Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

حمید رضا حسینى

سنت استپانوس از قدیسان مسیحی است که در بیت‌المقدس سنگباران شد زیرا  به گفته کتاب مقدس، مخالفانش " با آن حکمت و روحی که او سخن می‌گفت  یارای مکالمه نداشتند."  از او در مسیحیت هم چون شهید یاد می‌شود و يکی از  نخستین کلیساهای ارامنه در ایران به نام اوست.

در واقع این کلیسا که به صومعه سرخ هم معروف است، مدت‌هاست که متروک مانده. گرچه مسيحيان ارمنی از جلفا و اطراف آن کوچ کرده‌اند، اما بازهم در در روزهاى خاص،  بسیاری از ارامنه به زیارتش مى‌آیند. در طول سال هم  گردشگران بسیاری ــ چه مسلمان، چه مسیحى ــ از این اثر فرهنگی بازدید مى‌کنند که تعداد آن‌ها هم رو به فزونى است.

"وانک سنت استپانوس" یا کلیسای سنت استپانوس، بزرگترین کلیساى آذربایجان ایران هم هست که  در کنار کلیسای تادئوس مقدس ( نزدیکى شهرستان ماکو و از بخش هاى شهرستان چالدران) دارای شهرت جهانى‌اند.  

در سال ۲۰۰۸ میلادى، این دو کلیسا  و حدود ۲۰ کلیسا و عبادتگاه مسیحی دیگر مانند کلیساى زر زر، چوپان و ننه مریم در آذربایجان در فهرست میراث فرهنگى جهانى ثبت شدند و تحت حفاظت بین‌المللى قرار گرفتند.

ساز و کار ثبت جهانى آثار

ثبت جهانى آثار تاریخى-فرهنگى طبق کنوانسیون " حمایت از میراث فرهنگى و طبیعى جهان" صورت مى‌پذیرد که به سال ۱۹۷۲ میلادى در سازمان تربیتى، علمى و فرهنگى ملل متحد (یونسکو) تصویب شد و ایران در سال ۱۹۷۴ بدان پیوست.

برابر این کنوانسیون آثار تاریخى و فرهنگى، فارغ از مرزهاى جغرافیايى و سیاسى متعلق به فرهنگ بشرى هستند و تمام ملت ها در قبال نگاهدارى شان مسئول‌اند.

در ماده ۷ کنوانسیون گفته شده است: "مقصود از حمایت بین‌المللى میراث فرهنگى و طبیعى جهان، ایجاد یک نظام همکارى و مساعدت بین‌المللى به منظور تأیید دولت‌هاى متعاهد کنوانسیون در کوشش‌هايى است که به خاطر حفاظت و تشخیص میراث فرهنگى خود مبذول مى‌دارند."

ثبت آثار فرهنگى و طبیعى در فهرست جهانى از طریق یک کمیته بین‌الدولى به نام "کمیته میراث جهانى" صورت مى‌پذیرد که اعضاى آن از میان کشورهاى عضو کنوانسیون ۱۹۷۲ انتخاب مى‌شوند. این کمیته تقاضاى دولت‌ها براى ثبت آثار را بررسى و در صورت احراز شرایط پیش‌بینى شده، تصویب مى‌کند.

مزایاى ثبت جهانى

کمیته بین‌الدولى میراث جهانى در موارد لزوم، فهرستى از آثار فرهنگى و طبیعى را که در خطر هستند  و نجات آنها مستلزم همکارى‌هاى بین‌المللى است، تنظیم، تکمیل و منتشر مى‌کند. در صورت وقوع حوادثى مانند سیل، زلزله، آتش‌سوزى، آتشفشان، جنگ، توسعه سریع شهرى و جهانگردى یا هر عامل آسیب زاى دیگر، عملیات بین‌المللى براى نجات اثر آغاز مى‌شود.

بخشى از حمایت‌ها به صورت مالى و از طریق "صندوق میراث جهانى" به عمل مى‌آید. منابع این صندوق از طریق سهمیه اجبارى یا داوطلبانه اعضاى کنوانسیون و وجوه پرداختى، هدیه دولت‌ها، مجامع بین‌المللى، دستگاه‌هاى عمومى یا خصوصى و یا اشخاص تأمین مى‌شود.

سایر حمایت‌ها عبارت است از کمک‌هاى فنى و مطالعاتى، در اختیار گذاشتن کارشناسان و نیروى انسانى لازم، تربیت کارشناسان در همه سطوح و تهیه تجهیزات فنى.

این کمک‌ها اگرچه براى آثار در خطر فورى‌تر و گسترده‌تر ارایه مى‌شوند، اما شامل حال همه آثار جهانى هستند و براى پژوهش و معرفى اثر یا مرمت‌هاى معمول به کار مى‌آیند.

شرایط ثبت جهانى

اثرى که در فهرست آثار جهانى ثبت مى‌شود، باید یکى از شرایط زیر را دارا باشد:

ـ نمایانگر و دستاورد بى‌نظیرى از نبوغ هنر بشرى باشد.

ـ تبادل فرهنگى و ارزش‌هاى مهم بشرى را در محدوده زمانى خاصى و داخل یک حیطه فرهنگى جهانى نشان دهد.

ـ نمونه منحصر به فرد یا حداقل استثنايى از یک سنت فرهنگى و تمدنى زنده یا از میان رفته باشد.

ـ نمونه برجسته‌اى از بنا، مجموعه معمارى یا محوطه تاریخى باشد که نشانگر مرحله یا مراحل مهمى از حیات بشر در طول تاریخ محسوب مى‌شود.

ـ نمونه برجسته‌اى از یک مکان مسکونى بشرى باشد که معرف کامل یک یا چند فرهنگ باشد.

ـ به نحوى مستقیم و ملموس با رویدادها، آداب و سنن، افکار و عقاید، معتقدات، آثار هنرى یا ادبى واجد اهمیت جهانى مرتبط باشد.

آثار جهانى ایران

تا کنون هیچ اثر طبیعى از ایران در فهرست میراث جهانى ثبت نشده و این بدان علت بوده که دولت ایران آثار طبیعى خود را به کمیته بین‌الدول پیشنهاد نکرده است. اما غیر از کلیساهاى ارامنه، تا کنون هشت  اثر تاریخى فرهنگى به ترتیب زیر ثبت جهانى شده‌اند:

١- معبد چغازنبیل در استان خوزستان (۱۹۷۸ میلادى)
۲- تخت‌جمشید در استان فارس (۱۹۷۸)
۳- میدان نقش جهان در استان اصفهان (۱۹۸۷)
۴- تخت سلیمان در استان آذربایجان غربى (۲۰۰۳)
۵- آرامگاه کورش و آثار تاریخى پاسارگاد در استان فارس (۲۰۰۴)
۶- ارگ بم و منظر فرهنگى آن در استان کرمان (۲۰۰۴)
۷- گنبد سلطانیه در استان زنجان (۲۰۰۵)
٨-مجموعه آثار تاریخى بیستون در استان کرمانشاه (۲۰۰۶)

چرا کلیساهاى اصفهان ثبت نشدند؟

غیر از کلیساهاى تاریخى ارامنه آذربایجان، در سایر نقاط ایران و خصوصا در محله جلفاى اصفهان کلیساهاى بزرگ و پراهمیتى وجود دارند که شایسته ثبت جهانى‌اند.

دولت ایران از سال‌ها پیش، مى کوشد تا غیر از میدان نقش جهان، تمام بافت تاریخى اصفهان را به ثبت جهانى برساند و چون با انجام این کار، کلیساهاى جلفا نیز ثبت مى‌شوند، پرونده آن‌ها از پرونده کلیساهاى آذربایجان جدا شده است.

ایران در پیشنهاد اولیه خود به کمیته میراث جهانى، از عنوان "کلیساهاى ارامنه آذربایجان" استفاده کرده بود، اما از آن‌جا که کشورى به نام آذربایجان در شمال ایران قرار گرفته و به نوبه خود داراى کلیساهایى از ارامنه است، ممکن بود استفاده از نام آذربایجان، پاى این کشور را به میان بکشد و موجب پیچیدگى پرونده شود. بنابراین پرونده ارسالى به "کلیساهاى ارامنه ایران" تغییر نام داد؛ هرچند که این نام دقیق و فراگیر نیست.

گزارش مصور اين صفحه به معرفى "وانک سنت استپانوس" مى‌پردازد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

شوکا صحرایی

لئوناردو داوينچى در مورد پرواز مى گويد:
" براى يك بار هم كه شده پرواز را بيازماييد.
شما هميشه با چشمان خيره و حيرت زده به آسمان، راه مى رويد.
چون در روياهاى آن غوطه ور بوده ايد.
و زمانى را سپرى كرده و بازگشته ايد."

تازه ترين ورزشى كه به جمع ورزش هاى هوايى پيوسته، پرواز با پاراگلايدر است كه شايد بتوان گفت تحقق  رويايى است كه داوينچى نتوانست شاهد آن باشد.

در ايران از سال ۱۳۷۱بود كه دوستداران پرواز، با پاراگلايدر آشنا شدند و آرام آرام استفاده از آن رواج پيدا كرد.

پاراگلايدر از وسايل پرواز فوق سبك به شمار مى آيد و تهيه تجهيزات آن در مقايسه با وسايل ديگر پروازى از هزينه بسيار كمترى برخوردار است تا آنجا كه مى توان گفت قيمت اين تجهيزات حدود يك پنجاهم قيمت تجهيزات ساير ورزش هاى هوايى ست.

هزينه كم اين رشته از يك طرف و آموزش نسبتا آسان آن از طرف ديگر باعث شده تا پاراگلايدر، نقش مردمى ساختن ورزش هاى هوايى را به عهده بگيرد.

پاراگلايدر را به راحتى مى توان در كوله پشتى جا داد و براى پرواز تفريحى به خارج از شهر برد و در محل پرش آن را آماده كرد و در زمانى اندك در ارتفاعات آسمان به پرواز درآمد.

امروزه بسيارى از علاقه مندان به پرواز پس از طى مسيرهاى طاقت فرسا و رسيدن به بالاى كوه ها و قلل مرتفعى  مثل فوجى در ژاپن و يا اورست در هيماليا براى پايين آمدن، پاراگلايدر را بكار مى گيرند.

در ايران هم چندين سال است كه اين ورزش مورد توجه بسيارى از مردم قرار گرفته است. امروزه در اغلب شهرهاى ايران امكانات براى استفاده علاقه مندان فراهم است.

البته ناگفته نماند كه بخش عمده اى از سايت هاى پروازى و امكانات موجود، توسط ورزشكاران و عاشقان اين رشته و با هزينه شخصى آن ها ساخته و مهيا شده است و سازمان هاى مربوطه به خصوص تربيت بدنى كه متولى ورزش كشور است هيچ گونه مساعدتى در فراهم آوردن امكانات و بهينه كردن شرايط موجود به عمل نياورده اند.

اما باوجود تمام كاستى ها، به دليل موقعيت هاى جغرافيايى و استثنايى كشور ما براى سايت هاى پروازى و امكان پروازهاى زيبا بر فراز اين مناطق و همچنين وجود جمعيت جوان، مشتاق و پرنشاط در كشور، تعداد افراد علاقمند به اين ورزش روز به روز در افزايش است.

پرواز از سايت يزد، برفراز كوير و يا از سايت درازنو در گرگان با بيش از ۲۳۰۰ متر ارتفاع و غوطه ور شدن در ابرهاى پنبه اى و عبور مسافت ۱۱ كيلومترى بر روى جنگل هاى انبوه همه و همه از جذابيت هاى اين ورزش تازه اند.

استان تهران با وجود چهار سايت آب سرد، امامزاده هاشم، جنت آباد و عظيميه و بيش از پانصد عضو، يكى از فعال ترين استان هاى كشور در اين رشته ورزشى است و سايت آب سرد يكى از معدود سايت هاى استاندارد در ايران است. ركورد زمانى  پرواز با پاراگلايدر در ايران بيش از ۱۰ ساعت و مسافت ۴۸۸ كيلومتر است.

برخلاف تصور همگان زنان در اين رشته ورزشى، حضورى بسيار فعال دارند و محدوديت هاى موجود مانع حضور آن ها در اين عرصه نگشته و در حال حاضر بيش از سى زن در سايت جنت آباد واقع در غرب تهران در ايام تعطيل به پرواز مشغول اند.

در صبح يكى از روزهاى تعطيل به دعوت نايب رئيس هيات ورزش هاى هوايى، خانم مقدس منش كه خود از پرندگان با سابقه اين رشته است به سايت جنت آباد رفتم. تعداد زيادى پرنده با بال هاى زيبا و رنگارنگ در آسمان مشغول پرواز بودند و تعدادى هم پشت سرهم به زمين فرود مى آمدند. بال هاى رنگين آن ها صحنه هاى زيبايى را به تصوير كشيده بود.

با گروهى از زنان پرنده كه قصد بالا رفتن از كوه و پرواز را داشتند آشنا و همراه شدم. گزارش مصور اين صفحه آز آن روز است.
Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

ساجده شریفی

دارايى از سال هايى مى آيد كه بازرگانان هنوز براى تجارت،‮ ‬جاده‮ "‬راه ابريشم‮" ‬را انتخاب مى كرده اند‮. ‬به نقل از‮ "‬على حكمت‮" ‬بسيارى از‮ ‬صنعتگران دارايى پس از حمله اعراب،‮ ‬از ايران به هند مهاجرت مى كنند‮.

‬سال ها اين هنر در نواحى جنوب‮ ‬غربى هند جريان داشته و با رونق دوباره جاده ابريشم،‮ ‬هنر و صنعت دارايى در امتداد اين مسير در ايران،‮ ‬رواج پيدا مى كند‮.‬

دارايى پارچه اى ابريشمى،‮ ‬با نقوش درهم هندسى است‮. ‬تفاوت دارايى با ديگر پارچه هاى دست باف در اين است كه پيش از بافت،‮ ‬الياف آن براساس نقشى كه بعدتر قرار است پارچه داشته باشد تكه تكه و نخ به نخ رنگ مى شود‮. ‬به اين ترتيب كه ابتدا الياف سفيد را طبق نقشه چله كشى مى كنند و پس از تعيين حدود هر رنگ،‮ ‬رشته هاى الياف را به صورت گره درون خم رنگ فرو مى برند‮. ‬

پس از آنكه رنگ به طور كامل خشك شد؛ الياف باز شده و روى دستگاه دارايى بافى بسته مى شود و با عبور پودها،‮ ‬نقوش هندسى بارنگ هاى درهم‮ ‬پديد مى آيد‮.‬

طرح هاى دارايى به طور معمول تك گل،‮ ‬چهارگل و چهارخانه است و براى رويه لحاف،‮ ‬روتختى،‮ ‬روميزى و پرده استفاده مى شود‮. ‬ظاهرا از آن رو به اين‮ ‬پارچه دارايى مى گويند كه در گذشته،‮ ‬قواره هايى از آن را،‮ ‬هنگام تهيه جهيزيه به عنوان دارايى عروس به او هديه مى دادند‮. ‬

قديمى ترين نمونه دارايى موجود،‮ ‬در مصر و متعلق به سال هزار و صد ميلادى است و اگرچه در ايران نمونه اى با اين قدمت باقى نمانده اما‮ ‬سن اين صنعت،‮ ‬به دوره پيش از اسلام مى رسد‮. ‬

امروز به خاطر سختى اين صنعت و نبودن مديريت درست بر بازار آن،‮ ‬دارايى بافى به عده كمى از‮ ‬كهنسالان دارايى باف محدود شده و تعداد كارگاه هايش در سراسر ايران از انگشتان دست تجاوز نمى كند‮.‬

يكى از قديمى ترين و پرسابقه ترين بافندگان دارايى خانواده‮ "‬ملك ثابت‮" ‬است كه از چندين نسل پيش به اين حرفه مشغول بوده اند‮.

'‬غضنفر ملک ثابت‮' ‬از پانزده سالگى هنر دارايى را نزد پدر و پدربزرگش آموخته و بيش از شصت سال است كه كارگاه دارايى بافى ملک را در‮ ‬يزد اداره‮ ‬مى كند.او علاوه بر تربيت فرزند و نوه اش،‮ ‬داوطلبانه دارايى بافى را به دانشجويان رشته نساجى و صنايع دستى هم آموزش مى دهد‮.‬

در گزارش مصور اين صفحه‮ ‬غضنفر ملک ثابت از مراحل بافت دارايى و مشكلات اين هنر گفته است‮.‬
Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مهراوه سروشیان

مجموعه عکس
آلبومى از عكس هاى كارگاه كُشتى بافى

 اولین بار که در بازار زرگرهای یزد زنی زرتشتی را در شوال و پیراهن و مکنایش دیدم، رنگ و ترکیب بندی موزون پارچه های شاد، که نرم و رها با گام برداشتن زن زیر سایه و آفتابِ تابیده از سوراخ های سقف  رنگ می دادند و رنگ می گرفتند، چنان درگیرم کرد که با خودم فکر کردم، در اولین فرصت لباسی این چنین برای خودم می دوزم.

پوشش اصیل زنان زرتشتی اما به این رنگ های دلفریب مَکناهای سبز و سرخ ، ختم نمی شد. این تنها بخشی بود که من می دیدم. زیر این شال های پهن و بلند که چندین لایه روی هم بسته می شدند، سدره و کُشتی هم بود.

شنیده بودم در شاهنامه آمده: سران بزرگ از همه کشوران/پزشکان دانا و کند آوران/همه سوی شاه زمین آمدند/ ببستند کُشتی به دین آمدند.

نمی دانستم اما این کُشتی که باید به کمر بسته باشی تا به دین بگروی حکایتش چیست و چگونه ساخته می شود؟

بعدها ویستا را پیدا کردم. دوست زرتشتی ام که برایم گفت کُشتی بندی است که روی سدره بسته می شود . ویستا پیش از توضیح کُشتی سدره اش را نشانم داد.

سدره پیراهنی سفید، گشاد با آستینی کوتاه و بدون یقه است که از ٩ تکه پارچه پنبه ای می دوزند. سدره در جلو از گریبان به پایین چاکی دارد که تا به سینه می رسد و در انتهای آن کیسه کوچکی کرفه نام، قرار دارد که به عقیده زرتشتیان کنش های نیک و سودمندی که در زندگی روزمره از آنها سر می زند در آن جای می گیرد.

ویستا می گوید سدره نشان بندگی اهـورامـزدا است و یک زرتـشتـی موظف است در تمام لحظات بجز مواقع خاص آن را به تن داشته باشد. کُشتی را روی این پوشش سفید ساده (سدره) می بندند.

اما هرچه از بافت کُشتی و کارگاه کوچک آن گفت تصوری از آن پیدا نمی کردم تا همراهش به آموزشگاه پوروچیستا در يزد رفتم و مراحل بافت کُشتی را از نزدیک دیدم.

کُشتی، بندی باریک و بلند است از ٧٢ نخ پشم گوسفند، که توسط زن موبد بافته می شود. این ٧٢ نخ را هنگام بافتن به شش قسمت که هر یک دارای دوازده رشته است تقسیم می کنند و به هم می بافند.

عدد هفتاد و دو کنایه از هفتاد و دو فصل یسنا است و عدد دوازده اشاره به دوازده ماه سال و عدد شش اشاره به شش گاهنبار، یا جشن هاى سالانه ششگانه زرتشتیان دارد.

سه دور بستن کُشتی به دور کمر و بر روی سدره نیز اشاره به سه بنیاد آئینی دین اشوزرتـشت یعنی اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک دارد.

دست آخر برای خوردن آجیل متبرک (لـُرک) به خانه ویستا رفتم تا او کُشتی دست باف خودش را روی سدره اش ببندد و این کار را با خواندن اوستای کُشتی همراه کند. به گفته او چهار گره کُشتی روی سدره هم به این باورها اشاره دارد:
گواهی به هستی خدای یگانه

گواهی به بر حق بودن و الهی بودن دین زرتشتی

گواهی به پیغمبری اشوزرتشت اسپنتمان

پذیرفتن سه پایه ی دین زرتشتی : اندیشه نیک ،گفتار نیک و کردار نیک.

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

لاله تبریزی

مسیر پیاده روی منتهی به در ورودی، جائی که سوکواران شرکت کننده در ختم از آنجا داخل می شدند، از هر دو طرف، ردیف و پشت سرهم، از تاج گل های مصنوعی عجیب وغریب، با رنگ های تند وغیرعادی پوشیده شده بود. انگار برای رسیدن به مسجد باید از یک تونل گل مصنوعی رد می شدیم.

وسط هر تاج گل که در اینجا تابلو خوانده می شد، یک صفحه کاغذ سفید چسبانده بودند که روی آن درشت و خوانا، نام اهدا کننده نوشته شده بود. البته بسته به اهمیت متوفا می شد درآن نام بزرگان و پزشکان و اعیان شهر اصفهان را دید و یا صرفا  اقوام و دوستان متوفا.

در ضمن این صفحه کاغذ حاکی از ان هم بود که مخارج  یک تاج گل طبیعی و گران قیمت، صرف ایتام شهر شده و این تابلو نمایندۀ سخاوت اهدا کنندۀ خیّر آن به مناسبت فوت کسی است که مجلس ختمش در مسجد برقرار است.

قبلا هم گاهی مقابل ورودی مساجد تهران، تک و توک مشابه این تابلوها را دیده بودم که با همۀ زشتی، دربرابر تاج گل های طبیعی وگران قیمت و زیبا قد علم کرده ومعرف نوعی فکر و روش زندگی بودند، ولی راستش زیاد به آن توجه نکرده بودم.

این بار در اصفهان تعداد آنها چیزی نبود که کسی بتواند میان شلوغی و ازدحام و گرفتاری های روزمره فراموششان کند. تاج گل های تابلو مانند، ذهن هر بیننده را، هر چند بی توجه و سر به هوا،  به طرف خود می کشید و این پرسش را مطرح می کرد که اگر تمام این گل ها طبیعی بود، بعد از اتمام ختم، چه سرنوشتی پیدا می کرد؟

از جمله: صاحب عزا چه اندازه دردسر داشت  تا وسط آن همه گرفتاری، ترتیب حمل آنها را به خانه بدهد؟ تازه کجا وچطور نگهداری کند؟ و بعد از پلاسیدن وگندیدن، چطور از شر زبالۀ تولید شدة و تیر و تخته آن خلاص شود؟

درپایان ختم، خدا حافظی های دم مسجد مطابق معمول طول کشید تا اقوام و دوستانی که سال ها همدیگر را ندیده بودند، چاق سلامتی کنند و به هم تسلیت بگویند. در نتیجه، فرصتی بود تا بدانم تاج گل های عجیب چه سرنوشتی پیدا می کنند.

تا به خود بیایم یک باربر، با یک گاری دستی از راه رسید وآرام آرام ، شروع به جمع آوری تاج گلها کرد، بدون این  که صاحب عزا کوچک ترین دردسر یا دخالتی داشته باشد، یا مخارجی بر کسی تحمیل شود. سوکواران هنوز متفرق نشده بودند که تابلوها هم رفته بودند.

تابلوها همانطور که بی سر و صدا وبی دردسر پدیدار شده بودند، ناپدید شدند و به مؤسسۀ خیریه  برگشتند تا بار دیگر و با اسمی دیگر، به مجلس عزای دیگری بروند. درواقع پول پرداخت شده، فقط بابت یک ورق کاغذ با نام خریدار آن بود.

به خانه برگشته بودیم، تمام ذهنم پر از آن تاج گل ها، تعداد شان و افتخاری بود که نصیب شخص از دست رفته و بازماندگانش شده بود. طاقت نیاوردم ، پرسیدم، این ها چه بود؟ این فکر از کجا پیدا شده؟ چرا؟

جواب ها حکایت از تاریخچه و افرادی داشت که این کار را راه انداخته بودند و به این وسیله مخارج نگهداری ایتام شهر را فراهم می کردند و جالب تر از آن بحث هائی بود که دربارۀ مردم اصفهان، طرز فکرشان و کارهائی که به صورت گروهی یا انفرادی انجام می دهند، در گرفت.

مثلا خانمی می گفت یکی ازآشناهایش، کارگر می گیرد و دستمزد تمام و کمال می پردازد، تا توالت های عمومی شهر را تمیز نگه دارند!

آن روز از این حکایت ها  زیاد شنیدم و دانستم، اصفهان با عشق و علاقه و با  فکر و ابتکار و اراده ساکنانش این طور زیبا و دیدنی شده است.

اخیرا،از ضلع شمالی پل کریمخان رد می شدم که مشابه آن گل ها را توی پیاده رو دیدم. معلوم شد اصفهانی ها ابتکار خود را تا سطح تهران گسترش داده اند. چه کار پسندیده ای. پیاده شدم و عکس گرفتم. آیا در تهران هم کم کم این فکر دارد رواج پیدا می کند؟


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینى

مسیح به روزگار اشکانیان (۲۵۰ پیش از میلاد تا ۲۲۶ میلادى) ظهور کرد و آموزه هایش خیلى زود به ایران رسید. اشکانیان که آگاهى از باورهاى دینى شان اندک و پراکنده است، با هیچ دین و آیینى در ستیز نبودند و از این رو مسیحیت در قلمروشان پایه و مایه گرفت.

اما وقتى نوبت به ساسانیان (۲۲۴ تا ۶۵۲ میلادى) رسید، اوضاع دگرگون شد. این عصر از یک سو، با گسترش مسیحیت در ایران همراه بود و از دیگر سو با آزار مسیحیان.

به روزگار ساسانیان، مسیحیت علاوه بر ارمنستان، در بخش هاى غربى ایران گسترش یافت؛ به گونه اى که  شهرهاى بسیارى در کرانه خاورى دجله، کردستان و خوزستان اسقف نشین شدند.

هنگامى که شاهان ساسانى در نبرد با رومیان چیره مى شدند، مسیحیان روم را به دوردست ترین نواحى ایران کوچ مى دادند و بذر اندیشه هاى مسیحى را بى آن که بخواهند، همه جا مى پراکندند.

مخالفت ایشان با مسیحیان، رنگ و بوى سیاسى داشت. تا زمانى که امپراتورى روم – دشمن دیرینه اشکانیان و ساسانیان- مسیحیت را به عنوان دین رسمى نپذیرفته بود، مشکلى در کار نبود، اما وقتى چنین شد، مسیحیان ایران مجذوب دولت روم شدند و ساسانیان احساس خطر کردند.

حتى وقتى مسیحیان ایران حساب خود را از کلیساى روم جدا کردند و کلیساى نسطورى را به عنوان یک کلیساى ایرانى بنیان نهادند، سختى ها پایان نیافت. 

پى گرد و آزار مسیحیان از ابتداى سده چهارم میلادى به روزگار فرمانروایى شاپور دوم آغاز شد و کمابیش تا پایان دوره ساسانى ادامه داشت. اگر شاهانى مانند یزدگرد اول با روم پیمان صلح مى بستند، کشتار و شکنجه مسیحیان پایان مى گرفت یا کمتر مى شد و اگر با رومیان وارد نبرد مى شدند، بر مسیحیان تنگ مى گرفتند.

وقتى هم که پى گردى در کار نبود، فرقه هاى گوناگون مسیحى خود به جان هم مى افتادند و روزگار یکدیگر را تباه مى کردند. سرانجام نه امپراتورى روم مسیحى، که عرب هاى مسلمان، به کار ساسانیان پایان دادند.

 فراگیر شدن اسلام در ایران و چیرگى آن بر امپراتورى روم شرقى، از پیشرفت مسیحیت در ایران تا حد زیادى جلوگیرى کرد. اما از آن جا که اسلام، مسیحیان را در زمره اهل کتاب جاى مى داد و آزار ایشان را روا نمى دانست، رخدادهاى محنت بار عصر ساسانى تکرار نشد. البته براى خلفاى اموى و عباسى که همکیشان مسلمان خود را به اتهام خارجى و رافضى و علوى و .... آزار مى دادند، پى گرد مسیحیان ناممکن نبود. 

شواهد تاریخى از وجود مراکز کوچک و بزرگ مسیحى در بین النهرین، آذربایجان، همدان، فارس، سیستان،  خراسان، آسیاى مرکزى، سواحل خزر و حتى قم و رى در نخستین سده هاى اسلامى حکایت مى کند. این مراکز تا سده سیزده میلادى و یورش مغولان کمابیش باقى بودند.

عصر مغول دومین دوره گسترش مسیحیت در ایران را همراه آورد. مغولان به آیین شمنى باور داشتند؛ این آیین ادعاى جهانى بودن یا جهانى شدن نداشت و لاجرم دربرخورد با ادیان دیگر از در تساهل و تسامح وارد مى شد.

این تساهل براى مسلمانان ایران که اکثریت داشتند، نفع چندانى نداشت، اما به پیشرفت کار اقلیت مسیحى یارى رساند. رقابتى سخت میان اسلام و مسیحیت براى تسخیر مغز و قلب مغولان درگرفت و هنگامى که مادر و همسر هولاکو خان ( سرسلسله ایلخانان مغول در ایران) مسیحى شدند، مسیحیت در دستگاه حکومت جایى براى خود باز کرد و همدلى هولاکوخان را برانگیخت.

با زوال مغولان، پیشرفت مسیحیت در ایران –چه در حیطه قدرت، چه در عرصه اجتماع- کاستى گرفت و تا برآمدن صفویه چنین ماند. عصر صفویه (۱۵۰۱ تا ۱۷۲۲ میلادى) بیش از آن که دوران گسترش مسیحیت باشد، دوران دگرگونى حال و روز مسیحیان، خصوصا ارمنیان بود.

ارمنى یک قوم است، نه یک مذهب. مذهب ارمنیان گریگورى از شاخه هاى مسیحیت ارتدوکس است و چون بیشتر ارمنیان پیرو این مذهب هستند، در باور عام، قومیت آنها با مذهبشان یکى گرفته مى شود و ارمنى بودن، مسیحى بودن معنى مى دهد.

شاه عباس اول، ارمنیان جلفا بر کرانه جنوبى ارس را به اصفهان کوچ داد و محله اى به همین نام برایشان پى افکند که در قلب پایتخت صفویه یک جامعه خودگردان با امتیازهاى ویژه بود.

شاید ترجیع بند هاتف اصفهانی نمونه ای از  تساهلی باشد که در بخشى از دوران صفویه نسبت به مذاهب دیگر روا مى شد. آنجا که او  در باره کلیسا و تثلیث در مسیحیت از زبان دختری مسیحی  مى گويد:

سه نگردد بریشم ار او را/ پرنیان خوانی و حریر و پرند/ ...

ما در این گفتگو که از یک سو/ شد زناقوس این ترانه بلند

که یکی هست و هیچ نیست جز او/ وحده لا اله الا هو

با این حال کوچ ارمنیان جلفا از آذربایجان، موجب ضعف مراکز مسیحى در این ناحیه نشد و آذربایجان تا دویست و اندى سال بعد، یک پایگاه بزرگ مسیحى باقى ماند.

آن چه این ناحیه را تقریبا از وجود ارمنیان تهى کرد، جنگ هاى ایران و روس بر سر قفقاز در دوره قاجاربود. در این جنگ ها ایران به سختى شکست خورد و قفقاز و ارمنستان که بیشتر شهرهایشان مسیحى نشین بود، از خاک ایران جدا شدند.

ارامنه آذربایجان نیز ترجیح دادند که به قلمرو دولت هم کیش خود – دولت روسیه تزارى- بکوچند و کوشش دولت قاجار براى ماندنشان در آذربایجان ناکام ماند.

آنان به تدریج تا پس از جنگ جهانى اول خاک آذربایجان را ترک کردند و آنچه از قرن ها حضورشان در آذربایجان باقى ماند، میراثى از کلیساها، نمازخانه ها و صومعه هاى پراکنده در این سو و آن سو بود.

این کلیساها در تابستان سال ۲۰۰۸ میلادى تحت عنوان "کلیساهاى ارامنه ایران" برابر کنوانسیون ۱۹۷۲ سازمان علمى، فرهنگى و تربیتى ملل متحد (یونسکو) در فهرست میراث فرهنگى جهانى ثبت شدند و در پوشش حمایت و حفاظت بین المللى قرار گرفتند.

اکنون، اگرچه ارامنه آذربایجان کم شماراند و حوالى کلیساهاى بزرگى چون تادئوس مقدس (تاتوس، طاطاوس) و سنت استپانوس خالى از حضور ارمنیان است، اما از میراث پربهاى خود قطع علقه نکرده اند و هر ساله در روزهاى مشخصى از سال از سراسر ایران به زیارتشان مى آیند.

گزارش حاضر روایتى است از سرگذشت کلیساى تادئوس معروف به قره کلیسا ( کلیساى سیاه) که داستان درازش از نخستین سال هاى حضور مسیحیت در ایران آغاز مى شود و با ثبت جهانى، دورانی دیگر را تجربه مى کند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

جواد منتظرى

وقتى احمد عالى مى خواست اولين نمايشگاه اش را برگزار كند، هنوز در اداره هنرهاى زيباى كشور پيش بينى نشده بود انجام امور نمايشگاه يك عكاس مربوط به كدام بخش از آن اداره است.

خود او در اين مورد مى گويد: "كميسيونى تشكيل شد و صلاحيت كارها را تاييد كرد. بعد از آن قريب به ده ماه اين كار در دست اندازهاى ادارى گير كرد. هر ده پانزده روز يك بار سر مى زدم و جواب تقاضاى خود را مى خواستم. بهانه هاى مختلفى مى آوردند. بعدا معلوم شد كه ترتيب دادن نمايشگاه يك عكاس در شرح وظايف هيچ كدام از ادارات تابعه پيش بينى نشده بود."

"معنى ديگر اين حرف اين بود كه عكاسى به عنوان هنر هنوز پذيرفته نشده بود. من با اصرار و سماجت توضيح مى دادم و پافشارى مى كردم كه عكاسى هنرى مستقل است و مى تواند مثل نقاشى و مجسمه سازى مطرح شود  و نمايشگاه داشته باشد. بالاخره در ارديبهشت ماه ۱۳۴۲ رضايت دادند و مجاب شدند در تالار فرهنگ آن زمان نمايشگاهى از كارهاى عكاسى من به نمايش در آيد.

و اين مى شود اولين نمايشگاه عكاسى هنرى در ايران كه استقبال مردم و هنرشناسان از آن جاى عكاسى را به عنوان هنرى مستقل در ايران تثبيت مى كند.

احمد عالى در سال ۱۳۱۴ در تبريز در خانواده اى متوسط اما مرفه به دنيا آمد، چهار سالش كه بود، پدرش از دنيا رفت. او به ياد دارد وقتى ۷-۶ سال بيشتر نداشت، پدربزرگش كه آدمى اهل مطالعه بوده و كتاب هاى مذهبى مى خوانده، هميشه با دوستانش در خانه در مورد كتاب و مسائل مختلف بحث مى كرده اند. شايد همين بحث ها بوده كه كنجكاوى هاى اوليه او را برانگيخته و راهگشاى بعدى او در عرصه هاى هنرى شده است.

مادرش آدم بسيار دقيقى بوده و كار هايش را هميشه در حد وسواس با نظم و ترتيب انجام مى داده. اين نظم حتى زمانى كه به خواهر احمد خياطى و گلدوزى ياد مى داده نيز به چشم مى خورده است.

آقاى عالى مى گويد: "من هم پابه پاى خواهرم، تعليمات مادرم را پى مى گرفتم. فكر مى كنم كه مادر و دايى من دو شخصى بودند كه ذهن مرا به سمت يك نظم كلى سوق دادند و بهمين نظم است كه در كارهاى مختلفى كه بعدا من انجام دادم ديده مى شود."

دايى اما پزشكى بود كه در فرانسه تحصيل كرده بود و علاوه بر دقت و نظم بسيارش در كنار كار پزشكى به كارهايى نظير نجارى نيز علاقمند بود و در اوقات فراغت به آن مى پرداخت. احمد نيز در اين كارها با او مشاركت داشت. خودش مى گويد: "حضور دائى ام اين تاثير را بر من داشت كه بعدها راهم را پيدا كنم و سعى كنم هميشه در كارهايم با انضباط و دقيق باشم."

احمد عالى در مورد نقاش شدن خودش مى گويد: "در خانواده ما كسى گرايش به هنر نداشت و من نمى دانم چرا گرايش به نقاشى داشتم. فقط يادم است كه در دوران كودكى نمره هاى نقاشى مدرسه ام هميشه ۲۰ بود. و تنها الگويى كه داشتم يك نقاش بود در تبريز كه مغازه داشت و تابلو مى فروخت. ويترين او الگوى من بود، تماشا مى كردم و در خانه كارهايش را كپى مى كردم."

چون در تبريز موقعيتى براى ادامه نقاشى او وجود نداشت. در سال ۱۳۳۱ به تهران آمد و در هنرستان كمال الملك به تحصيل در رشته نقاشى پرداخت.

احمد عالى در تدارک تازه ترين نمايشگاه اش در تهران

در ادامه براى گذران زندگى اش به گرافيك روى آورد و سال ها با كار در اين رشته امرار معاش كرد. در سال ۱۳۳۵ در خيابان لاله زار در پاساژ ممتاز دفترى اجاره كرد و كار گرافيك تبليغاتى و كاربردى را پى گرفت. او طى اين دوره با زانيچ خواه از معروف ترين ليتوگراف هاى تهران كه در همان پاساژ بود، همكارى داشت. علاوه بر اين پوسترهاى سينمايى بزرگ را با دست نقاشى مى كرد و به چاپ سيلك و طراحى بروشور مى پرداخت.

در اواخر دهه سى به اين نتيجه رسيد كه گرافيك كارى نيست كه او واقعا در زندگى خود مى خواسته. دفترش را تعطيل كرد و با راه اندازى دفتر ديگرى با نام "آتليه جارچى" پى گير عكاسى شد. آرام آرام عكاسى برا ى او مهم شد و متوجه شد كه عكاسى قابليت هاى بيانى نوترى را به اومى دهد.

اين زمان مقارن است با اواخر دهه ۳۰ و موج نوى هنر نقاشى در ايران با نام هايى مانند مرتضى مميز، قباد شيوا، مسعود عربشاهى، محمد رضا جودت، كامران كاتوزيان، فرامرز پيلارام، روئين پاكباز، سيروس مالك، صادق تبريزى و منصور قندريز.

اين هنرمندان و تعدادى ديگر در ديدارهايى كه در كافه فردوسى، كافه فيروز، كافه نادرى، هتل مرمر، تهران پالاس و ريويرا برگزار مى شد گرد مى آمدند و از خلال ديدار و گفتگوهاى آنها موج نوى نقاشى ايران در حال شكل گرفتن بود.

از آن جمع منصور قندريز به احمد عالى بسيار نزديك بود. او تنها كسى ست كه عالى با او در مورد هنرهاى تجسمى به بحث مى نشسته است. پس از مرگ زودهنگام قندريز احمد عالى ترجيح داد آن بحث ها را فقط در خلوت خودش پى بگيرد.

احمد عالى در باره اين كه چگونه به اين نتيجه رسيد كه از كنار هم گذاشتن عكس هايش به مفهومى متفاوت برسد مى گويد: "مى خواستم عكسى رادر اندازه بزرگ چاپ كنم و به خاطر محدوديت هاى كارى و كمبود كاغذ بزرگ عكس، فكر كردم كه عكس را بر كاغذهاى كوچك چاپ كنم تا در نهايت با كنار هم گذاشتن آنها به يك عكس مترى برسم. اما موقع كنار هم قرار دادن عكس ها تعدادى از شماره هايى كه در پشت آنها نوشته بودم پاك شده بود و يك عكس بى هويت در دستم باقى ماند. بالاخره با چپ و راست كردن و اين طرف و آن طرف كردن توانستم آنها را كنار هم قرار دهم. همان جا به اين نتيجه رسيدم كه كار را به همان شكل بگذارم و اين يك شيوه جديد شد در كارم كه هنوز هم آن را ادامه مى دهم."

دو سال پس از اولين نمايشگاه، احمد عالى در سال ۱۳۴۴ نمايشگاه ديگرى را در تالار ايران كه بعداً به نام "قندريز" تغيير نام مى دهد، ترتيب داد و در آن مانيفست و نظراتش را در باره عكاسى عنوان كرد: "من به دنبال فرم ها و خطوط و تناسب هاى جديدى هستم كه در ريتم هاى نامحدود طبيعت پراكنده اند و اگر اين تناسب را گاهى در پرتره يك انسان و گاهى در يك در قديمى و گاهى در پديده هاى زندگى پيدا مى كنم، هيچگونه جاى تعجب نخواهد بود. مهم اين است كه بهانه اى پيدا شود، كليدى كه بتوان درهاى بسته را باز كرد و انديشه و احساس را بيرون كشيد. كوشش من صرفا به همين خاطر است."

"من در طبيعت جستجو مى كنم كه كشف نمايم و اين طبيعت نيست كه به افكار و انديشه هاى بيان شده ام صورت واقعيت مى دهد، بلكه من زمينه هر ديده اى را قبلا چيده ام و براى پيدا كردن قالب است كه مى كاوم و جستجو مى كنم. عكاسى براى من كپى محض از طبيعت و واقعيت هاى عينى نيست. من مى خواهم در طبيعت و واقعيت هاى آن تصرف نمايم."

احمد عالى در سال ۱۳۴۹ به مدرسه عالى تلويزيون و سينما دعوت شد تا رشته عكاسى را در آنجا پايه ريزى كند. اين همكارى تا سال ۱۳۵۲ ادامه داشت. اوايل ۱۳۵۷ مجددا از او دعوت شد و اين بار همكارى او تا انقلاب فرهنگى به طول انجاميد. اما در بازگشايى مجدد دانشگاه ها احمد عالى به خاطر اختلاف سليقه و تضاد ديدگاه ها ترجيح داد از كار آموزشى كناره گيرى كند.

"اگر چه در مقايسه با هنرهاى ديگر هنوز هم عكاسى را بيشتر دوست دارم، اما اگر يك بار ديگر زندگى را شروع كنم، چنانچه وضعيت اين گونه باشد كه هست و حق انتخاب نداشته باشيم، من عكاسى را انتخاب نمى كردم چون خيلى فكر ها در ذهن من جارى مى شود كه با محدوديت هاى اين دوره و زمانه نمى توانم آنها را اجرا كنم."

بخش هائى از اين متن با استفاده از منابع زيرنوشته شده است:
نشريه كلك - شماره ۸۳ ، آبان  ۱۳۷۵
نشريه عكس - اسفند۱۳۶۹

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوکا صحرائى

زمان را چگونه می توان اندازه گرفت؟ این سؤالی ست که از دیرباز مورد توجه انسان بوده است. احتمالا نخستین تقسیم بندی زمان که مردمان باستان می شناختند، شب و روز بود.

یکی از هدایای مصریان به دانش نجوم تقسیم شبانه روز به ۲۴ ساعت است. هر چند در آغاز این ساعت ها مساوی نبودند و با تغییر فصل بلند و کوتاه می شدند. بعدها، آن هم فقط در آثار علمی منجمین یونانی بود که این ساعت های فصلی به ۱۲ ساعت روز و ۱۲ ساعت شب تقسیم شدند.

مصریان قدیم در حدود ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد اوقات بین طلوع و غروب آفتاب را به ۱۲ ساعت مساوی تقسیم می کردند. در نتیجه طول های مساوی پیدا می کردند و چون در آن عصر همه ی محاسبه های نجومی با دستگاه شصتگانی انجام می گرفت، لااقل تا آنجا که مربوط به کسر ساعات بود، ساعت های مساوی نیز بر حسب دستگاه شصتگانی تقسیم شدند.

تقسیم کنونى شبانه روز به ۲۴ ساعت و هر ساعت به شصت دقیقه در واقع یادگاری از روش های زمان سنجی مصریان باستان است که یونانی ها با به کار گرفتن روش های عددنویسی بابل باستان آن را اصلاح کرده اند.

همانطور که اشاره شد در ۲۰۰۰ سال پیش رسم شد که فاصله میان طلوع و غروب آفتاب را به ۱۲ قسمت مساوی یا ساعات تقسیم کنند. هیچ کس نمی داند که چرا برای شماره  ساعت های روز عدد ۱۲ را انتخاب کردند، شاید علت آن بود که عدد ماه های سال نیز ۱۲ بود. ممکن بود که روز را به ۱۰ یا ۲۰ یا هر عدد دیگر که بخواهند تقسیم کنند. بعدها شب را نیز به ۱۲ ساعت تقسیم کردند.

به دنبال این تقسیم بندی،  وسایلی برای سنجش زمان ساخته شد که از ابتدایی ترین این وسائل ساعت آفتابی بود و بعدها به دنبال آن ساعت های آبی، شنی و سوختی نیز مورد استفاده قرار گرفت. اما مشکل آن جا بود که اغلب این نوع ساعت ها زمان را نشان نمی دادند بلکه فاصله زمانی را تعیین می کردند.

بالاخره در اوایل قرن سیزدهم ساعت های مکانیکی وزنه ای به بازار آمدند. این نوع ساعت ها علاوه بر نشان دادن زمان از دقت بیشتری نسبت به ساعت های قبلی برخوردار بودند. از قدیمی ترین نوع آن ها می توان به ساعت موجود در کلیسای سالزبری انگلستان اشاره کرد.

در اواخر قرن چهاردهم این نوع ساعت ها جای خود را به ساعت های شاهینی دادند و سپس حدود قرن پانزدهم بود که از فنر برای تأمین نیروی محرکه ساعت ها استفاده شد و بدین ترتیب ساعت های فنری جای ساعت های قبلی را گرفتند. تا به امروز نیز با وجود ساخت ساعت های الکترونیکى،  پاندولی و ساعت های جیبی–رقاصکی کماکان از این نوع ساعت ها هم استفاده می شود.

اما در بین تمام ساعت های ساخته شده، دقیق ترین و مدرن ترین آنها، ساعت اتمی است. این نوع ساعت که اول بار در سال ۱۹۴۸ میلادی  ساخته شد بر اساس ارتعاشات اتم های گاز آمونیاک یا فلز سزیم کار می کند و توانایی اندازه گیری زمان های بسیار کوتاه را با دقت بسیار بالا دارند.

 "تماشاگه زمان" تنها موزه تخصصی زمان سنجی در ایران است که در سال ۱۳۷۸ راه اندازی شد. بنای این موزه که پیشینه آن به دوره محمدشاه و ناصرالدین شاه بر می گردد به دلیل وجود گچ بری ها، کاشی کاری ها و گره چینی ها جزء برجسته ترین بنا های تهران است.

این موزه با فراهم آوردن زمینه ای مناسب، به موضوعاتی چون مفهوم زمان، دیدگاه اقوام و ملل مختلف و نگرش آن ها نسبت به زمان و چگونگی تکامل ابزارهای زمان سنجی و صنعت ساعت و ساعت سازی پرداخته است.

این مجموعه تلفیقی از هنر و صنعت است که چشم هر بیننده ای را خیره می کند.

از مسئولین موزه " تماشاگه زمان" که ما را در تهیه این گزارش یاری کردند، سپاسگزاریم.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

بهمن رضایی

مجموعه عکس
 

چندی پیش مطلبی در سایت شما منتشر شد دربارۀ هجوم شهر به روستا که مرا به یاد زادگاه خودم انداخت. نامق، روستایی در نزدیکی نیشابور، که درست همان حال و هوای هجوم شهر به روستا را پیدا کرده است.

در صد کیلومتری جنوب نیشابور از "ریوش" که تازگی ها مشهور شده است، جاده اسفالته ای به طرف شرق منشعب می شود که پس از طی ۳۰ کیلومتر از میان بادامستان های وسیع به نامق می رسد.

نامق روستایی قدیمی است که اگر بخواهم از قدمتش بگویم باید از سنگ قبرهایی یاد کنم که تاریخ اوایل ظهور اسلام را بر خود دارد.

مدفن شیخ ابوالحسن نامقی، پدر شیخ احمد جام، ملقب به ژنده پیل نیز در فاصلۀ چند صد متری روستا و در کنار دشت نامق قرار دارد. یادم رفت بگویم که نامق بر بلندی چند تپه و مشرف بر دشتی وسیع و سبز بنا شده است. خود شیخ احمد نیز متولد نامق است و تا سن ۱۹ سالگی در نامق می زیسته و در بیست سالگی به تربت جام مهاجرت کرده، بنابراین او رامی توان اولین مهاجر مشهور نامق نامید.

نامق هم مانند بسیاری روستاهای ایران در گذشته برق و تلفن و جادۀ ماشین رو نداشت. آب لوله کشی هم نداشت و آب خوردن را زنان ده از مظهر قنات که یک کیلومتر با روستا فاصله داشت با کوزه و سبو، بر روی دوش به خانه می آوردند.

اما روستا خود کفا بود. بجز قند و چای که از نان شب برای روستائی واجب تر است و نفت که فقط برای روشنایی به کار می رفت و از شهر می آوردند، سایر مایحتاج زندگی را خودشان تأمین می کردند.

هر خانواده ای چند تا گوسفند داشت که از شیرش لبنیات و روغن مورد نیازش را تأمین می کرد، از پشمش فرش و لباس و از گوشتش غذای سالانه را. هر کسی چند قطعه زمین داشت که با کاشت آن هم گندم و نان سالانه اش را فراهم می کرد و هم میوه و سبزی و علوفه دامش را. سوخت زمستانش را با هیزمی که از باغ و صحرا می آورد، و تخم مرغ مورد نیازش را از چند تا مرغ که در خانه داشت تآمین می کرد.

مهاجرت از روستا به شهر دو سه سالی بعد از ایجاد مدرسۀ دولتی به سال ۱۳۲۴ و ۲۵ آغاز شد. جوانان روستا با کوره سوادی که پیدا می کردند به شهر می آمدند و در ارتش و ژاندارمری و ادارات دیگر استخدام می شدند و پس از آن جز برای دیدار بستگانشان به روستا باز نمی گشتند.

ابتدا تنها مدرسۀ دولتی پسرانه داشتیم که تا چهارم ابتدایی بیشتر نداشت. چند سال بعد مدرسه دخترانه هم ایجاد شد و تا کلاس نهم هم امکان تحصیل فراهم گردید. نمی خواهم القا کنم که ایجاد مدرسه و امکان تحصیل سبب مهاجرت جوانان روستا به شهر شد. شاید اگر هماهنگ با پیشرفت سواد و دانش مردم وسیلۀ اشتغال در ده فراهم می شد مهاجرت به گستردگی پدید نمی آمد.

اما مهاجرت گسترده روستا را از شکل اولیه اش خارج کرد. هفتاد سال قبل نامق در قالب چهار صد خانوار دو هزار نفر جمعیت داشت و اکنون که رسما ۵۰۰ خانوار ساکن هستند، هزار و چند نفر بیشتر جمعیت ندارد.

این امر نشان می دهد که تقریبا همۀ جوان ها از نامق رفته اند و در هر خانه پیر مرد و پیر زنی بیشتر باقی نمانده است و خیلی از خانه ها بکلی خالی است. اما صاحبان خانه که در شهر سکونت دارند، فصل تابستان و ایام تعطیل برای چند روزی به ده می آیند تا خاطرات کودکی را در خود زنده کنند.

مدرسۀ نامق که زمانی سیصد، چهارصد شاگرد داشت، امروز در یک کلاس ابتدایی خلاصه شده و در شرف تعطیل است. منظورم این است که شاگردان کلاس های مختلف فقط در یک کلاس می نشینند. یا به اندازۀ یک کلاس بیشتر شاگرد ندارد.

دشت وسیعی که روستا بر آن مشرف است و قسمت اعظم گندم مصرفی مردم در آن تولید می شد، تبدیل به چنارستانی شده که نیاز به شخم زدن و وجین کردن و کاشت ندارد. چوب حاصل از چنارها را در شهر خوب می خرند تا از آن جعبه میوه بسازند و برای اهالی روستا از شهر میوه بیاورند.

دیگر سحرگاهان در نامق بانگ خروس شنیده نمی شود تا مردم برای ادای فریضۀ نماز برخیزند. به جای آن بلند گوی مسجد با بانگ الله اکبر مردم را بیدار می کند. در نامق دیگر مرغی هم وجود ندارد تا تخمی بگذارد. در عوض با یک تلفن هر قدر تخم مرغ نیاز داشته باشید در اسرع وقت از ریوش و کاشمر برایتان می فرستند.

اگر در گذشته تعداد گاوهای ده چندان بود که مردم گاوچرانی در استخدام داشتند تا گله گاوهایشان را به صحرا ببرد، امروز بیش از پنج گاو در روستا پیدا نمی شود. نه به گاوچران نیازی هست نه به لانۀ مرغ. روستا از روستا بودن خود تهی شده است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید  

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

شهاب میرزایی

خانه گرجی ها، در انتهای پیج در پیچ کوچه های کاهگلی یزد. یکی از معدود خانه های تاریخی یزد است که هنوز کسی  آنجا زندگی می کند، هنوز هتل و کافی شاپ نشده و ویران هم نشده  است.

شکوه سال های قبل را ندارد و دیگر خبری از  آدم هایی که در شاه نشین ها و دالان ها و اتاق های پنج دری اش در رفت و آمد بودند نیست، اما پیرزنی که عروس خاندان گرجی ها بوده هنوز  آنجا زندگی می کند؛ حواسش هست که پشت همه این آئینه کاری ها و نقش و نگارها تاریخ و هنر یک دوران سپری شده نهفته است.

تختش را گذاشته گوشه شاه نشینی که روزی فقط برای روضه امام حسین و مهمانی های مخصوص درش باز می شد و  می گوید: "اگر خودم اینجا نباشم، خانه ویران می شود. چند وقت پیش که مستأجری اینجا زندگی می کرد میخ کوبیده بود وسط نقاشی های طلاکوب دیوار و سقف تمام آئینه شاه نشین به خاطر دیر پارو کردن بام پایین آمده بود. بعد از آن بود که گفتم تا زنده ام دیگر  اینجا را ترک نمی کنم."

گرجی های یزد بعد از تحولاتی که در منطقه قفقاز رخ داد به این شهر آمدند و در آنجا ریشه کردند. خانه گرجی ها که بر سبک و سیاق دیگر  خانه های تاریخی یزد ساخته شده، به گفته صاحبان آن نزدیک به ۲۰۰ سال عمر دارد.

سال ها پیش خانه بین وراث قسمت شد و  حالا از آن خانه بزرگ با بادگیرهای کاهگلی فقط بخش شاه نشین سالم مانده است که محلی برای مهمانی ها و ملاقات های رسمی بوده است.

اندرونی و حیاط های دیگر سهم کسانی شد که سال هاست از این محله کوچ کرده اند و به آپارتمان هایی مدرن که از سنگ و آهن ساخته شده رفته اند و سهم آنها از خانه گرجی ها تبدیل به مخروبه ای متروک شده است.

بخش اصلی خانه گرجی ها اما همچنان پابرجا است و نمونه ای کامل از خانه های یزدی است. در یزد، تمام خانه ها از کاهگل و خشت خام ساخته شده اند، با دیوارهایی بسیار بلند که حفاظی در برابر تابش مستقیم خورشید در تابستان هستند و هشتی، کریاس، دالان و دیوارهای بلندی که خانه و ساکنینش را از چشم نامحرمان محافظت می کند.

تالار هم یکی از بخش های اصلی خانه های یزدی است. اتاقی بزرگ  که یک سوی آن باز و کاملا رو به فضای بیرونی است و جایی برای چای خوردن عصرها. درست روبروی تالار آن طرف حیاط اتاق ها هستند. اتاق های سه دری، پنج دری و  هفت دری، شکم دریده و کریاس که هر کدام نشان یک چیز خاص و بر طرف کننده نیازی از نیازهای اعضای خانه بوده است. 

کلاه فرنگی، هم بخشی دیگر از خانه های یزد است و اغلب جایی برای صرف ناهار، عصرانه و یا خواب سبک بعد از ظهرهای تابستانی. نوعی خاص از بادگير هم هست که درست در وسط سقف منزل ساخته می شود و باد را از شش جهت به درون خانه هدایت می کند.

اغلب خانه های یزدی، زیرمین های بزرگی دارند. زیرزمین هایی که تابستان ها بخشی از محل زندگی بوده و باقی ایام سال محل نگهداری مواد خوراکی و انبار. طراحی این زیرزمین ها به گونه ای است که از طریق ارتباط با بادگیر، حیاط ، جوی و گودال باغچه در تابستان های گرم یزد، محیطی آرام را برای استراحت فراهم می کند.

بیشتر این خانه ها در کوچه های پیچ در پیچ یزد هستند. کوچه هایی کاهگلی با ساختار منسجمی از کوچه های باریک و دیوارهای بلند که عابران و رهگذران را از تابش مستقیم نور خورشید در فصل تابستان، و وزش بادهای سرد در زمستان، در امان نگاه می دارد. 

با همه اینها خانه ها و کوچه های قدیمی یزد که قابليت زيادى برای جذب گردشگر و شناساندن فرهنگ و معماری ایران دارند به خاطر بی توجهی صاحبانشان در معرض خطراند.

خانه هایی که در زمره خانه های بزرگ و اشرافی  طبقه بندی نمی شوند درحال خراب شدن اند و ساخت و سازهای خارج از اصول نیز تهدیدی برای این خانه ها بشمار می رود. این تهدیدها آنقدر جدی اند كه چندی پیش یکی از اعضای شورای شهر یزد، در مصاحبه ای تلویزیونی اعلام کرد بهتر است تنها آثار شاخص و مشهور یزد حفظ شود و بافت سنتی و محلات قدیمی به طور کلى تخریب و با معماری مدرن جایگزین شود. 

در این میان اما عذرا خانم  قدر خانه ۲۰۰ ساله گرجى ها را می داند و می گوید تا وقتی زنده باشد مراقب دانه دانه آجرهای این خانه خواهد بود.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.