مقالات و گزارش هایی درباره ایران
۲۱ می ۲۰۰۷ - ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
سودابه اردوان نقاش و مجسمه ساز ایرانی در تبريز به دنيا آمده و از سال ١٩٩٦ ساکن سوئد است. در سال های دانشجویی به علت فعالیت های سیاسی دستگیر و زندانی شده و هشت سال را در زندان گذرانده است.
او در تمام این هشت سال ، با هر چه در زندان به دستش رسیده و از هر چه دیده یا به ذهنش آمده، نقاشی کرده و مجسمه تراشیده است و با آفریدن به جنگ بند و زندان رفته است.
او پس از آزادی، از ایران خارج و به سوئد پناهنده شده است. در آن جا تحصیل هنرهای تجسمی را پی گرفته و نمایشگاه هایی هم برگزار کرده است. کتابی هم درباره ی خاطراتش از زندان و از نمونه ی نقاشی ها و مجسمه هایش چاپ کرده است به نام 'یادنگاره های زندان'.
خود او در باره مجموعه آثارى که در دوران زندان آفريده و کتابى که از آن فراهم آمده مى نويسد:
"هيچکس به آزادى خود از زندان اميدى نداشت. تصوير آينده کاملا مبهم بود و فکر چاپ کتاب نقاشى از زندگى ما در آن زمان، شايد رويائى بيش نبود. اما ما نااميد زندگى نمى کرديم و به شوخى به هم مى گفتيم: آرزو براى زندانيان عيب نيست."
پوپک راد و هيلدا هاشم پور در گفتگو با سودابه اردوان گزارش مصورى از کارهاى او تهيه کرده اند که در اين صفحه مى بينيد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۵ می ۲۰۰۷ - ۴ خرداد ۱۳۸۶
اوان زيگل
تاريخ مشروطه نوشته احمد کسروی جامع ترين کتابی است که در باره جنبش مشروطه نوشته شده و از نگاه تاريخ نويسی نو و تحول انديشه ملی ايرانيان مقام ارزنده ای دارد. ايرانيان هم با عقايد مختلف اين کتاب را به عنوان منبع معتبر پذيرفته اند. دکتر اوان زيگل، استاد مطالعات خاورميانه در دانشگاه شهر نيوجرسی، اين کار عظيم را در سه جلد به زبان انگليسی ترجمه کرده که جلد اول آن نشر يافته است. از آقای زيگل دعوت کرديم تا نظر خود را در باره احمد کسروی و اهميت تاريخ مشروطه او بنويسد:
احمد کسروی در مهر ماه ۱۲۶۹ / سپتامبر ۱۸۹۰ در يک خانواده روحانی در حکماور (يک محلۀ روستائی نزديک شهر تبريز) به دنيا آمد. پدرش، با وجود اين که پيرو مکتب متشرعين بود، به بسياری از مظاهر عاميانۀ تشيع متعرض بود، به خصوص آن حرکاتی که باعث تحريک سنی ها می شد.
کسروی از روی وظيفۀ فرزندی، اما خيلی با اکراه، راه پدر را در تحصيل علوم دينی ادامه داد و خود نيز، اگرچه برای مدتی کوتاه، به جرگه روحانيان پيوست. او بر خلاف بسياری ديگر، و با صداقت زيادی که داشت، فقط به حفظ کردن قرآن قناعت نداشت و کوشش می کرد که با استفاده از دانش عربی خود معنای قرآن را عميقاً بفهمد.
اين اعتقاد توام با تاثيراتی که از پدرش (که خيلی به او احترام می گذاشت) گرفته بود و همين طور با رک گويی هايش و بی پروا بودنش باعث شده بود که مورد غضب دستگاه های مذهبی اطرافش باشد.
دانش کسروی در زبان عربی او را با مطبوعات خارجی، مانند روزنامه های مصری که در آن زمان تحت تسلط انگليس بود، آشنا ساخت. کسروی در زندگينامه خودش زندگانی من می گويد يک مقاله علمی راجع به ستاره دنباله دار هالی توجه او را به مکتب فلسفی پوزيتويزم يا اثبات باوری غرب جلب کرد.
کسروی در واقع تمام طول دوران انقلاب مشروطيت را زيست. او می نويسد اگرچه در تحول اين انقلاب نقشی نداشته ولی در شور و اشتياقی که در اين دوره وجود داشت مانند بسيار کسان ديگر شريک و سهيم بوده است.
بعد از کودتای ضد مشروطه محمد علی شاه، شهر تبريز تنها شهری بود که به طور جدی عليه حکومت مرکزی جنگيد. حماسۀ اين مقاومت و ستيز و پيروزيش همراه با رنج و مشقتی که مردم تحمل کردند تماماً در بهترين و با ارزشترين اثر کسروی تحت عنوان تاريخ مشروطۀ ايران و تاريخ هيجده ساله آذربايجان، نوشته شده است.
اين اثر در اصل شامل خاطرات او از تمام رنج ها و پيروزی هائی است که مردم تبريز از انقلاب مشروطه تا کودتای سيد ضياء تجربه کردند. کسروی خلاصه ای از تاريخ خود را برای مجله لبنانی العرفان به عربی ترجمه کرد که به صورت مسلسل از نوامبر ١٩٢٣ تا فوريه ١٩٢٤ چاپ شد.
اولين دورۀ کارهای تحقيقی کسروی مربوط به مسائل زبانشناسی است که تا حد بسيار زيادی حاصل تجربۀ شخصی اوست که از سويی با حس ملی گرائی ايرانی آميخته است واز سوی ديگربا تعلق او به اقليت ترک زبانان آذربايجانی.
او در مقالۀ زبان ترکی در ايران که آن هم در العرفان چاپ شده بود بر روی حضور فرهنگ ترکی در ايران تاکيد فراوان دارد. در عين حال اما مخالفت خود را با تجزيه طلبان پان ترکيست هم پنهان نمی کند.
اين مخالفت مقدماتی کسروی در مقالات بعدی او به اعتراض های جدی تری تبديل می شود. معروف ترين تحقيقات او در اين باره آذری يا زبان باستان آذربايجان است.
در اين کتاب او اصرار بر اين دارد که مردم آذربايجان قبل از زبان ترکی لهجۀ ديگری از زبان فارسی داشتند. اين نکته باعث جلب متعصبين زبان فارسی و خشم پان ترکيستها شد. ولی کسروی حتی اينجا هم متعصبين زبان فارسی را به خاطر عدم بينش واقعه گرايانه مورد انتقاد قرار داد.
در اوائل چهل سالگی ، کسروی دچار يک بحران روحی و روانی عميق شد و معنای زندگانی خود را زير سوال برد اما نهايتاً اين بحران پايان يافت و کسروی جوابی برای سوال هايش پيدا کرد.
او سر انجام رسالت خودش را در زندگی يافت و مصمم شد که مردم شرق را در جهت مقابله با مادی گرايی غربی رهبری کند. او فکر می کرد که غرب، عليرغم پبشرفت های فنی، از روح و معنويات عاری است و معتقد شد که تکنولوژی غربی می تواند جزء به جزء مورد قبول و استفاده باشد ولی فلسفۀ غربی با داروينيسم و لائيک بودنش بايد کاملا طرد شود.
ثمرۀ اين دوره نوشتن آيين است، جزوه ای که در آن کسروی عقائد تازه اش را ابراز می کرد؛ و پيمان، يک ماهنامه تحقيقی که در آن مسائل اخلاقی و ديگر مسائلی که آنها را برای ايران آفتی می دانست مورد بحث و برسی قرار می داد.
يکی از مشکلات ايران را کسروی شعر زدگی و عرفان گرائی می دانست. او بر اين باور بود که ريشه اين آفت در دوره پيش از حملۀ مغولان بوده و آن را دليل اصلی ضعف و سستی ايرانيان در مقابل حمله مغولان، که توانستند بدون مواجهه با هيچ مقاومت جدی بر ايرانيان جنگجو پيروز شوند، می انگاشت.
او همچنين تداوم اين آفت را به شرق شناسانی که برای ضعيف کردن ايران در حال توطئه بودند نسبت می داد. البته کسروی از روشنفکران هم به اين عنوان که يا با شرقشناسان همدستی کرده اند و يا اينکه اصلاً در صدد تقويت ايران نبوده اند انتقاد می کرد. او هميشه مردمان بی آلايش هرچند بيسواد را به اين روشنفکران ترجيح می داد.
دليل ديگر ضعف ايران را کسروی در "پراکندگی انديشه" مردم می دانست. او می گفت مردم ايران بدليل اختلافات زبانی و سياسی و مذهبی قادر به همکاری با يکديگر نيستند. اين تفاوت ها بايد از ميان برداشته شود تا ايران بتواند يک کشور مشروطه گردد.
بعد از سقوط رضا شاه، که کسروی با او يک رابطه ضد و نقيض داشت، کسروی مثل خيلی از کسان ديگر، توانست که افکار خود را آزادانه بيان کند. او حزبی به نام باهماد آزادگان بنا نهاد و خيلی آشکارا و حتی جسورانه به انتقاد از تشيع پرداخت و اسلام را مرده دانست.
او حتی تلويحاً خود را پيغامبر و صاحب شريعت نو خواند. همه اينها باعث شد که خودش را در تعارض سختی با روحانيان قرار دهد و دولت مجبور شد که کسروی را برای محاکمه به جرم توهين به اسلام به دادگاه احضار کند.
در اين زمان، دو بار به جان او سوء قصد شد که بار دوم، در سال ١٣٢٤، جان خود را از دست داد. فداييان اسلام به دادگاه حمله کرده و در حالی که محاکمه کسروی در جريان بود يکی از آنها با اسلحه به او شليک کرد و نفر ديگر برای اطمينان پيدا کردن به مرگش با چاقو شکم او را پاره کرد و در حالی که چاقوی خون آلود را بالای سر خود تکان می داد، 'الله اکبر' گويان از دادگاه بيرون آمد. قاتل بعد از مدت کوتاهی، زير فشار، از زندان آزاد شد.
همانند بسياری از ايرانيان که افکار خود را بی پروا ابراز می کردند و بهای سنگينی را هم می پرداختند، کسروی بعد از مرگ بيشتر مورد توجه قرار گرفت تا در زمان زندگی اش. اگرچه نوشته هايش در زمان محمد رضا شاه، به خاطر امتيازاتی که شاه به علماء می داد، توقيف می شد، ولی شهرت او بعنوان يک تاريخ نويس و يک متفکر ملی افزايش پيدا کرد.
جالب اينجاست که بعد از پيروزی انقلاب اسلامی نوشته های کسروی، به خصوص در مورد انقلاب مشروطيت، به مراتب بيشتر و در تيراژ بالاتر چاپ و در دسترس مردم قرار گرفت، هرچند هنوز هم افکار مذهبی اش مورد تأييد نيست.
بدون شک، می توان تاريخ مشروطۀ ايران را مهم ترين کار تحقيقی کسروی دانست نه فقط از نقطه نظر تاريخ نويسی و اهميت دورۀ تاريخی آن در ايران بلکه از نظر مقام ارزنده ای که در راس تحول 'انديشۀ ملی' ايران دارد.
نقش کسروی و تاريخ مشروطه در آموزش تاريخ و شکل گيری افکار و ايده های ايرانی از تاريخ بيداری و پاگذاردن ايران به عرصۀ مدرنيزم، در مقام مقايسه، به مراتب ارزنده تر از تاريخ انقلاب فرانسه نوشته ژول ميشله است.
تاريخ مشروطه کسروی را تمامی صاحبان عقايد سياسی در ايران، از کمونيست گرفته تا سلطنت طلب، به عنوان يک منبع معتبر شناخته اند. کسب اين موقعيت پر ارزش حاصل پژوهش های بی وقفه و بردبارانۀ کسروی در تمام منابع فارسی زبان است. و جمع آوری اين مطالب، اگرچه گاهی به آن حد از کمال که کسروی از خويشتن انتظار داشته نمی رسد، اما در مقام مقايسه با تمامی نوشته ها در اين زمينه ارجحيت غير قابل انکاری دارد.
حتی هنگامی که کسروی نگاهی دشمنانه به يک شخصيت تاريخی دارد، به او امکان ابراز عقيده می دهد و در جائی که او در خور امتيازی باشد ، کسروی اين امتياز را دريغ نمی دارد.
من تاريخ مشروطه را برای اولين بار در ژانويه ١٩٨٤ ديدم. در آن روزها، مثل خيلی از خير خواهان ايران، به فکر گمراهی انقلاب بودم و در اين کتاب همان کشمکش نيروهای انقلاب را ديدم که پس از انقلاب ١٩٧٩ اتفاق افتاد.
تحليل کسروی از انقلاب مشروطه را بسيار قانع کننده يافتم و تصميم گرفتم که آن را ترجمه کنم تا در دسترس خوانندگانی باشد که فارسی بلد نبودند، و بر اين باورم که اين کار خدمت شايانی برای ايران خواهد بود.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۳ فوریه ۲۰۰۷ - ۲۴ بهمن ۱۳۸۵
افسانه و تاريخ در باره روز والنتاين بسيار به هم آميخته. گفته می شود که روميها مانند بسياری از ملتهای ديگر معتقد بوده اند که زناشويی در روزهايی خاص از سال، باشگون تر و پر ميمنت تر از ساير روزهاست. روزهايی که آنها، آنرا برای آشنايی دختران و پسران جوان و يا اعلام نامزدی و ازدواج آنها با شگون می دانستند، مصادف با اواسط ماه فوريه بوده است. اين گونه نگاه به روزهای سال در بسياری از فرهنگهای ديگرمثل چين و ايران باستان هم وجود دارد. گفته می شود در ايران باستان روز ٢٩ بهمن يا روز ٥ از ماه اسپند که اسپندارمذگان نام دارد از چنين مناسبتی برخوردار بوده است.
ولی داستانی که درباره والنتاين گفته می شود برمی گردد به قرن سوم ميلادی و زمانی که کشيشی بنام والنتيونوس مخفيانه زمينه ازدواج سربازان رومی را فراهم می کرد. در آن زمان امپراتور وقت، ازدواج را برای سربازان ممنوع کرده بود و فکر می کرد که از اين طريق می تواند از مشغول شدن سربازان به تعهدات خانوادگی جلوگيری کند و توان رزمی آنها را بالا نگه دارد. او به زودی از کار "کشيش والنتيانوس" با خبر شد و در روز ١٤ فوريه، حکم مرگ او را صادر کرد. بعد از آن ١٤ فوريه روز "والنتاين" نامگذاری شد و عشاق آنرا بهانه ای برای ابراز عشق و محبت به يکديگر کردند.
در اين دوران جهانی شدن، شهرت اين روز و عمل به مراسم آن از مزرهای اروپا، آمريکا، و استراليا گذشته و به برخی ديگر از نقاط جهان رسيده و از اين رو از والنتاين به گستردگی استقبا ل می شود. در واقع اين مناسبت بهانه ای شده برای جوانان تا خود را از غم و غصه های زندگی و مراسم گاه ملال آور رسمی در مرز و بوم خود آزاد کنند و به شادی و پايکوبی بپردازند و گاه کاسه های داغ تر از آش شوند.
با وجود اين نيز هستند گروهها و افرادی که در جهان مسيحيت با جشن گرفتن و يا گراميداشت اين روز موافق نيستند. گروهی از بودائيها در آسيای جنوب شرقی و نيز هندوها وبرخی از رهبران مذهبی در کشورهای اسلامی گراميداشت اين روز را مخالف شئون دينی خود می دانند.
به عنوان مثال چند سال پيش شيخ عبدالعزيز عبدالله آل شيخ از مفتی های عربستان، روز والنتاين را مناسبتی مسيحی خواند و بزرگداشت آنرا برای مسلمانان ناجايز دانست. و در روزهای اخير در هند، طرفداران "جبهه سکولار ملی هند"، اجتماع کردند و کارتهای والنتاين را آتش زدند. آنها استدلال می کنند که توجه به اين روز باعث تشويق روابط بيرون از زناشويی می شود که بر خلاف سنتهای معمول در اين کشور است.
در ايران در سالهای اخير، به رغم مخالفتهای رسمی، اين روز در حد زيادی مورد توجه دختران و پسران جوان قرار گرفته است تا شادی کنند و به هم هديه بدهند. ازين رو در تهران و حتی شهرستانها در برخی از مغازهای لوکس فروشی چنان هياهويی برپاست که حتی به درستی نمی توانيد اجناس مغازه را ببينيد.
مغازه های لوازم التحرير فروشی، شيرينی فروشيها، اسباب بازی فروشيها و نيز لباس فروشيها اجناسی را به عنوان هدايای روز والنتاين عرضه می کنند. فروشنده هايی که چند روز مرتب و پشت سر هم هديه ها را به شکلهای زيبايی بسته بندی کرده اند اميدوارند درآمد خوبی داشته باشند.
استفاده روز افزون از اينترنت در ايران و تبليغ گسترده سايت های اينترنتی برای روز والنتاين و علاوه بر آن توجه تلويزيون های ماهوراه ای فارسی زبان به روز والنتاين، در استقبال از اين روز تاثير زيادی داشته است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۷ مارس ۲۰۰۷ - ۱۶ اسفند ۱۳۸۵
داريوش دبير
نمايشگاه بزرگ هنرهای تجسمی موسوم به "هفت نگاه" که در واقع اولين حراج رسمی آثار هنری در ايران محسوب می شود چند روزی است که در بنياد آفرينش های هنری نياوران درتهران آغاز به کار کرده است.
آثار ۱۳۳ هنرمند نقاش، خطاط و مجسمه ساز نامی ايران از جمله آيدين آغداشلو، نيما پتگر، ايران درودی، زنده ياد رضا مافی،هانيبال الخاص، محمد احصايی، حجت شکيبا، يدالله کابلی، پرويز کلانتری، گيزلا وارگا سينايی در اين نمايشگاه عرضه شده است.
آثار هنرمندان ايرانی تا هجدهم اسفند ماه امسال به بالاترين قيمت پيشنهادی به فروش می رسد به طوری که مثلا يکی از تابلوهايی که ششصد هزار تومان قيمت اوليه آن بود تا روز سوم نمايشگاه قيمت آن به نه ميليون تومان رسيد.
از هر هنرمند حداکثر دو اثر به نمايش گذاشته شده که پس از فروش، اثر ديگری از همان هنرمند جانشين میشود. برگزار کنندگان حراج از هر هنرمندی خواسته بودند تا پنج اثر را به اين حراج دوهفته ای ارايه کند.
گرانترين قيمت پايه در اين نمايشگاه مربوط به دو تابلو از ايران درودی به مبلغ هجده ميليون تومان است. عوايد حاصل از فروش آثار به ميزان مساوی در ميان هفت نگارخانه تشکيل دهنده گروه هفت تقسيم می شود.
استقبال گرم در هوای سرد تهران
نمايشگاه شامگاه روز جمعه چهارم اسفند در فرهنگسرای نياوران در شمال تهران در حالی که هوا به شدت سرد و پيش بينی حضور جمع زيادی از علاقه مندان به هنر سخت بود با سخنرانی ليلی گلستان مدير گالری گلستان و از هنرمندان مشهور ايرانی افتتاح شد.
ايده اصلی تشکيل چنين حراجی مهر ماه امسال توسط مديران هفت گالری تهران مطرح شد و به فاصله پنج ماه بعد با تولد گروه "هفت نگاه" اولين حراج رسمی آثار هنرمندان ايرانی شکل گرفت. گالری های آريا، الهه، دی، گلستان، ماه مهر، هفت ثمر و والی اعضای گروه "هفت نگاه" هستند.
۸٠ درصد آثار هنری اين نمايشگاه که به گفته مسولان حراج به "دقت گزينش شده اند" تا روز دوم به فروش رفته است.
تشکر مادر نقاشی معاصر ايران
ايران درودی از بزرگترين هنرمندان حاضر در حراج که به او مادر نقاشی معاصر ايران هم لقب داده اند در روز افتتاحيه نمايشگاه در حالی که اشک شوق به چشم داشت با ابراز خوشحالی از برگزاری اين حراج که به گفته او باعث ارزشمند شدن هنر در ايران می شود به يادها آورد که آثار هنرمندان ايرانی در دوبی و ديگر کشورهای عربی با قيمتی بيش از هفت هزار دلار بهفروش میرسد.
" چرا در يک کشور عربی که ما خود هنر را به آنها آموختهايم اينچنين است و در ايران که تاريخچهای هفت هزار ساله دارد هنر درحال حاضر ارزش چندانی ندارد." خانم درودی افزود که هنر ايرانی سابقه تاريخی دارد و بايد در اين مملکت باقی بماند و از شهروندان ايرانی کمک خواست تا هنر ايرانی پشتوانه بانکهای کشور شود.
ايده پشتوانه قرار دادن آثار هنری در ايران برای بانک توسط يکی از بانک های خصوصی تازه تاسيس جدی گرفته شده و به گفته خانم گلستان که از برگزار کنندگان اصلی اين حراج است، يکی از بانک ها ۶۰ اثر از اين نمايشگاه را خريداری کرده و قرار است، يک گالری را با اين آثار در ساختمان بانک تاسيس کند.
برگزارکنندگان اولين حراج آثار هنرهای تجسمی ايران تصميم دارند که هر ساله اين نمايشگاه را با هدف ارايه کارنامه ای ازفعاليت های هنری سال برگزار کنند.
"نگار" که دانشجوی فارغ تحصيل رشته نقاشی است و برخی از همکلاسی های سابقش با آثار شان در اين حراج حضور دارند می گويد که شايد روزی ايران هم صاحب حراج های هنری معتبری همچون "کريستی" شود. استقبال خريداران و بازديدکنندگان از اين حراج، طرفيت بالای متقاضيان چنين فعاليت هايی را نشان می دهد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۲ فوریه ۲۰۰۷ - ۱۳ بهمن ۱۳۸۵
داريوش دبير
تهران پايتخت ايران اين روزها يکی از خبرسازترين شهرهای جهان است. هر روز رويدادی مهم وجود دارد که در تهران خلق شود و مردم گوشه و کنار جهان خبر آن را يا در اينترنت و نشريات شان بخوانند يا در راديو و تلويزيون هاشان بشنوند و ببينند.
شايد خيلی از ساکنان شهرهای مختلف ايران هم به درستی نمی دانند که در اين ابر شهری که اين روزها درشمار خبرسازترين مناطق جهان است چه می گذرد و اساسا تهران با تعريف کلاسيک "شهر" چقدر فاصله دارد و تهران نشينان وقتی به شهرهايی چون اصفهان، استانبول، دبی، پاريس، رباط، جاکارتا و لس انجلس می روند و در خيابان ها و پياده رو های آنجا تفرج می کنند تازه متوجه می شوند از چه امکانات بديهی در تهران محروم اند.
نزديک ۲۰۰ سال است که دهکده خوش آب و هوای شمال شهر ری به انتخاب آغا محمد خان موسس سلسه قاجار به عنوان پايتخت يا به صفتی که قجرها می گفتند به عنوان دارالخلافه انتخاب شده است. منطقه ای با آب و هوای کوهستانی که مرتفع ترين نقطه ايران يعنی قله دماوند ازآن پيدا بود و رشته کوه های البرز برای وزيران مختارو سفيران خارجی و تجار و بازرگانان از ديدنی هايش بوده است.
دهکده کوچک ۲۰۰ سال پيش، امروز از غرب به شهر کرج در مجاورت قزوين رسيده و از شرق به لواسانات و منطقه اوشان و فشم که تا دو دهه پيش هم برای تهرانی ها حکم ييلاق را داشت و اکنون جزيی از شهر شده و از شمال به سلسله کوه های البرز رسيده و از جنوب "ری" را دارد در خود هضم می کند.
تهران را از هر زاويه که نگاه کنيد مشخصه ای دارد. وقتی از ارتفاعی دور تهران را نگاه کنيد مه دود غليظی آسمانش را فراگرفته و تا چشم کار می کند شهر هم امتداد دارد. در خيابان که هستيد ساختمان های مرتفع با معماری اکثرا بی هويتی را می بينيد که در ميان حجم انبوهی از خودرو گرفتار شده اند. اين منظره هنگامی که با هواپيما از روی تهران می گذريد مخلوطی از همه اين مشاهدات است. دود غليظ، ماشين های انبوه، ساختمان های بی قواره و البته شهری که پايان ناپذير به نظر می آيد.
با اين همه چند خيابان کوتاه و محله کوچک از دوره رونق تهران و زمانی که ناصرالدين شاه قاجار به ياد ديدارش از پاريس فرمان ساخت آنها را داده باقی مانده که شايد بتوان آن را بازمانده تهران کلاسيک دانست. محله ها و خيابان های مجاور ميدان توپخانه از جمله باغ ملی، چهارراه استانبول و راسته نادری و خيابان قوام السلطنه که اين سالها جزو مناطق جنوبی شهر شده اند، تنها مکان هايی است که می توان فهميد تهران در روزگاری که هنوز به اين روزگار دچار نشده بود، چه وضعيتی داشته است.
تهران وقتی که طهران بود
تهران پايتخت شده تاريخ طولانی و درازی ندارد. در سالهای ميانی سلطنت ناصرالدين شاه فقط ۳۰هزار نفر ساکن داشته و با جمعيت امروزی اش که بيش از ۱۲ ميليون نفر است قابل مقايسه نيست.
يکی از موثق ترين توصيف هايی که از "طهران" وجود دارد مربوط به گردشگران و ديپلمات های خارجی است که ضمن ثبت برداشت هايشان از دارالخلافه قاجار، تهران را با شهر خودشان مقايسه کرده اند و کاستی های پايتخت را در۱۵۰ سال پيش نشان می دهند که برخی از آنها تا امروز هم دست نخورده باقی مانده است. مثلا کم بودن "پياده رو". پايتخت ايران نه ۱۵۰ سال پيش که خاکی و ناهموار و پر از گودال بوده جايی برای قدم زدن با آرامش خيال داشته که هم پهناور باشد هم همراه با منظره ای زيبا و نه حالا که قدمتی نزديک به دو قرن دارد.
اخيرا شهرداری تهران پياده روهای خيابان وليعصر (پهلوی سابق) را از پل تجريش تا ميدان راه آهن بازسازی کرده تا جايی برای قدم زدن باشد. اما "سودابه" که همراه نامزدش مشغول خريد از يکی از مغازه های تجريش است می گويد پياده رو آنقدر باريک است که نمی تواند چند قدم با "فرهاد" قدم بزند و از رهگذران تنه نخورد. عرض پياده رو تا ميدان راه آهن يکسان است واميدی به قدم زنی آسوده در اين خيابان نيست که شهرداری با هزينه ۱۰۰ ميليارد تومانی خواسته آن را يادآور خيابان شانزه ليزه پاريس کند.
اين موضوع از زمان تاسيس پايتخت در تهران از مشکلات شهر بوده است. ژان ديو لافوا جهانگرد فرانسوی که در سال ۱۸۸۱ ميلادی به تهران سفر کرده در بخشی از سفرنامه اش، پايتخت ايران را چنين توصيف می کند:
"به دروازه تهران رسيديم که در بالای آن کاشی های نقاشی شده با رنگ های جلف و زننده، جنگ های رستم و زال را با ديوان شاخ و دم دار نمايش می دادند. راستی چنين دروازه ای برای پايتختی مانند تهران که جمعيت اش رو به فزونی گذاشته و اهميتی پيدا کرده، شايسته نيست... داخل دروازه شده از مقابل گمرک چيان عبور کرديم و راه محله اروپاييان را پيش گرفتيم. اکنون ناچاريم که از بازارهای طولانی عبور کنيم که عرض آن بيش از چهار متر نيست و در ميان آنها هم جا به جا چاله هايی است که به قنات های آب مشروب اتصال دارند. گداها و اطفال در روی توده های زباله و کثافات هياهويی به راه انداخته اند و الاغ ها با بارهای علف سبز راه رفت و آمد عابران را مسدود کرده اند و با اسبان و چرخ های درشکه ها تماس پيدا کرده و به يکديگر تنه می زنند. صاحبان چهارپايان تنه زننده و تنه خورنده با هم گلاويز شده دشنام های رکيکی رد و بدل می کنند و با مشت به سرو کول هم می کوبند."
عليرضا که در دانشگاه تهران اقتصاد می خواند، می گويد حالا خودروها جای چهارپايان را گرفته اند. راننده هايی که در خيابان خودروهايشان با هم تصادف کرده و با هم درگير و مشغول دعوا می شوند صحنه ای آشنا درتهران است.
نسيم، دوست عليرضا، که در رشته روانشاسی مشغول به تحصيل است می گويد: " کج خلقی ودرگيری شهروندان تهرانی بايکديگر تاثير مستقيم فضای نامناسب شهری است. فکر می کنيد نگاه کردن به ساختمان های بلند و بی هويت و بدرنگ وتنفس اين هوای آلوده غليظ تاثير بهتری بايد داشته باشد؟ "
نماد با هويت شهری نداريم
آلودگی تهران جلوی ديدن قله دماوند را گرفته و به جايش می توان برج ۴۰۰ متری ميلاد را ديد که چون در وسط شهر و با اين عظمت ساخته شده خود را به چشم شهروندان تهرانی حتی در روزهای همراه با آلودگی شديد هوا هم تحميل می کند. به اين ترتيب سئوالی در ذهن اکثر بازديدکنندگان از تهران پديد می آيد که ديدنی اين شهر چيست و آدميزاد چه بنا و عمارتی به طبيعت تهران اضافه کرده که ماندگار باشد؟
يکی از ديپلمات های غربی که در زمان فتحعلی شاه وارد تهران شده در سفرنامه اش شهر را در بدو ورود چنين ديده است: "شايد هيچ يک از شهرهای ايران مانند تهران هنگامی که از طرف قزوين به آن نزديک شوند، بد منظره نباشد. هيچ گنبدی و مناری نيست که آن را مشخص سازد و بر خلاف بسياری ديگر از شهرها با باغ و بيشه محصور نيست."
پانته آ در دانشگاه هنر در شهرسازی درس می خواند و می گويد يکی از مهترين نقايص تهران فقدان نمادهای و نشانه های شهری است. مثلا برج و بارويی در شهر نيست که محله با آن شناخته شود. چيزی که در اکثر شهرها و پايتخت کشورهای جهان می توان نمونه اش را شاهد بود. مثلا در استانبول مساجدی که به سبک معماری کليساها ساخته اند، در لندن ساختمان های دولتی و مشهوری مثل پارلمان و ساعت بيگ بن و در مسکو کاخ کرملين با گنبد رنگارنگش وجود دارد که جهانگردها با ديدن عکس آن خيلی فوری نام شهرش را می گويند.
با اين همه شايد هنوز هم مهترين نماد شهری تهران برج ميدان آزادی (شهياد سابق) باشد که شکل ظاهری آن از قله دماوند الگو برداری و با نقوش ايرانی و اسلامی تزيين شده است. برج آزادی در زمان محمدرضا شاه از آن جهت در اين محل ساخته شد که در نزديکی فرودگاه مهرآباد و ورودی غربی شهر، نشانی از شهر در ذهن مسافران خارجی و داخلی حک کند. اما اين نشان هم اين روزها زير دود و آلودگی صوتی و بصری کمترشوقی در ميان مسافران و ساکنان تهران به وجود می آورد. نشانی که بسياری از تهرانی ها آن را از نزديک نديده اند و حتی نمی دانند که مردم داخل اين برج به چه کاری مشغول اند.
اشکان که ساکن شهرک اکباتان است و هرروز برای رفتن به سر کار از جلوی برج آزادی رد می شود می گويد که مردم تهران شايد به تفريح جمعی بيرون از خانه هم چندان عادت نکرده اند.
فرشيد، دوست اشکان، که جامعه شناسی خوانده می گويد که تهرانی ها به دليل کمبود امکانات شهری در سالهای گذشته حتی به استفاده از امکانات موجود امروزی هم تمايلی نشان نمی دهند.
نگاهی حتی گذرا به سفرنامه جهانگردانی که در دوره قاجاريه يعنی سالهای اوليه پايتخت شدن تهران به اين شهرسفرکرده اند نشان می دهد که دارالخلافه از همان ابتدا هم با کمبود امکانات متعارف تفريحی مواجه بوده است.
هنری موزر در سفرنامه اش به نام سفرنامه "ترکستان و ايران" درباره تهران می نويسد: "شهر تماشاخانه ندارد و جايی در آن نيست که برای مشغوليت، موزيکان و ساز زده شود، وضع زندگی طوری نيست که مردم برای خود مشغوليت و تفريحی داشته باشند. به اين جهت صحبت های پليتيکی تنها مشغوليت آنها است."
به اين ترتيب دلمشغولی با اوضاع روزگار انگار از ابتدا در سرشت تهران بوده تا امروز که به يکی از خبر سازترين شهرهای جهان بدل شده است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۲ فوریه ۲۰۰۷ - ۲۳ بهمن ۱۳۸۵
عکس ها از علیرضا واصفی
شش سال پيش رييس راهنمايی و رانندگی تهران می گفت با طرح زوج و فرد کردن تردد اتومبيل ها کلک آلودگی را در تهران خواهد کند. آن روزها يکی دو روز اجرای طرح زوج و فرد کردن تردد اتومبيل ها درهوای تهران تأثير می گذاشت اما شمار اتومبيل ها در تهران به قدری افزايش يافته است که اکنون يک سال پس از اجرای طرح آمارها حاکی از آن است که تنها در ماه آبان گذشته ۳۶۰۰ تن براثر آلودگی هوا زندگی خود را از دست داده اند.
جالب اينجاست که اين آمار بعدتر از سوی برخی سازمانها تکذيب شد اما کسی آن را باور نکرد چرا که وضعيت آلودگی به شکلی نيست که به آمار احتياج داشته باشد. آلودگی را مردم به چشم می بينند. سرفه مداوم اهالی شهر، سوزش چشمان مردم در خيابان ها، طراوت از دست رفته درختان، خشکی و پژمردگی گلها و خزان زودرس طبيعت چيزی نيست که ديدنشان به آمار احتياج داشته باشد.
حتا اگر آن آمار را نپذيريم آمارهای سالهای گذشته نيز به اندازه کافی وحشت انگيز است. بنا به آمارهای گذشته هر سال حدود ۴۰۰۰ تن بر اثر آلودگی هوا می ميرند و به همين تعداد نيز به سرطان مبتلا می شوند. روزانه ۱۲۰۰ تن مواد آلاينده وارد هوای تهران می شود و هوای تهران هر ساله بيشتر رو به وخامت می گذارد.
برخی مطالعات حکايت از آن دارد که هر تن آلودگی معادل ۵۳۰۰ دلار هزينه های جنبی مانند بيماری، تخريب ابنيه تاريخی و کثيف کردن لباس و اثاثيه منزل ايجاد می کند. برآورد اين هزينه ها برای سال ۱۳۸۰ در ايران بالغ بر ۱ / ۱ ميليارد دلار بوده است که آگر آن را در قيمت دلار ( ۹۳۰ تومان ) ضرب کنيم بالغ بر هزار ميليارد تومان می شود که از دو برابر بودجه خدمات درمانی آن سال هم فزونتر است.
آلودگی هوای تهران از سال ۱۳۷۴ به غايتی رسيد که برنامه ريزی برای آن ناگزير شد. در آن سال کارشناسان زنگ خطر را به صدا در آوردند. حدود يکصد نفر از آنان در پارک شهر گرد آمدند و بيانيه ای موسوم به بيانيه هوای تهران ۷۴ منتشر کردند که در آن از معضل آلوگی هوای تهران با عنوان يک بحران ملی نام برده شده بود.
بعدها سازمانهای ديگری به وجود آمد که مبارزه با آلودگی هوای تهران را وجهه همت خود قرار داد. جمعيت زنان مبارزه با آلودگی محيط زيست، جبهه سبز در ايران، انجمن متخصصان محيط زيست از جمله سازمانهای غير دولتی پديد آمده برای حفظ محيط زيست به شمار می روند. سازمانهايی مانند ستاد هوای پاک تهران، دفتر طرح جامع آلودگی هوای تهران، معاونت انسانی سازمان محيط زيست و کميته کاهش آلودگی از جمله سازمانهای دولتی در اين زمينه به شمار می روند.
اما با وجود همه اين سازمانها و ان جی او ها هوای تهران هر سال رو به وخامت بيشتر گذاشته و نمی توان اميدوار بود که در آينده نزديک وضع بهتر شود. مشکل اصلی آلودگی تهران همان است که مشکل ترافيک تهران را هم به وجود آورده است. انبوهی از اتومبيل ها که هر روز در خيابانها در ترددند و بار همه وسايل حمل و نقل شهری را که در شهرهای بزرگ وجود دارد به دوش می کشند. برای مثال بيشتر حمل و نقل درون شهری در تهران به وسيله مسافر کش ها انجام می شود. تهرانی ها به طعنه می گويند تعداد مسافر کش ها از تعداد مسافران کمتر نيست.
رييس راهنمايی و رانندگی تهران اعلام کرده است که يک ميليون و سيصد هزار اتومبيل فرسوده در تهران حرکت می کنند که مراکز معاينه فنی به گردشان هم نمی رسد چون اين مراکز حد اکثر قادرند روزانه به هزار اتومبيل سرويس بدهند.
بسياری از کارشناسان امروحتی مردم عامی نيز اين موضوع را به خوبی حس کرده اند که هنوز نهاد مشخصی بعنوان متولی امر مبارزه جدی با آلودگی هوا وجود ندارد. و اين وظيفه بين وزارتخانه ها و سايرادارات دولتی، پاس داده می شود. تنها اقدام جدی آنها اعلام وضعيت هشدارودرخواست عدم حضور سالخوردگان، کودکان و بيماران در خيابانها يا تعطيلی مدارس به علت افزايش آلودگی است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۷ فوریه ۲۰۰۷ - ۸ اسفند ۱۳۸۵
شوكا صحرائى
برف طبیعت را زیبا می کند و مایه شادی است برای کودکان که برف بازی کنند و آدمک برفی بسازند و برای کشاورزان که به امید بهاری خرم و جویهای پر آب اند. اما برف مایه اندوه است برای آنان که نمی توانند خود را گرم نگه دارند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۱ ژانویه ۲۰۰۷ - ۲۱ دی ۱۳۸۵
در ادبيات و هنر مانند سياست و اجتماع، نوگرايی همواره از درون سنت بيرون می آيد. از اين رو استفاده از مولفه های سنت در هنر و تبديل آنها به عناصر و پديده های نو، کار هنرمندانی می شود که از جهان کهنه برداشت تازه ای ارائه می دهند. کار بهمن رضايی در زمينه کاريکاتور و مينياتور يا آنچه خود ترجيح می دهد « مينياکاتور »، در واقع طنزهای درخشانی است که از ذهن او عبور می کند و گهگاه انعکاسی از آن به ما به عنوان بينندگان آثارش می رسد.
چند سال پيش از اين، مجموعه ای از فرش های ابتکاری او - در نقش آبرنگ - به نمايش درآمد که آغاز ديگری در کار هنرمندی بود که پيش از آن به عنوان کاريکاتوريست شناخته شده بود. تا آن زمان از ذوق بی حد او در پروردن مضامين تازه از بساط کهنه بی خبر بوديم. بساط کهنه در اينجا همان فرش است که از قالی پازيريک ساسانی تا به امروز، با نقش گل و بوته و بلبل و پرنده يا حتا بانقش های مينياتوری ساقی و باده و عاشق و معشوق، هنر صنعتگران روستايی و بومی ايران بوده است. برداشت هنرمند از اين صنعت دستی، در طرح ها و نقش های طنز پردازانه اش برداشتی بود که پا از عالم هنر فراتر می گذاشت و در وادی تفکر سير می کرد و استنباطی تازه از تاريخ، به دست می داد.
در همين نقش ها بود که سرباز هخامنشی را در صف سربازان تخت جمشيد می ديديم که بر اثر قرن ها سر پا ايستادن از پای در آمده، از صف نگهبانان بيرون آمده، در کنار آنان که همچنان بر پا ايستاده اند، نشسته و پای خود را برای در کردن خستگی دراز کرده است. در يکی ديگر از همين نقش ها، ويرانگری که تيشه برداشته بود تا نقش های تاريخی را از صفحه روزگار بزدايد – پيش از زدودن نقش بودا در باميان که اين سالها خون به جگر هر فرهنگ دوستی کرد - خود جايگزين نقشی شده بود که بر آن تيشه می زد.
اينجا ديگر تنها طنز نبود که ذهن هنرمند را به خار خار می انداخت و لبخند نبود که بر لبان بيننده می نشست، اعتراض روشنفکرانه به تخريب آثار تاريخی و باستانی نقش عمده تری داشت. مهمتر از همۀ آنها نقشی بود از فرش معروف تيسفون که مهاجمان نادان هر وجب از زربفت آن را به هزار دينار می فروختند. به جای تکه های بريده شده، در نقش بديع رضايی زمين خشک و ترک خورده از زير فرش بيرون می آمد؛ زمينی که ديگر استعداد رويش نداشت. گويی نشانه ويرانی سيستماتيکی بود که قرار بود در قرنهای بعد از پی بيايد.
يک مضمون سنتی ديگر که اين اواخر در کارهای بهمن رضايی نقش نو به خود گرفته قضيه مرگ است که مسأله هر انسانی است اما وی در مضامين بکر و بديع خود به مرگ همچون زندگی دوباره نگريسته و در عالم ذهن خود به ماجراهايی پرداخته است که ديگر نه ماجرای مرگ که ماجرای زندگی است. آنجا که موسيقيدان مرده از درون گور برخاسته تا رهبری ارکستر عزادارن را برای گريستن بيهوده به عهده بگيرد؛ آنجا که مرده قديمی به استقبال مردۀ تازه می آيد و او را که لابد آشنای سال و ماهش بوده در آغوش می کشد؛ آنجا که مرده در داخل قبر، پنجره ای به سوی بهشت گشوده تا مناظر چشم نواز را به تماشا بنشيند؛ و آنجا که مرد در حال احتضار در فکر دادن رشوه به عزراييل است تا از نوبت او در گذرد، همه و همه مضامينی هستند که مرگ را به مثابه مسائل روزمره زندگی به بازی می گيرند.
مرگ و فرش هر دو موضوعی قديمی و سنتی و حتا شايد دستمالی شده به حساب می آيند اما در نگاه بديع و طنز آميز رضايی به مضمونی نو برای زندگی کردن بدل می شوند. اين تفاوت ديدگاه متجددانه ای است که کار اين هنرمند را از آثار همگنان متمايز می کند . اين همان ديدگاهی است که جوهر کارهای سالهای اخير او را شکل می دهد . و نيز اينها همه مضامينی است که بيننده را به حيرت می اندازد که وی اين مفاهيم بکر و بديع را از کجای ذهن خود در می آورد؟
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۱ ژانویه ۲۰۰۷ - ۲۱ دی ۱۳۸۵
نامه ای از جواد مجابی
بهمن رضایی عزیز
شما ( در کاریکاتورهای جدیدتان ) به موضوعی پرداخته اید که در دنیای ما هم عنان با عشق و زندگانی است اما فراگیرتر از آن به نظر می آید دنیای مردگانی.
مرگ قدیمی ترین ذغدغۀ انسان بوده و تازه ترین وسوسۀ آن نیز هست به هنگامی که صدای فغان از محله ای به نشانۀ سوگواری بر می خیزد. ما درون تن مرگ و شانه به شانۀ مردگان زندگی می کنیم. رسانه ها هر صبح با حوادث بومی و جهانی این الفت ناگزیر را یاد آور می شوند که ما همان قدر همخانۀ زندگی هستیم که همسایۀ مرگ. ادبیات و هنر و اسطوره همان سان نگرش ما را به مرگامرگی حساس می کند که تاریخ و سیاست و فجایع دامن گستر جهانی. مرگ آگاهی، اما تفاوت دارد با مرگ اندیشی. آئین مردگانی تنها مشغلۀ مرگ پرستان منفعل است و شما برابر این تابو، شوخ چشمانه نگرانید و بر آن خنده می زنید.
مرگ در هر حالتی و هر جا مهیب است، چرا که پایانی به ناکام است. شخص را غصه دارتر و ترسنده و گریان می کند. اما دوست عزیز شما از مرگ نهراسیده اید و مرگ را در آثارتان به سخره گرفته اید. شاید هم از ترس آن را استهزا می کنید. هر چه هست من نیشخند طراح را به فضای مردگانی می بینم و این رویکردی نوآورانه است به فضای عتیق.
در زندگی بشر، اسطورۀ مرگ انديشی، تفکر را به بند کشيده و ترس از نابوده شدن، دنيای زندگان را پر از وحشت فنا کرده است و همين وحشت ها آدمی را در دهانۀ دوزخ بيم و اميدهای عبث، بی پناه رها کرده است تا زيرکان مقتدر عالم توی دل خلايق را خالی کنند و به خيال خود، بياکنند از هر چه پايه های اقتدارشان را ابدی تواند کرد. اسطورۀ مرگ انديشی، ديری است در دايرۀ ترديد نوانديشان عصر، محل چون و چراست و شما درست به جا و به موقع، مرغان مرگ انديش را آن بالا رها کرده ايد و مرگ آگاهان شنگول را در دنيای زير زمينی شاديهای روزانۀ زندگی، به طربناکی های خجسته واداشته ايد.
مسأله اين است که در کارهاتان، با يک ترفند هوشمندانه، جای زندگان و مردگان را با هم عوض کرده ايد و در فضای مجازی شوخيانه، به مردگان آزادی زيستنی دوباره داده ايد. خط مرزی را شکسته ايد، خطی که مرزی ساختگی می کشد بين زندگان و مردگان. در آثار شما زندگان (گريندگان فراز گورها و عزاداران مراسم تدفين) يک سر مردگانند و پيداست که شما هم ملول گشته ايد « زين خلق پر شکايت گريان » که آنها را انبوهی از بی چهرگان يکسان قامت کسالت بار نشان داده ايد. اما مردگان شما در واقع زندگی حقيقی دارند که در دنيای خاموشان، پنهان از اغيار جشن می گيرند و هياهو راه می اندازند و در دنيای زير زمين به عشرت و طرب می کوشند، از تلويزيون برنامۀ ماهواره نگاه می کنند، کنار استخر تن به آفتاب و تنعم می سپارند، زير خاک در برج های بلند و مجتمع های تفريحی به عيش می کوشند، کنسرت تماشا می کنند بی ترس و باک از برهم زنندۀ خوشی های زودگذر.
طنزهای تصويری شما که رنگهای شاد دارد با شادخويی، مرگ را جشن می گيرد، آئين مردگانی را بدل به نشاط زندگی هر روزی می کند. مردگان انگار هر آن کاری که نمی توانسته اند روی زمين بکنند زير زمين انجام می دهند. راستی زير کدام جای زمين است؟ چرا زندگی زير زمينی می شود و چگونه؟ چرايی اش کار هنرمند نيست اما چگونگی اش را با سبک روحی و شنگولی به ما نشان داده ايد. در اين ديار نيستی که خوش هوای دلکشی دارد، اندوه راه ندارد. اندوه آن بالا جا مانده در مراسم اشک ريزان بازماندگان که بيشتر بايد بر خود بگريند تا بر رفتگان. رفتگان اين پائين، بی نيازند از اين اشکها، گرچه گاهی سيل گریۀ عزاداران، نشت می کند به پائين تا حوضی پر از ماهی تدارک کند. مردگان زنده دل اين پائين آرزوها و بيم و اميدهای خود را دارند، از مشکلات گور به گوری و همسايگی ناجنس تا مراسم شاد عروسی و کنسرت و تفريح فردی و گروهی و خلوت عاشقانه. گاهی طنازی طرح ها چند لايه است: عروس و داماد مرده که به اقتضای کار امشب نيازی به تن پوش ندارند لباس پوشيده اند و مدعوين اسکلت هايی برهنه اند. يا حمالان جسد بر اثر سنگينی مرده آرزو می کنند که تخته سنگی مرده را دوباره له کند. آرزوهای اعيانی مردگان که مشت و مال فرشتگان را طالب اند تنها می تواند عذاب آنان را سنگين تر کند، اما عقوبتی در کار نيست. چه عقوبتی گرانبارتر از زيستن پيشين. « اکنون ز چه ترسيم که در عين بلائيم؟ ».
در بعضی کارهای شما، زندگی نه به صورت رويدادهای زير زمينی مردگان بلکه در مرز دو دنيا رخ می دهد: در اثری گوری بين نرده های دراز محصور است. در سمت چپ، دو درخت چنان عاشقانه شاخه در شاخه بافته اند که زندگی رويان به روی زمين را تماشايی و انسانی می کنند. عرض اندام هستی جسور را برابر نيستی می بينم در گلدانی که از زير زمين عشرت بالا گرفته و صعود کرده روی زمين پر حسرت. يا عمارت آسمان سايی که نوک تيزش مرز دنيای جعلی را شکافته و روی خاک از حشمت نهفتگان زير زمين خبر می دهد.
گامی بلند برداشتيد در ميان سالی با اين کارها و با فرش – نگاره های پيشين و به باشگاه طنز پردازان جدی خوش آمديد. خوشا که توانسته ايد مضحکه ای از مرگ – بازی را سرخوشانه به ما نشان دهيد. به مستبد بزرگی که مرگ نام گرفته خنديده ايد و ما را هم می خندانيد. اين کار را با قلمی ظريف و چالاک، با ترکيب بندی استوار، با بهره گيری از نگارگری بومی ( بويژه قلم گيری مينياتوری ) صورت داده ايد. طراحی فضای موحش اما شاد، جرأتی جوانانه می خواهد و سبکساری. دل مرده ها، حتا دلمرده ها، را شاد کرده ايد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۲ می ۲۰۰۷ - ۱ خرداد ۱۳۸۶
موزه دل شکيب گنجينه اى از تابلوهاى برجسته از زندگى قديم ايران و ضرب المثل ها و حکاياتى ست که هرکدام به شکلى در زندگى حبيب الله دل شکيب نقش داشته اند. در فضاى موزه صداى ترانه هاى خاطره انگيزى از بنان، گل نراقى، قمر و ديگران حال و هواى اين گذشته را زنده تر مى کند.
حبيب الله دل شکيب در مرداد سال ١٣١٤ در تهران به دنيا آمد اما به خاطر اشتغال پدرش در راه آهن سال هاى تحصيلى اش را در شهرهاى مختلف گذراند. آرزوى ساختن عکس ها و کتاب هاى سه بعدى از نوجوانى با او بود اما تحقق آن چهل و چند سال يعنى تا پس از بازنشستگى اش از شرکت نفت در سال ١٣٦٤ به تعويق افتاد.
او در طى بيست و چند سالى که به کار ساختن صحنه-تابلوهاى سه بعدى پرداخته بيش از دويست و پنجاه اثر يا صحنه از زندگي قديم و ضرب المثل هاى فارسى خلق کرده است. خود او مى گويد موضوع تابلوهايش را از زندگى شخصى اش گرفته است و براى همين کارهايش پر از جزئيات دقيق اند.
هدف او از ساختن اين آثار حفظ گوشه اى از فرهنگ عاميانه ايران و آداب زندگى شهرى به خصوص در تهران قديم است.
حبيب الله دل شکيب براى خودش در زمينه ساخت تابلوهاى برجسته سبکى ابداع کرده است به نام 'کارادل' که کوتاه شده 'کار ابداعى دل شکيب' است. در سبک کارادل طلق پی وی سی را حرارت مى دهند تا نرم شود و سپس طلق نرم شده را به شکل دلخواه حالت می دهند و بعد آن را رنگ آمیزی می کنند.
البته حجم سازی با طلق کار جدیدی نیست. سال هاست که با دستگاه های گران قیمت در صنایع بسته بندی این کار انجام می شود اما نوآوری استاد دل شکیب در این است که این فن را با وسایل ساده و ارزان قیمت، وارد عرصه هنر کرده است.
تابه حال ٩٥ نمایشگاه از آثار آقاى دل شکيب در موزه ها و فرهنگسراها در سطح کشور برگزار شده است.
شوکا صحرائى گزارش مصورى از حرف ها و نمونه آثار او فراهم کرده که در اين صفحه مى بينيد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب