Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

حسین داودی

با فرارسیدن ایام نوروزهمه جا رنگ و بوی رفتن به پیشواز از بهار را به خود می گیرد. شهرداری ها در حال پاک سازی و بهسازی خیابان ها و اماکن عمومی اند و چهره شهرها دگرگون می شود.

بازار ماهی و سبزه فروش های سفره هفت سین داغ، خیابان ها شلوغ و پیاده روها پر ازدحام است. همه برای خرید عید و تدارکات نوروزی باید ساعت ها در ترافیک و شلوغی جمعیتی که به بازارها و نمایشگاه های نوروزی سرازیر گشته اند سپری نمایند.

اما شهر مشهد، مثل همه شهرها نیست. گذشته از حال و هوای مردم شهر، دستگاه های خدمات رسانی خود را آماده پذیرایی از جمعیتی میلیونی می کنند که هر ساله در ایام نوروز به این شهر می آیند تا لحظه های تحویل سال را در حرم امام رضا باشند.

این هجوم میلیونی به سوی مشهد را بسیاری از مسافران و زائرانی حس می کنند که  هنگام مراجعه به مراکز فروش بلیط با کلماتی چون نداریم، تمام شده، پیش فروش شده و یا ظرفیت تکمیل است و غیره مواجه می شوند.

شهر مشهد در کنار جاذبه های زیارتی، بویژه حرم امام رضا (ع)،  دارای  مراکز سیاحتی متعدد، اماکن دیدنی دیگر هم هست و همواره در طول سال پذیرای مسافرانی از تمامی نقاط ایران است، که می گویند: " آقا طلبیده است".

اما ایام نوروز شهر مشهد از ویژگی خاصی برخوردار است، که اوج مسافر یا به قول مشهدی ها "زوار" می باشد.

مشهد دومین کلان شهر مذهبی جهان است که با وجود خیل عظیم مسافرانش در طول سال تاکنون از وجود قطار شهری بی بهره بوده است و مردم آن امیدوارند که در آینده نزدیک شاهد راه اندازی مترو (قطار شهری) شهرشان باشند. 

وجود بافت قدیم در مرکز شهر و اطراف حرم امام رضا که هسته مرکزی تجمع مسافرین در طول سال می باشد، باعث گردیده است تا با وجود تلاش مسئولین همواره در طول سال شاهد ترافیک سنگینی در اطراف حرم امام رضا باشند.

تنوع مردم، زبان ها، و چهره ها، شیوه پوشاک زائرانی که از گوشه و کنار ایران و منطقه می آیند و یا در این شهر مجاورند،  چهره ای جذاب به مشهد می دهد.

هم مهمانان و هم مردمان  شهر اکنون آماده می شوند تا فرارسیدن بهار طبیعت و عید نوروز را جشن بگیرند.

در گزارش مصور این صفحه گوشه هایی از حال و هوای مشهد را پیش از نوروز می بینید.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
بهروز غریب پور

حالا هم همین جور است. چه درست، چه نادرست، اغلب ما از شنیدن لهجه خارجیانی که به زبان فارسی حرف می زنند، هم خوشحال می شویم، هم خنده مان می گیرد.

حالا برگردیم به دوره صفویه، زندیه، قاجاریه و ببینیم، آیا فارسی حرف زدن غلام ها و کنیزها و برده هایی که برای خدمت در خانه اعیان و اشراف به کار می گرفتند، شنونده را از خنده بیهوش نمی کرده است؟ بی تردید.

و اگر این غلام ها و کنیزها هندی تبار بوده باشند، میزان خنده بسیار بیشتر از همین ها می شده و در بساط تقلید و مسخره و تخت حوضی چنین موجودی تکمیل کننده یک دسته نمایش می توانسته باشد. این یک سر ماجراست:

آنها فارسی حرف می زده اند و تماشاگران می خندیده اند، اما روی دیگر ماجرا به ریشخند گرفتن کلام، معنا و آداب و اخلاق و باورهاست. غلام سیاه یا مبارک به تدریج  از این ظرفیت آگاهانه برخوردار می شود که به دلیل عدم تسلطش به زبان فارسی حق دارد که به جای "به روی چشم" بگوید "به روی چسم"، به جای آنکه بگوید سلام و علیکم، بگوید "سلام و عرعر کن" و این نادانی صوری آرام آرام به اعمال او هم سرایت کند و تخت سلطنت را به مبال تشبیه کند. رابطه زناشویی و حلال و حرام را دست بیاندازد و آنجا که قرار است راز نگه دار باشد، افشاگر راز باشد و آنجا که باید افشا کند، حق و حسابی بگیرد و کتمان کند. مبارک در طول تاریخ نمایش ایرانی به نماد این شعر پرمعنا بدل می شود:

رو مسخرگی پیشه کن و دلقکی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی

اما این داد ستاندن از نوع انقلاب اجتماعی و دگرگونی عمیق رفتار و کردار نیست و به همین دلیل هم او مظهر خنداندن و شادمانی می شود. نیش زبانش برای هرکه باشد، شیرین است. چراکه به سرعت همان نوکر گوش به فرمان می شود و حتا به طور موقت هم که شده، فرمان ارباب را اطاعت می کند. ویژگی های مبارک را می توانم این طور جدا کنم:

قرار است که دیر بفهمد و با این تاخیر فهم همه چیز را به ریشخند بگیرد. قرار است که هر چیز را غلط و به گونه ای خلاف منظور ارباب یا شاه انجام دهد، تا سرانجامی که مبارک مد نظر دارد، حاصل شود.

قرار است که اندازه نگه دارد و تا آنجا پیش برود که به رغم افشاگری ها و دست رو کردن هایش جایگاه ها تغییر نکند و به مرز تلخکامی نرسد.

عجیب این است که چنین شخصیتی در تمتـّم نمایش های کمیک عامیانه و مردمی جهان وجود دارد. مبارک همان کاری را می کند که آرلکینو (آشناترین شخصیت ِابله درکمدی یا دلقکی با لباس چهل تکه) باید بکند.

زندگی بشر در یک تشریک مساعی اعلام نشده قرار دارد که یکی باید باشد که این نظم و قرار و اخلاق روزمره را به هم بریزد، تا همه برای لحظاتی که نمایش در جریان است، به خودشان، رفتارشان، کردارشان و در یک کلام زندگی روزمره شان بخندند و این بار امانت بر دوش مبارک یا غلام سیاهی است که نام غم و تنهایی را دارد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

درباره چهارشنبه سوری افسانه و اسطوره های فراوان است و در شاهنامه فردوسی هم به آن اشاره شده است. اما نخستین نشانی مکتوب از چهارشنبه سوری در تاریخ بخارا آمده که می گوید در زمان سامانیان این جشن آتش را سوری می گفتند و چون در چهارشنبه بوده به چهارشنبه معروف شده است. مولف تاریخ بخارا، نـَرشـَخی نوشته است:

"...و چون امیر منصور بن نوح به مُلک بنشست، اندر ماه شوال سال سیصد و پنجاه، به جوی مولیان، فرمود تا آن سرای را دیگر بار عمارت کردند و هرچه هلاک و ضایع شده بود بهتر از آن به حاصل کردند. آن گاه امیر به سرای بنشست و هنوز سال تمام نشده بود که چون "شب سوری" چنان که "عادت قدیم" است، آتشی عظیم افروختند. پاره ای از آن بجست و سقف سرای در گرفت و دیگر باره جمله سرای بسوخت."

فردوسی هم در شاهنامه اشاره ای به چهارشنبه سوری دارد:

ستاره شمر گفت بهرام را          که در «چارشنبه» مزن کام را
اگر زین بپیچی گزند آیدت          همه  کار  ناسودمند  آیدت
یکی باغ بُد درمیان سپاه        از این روی و زان روی بُد رزمگاه
بشد "چارشنبه" هم از بامداد    بدان  باغ  که  امروز  باشیم  شاد
ببردند پر مایه گستردنی          می و رود و رامشگر و خوردنی
ز جیحون همی آتش افروختند       زمین و هوا را همی سوختند

این جشن فراز و فرودهای بسیاری داشته و نگاه متعصبین مذهبی در طول قرن ها نسبت آن هم متقاوت بوده است. به هرحال به عنوان یک جشن آئینی و با جزئیات بسیار برگزار می شده.

امروز بخشی که به آن توجه بیشتری می شود، بر پا کردن آتش و پریدن از روی آن است. در گذشته در این مراسم ترانه ها و آهنگ های زیادی خوانده مى شد. حتی براى هر بخش از مراسم از جمله پریدن از روی آتش، قاشق زنی، خوردن آجیل چهارشنبه سوری و فالگوش ایستادن ترانه هایی وجود داشت.

"زردی من از تو، سرخی تو از من" زمزمه ای است از کسانی که از روی آتش می پرند.

چهارشنبه سوری در لندن

ایرانیانی که به خارج آمده اند، می کوشند این جشن را در میان خود زنده نگه دارند. این نقش را کانون های فرهنگی ایرانیان و حتی مغازه های ایرانی گویی به عهده گرفته اند و تبدیل به مکان هایی شده اند که سنت ها را در گوشه و کنار دنیا حفظ می کنند. البته چهارشنبه سوری با صدای انفجارهای ناشی از ترقه ها و نارنجک های دست ساز همراه نیست. چون در کشورهای غربی برای داشتن یک آتش کوچک در خیابان مجوزی از شهرداری نیاز است.

برای مثال امشب در لندن قرار است به بهانه چهارشنبه سوری مراسمی در چند جا بر پا شود. یکی از این مکان ها، در کنار مجموعه ای از مغازه های ایرانی در منطقه کنزیگتون لندن است که از شهرداری لندن اجازه برپا کردن آتش برای پریدن گرفته شده.

چهارشنبه سوری به دنیای اینترنت هم راه یافته و کاربران از راه  شبکه های اجتماعی اینترنتی، مراسم چهارشنبه سوری را در کشورهای مختلف به دوستان و کاربران دیگر اطلاع می دهند. بزرگترها  در پارک ها و یا جلوی مغازه های ایرانی به شنیدن موزیک عادی، و آتشی  که تا هشت شب خاموش می شود بسنده می کنند. جوان ترها هم به بهانه چهارشنبه سوری به دیسکوهای ایرانی که دی جی ها، موزیک ایرانی می گذارند می روند، و مراسم آنها  از یازده شب تا نزدیکی های صبح ادامه می یابد.

در هر کجا که ایرانیان هستند، از این بهانه برای شاد بودن استقبال می کنند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
هاله حیدری

رفتن به پیشواز نوروز ریزه کاری ها و مراسم خاصی دارد که هیجان این جشن را بیشتر می کند. خانه تکانی شب عید یکی از همین مراسم است که البته، برخلاف نامش در شب عید انجام نمی شود و حدوداً از اواسط اسفند ماه خانم های خانه و گاهی هم آقایان دست به کار می شوند.

در گذشته که خانه ها حیاط های بزرگ داشتند، سبک و سیاق خانه تکانی هم کمی متفاوت تر از امروز بود. بیشتر اساس خانه را به حیاط می آوردند و کهنه ها را به کناری می گذاشتند، تا اگر به درد کسی می خورد، آن را ببخشند و یا به دور بی اندازند.

وسایل دیگر را هم تا آنجایی که ممکن است، برق می انداختند و تمیز می کردند. فرش ها را در حیاط خانه می شستند و بر روی پشت بام پهن می کردند. تمام وسایل انبار هم به بیرون آورده می شد و بعد از گردگیری و جدا کردن بلامصرف ها، وسایل بدرد بخور دوباره به انبار می رفت. به دوده گیری اتاق ها و تمیز کردن بخاری برای سال آینده مشغول می شدند.

شستن شیشه ها و در و پنجره ها هم از آن دسته کارهایی بود که حتماً انجام می دادند. بعد سری به پستو می زدند و تمام پارچه ای ها را می شستند و رختخواب ها را هوا می دادند. آشپزخانه هم جای مهمی بود. تمام ظرف و ظروف از کمدها بیرون می آمد و شسته می شد و دوباره به کمد باز می گشت. ظروف مسی را هم برای سفید کردن به بیرون از خانه می فرستادند.

مادر بزرگم می گوید: گاهی ظرف ها را سال به سال بیرون می آوردیم و فقط می شستیم و به سر جایش می گذاشتیم تا سال بعد. و در این بین استفاده ای از آن نمی شد. جمع کردن لباس های زمستانی و قراردادن نفتالین در بین آنها هم در مرحله آخر انجام می شد.

زمانی که داخل خانه به اندازه کافی تمیز می شد، اسباب و اثاثیه را از حیاط می آوردند، پرده ها آویخته می شد و فرش های تمیز که هنوز بوی پشم از آن بلند می شد، به کف اتاق ها زینت دوباره می بخشید. در کنار این کارها، خانم خانه مشغول سبز کردن سبزه هم می شد و مرد خانه هم دست به کار کاشتن گل های بهاری در باغچه.

با رواج آپارتمان نشینی و کوچک شدن خانه ها، کم شدن تعداد درها و پنجره ها و نبودن انبار و پستو، خانه تکانی آسان تر شده، اما اصول آن تغییری نکرده است. درست است که خانم ها به دلیل آلودگی هوا مجبورند در طول سال چند بار شیشه ها و پرده ها را بشویند، ولی جابجایی بعضی از لوازم سنگین و تمیز کردن آن، مثل یخچال و شعله گاز و مبلمان، بیشتر سالی یکبار و در همان خانه تکانی انجام می شود.

با کار کردن خانم ها در بیرون از منزل و کمبود وقت، بازار کارگران خانه ها در شب عید سکه می شود. از ماه اسفند تمام وقت آنان پر است و خدا نکند که کسی فراموش کند، برای خانه تکانی وقت بگیرد. در ماه پایانی سال مهاجرت موقت، بازار کارگران شهرستانی که فقط برای خانه تکانی به تهران می آیند هم رونق زیادی دارد. زنان و مردانی از روستاهای اطراف و حتا شهرهای دور برای کمک به مخارج بالای شب عیدشان برای خانه تکانی به شهرهای بزرگ می آیند و در خانه ها مشغول به کار می شوند.

هرچه که به آخر اسفند نزدیک می شویم، روزنامه ها و در و دیوار شهر پر می شود از آگهی نظافت چی برای کارهای شب عید و وانت بارهایی که پر است از فرش و گلیم هایی که باید برای شسته شدن به حومه شهر بروند، بیشتر به چشم می خورد. در خانه ها هم بوی تمیز کننده ها در فضا موج می زند. وقتی به شیشه های آپارتمان ها نگاهی بیندازیم، پاکی شیشه ها دل آدم را باز می کند.

در این که خانه تکانی کار سخت و پرزحمتی است، هیچ شکی نیست. ولی کافی است بعد از تمیز شدن خانه و جابه جایی وسایل از پنجره تمیز خانه به جوانه های سبز شده درختان نگاهی بیندازیم و بوی عید را استشمام کنیم. تمام خستگی از بین خواهد رفت.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

حادثه ای او را پرتاب کرد به تهران. و گرنه او در زادگاهش، شهر کرمان، می ماند و شاید خاری در چشم سنت گرایان شعر فارسی نمی شد. و نقادان شعر صفحه بسیاری را در شاعر نبودن او سیاه نمی کردند. اما شعر این جوان کرمانی، جوهری داشت که می باید در باره اش نوشت و این دست کم اعترافی بود به شاعر بودن او.

احمدی در ۱۳۱۹به دنیا آمد و ۱۳۲۶ که پدرش برای معالجه چشم به تهران آمد او را هم با خود آورد. پار گی شبکیه چشم پدرش مداوا نشد و دیگر پدرش به کرمان برنگشت  و احمدی در دوران پرهیجان سیاسی تهران و پویایی شعر نو فارسی در تهران بزرگ شد. روزگاری که خاطره هایش برای او زنده است:

"روزهای خیلی وحشتناکی بود، سرما، غربت، غریبی. ۱۳۲۷- همان سالی که شاه تیر خورد، مدرسه ای که من در تهران می رفتم، پشت مسجد سپهسالار به اسم ادب بود. در آن زمان، هر روز در جلوی مجلس تظاهرات و بزن بکوب بود. جلوی چشم ما ملت را می گرفتند و می بردند. تنها زیبایی اش این بود که کنار مدرسه ما کلاس سنتور ابراهیم سلمکی بود. ظهرها که از مدرسه مرخص می شدیم، می ایستادیم و از صدای ساز لذت می بردیم."

برای دوران دبیرستان به قدیمی ترین مدرسه یعنی  دارالفنون رفت. و به گفته خودش با بسیاری از نوجوانانی همدوره شد که بعدها از پیشگامان ادب و هنر زمانه خود شدند. دوستی او باکسانی چون پرویز دوایی و مسعود کیمیایی و بعدها اسفندیار منفردزاده و فرامرز قریبیان به همان زمان بر می گردد.  برای مسعود کیمیایی هم آشنایی با یکی از بهترین شاعران نسل سوم شعر امروز خاطراتی بجا گذاشته است:

"احمدرضا احمدی در سال های سی و پنج و سی و هفت در جوانی من طلوع کرد. تنها بودم و می خواستم سیاست جهان را دو قسمت کنم. وقتی احمد رضا باور کرد، رفیق من شد. احمدرضا شعر گفت و نوشت. از کویری آمد که جاده نداشت. نه شاعر کرمانی بود و نه شاعر تهرانی، حتی شاعر جهان سومی هم نشد! احمدرضا شاعر بود که آمد. نیما و شاملو و فروغ را می خواند. اخوان را گاهی دوست داشت. اما حتی بعد از پنجاه سال شعر هنوز هیچ شعری از او شبیه دیگران نیست. احمدرضا با دانسته های قلب و تنش جهان را باور دارد. احمدرضا دیوانه ای پر از شعف و تنهایی است. این را از اول داشت. احمدرضا یکی از تنهایان کمیاب زندگی است."

آیدین آغداشلو نیز در همان در سالهای ۴۰ در مجله "اندیشه و هنر" نوشت یک شاعر ولادت پیدا کرد. آیدین، دوست احمدی است و درباره اش می گوید:

"از راه خواندن شعرهای احمدرضا می شود دید و دریافت که چه خلوت درونی شگفت انگیزی داشته است در همه عمر چه ساده زندگی کرده، و هرجا که حرفی و کلامی و پیامی داشته، با صراحت بیان کرده است. احمدرضای دهه ۱۳۴۰، شاعری بود با اشعاری چالش برانگیز. شاعر دوران نابغه های موج نو بود دیگر..."

احمدی نخستین مجموعه شعری اش را به نام "طرح" در سال ۱۳۴۱ منتشر کرد و بعد همراه چند تن دیگر از جمله  سپانلو و بهرام بیضایی  انجمنی به نام "طرفه" درست کردند که در آن کتاب هایی را منتشر می کردند که تاثیر گذار بود. تا کنون بیش از ۲۳ مجموعه شعر و ۲۵ کتاب برای کودکان از او منتشر شده است.

در باره احمدی و این که شعر از کجا می آید و از چه کسی تاثیر پذیرفته سخن بسیار است. خود او به این حرف ها  پاسخ داده است:

"کلام من هر چه بود طلا بود، مس بود، متعلق به خودم بود. در هر کتاب راه ناهمواری را طی کردم. در هر کتاب چون کتاب نخستینم با هراس آغاز کردم. راهی که در ظلمات بود... من با قطب نمای خودم حرکت کردم... من از کسی تقلید نکردم. به گمانم حتا از خودم هم تقلید نکردم. نقادان و خصمان شعر من در این حسرت ماندند که من در جاده ای قدم گذارم که قبل از من دیگران آن را طی کرده باشند. نقادان و خصمان من نمی دانند شعری که خمیر مایه اش رنج و مصیبت آدمی است تقلید نمی پذیرد. حتا اگر در زمهریر تنهایی شاعر جان ببازد."

و این هم نمونه ای از شعرهای او:

من انتظار نداشتم
با این برف محض رو به رو شوم
من انتظار نداشتم
با این عشق محض رو به رو شوم
این مرغان خفته در لعاب کاشی ها
به ما اعلام می کنند
این عشق محض
در آن برف محض
آب می شود
اگر بدانید
که من چگونه تاک را سوختم
در روز آدینه دیدم
حتا فرصت نبود
آن عشق محض را
انکار کنم
از بس در عمر
جاسیگاری های سوخته دیدم
که صاحبان آنها مرده بودند
از بس در عمر
روز ویران دیدم
که محتاج شهادت کسی نبود
گاهی دیده بودم
عمر یک شعله کبریت
از عمر یاران من بیشتر بود

گاهی دیده بودم کسی در باران به دنبال نشانی خانه ای بود پس از آنکه من نشانی را گفتم ناگهان آتش گرفت و خاکستر شد.
من در عمرم کسانی را تسلی دادم که سرانجام این خیابان به پایان می رسد و آن کسان مرا تسلی دادند که در انتهای این خیابان یک سبد انگور در انتظار من است.

این عشق محض را
در میان دیوان حافظ
به امانت می گذارم که بماند
تا کی بماند
نمی دانم
تا چند ساعت
نمی دانم.

در گزارش مصور بالای این صفحه احمدرضا احمدی از زندگی و تجربه هایش می گوید.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

مجموعه عکس
 نوشهر که اکنون یکی از زیباترین شهرهای ساحلی خزر است تا پیش از زمان رضاشاه، شهر نبود. روستایی گمنام بود در کنارۀ دریای خزر، با نام حبیب آباد که موقعیت جغرافیایی ش، بدان استعداد شهر شدن می داد.

در گزارشی که روزنامۀ اطلاعات در ۲۵ مرداد ۱۳۱۲ منتشر کرده، می خوانیم که دهنو، یعنی همان حبیب آباد سابق، دهکدۀ مخروبه ای در کنار دریا بوده است که از یک قهوه خانه و چند خانۀ پوشالی تشکیل شده بود. در تحولات اولیۀ دوران رضاشاه نامش به دهنو تغییر یافت و طولی نکشید که شهر شد، شهری تازه و نو؛ نوشهر. 

زمانی در کلاس انشا، معلم با ذوقی از ما شاگردان خود خواسته بود بهترین ساختمان شهر را انتخاب و معرفی کنیم. امروز که به آن موضوع فکر می کنم، می بینم نوشهر بنای مهمی ندارد، ساختمان بانک ملی و شهربانی و فرمانداری بناهای قابل اعتنایی نیستند.

درعوض این شهر تأسیسات کم مانندی دارد که مانند آنها را در شهرهای دیگر نمی توان یافت. از جمله مهمترین آنها بنای باشکوه و ارزشمند اسکلۀ بندر که از ساخته های دوران رضاشاه است. چنانکه طرح اصلی خود شهر هم. درست مانند بسیاری از شهرهای شمال ایران.

طرح و بنای اصلی شهر کوچک است، اما بناهای صاحب سبک دارد و خیابانی که اسکلۀ غربی بندر را به دورن شهر امتداد می دهد. خیابانی با ساختمان های دو طبقۀ زیبا که ادارات اولیۀ شهر را تشکیل می داد و شالودۀ اصلی شهر را می ساخت، و زمانی بهترین مغازه های شهر در آن واقع بود، و اکنون شهرداری یا هر نهاد دیگری قصد بازسازی آن را کرده است، اما این بازسازی سال هاست در یک حالت نیمه کاره متوقف مانده و معلوم نیست بتواند از گزند باران های همیشگی شمال ایران جان سالم به در برد.

شهر همزاد بندری است که هنوز نزدیک ترین بندر دریای خزر به تهران است و بیشترین کالاهای وارداتی از دریای خزر بدان وارد می شود. تأسیسات و موج شکن بندر، در دهۀ دوم قرن حاضر خورشیدی، طبق یک قرارداد هشتاد میلیون ریالی به دست هلندی ها و بلژیکی ها ساخته شد. آنها که سن و سالی دارند، راه آهن ماشلک (یکی از محلات شهر) به معدن (معدن سنگ) را به یاد می آورند. این راه آهن هفت کیلومتری برای آن کشیده شده بود که سنگ های عظیم اسکله به ساحل حمل شود.

از این راه آهن تا سال های ۳۰ شمسی کم و بیش استفاده می شد. به همین جهت محله ای که دور و بر راه آهن شکل گرفت، به محله راه آهن معروف شد. با آنکه راه آهن سال های درازی است که دیگر از میان رفته، اما نام محله راه آهن هنوز هم نام باقی است.

بندر نوشهر همزمان با جادۀ چالوس که نزدیک ترین جادۀ شمال به تهران بود، ساخته شد، و گویا هر دو در سال ۱۳۱۸ به طور کامل افتتاح شدند. جادۀ چالوس به تهران که با ۱۵۰ کیلومتر پیچ، از دل کوه های البرز به کرج می رسد، امروزه بیشترین مسافران کشور را به ساحل خزر می رساند.

بناهای قدیمی شهر عبارتند از ساختمان بانک ملی، ساختمان شهربانی (نیروی انتظامی کنونی)، ساختمان فرمانداری (شهرداری کنونی)، ساختمان پست و همان خیابان و میدانی که در زمان رضاشاه ساخته شد.

میدان های بی قوارۀ دیگر بعدها  بر اثر توسعۀ شهر پدید آمد و شهر را، مانند بسیاری دیگر از شهرهای ایران که دیگر نه طبق نقشه، بلکه به شکل هردمبیلی بزرگ می شدند، ناساز و بی اندام کرد. یعنی خیابانی در دو طرف جادۀ کناره که از وسط شهر می گذشت (جاده کناره از وسط تمام شهرهای ساحلی می گذرد) شکل گرفت که برخلاف آن خیابان طراحی شده دورۀ رضاشاه هیچ شکل معینی نداشت.

بناهای بلند و کوتاه، زشت و بد ترکیب کنار هم قرار گرفت و شهر را گسترش داد. حتا رودخانه ای که در زمان رضاشاه به وسط شهر هدایت شده بود، تا بر زیبایی آن بیفزاید، پشت دکان ها و بناهای خیابان جدید پنهان و تبدیل به زباله دانی شد. اما در سال های ۵۰ در دوباره سازی همین خیابان که شکل و شمایل تازه ای به شهر داد، بار دیگر رودخانه را به درون شهر انداختند.

مغازه ها را خراب کردند و به سمت دیگر رودخانه بردند. هم خیابان وسعت گرفت و هم مسجد شهر که مانند رودخانه در پس و پشت واقع شده بود، در دیدرس قرار گرفت. این مسجد از یادگارهای مهندس سلامت رییس بندر معروف نوشهر بود که بعدها به علت توجه فرح پهلوی دستی به سر و روی آن کشیدند، شکل گنبد و کاشی هایش را تغییر دادند و فرش هایش را نو کردند.

اما شهر هرچه فاقد بناهای مهم است، واجد تأسیسات مهمی است. مهمترین تأسیسات شهر، گذشته از بندر پر رفت و آمد و زایندۀ ثروت آن، باغ کشاورزی و نهالستان آن از یک سو و باغ ارکیدۀ آن واقع در روستای نیرنگ از سوی دیگر است.

در باغ کشاورزی ( ایستگاه تحقیقات جنگل و مرتع ) که معروف به اکولوژی است، و از سال ۱۳۳۵ تأسیس شده، انواع گیاهان ناحیۀ خزر حفظ و نگهداری می شود و در واقع یک باغ بزرگ گیاه شناسی است. در نهالستانش انواع نهال ها تولید می گردد و باغ ارکیدۀ آن که متعلق به بخش خصوصی و حاصل ابتکار و پشتکار مهندس شیخی است، در واقع بیشتر ارکیدۀ مصرفی تهران را فراهم می آورد.

هر سه این باغ ها در نوع خود در ایران کم نظیرند و اگر برای باغ کشاورزی و نهالستان احیانا نظایری بتوان یافت، بی تردید برای باغ ارکیدۀ آن نظیری نه در ایران، بلکه در تمام منطقۀ خاورمیانه نمی توان یافت.

علاوه بر اینها، مهمترین جاذبۀ شهر در گذشته پلاژهای بی مانند آن بود که در شرایط آزاد بودن دریا، مسافران تهران و دیگر نقاط را به خود می خواند. این پلاژها جاذب توریست بودند و زایندۀ ثروت. ورود مسافران به شهر، اقتصاد شهر را دگرگون کرده بود و هر کسی می توانست به طریقی گلیم خود را از آب بکشد. در سال های اخیر دیگر شهر به خصوص در تابستان ها آن رونق گذشته را ندارد. با وجود این، هتل های شهر کسب و کارشان بد نیست.

وقتی از شهر بیرون می رویم و در جادۀ کناره به سمت شرق حرکت می کنیم، سراسر جاده در سمت دریا، پوشیده از باغ ها و ویلاهایی است که تا زمان انقلاب به صاحب منصبان و ثروتمندان دوران پهلوی تعلق داشت و اکنون بیشتر آنها صورت مصادره شده دارد. اما این باغ ها، از آن هر که هست، پر از درختان زیبا و ویلاهای شکیل و باغ های پر گل و ریحان است که شهر را دیدنی می کند.

چنین است که شهر به علت موقعیت جغرافیایی اش و نزدیکی دریا و کوه همچنان زیباست. گشت و گذار در شهر به خصوص در اطراف آن در ناحیه مزگاه به علت ویلاهایی که در گذشتۀ دور و نزدیک ساخته شده و نیز در ناحیۀ چلندر که بناهای نهاد ریاست جمهوری در آن یک مجموعۀ دیدنی فراهم آورده است، دلپذیر است. تا پایان رژیم پهلوی نوشهر مورد توجه محمد رضا شاه و فرح پهلوی هم  بود و شاه هر سال یکی دو ماه خود را در آنجا می گذراند.

وقتی مسافر از تهران می رسد و از دهانۀ ورودی چالوس، از جادۀ کمربندی به سوی نوشهر حرکت می کند، به ویژه زمانی که چشم انداز شهر از بلندی های جاده دیده می شود، شهری زیبا و چشم نواز در مقابل خود می یابد، اما زیبایی شهر از هیچ نقطه ای به اندازۀ وقتی که از دریا بدان چشم می دوزیم، دیدنی نیست. این شهر را باید از دریا و از درون اسکلۀ با شکوه آن دید، تا عظمت طبیعی آن بهتر در چشم بنشیند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

ساجده شریفی

در ساعت چهار صبح پنجم خرداد سال هزار و دویست و هشتاد و هفت، نخستین چاه نفت خاورمیانه در "مسجد سلیمان" فوران کرد. از آن زمان صد سال می گذرد و این مایع سیاه گرانبها، چه با ط و چه با ت، بخش بزرگی از تاریخ معاصر سرزمین ایران را رقم زده است.

در حالی که سال هشتاد و هفت آخرین روزهایش را به پایان می برد، در فرهنگسرای صبا، نمایشگاهی با عنوان "از نفط تا نفت" برپاست. در این نمایشگاه بیش از هزار عکس و سند از تاریخ نفت ایران، تا بیست و نهم اسفند، مصادف با روز ملی شدن صنعت نفت ایران روی دیوار خواهد بود.

عکس ها در چهار بخش نمایش داده شده اند. بخش اول، به نخستین قراردادهای نفتی ایران در زمان ناصرالدین شاه و مظر الدین شاه تا زمان ساخت پالایشگاه آبادان می پردازد. بخش دوم ویژه فرآیند ملی شدن صنعت نفت و رویدادهای پس از سال هزار و سیصد و بیست و نه تا زمان انقلاب سال پنجاه و هفت است. بخش سوم، تاریخ انقلاب و جنگ هشت ساله با عراق را روایت می کند و بخش چهارم در رابطه با دوران سازندگی و توسعه صنعت نفت و فرآورده های نفتی ست.

حسین چنعانی، عکاس و پژوهشگر هنر، بانی اصلی این نمایشگاه است. او در آبادان به دنیا آمده و مانند پدر و پدر بزرگش دوره ای هم کارمند شرکت نفت بوده است. نمایشگاه کنونی نتیجه بیست سال تلاش و مطالعه او ست که امسال با همکاری شرکت ملی پخش و پالایش فرآورده های نفتی و وزارتخانه نفت برگزار شد.

وی می گوید: "پیشتر قصد نداشتم این کار را با هیچ نهاد دولتی پیش ببرم، اما دیدم این پروژه از توان شخصی خارج است. طرح را با وزارتخانه در میان گذاشتم و پیشنهاد دادم برای یکصدمین سال این کار اجرا شود. آنها ابتدا قصد داشتند تنها با دویست و چند عکس که در آرشیو خود سازمان موجود است، کار را تمام کنند، اما سرانجام پس از نه ماه رفت و آمد توانستم متقاعدشان کنم و نمایشگاه به این شکل که می بینید برپا شد."

در این چهار بخش، برای تمامی عکس ها  شرح و زیرنویس های کاملی به همراه تاریخ درج شده و سندهای مربوط به هر رویداد در کنار تصاویر به چشم می خورد.

به گفته حسین چنعانی، " این جا قرار است مثل یک کارگاه آموزشی باشد که بیننده به مرور با تمام تاریخ نفت ایران آشنا شود که درحقیقت، با بخش عمده تاریخ معاصر ایران گره خورده است. اما  کاستی هایی هم وجود دارد. مثلا برای روایت بخش سازندگی، سازمان، هیچ سندی در اختیار ما نگذاشت یا در دوره های پیش با نمایش برخی تصاویر موافقت نشد."

هویت عکاس بسیاری از تصاویر مشخص نیست و به همین دلیل نامی از عکاسان آورده نشده است.

آقای چنعانی گفت: "بخشی از این عکس ها نگاتیوهایی است که از شرکت  بریتیش پترلیوم به جا مانده که یک بار هم در مراسم پنجاه سالگی تاریخ نفت به نمایش درآمده بودند. بخش زیادی هم "کنتاکت" یا تصاویری از کتاب های تاریخ نفت است که من و شاگردهایم برای آن که قابلیت نمایش پیدا کنند، دو یا سه روز هر عکس را بازسازی و روتوش می کردیم. اما باز در قسمت چاپ که بر عهده سازمان بود و ما مشارکتی نداشتیم، کیفیت لازم وجود ندارد و بسیاری از جزییات از بین رفت."

حانم ویتا سکویل وست، نویسنده بریتانیایی که هشتاد واندی سال پیش به مناطق نفت خیز ایران سفر کرده بود درسفرنامه اش "مسافر تهران" می نویسد:

"هنوز نمی دانم که نفت برای این مردمان رحمت است یا ذلت.  ثروتی  که مردم این سرزمین ها استفاده از آن را نمی دانند و بهانه ای که مردم سودجوی دیارهای دور را به اینجا کشانده است."

روایت تصویری و مستند "از نفط تا نفت"، شاید به خوبی بیانگر نقل سکویل وست باشد. زمان صدساله پر هیاهویی که بر ما گذشته و بر ما خواهد آمد.

این نمایشگاه علاوه بر صبا،  در دو فرهنگسرای دیگر تهران، "نیاوران" و "بهمن"، تا بیست و نهم اسفند ماه ادامه دارد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مریم آموسا

عبدالرحیم جعفری از اعماق جامعه برخاست، پادوی کرد، دستفروش کتاب شد و در نهایت با تاسیس انتشارات امیرکبیر در آبان ماه سال ۱۳۲۸ در طبقه دوم چاپخانه آفتاب در خیابان ناصر خسرو تهران، از پایه گذاران نشر نوین ایران شد.

جعفری دوازدهم آبان ماه سال ۱۲۹۸ خورشیدی در نبود پدر، در خانواده محقری که یک مادر و مادربزرگ بودند زاده می شود.

به سن ۷ سالگی که رسید، منتخب الملک - معاون وقت وزارت امور خارجه- سرپرستی او را برعهده گرفت و نام تقی را هم بر او گذاشت. بعدها جعفری براساس نام دوم و شباهت های که میان زندگی خود و"میرزا تقی خان امیرکبیر" یافت، نام امیرکبیر را برای مؤسسه انتشاراتی اش انتخاب کرد.

نهایت آرزوی جعفری غنی کردن گنجینه کتاب های فارسی و تحول در نشر ایران بود. او می خواست همانند ناشران برجسته فرانسوی  یعنی "لاروس" و" گالیمار" ایران باشد. او معتقد بود چاپ کتاب فقط "امیرارسلان"، "فلک ناز" و"حسین کرد" نیست، کتاب نو، اندیشه نو می خواهد.

در مهرماه سال ۱۳۲۹ امیرکبیراز تنگنای یک بالاخانه خارج شد و در خیابان ناصرخسرو تهران فروشگاهی تهیه کرد و از آن پس در صف کتابفروشی های جا افتاده تهران قرار گرفت.

امیرکبیر که انتشارات خانوادگی بود و تمام اعضای خانواده جعفری در آن مشغول بودند، در مدت ۳۰ سال فعالیت اش در سراسر کشور شعب همکاری، ۱۳فروشگاه مستقل، ۵ غرفه در فروشگاه زنجیره ای کوروش و نمایشگاهی دائمی در فرودگاه بین الملی مهرآباد داشت.

انتشارات امیرکبیر توانست آثار ارزشمندی درحوزه های مختلف منتشر کند.  جعفری در کنار نشر متون گذشته و دیوان شعرای کلاسیک به نویسندگان معاصر توجه کرد و آثاری از مؤلفانی چون صادق هدایت، محمد معین، جعفر شهیدی، بزرگ علوی، احمد محمود، غلامحسین ساعدی، فروغ فرخزاد، نادرنادرپور، جلال آل احمد، سیمین دانشور، پرویز داریوش، نادر ابراهیمی، مهدی آذر یزدی و بسیاری دیگر منتشرکرد.

عبدالرحیم جعفری در این باره می گوید: "هر وقت با خبر می شدم که مؤلف یا مترجمی در حال آماده کردن کتاب خوبی است، مثل عقاب بالای سرش حاضر می شدم و راضی اش می کردم کتاب را برای چاپ به من بسپارد."

جعفری توانست در کارنامه انتشاراتی اش قریب به ۳۰۰۰ عنوان کتاب که شامل شاهنامه فردوسی، امثال و حکم دهخدا، فرهنگ فارسی عمید، فرهنگ معین، تاریخ علوم، کمدی الهی نامه دانته، فرهنگ فشرده فارسی انگلیسی، فرهنگ آلمانی فارسی، فرهنگ فارسی فرانسه را به ثبت برساند.

این مؤسسه برای نخستین بار ارتباط میان مؤلف و ناشر را روشن کرد و مروج حق التالیف در نشرایران شد. امیرکبیرهمچنین مبدع نخستین نمایشگاه کتاب (۱۳۳۷) در ایران است. ازدیگر ابتکارات این انتشارات می توان به فروش کتاب قسطی، برگزاری نمایشگاه دائمی کتاب در فرودگاه مهرآباد، انتشارگاهنامه فرهنگی ادبی الفبا با همکاری غلامحسین ساعدی و تاسیس چاپخانه پیروز اشاره کرد.

در سال ۱۳۴۲به درخواست دکتر پرویز ناتل خانلری که در آن زمان وزیر فرهنگ و هنر بود، ریاست شرکت کتاب های درسی برعهده عبدالرحیم جعفری گذاشته می شود تا با سابقه و جسارتی که در نشر از خود نشان داده وضعیت انتشار کتاب های درسی سامان بگیرد و در این دوره ۱۲ ساله جعفری بر مسئولیت خود باقی ماند.

جعفری همچنین به مرور سهام انتشارات خوارزمی، ابن سینا و شرکت سهامی کتاب های جیبی را خرید و در کنار دیگر اقدامات خود به گسترش  و نیز بالابردن شمار عناوین کتاب های انتشارات   امیرکبیر افزود.

مؤسس انتشارات امیرکبیر با رایزنی با ناشران خارجی قصد داشت که شرایط ایجاد شعبه های بین الملی این نشر را فراهم کند. اوهمچنین قرارداد خرید یک ماشین چاپ ۳ میلیون دلاری را امضا کرده بود، اما با پیش آمدن وقایع انقلاب این قرارداد فسخ شد و با گرفتاری های که برای جعفری پیش آمد، انتشارات و اموال او به حکم دادگاه انقلاب توسط سازمان تبلیغات اسلامی مصادره شد و از ادامه هرگونه فعالیت فرهنگی محروم شد.

این انتشارات در مدت فعالیت خود جوایزی متعددی چون جایزه سلطنتی، نشان ایتالیا، جایزه بهترین ترجمه مجله سخن را از آن خود کرد. 

انتشارات امیرکبیر از جمله انتشاراتی بود که همواره با مشکل سانسور روبرو بود جعفری می گوید: "من که ناشرفعالی بودم، همیشه خدا در حدود ۷۰ عنوان کتاب داشتم که سرمایه گذاری کرده بودم واز این میان کتاب هایی بودند که بدون هیچ دلیلی با مشکل سانسور روبرو می شدند." 

تنها منبع موجود درباره "عبدالرحیم جعفری" کتاب خاطرات اوست که "در جستجوی صبح" نام دارد که از سوی انتشارات روزبهان منتشر شده است. این کتاب تاریخ نشر و نام آوران فرهنگ و هنر ایران نیز به شمار می رود که با زندگی جعفری آمیخته شده است.

جلد سوم خاطرات او "در جستجوی عدالت" نام دارد این کتاب شامل وقایع زندان و مصادره شدن اموال امیرکبیراست که قریب به ۲سال است در انتظار مجوز است.

جعفری در مدت ۲۹سالی که از توقیف انتشارات امیرکبیر می گذرد، بیشتر وقت خود را صرف دادخواهی و نوشتن خاطرات کرده است.

این روزها نیز بیشتر وقت خود را صرف مطالعه و پیانو زدن می کند. البته هفته ای یک بار نیز یکی از استادان آواز ایران به منزل اش می آید و به او تعلیم آوازمی دهد.

او می گوید: "تمام زندگی وعلاقه ام را پای کتاب گذاشتم، همایون صنعتی زاده هم که علاقه من به کتاب را می دید به من لقب رستم کتاب فروش ها را داده بود، من از این تشبیه لذت می برم و به فرجام کار رستم که گریبان من را هم گرفت هیچ توجهی نداشتم."

در این گزارش مصور عبدالرحیم جعفری گوشه هایی از زندگی خود را تا انقلاب باز گفته است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمید رضا حسینی

شوش که ارمغان دیدنش یک دنیا پرسش آمیخته به افسوس است، شهری است در خوزستان. آبادانی امروزش را وامدار آرامگاه دانیال نبی است و بدین سبب "شوش دانیال" خوانده می شود. باستان شناسان بنیانش را به بیش از پنج هزار سال پیش می رسانند و می پندارند که پیدایی اش، نقطه عطفی در شهرنشینی جهان باستان بود.

شوش تختگاه ایلامیان (عیلامیان) بود؛ همانان که پیش از ورود آریایی ها به ایران، درخشان ترین تمدن این سرزمین را شکل دادند و پاره ای سنت های خویش را برای هخامنشیان به ارث نهادند. یکی از سه پایتخت هخامنشیان نیز شوش بود. تخت جمشید جنبه آیینی و تشریفاتی داشت. هگمتانه در فصل گرما پذیرای دربار و دیوان بود و شوش در سایر اوقات سال این وظیفه را بر دوش می کشید.

در روزگاران بعد، از دوران سلوکیان و اشکانیان و ساسانیان گرفته تا سلسله های اسلامی، شوش همچنان جای آبادی بود اما در عصر مغول (سده سیزده و چهاردهم میلادی) رو به زوال رفت. از آن پس هیچ نبود مگر خرابه های کهن که در هیبت تپه های بزرگ، بیل و کلنگ باستان شناسان عصر جدید را انتظار می کشیدند.

فرانسویان در واپسین دهه های سده نوزدهم به این انتظار پایان دادند و رازهای سر به مهر شوش را گشودند. بی شک آنها بودند که با کاوش های باستان شناسی خویش، غبار از چهره تاریخ ایران در روزگاران بسیار کهن برگرفتند و آگاهی های سودمندی را عرضه داشتند.

اما برای هر آن چه دادند، بهایی گزاف ستاندند. گنجینه های باستانی شوش را با خود به موزه لوور بردند و برای همیشه حسرت به دل ایرانیان نشاندند. شاید هم نباید فرانسویان را مقصر بدانیم. آنان بخش بزرگی از آثار شوش را با اجازه دولت ایران به کشورشان بردند. هرچند که گاه از چارچوب قراردادهای خود پا فرا نهادند و از در فریب وارد شدند، اما اصل مشکل جای دیگری بود.

می توان بر این ها چشم بست و گفت: گذشته ها گذشته است. اما چیزهایی هم هست از جنس حال و آینده؛ آیا شوش هنوز گنجینه هایی در دل دارد؟ چرا دیگر تپه های باستانی این شهر کاوش نمی شوند؟ چرا ته مانده آثاری که فرانسویان نبردند – یا نخواستند ببرند – این سو و آن سو پراکنده است و رو به نابودی می رود؟

گزارش مصور این صفحه روایتی است از چگونگی کاوش و انتقال آثار تاریخی شوش به فرانسه. بخشی از این روایت براساس دو کتاب مادام ژان دیولافوا به نام های "ایران، کـَلده، شوش" و "خاطرات کاوش های باستان شناسی شوش" فراهم آمده است. تصاویر تاریخی نیز عکس هایی هستند که خانم دیولافوا گرفته و به صورت گراور روی چوپ منتشر ساخته است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

امید صالحی

"سال هاست که خانواده های افغانی در ایران زندگی می کنند اما تازه پذیرفته اند تا دخترانشان کمی از محیط خانه فاصله بگیرند و وارد اجتماع شوند." این را نادیا پروانی دختر۱۹ ساله پر انرژی یک خانواده افغان می گوید که مدتی است مشغول آموختن تآتر و عکاسی است. دخترهای افغان هم سن و سال او همه ازدواج کرده اند، آن هم به میل پدرشان. اما او و خواهرش با موافقت پدرشان مشغول یادگیری اند تا شاید بتوانند زندگی خود در محله شوش تهران را تغییر دهند. نادیا می گوید: "مرد افغان نمی تواند قبول کند دخترش بازیگر یا عکاس باشد، اما پدر من این اجازه را به ما داده است."

بسیاری از زنان افغانی به واسطه مشکلات اقتصادی قادر به تحصیل نیستند. تعدادی کارت تردد به ایران را ندارند و نمی توانند در مدارس ایرانی تحصیل کنند. تعدادی هم مجبور به پرداخت شهریه اند اما توانایی پرداخت آن را ندارند. با این حال دختران افغان گاه در مدرسه افغان ها که به همت خودشان تاسیس شده و گاه  به کمک موسسات مردمی و خیریه موفق به تحصیل می شوند.

نادیا هم مثل بسیاری از کودکان افغان تا ۱۱ سالگی بیسواد بود. در کوچه ها تیله بازی می کرد و امکانی برای درس خواندن نداشت. بعد هم به جای دختر دیگری در مدرسه حضور یافت و قبل از اینکه به خانه کودک شوش ملحق شود نتوانست مدرک تحصیلی اش را بگیرد. اما حالا وضعیت تغییر کرده او مطالعه می کند و در حال تجربه اندوزی در کارهای هنری است.

موسسات مختلفی با هدف حمایت از کودکان مهاجر دایر است. هرچند این موسسات محدودیت هایی دارند اما برای پیشرفت کودکان افغان تلاش بسیار کرده اند. سمیه شعبانی، کارشناس مددکاری بنیاد امید مهر که نادیا در آن مشغول به یادگیری عکاسی است می گوید:

"دختران افغان در مقایسه با افغانستان محدودیت کمتری دارند اما باز هم برای استفاده از امکانات دچار مشکلاتی هستند. مثلاً بعضی از دختران اجازه حضور در فضایی دور از خانه و محله شان را ندارند یا نمی توانند در فضایی مثل خانه کودک شوش که پسران نیز در آن مشغول به فعالیت اند، رفت و آمد کنند. با این حال خیلی از دختران نیز که خانواده های تحصیل کرده و متجددتری دارند از امکانات موجود بهترین استفاده را می کنند و گاه بهتر از ایرانی ها در یادگیری موفق می شوند."

نادیا آرزو دارد بتواند کاری مطابق با خواسته و استعدادش بیابد. با این حال نسبت به محدودیت ها نیز آگاه است. او می گوید: "وقتی دولت ایران می گوید باید برگردیم حس خیلی بدی پیدا می کنم مثل اینکه اضافه ای و جایی برایت نیست. در حالی که ما مجانی در ایران زندگی نمی کنیم برای هر چیزی که استفاده می کنیم پول می دهیم. پولی که به سختی به دست آورده ایم. گاهی تبعیض ها در ایران آدم را اذیت می کند."

بسیاری از دختران افغانی شانس اشتغال در بسیاری از حرفه ها را پیدا نمی کنند. خانم شعبانی می گوید: "برای دختران افغان محدودیت وجود دارد. سازمان فنی و حرفه ای به این دختران مدرکی نمی دهد و این پیدا شدن کار را برایشان مشکل می کند. بنیاد امید مهر تمام تلاش خود را برای یافتن کار انجام می دهد اما این فرصت شغلی به شکل برابر در اختیار دختران بنیاد قرار نمی گیرد."

تا به حال چند دختر  افغان از طریق این بنیاد موفق به کار در کارگاه خیاطی و شرکت طراحی گرافیک شده اند اما بازهم احتمال پیدا شدن کار برایشان اندک است.

با این حال نادیا امیدوار به یافتن کار است. او  ایران را دوست دارد : "راستش هیچ وقت فکر نکردم در چه کشوری زندگی کنم.  فقط دوست دارم جایی باشم که اطرافم اتفاقاتی مثبت و دوست داشتنی  بیفتد. هیچگاه در ایران احساس بیگانگی نکرده ام و می خواهم زندگی ام را تغییر دهم."

با اینکه سیاست دولت ایران در سال های اخیر بازگرداندن مهاجران افغان به کشورشان است اما این اتفاق برای زنان تبعات سخت تری نسبت به مردان دارد چرا که به گفته بسیاری از جامعه شناسان تغییرات بسیاری در جامعه مهاجران افغان به ویژه زنان رخ داده است. ارزش های سنتی خانواده مردسالار در میانشان رنگ باخته و برای زنان افغانی بسیار مشکل است به جامعه ای برگردند که زن در آن از حق زیادی برای تصمیم گیری برخوردار نیست.

در زمان جنگ بسیاری از مهاجران به پاکستان پناه بردند اما وابستگی و تعلق خاطر مهاجران افغان به پاکستان بسیار کمتر از ایران است چرا که در پاکستان اردوگاه های خاص و جدا از جامعه برای افغان ها تدارک دیده شد و مهاجران جز راه و رسم خود شیوۀ دیگری را تجربه نکردند.

اما مهاجران به ایران در شهرهای مختلف میان مردم پراکنده شدند و "این سکونت در میان ایرانیان، اختلاط فرهنگی را به طور خواسته یا اجباری در بسیاری از آداب و رسوم و حتا پوشش ظاهری مهاجران ایجاد کرده است."

این اختلاط فرهنگی علاوه بر اینکه وضعیت افغان ها به ویژه زنان و دختران را بهبود بخشیده باعث شده است علاقه به اقامت همیشگی افغان ها در ایران افزایش یابد و حتی مهاجرانی که متاثر از فرهنگ ایران به کشور خود باز می گردند شرایط بهتری را برای خود و اطرافیانشان رقم زنند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.