مقالات و گزارش هایی درباره ایران
۰۹ جولای ۲۰۰۷ - ۱۸ تیر ۱۳۸۶
شهاب ميرزايی
درحالی که بسياری از ايرانی ها برای رفتن به ينگه دنيا تلاش میکنند شايد باور نکردنی باشد که زن آمريکايی هفتاد و پنج ساله ای در روستای قره تپه شيخ کلاله درترکمن صحرا، به تنهايی يا به قول خودش با اسب ها و سگ هايش زندگی کند.
خانم لوئيز فيروز، کاشف اسبچه خزراست. اسب بومی ايران که نيای بسياری از اسب های کنونی جهان است. نقش اين اسب از جمله نگاره های پلکان آپاداناى تخت جمشيد است که در آن هدايای امرای ايالت ها – ساتراپ های - مختلف ايرانی که برای داريوش هخامنشی آورده شده، نشان داده شده است.
لوئيز فيروز زاده ويرجينياست. پدر وکيلش در دوران جنگ جهانی دوم، مدتی در ايران بوده. او که دانشجوی ادبيات اروپايی ولاديمير ناباکوف بوده، با يک ايرانی ازدواج کرده و به ايران آمده است.
او پس از پنجاه سال زندگی در ايران، خود را ايرانی میداند وعلاقه اش به ايران در حدی است که وصيت کرده در روستای قره تپه شيخ در ترکمن صحرا خاکش کنند.
علی گلشن در کتاب اسب ترکمن درباره لوئيز فيروز میگويد:
"يکی از افرادی که تحقيقات بسياری را درباره اسب در ايران به انجام رسانده است، لوئيز فيروز است. او در سال ۱۳۳۶ با يکی از شاهزادگان قاجاری ايران به نام نرسی فيروز که از نوادگان فرمانفرما بود، ازدواج و به همراه او به ايران سفر کرد. او با کمک همسر خود و با توجه به علاقه ای که به اسب و سواری داشت مرکزی را به نام نوروز آباد در تهران، جهت سواری فرزندانش تاسيس کرد."
لوئيز همواره به دنبال اسبی کوچک اندام بود که برای سواری کودکان مناسب باشد. سرانجام، جست و جو و کنجکاوی او در اين باره منجر به کشف مجدد نژادی شد که قدمتی هزاران ساله داشت. او با پشتکار فراوان توانست اسبی را به دنيا معرفی کند که دارای ارزش فراوانی بود. او اين اسب منحصر به فرد را که به مينياتور اسب عرب شباهت دارد، اسبچه خزر ناميد.
علاقه بسيار او به اسب های ايرانی، زمينه تحقيقات وسيع او درباره اسب های مناطق مختلف ايران شد. لوئيز فیروز برای انجام مطالعات خود بر روی اين اسب ها مزرعه ای را در يکی از مناطق ترکمن نشين ايران، واقع در روستای قره تپه شيخ از توابع شهرستان کلاله خريداری و مطالعات خود را بر روی اين اسب ها آغاز کرد. زندگی با ترکمانان و مطالعه دقيق او بر روی اسب ها نکات بسياری به او آموخت.
او برای تکميل تحقيقات خود و با همکاری مراکز و متخصصانی از جمله باستان شناس مجاری دکتر ساندر بوکينی و دکتر گاس کتران از دانشگاه کنتاکی، مطالعات باستان شناسی و ژنتيک بر روی اسب ها انجام داد.
بدون شک موفقيت و پيشرفت هايی که در ارتباط با اسب در ايران ديده میشود تا حد زيادی مرهون تلاش و زحمات اين فرد دلسوز است. در حال حاضر لوئيز فيروز يکی از موفق ترين و بزرگترين پرورش دهندگان اسب در ايران است و در راه حفظ نسل و به نژادی اسب های ايرانی، فعاليت زيادی دارد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۵ جولای ۲۰۰۷ - ۱۴ تیر ۱۳۸۶
محمد پویا
تاریخچه تئاتر به معناى مدرن آن در افغانستان مانند بسیارى از مظاهر دیگر مدرنیته به دوران حکومت امان الله خان بر مى گردد. محمود طرزى که پدر روزنامه نگاری معاصر افعانستان و از شخصیت های فرهنگی نام آور افعانستان بود و نیز سمت وزارت امور خارجه امان الله خان را بر عهده داشت از پایه گزاران تئاتر امروزى افغانستان است.
البته هنر نمایش در افغانستان قدیم، به پیش از میلاد مسیح باز مى گردد. خصوصا زمانى که اسکندر این مناطق را فتح کرد و بعد جانشینان او سال ها به ترویج فرهنگ یونانى در این فلات بزرگ پرداختند.
قدیمى تر از آن هم کتیبه هاى زیادى در بامیان و دیواره هاى درونى طاق هائى که مجسمه هاى بودا را در بر مى گرفت نشان از قدمت چند هزار ساله تئاتر در این خطه تاریخى داشت.
در تاریخ معاصر افغانستان تحولات پى در پى و البته سریعى که یکى پس از دیگرى زندگى عادى مردم را دچار دگرگونى کرد، مجال رشد و بالندگى براى تئاتر نوپاى افغانستان باقى نگذاشت. همچنان که بسیارى از دیگر مظاهر مدرنیته نیز در این کشور در سطحى ابتدائى باقى ماند.
به همین دلیل هم افغانستان هیچگاه نتوانست حضورى جدى ولو در سطح منطقه در عرصه هنرهاى نمایشى داشته باشد.
البته روح هنر و علاقه به آنچه در افغانستان از آن با عنوان 'هنر تمثیل' یاد مى شود در میان جوانان وجود داشته است.
از سال ١٣٠٣ که نمایشنامه 'مادر وطن' بر روى صحنه رفت و نقش زن در این نمایش را یک بازیگر مرد بر عهده گرفت، تا همین سال ها که تلاش هائى براى جدى گرفتن تئاتر آغاز شده، مایه اصلى کار همین علاقه جوانان بوده است.
این علاقه به خصوص در میان جوانان مهاجر افغان ساکن ایران با وجود مشکلات متعدد به وضوح دیده مى شود. هرچند تا به حال کسى آنها را زیاد جدى نگرفته است و در حقیقت آنها بیشتر براى خودشان بازى کرده اند و پیش رفته اند.
صحبتى داشتم با نور محمد علیزاده که جوانى است سى ساله، زاده ولایت ارزگان در افغانستان. او در خردسالى به ایران مهاجرت کرده و اکنون در یکى از گروه هاى تئاتر مهاجران به هنرنمائى مى پردازد.
بازیگرى براى او سرگرمى اى در حاشیه تلاشش براى گذران زندگى نه چندان آسانِ مهاجرت است. او استاد گچ کارى هم هست و در کنار فعالیت هاى تئاترى گیتار مى زند و آواز هم مى خواند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۴ جولای ۲۰۰۷ - ۱۳ تیر ۱۳۸۶
شهاب ميرزائى
نمايشگاه عکس هفت زن، هفت نگاه، از روز نهم تير در کافه گالری موسسه ماه مهر در تهران برپاست. در اين نمايشگاه هفت عکاس زن ايرانی، از زوايای مختلف و با تکنيک های گوناگون زن ايرانى را به تصوير کشيده اند.
در کوچه ای که سايه های بلندش از حضور چنارهای خيابان ولی عصر میگويند، عصر يک روز گرم تابستانی، تماشاگران و دوستان عکاسان برای گشايش نمايشگاه آمده اند.
سمت چپ در ورودی موسسه، در محوطه ای کوچک وجذاب و دنج عکس ها بر ديوارها نقش بسته اند. پوستربزرگی ازهفت زن عکاس در انتهای سالن خودنمايی می کند.
ميهمانان مانند اکثر نمايشگاه های ايران، فاميل ها، دوستان و همکاران حرفه ای هنرمندان هستند.
يلدا معيری با روسری قرمز وعينک درشتش جلوی درايستاده است و از کوله ای که هميشه بر پشت دارد و دوربين اش خبری نيست. کناراو نيوشا توکليان و باقی عکاس ها در حال رفت و آمد و پذيرايی و معرفی هستند.
تعداد عکس های هرعکاس کم است و سوژه ها متفاوت. واين کار را برای ذهن مخاطب سخت میکند. در ابتدای نمايشگاه ،عکس های مرضيه خورسندقرار دارد.
عکس هايی سياه و سفيد که با بازی رنگ و نور بر روی دست و صورت ها آغاز میشود و به نگاه خيره زنی تنها از پشت تيله ها و شيشه ها ختم.
بعد عکس های منصوره معتمدی که زن ايرانی را در فضای سنتی نشان می دهد. اززنی که کناری قناری های محبوسش می خندد تا آن که با چادر سياهش به سوی سياهی می رود.
عکس های بعدی عکس های نيوشا توکليان است. عکس ها حکايت سفرهای زيارتی است که در آن زنان بسيجی ها برای بازديد از مناطق عملياتی به جنوب و غرب میروند.
زنی با چشمانی گريان به عکس شهدا نگاه میکند و بعد هم بادی که چادر مشکی آن ها و پرچم های شايد پدرانشان را مواج کرده است.
عکس های مينا مومنی بيننده را از فضای تلخ و تاريک سنت و جنگ و تنهايی به فضاى رنگی ايلات و عشاير مى برد.
مردمانی که در عين سخت کوشی همچنان به روش هزاران ساله خود زندگی میکنند و لباس های رنگی خود را در هجوم سياه و خاکستری دوران، حفظ کرده اند.
عکس های راحله زمردی نيا ازمنظرى ديگربه زن ايرانی نگاه کرده است. در اين عکس ها زن غايب است. اما نگاهش و حضورش حس می شود. آن سان که دوست دارد باشد و بپوشد و نمی تواند. جايش را پوسترها و مانکن ها پر کرده اند.
عکس های يلدا معيری ازرنگ و پوشش نسل جوان وتفاوت نگاه و ديد آن ها به آن چه در اطرافشان میگذرد، میگويد.
گرچه میتوان گفت عکس های ديگری هم بوده اند که جايشان دراين نمايشگاه خالی است و محدوديت های فعلی درثبت و نگاه عکاس و تماشاچی، اجازه حضورآن ها را نداده است.
در گزارش مصورى که در بالاى اين صفحه مى بينيد تصاويرى از اين نمايشگاه با حرف هاى بعضى از عکاس ها و بازديد کنندگان همگذارى شده است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۳ جولای ۲۰۰۷ - ۱۲ تیر ۱۳۸۶
محمد پويا
سابقه ایجاد "مدرسه های خودگردان مهاجرین افغان" در ایران به همان سال هایی بر می گردد که جنگ در افغانستان میلیون ها افغان را به کشورهای همسایه خصوصا ایران راند. در واقع این مدرسه ها تقلیدی از "کلاس های نهضت سواد آموزی" در ایران بود و به ابتکار خود افغان ها برای آن دسته از کودکان و یا جوانانی دایر می شد، که به هر دلیلی نمی توانستند به مدرسه های دولتی بروند.
تا سال ها شمار این نوع مدرسه ها بسیار اندک و انگشت شمار بود ولی در زمان روی کار آمدن حکومت طالبان در افغانستان، شمار این مدرسه ها در برخی از شهرها مثل مشهد، ورامین، قم، ساوه، اصفهان و ... به ده ها مدرسه رسید. گاهی تعداد شاگردان بعضی از این مدرسه ها به چندین هزار تن می رسید و گاهی نیز مدرسه بیشتر از دو سه کلاس درس نداشت.
دلیل این افزایش ناگهانی، موج دوم مهاجرت افغان ها به ایران بود، در حالی که مقامات ایرانی، این آوارگان را به عنوان پناهنده و یا مهاجر نمی پذیرفتند و حضور آنها در ایران غیر قانونی بود.
از سالهای ٧٣-١٣٧٢، تا سالهای ٨٣-١٣٨٢ (حدود یک دهه) تنها راه ادامه تحصیل نسل جوان نزدیک به یک میلیون مهاجر (غیر قانونی) افغان در ایران همین مدرسه های خود گردان بود. بودجه این مدرسه ها با شهریه های اندک دانش آموزان در مناطق فقیر نشین و حاشیه ای شهر تامین می شد که تاکنون هم شمار اندک باقی مانده این مدرسه ها به همین شکل به فعالیت ادامه می دهند.
کادر علمی این مدرسه ها را نیز دیپلمه ها و لیسانسه هایی تشکیل می دهند که در ایران درس خواندند و بعد در اغلب موارد به صورت داوطلبانه و بدون هیچ نوع امتیاز مالی حاضر شدند تا به کودکان و جوانان بازمانده از تحصیل کمک کنند.
از نظر امکانات هم بیشتر این مدرسه ها متشکل از چند اتاق با چند تخته سیاه بود که در هرکدام شماری از دختران و پسران با سنین متفاوت منتظر معلم بودند.
مقاطع تحصیلی هم از اول ابتدایی تا سه سال راهنمایی را شامل می شد که البته در بعضی مدرسه ها تمام سال های دبیرستان و حتی دراین اواخر پیش دانشگاهی نیز تدریس می شد. با این توصیف بودند شمار زیادی از جوانان مهاجر افغان که از مقطع ابتدایی تا پایان دبیرستان را در این مدرسه ها گذراندند و خود را به آستانه دانشگاه ها رساندند.
در طول این سال ها (دهه هفتاد شمسی) مقامات ایرانی یا به این مدرسه ها مجوز فعالیت دادند (البته مجوز شفاهی) و یا این که اقدامی برای متوقف کردن فعالیت این مدرسه ها نکردند. در حقیقت نگاه مقامات محلی به این مدرسه ها "نیمه قانونی" بود، زیرا از طرفی فعالیت آنها را مفید ارزیابی می کرد و از طرفی دیگر همین فعالیت مفید آنها عمدتا در خدمت مهاجرینی بود که از مدرک اقامتی معتبر بهره مند نبودند.
ولی از چهار سال پیش که طرح بازگشت افغان ها و در مواردی طرح اخراج آنها شروع شد، فعالیت این مدرسه ها نیز غیر قانونی اعلام شد. دولت ایران خروج دست کم یک میلیون افغان طی دو سال را از طرح های عمده وزارت کشور اعلام کرد و صدها کاروان بازگشت افغان ها به کشورشان به راه افتاد.
اگرچه اعلام شد که دولت توانسته است این طرح را عملی کند ولی اکنون آمارها نشان می دهد که بازهم حدود یک میلون افغان به صورت غیر قانونی در ایران زندگی می کنند و در حقیقت به شکل قابل توجهی از شمار آنان کاسته نشده است. فقط از جمعیت مهاجرین قانونی کاسته شده و بر جمعیت مهاجرین غیر قانونی افزوده شده است.
در طول سال های اخیر مدرسه های خود گردان هم علیرغم مقاومت برخی از فرهنگیان یکی پس از دیگری تعطیل شدند و فقط شمار اندکی از آنها در پوشش برخی از معدود موسسات فرهنگی و یا به صورت غير علنى باقی ماندند.
مدرسه هایی که اکنون بیش از پيش به محله های حاشیه ای شهر رانده شده است و شاگردان و معلمان باید هر لحظه منتظر سر رسیدن ماموران اداره امور اتباع و مهاجرین خارجی باشند که حکم بستن مدرسه را صادر کنند.
محمد پويا برای تهيه گزارش بالا از يكى از اين "مدارس خودگردان" در مشهد بازديد کرده است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۸ ژوئن ۲۰۰۷ - ۷ تیر ۱۳۸۶
علی عطار
دیدار با یک زن پارچه باف
پژوهشگران عمر سنت ریسندگی و بافندگی در ایران را بین ٥٠٠٠ تا ٧٠٠٠ سال تعیین کرده اند. اگر چه وسایل اولیه تولید پارچه در ایران در طول تاریخ متحول و پیچیده شده است، شیوه پارچه بافی سنتی با دستگاه های اولیه حتی پس از مکانیزه شدن این صنعت در اروپای سده ١٨، تا نیمه اول قرن بیستم در ایران ادامه یافت.
پس از تولید صنعتی پارچه و ایجاد کارخانه های نساجی ، پارچه بافان سنتی کشور کم کم از صحنه تولید خارج شدند و دستگاه های آنها قابلیت رقابت در بازار را از دست داد.
تولید خانگی پارچه های دست باف از دیرباز از هنرهای ویژه مردم یزد بوده است که از بین آنها ترمه بافی و زری دوزی همچنان زبانزد است.
گفته می شود که صدای دستگاه های پارچه بافی سنتی تا گذشته ای نه چندان دور از بیشتر خانه های یزد به گوش می رسیده و مردم این شهر کویری پارچه بافی را نسل به نسل به جوانان و بویژه دختران خود می آموخته اند.
زرتشتی های ایران نیز که از صدها سال پیش در یزد سکنی گزیده اند در این کار هنری-صنعتی شرکت فعال داشته اند. آنها تولید خانگی پوشاک رنگین و متفاوت خود را در طول تاریخ پر فراز و نشیب خود حفظ کرده اند.
با پیشرفت صنعت پارچه بافی و سرعت زیاد تولید، بافندگان یزدی که در گذشته پوشاک مورد نیاز مردم را تهیه می کرده اند، توان رقابت را از دست دادند. به همین دلیل است که بافندگان پارچه های دست باف که امروزه تنها مقدار کمی پارچه برای ارائه به بازار صنایع دستی و گردشگران تولید می کنند، به درآمدی نا چیز برای کاری پر زحمت بسنده می کنند.
گزارش حاضر حاصل دیدار از "کارگاه سنتی پارچه بافی" یک زن زرتشتی در کوچه های قدیمی شهریزد است که به توصیف شیوه تولید، زندگی و فلسفه کاری اش می پردازد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۸ ژوئن ۲۰۰۷ - ۲۸ خرداد ۱۳۸۶
مهم ترين گرد همايی سالانه زرتشتيان
هر سال از تاريخ ۲۴ تا ۲۸ خرداد ماه برابر با روز "اشتاد" تا روز "انارام" بر اساس تقويم ايران باستان ، بسياری از زرتشتيان در يکی از مهم ترین زيارتگاه های خود به نام "پير سبز" يا " چَک چَک" که در ۶۸ کيلومتری غرب يزد و در نزديکی شريف آباد اردکان، در دل کويرخشک واقع شده، حضور می يابند و به زيارت، نيايش و همچنين ديدار با هم کيشان خود می پردازند.
زيارت همگانی "پيرسبز" در اين روزها از بزرگترين گرد همايی های دينی زرتشتيان است و بسياری از پيروان اين تنها آيين بازمانده از ايران باستان برای هم بهره گی و همازوری، از سراسر جهان به ايران سفر می کنند و به اين زيارتگاه می روند. گفته می شود که در مراسم امسال "پيرسبز" ۱۵۰۰۰ نفر شرکت کرده اند.
از آنجايی که ۲۴ خرداد، اولين روز زيارت "پير سبز"، با روز نيايش در زيارتگاه ديگری که در شرق يزد و در نزديکی محله مريم آباد قرار دارد و به نام "ستی پير" شناخته می شود همزمان است، در صبح اولين روز از مراسم "پير سبز"، زرتشتيان در آغاز در"ستی پير" گرد هم می آيند و بعد از شرکت در مراسم ويژه دينی در آنجا، که با حضور موبدان انجام می شود، بطور دسته جمعی راهی پير سبز می شوند.
نيايشگاه "پير سبز" که در گويش زرتشتی (دری) به آن چَکچَکو گفته می شود، در بالای کوهی به همين نام قرار دارد و به صورت يک فرورفتگی در سنگ کوه تراشيده شده است.
از يکی از ديوارهای اتاق زيارتگاه که زرتشتی ها به آن "پيرانگاه" می گويند، آب قطره قطره جاری است. به همين دليل اين زيارتگاه چک چک يا چکچکو نيز ناميده می شود. بر اثر جاری شدن آب و نوری که از منفذی می تابد، بر ديواره های سنگی نيا يشگاه، گياهانی چون پرسياوشان، مورد و انجيرکوهی روييده شده و فضای خاصی را بوجود آورده است.
زرتشتيان ايران بسياری از زيارتگاه ها و اماکن متبرکه خود را "پير" می نامند. با اين که در سراسر ايران تعداد زيادی "پير" وجود دارد، اما شش زيارتگاه که همه در استان يزد و در دل کوير قرار دارند، در باور زرتشتيان از اهميت ويژه ای برخوردارند.
آنها معتقدند که اين زيارتگاه ها همه محل نا پديد شدن شاهزادگان ساسانی هستند که در هنگام شکست ايرانيان از اعراب به نقاط مرکزی کشور گريختند و از خدا خواستند تا آنها را در آنجا غايب کند تا به دست دشمن نيفتند. به اين دليل است که اين نقاط، مقدس شده محسوب می شوند.
بجز "ستی پير" و "پير سبز"، چهار زيارتگاه ديگر زرتشتيان، "پير هريشت" در ۹۰ کيلومتری غرب يزد، "پير نارکی" در ۵۸ کيلومتری غرب يزد، "پير نارستانه" در ٣١ کيلومتری شرق يزد و "پير پارس بانو" در جنوب شهر عقدا قرار دارند. شاهزادگان غايب شده همه به جز اردشير، پسر يزدگرد، که به پير نارستانه تعلق دارد زن هستند و نام های نيک بانو، پارس بانو، شهبانو، نازبانو، حيات بانو، مهربانو دارند که در روايت های مختلف متفاوتند.
بر اساس همين باورها در زيارتگاه "ستی پير" کتايون مادر اين شاهزادگان و همسر يزدگرد ساسانی نا پديد شده است. در بين نا پديد شدگان نام مرواريد (گوهربانو) نيز برده می شود. مرواريد کنيز "بانوی پير سبز" بوده و پس از جدا شدن از او در کوه تجمک ناپديد شده است.
با وجود تمام اين باورهای افسانه گونه ، برخی پژوهشگران معتقدند که کوه "چک چک" در گذشته معبد آناهيتا (الهه آب) بوده است. آنها استدلال می کنند که مشخصه ويژه معابد آناهيتا ، جای گرفتن بر بلندی و وجود آب است.
گزارش حاضر بر اساس ديداری از زيارتگاه "پير سبز" و در گفتگو با زرتشتيان جنبه های گوناگون اين مهم ترين زيارتگاه و گرد هم آيی زرتشتيان را به تصوير می کشد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۲ ژوئن ۲۰۰۷ - ۱ تیر ۱۳۸۶
اميد آرام
یک روز زمستانی دم دم های غروب، بعد از ساعت ها کار خسته کننده با دوستم از محل کار آمدیم بیرون. باران تازه بند آمده بود و هوا سرد بود. سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. هر دو ساکت بودیم.
بعد از گذر از چند خیابان، دوستم گفت که با یک آب میوه چطوری؟ سری تکان دادم و او بی معطلی سر ماشین را کج کرد و افتادیم توی بزرگراه رسالت. نرسیده به پل سیدخندان از بزرگراه خارج شدیم و افتادیم توی یک خیابان تنگ و باریک. ترافیک بود و صفی طولانی از ماشین ها که پشت هم ایستاده بودند و بوق می زدند.
چشمم به ماشین های جلویی بود و دائم توی صندلی جابه جا می شدم. دوستم که ظاهرا از توی آینه مواظبم بود، پرسید: خسته ای؟ گفتم: نه، اما مگر این آب میوه فروشی چه ویژگی دارد؟ گفت: اگر حوصله نداری برمی گردیم ولی باید ازجلوی آب میوه فروشی دور بزنیم و برگردیم و راه دیگرى وجود ندارد. فهمیدم که اعتراض بی فایده است.
توی یک کوچه پارک کردیم و چند متری برگشتیم. یک مغازه با لامپ های رنگارنگ چراغانی شده بود و جلوی آن پر بود از دختر و پسرهایی که توی سر و کول هم می زدند. صدای خنده آنها فضا را پر کرده بود. همه یا مشغول خوردن آب میوه و بستنی بودند یا توی صف ایستاده بودند که سفارش بدهند. صف سفارش طولانی بود.
دوستم رفت توی صف و من هم راه افتادم و رفتم اول صف؛ جایی که سفارش می گرفتند. چهار نفری توی یک مغازه فسقلی مشغول کار بودند. کلی میوه روی یخچال بزرگ مغازه چیده شده بود. از پرتغال و لیمو و موز گرفته تا انار و طالبی. تعجب کردم که وسط زمستان این همه میوه تابستانی از کجا آمده اما وقتی دقت کردم فهمیدم که طالبی و یکى دو میوه دیگر پلاستیکی است.
انگار همه با صاحب مغازه و کارگرها آشنا بودند. اکثر مشتری و کارگرهای آب میوه فروشی سربه سر همدیگر می گذاشتند. من گوشه ای ایستاده بودم و بزم بستنی خوری جوانان را جلوی مغازه تماشا می کردم.
نوبت دوستم که رسید پرسید چی می خوری؟ گفتم: هر چی غیر از سنگ. گفت: با معجون چطوری؟ قبل از این که چیزی بگویم دوستم گفت آقا دوتا معجون.
چند دقیقه بعد یک لیوان بزرگ دستم داد که توی آن همه چیز بود؛ بستنی، موز، مغز پسته و گردو، شکلات و چندتا چیز مشکوک دیگر که در آن ملغمه عجیب و غریب قابل تشخیص نبود.
معجون به دست به سمت ماشین برگشتیم و مشغول خوردن شدیم. وقتی مراسم خوردن تمام شد من مثل آدم هایی که گلوله خورده باشند، نمی توانستم از جایم تکان بخورم.
در مسیر برگشت به خانه، ترافیک آزاردهنده ای توی خیابان بود خیال مرا برد به جاهای جالبی که با دوست جوانم در این سال ها رفته بودم. جاهایی که پاتوق جوانان است و غذاها و نوشیدنی های خوشمزه و ارزان درست می کنند. پاتوق خیلی از جوانان تهرانی جاهایی است شبیه همین مغازه آب میوه فروشی که "معجون" مرد افکن درست می کند.
جاهائى که هیچ کدام فضائى برای نشستن ندارند و مشتریان باید خوردنى هايشان را کنار خیابان یا توی ماشین بخورند و هرچند محیط آنها چندان شیک و تمیز به نظر نمی رسد اما خوراکى هايشان مثل معجون نزدیک سید خندان مشتریان زیادی دارد و جای چند وعده غذا را می گیرد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۹ ژوئن ۲۰۰۷ - ۸ تیر ۱۳۸۶
'بم امروز' نمايشگاهى از آثار يازده عکاس عضو انجمن 'بم بمان' است که از بيست و نهم خرداد، سالروز زلزله رودبار و منجيل، در گالرى لاله تهران برپاست.
حسن سربخشيان، عکاس سرشناس و مسئول تدارک و برگزارى اين نمايشگاه، درگفتگوئى با شهاب ميرزائى از انگيزه هاى برپائى نمايشگاه گفته است.
حرف هاى او را به همراه مجموعه اى از عکس هاى ارائه شده در اين نمايشگاه در گزارش مصور پيوست مى بينيد و در پائين، يادداشت سارا امت على، روزنامه نگار مستقل و يکى از پايه گذاران وبلاگ 'بم بمان' را در همين زمينه مى خوانيد:
ما کى هستيم؟
سارا امت على
ما گروهی نه نفره بوديم که يک هفته پس ازسومين سالگرد فاجعه بم، دورهم نشستيم و تصميم گرفتيم کاری انجام دهيم. تلنگر به ما وقتی زده شد که حامد فرمند، برای تهيه يک گزارش به بم رفته بود و با تعدادی عکس برگشت.
فاجعه هنوز در جلوی چشمانمان بود. فکر کرديم ما انبوه کرکسان تماشا، مانند بقيه مردم، بم را فراموش کرده ايم. ايرانى ها زود احساساتشان به جوش می آيد و زود هم همه چيز را فراموش میکنند. همه يا بم را فراموش کرده اند يا فکر میکنند، همه چيز درست شده است و اوضاع روبراه است.
با تعدادی از دوستان خبرنگار و وبلاگ نويس دور هم جمع شديم و وبلاگ 'بم بمان' را راه انداختيم، تا در حد توانمان کاری کنيم. زلزله بم آمده بود. اما ما، نگران تکرار آن در هرجای ديگر اين سرزمين زلزله خيز بوديم.
بايد مردم را مطلع میکرديم، از فاجعه هايی که ممکن است هر لحظه، بيخ گوششان اتفاق بيفتد. مطالبی را در روزنامه ها چاپ کرديم و در حد خودمان اطلاع رسانی کرديم.
در اين ميان، انجمن همراهان بم به کمک ما آمد. آنها هر اتفاقی که می افتاد، به ما خبر مى دادند. پخش مواد ساختمانی در بم متوقف شده بود.
با همين خبرها کار دوباره شروع شد. بعد تصميم گرفتيم نمايشگاه عکس بگذاريم. تعدادی ازعکاسان به کمک مان آمدند و حسن سربخشيان عزيزهمراهمان شد. شرکت توسعه و عمران خرج سفرعکاسان به بم را متقبل شد وعکسباران، هزينه چاپ عکس ها را داد.
بعد ازاين هم، از پا نخواهيم نشست. عکس ها را به خيابان های تهران می بريم تا مردم معمولی که به نمايشگاه نمی آيند، آن ها را جلوی چشمانشان ببينند.
با همکاری سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران در قالب کتاب هايی که درمترو پخش میشود، از فاجعه های گذشته بگوييم تا غبار فراموشی را از ذهن مردم بزداييم وازامکان وقوع فاجعه در تهران و ويرانی ها و کشته های احتمالی آن بگوييم تا هميشه و همه وقت هشيار باشيم.
بعد هم خيال داريم با همکاری فرهنگسرای ملل، بازارچه خيريه ای راه بيندازيم که در آن، زنانِ سرپرست خانواده و کودکان بی سرپرست، صنايع دستی و اجناس توليدی خودشان را به مردم بفروشند.
سایت مرتبط:
وبلاگ 'بم بمان'
در همین زمینه:

به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۷ ژوئن ۲۰۰۷ - ۶ تیر ۱۳۸۶
رضا مرواريد
بهار که به نيمه میرسد، بخشی از دامنهی جنوبی رشته کوه بينالود در نيشابور، پوشيده از برگهای ستبر و درشت گياه خودروی ريواس میشود؛ گياهی با ساقههای ترد و صورتیرنگ و مزهای ترش و دلچسب که به سان پيشقراول نوبرانههای بهاری، راه بازار میگيرد و به گونههای مختلف در کام مردمان مینشيند؛ از ساقههای خام پوستکنده تا خورش آميخته با نعناع و جعفریاش، و از شربت تشنگیزدا تا مربای زيبا و خوشطعمش.
هر چند رويش ريواس را از حدود دوهزار سال پيش، در شمال غربی چين و شمال شرقی تبت دانستهاند، اما در انديشهی ايرانيان باستان، گاه برآمدن آن به زمانی برمیگردد که خون کيومرث بر زمين ريخت و از آن، دو ساقهی درهمتنيدهی ريواس روييد و ساليانی به درازا کشيد تا «مشی و مشيانه»، يعنی آدم و حوای آيين زرتشت دوران ريواستنی را پشت سر گذاشتند و مردمپيکر شدند.
ريواس گياهی است صخرهدوست که برگهای بزرگ آن از لابلای تختهسنگهای نقاط شيبدار بيرون میآيد، اما نه چنين است که در زير هر برگ ستبر و سينهدرخاک آن که گاه تمام دامنهی کوه را میپوشاند، ساقهای خوراکی، به رعنايی ريواسهای چيده بر پيشخوان ميوهفروشان نهفته باشد، بلکه اين دست باغداران کوهنشين است که همپای روييدن و باليدن ريواس، آن را شکل میدهد و ساقههايش را اين سان خوردنی میکند.
فرايند توانسوز، اما نه چندان درازِ داشت و برداشت ريواس، آميزهای از هنرنمايی طبيعت و انديشه و کار انسانی است که از آغازين روزهای فروردين، بايد کلبهای در دامنه فراز آورد، برگهای نورستهی ريواس را بشناسد تا پيشتر از آن که رو به بزرگی گذارند، گرداگرد آن را سنگ بچيند و آن را با خاک بپوشاند، تا گياه برای رساندن خويش به آفتاب، ساقهی گوشتدار خود را بالا و بالاتر بکشد.
هر باغدار تنها میتواند شمار محدودی از اين هزاران ريواسی را که در دامنه میرويد، سنگچين کند، هر روز به يکايک آنها سر بزند، سنگهای فروغلتيده را بر جای خود نهد، ساقههای بيرونزده را با تختهسنگ و خاک باز بپوشاند و برگ ديگر ريواسهای رهاشده را چونان کلاهی سبز بر سر آنها بنشاند؛ بدين سان، تنها تعداد اندکی از ريواسها برای گسيل به بازار تربيت میشوند و تعداد بيشتری، به گونهای رها رشد میکنند، چندان که برگهای پهن و ناهموار آنها گاه به قطر هشتاد سانتیمتر هم میرسد که البته ساقهی اين ريواسها هم بهآسانی در دسترس نيست، مگر از خوشههای گل يا برگ آن، بهرهای درمانی يا بهداشتی برده شود.
در نيشابور، و بهويژه در منطقهی زيبا و خوش آبوهوای درّود، که ريواسهايش طعم و طراوتی زبانزد دارد، سنگچينهای پيرامون هر ريواس را «کارگاه» میخوانند و هر باغدار معمولاً نمیتواند بيش از دويست کارگاه را فراهم آورد، که اگر باران سيلآسايی نبارد و آبی گران از کوه سرازير نشود، تا روزهای پايانی ارديبهشت، پاسداری از آنها را ادامه میدهد و از آن پس، بايد با برداشتن سنگها و کنار زدن شن و خاک، کارگاهها را يکيک خراب کند و ساقههای آبدار و قدکشيده و سفيد و صورتی ريواس را بيرون بياورد.
سيدمحمود که چندسالی است در سينهکش کوههای اين منطقهی چسبيده به بينالود باغ ميوهای دارد، امسال، با همکاری همسرش توانسته است حدود يکصدوپنجاه کارگاه ريواس را برپا کند و نزديک دو ماه آنها را از گزند باد و باران در امان دارد و سرانجام محصول آن را روانهی بازار سازد.
او کارش را خوب بلد است، و همچون سهراب، خوب میداند که «ريواس کجا میرويد/ سار کی میآيد/ کبک کی میخواند/ باز کی میميرد».
سيدمحمود چنان به خاک و کوه و همهی رستنیهای آن خو گرفته که بارها میگويد: «کوه هم خوردنی است!»، تو گويی هنوز اين سخن عمروليث صفاری در گوش او مانده است، آن گاه که پس از گشودن نيشابور گفت: « سرزمينی را گرفتم که خاک آن خوردنی است!»
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۸ ژوئن ۲۰۰۷ - ۲۸ خرداد ۱۳۸۶
رمان دوم خالد حسینی بار دیگر نام نویسنده رمان "بادبادک باز" یا به قول خود افغان ها "کاغذ پران باز" را در ایران بر سر زبان ها انداخته است. اما بهتر است پیش از آن گفته شود که رمان دوم این نویسنده افغان تبار آمریکایی که "هزار خورشید درخشان" یا "هزار خورشید باشکوه" يا به پيشنهاد رضا محمدى "هزار خورشيد رو" نام دارد، از سوی انتشارات مروارید به وسیله همان مترجمان "بادبادک باز" یعنی زیبا گنجی و پریسا سلیمان زاده در دست ترجمه است و اگر وزارت ارشاد مجوز چاپ بدهد در آینده نزدیک توسط انتشارات مروارید که قبلا بادبادک باز را منتشر کرده، انتشار خواهد یافت.
ای نکه می گوییم اگر وزارت ارشاد اجازه دهد برای این است که چاپ سوم بادبادک باز که مدت هاست در انبار انتشارات مروارید خاک می خورد هنوز مجوز پخش نگرفته است. ناشر می گوید معلوم نیست رمانی که دو بار چاپ شده چرا برای بار سوم جلو آن را گرفته اند؟
با وجود این او ترجمه کتاب را به مترجمان خود سفارش کرده و آنان اکنون در صفحات شمالی کشور مشغول ترجمه آن هستند. مدیر اتشارات مروارید می گوید هر کس باید کار خودش را بکند. حالا یا چاپ می شود یا نمی شود.
همینجا لازم است بگوییم که از رمان بادبادک باز که در ایران با استقبال فراوان رو به رو شده، دو ترجمه در ایران وجود دارد. یکی همان ترجمه زیبا گنجی و پریسا سلیمان زاده که انتشارات مروارید منتشر کرده و دیگرى ترجمه مهدی غبرایی که به وسیله انتشارات همراه منتشر شده و گویا چاپ سوم آن هم آماده شده اما اجازه پخش نگرفته است.
بادبادک باز در ایران چندان جدی گرفته شد که علاوه بر نقد و نظرها درباره آن یک جلسه بررسی نیز به خاطر آن در شهر کتاب برگزار شد که چند تن از جمله محمد حسین محمدی داستان نویس افغان مقیم ایران درباره آن سخن گفتند. جلسات شهر کتاب معمولا به کتاب های مطرح اختصاص دارد.
مجله "نگاه نو" نیز که از مجلات جدی و معتبر تهران است در شماره اردیبهشت ١٣٨٥ خود نقدی بر ترجمه مهدی غبرایی نوشت که نشان می داد در ایران برای آنکه کتاب پرفروشی زودتر به بازار برسد، با چه شتابی دست به ترجمه آن می زنند و از این راه چه لطمه های جبران ناپذیری به زبان فارسی وارد می آید.
استقبال خوانندگان ايرانى از بادبادک باز سبب شد که در هنگام برگزاری جایزه ادبی روزی روزگاری در ماه اردی بهشت ٨٦ از سوی جمعی از هنرمندان ( هنرمندان سینمایی، تجسمی و عکاسان ) اين کتاب به عنوان برترین رمان سال ٨٥ انتخاب شود. جالب است که در مسابقه بهترین رمان همان سال انتشارات پنگوئن نیز این رمان به عنوان رمان برتر سال ٢٠٠٦ انتخاب شده بود.
با وجود آنکه روزنامه های تهران همواره خبرها و نظرهای مربوط به بادبادک باز و خالق آن خالد حسینی را پوشش داده اند اما بیشترین نظرات مربوط به این کتاب و نویسنده آن در وبلاگ های فارسی منتشر شده است.
شمار مطالب و نوشته های مربوط به این رمان از حد شمار بیرون است و اظهار نظرها نیز گوناگون، اما در مجموع همه مثبت و مایه شگفتی. یک وبلاگ نویس ایرانی که آن را خوانده شباهت زیادی میان طالبان وطنی و طالبان افغان دیده است، با وجود این تأکید می کند که "سنگسار کردن میان دو نیمه فوتبال را هنوز به این راحتی ها نمی شود به ایرانی ها تحمیل کرد. امیدوارم که روزی نرسد که بخواهیم چنین کتابی درباره ایران بنویسیم حتا اگر زیاد فروش کند."
نکته ای که این وبلاگ نویس بدان اشاره می کند بیش از آنکه مقایسه شرایط دو کشور را نشان دهد به نظر می رسد نشان دهنده این امر است که خوانندگان ایرانی به علت فرهنگ مشترک با افغانستان، درونمایه بادبادک باز را با گوشت و پوست خود حس می کنند و همین علت استقبال فراوان از این رمان است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب