Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

شوکا صحرایی

ایرن زمانی ستاره درخشان سینمای ایران بود اما سال‌هاست که فیلمی از او نشان داده نشده است. او آرام، شمرده و فروتنانه حرف می‌زند. پس از تحولات انقلاب وقتی که به او دیگر اجازه بازی داده نشد، سرنوشت خود را پذیرفت اما  بیکار ننشست و به عنوان متخصص زیبایی به کار پرداخت. گذشت سالها لطف زیبایی‌اش را نپوشانده و در ۸۲ سالگی همچنان جذاب است.

 ایرن زازیانس در سال ۱۳۰۶ در بابلسر متولد شد. در دوران دبیرستان بسیار علاقمند به فعالیت‌های هنری بود و در نمایش‌های مدرسه اغلب بازی می‌کرد اما به صورت حرفه‌ای از ۱۹ سالگی پا به عرصه بازیگری گذاشت. او فعالیت‌هایش را از تئاتر شروع کرد و برای نخستین بار در تئاتر فردوسی در نمایش کارمند شریف بازی کرد و سپس در اسفند سال ۱۳۲۹ به گروه نوشین در تئاتر سعدی پیوست.

آن روزها عبدالحسین نوشین، که از هنرمندان چپ بود، در زندان به سر می‌برد  و همسر نوشین خانم لرتا، ایرن را برای بازی در نمایش بادبزن خانم ویندرمر نوشته اسکار وایلد پیشنهاد کرد. لرتا، ایرن را به همراه خود به ملاقات نوشین برد و پس از تایید او، نقش را به ایرن داد.

پس از فرار نوشین به شوروی، گروه تئاتری او متفرق شد و ایرن به گروه محمدعلی جعفری در تئاتر فرهنگ  پیوست و در کنار توران مهرزاد و شهلا ریاحی در چند نمایش بازی کرد.

در اواخر سال ۱۳۳۶ همزمان از طرف جعفری و عطاالله زاهد به سینما دعوت شد و با بازی در فیلم‌های مردی که رنج می‌برد ساخته جعفری و چشم به راه ساخته زاهد فعالیت سینمایی خود را آغاز کرد.

بسیاری معتقدند تا سال ۱۳۳۶ سینمای ایران بازیگر داشت اما ستاره نداشت. با روی پرده آمدن فیلم چشمه آب حیات با بازیگری ایرن، سینمای ایران صاحب ستاره شد.

در همان سال در فیلم قاصد بهشت ساخته ساموئل خاچیکیان نقش ایفا کرد. ایرن می‌گوید: "آن زمان سینما‌ها در تسخیر فیلم‌های ایتالیایی بود و مردم برای دیدن فیلم‌های سیلوانا منگانو و سوفیالورن سر و دست می‌شکستند، با نمایش فیلم قاصد بهشت، برای مدتی فیلم‌های ایتالیایی از رونق افتاد. استقبال از فیلم به حدی بود که اکثر سینماها به اجبار دو نوبت بیشتر فیلم را نمایش می‌دادند".

ایرن درباره نقش‌هایش می‌گوید: "بازیم در نقش‌های مختلف متفاوت بود. هر نقشی برایم ویژگی خودش را داشت و سعی می‌کردم زن‌هایی را که نقششان را بازی می‌کردم، درک کنم. مطالعه درباره آنها برایم خیلی جالب بود و در هر زمان با نقشی که داشتم زندگی می‌کردم. همه نقش‌هایم را دوست دارم و نمی توانم هیچ کدام را بر دیگری ترجیح دهم و یا حتی نمی‌توانم بگویم کار با کدام کارگردان و یا بازی در کنار کدام بازیگر برایم مهمتر بوده‌است اما آن چه مسلم است فیلم خروس به دلیل نقش متفاوتی که نسبت به سایر نقش‌هایم داشته‌ام را بیشتر می‌پسندم."

ایرن در فیلم‌های مطرحی چون "خداحافظ رفیق" ساخته امیر نادری، "بلوچ" ساخته مسعود کیمیایی، "خروس" ساخته شاپور غریب و "برهنه تا ظهر با سرعت" ساخته خسرو هریتاش بازی کرده و نقش آفرینی او در نقش مهدعلیا، مادر ناصرالدین شاه در سریال "سلطان صاحبقران" ساخته علی حاتمی به یاد ماندنی است.

فیلم "محلل" ساخته نصرت کریمی نیز پس از سه روز اکران توقیف شد و در زمان خودش فیلم پرسر و صدایی بود.

ایرن پس از انقلاب در دو فیلم "جایزه" ساخته علیرضا داوودنژاد و "خط قرمز" ساخته مسعود کیمیایی بازی کرد که هر دو فیلم توقیف شد و هرگز نمایش داده نشد و پس از آن نیز نام او در لیست افرادی که اجازه کار ندارند قرار گرفت و تا به امروز نیز برخلاف میل و علاقه‌اش دیگر هرگز موفق به فعالیت در عرصه بازیگری نشد. 

در گزارش مصور این صفحه خانم ایرن از هنر و زندگی‌اش می‌گوید.


Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
لوسیندا ایچ دان

"حضرت اقدس والا سلطان علی قاجار" که هنوز در میان اعضای خاندانش از ارج و احترام سلطنتی برخوردار است، از پاریس به لندن آمده بود تا در مراسم دهمین سالروز تأسیس کانون خاندان قاجار در منطقۀ "وایت‌هال" لندن شرکت کند. اگر "رضا خان"، فرمانده فوج قزاق، در کودتای سال ۱۹۲۱ دودمان پهلوی را جایگزین قاجار نمی‌کرد، شاید امروز سلطان علی بر اریکۀ قدرت در تهران تکیه زده بود. ایل کوچ‌نشین ترک‌تبار قاجار تا آن زمان برای ۱۳۰ سال فرمان‌فرمای ایران بود.

سلطان علی سال ۱۹۲۹ در لبنان به دنیا آمد و در پاریس بزرگ شد. در دوران جوانی‌اش برای مدت کوتاهی به ایران سفر کرد و سال ۱۹۹۲ کتابی تاریخی نوشت زیر عنوان "شاهان فراموش‌شده" (Les Rois Oublies)، اما ارتباط او با ایران امروز به‌ناچار محدود است.

ولی خاندان قاجار که بین دو تا سه هزار عضو دارد، می‌کوشد با برگزاری محافلی از این قبیل پیوند خاندانی را حفظ کند.

در بزم باشکوه اخیر مهمانان از میراث دودمان خود لذت ‌بردند: آشپزباشی این ضیافت شاهانه محمدعلی عضدی بود که از قاجارهای مقیم لندن است. او میزهای تالار پذیرایی را با چندین نوع کباب و خورشت و برنج آراسته بود. دیرتر گروه موسیقی سارنگ مقیم لندن روی صحنه رفت و مجلس را با نواهای ایرانی گرم کرد. برخی از اعضای این گروه هم خود را متعلق به خاندان قاجار می‌دانند.

مسلمأ این خاندان سهم قاجارها در فرهنگ هنر ایران را هم گرامی می‌دارد. یک روز پیش از این شب‌نشینی، کانون خاندان قاجار در موزۀ ویکتوریا و آلبرت لندن "روز هنرآموزی" برگزار کرد و آثار هنری دورۀ قاجار را به نمایش گذاشت. فریال نیکپور، رئیس هیئت اجرایی کانون، می‌گوید که اخیرأ روند احیای هنر  و سبکهای رایج  در زمان قاجاریه  رونق گرفته‌است. برای نمونه، کاخ‌های قاجاری سعدآباد و صاحب‌قرانیه در تهران ترمیم می‌شوند. هنرمندانی چون شادی قدیریان و رامین حائری‌زاده از لباس‌های باب روز قاجار و نمایش‌های تعزیۀ آن دوران الهام می‌گیرند و گروه موسیقی پاپ و آلترناتیو "آبجیز"  سبک‌های غربی و قاجاری را در هم آمیخته‌است تا سیما و سیاق خاص خود را بسازد.

خانم نیکپور می‌افزاید: "قاجارها شاهان محافظه‌کار و مسلمانان سنتی بودند، ولی در عین حال، در زمینۀ فرهنگ و هنر آینده‌نگر و پیشرو بودند. چون آنها اهل سفر بودند."

نقطۀ اوج بزم قاجاری، نمایش عکس‌های قدیمی شاهان قاجار بود، همراه با توضیحات پراحساس امیر فرمان‌فرما، از اعضای خاندان. تالار نمایش را فضای نوستالژیک فرا گرفته بود. وقتی که تصویر احمد شاه، واپسین پادشاه قاجار، هنگام سفرش به بریتانیا روی پرده ظاهر شد، "امیر" لگام احساساتش را از دست داد و اشکش روان شد و با صدایی بغض‌آلود گفت: "او چه قدر به دموکراسی ایمان داشت!"

اما این رویدادها بیشتر روی تجلیل از یک خاندان متمرکز است، تا یک ملت. خانم نیکپور می‌گوید: "هدف این کانون گرد هم آوردن اعضای خاندان است. ما حافظان میراث فرهنگی خودمان هستیم."

کانون خاندان قاجار که ۶۰۰ عضو دارد، در لندن مستقر است. اما در گذشته رویدادهای مشابهی در فرانسه، هلند، اتریش و آمریکا هم برگزار شده‌اند.

نازآفرین رکنی، صندوقدار کانون خاندان قاجار، ضمن سخنرانی پیش از شام اعلام کرد که تارنمای این سازمان به موزۀ مجازی هنر قاجاری تبدیل خواهد شد و اینکه قرار است کانون خاندان قاجار به کارهای خیریه برای ایران هم بپردازد.

گزارش مصور این صفحه از همین بزم قاجاری حکایت می‌کند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
هاله حیدری

در یکی از روزهای زمستان سال گذشته، در تاکسی با خانمی آشنا شدم که مدیریت کانونی را به نام "خانۀ خورشید" عهده‌دار بود. به سمت میدان شوش می‌رفت و تا جایی که با هم همسفر بودیم، برایم از زنان آسیب‌دیده و مبتلا به ایدز که تحت پوشش مرکز هستند، صحبت کرد. آن روز چیزهایی را شنیدم که پیشتر یا زحمت فکر کردن به آن را به خود نداده بودم و یا تصور وجود چنین زنانی در فاصلۀ نه‌چندان دور از خود را نداشتم.

خانۀ خورشید نخستین مرکز گذری کاهش آسیب اعتیاد زنان است که در بهمن‌ماه ۱۳۸۵ در خیابان شوش و دروازۀ غار تهران کار خود را شروع کرد. برای کسانی که تهران را نمی‌شناسند، باید توضیح بدهم که "دروازۀ غار" از مناطق بسیار محروم در جنوب تهران است که شاید برخی از تهرانی‌ها یک بار هم پایشان به آنجا نرسیده باشد.

خانۀ خورشید با هدف ارائۀ خدمات و حمایت در زمینۀ درمان و بازپروری زنان معتاد به صورت رایگان و روزانه تأسیس شد. به گفتۀ خانم لیلا ارشد، مدد کار اجتماعی و مدیر عامل خانۀ خورشید، "اعتیاد فقط نوک کوه یخی است که ما از مشکلات زنان معتاد می‌بینیم . گروهی از زنان مصرف‌کنندۀ مواد مخدر در مناطق محروم به دلیل کاهش توانایی و عدم پذیرش در مشاغل و فعالیت‌های اجتماعی متداول و مجاز، برای تأمین نیازهای مالی خود و خانواده، به ویژه تهیۀ مواد مخدر، درگیر کسب درآمد از راه‌های غیر متعارف می‌شوند و با داشتن شرکای جنسی متعدد، از عوامل مؤثر در اشاعۀ بیماری‌های مقاربتی از جمله هپاتیت و ایدز هستند."

مددجویان خانۀ خورشید اغلب قربانی خانواده‌های خود هستند، زیرا بیشتر آنها در خانه‌هایی زندگی می‌کنند که دست کم یک مصرف‌کننده در آن حضور دارد. بیشتر زنان این مرکز توسط همسران خود به مصرف مواد تشویق شده‌اند تا به این ترتیب هزینۀ اعتیاد آنها را نیز تأمین کنند. این افراد اعتیاد خود را اغلب با تریاک آغاز کرده و پس از مدتی کوتاه جذب مواد مخدری همچون هروئین، کراک و شیشه شده‌اند.

این مددجویان بین ۲۰ تا ۴۹ ساله هستند و بیشتر آنان به دلیل مشکلات مالی و خانوادگی بی‌سواد و یا کم‌سواد هستند. این افراد به علت شرایط جسمی و روانی ناشی از اعتیاد، قادر به انجام کاری ثابت و مستمر نیستند و تنها ۲۳ درصد آنها به طور غیر منظم و فصلی به کار مشغول هستند. این افراد به دلیل عدم تمرکز، نداشتن مهارت‌های بین فردی و حرفه‌ای، تحمل کم و اختلالات عصبی، قادر به یافتن کاری ثابت و انجام صحیح آن نیستند و به دلیل عدم مسئولیت‌پذیری اغلب از کار خود اخراج می شوند.

این زنان با مراحعه به خانۀ خورشید به اضافۀ دریافت خدمات بهداشتی و درمان‌های سر پایی در کلاس‌های آموزشی برای یادگیری مهارت‌های زندگی شرکت می‌کنند.

مسئولان خانۀ خورشید بر این باورند که مددجویان مرکز به علت شرایط بسیار سخت اجتماعی و خانوادگی قادر به ترک یک‌بارۀ مواد نیستند و به درمانی احتیاج دارند که آنها را نسبت به مصرف مواد بی‌میل کرده و هشیاری آنها را در زمان نشئگی و خماری افزایش دهد و باعث شود که  از تن دادن به رفتارهای پرخطر اجتناب کنند.

خانۀ خورشید هم مانند تمامی سازمان‌‌های مردم‌نهاد (NGO) با همیاری و کمک‌های مردمی می‌تواند شرایط بهتری را برای زنان تحت پوشش خود به وجود بیاورد. چندی پيش گروهی از زنان هنرمند تصمیم به برگزاری نمایشگاه آثار هنری برای کمک به خانۀ خورشید گرفتند که با همکاری دیگر هنرمندان این نمایشگاه طی روزهای ۲۹ و ۳۰ مهرماه برگزار شد. تمامی هنرمندان آثار خود را به رایگان در اختیار نمایشگاه قرار دادند و با فروش نصف قیمت تا عصر روز دوم نمایشگاه بیشتر کارها به فروش رسید. تعدادی از گالری‌داران هم خریدهای زیادی انجام دادند، ولی هدف بیشتر خریداران کمک به کسانی بود که با تمام توان مشغول امدادرسانی به کسانی هستند که هرچند ما آنان را نمی‌بینیم، ولی زیر آسمان یک شهر روز را به شب می‌رسانیم.

در نمایشگاه خانۀ خورشید آثار ۱۶۰ هنرمند به نمایش درآمد و آثار ده‌ها تن از آنها، از جمله  ایمان صفایی، سمیرا علی‌خان‌زاده، حسنا درویشی،‌ مریم طباطبایی،‌ شهلا حسینی، مریم ابطحی، اذرخش عسگری، ندا معین افشار، اردشیر رستمی، محمد حمزه، امیرپاشا هوشی‌وار، احمد اسفندیاری، یحیی دهقانپور، مهران مهاجر، منوچهر معتبر، حسین ماهر، اوا بابازاده، نصرالله مسلمیان، صادق تبریزی، حمیدرضا یراقچی، علی نصر، پیمان گرامی، مهران زمانی، علی بیکی‌پرست، میثم محمدی محفوظ، بهرام دبیری، مهران صابر، خسرو خسروی، فیروزه امینی، مینا غازیانی، مهرداد نجم‌آبادی، شکوفه فلاح، غزاله هدایت، محمد فولادی، ناصر محمدی، پرویز تناولی، گیزلا سینایی، یاسمین سینایی، نیوشا توکلیان، شادی قدیریان، ایمان افسریان، نرگس هاشمی و مصطفی دشتی به فروش رفت.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

اگر سرسلسلۀ خداوندان الموت، حسن صباح، یا هر یک از جانشینانش از خواب هزارساله برخیزند و این‌همه دیدارکنندۀ مشتاق را ببینند که به سمت قلعۀ آنها می‌شتابند، بی‌تردید گمان خواهند برد که خلفای عباسی و ترکان سلجوقی یکجا و با هم سقوط کرده‌اند و دیگر نیازی به زیستن در قلعه‌ها نخواهند داشت.

دژ الموت، در انتهای سرزمین الموت، در نزدیکی روستای گازُرخان، بر بلندترین نقاط البرز، جایی که عقاب آشیانه می‌کند، و در انتهای جاده‌ای کوهستانی قرار دارد که قزوین را به شهسوار (تنکابن امروزی) واقع در ساحل دریای خزر وصل می‌کند. به لحاظ راهبردی در نقطه‌ای واقع است که هر نوع دسترسی – امروزه بهتر است گفته شود هر نوع دسترسی زمینی – به آن را ناممکن می‌کند و علاوه بر آن، کوتاه‌ترین راه میان ایران مرکزی وغربی و سواحل دریای خزر است که از دیرباز سرزمین شیعیان و محل تبلیغ آنان بوده‌است.

اما این قلعه هر اندازه در تاریخ به کار مقاومت در برابر سلجوقیان و خلفای عباسی آمده، امروز محل بازدید گردشگرانی است که چندان هم به تاریخ دلبستگی ندارند. درست مانند اهالی گازرخان که اگر در طول تاریخ دل مشغولی‌شان حملۀ سپاهیان حکومتی به دژ و به روستای آنان بوده، امروز دل مشغولی‌ای جز این ندارند که چه‌گونه از قِبَل دیدارکنندگان قلعه درآمد بسازند. آنان در روستای بزرگ خود کم و بیش به آسایش زندگی می‌کنند و هنگامی که مسافری با خودرو در میدان ده توقف می‌کند، پیش می‌آیند و اعلام می‌کنند که اقامتگاه و اتاق موجود است. بنابر این، می‌توان گفت حسن صباح و جانشینانش، هرچه در طول تاریخ برای آنها درد سر ساخته‌اند، امروز مایۀ رفاه آنان شده‌اند.

به محض ورود به میدان ده، از بیم آنکه مبادا در سرمای شبانگاهی بی‌سرپناه بمانیم، به اولین جوان یا نوجوانی که اتاق اجاره می‌داد، جواب مثبت دادیم و بار و بنه خود را به خانه‌ای منتقل کردیم که یک درخت شاه‌توت بی‌نظیر با توت‌های سرخ و سیاه در حیاتش به شکم چرانانی چون ما چشمک می‌زد، اما فاقد تخت‌خواب و امکانات بهداشتی پاکیزه بود. دو سه ساعتی بعد، یکی از همراهان، در میدان ده، به وجود مهمانسرایی پی برد که تابلوی آشکاری نداشت، ولی اتاق‌هایی با تخت‌خواب چوبی و رخت‌خواب نسبتأ پاکیزه داشت و سرویس بهداشتی آن هم قابل تحمل بود. در ازای ۴۰ هزار تومان دو اتاق اجاره کردیم و با پرداخت بیست هزار تومان برای اتاق قبلی وسایلمان را منتقل کردیم تا با خیال راحت به گشت‌وگذار در اطراف، به‌ویِژه قلعۀ الموت بپردازیم.

در پای قلعه، خودرو خود را مانند دیگر مسافران در کنار جادۀ باریک (متأسفانه پارکینگ نداشت و بهتر است سازمان میراث فرهنگی از هم‌اکنون به فکر آن باشد) پارک کردیم و راهی بالای قلعه شدیم. از همراهان، آنکه نمی‌توانست پیاده از شیب تند کوهستان بالا بخزد، سوار بر الاغی شد که چارپاداران در ورودی قلعه آمادۀ سواری داشتند.

خیال می‌کردیم چارپایان تا قلعه ما را خواهند برد. زهی تصور باطل! آنها حتا نیمی از راه را نمی‌رفتند. البته صاحبان‌شان زرنگ‌تر از آن بودند که از پیش اعلام کنند الاغ‌شان تا کجا به ما سواری خواهد داد. هنوز پانصد ششصد متری طی نکرده بودیم که گفتند بقیه راه را باید پیاده گز کنیم. چاره‌ای نبود. هم باید پول را می‌دادیم (پنج هزار تومان که حتا بر مبنای قیمت‌های اروپا و آمریکا هم گران بود) و هم بخش اصلی راه را پیاده طی می‌کردیم. قلعه از سه سو به‌کلی غیرقابل دسترسی است و از جهت چهارم، راه چندان صعب‌العبور است که اگر پلکان‌ها و دستگیره‌هایی که برای کمک به گردشگران ساخته شده، وجود نداشت، واقعأ نمی‌شد تا آخر آن رفت.

برای آنکه همراهان دشواری راه را کمتر احساس کنند، در طول راه برایشان از قصه‌های حسن صباح گفتم؛ اینکه از مخالفان سرسخت ترکان سلجوقی و خلفای عباسی بود و ابتدا مانند هر مخالفی به مبارزۀ علنی دست زد و به نوشتن نامه پرداخت. به نظام‌الملک نامه می‌نوشت و از ستم شاهان سلجوقی می‌گفت (داستان هم‌درس بودن او با نظام‌الملک و خیام که هر دو با دولت سلجوقی همکاری می‌کردند، افسانه است)، اما طبق معمول از نامه نوشتن نتیجه‌ای حاصل نشد. بنابر این، تشکیلات مخفی خود را سازمان داد و دست به مبارزۀ چریکی و سپس عملیاتی زد که امروز به آن "انتحاری" می‌گویند. پیروانش مخالفان برجسته و معروف را که بی‌تردید محافظان مسلحانه داشتند، به نحوی پر سروصدا می‌کشتند و خود از مهلکه نمی‌رستند تا ضمن ایجاد ترس در دشمنان، عمل‌شان قهرمانانه جلوه کند و در اطرافش تبلیغات راه بیندازند.

حسن به سال ۴۸۳ ه.ق./ ۱۰۹۰ میلادی قلعه را تصرف کرد و حکومتی بنیاد گذاشت که تا سال ۶۵۴ ه. ق. / ۱۲۵۶ میلادی باقی ماند. در واقع حکومتی هم عرض سلجوقیان که در بخش قابل توجهی از خاک ایران، از قهستان در خراسان گرفته تا بخش مهمی از اصفهان و نیز سرزمین آل بویه در شمال ایران ادامه داشت. اسماعیلیان داعیانی در نقاط مختلف داشتند و حسن خود داعی نواحی دیلم بود، همچنان که عبدالملک عطاش، عنصر برجسته اسماعیلی، داعی اصفهان. وی با تسخیر قلعۀ الموت، از دسترس سپاهیان و مأموران حکومت سلجوقی و خلفای عباسی در امان ماند و در عین حال با اعزام پیروان خود و ترور شخصیت‌هایی چون نظام‌الملک پشت حکومت سلجوقی و خلفای عباسی را لرزاند.

اینکه می‌گویند او به مریدان خود حشیش می‌داد، چندان که از حال عادی خارج می شدند، سپس آنان را وارد باغی می‌کرد و جوی آب و زنان زیبارو نثارشان می‌کرد و بدین‌سان تروریست‌هایی می‌پرورد، پرت می‌گویند و اعتقادات آدمی را دست کم می‌گیرند و به باور مردمان – به‌ویژه باورهای مذهبی - به اندازۀ حشیش بها نمی‌دهند.

حسن اسماعیلی و هفت‌امامی بود و لابد در روزگار او مردم الموت همه هفت‌امامی بودند، وگرنه چه‌گونه ممکن بود مرکز جنبش اسماعیلیه شود؟ حد اقل می‌توان تصور کرد که شیعیان شش‌امامی در بین آنها زیاد بوده‌اند که حسن توانست به قلعه راه یابد. هرچند هفت‌امامی‌ها به خاطر آنکه ترکان غزنوی و سپس سلجوقی به قول بیهقی انگشت در کرده بودند و قرمطی می‌جستند، به نحو شدیدی عقاید خود را پنهان می‌کردند و به تقیه دست می‌زدند. چنانکه معروف است، ناصر خسرو وقتی در یکی از شهرهای خراسان پای‌پوش خود را به پینه‌دوزی داد تا درزها و سوراخ‌هایش را بدوزد، ناگهان در سوی دیگر شهر غوغا برخاست. کفش‌دوز رفت و برگشت و ناصرخسرو از او پرسید چه خبر بود؟ گفت هیچ، کسی شعر ناصرخسرو می خواند، می‌زدندنش! پای‌پوش خود را به صورت نیمه‌کاره از کفش‌دوز گرفت، گفت در جایی که شعر ناصر خسرو بخوانند، بیش از این درنگ جایز نیست! به هر حال هفت‌امامی‌ها هر تعداد بوده‌اند در دورۀ صفویه مانند سنی‌ها چنان تارومار شده‌اند که امروزه در گازُرخان حتا یک هفت‌امامی نمی‌توان یافت.

ما در روز عید فطر از قلعه دیدن کردیم. روز شلوغی بود و یکی دو راهنما از سوی میراث فرهنگی حضور داشتند و به مردم توضیح می‌دادند. با آنکه اطلاعات زیادی نداشتند، اما وجودشان غنیمتی بود. اساسأ میراث فرهنگی به‌ویژه بخش گردشگری آن در الموت خوب کار کرده‌است. همان مهمانسرا که در آن اقامت کردیم، به یاری آنان آماده شده‌است. از توضیحات راهنمایان معلوم شد که جانشینان حسن در کوه‌ها و روستاهای اطراف، مانند خشک‌چال که روستای بی‌مانندی است، زندگی و کشت‌وکار می‌کردند و در مواقع لازم وارد قلعه می‌شدند.

حسن خود آدم ریاضت‌کشی بود که به تمام معنی خصوصیات یک رهبر را دارا بود. می‌گویند او جز دو بار هرگز بر بام قلعه ظاهر نشد و روزگارش را به نقشه کشیدن و رهبری عملیات نظامی گذراند. آدم بسیار خشنی بود که دو تن از پسرانش را اعدام کرد. یکی را به جرم قتل که بعدها معلوم شد صحت نداشت، و دیگری را به جرم نوشیدن شراب. در ایامی که کار بر او دشوار شده بود، همسر و دخترانش را به دژی دوردست فرستاد تا در آنجا با زنان دیگر دوک بریسند و دیگر هرگز به آنان اجازه بازگشت نداد. بله، او به تمام معنی یک انقلابی بود و احتمالأ با متر و معیارهای امروزی شخصیتی غیرقابل قبول داشت. اما هرچه بود، وجودش تأثیرگذار بود و از بیم او و مردانش حکومت سلجوقی و حامیانش، خلفای عباسی، خواب راحت نداشتند و ناگزیر با مردمان به نحو بهتری رفتار می‌کردند.

بر فراز قلعه و به هنگام پایین آمدن هر مسافری احساس می‌کند که در روزهای آفتابی، قلعه چه تماشاگه بی‌نظیری است. قلعگیان از بالای آن می‌توانستند هر جنبنده‌ای را زیر نظر داشته باشند.

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شیدا مافی

ترکمن‌صحرا تکه‌ای است از کشور ایران در جنوب شرقی دریای مازندران که سوی دیگرش خراسان است و بالایش کشور نوپای ترکمنستان به مرکزیت عشق‌آباد یا اشک‌آباد.

منتهی‌الیه غربی‌اش بندر ترکمن است که راه آهن آمده از ماهشهر در جنوب ایران به آن ختم می‌شود، در نزدیکی شبه‌جزیرۀ میانکاله و شرقش پنبه‌زارهای فراموش دشت سوزان گنبد.

مردمان ساکن ترکمن‌صحرا از تیره ترک‌تباران آسیای میانه‌اند که قرن‌ها پیش برای فتح جهان به حرکت درآمدند و در هر سرزمینی که رحل اقامت افکندند و با قومی دیگر آمیختند، نامی جدید بر خود نهادند؛ از قرقیز و قزاق تا ترکمن و ترک.

مردان ترکمن که تا همین یکصد سال پیش مردم شمال شرق ایران آنها را با اسب و تفنگ و لباس‌های متفاوت‌شان می‌شناختند، دیرزمانی است که از اسب‌ها پایین آمده و شمشیر و تفنگ را هم بر زمین نهاده‌اند.

زنان ترکمن هم که با روسری‌های الوان و زیبایشان شهره بودند، حالا هنوز آن روسری‌ها را به سر دارند، اما نه دستبافت خودشان که ساختۀ کارخانه‌های کشور چین.

در شهرها و روستاهای ترکمن‌صحرا زنانی با همین روسری‌ها دهان خود را بسته‌اند که نشانی است بر ازدواج آنها و سخن نگفتن با غریبه‌ها.

در این میان اما اگر پای صحبت مردانی بنشینی که چنین منعی از سخن گفتن با غریبه ها ندارند، همه از بیکاری و فقر و اعتیاد می‌نالند و از کشاکش مدام‌شان با شیلات برای صید اندک ماهی خاویاری که در دریا مانده‌است. قصۀ پرغصه‌ای که در تمامی مناطق مرزنشین و سنی‌نشین ایران  تکرار می‌شود. حکایت بی‌توجهی تهران‌نشینان به مرزنشینان و بالطبع چشم امید آنها به داد وستد با آن سوی مرزها برای گذران زندگی.
اما برای دیدن ترکمن‌صحرایی متفاوت و شاداب باید در سه روز تعطیلی عید قربان به آنجا رفت. گویی این سرزمین در این سه روز رختی نو می‌پوشد و حال و هوایش دگرگون می‌شود.

از چند روز پیش خانه‌تکانی و فرش‌شویی آغاز می‌شود. زنان سخت‌کوش ترکمن به همراه دختران جوان مشغول پخت شیرینی‌های سنتی می‌شوند.

نان روغنی چوزمه و چاپاتی که به جای آب خمیرش را با شیر تهیه می‌کنند و در روغن تفت می‌دهند و به عطر دارچین آغشته می‌کنند در این روزها به وفور پیدا می‌شود. بشمه هم نام شیرینی است شبیه پیراشکی که در روغن تفت داده و در خاک قند غلت می‌دهند.

غذای لذیذی هم دارند به نام چکدرمه؛ غذایی با گوشت و برنج و مزه‌ای غریب و لذیذ که زنان ترکمن با صبر و حوصله تمام آن را برای روزهای خاص تهیه می‌کنند.

در این روزها هیچ حسی از فقر و نداری در ترکمن‌صحرا وجود ندارد. مردم با سخاوت و خوش‌رویی به پیشواز غریبه‌های فارسی‌زبانی می‌روند که به آنها "آشنا" می‌گویند و آنها را به خانه‌هایشان فرا می‌خوانند تا بر گلیم‌های زیبا و رنگینی که حاصل دسترنج زنان و دختران ترکمن است، بنشینند.

یکی دیگر از ایامی که یادآور غرور گمگشتۀ این مردم است، زمانی است که ترکمانان هر دو سوی خلیج حسن‌قلی، بر مزار شاعر بزرگ ترکمن، مختوم‌قلی، حماسه‌سرای ملی آنها گرد هم می‌آیند و فاصله‌ها و مرزها را به هنگام زخمه کشیدن نوازندگان محلی بر دوتار و سر دادن آوای "جوق جوق" به فراموشی می‌سپرند.

کمی دور تر از کوه‌ها و در نزدیکی دریا و در میان دشت ترکمن دو دریاچۀ آراگول و قره گول هم چون دو نگین درخشان در وسط خشکی دیده می‌شوند، هرچند بی‌بارانی‌های چند سال اخیر آنها را هم، چون ترکمن‌ها، پژمرده و نحیف کرده‌است.

به باور بسیاری ازترکمن‌ها، آنان دیرسالی است که مشمول قهر الهی خشکسالی شده‌اند. زیرا که مردم بومی برای روشن کردن تنور و گرمی خانه‌هایشان تمامی درخت‌ها و درختچه‌های منطقه را از بین برده‌اند.

اما در واقع این قاچاقچیان جنگل‌های شمال ایران هستند که در مقیاسی بسیار وسیع‌تر جنگل‌های منطقۀ گرگان را تاراج کرده‌اند؛ و در نتیجه سیل، با اندک بارانی، زمین بی‌حفاظ را از کوه‌ها می شوید و می‌برد تا دشت سوزان گنبد، و مردم بی‌پناهی که با چشمانی حیرت‌زده وارثان گل و لجن‌های ریخته در خانه‌هایشان ‌می‌شوند.

ترکمن‌ها روزگاری جنگاورانی سلحشور بوده‌اند که شهرهای همجوارشان را نیز زخم‌هایی زده‌اند، و حالا اگر از سرزمین‌شان کوچ نکرده باشند، در کوچه پس‌کوچه‌های گنبد کاووس، بندر ترکمن، گمیشان و آق‌قلا به دنبال نان برای گذران زندگی و هویت گمشدۀ خویشند.

گزارش مصور این صفحه از مهراوه سروشیان گذری است بر آق‌قلا  یا "سپید قلعه".

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فواد خاک‌نژاد

هیچ‌کس زلزله را  دوست ندارد. وقتی زلزله می‌آید، تنها می‌جنگی تا از جانت دفاع کنی. باید حواست به عزیزانت هم باشد، نکند اتفاقی برایشان بیفتد، نکند کسی از آن‌ها زیر آوار بماند، نکند یکی از عزیزانت را از دست بدهی.

ماه گذشته زلزله‌ای در روستای "کوه‌زر" شهرستان دامغان از توابع استان سمنان رخ داد که اثرات این زلزله تهران را هم لرزاند. همان‌شب در وب‌سایت‌های خبری خواندم که این روستا تخریب شده‌است و چند نفر هم جان‌شان را در این زلزله از دست داده‌اند.

وقتی برای تهیۀ گزارش به این روستا رفتم، شبیه تمام روستاهای زلزله‌زده‌ای بود که در گزارش‌های خبری دیده بودم. عده‌ای در سوگ عزیزان‌شان بودند، بعضی‌ها مدام این‌ طرف و آن‌ طرف می‌رفتند، تا زودتر بتوانند کمک‌های سازمان‌های بشردوستانه را دریافت کنند. بعضی‌ دیگر هم مشغول دعا کردن بودند و خدا را به خاطر این که هنوز زنده‌اند، شکر می‌کردند.

اما چیزی که توجه من را به خود جلب کرد، کودکان این روستا بودند. آنها که زلزله مدارس‌شان را تعطیل کرده بود، هنوز پر از زندگی بودند. خبری از آن افسردگی که در چهرۀ پدران و مادرشان دیده می‌شد، نبود. آنها اکثر ساعت‌های روز دور هم جمع می‌شدند و مشغول بازی می‌شدند. انگار هیچ‌وقت آنجا، زلزله‌ای نیامده‌است.

ترسیدم، اما هنوز زنده‌ام

امیرحسین نه‌ساله است. می‌گوید شب زلزله پدر و عمو و پسرعمویش زیر آوار رفته‌اند. اما خوشبختانه، هر سه‌تای آنها نجات پیدا کرده‌اند. می‌گوید:"خیلی ترسیده بودم. هنوز هم می‌ترسم. هنوز که هنوز است، جرأت نمی‌کنم شب‌ها در خانه‌ بخوابم. البته از خانه‌ هم چیزی نمانده، اما خوشحالم که مدرسه تعطیل است و با بچه‌ها هر روز بازی می‌کنیم. هنوز زنده‌ام. خدا را شکر"

این را می‌گوید و می‌دود و به جمع دوستانش باز می‌گردد.

کودکان، صدای جاری زندگی

احمد که دستش در زلزله به شدت آسیب دیده‌است، می‌گوید: "این زلزله برای همۀ ما اتفاق وحشتناکی بود. همه حالشان خراب است. همسر من شب‌ها خواب راحت ندارد و مجبورم بیدار بالای سرش بنشینم تا خوابش ببرد. اما تنها دلخوشی‌ ما شنیدن صدای بازی بچه‌هاست. صبح‌ها که با صدای بازی‌شان از خواب بیدار می‌شوم، انگار خیالم راحت است. با صدایشان باورم می‌شود که هنوز زنده‌ام".

در کوچه‌های این روستا که حالا دیگر خرابه است، قدم می‌زنم. کودکان روستا همچنان پر از زندگی‌اند. کودکی با دوچرخه از کنارم می‌گذرد. کمی‌ آن‌طرف‌تر چند تا کودک، عمو زنجیرباف بازی می‌کنند و کودکی هم با دستان کوچکش، دبۀ آبی پر می‌کند تا به مادرش برساند تا غذای خواهر کوچکش را آماده کند. این‌جا، در روستای کوه‌زر، اگرچه زلزله آمده‌است، اما به لطف کودکانش می‌توان بوی زندگی را از تک‌تک خانه‌های خرابش استشمام کرد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رویا یعقوبیان

انتقال علم و تکنولوژی از  کشورهای پیشرفته به  ایران از آرزوهای نواندیشان ایرانی از زمان امیر کبیر تا کنون بوده‌است. ارسال دانشجو و دانش‌پژوه به خارج، دعوت از استادان متخصص، و برگزاری سمینارها و دوره‌های کارگاهی بخشی از این  تلاش بوده‌است.
  
پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران تابستان امسال میزبان یک دورۀ کارگاهی مشترک بین استادان و دانشجویان معماری این دانشگاه و مدرسۀ انجمن معماری(Architectural Association) در لندن بود. در این دورۀ کارگاهی، با نگاه بنیادین به طراحی هوشمند، تجربه‌ای در زمینۀ فرایند طراحی دیجیتال ارائه شد. این تجربه با در نظر گرفتن شیوه‌های مرسوم و کاربردی در ایران صورت گرفت؛ روش‌هایی که امکان اجرا و پاسخگویی به نیازهای کشوری مانند ایران را داشته باشد.

مدرسۀ انجمن معماری در لندن یکی از قدیمی‌ترین مدارس معماری دنیاست که ۱۶۳سال قدمت دارد و در حال حاضر بیش از ۷۰۰ نفر در آن مشغول به تحصیل هستند. از طرف دیگر، دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران  که در سال ۱۳۲۸ خورشیدی و از تکامل مدرسۀ صنایع مستظرفه و هنرکدۀ دانشگاه تهران شکل گرفت و بسیاری از خلاق‌ترین و بااستعدادترین معماران معاصر ایران، دانش‌آموختۀ این دانشکده بوده‌اند؛ معماران برجسته‌ای چون هوشنگ سیحون، حسین امانت و هادی میرمیران.

فکر اصلی تأسیس یک کارگاه مشترک معماری توسط "امید کاموری مقدم"، از دانش‌آموخته‌ها و مدرسان مدرسۀ انجمن معماری در لندن، شکل گرفت.

در این گردهم‌آیی روش‌های نوین طراحی رایانه‌ای و نیز طریقۀ تولید صنعتی و انبوه عناصر سادۀ معماری سنتی ایرانی، همچون بادگیر، مقرنس و گنبد در معرض تجربۀ دانشجویان و راهنمایی استادان قرار گرفت. نکتۀ مثبت این رویارویی، تجربۀ روش‌های اجرایی معماری مدرن غربی بر عنصرهای سنتی معماری ایران  و نیز معرفی شیوه‌های خلاقانۀ آموزش معماری به استادان و سامانۀ آموزشی در ایران است.

این مجموعه همایش‌های کارگاهی معماری بین این دو مؤسسۀ آموزشی در دو نوبت دیگر نیز برگزار می‌شود که اولی دو سال دیگر در سال ۲۰۱۲ صورت خواهد گرفت.

در گزارش مصور اين صفحه "امید کاموری مقدم" در بارۀ تجربه‌های نو معماری صحبت می‌کند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

نمایشگاه "ایران‌گردی بر روی اسکناس" در زمانه‌ای که ارزش پول ایران از هر وقت دیگر فروتر افتاده (گویا فقط از پول چند کشور باارزش‌تر است)، اگر به صورت جدی دیده شود، دریغ‌آمیز و اگر به صورت شوخی دیده شود، طنزآلود است. این نمایشگاهی است که مفهوم اجتماعی آن از مفهوم هنری آن کم نمی‌آورد. هرچند در نهایت این نگاه هنرمند است که می‌تواند "اسکناس، این مظهر مصرف و مبادله را به اثر هنری" تبدیل کند.

ورای دید هنرمندانه که متوجه نقش روی اسکناس است، توجه به اسکناس از یک نگاه دیگر نیز جالب است. پول، یک ارزش جدانشدنی از زندگی بشر است. در هر دوره و از سوی هر نسلی که تحقیر شود، سرانجام پاسخ تلخ آن بر سر آن نسل ظاهر خواهد شد، چنانکه بر سر نسل ما ظاهر شده و پول ما را به یکی از بی‌ارزش‌ترین پول‌های جهان بدل کرده‌است. اسکناس‌های دوتومانی و ده‌تومانی و بیست‌تومانی نمایشگاه که دیگر از رواج افتاده‌اند، به یادمان می‌آورد که روزی روزگاری اسکناس دوتومانی را می‌شد عیدی داد؛ با ده‌تومانی می‌شد در کافۀ آقا رضا سهیلا شام و تا خرخره عرق خورد؛ و با یک بیست‌تومانی در جیب می‌شد در خیابان شاه‌آباد، راستۀ کتابفروشی‌ها قدم زد و یک جلد کلیات سعدی با جلد زرکوب، با حروف چینی عالی و چاپ خوب (نه مانند امروز افست و رنگ‌پریده) از انتشارات جاویدان خرید که امروز به بیست هزار تومان نمی‌فروشند. اینها چیزهایی است که به سن هنرمند ما (متولد ۱۳۴۷، شیراز) قد نمی‌دهد، اما او با حس هنرمندانه‌اش به آنها پی برده‌است.

برای دریافت تاریخچۀ اسکناس اما قدری دورتر باید رفت. کلمۀ اسکناس را ما فارسی‌زبانان از زبان روسی گرفتیم که در زمان قاجارها مناسبات بیش از حد با ایران داشتند. روس‌ها خود واژۀ اسکناس را با تغییراتی از فرانسه گرفته بودند. فرانسوی‌ها از زمان انقلاب کبیر اسکناس را انتشار دادند. در ایران اسکناس به وسیلۀ بانک شاهی و توسط انگلیسی‌ها به جریان افتاد که شروع انتشار آن در دوران جدید است. دوران جدید برای آن که پیشترها در زمان مغولان چاپ اسکناس در ایران از طریق چینی‌ها می‌رفت رواج یابد، اما مثل هر چیز نو، مردم ایران چندان در برابر آن مقاومت به خرج دادند که حکم رواج آن لغو شد. آن وقت‌ها کاغذ هنوز نمی‌توانست جای طلا و نقره را بگیرد.

از همین جا پیداست که قدمت اسکناس به معنای پول کاغذی با قدمت پول برابر نیست. پول از زمان‌های بسیار دور و نزدیک هزار سال پیش از میلاد مسیح در جهان رایج شد. پول به مفهوم واحد ارزش و وسیلۀ پرداخت و مبادلۀ کالا نخست به صورت ماهی خشک‌شده، صدف و نمک رواج یافت، اما بعدها پول فلزی جای آنها را گرفت. همچنان که پول فلزی سرانجام جای خود را به طلا و نقره داد که فلزات سخت‌تری بودند. در دوران‌های جدید بود که اسکناس (پول کاغذی) جای طلا و نقره را پر کرد.

رواج اسکناس به این معنی بود که به ارزش مقدار اسکناس در جریان، طلا در خزانۀ مملکت موجود است. اما طولی نکشید که یکی از اقتصاددانان (گویا مارکس) استدلال کرد که طلا پشتوانۀ پول کشور نیست، بلکه این کار و تولید است که پشتوانۀ واقعی پول هر مملکت است. از آن زمان چاپ کردن اسکناس، حساب و کتاب خود را از دست داد و پاره‌ای دولت‌ها هر قدر توانستند، اسکناس چاپ کردند و به دست ملت دادند. تازه رواج پول الکترونیکی به صورت کارت‌های اعتباری حتا همان آشفتگی‌های چاپ اسکناس بی‌پشتوانه را هم برهم زد. چرا که کارت اعتباری حمل و نقل پول را بی‌دردسر، بی‌واهمه و مطمئن می‌کرد. با وجود این، هنوز خرید و فروش پول به صورت اسکناس مهم‌ترین یا پول‌سازترین شغل عالم است و تمام بانک‌ها و صرافی‌های دنیا به این کار مشغولند.

اسکناس‌های بهنام کامرانی در نگارستان "آن" ( آن به همان معنی که حافظ به کار می‌برد؛ بندۀ طلعت آن باش که آنی دارد) صرفأ بازسازی نقش و نگار روی اسکناس نیست، بلکه اسکناس‌ها هر یک بر اساس تصویری که در روی خود دارند با تخیل هنرمند درهم می‌آمیزند. اسکناسی که بر روی خود نقش بارگاه حافظ را دارد، هنرمند را به یاد موسیقی می‌اندازد؛ بنابر این یک جا تصویر کوچکی از درویش خان به آن می‌افزاید که با ساز خود بر چهارپایه‌ای نشسته‌است و می‌نوازد. جای دیگر یک دسته نوازنده را به جای درویش‌خان می‌نشاند. تصویر اسکناسی که پالایشگاه نفت آبادان را بر خود دارد، مردی را سوار بر شتر به یاد او می‌آورد و تصویر تخت جمشید بر پشت اسکناس، شیر و پهلوانی را که سوار بر شیر است و بازوهای آهنین دارد.

بدین ترتیب، در کارهای آقای کامرانی چاپ و نقاشی یا واقعیت و تخیل درهم آمیخته‌اند و معنی ایران‌گردی بر روی اسکناس از همین‌جا می‌آید. در مجموع می‌توان گفت، او سعی کرده‌است چنان با ظرافت تصورات خود را در نقش اسکناس‌ها بگنجاند که به تصویر کلی لطمه‌ای وارد نیاید یا کمتر به چشم بیاید.

نکتۀ آخر آنکه در زمانی که از همه چیز ارزش‌زدایی شده، بهنام کامرانی سعی کرده‌است از اسکناس، این وسیلۀ مصرف، بیشتر اثر هنری بسازد که به شکلی مفهوم معنوی دادن به آن است. شاید هم او می‌داند که با همۀ سرزنش‌هایی که متوجه مصرف زیاد است، آدمی به وسیلۀ همین مصرف است که از غار به‌ در آمده و پا به افلاک گذاشته‌است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرشید سامانی

در تهران هر چیزی که رنگ تاریخ دارد، یک جور خاطره و نوستالژی است و مردم بیشتر با خاطرۀ چیزهای قدیمی دلخوشند تا خود آنها. مثلأ همۀ ما لااقل یک دوجین فیلم تاریخی دیده‌ایم که داستانشان در اواخر دورۀ قاجار یا اوایل پهلوی سیر می‌کند و محل وقوع‌شان  تهران قدیم است و گویی این تهران قدیم خیابانی جز لاله‌زار نداشته که همۀ قهرمانان و ضد قهرمانان از آنجا عبور می‌کنند ، کسب و کار همۀ آدم‌ها آنجاست و هر اتفاقی نیز همان‌جا رخ می‌دهد!

و نماد این لاله‌زار گراند هتل معروف است، اما نه گراند هتل واقعی، بلکه گراند هتل بدلی که مرحوم علی حاتمی برای "هزاردستان" ساخت و حالا در شهرک سینمایی غزالی بدل به یک رستوران شده تا مردم پس از خرید بلیت و دیدن ماکت لاله‌زار در آن بنشینند و لذت غذا خوردن در یک فضای بدلی شبه تاریخی را تجربه کنند.

اما خود لاله‌زار چه؟ خود لاله‌زار یکی از شلوغ‌ترین، کثیف‌ترین، پرسر و صداترین و نابسامان‌ترین خیابان‌های تهران است که تا کسی مجبور نشود، حتا فکر عبور از آن را به ذهنش خطور نمی‌دهد و گراند هتل واقعی هم بدل به پاساژ شده‌است. حیاطش را بارانداز کالا کرده‌اند و هر کدام از اتاق‌هایش تبدیل به یک مغازۀ دوپلکس شده‌است، البته بعد از ثبت در فهرست آثار ملی ایران!

ناف تهرون هم یکی از همین نوستالژی‌هاست. در بخش نخست این گزارش گفتیم که ناف تهرون همان روستای کوچک تهران در سدۀ نهم میلادی (سوم هجری) است که پژوهشگران با بررسی شواهد موجود هستۀ  آن را مسیر اصلی بازار تهران تشخیص داده‌اند. یعنی به تقریب جایی در فاصلۀ خیابان‌های پانزده خرداد (بوذرجمهری) در شمال و مولوی در جنوب و همین طور بخشی از محله‌های قدیمی چالمیدان و عودلاجان در شرق و محلۀ سنگلج در غرب.

این محدوده که خاستگاه ابرشهر تهران است و ما آن را "ناف تهرون" می‌دانیم به این صفات شناخته می‌شود: فرسودگی کالبدی، فقدان دسترسی ه و تسهیلات ایمنی مناسب خصوصأ در مواقع اضطرار و خطر، کمبود سرانه‌های خدماتی و رفاهی، آلودگی شدید هوا، آلودگی صوتی، ترافیک شدید، درهم‌ریختگی بصری، ناامنی و معضلات اجتماعی ناشی از حضور مهاجران غیربومی و امثال اینها.

با این وصف، در شهری که همه دوست دارند از باب تفاخر خود را بچۀ ناف تهرون معرفی کنند، کدام تهرانی است که دوست داشته باشد در ناف تهرون زندگی کند؟ خلاصه این که به مصداق "آن چه خوبان همه دارند تو یک‌جا داری" تمام مشکلات پایتخت ایران، یک جا در ناف تهرون جمع شده‌است.

این همه مشکل ناشی از گسترش بازار (و نه وجود بازار) در مرکز شهر تهران یا همان ناف تهرون است. از دویست سال پیش تا دهه‌های اخیر بازار تهران یک محله با دو بخش تجاری و مسکونی بود و در دورۀ قاجار به تناوب بین ۱۶ تا ۱۹ درصد کل جمعیت شهر در آن زندگی می‌کردند. ساکنانش اغلب از تجار و کسبۀ بازار بودند و از نظر اجتماعی محلۀ متوسط الحالی بود. گاه نیز برخی اعیان یا شاهزادگان قاجار در آن ساکن بودند.

از دورۀ پهلوی که شهر تهران به سرعت گسترش پیدا کرد، بازار تهران نیز چه برای رفع نیازهای شهر و چه به عنوان بزرگ‌ترین مرکز تجاری کشور گسترش یافت. در وضع جدید، بازاریان ابتدا سراغ تیمچه‌ها و سراهای بزرگ بازمانده از دورۀ قاجار رفتند، تا با قطعه قطعه کردن و افزایش تراکم آنها واحدهای کوچک‌تر اما فعال‌تری را ایجاد کنند. مثلأ در وسط حیاط کاروانسرای امیر که زیباترین و بزرگ‌ترین سرای بازار و ساختۀ میرزاتقی‌خان امیرکبیر بود، یک ساختمان تجاری دوطبقه ساختند.

آن گاه نوبت به راسته‌های بازار رسید. چون عرض راسته‌ها را نمی‌توانستند افزایش دهند، تاق‌های ضربی را که از مشخصات بازارهای ایرانی است، خراب کردند، تا با افزایش طبقات فضای تجاری را گسترش دهند. حتا جرزهای بدنۀ آثار تاریخی بازار را که ۲ یا ۳ متر قطر داشتند، تراشیدند و با کار گذاشتن تیرآهن، مغازه‌هایی به عمق یک و نیم تا دو متر درست کردند.

همۀ این کارها را که کردند، نوبت به بخش مسکونی محلۀ بازار رسید که خانه‌های قدیمی‌اش را بکوبند و پاساژ بسازند یا به همان شکل بارانداز کالا کنند. این کار هم معدۀ پراشتهای بازار را سیر نکرد و نوبت به محله‌های قاجاری همسایۀ محلۀ بازار، یعنی چهار محلۀ چالمیدان، عودلاجان، سنگلج و دولت رسید که شاهد نفوذ بخش تجاری در بافت تاریخی و مسکونی شهر باشند. بازاریانی که سابق بر این یا در محلۀ بازار یا در نزدیکی آن سکونت داشتند، به شمال شهر رفتند و ناف تهرون را گذاشتند برای پادوها و باربرها و شاگرد مغازه‌های بازار.

حالا در نظر آورید که بازار تهران یک بازار همچنان سنتی و دور از روش‌های مدرن بازرگانی است. یعنی بازاریان از حجره‌های خود به عنوان دفتر تجاری استفاده نمی‌کنند، بلکه می‌خواهند کالاهایشان را هم همان‌جا بفروشند. اگر این کالا لوازم التحریر یا چند توپ پارچه باشد، مشکلی نیست. اما وقتی نوبت به کابل و لاستیک و لوازم خانگی می‌رسد، پیاده‌روهای خیابان و معبر عمومی هم بخشی از دکان بازاریان می‌شود؛ آن هم بازاریانی که نه شهرداری، نه سازمان میراث فرهنگی، نه نیروی انتظامی، نه وزارت بازرگانی  و نه هیچ سازمان دیگری حریف‌شان نیست. آنها خود کانون قدرت اقتصادی و سیاسی هستند و چون پس از انقلاب به مناصب سیاسی حساس دست یافته‌اند، تقریبأ مانع و رادعی در کار خویش نمی‌بینند.

حکایت بازار تهران که خود ناف تهرون است و خود خویشتن را از درون می‌بلعد، حکایت مفصلی است. گزارش مصور این صفحه شما را به این محدوده می‌برد و معضلات آن را به تصویر می‌کشد؛ البته بخش کوچکی از این معضلات را. راوی این گزارش آقای ناصر پازوکی، رییس پیشین سازمان میراث فرهنگی استان تهران است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرشید سامانی

همۀ شهرها، شمال و جنوب و شرق و غرب و مرکز و حاشیه و منطقه و محله و بازار و پاتوق و گذر و غیره و ذالک دارند، اما تهران غیر از اینها یک "ناف" هم دارد که تهرانی‌های اصیل خود را به آن می‌چسبانند و می‌گویند "بچۀ ناف تهرونیم!" این ظاهرأ از ابداعات خود آنهاست، چون کمتر شنیده شده – یا شاید اصلأ شنیده نشده- که کسی از ناف یزد یا ناف سنندج یا ناف بندرعباس سخن بگوید. این اصطلاح به فرهنگ مشهدی‌ها هم راه پیدا کرده و وقتی بخواهند از تفاخر یا ناز و افادۀ کسی صحبت کنند، می‌گویند: "همچی [فلان و بهمان] مُکنن که انگار تخمشاره تو ناف تهرون کاشتن…!"

فکرش را بکنید، شهری که از شمال تا ارتفاعات بالای ۱۸۰۰ متر البرز و تا عمق دره‌هایش پیش رفته؛ از یک طرف خود را به لواسانات رسانده و از طرف دیگر کن و سولقان را بلعیده؛ شهری که از جنوب، شاه عبدالعظیم را پشت سر گذاشته؛ شهری که از غرب به کرج رسیده و از شرق پهلو به پهلوی جاجرود می‌زند، سر و تهش کجاست که نافش باشد؟

"ناف تهرون" اصطلاحی قدیمی است و طرز به کار بردنش نشان می‌دهد که به قدیمی‌ترین جای تهران اطلاق می‌شود. بنابراین پونَک و باغ فیض و طرشت و علی‌آباد و چند دَه آبادی و روستای دیگری که طی دهه‌های اخیر در معدۀ پراشتهای تهران هضم شده‌اند، نمی‌توانند ناف تهرون باشند و این ناف را باید در محدوده‌های قدیمی‌تر جستجو کرد. مثلأ محدودۀ تهران دورۀ قاجار که ناصرالدین شاه گردا گردش را خندق کشید و نامش را "دارالخلافۀ ناصری" گذاشت.(سال ۱۸۶۸م ، ۱۲۴۷ش)

توضيحات ناصر پازوکی، رئيس پيشين سازمان ميراث فرهنگی استان تهران، در بارۀ كاوش‌های باستان‌شناختی در محدودۀ روستای تهران
از روی نقشۀ امروز تهران، این دارالخلافه از شمال به خیابان انقلاب، از جنوب به خیابان شوش، از شرق به خیابان هفده شهریور و از غرب به خیابان کارگر محدود می‌شد؛ البته با کمی تفاوت، چون دارالخلافۀ ناصری هشت‌ضلعی بود و نه چهارضلعی.

شاید بتوان دارالخلافۀ ناصری را همان ناف تهرون قلمداد کرد، اما وقتی به نقشه‌های آن دوره نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که بخش زیادی از آن خصوصأ در قسمت شمالی خالی از سکنه و جایگاه باغات و زمین‌های کشاورزی بود و تازه در دورۀ رضاشاه بود که سرتاسرش زیر ساخت‌وساز رفت. پس ناف تهرون اگرچه از محدودۀ خندق ناصرالدین‌شاهی خارج نیست، اما همۀ آن هم نیست.

لاجرم باید بگردیم دنبال محدوده‌ای که خیلی پیشتر از دورۀ ناصری جزء شهر بود؛ یعنی محدودۀ حصار شاه تهماسبی که ناصرالدین شاه ناگزیر شد بر اثر افزایش جمعیت، آن را خراب کند و پایتخت را گسترش دهد. این حصار - چنان که از نامش پیداست – به وسیلۀ شاه تهماسب صفوی ساخته شد و به عدد سوره‌های قرآن ۱۱۴ برج  داشت. در واقع با ساخت همین برج و بارو بود که تهران در سال ۱۵۵۳م، ۹۳۲ش جامۀ شهریت به خود پوشید و از حالت روستایی یا شهرک‌مانند خارج شد.

نقشۀ نسبتأ دقیق این محدوده را یک جهانگرد و خاورشناس روسی به نام "الیاس بَرَه‌زین" در اوایل دورۀ قاجار (پیش از سال ۱۸۴۱م، ۱۲۲۰ش) کشیده‌است و تصویر آن را می‌توانید در گزارش مصور این صفحه ببینید. طبق این نقشه، تهران عصر صفوی از شمال به خیابان پانزده خرداد امروزی، از جنوب به خیابان مولوی، از شرق به خیابان ری و از غرب به خیابان وحدت اسلامی یا همان شاپور قدیم محدود بوده‌است. آیا می‌توانیم این محدوده را ناف تهرون بخوانیم؟

وقتی به نقشۀ بره‌زین نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که با وجود پایتخت شدن تهران و گذشت حدود سه قرن از ساخت برج و باروی شاه تهماسبی هنوز بخش‌هایی از آن غیرمسکونی و جایگاه باغات و زمین‌‌های کشاورزی یا حتا زمین‌های بایر است و بخش مسکونی شهر تنها قسمتی از آن را شامل می‌شود. طبق این نقشه حتا ارگ سلطنتی تهران که امروزه فقط کاخ گلستان از آن باقی مانده، خارج از شهر قرار دارد.

حالا می‌توانیم مطمئن باشیم حدود روستای تهران را که شاه تهماسب پیرامونش حصار کشید و آن را بدل به شهر کرد، یافته‌ایم و می‌توانیم آن را به قطع و یقین ناف تهرون بدانیم. فقط مشکل این جاست که این روستا پیش از دوران شاه تهماسب چند دوره از گسترش را تجربه کرده بود و از یک روستای گمنام و کوچک تبدیل به چیزی شده بود که برخی مورخان آن را "قصبۀ معتبر" خوانده‌اند و ما می‌خواهیم بدانیم آن روستای اولیه کجا بوده و چه وسعتی داشته است؟

نام روستای تهران نخستین بار در سدۀ نهم میلادی به منابع تاریخی راه یافت. آن هم در ذکر احوال یکی از دانشمندان عصر به نام "ابوعبدالله محمد بن حماد طهرانی" ( با این توضیح واضحات که تهران را تا دوران اخیر با حرف طاء می‌نوشتند) و بعد هنگام نام بردن از دانشمند دیگری به نام "محمد بن احمد بن حماد بن سعید انصاری ابوبشر دولابی طهرانی".

نام این فرد اخیر کمی عجیب است. اگر او منسوب به دولاب است (روستایی در نزدیکی تهران و در حوالی چهارراه دروازه دولاب امروزی در مرکز شهر) پس چرا تهرانی است و اگر تهرانی است، چرا گفته‌اند دولابی؟ دقیقأ نمی‌دانیم، اما ظاهرأ در آن دوره روستای تهران آن قدر گمنام بوده که ناگزیر شده‌اند نام روستای معروف‌تری در همان حوالی را بیاورند تا خواننده به قرینۀ دولاب بفهمد که تهران کجاست.

از سخن خود دور نیفتیم. سخن از روستای کوچک تهران است که به قطع و یقین از سدۀ نهم میلادی وجود داشته و همان هستۀ اولیه "تهران بزرگ" یا همان ناف تهرون است. آیا می‌توانیم محدودۀ این روستا را دقیقأ مشخص کنیم؟ آیا هیچ اثری از آن باقی مانده‌است؟ محدودۀ این روستا اکنون چه حال و هوایی دارد؟

گزارش مصور ما با همراهی آقای کامران صفامنش، معمار، شهرساز و پژوهشگر تاریخ تهران، به این پرسش‌ها پاسخ می‌گوید و عکس‌هایی از محدودۀ روستای تهران در وضع فعلی را پیش چشم شما قرار می‌دهد. عکس‌هایی که زیرنویس دارند متعلق به اماکن مشخص و بسیار قدیمی هستند که آقای صفامنش از آنها یاد می‌کند، اما سایر عکس‌ها فقط مربوط به محدودۀ روستای تهران و محلات آن است و آثارشان در دوره‌های بعدتر ساخته شده‌است.

این گزارش در دو بخش تهیه شده‌است. بخش دوم آن با عنوان "بدرود، ناف تهرون" که در ستون "مطالب مرتبط" می‌بينيد، به آسیب‌های وارده بر محدودۀ روستای تهران و خطرات سهمگینی که متوجه آن است، اختصاص دارد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.