در شمالیترین قسمت تهران و در شمالیترین نقطۀ کاخ سعدآباد، در فضایی که معماری سنتیاش چشمها را نوازش میکند و در انبوه چراغهای نورانی درون نگارستان، رنگها در هم تنیده شدهاند و نقشها و نمادها هر یک در کنار یکدیگر جمع شدهاند تا نمایشگاه آیین و فرهنگ ایران باستان گشایش یابد. نمایشگاهی که با ارائۀ سفرههای آیین و مراسم ایرانی همچون خوان نوروزی، گاهنبار، گواهگیری و سدرهپوشی در کنار عکسهای آیینها، کتابها و مکانهای دینی مزدیسنی، پوششهای سنتی و غیره سعی بر مروری از تاریخ ایران باستان دارد.
در این نمایشگاه فضا بهخوبی طراحی شده تا هر بازدیدکنندهای را به دنیای اساطیر ایرانی رهنمون کند. در هر سوی نگارخانه، زنان با چارقدهای رنگی و بلندشان درکنار سفرههای رنگین ایستادهاند و نمادهای آیین زرتشت را برای بازدیدکنندگان شیفتۀ شوریدگی رنگها و طرحها تشریح میکنند.
نگارۀ فروهر که در بسیاری از بناهای تاریخی ایران دیده میشود، با دستان افراشته در حال نیایش اهورامزدا و بالهای گشاده که نمایشگر اندیشۀ نیک، گفتار نیک و کردار نیک است، با رنگ طلاییاش در هر سو میدرخشد.
هر سفرۀ پهنشده بر زمین نگارخانه با وسایل و خوراکیهای مختلفی که در خود دارد و انسان را به جهان پیوند میدهد و هر گونه نمود و حرکت آدمی را به همۀ نیروهای طبیعت و کیهان نزدیک میکند. در کنار هر سفره شمع یا آتشدانیست که بدیها یا "انگره مینو" (اهریمن) را میسوزاند و دور میکند و آب و آیینه که نماد نیکی و پاکیست. سفرهها در دل خود بر چهار آخشیخ (عنصر) آب، خاک، آتش و هوا اشاره دارند و خواستار پاک نگه داشتن زیستبوم هستند.
نمادها گویای دنیایی از معنیها و اندیشههای آیین زرتشتند؛ اندیشههایی که بر پایۀ آن خداوند انسانها را آزاد آفریده و آنها را از نعمت خرد برخوردار دانستهاست؛ و این که اهورامزدا برای همه خوشبختی و رستگاری و درست زیستن را آرزو میکند. در هر یک از نمادها میتوان به دو گوهر همزاد و متضاد مزدیسنا پی برد؛ دو گوهری که دال بر وجود نیروی مثبت و منفی در همۀ هستی است.
چهرۀ مشتاق بازدیدکنندگان نشان از این دارد که نمایشگاه به خوبی توانسته تازگی را به دل و دیده مخاطبان ببخشد. نمایشگاه دوسالانه "آیین و فرهنگ ایران باستان" را کانون دانشجویان زرتشتی سازمان دادهاست که از ۲۵ تا ۳۰ فروردین در موزۀ نگارستان کاخ سعدآباد برپاست.
نقاشیهای پشت شیشه و آینه در ایران از نظر محتوا و مضمون به دو دسته تقسیم میشود: نقاشیهای مذهبی که شامل خط- نقاشیها و شمایلهاست و نقاشیهای تزیینی مرکب از گل و مرغ و پرترهها.
صادق تبریزی، نقاش بنام ایرانی، در خصوص موضوعهای مرسوم نقاشی پشت شیشه میگوید: "سوژهها خیلی محدود بوده، یعنی اگر صد تصویر را کنار هم بگذارید، ۲۰ تا ۲۰ تا شبیه هم هستند." مهمترین موضوعی که نقاشان ایرانی برای تصویرسازی انتخاب میکردند، شمایل امام علی بود.
صادق تبریزی در بارۀ ویژگی این شمایلها با اشاره به این که شمایل علی به سه شیوۀ خاص تصویر میشد، چنین توضیح میدهد: "در یک شکل مشهور، تصویر حضرت علی در میان نقاشی قرار داشت، در حالی که حسن وحسین در کنارش نشسته بودند. لباس امام حسن در این تصاویر به رنگ سبز بود، به نشان این که حضرت به وسیلۀ زهر مسموم میشود. و پیراهن امام حسین رنگ سرخ داشت، به نشان شهادت. در کنار اینها هم سلمان فارسی و قنبر، غلام وفادار حضرت علی، به تنهایی تصویر شدهاست، در حالی که ذوالفقاری روی پایش و شیری که نماد قدرت و شجاعت خود حضرت است، در کنارش زانو زده بود."
تبریزی تصویر ذوالفقار دوسر را از اشتباهاتی میداند که نقاشان رواج دادهاند: "این نقاشان که اغلب بیسواد بودند، در روایات خوانده بودند، شمشیر حضرت دودم است؛ به این معنی که هر دو سر شمشیر تیز و برنده است، اما آن ها به اشتباه شمشیر را دو سره تجسم و تصویر کردهاند."
این تصویرها به نوعی طراحی میشدند که فضای خالی و سفیدی در اطراف آن وجود نداشت. شمایلهای حضرت علی معمولاً با تصاویری از قدمگاه امام رضا، خانۀ کعبه و ضامن آهو پر میشدند. به جز این تصویرها شمایلی دیگر منسوب به نبرد امام علی با عمرو بن عبد وَدّ وجود دارد. در این تصویر لحظهای ثبت شده که امام، اسب عمر را به زمین زده و در حال گشتن دور اوست.
صادق تبریزی در خصوص این شمایل میگوید:" در کنار این تصویر، حضرت محمد در حالی که سوار بر شتر است، دیده میشود. او دستها را به سمت آسمان گرفته و برای پیروزی حضرت علی دعا میکند. حاشیۀ این تصویر هم با قلعۀ مدینه و مردمانی که نبرد جنگاور سپاه کفر را با سپهسالار سپاه مسلمین تماشا میکنند، پر میشود."
به جز امام علی، واقعۀ عاشورا از دیگر رویدادهایی است که شمایلهای مشهوری در ارتباط با آن یافت میشود. صادق تبریزی با اشاره به حواشی این تابلوها خاطرنشان میکند: "در گوشه و کنار شمایل ماجراهایی از دوزخ و بهشت شرح میشود. برای مثال، پل صراط که نیکوکاران از آن میگذرند و به حوض کوثر میرسند. در کنار این حوض هم حضرت علی، در حالی که جامی از آب کوثر در دست دارد، نشستهاست."
این نقاشان گمنام برای آفریدن نقاشیها از شیوههای خاصی استفاده میکردند. در تعدادی از آثار پشت شیشه، در پشت کار پارچۀ ابریشم میگذاشتند تا لباس اشخاص به صورت پارچهای مجسم شود. همچنین به جای فلزات از زورقهای طلایی و نقرهای کمک میگرفتند تا تصاویر واقعیتر جلوه کند. در این نوع نقاشیها اول قلمگیری میکردند و سپس رنگ میزدند. در دورههای قدیمی این هنرمندان از رنگهای طبیعی برای تابلوها استفاده میکردند، اما از میانۀ دورۀ قاجار با ورود رنگهای روغنی از رنگهای جدید نیز بهره میبردند.
علیرغم این که نقطۀ آغاز این نقاشی پشت شیشه دورۀ زندیه عنوان میشود، این سبک نقاشی در دورۀ قاجاربه نقطۀ اوج خود رسید و آثار نفیس شمایل پشت شیشه به این دوره تعلق دارد. در دورۀ قاجار، همزمان با ورود نقاشی غربی، این هنر نیز تحت تأثیر سبکهای جدید واقع شد؛ به گونهای که بسیاری از تصویرها از روش شمایلسازی که در هنر مسیحی وجود داشت، تأثیر گرفته بودند و مثلاً آن هالۀ نوری که بر گرد سر ائمه تصویر میشد، برگرفته از نور سر عیسی مسیح در شمایلهای مربوط به اوست.
این هنرمندان اما خیلی هم از شگردهای نقاشی مدرن به طور ارادی استفاده نمیکردند و برای نمونه، نکتهای که رعایت نمیشد، استفاده از پرسپکتیو در کارها بود. به قول صادق تبریزی " نه این که نقاشان ایرانی پرسپکتیو را بلد نبودند، بلکه آنها نمیخواستند آن را رعایت کنند. البته برخی تصاویر دورتر را کوچکتر میکشیدند، اما دیگر پرسپکتیو علمی نبود."
بیشتر این آثار بینام و بدون امضاء است. صادق تبریزی در این خصوص اعتقاد دارد: "کسانی که این نقاشیها را میکشیدند، از روی اعتقاد تصویرسازی میکردند و خودشان را هنرمند نمیدانستند. خیلی از آنها نوشتن نامشان را یک جور بیاحترامی میدانستند و به همین دلیل نقاشی را امضاء نمیکردند. البته یک گروه از تابلوهاهم که آثار نفیسی هستند، امضاء دارد. مشهورترین آنها امضاء گیلانی است، که یک پدر و پسر نقاش اهل مشهد هستند و شمایلهای زیادی را تصویر کردهاند."
و اما از نقاشیهای پشت شیشۀ گل و مرغ و پرترۀ دختران جوان با لباسهای فرنگی در گچبری منازل استفاده شده و گاهی درها و پنجرههای این خانهها هم با شیشۀ گل و مرغ تزیین میشدهاست. بهترین نقاش گل و مرغ دوران زندیه و قاجار آقا صادق شیرازی بودهاست. زیباترین نمونۀ این هنر را در شیراز در عمارت نارنجستان قوام و باغ ارم میتوان دید که به دست هنرمندان این شهر اجرا شدهاست. در اصفهان هم آثار بسیار زیبایی در بعضی از خانههای قدیمی شهر که هنوز خراب نشدهاند، وجود دارد. در نواحی دیگر ایران از جمله سنندج هم از نقاشی پشت شیشه برای تزیین عمارت استفاده شدهاست.
به باور صادق تبریزی "دوران این نقاشی تمام شده؛ تکرارش هم بیهوده است. هر سبک نقاشی به یک دورۀ خاص اختصاص دارد و خیلی بیجا و بیمنطق است که الآن شمایلسازی کنیم و سبکی خاص را که مربوط به ۳۰۰ سال پیش است، دوباره ادامه دهیم."
تا چندی پیش باور بر این بود که ناحیۀ "چاتال هواوک" در آناتولی ترکیه در هزارۀ هفتم پیش از میلاد با ساختاری پیشرفته از قدیمیترین مراکز زندگی جمعی انسانها و محلی مانند یک دِه باستانی بودهاست. در آنجا ساختمانهایی با دیوارهای نقاشیشده واتاقهای مخصوص نیایش یافته شد. اما در سالهای گذشته پژوهشگرانی از بریتانیا و ایران با کاوشهای باستانشناختی در تپههای جانی و شیخیآباد در کرمانشاه به این نتیجه رسیدهاند که سکونت انسان در این ناحیه میتواند قدمت بیشتری داشته باشد. بازماندههای کشت و آثاری از وجود بز و قوچ وحشی که در یک "اتاق نیایش" در حفاریهای آنها پیدا شده، با دقت چیده شدهاند و آزمایشهای متعدد، این پژوهشگران را متقاعد کرده که انسان این ناحیه، دوران نوسنگی را قبل از همسایگانش آغاز کرده بود؛ دورهای که انسان را از شکار و غارنشینی به کشاورزی و دهکدهنشینی سوق داد و باستانشناسان آن را "انقلاب" مینامند. آن نخستین "انقلابی" بود که پس از دوران یخبندان، در حدود ۱۰۰۰۰ سال پیش، انسان برای پیروزی بر دشواریهای طبیعت آغاز کرد.
این "انقلاب" باید ناشی از بهکارگیری تعقل و تفکر انسان برای تغییر محیط و به دست گرفتن شیوۀ زندگی خود باشد و نیز آغاز غلبۀ نسبی ولی آگاهانۀ انسان است بر محیطی که در آن زاده شده بود. علت طبیعی چینن تحولی، به گفتۀ دانشمندان، گرم شدن محیط بود. در این زمان انسان ِ رهاشده در کوه و دشت توانست نوع زندگی خود را از حیوانات دور و اطراف خود متمایز کند.
این "انقلاب" به زمانی برمیگردد که انسان غارهایی را که در دورۀ خانهبدوشیاش در آن میخوابید و آرام میگرفت، رها کرد و در یک جا ماندگار شد؛ حیواناتی را که تا آن زمان شکار میکرد، رام کرد و در کنار محل زندگیاش سکنا داد و بهجای اینکه از گیاهان وحشی تغذیه کند، به پرورش گیاهان در جای دلخواهش و آنچنان که برایش مناسبتر و راحتتر بود، پرداخت.
بنا به گفتۀ باستانشناسان، حدود ۱۰۰۰۰ تا ۸۰۰۰ سال پیش از میلاد در منطقۀ خاور میانه بود که انسان کوچنشین، یکجانشین شد و پس از چندی مسیر زندگی بشر از غارنشینی به دهکدهنشینی تغییر یافت. دست به کشاورزی در جایی که میخواست زد. همچنین به بعضی از حیواناتی که تا آن زمان بر اساس اتفاق طعمۀ شکارش میشدند، نزدیک شد؛ اعتماد آنها را جلب و آنها را متقاعد کرد در نزدیکیاش بمانند. به این ترتیب در مبانی اقتصادی زندگی انسان در این دوره تغییری بنیادین رخ داد و منجر به افزایش جمعیت شد. علت اصلی این تحول، به گفتۀ پژوهشگران، گرم شدن زمین و بارانهای موسمی بود که از ناحیهای در شرق دریای مدیترانه آغاز شد. این ناحیه را "هلال حاصلخیز" مینامند که به شکل یک هلال ماه از منتهیالیه خلیج فارس در جنوب غرب ایران آغاز میشود و شمال عراق، جنوب ترکیه، بخشی از اردن و سوریه را دربر گرفته، در ساحل مدیترانه ختم میشود.
در این منطقه، در دشتهایی با ارتفاع زیر۱۰۰۰ متر منابع جانوری و مهمتر از همه گیاهان خودرو وجود داشتهاند که برای انسان امکانات غذایی و شرایط زیستی مناسب پدید آورده بود. برای پاسخ به این پرسش که انسان در هلال حاصلخیز چهطور از غار به دهکده آمد، چهگونه غذای خودش را تولید کرد، از چه راهی اهلیسازی دام را عملی کرد و گیاهان و امکانات کشاورزی را در اختیار خود گرفت، تا کنون مطالعات زیادی صورت گرفتهاست.
از جملۀ این پژوهشها پروژۀ باستان شناختی زاگرس مرکزی است که با همکاری سه دانشگاه یونیورسیتی کالج لندن (پرفسور راجر متیوز Roger Matthews)، رِدینگ (دکتر وِندی متیوز Wendy Matthews) و دانشگاه بوعلی سینای همدان (دکتر یعقوب محمدیفر و دکتر عباس مترجم) در کرمانشاه در دست اجراست؛ محلی که به گمان باستانشناسان میتواند سرآغاز یکجانشینی بشر بوده باشد.
دکتر یعقوب محمدیفر، باستانشناس و از پژوهشگران دانشگاه بوعلی سینای همدان، میگوید: "بهطور کلی ما در دو مرحله، کار را انجام دادیم. درآغاز کار شناسایی اولیه بود. سپس در تابستان ۱۳۸۷ کاوش پنجاهروزهای داشتیم که موفق شدیم با حفاری در تپۀ شیخیآباد کرتـویج در بخش دینور شهرستان صحنه به کشفهایی دست یابیم. در لایۀ سطحی، بقایای یک پلان معماری پیدا شد که بخشی از آن مربوط به محلهای سکونت انسان است. اتاقهای کشفشده کوچک هستند، اما در محوطۀ بالای آن یک بنای "T شکل" است که پنج متر طول و ۲.۸۰ مترعرض دارد و در انتهای آن یک سکوی کوتاه چند سانتیمتری تعبیه شدهاست. در بالای این سکو جمجمۀ چهار بز وحشی و یک قوچ وحشی قرار دارد. در همین اتاق ما یک هاون و تعدادی استخوان جانور و بقایای یک اجاق را پیدا کردیم".
جنبۀ دیگر بااهمیت این یافتهها به باورهای مردم در آن زمانها بر میگردد که پژوهشگران امیدوراند برای آن جوابی بیابند. باور به ماوراءالطبیعه، احتمالاً از همان زمانها بین مردم معمول بودهاست. دکتر محمدیفر میگوید:
"ما یک الهۀ گلی پیدا کردیم که متعلق به ۸۵۰۰ قبل از میلاد است. ما غرب ایران را با "ونوس تپۀ سراب" میشناسیم. وقتی "ونوس" میگوییم، ذهن به سوی مجسمههایی با ویژه گیهای عصر کلاسیک میرود. اما این پیکرکها هم نمونۀ کلاسیک زمان خود هستند. ونوس تپۀ سراب مربوط به سال ۶۰۰۰ پیش از میلاد، ولی این پیکرک مربوط به ۸۵۰۰ قبل از میلاد است. این پیکرک به اندازۀ دو و نیم سانت است، ولی شکل آن شبیه ونوس تپۀ سراب است که ۱۳ سانت ارتفاع دارد. علم باستانشناسی در مورد این ونوسها بحثهای زیادی میکند و آنها را الهۀ زایش، فراوانی و نگهدارندۀ مادر و کودک میداند. اما آنچه مهم است، تفکر مذهبی این مردم درآن زمان است."
پژوهشگران بریتانیایی و ایرانی هنوز تحقیقات خود را در نیمهراه می دانند. آنها میگویند تا امروز تنها سطح بالایی این محل در منظقۀ شیخیآباد را مطالعه کردهاند که بقایایی مربوط به ۷۵۰۰ سال پیش تمام شواهد یکجانشینی در این منطقه را نشان میدهد. در صورتی که لایههای پایینی منطقه مورد کاوش بقایای انسانی مربوط به ۹۸۰۰ سال را به آنها نشان دهد، ثابت خواهد شد که قدیمیترین روستای دنیا در همین منطقه قرار داشتهاست.
پژوهشگران پروژۀ زاگرس مرکزی امیدوارند که تحقیقات خود در هر دو منطقۀ شیخیآباد و جانی را تا سال ۲۰۱۴ ادامه دهند.
در خیابان شریعتی تبریز یا همان شهناز قدیم، گورستانی وجود دارد به نام گورستان ارامنه. اینجا بخشی از محله ارمنی نشین "بارون آواک" یا به قول تبریزیها "بارناوا" است که از اواسط سده نوزدهم میلادی، مردگان ارمنی را در آن به خاک میسپردند.(۱)
در جایی از گورستان، جوانی به خاک سپرده شده که گرچه نشان مزارش زیر چرخ دندههای زمان و در سکوت دنیای مردگان از میان رفته (۲) اما خاطره جان فشانیاش در راه آزادی ایرانیان نه چیزی است که از صحیفه تاریخ این سرزمین محو شود.
داستان این جوان به صد و دو سال پیش بازمیگردد، به روزهای دهشتناک و دلهره آور تبریز که احمد کسروی، نویسنده تاریخ مشروطه ایران، آن را چنین وصف میکند:
" از دهه نخست فروردین [۱۲۸۸ خورشیدی] نشان گرسنگی میان مردم پدیدار شد. کسانی با رخسارههای کبود پژمرده و چشمهای فرورفته دیده میشدند.... هوا امسال بخوشی می گذشت و در این هنگام سبزهها سرافراشته بود. کم کم گرسنگان به سبزهخواری پرداختند. به باغها ریخته، گیاههای خوردنی بویژه یونجه را چیده، می خوردند. از این زمان تا سی و چند روز دیگر که راهها باز شد، یونجه خوراک بینوایان بود... تا سالها داستان یونجه خوردن در تبریز بر سر زبانها بود."(۳)
این حال و روز مردمی بود که در محاصره قوای دولتی گرفتار آمده بودند اما گرسنگی را در راه آزادی به هیچ میگرفتند. همان روزها یک مجاهد ارمنی خطاب به تبریزیان گفته بود: "ملت! آج سگز آزاد سگز." مردم! گرسنهاید ولی آزادید.(۴)
یک سال پیشتر در خرداد سوزنده تهران و در صحن بهارستان، نهال نوپای آزادیخواهی زیر سم اسبان قزاقان روس لگدمال شده بود. در آن روزهای دهشتناک – آن گونه که یک شاهد انگلیسی نقل کرده- "اروپا رفتگان با یقه سفید آهاردار، آخوندها با عمامه سفید، سیدان با عمامه سبز و سیاه، کلاه نمدیان، دهقانان، کارگران و عبا پوشان بازاری" (۵) دست در دست، پای دیوارهای "کعبه آمال" خویش ایستادند و پوست و گوشت خود را سپر بلای مجلس شورای ملی کردند. اما پوست و گوشت در برابر گلوله توپ چه میتواند کرد؟
سنگر آزادی فروریخت؛ طباطبایی و بهبهانی دو پیشوای بزرگی را که مشروطه خواهان "سیدین سندین و آیتین حجتین" میخواندند، ریش کشان و دشنام گویان به باغ شاه بردند تا از آن جا به تبعید بفرستند؛ صوراسرافیل روزنامه نگار و ملک المتکلمین خطیب را در برابر چشمان محمد علی شاه خفه کردند؛ سلطان العلمای خراسانی، سردبیر روزنامه روحالقدس را در چاه انداختند و جمال الدین واعظ اصفهانی را به همدان فرستادند تا همان جا خلاصش کنند! سرنوشت آنانی که موفق به فرار نشدند یا مرگ بود یا محبس یا تبعید.
ملکالمتکلمین، آن گاه که به مسلخ میرفت، با آوازی رسا سرنوشت شاه مستبد را پیش بینی کرده بود:
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما
تا خود چه رسد خذلان بر قصر ستمکاران (۶)
چرخ روزگار را که انتقام همه آن یقه سفیدان و عمامه داران و کلاه نمدیان و عباپوشان را به دست تبریزیان سپرد. حالا که دست تطاول استبداد بر مجاهدت آن همه روشنفکران و روحانیان و بازاریان و کارگران و دهقانان سایه افکنده بود، نوبت تبریزیان بود که در راه آزادی، گرسنگی را به جان بخرند و بر گرد دو پیشوای بزرگ خویش فراز آیند: ستارخان، لوطی و دلال اسب و کدخدای محله امیرخیز و باقرخان، لوطی خشتمال و کدخدای محله خیابان.
داستان مجاهدات اینان داستانی است درازدامن. راستی را که از لحظه لحظه آن روزها چه قصهها میتوان گفت و چه کتابها میتوان نوشت؛ همه سرشار از حماسه، همه آکنده از غرور! از آن میان اما، یک داستان شنیدینیتر است. داستانی که قهرمانش از راهی بس دور و از سرزمینی ناشناخته آمده بود: آمریکا.
تقدیر روزگار بود که مسیر زندگیاش از فرسنگها دورتر از میهنش بگذرد تا به قول احمد کسروی به آذربایجان بیاید "یک تیری بیندازد با یک تیری هم از پا بیفتد" و تبریزیان را به خروش آوَرَد.(۷)
گزارش مصور این صفحه داستان این جوان آمریکایی و حماسهای است که به دوران استبداد صغیر در تبریز رقم زد. این داستان برگرفته از کتاب تاریخ مشروطه ایران، نوشته احمد کسروی است و او نیز بخشی از داستان را از قول دکتر رضازاده شفق، ادیب برجسته معاصر نقل کرده است. رضا زاده از یاران و همراهان مستر هاوارد باسکرویل(۸) و شاهد بی واسطه جانفشانی او بود.
عکسهای این گزارش، تصاویر کمتر دیده شدهای هستند از حال و هوای تبریز در خلال خیزش علیه استبداد محمد علی شاه قاجار که برخیشان به آرشیو عکسخانه شهر (تهران) تعلق دارند.
پی نوشت:
۱- برای آگاهی بیشتر درباره گورستان ارامنه تبریز نک: شجاع دل، نادره: گورستان ارامنه تبریز و کلیسای شوغاگات مقدس، فصل نامه فرهنگی پیمان، سال ۱۰، ش ۳۷، ۱۳۸۵
۲- نگارنده به رغم مراجعه به گورستان ارامنه تبریز در شهریورماه ۱۳۸۷ موفق به دیدار آن نشد. در آن زمان مسؤولان اداره میراث فرهنگی آذربایجان و نیز متولیان گورستان از محل مزار باسکرویل اظهار بی اطلاعی میکردند. همچنین چند تن از دوستان تاریخ پژوه نگارنده که موفق به دیدار گورستان شدهاند، به رغم کاوش بسیار موفق به یافتن مزار باسکرویل نشدهاند. تقریبا مسلم است سنگ مزاری با مشخصات سنگ مزار باسکرویل که در عکسهای دوران مشروطه ثبت شده، در این گورستان وجود ندارد.
۳- کسروی، احمد: تاریخ مشروطه ایران، تهران، ۱۳۷۳، ص۸۸۴-۸۸۳
۴- همان، ص ۸۹۹
۵- براوون، ادوارد: انقلاب ایران، ترجمه احمد پژوه، تهران، ۱۳۸۸، ص۱۹۹
۶- ملک زاده، مهدی، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، ج۲، ص ۸۷۲
شهناز کیکاووسی (افسانه) در سال ۱۳۲۱ در شهر ری تهران به دنیا آمد. به واسطۀ علاقۀ شدید مادرش به موسیقی ایرانی از کودکی دلبستۀ ترنمات موسیقی اصیل شد. میگوید: "مادرم صدای خوبی داشت و میخواند. وقتی میخواند، من هم با او زمزمه میکردم."
در سال ۱۳۳۷ در هنرستان شبانۀ موسیقی به مدیریت مرحوم امیرجاهد نزد استاد عبدالله دوامی و سپس زندهیاد محمود کریمی به فراگیری آواز و ردیفهای موسیقی ایرانی پرداخت. افسانه در مورد آن روزها میگوید:
"زمانی که برای اولین بار نزد استاد کریمی رفتم، ایشان گفتند: "چیزی بخوان". من دشتی خواندم. گفتند: "این چه بود که خواندی؟" گفتم: "دشتی". گفتند: "از کجا میدانی؟" گفتم: "مادر گفته". و به همین ترتیب چند آواز را خواندم و درست پاسخ دادم که ایشان تعجب کردند."
به دنبال آن بود که در سال ۱۳۴۰ توسط استاد محمود کریمی به ادارۀ کل هنرهای زیبا معرفی شد و به استخدام آن درآمد و تا سال ۱۳۵۷ به عنوان خوانندۀ رسمی در وزارت فرهنگ و هنر به فعالیت خود ادامه داد. او در طی این سالها با ارکسترهای مختلفی همکاری کرد. ارکستر منوچهر صادقی، مرحوم مفتاح، پایور و عماد رام. میگوید: "من در همۀ ارکسترها میخواندم و برایم فرقی نمیکرد، چون یک ملودی را که به من میدادند، میتوانستم آن را درست دربیاورم. به نظرم خواننده باید بتواند همه جور بخواند. اما آقای کریمی دوست نداشتند من تصنیف بخوانم و تأکید روی آواز داشتند که فقط آواز بخوانم."
افسانه معتقد است رکن اصلی آواز ایرانی شعر است و اگر آوازخوانی نتواند شعر را با آوازش تلفیق کند، کارش بسیار ضعیف خواهد بود. "همیشه شعری را که میخواندم، با تمام وجودم میخواندم. چون خودم را جای شاعر هم میگذاشتم و شعر را پیش خودم حلاجی میکردم تا هدف شاعر را هم درک کنم. باید خواننده با احساس و با تمام وجودش اشعار را بیان کند و بخواند. یادم میآید زمانی در محضر آقای رهی معیری شعرهایی از ایشان را با آواز خواندم که ایشان گریه کردند و گفتند: "دقیقاً تو حس کردهای که من چه گفتهام."
از سال ۱۳۵۸ و با ممنوع شدن فعالیت خوانندگان زن افسانه نیز بهناچار خوانندگی را کنار گذاشت. در همان سال بود که با استاد حسین ملک ازدواج کرد و با تشویق ایشان به تدریس ردیفهای آوازی در هنرستان موسیقی ملک پرداخت. در سال ۱۳۸۰ پس از درگذشت استاد حسین ملک مدیریت هنرستان را به عهده گرفت و تاکنون صدها هنرجو در زمینۀ آواز ایرانی تربیت کردهاست. میگوید: "طی این سالها علاوه بر خانمها به آقایان نیز آواز تعلیم دادهام، چون مجوز این کار را دارم."
افسانه در زمینۀ نوازندگی نیز با ساز ستار آشنایی کامل دارد و سالها نزد استاد احمد عبادی و نصرتالله ابراهیمی و استاد حسین ملک به فراگیری این ساز پرداختهاست.
در گزارش مصور این صفحه به دیدن افسانه کیکاووسی میرویم.
هفت سال بیشتر نداشت که یک روز یکی از بستگانش بستهای به او هدیه داد که مسیر زندگیاش را رقم زد. داخل آن بسته به جز چند مداد رنگی چیز دیگری نبود، ولی تنها لمس آنها کودک خردسال را به دنیای جادویی، شگفتانگیز و خیالی رنگها برد؛ جایی که سالهای سال او را در خود نگاه داشت و به خود مشغول کرد؛ جایی که او رموز نهفته در زیبایی هستی را در قالب شکل و حروف و اعداد پیگرفت و به جستجوی جان کلمات جادویی در کهکشانها پرداخت.
این چنین بود که فرهاد سلطانی در کودکی پا به دنیای نقاشی گذاشت. خود میگوید که دایی مادرش که نقاش زبردستی بود، اولین بار استعداد و شیفتگی او را به نقاشی کشف کردهاست. هم او بود که مدادرنگیها را به او بخشید و هم او بود که فنون رسم و تناسب و جدولبندی سنتی و نیز فنون رنگ و ترکیببندی را به او آموزاند. آموزشهایی که بر جان او نشست و تا سالها با او بود.
او که در دورۀ دبیرستان مجسمهسازی هم میکرد، شروع به فروش برخی از نقاشیهایش کرد. خود میگوید، در آن زمان پیرو سبک خاصی نبوده و سعی میکرده افکارش را با ترکیبات و رنگها و طرحهای مختلف به اجرا درآورد. ولی چه آن زمان و چه هماکنون، وجود تهمایههایی از کارهای نقاشان سوررئالیست و گاه انتزاعی ابتدای قرن بیستم را در کارهایش میتوان مشاهده کرد. گاه همانند بعضی هنرمندان سرآمد دهۀ چهل و پنجاه ایران که کارهایشان عبارت از گسترش یک نقشمایه واحد بوده، بعضی از کارهای حجم، نقاشی و طراحی اخیر وی نیز بر اساس جان و یا قالب یک کلمه قرار گرفتهاست. کارهای متمایل به سوررئالیسم او در آن سالها تحت تأثیر تراوشهای ضمیر ناخودآگاهش و ارتباط آن با جامعۀ آنروزی ایران بود.
پس از اتمام دبیرستان و پس از طی کردن دورۀ دوسالۀ مهندسی راه ساختمان و نیز دورههایی نزد دکتر کارولین ورجاوند، نقاش و معمار، فرهاد فنون حکاکی روی شیشه را آموخت و در آخر در سال ۱۹۷۵ برای ادامۀ تحصیل به انگلستان آمد و در دانشگاه گلد اسمیت و در رشتۀ معماری به تحصیل پرداخت؛ رشتهای آمیخته به هنر و مهندسی.
از سال ۱۹۷۷ تا سال ۱۹۸۳ وی در شمار زیادی از نمایشگاههای گروهی هنرهای تجسمی و معماری شرکت جست و از آن به بعد نیز ضمن کار در این حوزه، هشت نمایشگاه انفرادی برای نمایش آثارش ترتیب داد که نمایشگاه آخرش "جوهر وجود" یا "پروژۀ حق" که ماحصل جستجوهای چندینسالۀ سلطانی در حوزۀ حجمسازی است، از یازدهم تا هفدهم آوریل (۲۲ تا ۲۸ فروردینماه) امسال در لندن بر پاست.
همانطور که فیبو ناچی، ریاضیدان و مهندس ایتالیایی قرنها پیش در پی کشف رمز زیبایی اندازهها و تناسبات پی به وجود سلسلهای طلایی از اعداد و ارقام برد و همان گونه که تناولی با گسترش و ادامۀ ساخت حجمهای "هیچ"اش در سه چهار دهۀ اخیر در ایران، تعبیری جدید از هستی را با حجمهای فلزیاش ارائه دادهاست، به نظر میرسد فرهاد سلطانی هم قصد دارد تعبیری زیباییشناسانه و عرفانی از جهان پیرامونش با فـُرمهای "حق"گونهاش به نمایش بگذارد.
یکی در تبریز و دو تن دیگر در تهران به دنیا آمدند، در ارمنستان به هم آمدند و به زبان انگلیسی ترانه سرودند و آواز خواندند.
The Beautified Project که برگردان نامش به زبان فارسی کار سهلی نیست و "طرح زیباشده" شاید معنای چندانی هم القا نمیکند، تنها گروه هنری انگلیسیزبان ارمنستان است. پیش از این گروه و پس از ظهور آن هم گروههای دیگری بودند که آهنگهای انگلیسی میخواندند. اما "بیوتیفاید پراجکت" فقط و فقط به انگلیسی میخواند.
آندره سیمونیان، خواننده و گیتاریست گروه، در شهر تبریز به دنیا آمد. به خاطره علاقهای که در بچگیاش به گیتار داشت، این ساز را به عنوان ساز درسی خود در مدرسه انتخاب کرد. پس از ختم مدرسه در سال ۱۹۹۷برای ادامۀ تحصیل به انگلستان رفت و مدرک تخصص زبان انگلیسی را از دانشگاه کمبریج دریافت کرد. بعد از گذشت ده سال تصمیم گرفت به ارمنستان برگردد و در آنجا بود که با آرمن و آرلن شاوردیان آشنا شد و گروه "زیباشده"اش را سازمان داد.
آهنگ "تک و تنها" از آلبوم "فراسوی پروانه"
آرمن و آرلن شاوردیان زادۀ شهر تهرانند. این برادران دوقلو هم از کودکی با موسیقی آشنایی داشتند. بعد از اینکه در ایران مدرک دیپلم را گرفتند، برای ادامۀ تحصیل به ارمنستان رفتند. آرمن در رشتۀ دندانپزشکی مدرک گرفت و آرلن رشتۀ معماری را به پایان رساند، اما هر دو دوباره به موسیقی روی آوردند.
نخستین آلبوم رسمی این گروه با نام "پشت نقاب شادمانی"(Behind The Happy Mask) در سال ۲۰۰۸ بیرون آمد. به قول آندره، این نخستین آلبومِ بومی کاملاً انگلیسی در ارمنستان بود که وارد بازار میشد و نماهنگ "من و نومیدیهایم" (Me and My Despair) از همین آلبوم، اولین نماهنگ از ارمنستان بود که در کانال تلویزیونیMid-East MTV نمایش داده شد. پس از پخش آن، گروه "بیوتیفاید پراجکت" مورد توجه شبکههای تلویزیونی داخلی و خارجی ارمنستان قرار گرفت.
سال ۲۰۱۰ آلبوم دومشان با نام "فراسوی پروانه"(Beyond The Butterfly) بیرون آمد که یکی از پرفروشترین آلبومهای سال ارمنستان شد و برای دریافت جایزۀ سال موسیقی ارمنستان نامزد شد. در همین سال از آندره سیمونیان درخواست شد تا برنامۀ "ستارۀ پاپ ارمنستان" را برای شبکۀ "شانت تی وی" تهیه کند، که این از پربینندهترین برنامههای تلویزیونی سال ۲۰۱۰ شد.
نماهنگ "دستم را بگیر" از گروه بیوتیفاید پراجکت
"بیوتیفاید پراجکت" در لندن یک رشته کنسرتهای خیریه برگزار میکند که نخستین آن روز دهم آوریل در "بوش هال"، در محله شپردزبوش، لندن خواهد بود.
آندره سیمونیان در گزارش مصور فرانک کیاسرایی ما را با گروه "بیوتیفاید پراجکت" ایروان آشناتر میکند. بیشتر عکسهای این گزارش متعلق به آروین کوچاریان و تیگران مکرتچیان است.
اگرچه کمتر از چهل و نه سال عمر کرد و اگرچه امروز شصت سال از مرگش میگذرد، اما هنوز آنقدر بحث و گفتگو پیرامون اندیشهها، نوشتهها و زندگی خصوصی و حتا مرگش فراوان است، که گویی صادق هدایت هنوز در بین روشنفکران و در زندگی اجتماعی و هنری ایرانیان حضوری فعال دارد؛ اما به شکل یک اسطوره.
نویسندگان، پژوهشگران و منتقدان در ایران و جهان همچنان در بارۀ او مینویسند. یکی چندین صفحه در مورد ارتباط سبیل "بال مگسیاش" با سبیل آدولف هیتلر نازی مینویسد که باید در افکار "آریامحور" و "سامیستیزانۀ" او تجلی یافته باشد و آن را دلیل باور او به برتری نژاد آریایی میخواند. دیگری سفر او به تاشکند به دعوت نویسندگان شوروی را دلیل نزدیکی او به افکار سوسیالیستی اتحاد شوروی و حزب توده تفسیر میکند. آن یکی ارتباط کلاه پهلوی را که هدایت باید در زمان رضاشاه اجباراً بر سر میگذاشت، با ناامیدی او از زندگی فردی و اجتماعی توصیف میکند. نزدیکان هدایت سانسور رضاشاهی را عامل خودکشی او میدانند و میگویند او شیرینی زندگی را در نوشتن و انتشار افکارش بدون سانسور میدید، ولی نخستین ممنوعالقلم ایرانی است. و باز فرد دیگری "سیری از زندگی" هدایت را ادامۀ افکار عارفانهای میداند که زندگی زمینی را بیاهمیت میشمارد و چشم به رستگاری بعد از مرگ دوختهاست و گاه "بوف کور" مهمترین و معروفترین اثر هدایت به آیینهای "جادویی" تشبیه میشود که هر کس خود را در آن میبیند.
صحبت های همایون کاتوزیان، مورخ و منتقد ادبی درباره صادق هدایت
این سردرگمی و چند بُعدی بودن برداشت از زندگی، مرگ و آثار صادق هدایت نشان از اسطوره شدن مردی در تاریخ معاصر ایران دارد که روح و جسم، عشق و علاقه، ترجمه و نوشته و زندگی و مرگش متفاوت از همعصرانش بود. زندگی هدایت با دورهای متلاطم از تاریخ ایران و جهان همزمان بود: کودکیاش با حوادث انقلاب مشروطه مصادف بود؛ ده یا یازده سال داشت که جنگ جهانی اول شروع شد؛ چهاردهساله بود که انقلاب اکتبر روسیه پیروز شد و ۳۶ ساله بود که جنگ جهانی دوم آغاز شد. کودتای ۱۲۹۹را شاهد بود، هم قدرت گرفتن رضاشاه را دید و هم سقوط او را. اوج جنبشهای چپ در ایران را مشاهده کرد و بالا گرفتن جنبش ملی شدن نفت را شاهد بود. اما دو سال پیش از آن که کودتای ۲۸ مرداد سی و دو مصدق را سرنگون کند، او برعلیه زندگی خود کودتا کرد... کمی پیش از آن گفته بود: "همه از مرگ میترسند من از زندگی سمج خودم".
حجم آثار بهجایگذاشته از هدایت در عمر کوتاهش و نوع نوشتههای او حکایت از عشقی پاک و توانمند به آفرینش هنری و "انقلابی نو" در ادب ایران دارد. هدایت برای کارهای خود از نوشتن شعر که در آن زمانها رایج بود، دوری گزید. او داستاننویسی و نمایشنامهنویسی را برگزید که نشان دهندۀ تأثیر از ادبیات غربی است که هدایت بهخوبی با آن آشنا بود و دهها اثر مهم آن زمان را به فارسی برگردانده بود. او همچنین نقاشی میکرد که شاید از پاریس و از فرهنگ فرانسه یاد گرفته بود. هدایت هیچگاه مستقیماً وارد سیاست نشد، اما مسایل اجتماعی را از آغاز زیر ذرهبین خود گذارده بود. او هنوز بسیار جوان بود که با نوشتن کتاب "انسان و حیوان" و "فواید گیاهخواری" نشان داد به دنبال تغییر رابطۀ انسان با دیگر موجودات کرۀ زمین است.
در کانون نقد هدایت روابط سنتی قرار داشت که در آن سالها پیرامون جامعۀ ایران تنیده شده بود. اگر ما امروز روبرویی صادق هدایت با مرگ را شجاعانه یا، آنطور که احسان نراقی گفته، عاشقانه بنامیم، بیشک برخورد او با قوانین دستوپاگیر سنتی بیمهابا و بیباکانه بود. صادق هدایت اگرچه روح تجدد را دریافته و سنتها را میشکند، اما همواره در مرزی باریک، بین این دو زندگی میکند. خواهان دگرگونی است و به روشنفکری نوع غربی علاقهمند است. داستان مینویسد و در آنچه مینویسد، اسلوب و قوانین خاص و سختی را به کار میبرد؛ زبانش به زبان مردم نزدیک است و نوشتههایش پر است از اصطلاح و ضربالمثل. به قهوهخانه نمیرود تا به نقالها گوش دهد؛ مثل پاریسیها کافهنشین میشود و با یاران و همنشینانش بحثهای روشنفکرانه و نواندیشانه دارد.
پژوهش در باره او در محیط دانشگاهها و درمیان نویسندگان و اهل اندیشه همچنان ادامه دارد. در ایران به چشم یکی از دو سه بنیادگر نویسندگی نوین ایران و در خارج به عنوان نماینده ادبیات داستانی نوین به او می نگرند. برای جوانان ایرانی شگفتیهای جهان او همچنان جذاب است.
"سام کلانتری" و "محسن شهرنازدار" که چند نسلی از او جوانترند، روایتهای گوناگون در بارۀ زندگی و مرگ او را در قالب فیلمی یکساعته به تصویر کشیدهاند. عنوان فیلمشان "از خانۀ شمارۀ ۳۷" است؛ شمارۀ پلاک خانهای در پاریس که هدایت در آن به زندگی خود خاتمه داد و از آنجا نامهها و کارتپستالهایش را برای خانواده و دوستانش میفرستاد. فیلم "از خانۀ شمارۀ ۳۷" جُنگی است تازه از نظرات گوناگون در بارۀ این سوالبرانگیزترین نویسنده و روشنفکر معاصر ایران. محور داستانگویی این روایت تصویری بخشی از درۀ عمیقی را که بین نسل هدایت و نسل امروز روشنفکران ایرانی است، پر میکند و با گفتههایی از آنانی که با هدایت همنشین بودند و یا به تحقیق و مطالعه در زندگی و آثار هدایت پرداختهاند، غنای بیشتری مییابد؛ افرادی چون جهانگیر هدایت، همایون کاتوزیان، مهرانگیز دولتشاهی، ناصر پاکدامن، احسان نراقی، محمد صنعتی، رامین جهانبگلو و کریستف بالایی. در این فیلم از همۀ امکانات موجود بهره گرفته شده تا به قول کارگردانانش، "آنچه که در زندگی او حضور داشته از خاک بیرون آورده و به تصویر گذاشته شود".
"از خانۀ شمارۀ ۳۷" نگاهی است به زندگی شخصیتی جنجالی که خود نمایندۀ نسلی است که نیرومند و استوار و امیدوار پا به عرصۀ تغییر میگذارد، اما با گذشت زمان درمییابد که "سرنوشت پرزورتر از اوست". این فیلم که ساخت آن نُه سال طول کشیده، اسفندماه گذشته برای نخستین بار در خانۀ هنرمندان تهران نمایش داده شد.
هفتۀ گذشته در لندن برای بزرگداشت هدایت به یاری بنیاد میراث ایران (Iran Heritage Foundation) مراسمی برپا شد که در آن این فیلم نیز به نمایش درآمد. در این مراسم همایون کاتوزیان، استاد دانشگاه آکسفورد به شرح زندگی و آثار هدایت بر اساس تازهترین اثر خود "صادق هدایت: آثار و جهان شگرف او" 'Sadeq Hedayat: His Work and his Wondrous World’ به سخنرانی پرداخت.
روایت تصویری این صفحه بر پایۀ گفتههای کارگردانان آن و تکههایی از صحبتهای مصاحبهشوندگان فیلم شکل گرفتهاست.
در گزارش شنیداری استاد همایون کاتوزیان در گفتگو با جدیدآنلاین برداشتهای خود را از صادق هدایت و آثارش بازمیگوید.
در اینجـا نیز متنی را میخوانید که جهانگیر هدایت، برادرزاده و مؤسس بنیاد صادق هدایت نوشتهاست. آقای هدایت بسیاری از عکسهای این مجموعه را در اختیار ما گذاشتنهاند که از ایشان سپاسگزاریم.
عصر یک روز تعطیل دست پسرهای دوقلوام را گرفتم و لباسهای یک دستشان را پوشاندم و با هم به خیابانی در مرکز تهران رفتیم که واقعاً منحصر به فرد است و شاید چنین خیابانی در هیچ جای دنیا نباشد. دلیلش را میگویم که چرا منحصر به فرد. این خیابانی که میخواهم دربارهاش بگویم، خیابانی است که تمام ادیان رسمی ایران در آن حضور دارند: از مسیحی و یهودی تا زرتشتی و اسلام، هر کدام اینجا حضوری دارند که هم دیدنی است و هم عبرتآموز. به معنای دیگر، اینجا گفتگوی ادیان است.
در وسط تهران نزدیک وزارت امورخارجه و ادارۀ پست و کمی آنطرفتر از میدان توپخانه یا به عبارتی میدان اصلی شهر در زمان ارگ قدیم، خیابانی است که "سی تیر" نامگذاری شدهاست. خیابانی که روزی مردم در مقابل خانۀ قوامالسلطنه کسی که چهرۀ سیاسی دوران پهلوی بود، تجمع کردند و آن ماجرای سی تیر از همینجا آغاز شد. البته این خانه هماکنون تبدیل به موزۀ آبگینه شده و بنیاد سینمایی فارابی در آن قرار دارد.
کسانی که در تهران قدیم زندگی میکردند و این تهران را با همۀ شلوغیاش ندیده بودند، این خیابان را محصول دوران مشروطیت میدانند. این خیابان در پی گسترش ارگ تهران در سال ۱۲۸۵ خورشیدی از شمال خیابان باب همایون، از خیابان خیام تا سفارت روسیه کشیده شد. در زمان ناصرالدینشاه قاجار نیز در این خیابان بود که مریضخانۀ شاهی یا همان بیمارستان سینایی که امروزه از آن نام میبرند، ساخته شد.
این خیابان الآن یکطرفه است. درست است که در آن زمان قرار بود درشکه و گاری از اینجا رد بشود، اما الآن با این همه خودرو این خیابان حسابی شلوغ و اطراف خیابان هم توقف ماشین مطلقاً ممنوع است. از ابتدای خیابان که موزۀ ایران باستان در آن قرار دارد، وارد خیابان میشویم؛ موزهای که یادگار هفتاد سال پیشِ کسانی است که دغدغۀ میراث فرهنگی کشور را داشتند. آندره گـُدار یک معمار فرانسوی است که با الهام از طاق مدائن این بنا را ساخت. اشیای تاریخی متعددی در این موزه هست، اما منشور کوروش که چند وقتی است به امانت به کشورمان آورده شده، جذابیت این موزه را دوچندان کردهاست. همین که از موزه عبور میکنی، کتابخانۀ ملی را می بینی که الآن کتابخانه نیست و تبدیل به جای متروکهای شدهاست و کتابخانه نیز به بزرگراه حقانی، یعنی چندین کیلومتر آنطرفتر از مرکز شهر انتقال یافتهاست.
در پایتخت ایران، مکانهای ویژۀ ادیان و حتا فرقههای مختلف دینی، از خانقاه گرفته تا مساجد اهل تسنن، وجود دارد. اما حضور چهار دین مهم در یک خیابان از سر اتفاق است یا نشانه مدارا.
نخستین آنها در این خیابان کلیسای انجیلی حضرت پطروس که در سال ۱۸۷۶ بنا شده و اکنون نیز محل عبادت پیروان خویش است. این کلیسا و بنای معماری آن مربوط به دوران قاجاریه است و در یک محوطۀ بسیار بزرگی بنا شده که بسیار جالب و دیدنی است. البته بازدید از کلیسا برای عموم آزاد نیست.
کنیسۀ لهستانیها یا حییم، بنای دینی دیگری است که از آن دیدن کردم. این بنا با در فلزی بسته شده و روی در آن نوشتۀ "کنیسۀ حییم"؛ و این من را یاد فرهنگ انگلیسی حییم انداخت که زمان دانشجویی از آن استفاده میکردم. این نیایشگاه یهودیان مربوط به صد سال پیش است که توسط مرحوم حییم ساخته شده و هنوز هم برخی از یهودیان در اطراف این خانه زندگی میکنند. در زمان جنگ جهانی دوم که عدهای از یهودیان لهستان به ایران آمده بودند، در کنار همین کنیسه محل کوچکی به نام دانیال نبی بنا کردند که محل عبادت بود. البته بازهم بگویم که ورود به اینجا هم برای عموم آزاد نیست.
درست در سمت راست خیابان و در انتهای کوچهای که در کنار موزۀ آبگینه قرار دارد، مسجد حضرت ابراهیم خلیلالله در زمان پهلوی دوم بنا شده و اکنون محل عبادت مسلمانان است. این بنا نام بامسمّا و پر معنایی در خود دارد. چرا که حضرت ابراهیم را نماد ادیان توحیدی میدانیم و نام او بر این مسجد بیتناسب از ترکیب دینی این خیابان نیست.
از خیابان سی تیر که رد میشوی، در شمال خیابان آن آتشکدۀ زرتشتیان و رو بروی آن کلیسای حضرت مریم را میبینی. آدریان یا آتشکدۀ زرتشتیان که فیروز بهرام نام دارد، از حدود ۹۰ سال پیش در اینجا ساخته شده و آتش آن نیز از آتشکدۀ زرتشتیان یزد به اینجا انتقال داده شدهاست. در نزدیکی این آتشکده دبیرستان فیروز بهرام برای تحصیل جوانان زرتشتی ساخته شدهاست. همچنین در ساختمان پشتی این آتشکده تالار ایرج خسرو قرار دارد که آیینهای پیروان مزدیسنا، اعم از عروسی و سوگ، در آن برگزار میشود. وقتی که جلو این تالار بودیم، مراسم عروسی در آن جریان داشت و صدای شادی از آن شنیده میشد که لبخند رضایت را بر لبان مینشاند. من به این تالار چند باری آمده بودم و و با دوست عزیزم موبد وحیدی ملاقاتهایی داشتم و در بارۀ دین زرتشتی از او چیزهایی فرا گرفتم.
آخرین بنای دینی که میخواهم در بارهاش بگویم، کلیسای حضرت مریم است. این کلیسا در سال ۱۹۳۰ به خاطر افزایش شمار پیروان دین مسیحی در تهران به سبک معماری ارمنی ساخته شد. گویا فردی به نام رومان عیسایف در ساخت این بنا ابراز تمایل کرده بود به شرط آنکه این بنا به نام مادرش نامگذاری شود. او که مردی نکوکار بود، ساخت این بنا را در سال ۱۹۳۸ به پایان رساند و این کلیسا به دست گاره کین کاتولیکوس تقدیس شد. البته این کلیسا هم اکنون تبدیل به موزه شده و در آن کتابهای انجیلی و صنایع دستی و میراث مسیحی نگهداری میشود و ورود برای عموم در قبال پرداخت هزینۀ بلیت آزاد است.
خیابان سی تیر با سفارت روسیه به پایان میرسد و من و بچههایم که هوس رفتن به عروسی زرتشتی به سرشان افتاده بود، به خانه برمیگردیم. حیرت زده ام و به یاد هاتف اصفهانی و ترجیع بند او می افتم که در مسجد و کنشت و کلیسا راز یگانگی می دید.
انگار وقتی سوار هواپیما میشوی، روی ابرها پرواز میکنی و دوباره بر زمین مینشینی خیلی چیزها عوض میشود. انگار دیگر خیلی چیزها مال تو نیست. انگار هیچکس نمیداند این گوشۀ دنیا تو دلت برای روزهای خوب کشورت تنگ میشود.
خصوصاً وقتی روزهای خاصی مثل سال نو در راه باشد. سال تو نو میشود، اما مردم در خیابان راه میروند، انگار نه انگار که اتفاقی افتادهاست. تو تنها دانشجوی ایرانی این دانشگاه هستی. هیچکس چیزی از نوروز نمیداند. اینجور موقعهاست که دلت میگیرد. دلت تنگ میشود. بغضت میگیرد. تو تنها ایرانی آن حوالی هستی. فریاد میزنی: سال نو خجسته! شاید یکی در آن حوالی صدایت را شنید.
تمام تلاشها برای زنده نگه داشتن نوروز
این روزها ایرانیها و دانشجویان بسیاری از کشورهایی که نوروز را جشن می گیرند سهم گستردهای در دانشگاههای دنیا دارند. اعتبار فرهنگی بعضی از دانشگاهها و تفاوت سطح آموزش در آنها، جوانان زیادی را به برای ادامۀ تحصیل میکشاند. فرقی نمیکند. از مالزی در نزدیکیهای استوا بگیر تا کانادای همیشه یخبندان. ایرانیها و فارسی زبانان همهجا هستند. اما در روزهایی که برای آنها معنای خاصی دارد، شاید بیش از همیشه تنهایی یا آنچیزی که به اصطلاح "غم غربت" مینامندش حس میشود.
در روزهای خاصی که در ایران و دیگر کشورهای فارسیزبان شوری برپاست، در کشورهای دیگر روزها و شبها هیچ فرقی نمیکند. اینجاست که دانشجویان ایرانی به فکر میافتند که برای خود حال و هوای نوروزی دستوپا کنند. مهمانی میگیرند، به کنسرتهای نوروزی میروند، با دوستانشان جمع میشوند، برای همکلاسیهای غیر ایرانیشان از نوروز و آداب و سنتهای پارسی میگویند و تمام تلاششان را برای بازگشت به حس نوروز در ایران به کار میگیرند. اما خیلی چیزها رنگ بوی نوروزی را ندارد. مهمتر از همه دوری از خانواده.
جمعمان جمع است با وبکم!
شاید امروز با ده سال پیش تفاوتهای زیادی کردهاست، اما بیشک یکی از مهمترین آنها گسترش اینترنت و متعاقب آن شبکههای اجتماعی اینترنتی و وسایل ارتباطی مربوط به این شبکه است. شاید تا ۲۰ سال پیش تنها راه تماس بین کسانی که در ایران بودند و عزیزانشان در خارج از کشور نامه بود یا حد اکثر تماسهای تلفنی گرانقیمت.
اما امروز به لطف اینترنت و نرمافزارهایی مثل "اسکایپ"، "گوگلتاک"، "یاهو مسنجر" و "اووو" دیگر هم میتوانند تصویر همدیگر را به صورت زنده ببینند و هم صدای همدیگر را بشنوند؛ چیزی که شاید سالها پیش برای کسی قابل تصور نبود. همین ابزار باعث شدهاست که پدران و مادران کمتر دلتنگ فرزندان دانشجویشان در خارج بشوند و فرزندان هم غم دوری را سادهتر بپذیرند و تحمل کنند.
هر چه باشد، برای خیلی که در خارج از مرزهایشان، جشن ملیشان را جشن میگیرند، نوروز حال و هوای ایرانیاش را از دست میدهد، اما با اینحال، در ته وجود همۀ آنها در سال تحویل، بغضی میشکند.
در گزارش تصویری با همین ابزار نوین ارتباطی به سراغ پرستو در کانادا و کیومرث در مالزی رفتهایم و از حس و حالشان در نوروز پرسیدهایم.