مقالات و گزارش هایی درباره ایران
۱۰ فوریه ۲۰۰۹ - ۲۲ بهمن ۱۳۸۷
امید صالحى
دیواره بسیاری از شهرهای ایران به موزه های موقتی برای نمایش بخشی از هنر ایدئولوژیک تبدیل شده است. برخلاف آنچه تصور می شود بخشی از این تصاویر در شهرها به ویژه در تهران توسط هنرمندان گمنام و جوانی خلق شده که جدا از اداره نقاشی دیواری و گرافیک شهرداری ها فعالیت می کنند.
با این که شهرداری تهران مایل است فعالیت این هنرمندان را تحت کنترل قرار دهد اما همواره با مخالفت آنها مواجه شده است. بخشی از این کارها را مى توان وندالیسم شهری دانست اما بخش دیگرى از این دست آثار در تهران یا شهرهای دیگر به شیوه ای نادر بر جاذبه هاى شهرى افزوده است.
آنچه در گذری ساده در شهر تهران جلب توجه می کند نقاشی هایی است که تصویر گر بخشی از تاریخ یا ادبیات ایران هستند. نقاشی دیواری سیمرغ عطار در میدان ولی عصر، داستان هفت پیکر نظامی در خیابان ولی عصر و یا تصاویری از واقعه عاشورا و حتی مینیاتورهای فرشچیان که بر دیوارهای نقاط مختلف شهر نقش بسته اند نشانه هائی از علاقمندی مدیران شهری به این هنر در جهت زیباسازی شهر هستند. اما پدیده نقاشی دیواری فقط مربوط به سال های اخیر نیست .
علیرضا سمیع آذر کارشناس و منتقد هنری می گوید: "در اوایل انقلاب پیام های انقلابی از طریق نقاشی های دیواری به مردم منتقل می شد و الگوى نقاشان ایرانی ، نقاشی دیواری های مکزیکی بود، این نوع نقاشی ها کاملا رئالیستی با گرایش سوسیالیستی بودند، حتی وقتی هم به موضوعات مذهبی می پرداختند؛ کیفیت رئالیستی و سوسیالیستی در نقاشی ها کاملا قابل فهم بود."
"با استقرار عمیق تر جمهوری اسلامی تلاش شد این نقاشی ها از نظر کیفیت زیبا شناسی ماهیت سنتی تری پیدا کند و با هنرهای ملی و سنتی ایران بیشتر هماهنگ شود در نتیجه عناصر سنتی مثل خط و نگارگری ایرانی به طور فزاینده ای در نقاشی دیواری های آن دوره پدیدار شد."
سمیع آذر مى گوید: "با آغاز جنگ هشت ساله بین عراق و ایران ، بار دیگر دیوارها نمایش احساسات و شعارهای مردم و سیاست های جنگی حکومت را به عهده گرفتند و طرح های ترکیبی شعار و نقاشی یا تصاویر شهداى جنگ بر دیوارها نقش بستند.اما با فروکش کردن شور انقلابی و جنگ موضوعات خالص تر هنری با محتوای دینی و معنوی رایج شد و تناسب بیشتری با عنصر خط و نگارگری پیدا کرد."
در سال های اولیه انقلاب هنرمند خلاقی چون هانیبال الخاص که به مفهوم نقاشی دیواری آگاه بود یکی از مهم ترین نقاشی های آن دوره را بر دیوار سفارت سابق آمریکا کشید.
هانیبال الخاص در گفتگویی به این پرسش که "فکر می کنید این تصویر تا چه زمانی بر دیوار خواهد ماند؟" پاسخ داد: "باقی ماندن این نقاشی وابسته به دو مفهوم است ، هم دوام طبیعی (در مقابل باد و باران) و هم دوام سیاسی (اگر سیاست با آمریکا تغییر کند) و ما برای هر دو معنی آن یک پاسخ داریم .این نقاشی برای ما "موزه ای" نیست. به فکر تثبیت آن در تاریخ هنر نیستیم؛ ما می خواهیم بگوییم نقاشی یک زبان است و با این زبان می توان حرف زد و از ایمان، عقاید و واقعیات، مطالبی را بیان کرد.این دیوار برای ما شبیه یک نمایشگاه است .اگر این دیوار یک ماه بماند، نمایشگاهی داشته ایم یک ماهه و حدود ۱۵۰ هزار نفر از آن بازدید می کنند ، اگر یک سال بماند، نمایشگاهی یک ساله و....."
به گفته سمیع آذر :"به تدریج هنرمندان خلاق از این کار کناره گیری کردند و نهادهای انقلابی و شهری متولی ساماندهی به نقاشی های دیواری شدند. بعد از این نقاشی دیواری تبدیل شد به یک هنر دولتی و به هنرمندان کم تجربه سپرده شد و در نتيجه کیفیت نقاشی دیواری افت کرد اما بعد از جنگ تحمیلی هنرمندانی که در نهادهای دولتی بودند شناخت وسیع تری از تکنیک های اصولی نقاشی دیواری کسب کردند و کمابیش؛ نقاشی هایی لطیف تر با محتوای سنتی خلق کردند."
در اواسط دهه ۱۹۹۰ تکنیک چاپ در ابعاد بزرگ وارد ایران شد و این امکان بوجود آمد که هنرمندان بتوانند اثر هنری خودشان را با کامپیوتر خلق و در ابعاد بزرگ چاپ کنند. این اتفاق کیفیت نقاشی دیواری را ارتقاء داد.
به گفته آقاى سمیع آذر: "در سال های اخیر نقاشی دیواری تبدیل شده به یک هنر دکوراتیو که شهر را تزئین و جذاب می کند بدون این که اشاره صریح مذهبی، سیاسی، انقلابی داشته باشد. این تحول بسیار خوبی است از آن جهت که شهر را از هجوم انواع شعارها و فشارهایی که هر لحظه به لحاظ روانی و روحی برای شهروندی که در یک شهر با بناهای نازیبای بتونی، ازدحام، ترافیک و آلودگی بسر می برد نجات می دهد. در فضای فعلی شهر نقاشی هایی آبستره با رنگ های شاد وجود دارد که در ۳۰ سال بعد از انقلاب هرگز تجربه نشده بود."
آثاری چون مادر اثر اسکندری در پارک مادر، تصویر سازی های محیطی در خروجی بزرگراه همت و شهید ستاری، نقاشی های جدید میدان ونک، اثری از قدیانلو در کوچه مروی تهران و...آثار موفقی از اين نوع اند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۹ فوریه ۲۰۰۹ - ۲۱ بهمن ۱۳۸۷
مهراوه سروشیان
دلیل سفر، تازه کردن دیدار با همکلاسی قدیمی مان است. آن قدرها هم برنامه ریزی حساب شده ای نداریم.
قطار درجه دوی تهران جلفا تنها راه رساندنمان است به آذربایجان در یک تعطیلات غیر منتظره! آنهم با بلیط بازار سیاه.
کوپه ها تنگ و خفقان آورند و قطار به طرزی غریب فرسوده و کثیف. تنها دلخوشی مان تا تبریز، نوای خاطره انگیز همسفر از نفس افتاده مان است.
قطار مان اوایل صبح نفس زنان به تبریز می رسد. چانه زنی ها برسر قیمت با راننده ها سرانجام به نتیجه می رسد و با پیکانی فرسوده و با همراهی ترانه های کاستی از فریدون فروغی که با دوری نامناسب در ضبط صوت آنتیک راننده می چرخد، راه را به سمت ماکو ادامه می دهیم.
سبزی مناظر روحمان را تازه کرده. بوی دودی را که از تهران در کوپه مان پیچیده بوده نسیم آذربایجان با خود می برد و عطر علف می پیچد در جانمان. آسمان آن همه آبی و زمین آن همه سبز من را به این گمان وا می دارد، که دلیل آن همه خستگی و کج خلقی مان در پایتخت نکند کمبود این چیز ها باشد!
حقیقتاً شهر سنگی لقب مناسبی برای ماکوست. شهرصمیمی و سبز زیر صخره ها پناه گرفته، اما می گویند این سرپناه آن قدر ها هم که ماکو را مهربان در آغوش گرفته ایمن نیست و هر دم خطر ریزش این برآمدگی های سنگی بر سر ماکو می رود.
بر سر وجه تسمیه ماکو اتفاق نظری وجود ندارد. مورخان بعضی آن را ماگوش به معنی جایگاه روحانیون زرتشتی دانسته اند و برخی می گویند مادکوه بوده که به مادها نسبتش داده اند.
شهر از شمال و جنوب به کوه ها محدود است و از شرق و غرب به دشت ها راه می یابد. قدیمی ترین اسکان در ماکو و حوالی آن به تمدن اورارتوئی (آرارات) در سال های ۱۲۷۰ تا ۷۵۰ سال پیش از میلاد مسیح برمی گردد که با آمدن مادها و سکاها از بین رفت.
دژ سنگی اورارتوئی ده سنگر که مابین ماکو و بازرگان واقع شده است، نوشته های سنگی در پلدشت و بسطام، هم چنین یافته های باستانشناسان روسی ثابت می کنند که اولین ساکنان ماکو و حوالی آن اورارتوها بوده اند. در اطراف ماکو بالغ بر ۲۵۰ روستا و قصبه وجود دارد.
خانه دوست ما نزدیک به روستای باغچه جوق و پای دامنه باصفای کوه چرکین و چشمه ای به نام کلیسه قرار دارد. آن قدر نزدیک که پس از توقفی کوتاه پیاده به سوی جاده اصلی ماکو-بازرگان می رویم تا در جنوب شرقی همین روستای باغچه جوق، ساختمان مجلل و تاریخی قصر سردار ماکو را ببینیم.
این بنا مربوط به اواخر دوره قاجاریه است و تیمور تیموری، معروف به اقبال السلطنه ماکوئی، یکی از حکام مقتدر وقت و از سرداران مظفرالدین شاه آن را برای همسر نخجوانی اش ساخته.
ساختمان کاخ باغچه جوق در باغی به مساحت ۱۱ هکتار ساخته شده و از شاهکارهای به جای مانده از اواخر دوران قاجاریه است. به دلیل ویژگى های ممتاز هنرى و معماری، در سال۱۳۵۳، این بنا را وزارت فرهنگ وهنر از ورثه سردار خریداری کرده و بعد از انجام تعمیرات ضروری در سال ۱۳۶۴ برای بازدید همگانی درش را گشوده است.
روز بعد، سفر را با رفتن به دشت زیبا و بیکران چالدران ادامه می دهیم. کلیسای طادئوس مقدس را می بینیم. رفتن به قلعه بابک بهانه سفر در حاشیه زیبای ارس در روز سوم سفر است. اما به قلعه بابک نمی رسیم، مسیر ما را به کلیسای سنت استپانوس می برد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۷ فوریه ۲۰۰۹ - ۱۹ بهمن ۱۳۸۷
رضا مروارید
سه شنبه است و او بر مبل اتاق بزرگ خانه اش آرام نشسته، چشم از گل هاى رنگ رنگ قالى پیش رو بر نمی گیرد، گوشش را به شنیدن صداى مهمانى سپرده که در دورترین جاى اتاق شعر می خواند. تمام که می شود، بى آن که سرش را بالا کند، از شاعر بعدى می خواهد که بخواند؛ و حامد آغاز می کند: تمام هستى استاد قهرمان نوه اى است / که خوردنى است، چرا؟ چون که مثل قند شده!
با شنیدن آغازین بیت، دردانه اش را به خاطر می آورد و با یاد شیرین او لبخند نمکینى بر چهره اش می نشیند. فراز و فرود شعر حامد، احساسات استاد را به بازى می گیرد و نوش خندها و نیش خندهاى مکرر او را آشکار می کند.
هنگامى که شاعر به آخرین بیت می رسد، غزلسراى بزرگ هم روزگار ما که اینک به گواهى خداوندگاران سخن، در صف نخستین نوآوران شعرى این دوران ایستاده است، مروارید اشک خود را دزدانه می رباید، و او را می بینم که واپسین بیت را اینگونه با خود تکرار می کند: در آتشم که آن سوى آب ها غزلى است /که روى دست غزل هاى من بلند شده.
اگر به تعبیر محمد قهرمان نوه اش، غزل، توانسته است، با شیرینى و دل پسندى، گوى سبقت را از غزل هاى ناب و آبدار او برباید، هنوز اما کسى نیامده است که بتواند به گرد پاى بومى سروده هاى استاد برسد و نمی از بیکران یم او برگیرد.
گواه این سخن را باید از اخوان ثالث شنید که در نامه هاى خود به قهرمان در کتاب "با یادهاى عزیز گذشته" به یکه تازى دوستش در سرودن اشعار محلى صحه گذاشته و از دکتر شفیعى کدکنى شنید که در مقدمه کتابى نوپدید، چراغ ادبى خراسان را روشن از وجود کسى چون قهرمان می داند که محفل سه شنبه هایش از سال ها پیش برپا است، و بیشتر از همه، باید در آثار خود او دید که اینک نمونه اى از آن با نام “دم دربند عشق” به بازار آمده است.
محمد قهرمان زاده سال ۱۳۰۸ در تربت حیدریه است و اگر چندى از سال هاى نوجوانى و جوانى را در تهران زیسته، تابستان ها را به روستاى امیرآباد تربت نزد مادربزرگ خود می رفته و از همان سال ها، با شور و شوق بسیار، به گردآورى دوبیتى هاى محلى زادبوم خویش و ساختن و سرودن اشعارى به لهجه تربتى پرداخته است.
پیرانه سر چو آید یادم ز خردسالى / سر می شود پر از شور، دل از ملال خالى
او قالب هاى اندام یافته شعر را کارآترین ابزار براى ماندگارى و پایایى فرهنگ عامیانه دانسته و بر این باور رفته که شعر چون از دل برمى خیزد، ناگزیر بر دل می نشیند و گران برمى خیزد.
او اگر این ضرب المثل را می شنود که "چون جوالى از گردو پر شود، می توان یک جوال ارزن را هم در آن جاى داد"، آن را این گونه در قالب شعر می ریزد: پس مُنُم و پیش غِماى کُلور/ بِرِى غِماى ریزَه جا وا مِرَه / جُوال جوزَه دل پور درد مو/جوال ارزن دِ سرِش جا مِرَه
"یعنى غم هاى بزرگ را پس و پیش می کنم و جا براى غم هاى کوچک باز می شود. دل پر درد من کیسه گردو است؛ پس یک کیسه ارزن در سر آن جاى می گیرد."
اما سروده هاى محلى قهرمان، در مرز تنگ مثل ها نمی ماند، بلکه اندک اندک راه خود را تا غزل و قطعه نیز می گشاید و از این رهگذر نمونه هاى درخشانى از شعرهاى محلى پدید می آید که براستى باید آنها را در اوج دانست.
از آن جا که نشر محلى سروده ها به شکل کتاب، تنها براى گویش وران همان خطه سودمند می افتد، عرضه آن همراه با خوانش اشعار با صداى شاعر کارى است شایسته و بایسته که اینک در مورد شعرهاى تربتى استاد محمد قهرمان انجام شده است.
پشت جلد مجموعه شعرهاى تربتى محمد قهرمان
وقتى شعرى به بلندى "خِدِى خداى خودُم" و در جاى جاى آن توضیحاتى شفاهى را با صداى شاعر می شنوید، لذت آن براى شما دوچندان می شود، به خصوص آن که شاعر در این سروده بلند، انبوهى از اندوه بیکرانه خویش در ناشنوایى فرزندش را فریاد می کند و لابه اى چنان سوزناک سر می دهد که سنگ تاب آن را نمی آورد.
اَخِرِ عمرى مو رَم کِردى پىَ ر/ تا دم و سَعَت بىَ ه پیرِم به در
دو بِچَه دایى به مو سالون پیش/ که نِکِردن عمر از چَن روز بیش
از مریض خَنَه به خَنَه نئمَىَ ن/ هم دِزونجِه عاقبت پرپر زَىَ ن
... میوه کاى نوبر نَبود، هاى/ اَتِشاى مردِه ىِ بى دود، هاى
... تا رِسى نوبت به بِچِّه ى اَخرى/ کارُم از بد، رفت رو وِر بِتـّرى
... اَرومک جیغِش زىُ م حَلى نِرفت/ خو ز چشمم رفت و دل خَلى نِرفت
بگذارید این چند بیت را با هم بازخوانى کنیم:
آخر عمرى من را هم پدر کردى/ تا هر گاه و هر ساعت پدرم به در آید
سالها پیش دو بچه به من دادى/ که بیش از چند روز عمر نکردند
از مریضخانه به خانه نیامدند/ عاقبت در همانجا پرپر زدند
... اى میوه هاى نوبر نابود/ اى آتش هاى مرده ى بى دود
... تا نوبت به بچه ى آخرى رسید/ کار من از بد به سوى بدتر رفت
... آرام او را صدا زدم متوجه نشد/ خواب از چشم من رفت، ولى دل من خالى نشد
ارج و بهاى این اثر قهرمان، افزون بر جایگاه ادبى و شعرى اش، در آن است که با آوردن واژه هاى اصیل و خوش تراش محلى در شعر، فرهنگ نامه اى بومى پدیدار ساخته، کوشیده است تا غبار از واژگان پیشین برگیرد و آنها را براى نسل هاى پسین ماندگارى بخشد.
این گونه است که وقتى می بینیم براى رونمایى چنین اثرى جشنى برپا می شود، آن را گامى سزاوار می شماریم؛ چه باید سال ها بگذرد تا فرهیخته اى همچون محمد قهرمان پدید آید و دل براى فرهنگ عامیانه زادبومش بسوزاند و بکوشد تا صداى رساى خویش را براى آیندگان بگذارد.
او خود هنگامى که نخستین نسخه کتابش را، که به کوشش "باغ فرهنگ شرق" پدید آمده است، دید، بى درنگ چنین سرود: باغ فرهنگ شرق را نازم / که صداى مرا به غرب رساند.
و بدین سان، با این تک بیت هنرمندانه و بالبداهه، شادمانى خود را از نشر این مجموعه اظهار داشت.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۴ می ۲۰۲۰ - ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
شوکا صحرایی
کمتر فارسى زبان علاقه مندی به ادبیات و فرهنگ را می توان یافت که با نام نجف دریابندری و نوشته ها و ترجمه های درخشان او آشنا نباشد.
دريابندرى در انتخاب اثر براى ترجمه بسيار خوش سليقه است. مى گويد: "همانطور كه دلم مى خواهد در چشيدن مزه خوراكى خوش طبخ ديگران را سهيم سازم، دوست دارم كتابى را كه از خواندنش لذت برده ام نيز ترجمه كنم تا ديگران هم بخوانند و از آن لذت ببرند."
دريابندرى چه در ترجمه و چه در نگارش در عين سادگى و سلامت، پرمايه، دقيق و با ظرافت مى نويسد. او حتا در كتاب مستطاب آشپزى اش نمونه اى عالى از ادبيات آشپزى را وارد زبان فارسى كرده به طورى که ارزش ادبى اين كتاب كم تر از ارزش محتوايى آن نيست.
وى علاوه بر ادبيات به طراحى، نقاشى و عكاسى نيز بسيار علاقه مند است. طرح هايى از محمد مصدق، يا طرح جلد بسيارى از آثار خودش و همچنين مجموعه اى از عكس هايى كه سال ها بعد به موسسه فرانكلين واگذار نمود همه نمونه اى از كارهاى او در اين زمينه هاست.
دريابندرى در سال ۱۳۰۹ در آبادان متولد شد. پدر و مادرش هر دو از مردم بوشهر بودند به همين دليل مى گويد: "بوشهرى ام". پدرش را خيلى زود و در سن ۸ سالگى از دست داد از لحاظ مالى وضع زياد مناسبى نداشتند. مى گويد:" يادم مى آيد مادرم مى گفت به پدرت گفتم مقدارى پول براى بچه ها نگه دار، فردا كه بزرگ شدند چيزى ندارند. اما او جواب داد اگر بچه هاى من آدم باشند خودشان مى توانند پول در بياورند. و اگر نباشند كه هيچى."
تا سال سوم دبيرستان در مدرسه رازى آبادان درس خواند و سپس درس و مدرسه را رها كرد و بعد از آن هم هيچ گاه به فكر ادامه آن نيافتاد. پس از ترك تحصيل به استخدام شركت نفت درآمد. مى گويد:" كارمند شركت نفت شده بودم و ديگر احتياجى نداشتم درس بخوانم."
در همان دوران مدرسه مطالبى از او در نشريه دبيرستان به چاپ مى رسيد. كه همگى نشان از ذوق و استعداد او داشت. داستان هايى نيز به سبك على دشتى –كه آن روزها نامى پرآوازه در ادبيات ايران داشت– مى نوشت.
بعدها با خواندن كتاب خيمه شب بازى با صادق چوبك آشنا شد. اين آشنايى باعث شد كه سبك نگارش اش بكلى تغيير كند. مى گويد: "براى من يك هشدار خيلى جدى بود. گفتم پس ادبيات چيز ديگرى است. اين هايى نيست كه ما مى خوانيم."
دريابندرى درارتباط با آشنايى خود با زبان انگليسى مى گويد: "سال سوم دبيرستان از زبان انگليسى تجديد شدم. مجبور شدم براى امتحان تجديدى، انگليسى بخوانم. بعد دنبال آن را گرفتم. سينماى شركت نفت، آن وقت ها فيلم هاى زبان اصلى مى گذاشت. هر فيلم را دو سه بار مى ديدم و مقدار زيادى از بر مى كردم."
در شركت نفت مدتى هم مدير داخلى باشگاه ملوانان بود و در واقع آن جا بود كه چون ملوان ها انگليسى صحبت مى كردند او نيز انگليسى صحبت كردن را ياد گرفت. اما هيچ گاه كار در شركت نفت را جدى نگرفت و مدام از يك قسمت به قسمت ديگر منتقل مى شد تا بالاخره به اداره انتشارات شركت نفت رفت. در آنجا با کسانى چون ابراهيم گلستان و محمدعلى موحد همكار شد. البته از همه آن ها جوان تر بود.
پس از مدتى چون زبان انگليسى را خوب مى دانست شروع به ترجمه خبر براى "خبرهاى روز"، نشريه شركت نفت، كرد. خودش مى گويد:"حالا ديگر اعيان شده بودم. عصرها ماشين مى آمد دنبال من، مى رفتم سه چهار ساعت خبر ترجمه مى كردم."
دريابندرى تا اواخر سال ۱۳۳۲ در اين روزنامه مشغول به كار بود. اما در همين زمان به دليل مسائل سياسى احضار شد و به زندان افتاد و به حبس ابد محكوم شد. البته بعدها مورد عفو قرار گرفت و دوره محكوميتش به چهار سال تقليل يافت.
مى گويد: "در زندان ترجمه مى كردم، از جمله تاريخ فلسفه غرب را آنجا ترجمه كردم، داستان مى نوشتم، درس مى دادم." حتى يادداشت هايى كه بعدها مبدل به كتاب مستطاب آشپزى شد را نيز در اين دوره نوشت.
پس از آزادى از زندان به تهران آمد و مدت كوتاهى در گلستان فيلم كه مدير آن ابراهيم گلستان بود مشغول كار شد و سپس به موسسه فرانكلين رفت و تا سال ۱۳۵۴ در اين موسسه مشغول بود و به اين ترتيب بيشترين عمر كارى خود را در اين موسسه گذراند.
پس از آن به تلويزيون ملى ايران رفت و در آن جا سرپرست ترجمه و دوبله فيلم شد. اين كار هم تا زمان انقلاب ۵۷ ادامه داشت و بعد از آن ديگر كار رسمى نكرد. از آن پس خانه نشين شد و تنها به ترجمه پرداخت. از آن سال تا به امروز آثار متعددى از وى به چاپ رسيده است. متفكران روس، افسانه دولت، پيرمرد و دريا، پيامبر و ديوانه.*
*از استاد نجف دریابندری سپاس گزارم که با همه گرفتاری ها و نیز بیماری همسرهنرمندشان " فهیمه راستگار" با مهربانی مرا برای تهیه این گزارش پذیرفتند.
انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین ۰۶ فوریه ۲۰۰۹ - ۱۸ بهمن ۱۳۸۷
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۲ فوریه ۲۰۰۹ - ۱۴ بهمن ۱۳۸۷
جواد منتظرى
نمايشگاه عكس هاى مراسم خاکسپارى فروغ فرخزاد بعد از ۴۲ سال براى اولين بار در گالرى راه ابريشم به نمايش درآمد. يحيى دهقانپور كه اكنون از استادان عكاسى ايران محسوب مى شود، اين عكس ها را در ۲۵ ساله گى گرفته است. اين نمايشگاه از دو جنبه داراى اهميت است. هم عكاس و هم موضوع نمايشگاه.
يحيى دهقانپور به عنوان عكاس و آفريننده اين تصاوير نه تنها از عكاسان توانمند و مؤلف عكاسى ايران است بلكه تعداد بسيارى از استادان دانشگاه در رشته عكاسى و نيز عكاسان نامدار امروزى، دوره اى در كلاس هاى او تلمذ كرده اند. او هم در عكس گرفتن و هم در آموزش عكاسى چنان جاى خود را تثبيت كرده كه نمى توان بى تامل از كنار آثار او گذشت.
دهقانپور دانش آموخته رشته ادبيات از دانشگاه تهران است. او در سال ۱۳۱۹ به دنيا آمد و از كودكى به عكاسى علاقه داشت. هفت هشت سال بيشتر نداشت كه با جمع كردن عيدى هاى پنج ريالى و ده ريالى، اولين دوربين كداك خود را خريد. با همان دوربين ۳ حلقه عكاسى كرد و براى چاپ به لابراتوار برد، اما پس از تحويل گرفتن حلقه اول عيدى هايش تمام شد و او ديگر پولى نداشت تا دو حلقه ديگر را نيز بگيرد و هيچگاه هم آنها ر ا نگرفت.
گرچه او پس از اتمام رشته ادبيات دانشگاه تهران براى تحصيل در رشته زبانشناسى به انگلستان رفت اما در آنجا سر از يك تكنيكال كالج در آورد و علاقه اصلى زندگى خود، عكاسى را پى گرفت. علاقه اى كه بعد ها بدل به حرفه اصلى زندگى اش شد.
دهقانپور پس از آن به آمريكا رفت و در انستيتوى هنر سانفرانسيسکو آموزه هايش را پى گرفت و با عكاسان مشهور آن زمان، كه تاثيرى شگرف بر او گذاشتند، آشنا شد.
يحيى دهقانپور پس از انقلاب به ايران بر گشت. عكس هاى محله قديم شاهپور و عودلاجان را مى توان از مجموعه كارهاى مستند آن زمان او برشمرد. مدتى بعد كار تدريس عكاسى در مدرسه عالى تلويزيون و سينما، دانشگاه الزهرا، دانشگاه تهران، مجتمع دانشگاهى هنر و ... را شروع کرد.
در اين دوره دانش روزآمد و آشنايى او با جريان هاى معاصر و مدرن عكاسى در غرب باعث شد شاگردانى تربيت كند كه امروز در زمره برجسته ترين هاى عكاسى ايران هستند.
اما جنبه دوم اين نمايشگاه به محتوا يا موضوع آن بر مى گردد. فروغ فرخزاد را بايد موثر ترين زن شاعر در تاريخ ادبيات ايران و يكى از موثرترين شاعران تاريخ معاصر ايران دانست.
او در زندگى هنرى خود تنها به شعر بسنده نكرد و تجربه هايى در سينماى مستند و بازيگرى از خود نشان داد كه مورد توجه قرار گرفت. فيلم مستند "خانه سياه است" او جايزه جشنواره هاى اوبرهاوزن آلمان در سال ۱۳۴۲ و پزاروى ايتاليا در سال ۱۳۴۵ را از آن خود كرد.
كمتر شاعرى را مى توان در ايران امروز يافت كه در مسير شاعرى از فروغ توشه اى برنگرفته باشد. اگرچه زبان او بارها و بارها مورد تقليد قرار گرفت، اما هنوز کسى به جايگاه او در شعر فارسى نرسيده است. عكس هايى كه در اين نمايشگاه به معرض تماشا گذاشته شده، بخش پايانى زندگى اين هنرمند را، كه تا حال ديده نشده است، به نمايش مى گذارد.
با اين همه اما نمايشگاه "آن روز فروغ را در باغچه كاشتند"، آنچنان كه در خور نام فروغ و يحيى دهقانپور است، مورد توجه قرار نگرفته است و اين نگرانى وجود دارد كه چه آينده اى در انتظار اين عكس ها خواهد بود. عكس هايى كه بايد براى نسل هاى آينده در جايگاهى محفوظ نگهدارى شوند.
نمايشگاه عكس "آن روز فروغ را در باغچه كاشتند" تا ۲۰ بهمن در گالرى راه ابريشم در تهران ادامه خواهد داشت.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۳ فوریه ۲۰۰۹ - ۱۵ بهمن ۱۳۸۷
حمیدرضا حسینی
زنده یاد محمد کریم پیرنیا، معمار و مرمتگر برجسته ایرانی می گفت: وقتی از سر در قیصریه وارد میدان نقش جهان می شویم، گویی در گوشمان دستگاه "شور" را زمزمه می کنند. اول "درآمد شور" آرام و یکنواخت در طاق نماهای میدان تجلی می یابد. سپس در عالی قاپو به "شهناز" می رسیم. آن گاه در مسجد شاه "سلمک" را می شنویم و در مسجد شیخ لطف الله به "زیرافکن" که اوج زیبایی است، گوش می سپاریم. از آن جا نغمه به "فرود" می رسد و میدان به سر در بازار قیصریه و این خود یک موسیقی دلنشین است...
اینک چند سالی است که این موسیقی دلنشین به نغمه های ناجور درآمیخته است. آن چه موسیقی آرام طاق نماها را درهم می شکند، خرس های پاندای چینی است که بر سر در مغازه ها آویخته اند؛ و آن چه نغمه "زیرافکن" در گنبد شیخ لطف الله را از اوج به زیر می کشد، دمپایی های پلاستیکی پاکستانی است که رنگ تندشان، فیروزه کاشی ها را به محاق برده است.
نقش جهان همیشه قلب تپنده صنایع دستی ایران بوده است و بزرگ ترین بازاری که می توان در آن واپسین درخشش هنر ایرانی را تماشا کرد، اما گویی هنگام تماشا رو به پایان است. عرضه گسترده کالاهای خارجی در این میدان، آخرین رمق هنرمندان و صنعتگران اصفهانی را می ستاند و آن ها را به هزارتویی از مشکلات ریز و درشت می سپارد. مشکلاتی که علل و عوامل بسیار در پیدایی شان نقش آفرین اند:
صنایع دستی ایران به علت ظرافت و نفاست، هیچ گاه ارزان نبوده اند، اما در سال های اخیر گرانی روزافزون مواد اولیه و بالا رفتن دستمزدها، سبب گرانی بیش از پیش آن ها شده است. دولت ایران یا پشتیبانی از صنایع دستی را مورد غفلت قرار می دهد یا به روش های ناکارآمد و غیر عملی روی می آورد.
تصمیم اخیر دولت برای گرفتن ۳ درصد مالیات ارزش افزوده از اصناف - که اعتراض ها و اعتصاب های دامنه داری را در تهران و اصفهان سبب شد- ضربه سهمناکی به تولیدات داخلی خصوصا صنایع دستی به شمار می رود. زیرا در چرخه تولید یک کالای دستی، چند صنف شرکت دارند و گرفتن ۳ درصد مالیات از هرکدام، بهای نهایی کالا را حتی تا ۳۰ درصد بالا می برد.
دولت برای حمایت از صنایع دستی، بانک های دولتی را ملزم ساخته که جوایز میلیاردی خود را در قالب صنایع دستی هدیه دهند، اما با گذشت بیش از یک سال، این دستور اجرا نشده است؛ چرا که بانک ها و مشتریانشان جوایزی چون خودرو، ویلا، آپارتمان و پول نقد را بیش تر می پسندند.
در شهرهای توریستی مانند اصفهان، شیراز و یزد، مشتری اصلی صنایع دستی گردشگران خارجی هستند. اما تعداد آن ها پیوسته رو به کاهش است. در اصفهان گردشگران اروپایی کم دیده می شوند و آن ها که از کشورهایی مانند چین و عراق می آیند، پول یا حتی تمایلی برای خرید صنایع دستی ندارند.
محدود شدن بازرگانی خارجی کشور که خود نتیجه تحریم های بین المللی است، بازاریابی صنایع دستی در کشورهای مختلف را دشوار ساخته است. برای نمونه، پس از انقلاب بازار پرسود فرش ایران در آمریکا از دست رفت و فعالیت صادر کنندگان به آلمان و برخی کشورهای عربی محدود شد. اینک تیرگی روابط با اتحادیه اروپا و کشورهای حاشیه خلیج فارس، این بازار را باز هم کوچک تر کرده و به رقبایی چون چین و هند فرصت جولان داده است.
در این وضع نا به سامان، ورود گسترده صنایع دستی ارزان قیمت چین، هند، پاکستان، تایلند و فیلیپین به بازارهای ایران مشکلات موجود را دوچندان ساخته است.آن چه از این کشورها می آید یا صنایع دستی بی کیفیتی است که از مواد اولیه نازل و به شکلی سرسری ساخته می شوند، یا کالاهای ماشینی کم ارزشی است که شبیه کالاهای دستی بزک شده اند.
ذائقه فرهنگی بسیاری از ایرانیان بدان پایه نیست که کیفیت را بر ارزانی ترجیح دهند. در نتیجه میان صنایع دستی نفیس و گران بهای ایرانی و صنایع دستی ارزان اما بی کیفیت چینی و هندی، دومی را انتخاب می کنند.
با این همه، نمی توان تقصیر را یکسره به گردن عوامل بیرونی انداخت. صنایع دستی ایران از درون نیز بحران زده و ناهماهنگ با نیازهای زندگی امروز است. طرح ها و نقش ها از چند صد سال پیش تکان نخورده اند و نوآوری در آن ها دیده نمی شود.
بسیاری از کالاهای دستی جنبه کاربردی خود را از دست داده اند و صرفا شکل تزیینی دارند. امروزه کاربردی ترین کالاهای دستی عبارت اند از جعبه های دستمال کاغذی خاتم کاری شده، رومیزی های قلمکار و بشقاب ها و فنجان های سفالین.
نسل قدیمی تر هنرمندان از ساز و کار بازارهای قرن بیست و یکم سر در نمی آورند. نه راه و رسم تبلیغ کالا را می دانند، نه از ذائقه مشتریان در این سو و آن سوی جهان با خبراند و نه با روش های جدید طراحی و اجرا آشنایی دارند.
همه این مشکلات دست به دست هم داده اند و وضعیت بغرنجی را بوجود آورده اند که رهایی از آن کار ساده ای نیست. گویی آن چه روزگاری ملک الشعرای بهار در وصف هنرمندان اصفهانی گفته بود، به خاطره ها پیوسته و چیزی جز حسرت روزگار گذشته به جای نمانده است:
پیشه ور با هنر اصفهان/ ای به هنر سرمه چشم جهان
جنس تو را خلق به جان می خرند/ بیش ز جنس دگران می خرند
تافته های تو که نامش زری است/ داغ دل تافته شوشتری است
اطلس گلدار تو باشد بسی/ پاک تر از برگ گل اطلسی
چیست به گیتی به از این کیمیا؟/ خاک دهی سیم ستانی بها
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۳۰ اکتبر ۲۰۱۷ - ۸ آبان ۱۳۹۶
علی دهباشی
آیدین آغداشلو، فرزند ناهید آغداشلو (خان نخجوان) و محمد بیک آغداشلو (حاجی اوف)، روز هشتم آبان سال ۱۳۱۹ در شهر رشت، کوچه آفخرا به دنیا آمد.
او یازده ساله بود که پدرش را از دست داد، پس از درگذشت پدر به همراه مادرش به تهران رفت و از آن پس در تهران زندگی کرد و در سال ۱۳۳۲ وارد دبیرستان جم در محله قلهک شد.
اولین اثر نقاشی آیدین آغداشلو زمانی که او چهارده ساله بود به فروش رسید. دو سال بعد، او طراحی گرافیک را در موسسه تبلیغاتی " آشنا " آغاز کرد و چندی بعد در بخش تبلیغاتی روزنامه اطلاعات مشغول به کار شد.
او در نوزده سالگی به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران رفت، اما هشت سال بعد، در سال ۱۳۴۶، از ادامه تحصیل منصرف شد. اولین مقاله اش را در زمینه نقد هنری در مجله اندیشه و هنر انتشار داد و از آن پس نگارش نقد هنری و ادبی بخشی از کار او بوده است.
آغداشلو از سال ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ در هنرستان هنرهای زیبای پسران و دانشکده هنرهای تزئینی به تدریس می پرداخت. در طی همین سال ها در انجمن ایران و آمریکا در تهران یک نمایشگاه انفرادی نقاشی برگزار کرد؛ مجموعه ای از کتاب ها و نسخه های خطی را که جمع آوری کرده بود در موزه نگارستان به نمایش گذاشت؛ برنامه ای با عنوان" شیوه های دیدن " برای تلویزیون ملی ایران ساخت؛ به نگارش، طراحی و اجرای فیلم نامه ای به نام " رنگین کمان " پرداخت که شامل نقاشی های متحرک بود؛ و نویسندگی و اجرای دو فیلم مستند درباره خوشنویسی و کاشی کاری در معماری کهن ایرانی را بر عهده گرفت.
آغداشلو در تأسيس موزه رضا عباسی در سال ۱۳۵۶ نقش مؤثرى داشت و به سرپرستى آن منصوب شد. مشارکت در تاسیس و برنامه ریزی موزه هنرهای معاصر تهران، موزه کرمان و موزه خرم آباد از دیگر فعالیت های او در این زمینه بود.
او یک سال پس از انقلاب اسلامی کار گرافیک را از سر گرفت و از سال ۱۳۵۹ در دانشکده هنر دانشگاه الزهرا، دانشگاه آزاد، و دانشگاه کرمان تدریس کرد و در ضمن به ایراد بیش از دویست سخنرانی در ایران و خارج از کشور پرداخت.
آغداشلو از سال ۱۳۵۹ نقاشی را در سطح وسیعی آغاز کرد و از آن پس در بیش از سی نمایشگاه گروهی شرکت نمود. سال ۱۳۶۰ کلاس های نقاشی کارگاه آزاد "هنرکده آزاد" توسط آیدین آغداشلو تاسیس شد.
وی در زمینه نوشتن و ساخت فیلم مستند درباره هنر ایران نیز فعالیتش را ادامه داد و مجموعه سیزده قسمتی با عنوان " به سوی سیمرغ " را درباره تاریخ نقاشی ایران تا قرن چهاردهم هجری برای صدا و سیما ساخت.
او تا سال ۱۳۸۵ چندین کتاب منتشر ساخت که از آن جمله می توان به 'تک چهره ها'، 'آقا لطفعلی صورتگر شیرازی' و 'سال های آتش و برف' اشاره کرد.
کتاب "این دو حرف" جدیدترین کتابی است که از آیدین آغداشلو منتشر شده و شامل مجموعه ای از مقالات اوست. در روز هشتم آبان که مصادف می شد با سالروز تولدش مراسمی جهت رونمایی کتاب "این دو حرف" در خانه هنرمندان برگزار شد. در این مراسم بهرام بیضایی، احمدرضا احمدی و محمد احصایی در باره او سخن گفتند:
بهرام بیضایی:
آیدین خیلی زود متفاوت بودن را درک کرد. با کشف مهاجر بودن پدرش؛ و تخیل درباره قفقاز؛ جایی(آن زمان نا-در-دسترس) که پدرش از آن آمده بود؛ و اندیشیدن به آن چه او پشت سر گذاشته بوده و بعد -مهم تر- با مرگ پدرش در ده یا یازده سالگی او، و ناگهان احساس کمبود و هراس. آیدین بار دیگر، و این بار در تهران، با لهجه غریب رشتی/ترکی اش؛ و باعث خنده شدن، از نو متفاوت بودن را درک کرد؛ و کوشید با چیره شدن بر زبان و فرهنگ و سرآمد شدن در آن، این تفاوت را از سرگشتگی به برتری برساند، و رساند.
احمدرضا احمدی:
بعد از دیدن نقاشی های آیدین بود که دانستم نقاش باید درد و رنج داشته باشد تا نقاش شود. همان درد و رنجی که خمیرمایه شعر ناب و واقعی است. دردهای کودکی و نوجوانی نسل من و آیدین در نقاشی های خاطرات انهدام خانه گرفت. هراس و وحشت و مرگ خمیرمایه این نقاشی است. حتی در آبرنگ های باغ ملک ویرانی، انهدام، مرگ دیده می شود.
آیدین به خاطر دوران مشقت بار کودکی خیلی زود متوجه هراس و تنهایی ابدی انسان گشت. در تازه ترین کتابش با نام "این دو حرف" کتیبه ای را با کلام ترسیم کرده است به عنوان زندگی یک آدم تنها می نویسد: "آرمان های بزرگ را وا نهاده ام، اما خوشحالی تماشای گل خشک شده ای را که غنچه باز می دهد با هیچ چیزی عوض نمی کنم."
آیدین همیشه برای نقاشی احترام و جلال قائل بود. همیشه عابری تنها بود که از کنار دیوارها گذشت. گاهی بر سرش سطل آب را خالی کردند. حتی بالا را نگاه نکرد که چه کسی بر سرش آب ریخته است. همیشه دانسته است که هنرمند انسان را تحقیر نمی کند، صاحبان زور و زر هستند که انسان را تحقیر می کنند.
محمد احصایی:
آیدین، راجع به هر موضوعی، مطلبی، مقاله ای، نقدی نوشته است پر است از اطلاعات گوناگون. در زمینی و آسمانی نگاهی به خوشنویسی ایران؛ آدم می ماند این همه معلومات برایش چگونه حاصل شده است. مدت هاست دیگر خیالم را راحت کرده ام. هر چه می خواهم بدانم به تکدی به در خانه اش می روم. در کار خود، این فقیر اگر چیزکی شده است، گردنم زیر بار منت اوست. یک تنه، تمام و کمال، یک دانشکده هنر است. این را از هزار و چند نفر شاگردانش بپرسید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۹ ژانویه ۲۰۰۹ - ۱۰ بهمن ۱۳۸۷
مهرداد زاهدیان
عکاسی در اوایل قرن نوزدهم میلادی، در اروپا اختراع شد که همزمان با سلطنت "محمد شاه" قاجار در ایران بود. خبراین اختراع کمتر از چند ماهِ بعد به دربار ایران رسید و رجال قاجار مشتاق این وسیله نوظهور شدند.
"ژوزف نیسفور نیپس" فرانسوی که یک گراورساز بود، در سال ۱۸۲۷ میلادی موفق شد اولین بار تصویری به طریق عکاسی ثبت کند. سه سال بعد در تهران دربار محمد شاه برای خرید تجهیزات عکاسی از روسیه و انگلستان ابراز تمایل کرد.
همسایه شمالی که نزدیک تر بود، یک دیپلمات تعلیم دیده در عکاسی بنام "نیکلای پالوف" را همراه پنج گاری وسایل عکسبرداری، روانه تهران ساخت و به این ترتیب بر رقیب انگلیسی خود پیشی گرفت.
پالوف در حضور شاه و خانواده سلطنتی، عکسبرداری کرد. شاه که از این اختراع جدید حیرتزده شده بود فرمان داد تا پالوف به عدهای از ایرانیان فن عکسبرداری را آموزش دهد. از میان تعلیم دیدگان "ملک قاسم میرزا" برادر شاه که استعداد بیشتری داشت عکاسی را به خوبی فرا گرفت، او را نخستین عکاس ایرانی دانسته اند.
در آن زمان، سه دوربین "داگروتیپ" در تهران وجود داشت، درحالی که در اغلب کشورهای اروپائی هنوز عکاسی متداول نشده بود. در پائیز ۱۲۶۰ هجری قمری یک ماجراجوی جوان فرانسوی بنام "ژول ریشار" وارد تهران شد. او تا حدودی با عکاسی به شیوه داگروتیپ آشنا بود. در تاریخ ۲۳ ذیقعدة ۱۲۶۰ هجری قمری، ولیعهد "ناصرالدین میرزا"ی ۱۳ ساله مقابل دوربین ژول ریشار قرار گرفت. این اولین آشنائی او با عکاسی بود.
"مسیو کارلیان" در سال ۱۲۷۵ هجری قمری به تهران آمد. پسر"آقا اسماعیل" مسئول تشریفات مراسم سلام، بنام "آقا رضا"، برجستهترین شاگرد کارلیان بود. تجربیات اولیه رضا در زمینه ترکیببندی و فرم، حرکت نوگرایانهای در عکاسی آن روزگار محسوب میشد.
شاگرد دیگر کارلیان، خودِ ناصرالدین شاه بود. او ذاتاً به هنرها تمایل داشت. نقاشی میکرد و گاهی شعر میگفت، به ویژه عکاسی برایش بسیار شگفتانگیز و سرگرم کننده بود. زنان حرمسرای او و آنچه در قصر شاهی، پیرامونش میگذشت سوژه های او را تشکیل می داد. "ببریخان" گربه مورد علاقهاش، لاشه شکار و شاهزادگان و یا پرتره هائی که از خودش تهیه میکرد.
به واسط علاقه شاه به عکاسی، اطرافیان بهمنظور نزدیک شدن به مرکز قدرت، تقدیم آلبوم های عکس را بهترین وسیلة موثر یافتند. با این باور رجال قاجار، جوانان آموزش دیده در رشتة عکاسی را به اقصی نقاط ایران گسیل داشتند.
به این طریق عکس های جالبِ پیشکشی، از گوشه و کنار کشور به دربار سلطان قاجار سرازیر شد. عکس های گرفته شده، پس از طبقه بندی بوسیله آقا رضا عکاسباشی در عکاسخانه، آرشیو میشد. عکاسی در این زمان یکی از امورِ جاری دربار بود.
ناصرالدین شاه، در اواخر عمر، پس از وقفه ای چندساله مجدداّ به عکاسی رو آورد. در دوران پختگی، با وجودی که هنوز هم بطور تفننی عکاسی می کرد، اما ماهیت عکس هایش تغییر کرده بود. در عکس های متاخر او، سلیقه هنری در ترکیبات تصویر به وضوح دیده میشود: "توی تالار آینه، عکس توی آینه انداخته شده است. من هم پیدا هستم."
مدتی بعد ناصرالدین شاه ترور شد و عکسِ ضارب او، "میرزا رضا کرمانی" توسط همان دوربینی گرفته شد که شاه به ایران آورده بود. هنگام تشیع جنازه ناصرالدین شاه، در سال ۱۳۱۳ هجری قمری تعداد زیادی عکس تهیه شد.
"مظفرالدینشاه" در بیست و چهارم فروردین ماه ۱۲۷۹ شمسی از تهران به قصد اروپا حرکت کرد. وی پس از سیاحتِ مفصل در اغلب ممالک اروپا، در اوایل تابستان، برای معالجه، به چشمه های معدنی شهر "کنترکسویل" فرانسه رفت. در این ایام شگفتزده، با "سینماتوگراف" آشنا شد.
او در سفرنامهاش چنین می نویسد: "طرف عصر به عکاسباشی فرمودیم، آن شخص که به توسطِ "صنیع السلطنه" از پاریس، "سینموفتوگراف" و "لانترن ماژیک" (فانوس جادویی) آورده است، ابزار مزبور را حاضر کنند که ملاحظه نمائیم. رفتند اورا حاضر کردند. هردو اسباب را تماشا کردیم، بسیار چیز بدیع خوبی است. اغلب امکنه را طوری در عکس به شخص تماشا می دهند و مجسم می نمایند، که محلِ کمالِ تعجب و حیرت است. اغلب دورنماها و عمارات و حالت باریدن باران در رودخانه" سن" و غیره را در شهر "پاریس" دیدیم و به عکاسباشی فرمودیم همه آن دستگاه ها را ابتیاع نماید."
بعدازظهر روز شنبه بیست وهفتم مرداد ماه ۱۲۷۹ شمسی، مظفرالدین شاه در جشنِ گل، در "اوستاند" بلژیک شرکت کرد و "میرزا ابراهیم خانعکاسباشی"، از این مراسم فیلمبرداری کرد.
براساسِ تحقیقات مورخان سینمای ایران که در کتب تاریخ سینمایِ ایران ذکر شده، این فیلم، اولین فیلمِ تاریخ سینمای ایران معرفی شده. در این فیلم، عدهای سوار بر کالسکه هائی که با گل تزئین شده، جایگاه شاه را گلباران می کنند.
در دوره "محمد علی شاه"، جانشین مظفرالدین شاه، به علت درگیری مستمر با مشروطه خواهان، شاید هم عدم علاقه شخصی، هرگز توجهی به عکس و فیلم ها و یا حراست از آلبوم خانه نشان داده نشد.
این روند در دوران "احمد شاه" هم ادامه یافت و به این طریق، آلبوم ها و شیشه های عکس و حلقه های فیلم با بی اعتنائی در داخل انبارها محبوس و به فراموشی سپرده شدند. با به قدرت رسیدن حکومت "پهلوی"، تمام اقدامات سلسله قبل مورد بی مهری قرار گرفت و بسیاری از ابزارهای عکاسی فروخته و یا ناپدید گردید.
در سال های دهه پنجاه، سرپرستی آلبومخانه به خانم "آتابای" تحویل گردید. متولیِ جدید آلبوم خانه، گرچه نسبت به نگهداری عکس ها اقدام کرد و فهرست آلبوم ها را منتشر ساخت، اما هرگز متوجه حلقه های فیلم نشد.
دکتر "شهریار عدل"، باستانشناس، در بررسی عکس های آلبومخانه کاخ "گلستان"، به طور اتفاقی به حلقه های فیلم نیتراته در آستانه نابودی دسترسی پیدا می کند که پیش-تاریخ سینمای ایران است.
طی بیش ازیک صد سال، شاید افراد زیادی این حلقه ها را در حاشیه محل کار خود، در کاخ گلستان دیده باشند. اما هیچ یک از آنها احتمالاً کنجکاوی کافی برای کشف محتویات قوطی فیلم ها از خود نشان نداد.
مرکز ملی سینماتوگرافی فرانسه، با هدف نگهداری و تکمیل آرشیو فیلم های تاریخی اقدام به مرمت فیلم های نیتراته کرده است. حدود یک صد و سی و یک هزار اثر در این بایگانی وجود دارد که از این تعداد، حدود ده هزار فیلم متعلق به پیش از آغاز جنگ جهانی اول است.
این مرکز مسئولیت حفظ و احیاى پروژه بزرگ" لومیرها" را بعهده دارد. فیلم های کاخ گلستان در اوایل تابستان ۱۳۷۹ شمسی به مرکز ملی سینماتوگرافی فرستاده شد و پس از احیا، نسخه اولیه آن به ایران عودت داده شد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۷ ژانویه ۲۰۰۹ - ۸ بهمن ۱۳۸۷
در شبی که بارانی سیل آسا، خیابان های تهران را با ترافیک سنگین بند آورده بود، دوستاران محمد علی کشاورز در آمفی تأتر فرهنگسرای نیاوران گرد آمده بودند تا از این هنرمند تآتر و سینمای ایران قدردانی کنند. این جلسه بهانه ای هم بود برای معرفی کتاب "اکسیر نقش" (زندگی هنری محمد علی کشاورز) که بر اساس مصاحبه های اعظم کیان فر و یاسین محمدی و با مقدمه علی نصیریان منتشر شده است.
اکسير نقش
کتاب "اکسیر نقش" زندگی هنری محمد علی کشاورز را با این هدف دنبال می کند که تاتر را در گذر زمان یعنی دهه های ۴۰ به بعد ببیند. کتاب به نقش کشاورزدر سینما هم می پردازد وشناسنامۀ کارها و فیلم هایی که کشاورز در آنها شرکت داشته و نگاه دیگران به نقش او. اما مطالب جذاب تر کتاب، گفتگوهایی است که به نگاه این هنرمند به تآتر و سینما می پردازد؛ از جمله نقش ارامنۀ ایران و خدمات برجسته آن ها به تآتر و حتا ورود تآتر به ایران.
کشاورز در این بخش از مدرسه شاه عباس یاد می کند که بیشتر شاگردان اش بچه های ارمنى بودند و تعداد مسلمانان در آن اندک بود و در آن سال ها که در ایران هیچ سالن تاتری وجود نداشت "سالن داشت و سن داشت و پرده می رفت و چراغ ها بود و آنجا برنامه هایی گذاشته می شد، برنامه های تآتری."
در گفتگو با زاون قوکاسیان، روزنامه نگار ارمنی که در سی سال اخیر به ویژه در عرصۀ سینما بسیار فعال بوده، کشاورز می گوید: "موقعی که دکتر پرویز ممنون داشت راجع به تاریخ تآتر اصفهان می نوشت من به او گفتم این را که نوشتی درست نیست. تو باید بروی ببینی در اصفهان اول تآتر از کجا شروع شده. من معتقدم تآتر توسط ارامنه به ایران آمد. آنها با تأتر آشنایی داشتند. بخصوص در اصفهان."
کشاورز همچنین در این گفتگو از شاهین سرکیسیان به شایستگی یاد می کند و می گوید که او خیلی به تآتر این مملکت خدمت کرد. این کتاب همچنین حاوی عکس های زیبایی از کارهای سینمایی این هنرپیشه است.
بزرگداشت کشاورز
در واقع نشرکتاب "اکسیرنقش" درشب بارانی سوم دی ماه بهانه ای شد برای بزرگداشت کشاورز که علی دهباشی، سردبیر مجله بخارا برگزار کرده بود. چند تن در باره او سخن گفتند و فیلمی نیز از فعالیت های سینمایی کشاورز پخش شد.
دکتر محمد صنعتی، روان پزشک و همشهری کشاورز، از دوره ای گفت که با کشاورز در تاتر همکاری می کرد. او که از "بازیگری روی صحنه و بازیگری در کوچه و خیابان" سخن می گفت، گفت: "آدم هایی مثل کشاورز جزء هنجار جامعه نیستند و خود را غریب حس می کنند. جوامعی که ما در آن زندگی می کنیم فقط با کسانی می توانند سازگار باشند که مانند خود آنها باشند. آدم متفاوت دشوار پذیرفته می شود."
"کسانی مانند کشاورز یا باید دنبالۀ رو مردم باشد و در چارچوب ذهنیت آنها بگنجد یا محکوم به غربت شوند. این گونه هنرمندان نه مانند عامۀ مردم زندگی می کنند و نه آرزوهایشان مانند عوام الناس است. اقلیت فرهنگ ساز، اقلیتی نا بهنجارند. درست به همین دلیل نا بهنجاری است که تابو شکن، اسطوره شکن و نوآفرین می شوند."
پس از صنعتی، اسماعیل شنگله بازیگر و کارگردان مشهور تآتر از نمایشنامه ای با عنوان "چند لحظه تا مرگ " یاد کرد که در آن سال های دور در تلویزیون اجرا شد. شنگله گفت: "آقای کشاورز را معمولا به عنوان بازیگر درخشان هزار دستان می شناسند یا بازی او در فیلم مادر مشهور است اما من معتقدم که بازی کشاورز در آن نمایش کوتاه تلویزیونی دست کمی از نقش ایشان در فیلم مادر و هزار دستان ندارد."
شنگله از تاتر سال های ۵۷ و ۵۸ به عنوان دوران شکوفایی تاتر ایران یاد کرد و گفت در آن سال ها گروهی تماشاگر نوپا به تآتر روی آوردند که قبل از ۲۲ بهمن رفتن به تآتر و شنیدن موسیقی را گناه می دانستند. اما به گفتۀ او این دستاوردی بود که زود از میان رفت.
زندگی نامه
بايد دید که محمدعلی کشاورز در چه دوره و تحت چه شرایطی پرورش یافته است. او در ۲۶ فروردین سال ۱۳۰۹ در اصفهان زاده شد. پدرش اهل عرفان بود و دراویش و اهل عرفان در خانه اش جمع می شدند، مولوی می خواندند و محفل بحث داشتند.
رابطۀ پدر با ارامنۀ جلفا نیز حسنه بود و داستان نویسان ارمنی در این محفل شرکت می کردند. محمدعلی پنج شش ساله بود که به کودکستان رفت و هفت هشت ساله بود که به مدرسه مریم، که مدیرش یک کشیش ارمنی بود و معلمانش بطور مختلط مسلمان و ارمنی بودند. این مدرسه ای بود که معلمان ارمنی در آن راجع به تآتر و رقص حرف می زدند.
محمدعلی تا سال سوم ابتدایی در این مدرسه مختلط ماند و سپس به مدرسه عصر پهلوی و چندی بعد نیز به مدرسه شاه عباس رفت. تحت تأثیر فضای تاتری همین مدرسه بود که بعدها وارد تاتر و عالم بازیگری شد.
اصفهان در عین حال شهر هنر بود و قهوه خانه خانه هایی داشت که شاهنامه خوانی در آنها رایج بود از جمله قهوه خانه علی انجیلی که در ماه رمضان شاهنامه خوانی می گذاشت. تعزیه نیز از سنت های اصفهان بود. محمد علی در چنین شهری از کودکی با انواع تآتر ایرانی آشنایی یافت.
وی در سال ۱۳۳۳ به اخذ مدرک دیپلم نائل آمد و بعد راهی خدمت وظیفه شد. در دوران سربازی هم بیشتر برای اینکه از زیر کارهای نظامی در برود، نمایش کار می کرد و برای خانواده های افسران نمایش می گذاشت.
بعد از دورۀ سربازی، در سال ۱۳۳۵ وارد مدرسۀ هنرپیشگی شد که شاید برای اولین بار هنرآموز می پذیرفت. از جمله استادان این هنرستان آقایان گرمسیری، اسماعیل مهرتاش، ناظر زاده و حبیب یغمایی بودند. دورۀ سه سالۀ هنرستان را به پایان رساند و وارد کار هنرپیشگی شد.
سپس به کلاس اسکویی رفت که سبک استانیسلاوسکی را آموزش می داد و هنرمندان برجستۀ تآتر ایران مانند علی نصیریان و جعفر والی و عباس جوانمرد در این کلاس شرکت داشتند. با اسکویی بود که نمایشنامۀ "هیاهوی بسیار برای هیچ" شکسپیر را بازی کرد. این در واقع اولین کار حرفه ای کشاورز در عالم تآتر به شمار می رود.
اما در آن زمان مردم به تاتر جدی عادت نداشتند و برنامه های رقص و آواز را بیشتر می پسندیدند. وقتى حبيب ثابت تلویزیون ايران را تأسيس کرد گروهی از هنرمندان مانند دکتر پرویز ممنون، علی نصیریان و جعفر والی و عباس جوانمرد و حمید سمندریان به آن پیوستند و برنامه های تأتر آن را به عهده گرفتند. کشاورز نیز به این گروه پیوست و در نمایشنامه هایش نقش هایی به عهده گرفت.
هنوز در تهران سالنی برای اجرای تآترهای جدی وجود نداشت و کسانی که در غرب تحصیل کرده بودند کوشش می کردند ذوق خود را در سالن های کوچکی که این سو و آن سو اجاره می کردند پرورش دهند. در عین حال مرتب پی گیری می کردند تا سالن هایی مختص تآتر ساخته شود.
سرانجام تالار رودکی و تآتر ۲۵ شهریور (سنگلج) ساخته شد و تآتر شهر پدید آمد و تآتر از هنرهای قابل توجه ایران شد و صاحب مدرسه و دانشکده و سازمان های مناسب خود گردید.
کشاورز حدود ۶۰ نمایش صحنه ای، و در حدود ۷۰ نمایش تلویزیونی بازی کرده و کارگردانی پاره ای از آنها را به عهده داشته است. نمایشنامه های مربوط به او بیشتر متعلق به دهۀ ۴۰ و ۵۰ است که به نظر او دوران طلایی تآتر ایران بود. از سریال های مشهورى که او بازی کرده، و در آن ها نقش های تاریخی داشته "هزار دستان" و "سلطان و شبان" را می توان نام برد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۶ ژانویه ۲۰۰۹ - ۷ بهمن ۱۳۸۷
ساجده شریفی
اگر از یک بلندی، یزد را تماشا کنید؛ شاید با من هم عقیده شوید که بادگیرها به پیانوهایی عمود بر بام ها می مانند و آن وقت تصور کنید، اگر گذر یک باد کویری به این شهر افتاد، در این مشبک هایی که خطشان تا افق می رسد؛ چطور زوزه و زمزمه اش، بدل به یک موسیقی باشکوه می شود.
محمد کریم پیرنیا، معمار و پژوهشگر یزدی، در رساله اش، بادگیرها را به شُش های یک شهر کویری تشبیه کرده است. در معماری سنتی ایران، بارزترین روش مدیریت جریان و دمای هوا در ساختمان ها، بادگیر است که بر بام خانه ها یا آب انبارها بنا می شده است.
به این ترتیب، از جایی که مشرف به اتاق بادگیر است؛ با خشت، تنوره اش را با مقطع مستطیل می چیدند، تا به بلندی مورد نظر برسد. سپس بالای این تنوره ها چهار دیواره را در دو چوب به شکل ضربدری می گذاشتند. جهت های رو به باد را به شکل مشبک عمودی تیغه و دیگر جهات را، دیوار می کشیدند.
زمان و مکان ساخت نخستین بادگیرها چندان مشخص نیست. اما به روایت سفرنامه نویسان قرون میانی، بیشترین بادگیرها در مناطق یزد، طبس و گناباد دیده شده و آن را به نام های واتفر، بادهنج، باتخان، خیشود، خیشخان، خیشور، ماسوره و هواکپ خوانده اند.
قدیمی ترین بادگیرهای باقی مانده مربوط به آغاز دوره صفوی در ایران است. امروزه نواحی کویری، حاشیه کویر و سراسر حاشیه خلیج فارس، پرتراکم ترین مناطق بادگیردار هستند.
بادگیرها در جهت بادهای غالب هر منطقه، به سه شکل عمده ساخته می شدند. بادگیر اردکانی، ساده ترین شیوه بادگیرهاست و تنها رو به باد شمال دریچه باز داشته و از جهات دیگر بسته بوده است. به همین خاطر، این بادگیر شکننده بوده. پس، ضلع جنوبی آن را نیمه هلال می ساخته اند، تا در صورت وزش باد از جهات دیگر، در برخورد با این هلالی از سرعت و تیزی باد کاسته شود.
بادگیر کرمانی، بر بام خانه های متوسط رو به پایین بنا می شده. از آن رو که بادگیرهای کرمانی دو طرفه هستند، بادگیر دوقلو هم خوانده می شوند. این بادگیرها، کمی دقیق تر از بادگیرهای اردکانی عمل می کنند؛ چرا که به دلیل دو سویه بودن، فشار باد به یک جهت موجب تخلیه سریع هوای گرم و آلوده طرف دیگر می شود.
اما سبک یزدی، غایت معماری بادگیرهاست که گاه سه جهتی و بیشتر چهارسویه است. به طور معمول درون کانالهای آن، با تیغههایی از آجر، چوب یا گچ به چند قسمت تقسیم میشود. بیشتر، زیر کانال بادگیر حوضی می ساختهاند که هوای خشک پر از غبار، پس از برخورد با آب، مرطوب و تصفیه شود.
اتاق زیر بادگیر را، حوضخانه می گفته اند که حوضی هشت ضلعی در آن قرار داشته و آب قنات از آن می گذشته. برای حوضخانه، درهای بسیار تعبیه می کرده اند، تا جریان هوا در تمام ساختمان روان باشد. در بناهایی هم که امکان کشیدن آب قنات به سطح وجود نداشته، راه بادگیرها را تا زیرزمین ادامه می داده اند.
بلندترین بادگیر را محمدتقی خان یزدی سال ۱۱۶۰ هجری در باغ دولت آباد بنا کرد. محمدتقی خان ابتدا قنات دولت آباد را ساخت و از آب آن باغی و در آن باغ، چند عمارت برپا کرد که بادگیر هشت ضلعی بر عمارت مرکزی ساخته شد.
این بادگیر سی و سه متر و هشتاد سانتی متر بلندی دارد. دهانه فوقانی، هشت سویه و به بلندای یازده متر است و باد از هر سمتی که بوزد به ساختمان هدایت می شود. در این بادگیر، جریان هوا پس از ورود به داخل ساختمان از روی یک حوض سنگی کوچک و فواره عبور می کند و سپس از آنجا به دیگر اتاق ها هدایت می شود.
پیرنیا، معماری سنتی ایران را مبتنی بر چهار اصل می داند. مردم واری، یعنی در تناسبات مردمی کار کردن. گریز از بیهودگی که معماران قدیم کاری بیهوده در ساختمان ها نمی کرده اند و حتا زیبایی هم در خدمت سازه بوده است. خودبسندگی که سعی می کرده اند از مصالح بوم آوردشان استفاده کنند و داشتن مدول هایی که واحد اندازه گیری های خاصی است. او، بادگیرها را نمونه کاملی از مراعات این چهار اصل می داند.
از اواخر قرن گذشته که محیط زیست با استفاده بی رویه از انرژی های فسیلی در معرض تهدید جدی قرار گرفت، استفاده از فناوری سازگار با محیط طبیعی و کاربرد انرژی های پاک، مانند خورشید، باد و آب اهمیت بسیاری یافتند.
در زمینه معماری نیز از این زمان، تلاش برای طراحی ساختمان های اقلیمی و معماری همساز با اقلیم آغاز شد. امروز، اگر چه تکرار مشابه بادگیرها در سازه، برای تهویه و خنک کردن هوا چندان عملی نیست، اما می توان از اصول ساخت آن در معماری جدید الگوبرداری کرد.
در گزارش مصور اين صفحه "دکتر پیروز حناچی"، متخصص مرمت شهری درباره معماری بادگیر، تاریخچه و جایگاه امروزش توضیحاتی داده و "رحیمه رحیمی" از نوادگان محمدتقی خان یزدی، از سال هایی سخن می گوید که هنوز خانه های یزد با بادگیر خنک می شدند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب