Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

مهتاج رسولی

از محلات که بیرون آمدیم  و به طرف دلیجان راه افتادیم، جاده پر از تریلرهایی بود که سنگ محلات را به نقاط دیگر می‌برند. آهسته می‌راندیم و دقیقه‌ای یک تریلر حامل سنگ از کنار ما می‌گذشت. گویی کوه‌ها را به حراج گذاشته بودند. هنوز مسافت زیادی از نیم‌ور به سمت دلیجان نرانده بودیم که تابلوی بزرگی نشان از آتشکده‌ای داد که به دیدار آن می‌رفتیم. آتشکدۀ آتشکوه که گویا مهم‌ترین اثر باستانی در استان مرکزی است.

جاده خاکی بود. وقتی جاده خاکی است، اگر تند برانی، خاک نه فقط خودروهای پشت سر که حتا سرنشینان خودرو را هم می‌آزارد. اما "سمند"ی که از پشت سر می‌راند، شتاب داشت و خاک هوا می‌کرد. وقتی حرکت خودرو را سست‌تر کردم که او برود و خاک فرو بنشیند، چینی‌های تاجر سنگ را نشسته بر صندلی عقب خودرو دیدیم که به سوی معدن سنگ آتشکوه می‌رفتند.

حالا در ایران چینی‌ها بیشتر از هر ملیت دیگری حضور دارند. البته نه به شکل توریست. تاجرند و تاجرمآب. تاجر، تاجر است و تاجرمآب کسی است که بو می‌کشد ببیند بوی پول از کدام سو می‌آید. هر چه معبد آتشکوه برای ما بوی خاکستر و اجاق خاموش داشت، معدن سنگ آتشکوه برای چینی‌ها بوی پول می‌داد. این معدن یکی از معروف‌ترین معادن سنگ تراورتن و همانی است که سنگ‌های بنای برج آزادی (شهیاد) را از آنجا بیرون آورده‌اند. کان پربرکت پرآوازه‌ای است.

آتشکدۀ آتشکوه دوازده سیزده کیلومتری از محلات، ده دوازده کیلومتری از دلیجان و چهار پنج کیلومتر از نیم‌ور فاصله دارد. نیم‌ور دیگر روستا نیست. مثل بسیاری از روستاهای بر سر راه، به شهر بزرگی بدل شده‌است. روستا همان آتشکوه است که با بیست سی خانۀ خالی و ده دوازده خانۀ مسکون و در مجموع با کمتر از سی چهل نفر جمعیت، خاموش و خسته از گذشت تاریخ در پای کوه آتش غنوده است و اهالی سالخورده‌اش (جوانان همه مهاجرت کرده‌اند) جز برای آن که سوار خودرو گردشگران شوند و به شهر برسند، از جای خود نمی‌جنبند تا باخبر شوند که خودروهایی برای دیدار آتشکده یا به قول آنها "بتخانه" آمده‌اند.

آتشکده درست در مقابل روستا قرار دارد. گفتم آتشکده، اما باید به صورت دقیق‌تر می‌گفتم ستون‌های آن. چون از آتشکده جز چند ستون چیزی باقی نمانده‌است.

آنجا که بود آن دلستان / با دوستان در بوستان
شد گرگ و روبه را مکان/ شد کوف و کرکس را وطن.

می‌گویند متعلق به دورۀ ساسانی است و تا قرن چهارم قمری بر جای بوده‌است. اما از همین ستون‌ها می‌توان دریافت که تا بوده، بزرگ و باشکوه بوده‌است. مساحت آن را ششصد متر نوشته‌اند. حتا نوشته‌اند که از چه بخش‌هایی تشکیل شده بوده و عرض و طول آن چه‌قدر است یا جنس ستون‌ها و دیوارها چیست و چه بوده‌است.

رضا مرادی غیاث‌آبادی که به ایران باستان و آثارش عشق می‌ورزد در مقاله‌ای نوشته‌است که این‌جا نه آتشکده که "چارتاقی" بوده‌است. مانند چارتاقیِ نیاسر کاشان.

آن روز از ماه مهر که ما آنجا را دیدیم، شن‌ها و ماسه‌ها و چیزهای دیگر حکایت از آن داشت که مشغول مرمت آن هستند و آثار مرمت هم بر بدنۀ ستون‌ها و دیواره‌هایش دیده می‌شد، اما هیچ کس از آن مراقبت نمی‌کرد. حتا جای چرخ تریلی‌های سنگینی که سنگ می‌برند، بر زمین کنار آن دیده می‌شد. در حالی که ضرورت دارد لااقل عبور تریلی‌ها از کنار آن ممنوع شود، تا ستون‌هایش بیشتر از این فرو نریزد. اما وقتی بزرگ‌ترین و مرغوب‌ترین معدن سنگ تراورتن در کنار آن قرار دارد، لابد به اجرا گذاشتن پاره‌ای ممنوعیت‌ها هم دشوار می‌شود. با وجود این، حفظ یاد و یادگارهای گذشته، حفظ هویت و ماهیت‌مان خواهد بود.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

مجموعه عکس
از آقاخان محلاتی در محلات تنها یک حسینیه ماندهاست که نام آن را هم در سالهای اخیر عوض کرده، "سیدالشهدا" گذاشته‌اند. به همین جهت، از هر کس که در بارۀ حسینیه آقاخان پرسیدم خبر نداشت، تا آنکه در پایین خیابان امام خمینی که سابقأ نامش "پهلوی" بود، کسانی حسینیه را نشان دادند و گفتند، همین است که نامش را تغییر داده‌اند و با نیشخند اضافه کردند: "تعجب نکنید، اینجا نام همه چیز را عوض می‌کنند".

پس از دیدار از حسینیه با خود فکر کردم، تغییر نام حسینیه چیزی بر سیدالشهدا نیفزوده و نمی‌توانست افزوده باشد، اما به یقین از ماهیت حسینیه کاسته‌است. لابد نیت تغییردهندگان نیز همین بوده‌است. شکسپیر می‌گفت: اگر نام گل را سنگ و نام سنگ را گل بگذارند، در ماهیت آن تغییری پیدا نمی‌شود. اما این حرف اگر در بارۀ اشیاء موجود در طبیعت درست باشد، در بارۀ بناهایی که به دست بشر ساخته می‌شود، صادق نیست. در مورد بشر همه چیز کم کم فراموش می‌شود. چنانکه امروز در محلات هیچ نامی از آقاخان نیست. نام آقاخان از محلات به کلکته و بمبئی و حتا شاید لندن کوچ کرده‌است.

حسینیه اما همچنان با وقار و استوار به زندگی خود ادامه می‌دهد. حتا نخلی که به هنگام عزاداری روز عاشورا پیشاپیش دسته‌های عزاداری حرکت می‌دادند، بر سر جای خود باقی‌ست. چنانکه می‌گویند، نخل "انجدان" هم بر سر جای خود باقی است.

اَنجُدان (به فتح اول و ضم دوم) گفتم، برای اینکه پایگاه اسماعیلیۀ ایران پیش از محلات در آنجا بود. وقتی هلاکوخان مغول در سال ۶۵۴ بر الموت فائق آمد، اسماعیلیان پراکنده شدند، اما بعد آهسته آهسته گرد آمدند و آذربایجان را مرکز فعالیت خود قرار دادند. در دورۀ تیمورلنگ که همه شیعیان را به دم شمشیر گرفت، به شهر بابک رفتند. در اوایل قرن نهم و آغاز دورۀ صفویه که دیگر شیعیان را به جرم برگشتگان از دین نمی‌شد کشت، مقر امامت آنها به انجدان در استان مرکزی امروزی انتقال یافت. 

انجدان در ۳۷ کیلومتری شرق اراک، از روستاهای کوهستانی که همواره مورد علاقۀ اسماعیلیان بوده، مرکز تجدید حیات اسماعیلیه شد و تا سال ۱۰۹۰ قمری مقر امامتشان ماند. ولی با درگذشت شاه خلیل‌الله، فرزند او شاه نزار مرکز امامت را از انجدان به کهک برد که در فاصلۀ نزدیک‌تری به محلات قرار دارد.

از این جا تاریخ اسماعیلیۀ ایران با محلات ارتباط می‌یابد که در زمان قاجار پایگاه فرقۀ اسماعیلیه شد. داستان از این قرار است که شاه خلیل‌الله با بی‌بی سرکاره، دختر محمدصادق محلاتی، ازدواج کرد و از این همسر امام بعدی، آقاخان اول، در ۱۲۱۹ / ۱۸۰۴ در کهک به دنیا آمد. فرهاد دفتری در "تاریخ و عقاید اسماعیلیه" می‌نویسد: "در ۱۲۳۰ شاه خلیل‌الله به یزد نقل مکان کرد. انگیزۀ این تصمیم به احتمال قوی آن بود که امام میل داشت به پیروان خود در هند نزدیک‌تر باشد. زیرا اینان برای دیدار امام پیوسته به ایران می‌آمدند".

اما در یزد شاه خلیل‌الله در جدالی توطئه‌آمیز که به تحریک یکی از علمای شیعۀ دوازده‌امامی برپا شد – و این امری بود که از دورۀ صفویه سابقه داشت – کشته شد. همسر او (مادر آقاخان اول) دادخواهی نزد فتحعلی‌شاه برد که با شاه خلیل‌الله روابط حسنه داشت. فتحعلی‌شاه مسببان قتل وی را به نحوی مجازات کرد، در پی دلجویی از خانوادۀ وی برآمد و فرزند و جانشینش حسنعلی‌شاه را به دامادی پذیرفت و به وی لقب "آقاخان" داد. این اولین بار بود که امامان نزاری لقب آقاخان گرفتند؛ چیزی که در خاندان‌شان موروثی شد.

شاه خلیل‌الله آخرین امام نزاری است که تمام عمر خود را در ایران گذراند. آقاخان اول، بعدها در دورۀ محمدشاه با صلاحدید قائم‌مقام به حکومت کرمان منصوب شد. اما سرکشی آغاز کرد و عزل شد. البته سرپیچی کرد و به جنگ با قوای دولتی برخاست و به ارگ بم پناه برد، ولی سرانجام شکست خورد و با شفاعت فریدون میرزا، حاکم شیراز، تسلیم شد. او را به کرمان منتقل کردند و مدت هشت ماه در اسارت به سر برد. با وجود این، اجازه داشت که وجوه و دیون مذهبی را که از سوی نزاریان خراسان، بدخشان و هند برای او فرستاده می‌شد، دریافت کند.

وقتی محمد شاه در اواخر سال ۱۲۵۴ از لشکرکشی بینتیجه خود به هرات بازگشت، او را عفو کرد و اجازه داد به سر ملک و املاک خود در محلات بازگردد. فرهاد دفتری در همان کتاب نوشتهاست:

"آقاخان بعد از توقف کوتاهی در قم به محلات رفت که در آنجا مجموعۀ مسکونی مفصل و مستحکمی برای سکونت تعداد زیادی از اعضای خانواده‌اش و وابستگان و خدمتکارانش ساخته بود".

آقاخان مدت دو سال در نهایت آرامش در محلات زندگی کرد. اما بعد به بهانۀ رفتن به مکه از محلات خارج شد و به یزد رفت و در جایی که پدرش کشته شده بود، به کمک مریدانش بار دیگر علم طغیان برافراشت. این بار بهمن میرزا بهاء الدوله، از نوادگان فتحعلی‌شاه که حکومت یزد را داشت، به جنگ با او برخاست. آقاخان بار دیگر به کرمان رفت، اما چون آنجا هم نتوانست کاری از پیش ببرد، در سال ۱۲۵۷ از راه قندهار به هند رفت و این پایان دورۀ امامت اسماعیلی نزاری در ایران بود.
 
هر دو فرقۀ شیعه، اسماعیلیان و دوازده‌امامی‌ها، به نهضت امام حسین دلبستگی تام و تمام داشتند. اسماعیلیان به پیروی از همین نهضت موفق شدند سلسلۀ خلفای فاطمی مصر را بنیان‌گذاری کنند. دوازده‌امامی‌ها پس از بارها قیام، سرانجام به دست آل بویه بغداد را فتح کردند و در روز دهم محرم ۳۵۲ / ۹۶۳ عاشورای حسینی را با عزاداری عمومی برگزار کردند. به نوشتۀ کتاب "احیای فرهنگی در عهد آل بویه"، بازارها تعطیل و کسب و کار متوقف شد. زنان با گیسوان آشفته، چهره‌های سیاه‌کرده و جامه‌های ژنده به صورت دسته‌جمعی حرکت می‌کردند و با حالتی سوگوار بر سر و روی خود می‌زدند. سوگواری اشکبار برای درگذشتگان از رسوم سنتی دیلمیان بود. اسماعیلیان نیز از زمانی که المهدی حکومت شیعی خود را در شمال آفریقا برقرار کرد (۲۹۷ قمری)، آئین‌های شیعی را گستراندند و اذان را با نام امام اول شیعیان رایج کردند. عزاداری را نیز که تا آن زمان مخفیانه انجام می‌شد، علنی کردند. به نوشتۀ ابن زولاق، مورخ مصری، برای اولین بار در محرم ۳۶۳ هجری قمری گروه عظیمی از مردم به خیابان آمده و در ماتم روز عاشورا نوحه سر دادند. 

اسماعیلیان پس از رحلت امام و خلیفۀ خود المستنصربالله به سال ۴۸۷ قمری به دو گروه بزرگ مستعلویان و نزاریان تقسیم شدند. نزاریان به ایران رو کردند و مستعلویان در آفریقا ماندند. نزاریان بعدها به همت حسن صباح و پیروانش بر قلعۀ الموت دست یافتند و سلسلۀ خداوندان الموت را بنیاد گذاشتند که تا سال ۶۵۴ دوام آورد.

قصد از این مقدمۀ طولانی آن است که بگوییم، اسماعیلیان که شیعیان متعصبی بودند، در برپا کردن حسینیه و عزاداری در ایران سوابق مشعشعی دارند و مانند دوازده‌امامی‌ها در تمام طول تاریخ در این زمینه کوشیده‌اند. اگر آقاخان در محلات و پیشینیانش در انجدان حسینیه‌های بزرگ ساخته‌اند، به دلیل همین اعتقادات است. اما بین این دو گروه شیعی همواره رقابت‌هایی نیز جریان داشته‌است. شاید به دلیل همین رقابت‌های بین دو گروه است که نام حسینیۀ آقاخان تغییر یافته‌است.

البته به غیر از این باید اشاره کرد که آقاخان‌ها بعدها تحت حمایت انگلیسی‌ها قرار گرفتند که در ایران دولت محبوبی نبودند. احتمالأ این نیز به نوبۀ خود در زدودن نام آقاخان‌ها تأثیر گذاشته‌است.

به هر حال، همۀ این مسایل سبب شده‌است که در محلات نام آقاخان دیگر نیست، اما حسینیه بر جای است و هنوز در ماه عزاداری نخل آن پیشاپیش نخل‌های دیگر حرکت می‌کند و مورد احترام است.

حسنیۀ آقاخان در کنار امام‌زاده‌ای قرار دارد که بنای آن نوسازی شده، اما خود حسینیه همچنان در دست بازسازی است و کار به آهستگی پیش می‌رود. حسینیۀ آقاخان حیاط بزرگی دارد و درختان کهن نشان از قدمت آن دارند. روی‌هم‌رفته بنای جالب توجهی است و ستون‌ها و سقف بلند چوبی آن با نقش و نگارهای فراوان از مختصات آن است. شاید کمتر حسینیه‌ای در ایران بتوان یافت که تا این حد باشکوه باشد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فاطمه جمال‌پور

هر وقت با پدربزرگم که کارگر بازنشسته شرکت نفت بود، از کنار محله‌ها رد می‌شدیم، داستانی برای تعریف داشت؛ داستان نام آن محله که همیشه آغازی یکسان داشت: "اینگلیسیا که اومدن" و بعد داستانی که همیشه به نفت و خاطره‌های پدربزرگ گره می‌خورد.

با کشف نفت در "مسجدسلیمان" ودیگر شهرهای خوزستان و احداث پالایشگاه آبادان، شرکت‌شهرهایی ایجاد شدند که همه چیز آنها متأثر از صنعت نفت و امکانات مدرنی بود که نفت با خود آورد و بر تمام جنبه‌های زندگی مردم این شرکت‌شهرها سایه انداخت و در این میان مسجدسلیمان و آبادان سرنوشت مشابهی داشتند.

مردم این شهرها به استخدام شرکت نفت درآمدند؛ زندگی سابق خود را فراموش کرده و زندگی جدیدی را آغاز می‌کردند، در خانه‌های کارگری و کارمندی شرکت نفت ساکن می‌شدند، برای تفریح به سینماها و باشگاه‌های شرکتی می رفتند...

آنها، از کودکان تا پیران، حتا گویش مخصوص به خود را داشتند. گویش مردم شرکت شهرها با دامنه‌ای پرکاربرد از لغات انگلیسی که با لهجه‌ای متفاوت بیان می‌کردند. به بیمارستان شرکت نفت می‌گفتند "هاسپیتال"، به سرپیچ می‌گفتند "هولدر"، مهمان‌خانه را "گست هاوس" می‌نامیدند، تیر چراغ برق را "تیل برق" می‌نامیدند، به یخ زدن "فریج شدن" می‌گفتند، به خیابان می‌گفتند لین... شاید بهتر آن است که بگوییم می‌گویند.

مردم مسجدسلیمان هم جامعه‌ای شده بود از هفتاد و دو ملت از بختیاری‌های بومی گرفته تا مهاجران هندی، ارمنی و انگلیسی. محله‌هایی را که چاه نفت در آنها ساخته شده بود، به شمارۀ چاه نفت می‌خوانند. به محلۀ چاه شمارۀ یک می‌گویند "نمره یک"، به محلۀ چاه شمارۀ دو می‌گویند نمره دو و غیره.

بعد از حفر چاه‌ها که کم کم خانه‌ها یا همان بنگله‌های شرکتی کارگری و کارمندی با معماری متفاوت ساخته شدند، این بار هم نام محله‌ها متأثر از تأسیسات نفتی بود، مانند محله‌های پنج‌بنگله، هشت‌بنگله، افرمبی، ریل ویل (منطقه‌ای که قطار از آن عبور می‌کند)، کمپ کرسنت، کمپ اسکاچ، نرس هاستل (محله‌ای که اقامتگاه پرستاران در آن واقع شده بود) و غیره.

اما آبادان با تأسیس پالایشگاه، رشد پرشتاب‌تری نسبت به سایر شرکت‌شهرها پیدا کرد و نام‌ها همچنان متأثر از صنعت نفت بود. در آبادان خیابان‌های منطقۀ کارگری با توجه به ایستگاه‌های سامانۀ حمل و نقل شهری شرکت نفت به نام‌های ایستگاه ۱، ایستگاه ۲ تا ایستگاه ۱۲ نامیده می‌شوند. محله‌های دیگری به خاطر وجود منبع‌های آب شبکۀ آب‌رسانی در آن محله‌ها به نام‌های تانکی ۱، تانکی ۲ و غیره خوانده می‌شوند.

محلۀ "انکس" به سبب حضورباشگاه و سینمای سابق کارمندان شرکت نفت چنین نامیده می‌شود. محلۀ الفی، یا به قول آبادانی‌ها، دروازۀ ورود فرهنگ غرب به ایران، به خاطر حضور میدان توزیع مجلات و روزنامه‌های روز دنیا و کتاب‌فروشی‌هاست. دیگر نام‌ها مانند بریم، بوارده، کفیشه و غیره هر کدام داستان خود را دارند.

اما شرکت‌شهرهای نفتی هر کدام به دلیلی شاهد مهاجرت عمدۀ ساکنان‌شان شدند و از مدنیت گذشته‌شان فاصله گرفتند. مسجدسلیمان با بهره‌برداری نادرست از چاه‌ها و کاهش ذخیرۀ نفتی، عدم توفیق حکومت پهلوی در تبدیل این شرکت‌شهر صنعتی به شرکت‌شهر نظامی و بی‌توجهی مسئولان، به فراموشی سپرده شد.

این زوال در آبادان با جنگ و پالایشگاهی که با گذشت بیش از بیست سال از پایان جنگ هنوز به دو سوم تولید پیشین هم نرسیده، مهاجرت مردم به خاطر جنگ‌زدگی و باز هم بی‌توجهی مسئولان رقم خورد.

...و این روزها نام محله‌های قدیمی تنها یادآور خاطرات گذشته‌ است. شاید بتوان گفت صنعت نفت به خاطرات مردم این شهرها کوچ کرده.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
هاله حیدری

مسئول آزمایشگاه نگاهی کش‌دار به او می‌اندازد و جواب آزمایش را به دستش می‌دهد. می‌گوید: "چند لحظه صبر کنید. دکتر می‌خواهند با شما صحبت کنند."

چند دقیقه طول می‌کشد تا دکتر می‌آید. به او می‌گوید: "متأسفم، جواب آزمایش شما مثبت است. شما مبتلا به ایدز هستید."

از آن روز به بعد دیگر زندگی روی خوشی به او نشان نمی‌دهد.

کسانی که به ایدز مبتلا می‌شوند، در زندگی غالبأ کوتاه و دشوارشان بار ملامت جامعه را نیز به دوش می‌کشند. مدت‌هاست تلاش‌های فراوانی جهت انگ‌زدایی از این بیماری انجام می‌شود، ولی هنوز در بعضی جوامع به بیمار مبتلا به ایدز به چشم مجرم نگاه می‌کنند. این بیماری بدنام چیست؟

اچ آی وی (HIV) از حروف اول کلمات Human Immunodeficiency Virus یا "ویروس کمبود مصونیت انسان" گرفته شده‌است. این ویروس سلول‌های خاصی را نابود می‌کند که از بدن در مقابل بیماری‌ها دفاع می‌کنند. زمانی که اچ آی وی هنجار ایمنی بدن را تضعیف می‌کند، فرد دچار بیماری‌های گوناگون می‌شود. رشد اچ آی وی به بروز ایدز می‌انجامد.

واژۀ ایدز هم  از حروف اول کلمات Acquired immune deficiency syndrome یا "نشانگان کمبود اکتسابی مصونیت" گرفته شده‌است.

راه‌های انتقال این بیماری از طریق رابطۀ جنسی محافظت‌نشده، فراورده‌های خونی آلوده به ویروس، استفاده از سرنگ آلوده و انتقال از مادر به نوزاد امکان‌پذیر است.

مهم‌ترین راه پیشگیری از این بیماری توضیح عوامل آن در میان تمامی سطوح جامعه است. "ایدز" بیمار خود را انتخاب نمی‌کند. ناآگاهی افراد، به خصوص جوانان از راه‌های انتقال اچ آی وی، امکان ورود این ویروس به بدن آنها را بالا برده و شیوع آلودگی به آن را در جامعه افزایش می‌دهد.

در سال ۱۹۸۸ روز اول دسامبر، روز جهانی مبارزه با ایدز اعلام شد که هدف اصلی از این اقدام افزایش آگاهی و آموزش و مبارزه با تبعیض‌ مبتلایان به ویروس است. همچنین اهمیت روز جهانی ایدز در این است که به عموم مردم یاد‌آور شود که اچ آی وی از بین نرفته‌است و هنوز کارهای زیادی است که باید انجام شود.

در ایران یکی از سازمان‌های مردم‌نهاد که زیر نظر مرکز تحقیقات ایدز ایران است، باشگاه "یاران مثبت" است. این باشگاه که با هدف بالابردن سطح کیفی زندگی مبتلایان به ایدز با برگزاری کلاس‌های آموزش و تفریحی قدم بزرگی را برای مبتلایان برداشته‌است. بیشتر کارکنان مؤسسه از جملۀ مبتلایان به بیماری هستند.

آقای علی محسنی، مشاور تارنمای این مرکز می‌گوید:" بیشتر اوقات به بیماران بدون مشاوره خبر بیماری‌شان را می‌دهند که این بر روی خانواده و خود بیمار اثر بدی دارد. باشگاه یاران مثبت تلاش می‌کند با دادن مشاوره‌های تخصصی کمی از دردهای بیماران مبتلا به ایدز را کاهش دهد."

بیشتر فعالان در زمینۀ ایدز تلاش می‌کنند تا به جامعه بگویند: ایدز یک "بیماری" است، "جرم" نیست. راه‌های پیشگیری و سرایت آن را یاد بگیریم و بدانیم که چه‌گونه خود را از آلوده شدن به آن محافظت کنیم و در صورتی که با افراد آلوده به ویروس ایدز (HIV+) مواجه شدیم، با آنان مانند یک "بیمار" و نه مانند یک "مجرم" رفتار کنیم و بدانیم، برخورد صحیح با آنان چگونه باید باشد.

گزارش مصور این صفحه در بارۀ مراسم باشگاه "یاران مثبت" برای بالا بردن آگاهی‌ها از این بیماری است که به مناسبت اول دسامبر امسال یا روز جهانی ایدز برگزار شد.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرشید سامانی

در اواخر دورۀ قاجار یا اگر بخواهیم دقیق تر بگوییم، درست ۱۱۱ سال پیش، تهران صاحب ۱۸۲ حمام بود.(۱) آن روزها کمتر خانه‌ای پیدا می شد که حمام اختصاصی داشته باشد و مردم از هر طبقه‌ای به حمام‌های عمومی می‌رفتند. اگر جمعیت حدودأ ۲۵۰ هزار نفری آن روزگار را تقسیم بر تعداد حمام‌ها کنیم، معلوم می شود که تقریبأ به ازای هر ۱۴۰۰ نفر یک حمام وجود داشته است.(۲) و این یعنی که حمام‌های تهران نمی توانستند خیلی کوچک یا خلوت باشند.

حالا از آن ۱۸۲ حمام قاجاری، شاید کمتر از بیست تایشان باقی مانده باشد. آن هم در چه حالی؟ غالبأ زار و نزار و در حال احتضار. حمام گلشن، حمام قرقانی‌ها، حمام خانوم (قبله)، حمام مهدی خان، حمام قوام الدوله، حمام نواب و حمام کدخدا از معدود حمام‌های آن روزگار هستند که از ویرانی جان به در برده‌اند.(۳)

در این میان، نام حمام نواب بیش از بقیه گوش‌ها را تیز می‌کند. نه این که فکر کنید این حمام گل سرسبد حمام‌های تهران عصر قاجار بوده‌است. نه! حمامی بود متوسط الحال و نه چندان بزرگ که حتا بخش زنانه هم نداشت. اما چهل سال پیش، یک رخداد چند روزه سرنوشتش را دگرگون کرد و موجب معروفیتش میان همۀ اهالی تهران و بلکه ایران شد، البته برای آنهايی که اهل سینما بودند.

چهل و یکی دو سال پیش، مسعود کیمیایی، حمام نواب را به عنوان ‌محل فيلم‌برداری  قیصر انتخاب کرد و یکی از مهیج‌ترین صحنه‌های فیلم، یعنی کشته شدن "کریم آبمنگل" به دست قیصر را در این حمام جلو دوربین برد. فیلم قیصر که تأثیرش بر سینمای زمان خود بی‌نیاز از شرح  است، به سرعت سر زبان‌ها افتاد و به تَبَع حمام نواب نیز معروفیت زیادی پیدا کرد. 

همین جا حمام نواب و قیصر را داشته باشید تا بار دیگر بر سرشان بازگردیم.

 اما عجالتأ سرنوشت حمام‌های قاجاری تهران را دنبال کنیم که داستان حمام نواب جدای از آنها نیست. این حمام‌ها پس از دورۀ قاجار، خصوصأ از زمانی که رفتن به خزینه موقوف و تعبیه دوش اجباری شد و بعدتر که مردم نمره‌های خصوصی را بر حمام‌های عمومی ترجیح دادند، دخل و تصرفات معماری زیادی را تجربه کردند و خیلی عامیانه بگوییم که از ریخت افتادند. 

کسی اهمیت نمی‌داد که کاشی‌های قاجاری از کف حمام کنده شوند و جای خود را به موزاییک‌های سیمانی دهند یا گرمخانۀ حمام با ساخت دوش‌، تقارن معماری خود را از دست بدهد یا گچ‌بری‌ها و آهک‌بری‌های ظریف زیر توده‌ای از گچ و سیمان دفن شوند.

تازه این زمانی بود که حمام‌های قدیمی هنوز مشتری داشتند و کار و بارشان بَدَک نبود. خود پیداست که وقتی آب لوله کشی همه گیر و هر خانه‌ای صاحب حمام شد، چه بر سر حمام‌های قجری آمد. اما بعضی‌‌هایشان سخت جان بودند. اینها در محله‌های مهاجرنشینِ نزدیک بازار قرار داشتند و چون حواشی بازار از قبیل پادوها و شاگرد مغازه ها و باربرها غالبأ در خانه‌های اشتراکی فاقد حمام زندگی ‌می کردند و می‌کنند، همچنان محتاج این گونه حمام‌ها بودند و هستند.

حمام‌‌های قوام‌الدوله، میرزا علی‌‌اصغر و نواب در محلۀ امام‌زاده یحیای تهران، بازماندۀ ۳۰ حمام محلۀ بزرگ عودلاجان در عصر قاجار هستند که چنین وضعیتی دارند. این سه حمام تا شش هفت سال پیش به همان سبک و سیاق قدیم دایر بودند. اگرچه این اواخر، اغلب مشتری‌هایشان کارگران و پادوهای بازار بودند، اما افتخار می کردند که زمانی پذیرای مشتریانی چون سید حسن مدرس (نمایندۀ پرآوازۀ مجلس شورای ملی در دوره‌های سوم تا ششم)، نصیرالدوله بَدِر (نخستین وزیر فرهنگ دوره رضاشاه)، سید جلال‌الدین تهرانی (تولیت آستان قدس رضوی و رییس شورای سلطنت در پایان دورۀ پهلوی) و انبوهی از معاریف تاریخ معاصر ایران بوده‌اند.

زودتر از همه، حمام قوام‌الدوله از نفس افتاد و تعطیل شد. بعد نوبت به حمام نواب رسید که دو سال پیش درش تخته شد و حمام میرزاعلی‌اصغر همچنان دایر است. البته به گفتۀ اجاره‌ دارش، دخل و خرجش جور درنمی‌آید. زیرا نه می ‌توان از مشتریانِ عمومأ فقیر حمام بیش از دو هزار تومان اجرت گرفت و نه این مقدار پول کفاف هزینۀ آب و برق و گاز و دستمزد کارگر و تعمیرات حمام صد واندی ساله را می‌دهد؛ تا چه رسد به این که چیزی هم برای صاحبش بماند!

حمام قوام الدوله در فهرست آثار ملی ایران ثبت شده است
هرچند که این هر سه، در فهرست آثار ملی ایران ثبت شده‌اند، اما مشاهدۀ حال و روز حمام قوام‌الدوله یا حتا حمام میرزا علی‌اصغر نشان می‌دهد که خیلی هم نباید به بقایشان امیدوار بود و از سازمان‌های متولی حفظ میراث فرهنگی انتظار زیادی داشت. (عکسی از ورودی حمام قوام‌الدوله را در همین صفحه آورده‌ایم تا خود ببینید حال و روز یک اثر ملی ثبت شده به شماره ۱۴۶۰۶ را.)

اما حساب حمام نواب از این دو جدا بود. هرچند که آن هم در حال احتضار بود و در این دو سه سال اخیر هیچ رونقی نداشت، اما معروفیتش که با نام قیصر گره خورده بود، مانع از این می‌شد که بتوان بی تفاوت از کنارش گذشت؛ علی‌الخصوص که چند بار هم روزنامه‌نگاران درباره تخریب آن هشدار داده و معلوم کرده بودند که ویرانی آن خالی از جنجال نخواهد بود. 

نهایتأ شهرداری منطقه ۱۲ تهران که مدتی است سراغ بناهای تاریخی مرکز شهر رفته و به مرمتشان همت گمارده، حمام نواب را از مالکانش خرید و خیلی سریع مرمت کرد. به چه منظور؟ هنوز معلوم نیست. یعنی مشخص نشده است که کاربرد جدید حمام نواب چه خواهد بود. سفره‌خانۀ سنتی؟ موزۀ محلی؟ مرکز فرهنگی؟ سونا و جکوزی؟ معلوم نیست.

فعلأ باید خدا را شکر کرد که حمام نواب سفیدبخت شد و از ویرانی نجات یافت. حالا مثل یک تازه‌عروس بزک کرده می‌ماند که اگر چشم اهالی محلۀ امام‌زاده یحیی را ببندند و به دیدارش ببرند، باور نمی‌کنند که این همان پیر صد و بیست ساله است. از فرط نونواری!

گزارش مصور این صفحه شما را به دیدار حمام نواب در نخستین روزهای پس از مرمت می‌برد. با یادآوری‌ خاطراتی از فیلم قیصر و با توضیحات یکی از اهالی قدیمی محل در بارۀ تاریخچه و حال و هوای این حمام در روزگاران قدیم.
 

پی نوشت:
۱- تعیین و ثبت ابنیه محاط خندق شهر دارالخلافه باهره، اخضرعلی شاه، ۱۳۲۰ ه.ق به نقل ازاتحادیه، منصوره: اینجا طهران است، نشر تاریخ ایران، تهران، ۱۳۷۷، ص ۱۸۹
۲- همان جا. البته اخضرعلی شاه نفوس تهران را نشمرده بلکه تعداد خانه‌ها را ۲۷۰۵  باب ذکر کرده و اتحادیه با ملاک قرار دادن عدد ۱۶ نفر در هر خانه که برای خانه‌های بزرگ و پراتاق آن روزگار رقم معقولی به نظر می‌رسد، عدد ۲۴۴ هزار را بدست آورده‌اند.  
۳- پژوهشنامه، مجموعه مقالات پژوهشی اداره کل میراث فرهنگی استان تهران، دفتر پنجم، زمستان ۱۳۸۱، ص۵۴-۵۳ و نیز مدیریت بافت تاریخی شهرداری منطقه ۱۲ تهران، فهرست آثار تاریخی منطقه ۱۲

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
هاله حیدری

اگر پس از سال‌ها نگاهی به دوران کودکی بیندازیم، کتاب‌های داستان کودکی یکی از بیادماندنی‌ترین خاطرات آن روزهاست. زمانی که هنوز خواندن و نوشتن نمی‌دانستیم، تصاویر رنگی و زیبای کتاب جادویمان می کرد و ما را با خود به عالم قصه‌ها می‌برد. شاید همین امروز هم بعضی از آن تصویرها را بیشتر از خود قصه به خاطر بیاوریم.
تصویرگری کتاب کودک از نظر هنری در کنار طراحی گرافیک قرار دارد و از نظر تکنیک و ابزار و روش اجرا، شباهت زیادی به هنر نقاشی دارد. و با اینکه با متن داستان همخوانی دارد، به تنهایی هم دارای ارزش هنری است. به همین دلیل، می‌توان تصویرگری کتاب کودک را گرایشی کاملأ مستقل در هنر به شمار آورد.

در بیشتر کشورها جشنواره‌هایی برای به نمایش گذاشتن آثار تصویرگران کتاب کودک برگزار می‌شود . از مهم‌ترین آنها می‌توان به جشنوارۀ بلونیا (ایتالیا) ، براتیسلاوا (اسلواکی)، سی جی CJ (کرۀ جنوبی) و بلگراد اشاره کرد. مسابقۀ ادبی "هانس کریستین اندرسون" نیز هر دو سال یک بار توسط دفتر بین‌المللی کتاب برای نسل جوان (IBBY) به یک نویسنده و یک تصویرگر جایزه‌ای اهدا می‌کند.

در این میان تصویرگری کتاب کودک در ایران از اعتباری جهانی برخوردار است. کمتر نمایشگاه مهم بین‌المللی می‌توان یافت که بدون حضور تصویرگر یا تصویرگرانی از ایران برگزار شود.

برنده شدن تصویرگران ایرانی در جشنواره‌های بین‌المللی و کارکردن آنها با ناشران و نویسندگان بنام خارجی از خبرهای مهمی است که هر سال شاهد آن هستیم، ولی گرد هم آوردن گروهی تصویرگر از کشورهای مختلف و همکاری و همراهی آنان برای نخستین بار، اتفاق مهمی بود که توسط برادران عامه‌کن انجام گرفت.

در سال ۱۳۸۷ علی و حسن عامه‌کَن پیشنهاد تشکیل گروهی متشکل از تصویرگران کتاب کودک با هدف آشنایی با فرهنگ همدیگر و برگزاری نمایشگاه‌های دسته‌جمعی را به دوستان تصویرگر خود دادند. قرار بر این شد تا تصویرگرانی که طی سال‌ها از طریق نامه‌نگاری و یا شرکت در جشنواره‌های بین‌المللی با هم آشنا شده بودند، همکاری منسجم‌تری را آغاز کنند. "گروه کتاب آبی" در همان سال شکل گرفت.

در آغاز سی تصویرگر عضو این گروه بودند و امروز گروه کتاب آبی ۹۶ عضو از ۲۸ کشور جهان دارد. هرچند از تشکیل این گروه زمان زیادی نمی‌گذرد، "کتاب آبی" از محبوبیت زیادی در بین تصویرگران برخوردار است. برپایی نمایشگاه‌های مشترک فرصت آشنایی نزدیک با فرهنگ‌های مختلف را برای بازدید کنندگان و همین‌طور تصویرگران کتاب  آبی فراهم کرده‌است.

کتاب آبی نمایشگاه‌های متعددی در کشورهای گوناگون چون ایران، امارات متحدۀ عربی، اسپانیا، ایتالیا و ژاپن برگزار کرده‌است. این روزها گروه کتاب آبی مشغول برگزاری نمایشگاهی در آرژانتین است. و همچنین، از ۲۱ تا ۲۷ آبان ماه تعدادی از آثارشان در نگارخانۀ مینا در تهران به نمایش درآمد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
هاله حیدری

"چند سالی میشه که در محوطۀ شهرک این پسربچه‌ها رو می‌بینم که جون به قالبشون زیادی کرده و از در و دیوار بالا میرن. آسیبی به ما نمی‌رسونن، ولی آدم برای خودشون می‌ترسه. روز به روزم بیشتر میشن. مد شده دیگه، الآن بچه مدرسه‌ای‌ها هم به جای بالا و پایین رفتن از پله ازش می‌پرن. خدا به جونیشون رحم کنه."

همینطور که خانم سرمدی، دبیر بازنشستۀ آموزش و پرورش در مورد موج نوی که امروزه در شهرک‌شان به راه افتاده صحبت می‌کند، با نگرانی به پسر ۱۳-۱۴ ساله‌ای که از نردۀ کنارمان به وسط محوطه می‌پرد، اشاره می‌کند و بلند می‌گوید: "بفرما! ببین چیکار می‌کنن!"

و اما پارکور چیست؟

ورزش پارکور یا هنر جابجایی به معنی حرکت از نفطه‌ای به نقطۀ دیگر در کمترین زمان و عبور از موانع موجود با تکیه کردن به توانایی‌های جسمی است که می‌تواند شامل دویدن، حهش‌های بلند، بالارفتن و غیره باشد.

سربازان در جنگ ویتنام برای تعقیب و گریز در میدان جنگ از شیوۀ خاصی در حرکت استفاده می‌کردند که به آنان امکان گذر از موانع را می‌داد. پس از جنگ یکی از سربازان فرانسوی به نام "دیموند بل" فن عبور از موانع را به پسرش "داوید بل" و دوستانش، از جمله "سباستین فوکان" که یکی پیشکسوتان این ورزش است، آمورش داد.

دیوید بل به آموزه‌های پدر حرکاتی از ورزش‌های دیگر، مانند ژیمناستیک و ورزش‌های رزمی اضافه کرد و نام این ورزش را "پارکور" گذاشت. او و دوستانش گروهی تشکیل دادند و در حومۀ پاریس به تمرین مشغول شدند. به کسانی که این ورزش را انجام می‌دهند، تراسور (Traceur) گفته می‌شود.

پارکور کمی به ورزش‌های رزمی شباهت دارد، ولی به سختی می‌توان آن را زیرمجموعۀ ورزشی دیگر به حساب آورد. البته، نکتۀ مهم این است که این ورزش فقط مجموعه‌ای از حرکات فیزیکی برای عبور از موانع نیست. به اعتقاد تراسورها، پارکور دارای فلسفه‌ای است که در زندگی روزمرۀ آنان تأثیر داشته و دلیل عمدۀ روی آوردن بیشتر جوانان به این ورزش هم همین بوده‌است.

یک تراسور باید بتواند در کمترین زمان ممکن و با صرف کمترین انرژی مسیر مورد نظرش را طی کند و برای این کار نیاز به تمرکز، قدرت تصمیم‌گیری و واکنش سریع دارد. در این حالت تراسور نه تنها امکان کنترل حرکاتش را خواهد داشت، بلکه با کنترل ذهن توانایی غلبه بر ترس و مشکلات احتمالی را نیز پیدا می‌کند. این تفکر در زندگی روزانه‌اش نیز جاری خواهد بود. به طورکلی، کسی که بتواند کنترل ذهن و جسمش را برای عبور از مانع خارجی به دست گیرد، می‌تواند بر مشکلات زندگی نیز غلبه کند.

به دلیل شرایط متفاوتی که یک تراسور ممکن است در آن قرار بگیرد، حرکات در این ورزش قابل پیش‌بینی نیست و بستگی به موقعیت و خلاقیت تراسور دارد. برای عبور از هر مانعی راهی وجود دارد که فقط باید آن را پیدا کرد. فرقی نمی‌کند فرود آمدن از ارتفاع باشد و یا حل مشکلی در زندگی اجتماعی.

نکتۀ جالب توجه این است که هرگز برای پارکور مسابقه‌ای برگزار نمی‌شود. همه‌ساله در بیشتر کشورها گردهمایی پارکور برگزار می‌شود و گروه‌های پارکور دور هم جمع می‌شوند و نوآوری‌های خود را به نمایش می‌گذارند، اما در این همایش‌ها خبری از برنده و بازنده و رده‌بندی نیست و هر کسی فقط مهارت خودش را نشان می‌دهد.

در گذشته‌ای نه‌چندان دور آوازۀ پارکور به ایران نیز رسید. علاقه‌مندان، برای یادگیری می‌بایست به کشورهای دیگر سفر می‌کردند که برای همه میسر نبود، اما کسانی که بعد از تکمیل دوره‌ها بازمی‌گشتند، با آموزش دیگران باعث رواج بیشتر پارکور شدند.

امرور پارکور در ایران جایگاه ویژه‌ای بین جوانان پیدا کرده‌است و زیر نظر کمیتۀ ایروبیک حرفه‌ای و مهارتی در باشگاه‌های زیادی آموزش داده می‌شود. نخستین همایش پارکور در ایران سال ۱۳۷۸ برگزار شد و دومین همایش که قرار بود در بهار سال ۱۳۸۹ برگزار شود، با وجود داشتن پروانه، درست پیش از برگزاری لغو شد.

این روزها رد پای پارکور را می‌توان در بیشتر شهرهای ایران دید. در پارک‌ها، کوچه‌ها و به‌خصوص شهرک‌ها که امکان تشکیل گروه‌های هم‌اندیش بیشتر است، می‌توان جوانانی را دید که شتابان رد می‌شوند و از بلندی‌ها و موانع می‌پرند و شور و انرژی جوانی را به این شکل رها می‌کنند.

گزارش تصویری مربوط به تمرین گروهی از پارکورکاران در شهرک اکباتان تهران است.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نیلوفر سنندجی‌زاده

خودش می‌گوید متعلق به نسل دوم عکاسان ایرانی است؛ عکاس نه به معنی ثبت‌کنندۀ تصویر، بلکه به عنوان هنرمندی که می‌تواند بر تصویر تصرف و تألیفی داشته باشد. در آن سال‌ها عکاسی در ایران هنوز به حد کنونی رشد نکرده بود و بسیاری از شاخه‌های عکاسی هنوز تجربی و گاه تجربه‌نشده بود. این نسل از عکاسان به همراه استادان‌شان در رساندن عکاسی به جایی که امروز هست، سهم بزرگی دارند.

بابک برزویه در سال ۱۳۴۸ در تهران به دنیا آمد. از کودکی به عکاسی علاقه داشت و بعدها از این رشته فارغ‌التحصیل شد و از سال ۱۳۶۸ فعالیت حرفه‌ای خود در زمینۀ عکاسی را آغاز کرد. در سال‌های بعد تحصیلاتش را در رشتۀ کارگردانی سینما ادامه داد و تلفیق این دو نگاه، کارهای او در زمینۀ عکاسی فیلم را به حدی از پختگی رساند؛ تا جایی که در سال‌های بعد بارها نامزد دریافت "سیمرغ بلورین"، معتبرترین جایزۀ عکاسی فیلم در ایران شد. و همچنین او موفق به دریافت این جایزه در بخش مسابقۀ پانزدهمین جشنوارۀ فیلم فجر برای عکاسی از فیلم "سفر به چزابه" ساختۀ شادروان رسول ملاقلی‌پور و برندۀ تندیس طلایی بهترین عکاس فیلم در نهمین جشنوارۀ خانۀ سینمای ایران برای فیلم "حکم" ساختۀ مسعود کیمیایی شد. چندی پیش هم از کتاب عکس این فیلم رونمایی شد.

از نگاه  او، "پشت صحنۀ فیلم مثل زندگی است. تعداد زیادی از آدم‌ها، چندین ماه دور هم جمع می‌شوند، تا فیلمی ساخته شود و به این صورت خانواده‌ای شکل می‌گیرد. این خانواده باید شناسنامه داشته باشد و باید دیده شود. این جاست که رسالت عکاس برای ثبت آن شناسنامه یا هویت آدم‌ها به کار می‌آید. من سعی می‌کنم در عکس‌هایم، هویت آدم‌ها را در مدت زمان ساخت یک فیلم به مردمی نشان دهم که در آن که موقع، در پشت صحنه فیلم حضور نداشته‌اند".

و در زمینۀ عکاسی از صحنۀ فیلم هم، هرچند دوربین عکاسی تا حد زیادی باید پیرو کادرهای فیلمبرداری باشد، او معتقد است بسته به تبحر و توانایی عکاس بر مبنای سناریوی فیلم، عکاس می‌تواند استقلال خودش را داشته باشد، اما این استقلال نباید دور از فضای قصه فیلم باشد.

او در زمینه‌های بسیار متنوعی از عکاسی کار کرده‌است و عضویت رسمی بسیاری از انجمن‌های معتبر عکاسی ایران، از جمله انجمن صنفی روزنامه‌نگاران و عکاسان مطبوعات و انجمن صنفی عکاسان سینمای ایران را دارد. همچنین در کارنامۀ او، عکاسی فیلم کوتاه و بلند، مجموعۀ تلویزیونی، و تهیه و تولید فیلم‌های مستند و خبری دیده می‌شود.

بابک برزویه در حال حاضر در کنار فعالیت‌های سینمایی بیشتر اوقات در استودیو به عکاسی صنعتی و ساخت مستندهای کوتاه می‌پردازد، چرا که از نظر او عکاسی مادر فیلم‌برداری است و عکاسان بعد از مدتی علاقه‌مند می‌شوند عکسهایشان حرکت‌دار شوند.

اخیرا نمایشگاهی از کارهای او که دستاورد چند سفر او به قونیه است، در بزرگداشت مولانا،  با عنوان بانگ چرخ،  درسینما گالری "پردیس ملت" در تهران برپا بود.


در گزارش مصور این صفحه بابک برزویه آثار خودش در دوره‌های مختلف را مرور می‌کند.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
پروانه ستاری

فرشاد فدائیان، مستندساز و عکاس. خودش روی اولی، یعنی مستندسازی، کمی اصرار دارد و روی دومی، یعنی عکاسی، کمی انکار. اما به هر حال، هم با جدیت عکس می‌گیرد و بایگانی می‌کند و هم بیش از یک جدیت متعارف مستندسازی می‌کند و البته، به زعم بسیاری، در نمایش آثار مستند خود امساک می‌کند.

مستندها و نیمه‌مستند‌های بلند و کوتاهش از مرز چهل اثر گذشته‌است. کوتاه‌ترین اثرش هشت دقیقه (سنگ مادر خاموش) و بلندترین آن صد و نود و نه دقیقه (آخرین بخشی) است.

طیف گستردۀ موضوعات فیلم‌هایش حکایت از عشق فراوانش به موضوعات دور و برش دارد: معماری، صنعت، سنت، گرفتاری آدم‌ها، موسیقی، تاریخ، فرهنگ و اقوام ایران. مستندهای تجربی را هم به اینها اضافه کنیم، تعدادشان قابل توجه است.

وی تصویربرداری، تدوین، پژوهش، انتخاب موسیقی و تهیه‌کنندگی عمدۀ آثارش را خودش انجام می‌دهد و به تعبیری، مستندسازی‌ست مؤلف.

فدائیان در بارۀ "آخرین بازمانده، شهربانو" – یکی از مستندهای کویری‌اش که موضوع گزارش مصور نخست این صفحه، ساختۀ شوکا صحرایی است، می‌گوید: "روستای حاجی باقر که مکان مستند " آخرین بازمانده، شهربانو" است، در حقیقت یکی از چندین روستایی است که موضوع مستند بلند " تک‌نگاری یک پارۀ کویری" است که عاقبت این یکی هم به سرنوشت آنهای دیگر دچار نشود؛ روستاهایی که روزگاری نه خیلی دور، باغ و کاریز و گله‌اشان به راه بوده و کلی آدم به آنجاها می‌آمده و می‌رفته و حالا دیگر از آنها خبری نیست. این که می‌گویم، قصه نیست. چون عمرش به دو سه دهه هم نمی‌رسد. در یک محدودۀ نه خیلی وسیع، آبادی‌های کوچک و پراکنده‌ای بودند که از آنها یک روستای حاجی باقر مانده با یک بازمانده‌اش... به هر حال، گرفتار کویر شدن یکی از وظایف مبرم یک مستندساز هم هست".

و اما در بارۀ وظیفۀ یک عکاس یا در واقع، عکس، فدائیان معتقد است که کارکرد عکس، جدا از انتقال "معرفت" گذشته به آینده، تلاش برای برقراری ارتباط است.

وی در مقالۀ "عکس مستند، نگاه مستند" اشاره می‌کند به این نکته که: "[ عکاس] با واسطه‌های بیانی [مثل عکس] تنها خود و تجربیات عملی و نظری خود را منتقل نمی‌کند؛ عواطف و ادراکات و دانسته‌های خود را انتشار نمی‌دهد؛ [او] با اینها توانایی‌هایش را بسط می‌دهد."

فدائیان عکس را " از نوع زیباترین و پسندیده‌ترین گزینش اسنادی از واقعیت" می‌داند و اعتقاد دارد که عکاس "با واسطۀ عکس، بی آن که واقعیت‌های پیرامون را از هم متلاشی کند، شاخص‌ترین، گویاترین و مؤثرترین بخش از واقعیت‌ها را به دلخواه و با آگاهی برمی‌گزیند. برای بهتر و زیباتر دیدن هر آن چه گزینش کرده، آن را بزرگ می‌کند و برای گسترش دایرۀ رابطه‌ها در امر انتقال، آن را در شمار کم یا زیاد چاپ می‌کند."

در گزارش تصویری دوم این صفحه نگاهی داریم به مجموعه عکس‌های "سرد و سرخ" از فرشاد فدائیان با نقلی در این باره با صدای خودش.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داریوش رجبیان

در مورد خاستگاه فلامنکو بحثی نیست: جنوب اسپانیا. اما در بارۀ ریشه عنصرهایی که به هم آمیخته‌اند تا این موسیقی پرشور و نشاط را پدید آورند، دامنۀ بحث بس گسترده است. عده‌ای آن را به طایفۀ "خیتانو" یا کولی‌های اسپانیا نسبت می‌دهند و شماری هم ریشه‌های فلامنکو را در بیزانس جستجو می‌کنند یا در دوران سلطۀ مسلمان‌ها بر اندلس می‌یابند. اما همۀ صاحب‌نطران در یک مورد اتفاق نظر دارند که فلامنکو ترکیبی است از عنصرهای موسیقایی گوناگون که طی صد ها سال‌ با هم جوش خورده و گونۀ واحدی از موسیقی را پدید آورده‌است.

رویا بهرامی، موسیقی‌دان ایرانی مقیم آمریکا هم تعداد این عنصرها را برمی‌شمارد و می‌گوید، فلامنکو آمیزه‌ای است از فرهنگ‌های مختلف هندی و عربی و یهودی و آفریقایی و آمریکای لاتین و... ایرانی. بهرامی بارها در نشست‌های مربوطه در بارۀ "حضور عناصر موسیقی ایران باستان در موسیقی اندلسیه" سخنرانی‌ها داشته‌است و گذشته از پژوهش‌هایی که در این راستا انجام داده، به‌طور کاربردی هم در اثبات دیدگاهش کوشیده‌است. وی از شش سال پیش بدین سو شغل مهندسی برق را کنار گذاشته و جدأ مشغول ایجاد گونه‌ای تازه از موسیقی است که عنصرهایی از فلامنکو، موسیقی اصیل ایرانی، جاز و موسیقی آمریکای لاتین را دربر دارد.

سه نمونه از آهنگ های غریبه، مهتاب رو، هم هستم و هم نیستم از آلبوم جدید رویا بهرامی
رویا بهرامی سال ۱۹۷۷ به آمریکا کوچ کرد و برای بیست سال مهندس برق بود، تا زمانی که عشق دورۀ نوجوانی‌اش به موسیقی بر هر خواستۀ دیگرش چیره شد و از سال ۲۰۰۴ به بعد او خود را وقف موسیقی کرد. می‌گوید، فرهنگ چندگانۀ او که لایه‌های ایرانی، آمریکایی و اسپانیایی را دربر دارد، خود به خود او را به سوی موسیقی تلفیقی سوق داد. تا به خود آمد، دید که موسیقی‌ای می‌سازد، برگرفته از همۀ فرهنگ‌هایی که به آنها دلبستگی دارد. در این درآمیزی موسیقایی، نواهای موزون ایرانی با ضرب‌های برانگیزندۀ فلامنکو برجسته‌تر بود.

می‌گوید:"احساسی که می‌خواهم در آهنگ‌هایم بیان کنم، به‌طور طبیعی یک موسیقی ترکیبی به وجود می‌آورد، از این فرهنگ‌هایی که در من ترکیب شده. علاقه‌ام به موسیقی تلفیقی از اینجاست".

وی می‌افزاید: "این نوع موسیقی ما را به پرچم‌داران صلح جهانی تبدیل کرده‌است؛ یعنی با این موسیقی تلفیقی می‌شود پلی زد میان فرهنگ‌هایی که حتا شاید دیگر از همدیگر بترسند. با این آهنگ‌ها می‌شود ورای کلام، یک گفتگوی زیبای معنوی به وجود آورد، تا مردم از طریق این زبان مشترک به همدیگر احساس نزدیکی بیشتر کنند."

آغاز کار حرفه‌ای رویا بهرامی در زمینۀ موسیقی به سال ۱۹۹۹ برمی‌گردد که نخستین آلبومش به نام "پروب" وارد بازار شد. در آن آلبوم هنوز از ابتکارات بهرامی خبری نبود و او فقط سنتور می‌نواخت، به سبک و سیاق معمول؛ داشت توانایی‌اش در زمینۀ موسیقی را می‌آزمود. آزمایش، نتیجه‌های خوبی داد و کشش بهرامی به عرصۀ موسیقی بیشتر شد. آنجا بود که او به‌طور تمام و کمال به موسیقی رو آورد و در ماه اوت ۲۰۰۷ آلبوم "رویا" را درآورد که در آن آواز هم خوانده بود.

تازه‌ترین آلبوم رویا بهرامی با نام "هم هستم و هم نیستم" روز پنجم نوامبر منتشر شد که نمایانگر تکامل تجربه‌های بهرامی در راستای همامیزی موسیقی‌های مختلف است. در همۀ این آهنگ‌ها سنتور رویا بهرامی، در کنار دیگر سازهای ایرانی و غربی و لاتین، حضور پررنگ‌تری دارد. اشعار این آلبوم متعلق به مولوی، حافظ شیرازی، سهراب سپهری، فریدون مشیری و خود رویا بهرامی است.

در گزارش مصور این صفحه رویا بهرامی از پیشینه و تجربیاتش در زمینۀ همامیزی موسیقی‌ ایرانی و فلامنکو می‌گوید.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.