هاى محلى بیرون رفت و سمت و سویى دیگر یافت.
در این میان نه فقط کیش که تمام جزایر و بنادر خلیج فارس جایگاه تجارى خود را از دست دادند و آرام آرام به انزوا رفتند. داستان این افول، داستان دور و درازى است. همین قدر بگوییم در سال ۱۳۲۶ خورشیدى، جمعیت جزیره اى که یک زمان بازرگانانى با صد و پنجاه شتر بار و چهل بنده خدمتکار را در خود جاى مى داد، از هزار نفر فراتر نمى رفت.
دولت ایران که این وضع را تهدیدى براى قدرت و امنیت خود در خلیج فارس تشخیص مى داد، ابتدا کوشید تا با گسترش کشاورزى از مهاجرت اهالى به سرزمین اصلى جلوگیرى کند و سپس طرح هاى بزرگ ترى را پى ریخت.
طرح هایى که تا امروز، گاه کامل و گاه نصف و نیمه به اجرا درآمده اند و در پرتو نام هایى چون "سازمان عمران کیش" و "سازمان منطقه آزاد کیش"، به این جزیره زیبا رونقى دوباره بخشیده اند.
از درخشش روزگار کهن اما، چیزى نمانده مگر تلى از خاک در بخش شمالى جزیره معروف به "شهر حریره". برخى گفته اند این نام، همان صورت بى نقطه جزیره است؛ برخى دیگر چنین پنداشته اند که باید با حریر و ابریشم یا حرارت و گرما نسبتى داشته باشد و گروه سومى آن را برگرفته از "هار" دانسته اند که در زبان سانسکریت مروارید و گردنبند معنى مى دهد.
هرچه هست، برگه هاى هویت کیش را باید در دل تل ها و پشته ها جست. از همین رو، چند دهه اى است که باستان شناسان مى کوشند این برگه ها را از زیر خاک بیرون کشند.
گزارش مصور این صفحه نگاهى دارد به یافته هاى باستان شناسى در شمال جزیره کیش و بناهاى تازه یابى که دور از نظر نیست گام هاى سعدى شیراز را هنوز به یاد داشته باشند!
شاید ماندن همین ها نیز از دعاى خیر او باشد:
یا رب زباد فتنه نگهدار خاک پارس
چندان که خاک را بود و باد را بقا
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۹ دسامبر ۲۰۰۸ - ۱۹ آذر ۱۳۸۷
حمیدرضا ناصرنصیر
تجربه زندگی به زیباترین شکل های آن، نیازمند آفرینش زیبایی در عرصه های مختلف زندگی است. آفرینش زیبایی در اندیشه ها و احساسات، در نشانه ها و نمادها، در مصنوعات و دست ساخته ها، و در محیط و فضا.
معماری، از جمله هنرهایی است که دست در کار آفرینش زیبایی دارند؛ زیبایی، نه فقط از آن نوع که چشم نواز باشد و خیال انگیز؛ بلکه از آن دست که اندیشه را نیز الهام بخشد و خرد را هم به درنگ و تامل وا دارد.
هنر خلاقه و معماری ارزشمند، تنها با دستان هنرمندان خلاق و معماران توانمند خلق نمی شوند، بلکه پیدایی، رشد و شکوفایی آن ها مستلزم وجود جامعه ای آگاه وهنرشناس و شهروندانی آشنا و علاقه مند به موضوع هنر و معماری است!
شهروندانی که معماری را بشناسند، حس زیبایی شناسی و دید تحلیلی و نقادانه ی آن ها نسبت به کیفیات و ویژگی هایی که یک اثر معماری را می سازند، تربیت شده و کارآزموده باشد؛ و به شهر و محیطی که در آن زندگی می کنند، اهمیت دهند! و این شناخت و آموزش، آن گاه عمیق تر، درونی تر و اصیل تر خواهد بود که بنیان های آن از کودکی، از مهم ترین سال های دریافت و یادگیری، گذاشته شده باشد.
بر پایه این اندیشه و با توجه به این که معماری و معمار در جامعه ما هنوز ناشناخته مانده اند ، انجمن فرهنگی جامعه مهندسان معمار ایران، در اولین دوره فعالیت خود، در کنار شکل دادن به رویکردهای جدید برای همگانی کردن مسئله معماری در سطح فرهنگ عمومی اجتماع، اقدام به برنامه ریزی و برپایی کارگاه های معماری کودکان نمود.
نطفه این اقدام را که برای نخستین بار در ایران شکل مى گرفت باید در آشنایی حضوری مهندس بیژن شافعی (دبیر انجمن فرهنگی جامعه مهندسان معمار ایران) با کارگاه های آموزشی معماری کودکان در CCA (Canadian Center for Architecture) و معرفی بعدی آن در قالب مقالاتی در ایران جستجو کرد.
پس از آن این فکر، به تدریج با زحمات او و مهندس سروه نقشبندی، به تشکیل اولین دوره کارگاه انجامید. این گروه تا امروز چهار دوره از این کارگاه ها را در قالب چهار تجربه هر بار نو و متفاوت پشت سر گذاشته است.
هر دوره از کارگاه های معماری کودکان در یک فصل، طی ۱۲ جلسه در خانه هنرمندان ایران و برای هنرجویان ۵ الی ۱۲ ساله برگزار شد . برگزاری این کارگاه ها از طرف تیم مربیان غیر انتفاعی بوده وصرفا جنبه ی فرهنگی و اجتماعی دارد.
برنامه آموزشی کارگاه ها در این دوره ها تلفیقی از مباحث نظری به صورت آموزش همراه با نمایش فیلم یا اسلایدشو، فعالیت های عملی با استفاده از ابزارهای ترسیم، قطعات مدولار مخصوص حجم سازی، مقوا، خمیر، وسایل ماکت سازی و غیره ، و بازدیدهای علمی از آثار معماری به همراه گفت و گوهای تاریخی، شهر شناسی و غیره بوده است .
کارگاه معماری کودکان جامعه مهندسان معمار ایران ضمن برقرار کردن ارتباط با گروهای مشابه در دیگر کشورها، تجربیات خود را طی نشست هایی در حاشیه کنگره بین المللی معماری با این گروه ها تبادل کرده است.
با این حال حرکت این هسته ی کوچک با توان محدود خود تنها برای بخش کوچکی از گروه هدف و در قالب یک اقدام سمبلیک برای طرح، ترویج و اشاعه ی یک طرز فکر بوده و راه های جدیدی را برای توسعه دامنه ی فعالیت های خود در پیش روی دارد.
شکل گیری و تداوم فعالیت کارگاه های معماری کودکان به همت داوطلبانه تیم مربیان میسّر گردید: بیژن شافعی، سروه نقشبندی، وارش قوامی، آزاده بیات، مسعوده نورایی، آزاده خرّمی، ندا قیاسی، سمیرا بهروز، مرجان بنایی، حمید رضا ناصرنصیر
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۸ دسامبر ۲۰۰۸ - ۱۸ آذر ۱۳۸۷
آزاده نوری
وقتی از یک بنای تاریخی که از هفتصد سال پیش باقی مانده بازدید می کنید، هر قدر هم این بنا تغییر کرده باشد یا فرسوده و تخریب شده باشد می توانید تصویر روشنی در ذهن بسازید.
وقتی حکایتی قدیمی یا شعری کهن می خوانید هم می توانید به درک روشنی از آن برسید یا حتی زمانی که به یک نقاشی یا خط قديمى نگاه می کنید تصویر روشنی از آن پيدا مى کنيد. اما از موسیقی هفتصد سال پیش چه تصوری دارید؟
از میان رفتن بیشتر رسالاتی که موسیقی دانان قدیم آثار خود را به قول امروزی ها به صورت نت قابل اجرا در آن ثبت کرده اند و نبود منابع صوتی باعث شده ما تصور دقيقى از موسیقی قرن های گذشته نداشته باشیم.
آنچه امروز از اين موسيقى ارائه می شود، مبتنی بر روایاتی است که بيشتر سینه به سینه منتقل شده و بعضى اشاره ها که در رساله های قدیم آمده است.
عبدالقادر مراغی شاعر، نوازنده و آهنگساز قرن هشتم و نهم، از هنرمندانی به حساب می آید که آثارش سینه به سینه به امروز رسیده است و رسالاتی هم از او باقی مانده که به کارشناسان کمک می کند تا بتوانند موسیقی او را اجرا کنند. با این حال شناخت علائم موسیقایی و زمان طولانی که میان موسیقی او و امروز وجود دارد باعث شده این کار به آسانی ممکن نباشد.
وارث معلم ثانی
کمال الدین ابوالفضایل عبدالقادر بن غیبی الحافظ مراغی (۷۵۴-۸۳۸ ق) شاعر و خوشنویس، خواننده، نوازنده بربط یا عود و از سرشناس ترین موسیقی دانان ایران در نیمه دوم قرن هشتم و اوایل قرن نهم هجری است. او پس از ابونصر فارابی آخرین موسیقی دان بزرگ و وارث موسیقی کلاسیک ایران به شمار می رود.
عبدالقادر از همان نوجوانی به موسیقی علاقه نشان داد و به آموختن نوازندگی ساز عود و خوانندگی مشغول شد. به سرعت در درک موسیقی و الحان و آهنگسازی و ساختن تصنیف تبحر پیدا کرد.
او در جوانی به بغداد رفت و در دربار سلطان حسین و سلطان احمد جلایری جایگاه خاصی پیدا کرد. اما وقتی تیمور گورکانی در رمضان سال ۷۹۵ ق شهر بغداد را فتح کرد و فرمانروای بغداد سلطان احمد به دمشق گریخت، هنرمندان دربار او را به سمرقند، پایتخت تیمور، بردند. او به سرعت جایگاه خوبی در دربار تیمور پیدا کرد به طوری که تیمور او را «مولانا اعظم، قدوه الفصحا فی العالم، اوحد زمان، نادره جهان» خواند.
دوران زندگی عبدالقادر مقارن با دوره پرآشوب تاریخ ایران، جنگ و ستیزهای آل جلایر، یورشهای امیر تیمور و حوادث پیچیده و نابسامانیهای بعد از تیمور بوده و وی را ناگزیر از جابجاییهای بسیار در طول زندگیش کرده است.
عبدالقادر سال ۸۲۶ از سمرقند به آسیای صغیر رفت و کتاب «مقاصد الالحان» خود را به سلطان مراد دوم، پادشاه عثمانی، تقدیم کرد. مدتی آنجا ماند و به آهنگسازی و نوشتن رسالات موسیقی پرداخت. اما در اواخر عمر به هرات بازگشت.
او پس از مرگ تیمور هم همچنان از هنرمندان محبوب دربار سمرقند بود تا این که در سال ۸۳۸ بر اثر طاعونی که در شهر هرات شیوع پیدا کرده بود درگذشت.
رسالات عبدالقادر
عبدالقادر سه رساله موسیقی به نام های جامع الالحان، مقاصد الالحان و کنز الالحان نوشته است. برخلاف کتاب های دیگر آن دوران این آثار به زبان فارسی نوشته شده اند. نسخههای این رسالات در کتابخانههای مهمی از جمله نور عثمانیه در ترکیه، اسکندریه در مصر و آستان قدس رضوی مشهد در ایران نگهداری میشود.
او در جامع الالحان، به ارائه و شرح قواعد موسیقی می پردازد و در مقاصد الالحان تصنیف ها و آهنگ های خود را شرح می دهد.
او در مقاصد الالحان به سی آهنگ که برای سی روز ماه رمضان ساخته است اشاره می کند و می گوید: "از من آهنگی برای ایام ماه رمضان خواستند، قبول کردم و خواجه رضوان شاه تبریزی گفت محال است. پس از دریافت تأییدیه شیخ الاسلام تصمیم گرفتم برای هر روز ماه رمضان آهنگی خاص بسازم. شعر عربی را جلال الدین عبیدی و شعر فارسی را خواجه سلمان ساوجی می گفت و در سی روز عرضه مجموع را اعاده کردم بلازاید و نقصان. ....خواجه رضوان شاه صد هزار دینار زر و دختر خود را به نکاح شرعی به خانه من فرستاد."
کنز الالحان رساله سوم، مجموعه آهنگ های موسیقی و نمونه کامل ساخته های او با خط و علائمی است که برای ثبت آهنگ هایش از آنها استفاده کرده است. اما متأسفانه نسخه ای از این کتاب یافت نشده و موسیقی دانان در حسرت آن تلاش می کنند تا از آثار باقی مانده به جزئیات آثار او دست پیدا کنند.
اجرای تصنیف های هفتصد ساله
تنها تصنیف عبدالقادر که چند نت و ریتم آن از دو رساله دیگرش استخراج شده توسط هفت آهنگساز مختلف از سراسر جهان اجرا شده. اما هر کدام از این اجرا ها چنان با دیگری متفاوت است که یک تصنیف مستقل از دیگری را روایت می کند و شنونده نمی تواند بپذیرد که منبع آنها یکی است. یکی از این هفت آهنگساز فرهاد فخرالدینی رهبر ارکستر موسیقی ملی ایران است که بر اساس این تصنیف موسیقی فیلم سریال امام علی (ع) را ساخت.
محمدرضا درویشی آهنگساز، پژوهشگر و اتنوموزیکولوگ هشتمین آهنگساز و موسیقی دانی است که به اجرای مجدد آثار عبدالقادر دست زده است. اما او به سراغ تصنیفی که نت آن در رساله عبدالقادر وجود دارد نرفته است. درویشی با مطالعه و بررسی سه رساله باقی مانده عبدالقادر تلاش کرده است تا آثار او را دوباره اجرا کند.
بعد از اینکه عبداقادر به عثمانی سفر می کند، سبک آهنگسازی او نیز در ایران کنار گذاشته می شود. اما هنوز تعدادی از آوازها و تصانیف او به صورت گوشه در ردیف های موسیقی ایرانی به جای مانده است.
گرچه سبک آهنگسازی او در ایران کنار گذاشته شد اما خوانندگان عثمانی آن را اجرا کردند. برخی از آهنگهایش هنوز هم به نامهای کیار یا قبار در ترکیه متداول است.
در دوره آتاترک تعدادی از آثار قدیم که راویان شفاهی و خوانندگان هنوز آنها را در یاد داشتند، جمع آوری و به نت موسیقی بازگردانده شد. سی تصنیف از این مجموعه منسوب به عبدالقادر است که درویشی ۲۲ تصنیف را در سفرهای متعدد به ترکیه و پرس و جو از موسیقی دانان ترک یافته و به اجرای دوباره آنها پرداخته است.
درویشی از سه سال پیش گروهی به نام عبدالقادر تشکیل داده و مشغول اجرا و ضبط آثار اوست. این گروه از نه نوازنده تشکیل شده است و همایون شجریان نیز به عنوان خواننده آنها را همراهی میکند. به زودی مجموعه آثار عبدالقادر به بازار ارائه می شود.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۵ دسامبر ۲۰۰۸ - ۱۵ آذر ۱۳۸۷
جواد منتظری
هر ۲۴ دقیقه یک نفر در ایران بر اثر تصادف جان خود را از دست می دهد و مرگ بر اثر تصادف دومین عامل مرگ و میر در کشور است.
بنا بر آمارهایی که اخیرا رئیس پلیس راه ایران ارائه داد، تعداد کشته شدگان در تصادفات جاده ای هرچند ۱۰ درصد کاهش داشته اما رقم آن همچنان نگران کننده است.
در ۶ ماهه اول سال جاری بیش از ۱۳ هزار نفر در جاده های ایران کشته شده اند. بر این اساس باید پذیرفت که در جاده های ایران یک جنگ تمام عیار در جریان است، چرا که کمتر جنگى هرسال تلفاتى چنین سنگین به جا مى گذارد.
بخشى از حوادث مرگبار رانندگى ناشى از ساخت و نگهدارى جاده ها در ایران است که به گفته سردار رویانیان، رئیس پلیس راهنمائى و رانندگى نیروى انتظامى، هنوز یک بزرگراه استاندارد هم ندارد.
بخش دیگر ناشى از نقص علائم راهنمائى در جاده ها و خیابان هاى کشور است. باز هم به گفته سردار رویانیان علائم، خط کشى ها، جداکننده هاى جاده ها و پهناى شانه خاکى جاده ها نیز نقص دارد و با استانداردهاى بین المللى همخوانى ندارد.
یک سوى این مشکل در برنامه ریزى و مدیریت جاده هاى ایران است اما سوى دیگر آن مردمى هستند که در جاده ها تردد می کنند. عدم مراعات ضوابط رانندگى، تجاوز به حقوق عابران و خودروهاى دیگر و حتا دستکارى و اخلال در علائم رانندگى در کشتار سالانه حدود سیزده هزار نفر در ایران نقش دارد.
در گزارش مصور این صفحه به یکى از رفتارهاى ویرانگر در این زمینه پرداخته ام. رفتار شهروندانی که طی سفرهای گردشى خود دریکى از زیباترین جاده هاى ایران، تابلوهای راهنمایی آن را با بوم هاى نقاشی و صفحه های یادگارنویسی اشتباه می گیرند.
جاده ای که امروزه آن را به نام چالوس یا کندوان می شناسیم، همان جاده ناصرالدین شاهی است که در دوران سلطنت رضا شاه با کمک مهندسان آلمانی گسترش یافت و ساخته شد.
گرچه این جاده در گذر زمان دستخوش تحول شد و بعضی از مسیر های آن به راه هایی تازه رفت، اما هنوز هم در بخش هایی از آن آثار راه های قدیمی دیده مى شود. این جاده زیبا در یک مسیر ۲۵۰ کیلومترى از اقلیم های متفاوت جوى و جغرافیایی عبور مى کند و از طبیعت خشک تا ارتفاعات بلند و پر برف البرز تا جنگل هاى سر سبز شمال را تواما در خود دارد.
اما تابلوهای راهنمایی و رانندگی این جاده کم کم به جاى آن که وسیله اى برای هدایت رانندگان باشد به لوحه هایی برای هنرنمایی عده ای از جوانان و محل تبلیغ برای عده ای دیگر تبدیل شده است.
روى این تابلوها همه جور چیزى پیدا مى شود. از محسن عدسی، عباس شلغم، و دوستت دارم تا بازی با نام جاها، یا حتى پاشیدن محتویات یک ظرف آش و ناخوانا کردن تابلو با سبزی و نخود. اطلاعیه، اعلامیه و تراکت های تبلیغاتی با اهداف مختلف هم به تعداد زیاد روى تابلوها را پوشانده است.
این دست اعمال را شاید بتوان با تخفیف در زمره فعالیت های وندال گونه ندانست، اما وجه تخریبی و آسیب گذاری شان را نمی توان نادیده گرفت.
تجربه نشان داده باز دارنده های قانونی نظیر جریمه و زندان در روند کاهش وندالیسم نقش زیادى ندارند و آنچه باید مورد توجه قرار گیرد عوامل اجتماعى و روانى این پدیده است.
در گزارش تصویرى این صفحه نمونه هائى از تابلوهاى تخریب شده راهنمائى و رانندگى در جاده چالوس را مى بینید. احتمالا در فاصله اى که از گرفتن این عکس ها مى گذرد تعدادى از آنها مرمت و تعداد بيشترى تخریب شده اند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۲ دسامبر ۲۰۰۸ - ۱۲ آذر ۱۳۸۷
جدید آنلاین: خاطره پروانه، آوازخوان و ردیف دان پیش کسوت موسیقى ایرانى، ماه گذشته در هفتاد و هشت سالگى در تهران درگذشت.
در این صفحه به یاد او نوشته هائى داریم از دو همکار هنرمندش: ارفع اطرائى، نوازنده سنتور، استاد دانشگاه و پژوهشگر موسیقی، و نوشین عقیقى، سرپرست گروه یاوران و نوازنده دف در گروه یاران.
شوکا صحرائى هم گزارش مصورى فراهم کرده که در آن خانم افلیا پرتو، نوازنده سرشناس پيانو، و آقایان حمید و بیژن اسکندانى، فرزندان خاطره پروانه، در باره او سخن مى گويند.
یکى از تصنیف هاى خاطره پروانه را نيز می توانید در همین صفحه بشنوید.
الگوهاى تکرار ناشدنى
ارفع اطرائى
خاطره پروانه، تنها زن خواننده رسمی در ارکستر استاد ابوالحسن صبا تا آذر ماه ۱۳۳۶ شمسی بوده و حدود یازده ماه بعد از فوت استاد صبا ( آبان ماه ۱۳۳۷)، که برای اولین بار تلویزیون در تهران افتتاح شد، همچنان اولین بانوی آواز خوان با ارکستر تغییر وضعیت داده شده استاد صبا به رهبری و آهنگ سازی استاد حسین دهلوی در تلویزیون بود.
در سال های مفید و سنین شکوفایی صدای خانم خاطره (۱۳۵۷ – ۱۳۳۶ شمسی) ضبط برنامه ها روی کاست و سی دی معمول نبود و آثار ممتاز، مشکل و فراوانی که به آهنگ سازی اساتید دهلوی و فرامرز پایور اجرا می شد بيشتر به صورت زنده بود و ضبط و ثبتى از آنها نیست.
زنگ صدای خانم خاطره، نزد صاحبان فن، صدای هیچ خواننده ی قبل و بعد از او را تداعی نمی کرد و خاص خودش بود، و غلت ها و تحریرهایی که بیان گر تکنیک و آموخته های صحیح او بود، روان و بدون تصنعى بودن از حنجره ی او جاری مى شد.
خاطره پروانه به تلفظ صحیح اشعار و معنی آن ها و تلفیق شعر و موسیقی حساسیت خاصی داشت که حاصل مطالعات همیشگی و جانبی او بود. می توان گفت خانم خاطره ضمن تسلط به ردیف موسیقی ایرانی، حس شنوایی بسیار حساسی داشت و قطعات را بدون کمترین ناکوکی اجرا می کرد و در اجرای ریتم های آهنگ های مشکل استعداد فوق العاده ای از خود نشان می داد. (سرود گل استاد دهلوی، ماهورهای استاد پایور)
تمرکز و تحقیق و شاید تعصب بر روی اجرای خوانندگان قدیمی، سبب شده بود که خانم خاطره نیز فاصله چهارم درست را معتدل شده اجرا می کرد و نا آگاهان آن را ناکوک می پنداشتند، در حالی که ذات موسیقی ایرانی چنین ایجاب می کند.
خاطره پروانه در کار آموزش ردیف به شاگردانش سخاوتمندانه عمل مى کرد و مهربانی و تواضع خاص ایشان زبان زد همگان است.
خانم خاطره به دلیل تجربه سال ها اجرای برنامه های زنده در تلویزیون و صحنه های رسمی کشور و تمامی شهرستان های ایران و اکثر کشورهای دنیا، تبحر و توانایی چشمگیری در صحنه داشت و در برقراری ارتباط بین بیننده و صحنه استاد بود و همیشه با آراسته ترین وضعیت آماده رویارویی با مخاطبین خود بود.
در ۵۱ سال همکاری و دوستی صمیمانه از او بسیار آموخته ام. الگوهایی که شاید هرگز تکرار نشوند.
برداشتی شخصی از خاطره پروانه
نوشین عقیقى
برای باور پرواز پروانه به کدام خاطره بیاویزم که در خاموشی شمع ها یارای دیدنم نیست و پژمردگی اطلسی ها در باغچه ی آتش گرفته ى دل آزارم می دهد. وقتی صدای شفاف قناری در بغض زرد تنهایی می شکند به کدام بهانه برای بهار منتظر بمانم که پاییز همه ی فصل هایم را در خود جای داده است.
بزرگ بود به اندازه حجم یک قصیده ی عاشقانه. و در نگاهش همیشه رطوبت باران به چشم می خورد. و در خنده هایش طراوت کودکی جاری بود و دست هایش همیشه رنگ مهربانی داشت.
اصیل بود و نجابت خاتون قصه ها را داشت... خاطره را می گویم (خاطره پروانه) بانویی که مثل یک دایرة المعارف، پاسخ گوی همه ی سوالاتم بود و چتر مهربان حمایتش همیشه بر سرم.
تصویری که از او داشتم از دوران بچگی و نوجوانیم بود و بعد دوباره دیدنش را حدود ده سال پیش به یاد می آورم. اجرایی به مناسبت بزرگداشت استاد پایور در تالار وحدت بر پا بود و من به عنوان نوازنده دف در گروه خجسته حضور داشتم. در زمان خروج از تالار بانوی مهربانی را دیدم که به سویم آمد و با لبخندی که همیشه به یادم مانده است از من تعریف کرد و گفت :" من خاطره پروانه هستم و از شما خیلی خوشم آمده."
لحظاتی نگاهش کردم تصویری که در ذهنم داشتم با تصویر آن زمان فاصله ای دور داشت اما نگاه و گونه های زیبایش همه چیز را برایم تداعی کرد. گفتم، دنیا چقدر کوچک است و صورت زیبایش را بوسیدم . دو روز بعد نازنین دیگری که الان همه ی امید من است (خانم افلیا پرتو) به من تلفن زد و مرا به گروه یاران دعوت کرد.
سر از پا نشناختم، با اشتیاق و عشق به سویشان پرواز کردم و افتخار شاگردی این دو عزیز را پیدا کردم. همیشه گفته ام و باز هم می گویم که این بهترین و بزرگ ترین اتفاق زندگی من بود. شیوه کار با این دو عزیز متفاوت بود با آنچه که من می شناختم. در محضر آنان بسیار آموختم.
خاطره پروانه با ترانه ها عشق بازی می کرد. شعر را با تمام وجودش احساس می کرد، در ملودی ها غرق می شد و با هر فراز و فرود زندگی را دور می زد. در انتخاب تصانیف و قطعات آوازی بسیار وسواس به خرج می داد. در زمان تمرین و اجرای روی صحنه، تفاوتی احساس نمی شد.
ملاحت و طنازی خود را در بزم خصوصی مان و جمع رسمی کنسرت به یک اندازه رعایت می کرد. هیچ وقت تمرین هایمان خسته کننده نبود. با غم ترانه ها اشک می ریختیم و با شاد بودن آن به وجد می آمدیم. استادی منحصر به فرد در روی صحنه و تسلط بر بیش از هزار نفر تماشاگر از هنرهای دیگرش بود. همه خاطره را دوست داشتند و با عشق به دیدارش می آمدند.
او قادر بود تمام ردیف های آوازی را با مهارت اجرا کند و خود صاحب سبک در موسیقی سنتی و ملی بود. در هر کنسرت سعی می کرد برای سلیقه های مختلف یک مجموعه بسازد برای کسانی که به ردیف و آواز علاقه مند بودند، برای کسانی که موسیقی جدی را دوست داشتند، برای کسانی که موسیقی لطیف و عاشقانه را پیگیر بودند و برای کسانی که موسیقی شاد را می پسندیدند. همه خوشحال و راضی از سالن بیرون می رفتند.
آداب صحنه یکی دیگر از چیزهایی بود که خاطره پروانه به آن اهمیت می داد. او برای مخاطب خود ارزش و احترام قائل بود و با بهترین لباس و بهترین آرایش به روی صحنه می رفت. خاطره پروانه، بانوی آواز ایران، هنرمند محبوب و انسانی والا بود.
جایش خیلی خالی است و یادش همیشه معطر خواهد ماند.
روانش شاد باد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۱ دسامبر ۲۰۰۸ - ۱۱ آذر ۱۳۸۷
حمیدرضا حسینی
مى گویند روزى حاج حسین ملک (یا چنان که در خراسان شهرت دارد، حاج حسین آقا ملک) همراه مباشر خود در راه مشهد بود. در قهوه خانه اى فرو آمدند تا چاى بنوشند و خستگى از تن به در کنند. کنار قهوه خانه باغى بود بزرگ و زیبا. حاج حسین فریفته اش شد و به فکر خریدش افتاد. مباشر را فرستاد که از قهوه چى بپرسد باغ از آن کیست. مباشر رفت و پرسید و قهوه چى پاسخ داد که مالک باغ را از نزدیک نمى شناسم و تا کنون نیز ندیده ام که بدین جا بیاید. اما نامش حاج حسین ملک است!
این داستان شاید افسانه اى بیش نباشد؛ افسانه اى که نظیرش درباره حاج حسین ملک، متولد ۱۲۵۵ خورشیدى، بسیار گفته شده است. اما نشان از آوازه ثروت او میان مردمان دارد؛ ثروتى که گمان مى رفت از اندازه بیرون باشد.
حاج حسین این ثروت انبوه را کجا به کار انداخت؟ قطعا او که از خانواده اى تاجر بود و پدر بزرگش "ملک التجار" خوانده مى شد، راه پول درآوردن و پول روى پول گذاشتن را خوب مى دانست، اما آن قدر علقه فرهنگى و عرق ملى داشت که هم خود از ثروت خویش بهره ببرد، هم چیزى عاید آیندگان سازد.
این که حسین در جوانى فارسى و عربى را نزد دو تن از نام آوران عصر یعنى شیخ مسیح طالقانى و میرزا ابوالحسن جلوه فرا گرفت، نشان مى دهد که پدرش، محمدکاظم ملک التجار، تربیت فکرى فرزند خویش را در کنار پشتیبانى مالى او مهم تلقى مى کرد. این تربیت فکرى بدان پایه بود که وقتى حسین در ۲۵ سالگى همراه پدر به خراسان رفت و در نیشابور نسخه اى از دیوان ابن یمین فریومدى را بدست آورد، بى درنگ به استنساخ آن همت گمارد و به گردآورى کتب خطى علاقمند شد.
گرایش ها و آموزش هاى او تنها به علوم قدیم منحصر نمى شد. چند سال پیش در خانه قدیمى ملک در بازار تهران اسنادى را یافتند که میانشان ترجمه بخش هایى از دانشنامه بریتانیکا به خط او جلب توجه مى کرد. معلوم شد که ترجمه این دانشنامه بزرگ را پراهمیت مى دانسته و یکچند را به ترجمه آن گذرانده است؛ کارى که البته به دلایل نامعلوم ادامه پیدا نکرد.
این علقه هاى فرهنگى ملک را بر آن داشت تا از جوانى به گردآورى کتاب هاى خطى و آثار تاریخى همت گمارد. ۲۷ ساله بود که این کار را آغاز کرد و هنگامى که پدرش حدود سال ۱۲۹۷ خورشیدى از دنیا رفت، خانه پدرى را بدل به کتابخانه عمومى کرد.
ملک در سال ۱۳۱۶ بخش بزرگى از ثروت خود از جمله کتابخانه و مجموعه بزرگى از آثار تاریخى و هنرى را وقف آستان قدس رضوى کرد و تا تابستان سال ۱۳۵۱ که روى در نقاب خاک کشید، پیوسته بر شمار وقفیات و کمک هاى مالى اش افزوده شد، به گونه اى که در آن سال کتابخانه اش افزون بر ۳۰ هزار کتاب خطى و چاپى به زبان هاى مختلف دنیا داشت.
او در تمام زندگى علاقه وصف ناپذیرى به گردآورى آثار هنرى و تاریخى داشت و ثروت هنگفتى را صرف خرید این آثار کرد؛ آثارى که نهایتا به آستان قدس رضوى هدیه شدند. شم اقتصادى و ژرف نگرى فرهنگى اش نیز بدان پایه بود که اموال زیادى را وقف کتابخانه و موزه خود کند تا پس از مرگش درآمدى براى توسعه کمى و کیفى این دو فراهم باشد.
از همین راه است که امروزه کتابخانه ملک داراى ۳۵ هزار کتاب چاپى، ۱۹ هزار عنوان نسخه خطى، ، حدود ۳۲۰۰ جلد کتاب چاپ سنگى، ۲۰۰۰ نشریه ادوارى و بیش از ۲۵ هزار کتاب چاپى قدیمى و تکرارى است.
حاج حسین ملک تنها ثروتمند ایرانى نبود و تنها ثروتمند نیکوکار نیز به شمار نمى آمد. اما نیکوکارى اش از جنس دیگر بود. در کشورى که بسیارى از ثروتمندان نیکوکار، کسب ثواب اخروى را منحصر به ساختن مسجد و حسینیه و نذرى ماه محرم مى دانند یا حداکثر به ساختن درمانگاه و بیمارستان و تدارک جهیزیه نوعروسان فکر مى کنند و اگر اهل فرهنگ باشند، مدرسه سازى را اوج نیکوکارى مى پندارند، خرید و وقف نسخه هاى خطى کمیاب یا تابلوى نقاشان اروپایى و هدیه آن ها به بارگاه هشتمین امام – آن هم نه امروز که هفتاد سال پیش- ازژرفاى نگاه مردى حکایت مى کند که تا به امروز کمابیش بى تکرار مانده است.
ساختمان پیشین کتابخانه و موزه ملک در خانه پدرى او در بازار تهران قرار داشت، اما چون برای مراجعات مردم کافی نبود، آستان قدس رضوى در سال ۱۳۶۴ زمینى در باغ ملى تهران را که آن هم از اوقاف ملک بود، به ساختمان جدید موزه و کتابخانه اختصاص داد. کارهاى ساختمانى تا سال ۱۳۷۵ به پایان رسید و از آن زمان این محل پذیراى یادگارهاى حاج حسین ملک است.
گزارش تصویرى این صفحه که با همکارى آقایان سعید نائینى و ناصر تقوى و با آگاهى هاى پربهاى خانم شیرین دخت سعادتى از همکاران موزه ملک تهیه شده، نگاه کوتاهى دارد به کتابخانه و بخش هاى مختلف این موزه.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب