مقالات و گزارش هایی درباره ایران
۲۰ مارس ۲۰۰۷ - ۲۹ اسفند ۱۳۸۵
هر مهاجر ايرانی، در هر سن و سالی که باشد، از ماهی قرمز شب عید خاطره یی دارد: از خریدش تا تماشای غوطه خوردنش در آب، از تلالو پولک هایش در نور خورشید تا رها کردنش در حوض آبی خانه مادر بزرگ، یا اشک ریختن بر مرگش که اکثرا زود می رسيد.
پوپک راد و هيلدا هاشم پور در تورنتوی کانادا، جائی که عليرغم رسيدن بهار همچنان سرد است و زمين هايش از برف پوشيده؛ تجربه ی خریدن ماهی سفره هفت سین، و بردنش به خانه در قطار زيرزمينی را در يک گزارش مصور فراهم کرده اند که در بالای اين صفحه می بينيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۹ مارس ۲۰۰۷ - ۹ فروردین ۱۳۸۶
داریوش دبیر
اردشیر رستمی هنرمند طراح در آستانه بهار نمایشگاه تازه ای از آثارش درتهران برپا کرد. اردشیر چند سالی است که نزدیک نوروز تقویم سال آینده را به همراه نقاشی هایش که شعرهایی مرتبط با حال و هوای آن دارد منتشر می کند.
مثلا چند سال پیش براى ماه اسفند دخترانى را کشیده بود که سر در بالای ابرها داشتند و دامن هایشان طرحی از ماهی های قرمز کوچک سفره هفت سین بود. شعری که برای این ماه و تصویر انتخاب شده بود از حافظ موسوی بود.
" همین دختران سیاه سوخته
با لباس های چرک و موهای شانه نخورده
لااقل گوشت و پوست و استخوانشان واقعی است
و می توانند از همین دریای نفرین شده، ماهی
و از تو – اگر داشتی – دلی صید کنند. "
١٢ ماه سال را به تصویر کشیدن و با شعری همراه کردن کاری بود که اردشیر در اواخر دهه ١٣٧٠ خورشیدى آغاز کرد و در دوره ای که سرخوردگی داشت کم کم فضا را پر می کرد، حرفی تازه و انسانی مى زد که به خلوت آدم ها راه می برد.
در دوره ای که روزنامه های ایران پر از کاریکاتورهای سیاسی و سنگین با مضمونی خاکستری و افسرده بودند، اردشیر در اولین شماره یک روزنامه کوچه ای را تصویر کرد که عشاق در حال قدم زنی در آن بودند و در سطل های زباله تیرهایی قرار داشت که پیش از این لابد به قلب هائى خورده بود.
خودش می گوید "برای این کاریکاتور خیلی به روزنامه زنگ زدند، چقدر تشکر کردند. انگار همه دنبال چنین کوچه ای بودند."
به این شکل بود که اردشیر آرام آرام به پر کردن جای خالی لطافت در زمينه یکی از سیاسی ترین و پر شتاب ترین دوره های ایران معاصر رو آورد.
"ریسمان را بارها دیده ایم از آن هم تاب ساخته ایم و هم طناب دار. با آن تا آسمان رفته ایم و از نشاط و شادی سرشار شدیم ولی با آن نفس آدمی را هم گرفته ایم و از زندگی محرومش کرده ایم. اکنون اگر در زیر حلقه دار چند قطره اشک ترسیم کنیم، پیک موجزی شدیم و آن این که طناب از کشتن بیزار است و به غمباری می گرید."
دلمان برای خودمان تنگ می شود
نمایشگاه تازه اردشیررستمی نام ندارد اما شاید بتوان آن را سنگ و رنگ نامید. اردشیر مدتی است که در میان سنگها به دنبال تصاویری از زندگی می گردد. سنگ ها را خیلی دوست دارد و مشتی سنگ هم مقابل در ورودی نمایشگاه روی زمین چیده و با خودش تا به اینجا اورده است.
در یکی از نقاشی های این نمایشگاه مشتی سنگ روی زمین ریخته که انگار به سوی کسی پرتاب شده اند. سنگ ها صورت زنان را دارند که از این پرتاب غمگین شده اند. مثل آن طناب که گریه می کرد.
"روزهای سختی داریم ولی سنگ ها آرامم می کند. آنها را لمس می کنم، می بوسم، می بویم، کنار بالشم می گذارم و به نوعی گرسنه سنگ ها می شوم ولی حالم خوب می شود."
اردشیر می گوید ناخواسته و بی هدف هنگامی که در کوچه و خیابان قدم می زنیم به نرده حیاط و حریم پارک و تیرهای آهنی دست می زنیم یا دستمان را به آب دریا و رودخانه می زنیم و لذت می بریم. "ما سرشته عناصر هستیم و در درونمان نمک و آهن وجود دارد. ما با عناصر سازنده خودمان مراوده می کنیم در واقع دلمان برای خودمان تنگ می شود."
نگاه انسانی و زمینی اردشیر رستمی شاید یکی از دلایل موفقیت اش در زمانی نسبتا کوتاه باشد. در زمانی که خوبی در بهترین حالت آن نه مربوط به زندگی روزمره که مال آسمان ها و داستان ها است، اردشیر درآثارش مى خواهد نشان بدهد که شاعرانه نگاه کردن به زندگی را می توان زیست. می گوید اگر مهر و عشق و لطفی هست این من هستم، تو هستی، ما هستیم. اینها را ترسیم می کنم تا خودمان را تشویق کنم.
اردشیر می گوید تلاش می کند در آثارش ارزش های ماندگار را از توهمات ذهنی خارج و آنها را زمینی و سرانجام قابل لمس کند تا بتوانیم راحت تر زندگی کنیم.
" هرگز نخواستم به زمین اهانت کنم. روی زمین راه بروم، آب و نان آن را بخورم و آن وقت به آسمان فکر کنم. به قول احمد شاملوی عزیز وحی از زمین می رسد."
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۶ مارس ۲۰۰۷ - ۶ فروردین ۱۳۸۶
باوجود کثرت تولید ترانه های پاپ ایرانی در داخل وخارج در دو دهه اخیر، بنظرمی رسد حتی نسل جوانى که با این ترانه ها بزرگ شده اند ومعمولا همراه آنها به رقص و پایکوبی می پردازند، برای گوش کردن به سراغ ترانه هاى پیش کسوتانی می روند که درمیان پدربزرگ ها و مادربزرگ هایشان محبوبیت داشته اند.
نازنین معتمدی و علیرضا واصفی در یک گزارش تصویری نظر عده ای از جوانان را درمورد اين ترانه ها جویا شده اند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۳ مارس ۲۰۰۷ - ۳ فروردین ۱۳۸۶
یکی ازآداب نوروزی، تحویل سال نو در کنار اعضای خانواده و بر سر سفره هفت سين است اما براى آنها كه بايد اين مراسم را در گوشه و كنار جهان بر گزار كنند هميشه چنين امكانى فراهم نيست.
اگر شما در ميان مردم و كشورى ساكن باشيد كه نوروز را شروع سال تازه نمى دانند براى گرفتن حتى چند ساعت تعطيلى از كار يا مدرسه هم ممكن است با دردسر مواجه شويد. به خصوص اگر كارتان در يك مؤسسه نسبتا كوچك و با كارمندان اندك باشد و يا نوروز با زمان تحويل كار يا امتحانى در مدرسه و دانشگاه همزمان بشود. براى كاركنان رستوران ها و فروشكاه هاى مواد غذائى گرفتن اين تعطيلى از ديگران هم دشوارتر است.
اما به هرحال اكثر كسانى كه در گزارش پوپك راد و هيلدا هاشم پور در باره نوروز بدون تعطيلات حضور دارند، به شكلى عيد را به محل كار خود برده اند: یکی با گذاشتن تنگ کوچک ماهی سر پیشخوان، یکی با ظرفی سبزه، یکی با گلدانی سنبل و یکی با سبدی تخم مرغ رنگین.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۰ مارس ۲۰۰۷ - ۲۹ اسفند ۱۳۸۵
می گويند روياندن سبزه در روزهای پيش از بهار برای کشاورزان آزمونی برای انتخاب کشت اصلی سال بوده است. آنها سبزه هائی از هفت دانه مهم غذائی، گندم، جو، ماش، عدس، لوبيا، ترتيزک و ارزن را برای سفره هفت سين می روياندند و هرکدام را که بارورتر رسته بود زراعت اصلی سال می کردند.
گزارشی از مديا مصور در آداب روياندن سبزی برای سفره هفت سين را ببينيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۶ مارس ۲۰۰۷ - ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
براى بسيارى از پدر و مادرهائى كه مشتاق آموختن آداب ملى و سنتى به كودكانشان هستند مراسم رنگ كردن تخم مرغ براى سفره هفت سين فرصت مغتنمى ست. تخم مرغ را به اميد بركت و بارورى در سفره هفت سين مى گذارند.
براى رنگ كردن تخم مرغ هفت سين آداب و وسائل گوناگونى وجود دارد. از استفاده از رنگ هاى ساده و يكدست گياهى تا چسباندن عكس برگردان روى تخم مرغ. بعضى ها تخم مرغ هاى پخته را رنگ مى كنند و بعضى ديگر با ايجاد سوراخ ظريفى در دو سر تخم مرغ آن را قبل از رنگ كردن خالى مى كنند. اما در دو سه دهه اخير رنگ كردن تخم مرغ ها بيشتر به يك تجربه نقاشى خانوادگى تبديل شده است. چند روز قبل از نوروز در بسيارى از خانه ها سفره اى از روزنامه هاى كهنه و كيسه هاى پلاستيكى پهن مى كنند و انواع قلم هاى رنگى و قلم مو و آبرنگ در اختيار بچه ها مى گذارند كه ذوق نقاشى و شوقشان براى نوروز را روى تخم مرغ ها ثبت كنند.
گروهى از اين بچه ها در گزارش چندرسانه اى بالا كه شوكا صحرائى تهيه كرده آثار نوروزى خودشان را نمايش مى دهند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۴ مارس ۲۰۰۷ - ۲۳ اسفند ۱۳۸۵
براى اكثر جوان ها چهارشنبه سورى فرصتى براى زدن و رقصيدن و مهمانى رفتن است. هرچند همه شان از ريشه ها و آداب اين جشن مطلع اند اما انگيزه هايشان براى شركت در مراسم چهارشنبه سورى به سنت هاى قديمى ارتباطى ندارد. يكى قصد نقاشى روى ديوارها را دارد؛ ديگرى اميدوار است در يك مهمانى بى مزاحمت با دوستانش تا ديروقت شب خوش بگذراند و آن يكى مى خواهد در شلوغى و سر وصداى اين شب به خرده خرابكارى هائى دست بزند.
شوكا صحرائى در گزارش چند رسانه اى ديگرى در باره مراسم چهارشنبه سورى با يك گروه از جوان هاى به قول خودشان ‘پانك’ تهرانى گفتگو كرده كه از انگيزه هاى شركت و برنامه هاى خودشان در اين شب حرف مى زنند.
چهارشنبه سوری متفاوت
داريوش دبير
مراسم چهارشنبه سوری سال ۸۵ در ايران به کلی به چهارشنبه سوری هايی که نزديک به سه دهه از عمر آن می گذرد متفاوت بود.
در پايتخت در شرايطی که تهرانی ها بر سر برگزاری جشن در روز ۲۲ اسفند توافقی نا نوشته و اعلام نشده داشتند، شهرداری و پليس برای اولين بار به شکل رسمی برای برگزاری اين جشن باستانی به کمک مردم آمدند.
مغازه ها و فروشگاه ها به درخواست پليس پايتخت فقط تا نيمروز باز بودند و شهرداری باز هم به در خواست پليس مقدماتی فراهم کرده بود تا مردم به آسانی آتش روشن کنند و سنت های اين روز را به جا بياورند.
چهارشنبه سوری در واقع جشن استقبال و سيزده به در جشن بدرقه نوروز محسوب می شود. مراسم چهارشنبه سوری از معدود جشن های باستانی ايرانی است که در کنارسه جشن ديگر يعنی نوروز و سيزده به در و شب چله هنوز در سرتاسر ايران و بخش هايی از حوزه تمدن فارسی زبان و ايرانی گرامی داشته می شود.
مراسم چهارشنبه سوری در ايران در سه دهه اخير در هر دوره به شکلی متاثر از فضای اجتماعی ايران برگزار شده است. در سال های نخست دهه شصت و انقلاب، گرچه برگزاری چنين جشن هايی که رنگ و بوی ملی داشت مورد حمايت رسمی نبود اما با اصرار ايرانيان که در حفظ رسوم ملی پافشاری به خرج می دادند، همچنان برگزار شد.
در سالهای بعد که آتش جنگ ايران و عراق شعله گرفته بود، شهرهايی که زير بمباران قرار داشتند، آتش چهارشنبه سوری خود را به زير سقف هايی بردند تا نور آن دشمن را به وجود شهر آگاه نکند و به دنبال آن بمبارانی شکل نگيرد. افروختن آتش در آن سال ها می توانست شهری را تا مرز بمباران هوايی پيش ببرد اما ساختن سقف برای آتش، تدبيری بود تا هم مردمان زنده بمانند و هم سنت ها.
پس از پايان جنگ و خاموش شدن صدای انفجار نوجوانانی که در زير اين صداها و دلهره ها بزرگ شدند و به مدرسه رفتند، گويی برای آن دلتنگی می کردند. سنت آتش افروزی يک چندی جای خود را با صداهای انفجار و ترقه تقسيم کرد. با قدم گذاشتن بچه های دوران جنگ به سن جوانی، نه حوصله ای برای توليد صداهای مهيب از سوی بچه ها ماند و نه طاقتی از سوی پا به سن گذاشتگان که يادآوری سالهای جنگ را با آن دلهره مرگ و زندگی تاب نمی آوردند.
حالا چند سالی است که فشفشه و نورافشان های چينی به مدد توليدات ارزان و افتصاد پرسرعت اين کشور همراه با عروسک های حاجی فيروز ساخت چين که به فارسی ترانه " نوروز اومده اخماتو وا کن" می خوانند به کمک جشن چهارشنبه سوری ايرانی آمده است.
در کنار پذيرش رسمی اين جشن پس از نزديک به ۲۸ سال و عوض شدن شرايط زندگی که ورود عروسک های حاجی فيروز چينی نمادی از آن است، چهارشنبه سوری امسال در فضايی متفاوت برگزار شد. تعطيلی نيمه رسمی اين روز و دعوت رسمی از مردم برای خوشگذرانی در کنار خانواده و عبور بی عقوبت اتومبيل پليس از کنار جوانانی که دور آتش در حال شادی بودند همه از آغاز دوره ای تازه در برگزاری چهارشنبه سوری خبر می دهند که گوشه ای از تحولات اجتماعی ايران است .
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۴ مارس ۲۰۰۷ - ۲۳ اسفند ۱۳۸۵
امسال در مورد اين كه جشن چهارشنبه سورى در چه روزى برگزار شود ابهام هائى وجود داشت. اسم چهارشنبه سورى به روايتى از روزشمارى قديمى مى آيد كه از غروب تا غروب آفتاب را يك روز حساب مى كند و چهارشنبه سورى در واقع شبچره و پایكوبى هاى آخرين چهارشنبه سال بوده كه از غروب سه شنبه شروع مى شده است.
بنا بر اين روايت اكثر ايرانى ها امسال جشن چهارشنبه سورى را در سه شنبه بيست و دوم اسفند برگزار مى كنند.
اما روايت ديگرى مى گويد دهه هاست كه ما روز را از نيمه شب تا نيمه شب حساب مى كنيم و جشن چهارشنبه سورى را در غروب و شب آخرين سه شنبه سال مى گيريم. آنها كه اين روايت را درست مى دانند معتقدند جشن چهارشنبه سورى امسال بايد در سه شنبه بيست و نهم اسفند برگزار شود. ظاهرا اکثر مردم در ایران با نظر اول موافقند و مراسم چهارشنبه سوری را امشب، سه شنبه شب بیست و دوم اسفند دارند جشن می گیرند.
به هرحال شما مراسم چهارشنبه سورى را در هركدام از اين روزها برگزار كنيد بايد مقدمات و وسائلى فراهم كنيد كه شوكا صحرائى در گزارش چند رسانه ای بالا به آن پرداخته است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۲ مارس ۲۰۰۷ - ۲۱ اسفند ۱۳۸۵
اگرچه قهوه خانه ها هنوز هم صبح ها از کله سحر باز می کنند اما دیگر شبها تا دیر وقت کار ندارند. دیگر مرکز تفریح و سرگرمی نیستند. در آنها از نقل و نقالی و شاهنامه خوانی خبری نیست. تلویزیون و سریال های جفت و تاقش دیگر راه به اسکندر نامه و امیر ارسلان نامدار و سمک عیار نمی دهد. با وجود این در دوران ما شهرداری ها برای آنکه صورت زندگانی قدیم بکلی محو نشود دست به اقداماتی زده اند و برخی قهوه خانه ها را کم و بیش مانند دوران های گذشته ساخته اند.
رونق کار این قهوه خانه ها کاسبکاران بخش خصوصی را هم به شوق ایجاد قهوه خانه هایی انداخته است که مانند قهوه خانه های شهرداری، نام قهوه خانه سنتی دارند و مانند آنها از مشتریان خود پذیرایی می کنند.
به لحاظ شکل و شمایل این قهوه خانه ها بسیار شبیه قهوه خانه های صد سال پیش اند. جعفر شهری در کتاب تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم درباره شکل قهوه خانه ها توضیح می دهد که دیوارهایشان با اشیاء زینتی مانند تابلوها و شمایل ها و عکس های پهلوانان و سرجنبانان محل پوشانده می شد، یا وجود پرنده های خوش الحان که به همخوانی و دهن گیری می پرداختند زینت بخش درختان سرسبز بود.
در قهوه خانه های سنتی تهران، همین شکل و شمایل ها دیده می شود. پیش از هر سخنی اما باید توضیح داد که سنتی عنوانی است که به این قهوه خانه ها داده اند تا یادآور رسم و رسوم قهوه خانه های گذشته باشد، وگرنه این قهوه خانه ها که از آن صحبت می کنیم هیچ دخلی به آن قهوه خانه ها ندارند.
قهوه خانه سنتی راه آهن که تابلو « قهوه خانه سنتی آذری » بر سر در آن خودنمایی می کند، سراسر از تابلوهایی پوشیده است که زمانی کریم امامی بدانها نام نقاشی قهوه خانه ای داد. ورودی قهوه خانه یا سالن اصلی آن که همیشه از صبح تا شب دایر است، سالن وسیعی است با حوض آبی در وسط، و پر از سماورهای برنجی بزرگ که حالا دیگر نقش زینت پیشخوان قهوه خانه را دارند و قوری های متعدد از بزرگ تا کوچک از هر رنگ و هر شکل که بر تاقچه ها نهاده اند و البته مهمتر از همه تابلوهای زیبایی که دیوارهایش را پوشانده اند. هنوز ننشسته اید و چشم از تابلوهای نبرد رستم و اشکبوس، یا رستم و سهراب و انواع دیگر نقاشی های مذهبی و ملی برنداشته اید که قهوه چی می پرسد صبحانه چه میل دارید؟ تا به خود بجنبید و بدانید که چه میل دارید موبایل بغل دستی زنگ می زند و شما را که قصد کرده اید ساعتی در فضای صد سال پیش زندگی کنید به خود می آورد: « محمود جان سلام. ساعت چند بیام؟ ... باشد، سر وقت، حتما سر وقت ». وقتی قهوه چی سینی چای را حاوی یک قوری زیبای پر از چای و یک استکان و نعلبکی خوش رنگ روی میز شما می گذارد، بار دیگر به همان فضاهای صد سال پیش پرتاب می شوید. هر چند شک می کنید که صد سال پیش پدرانمان چای را در استکان ها و قوری های به این پاکیزگی نوشیده باشند، و به یاد می آورید که صد سال پیش اصلا قندان روی میز نبود و در قوری چای نمی آوردند بلکه قهوه چی دسته ای از استکان های پر از چای را هنرمندانه روی دست و ساعد خود می گرداند و تا به شما می رسید یک استکان پیش شما می گذاشت و « قندگیر » که معمولا جوانکی چون حب نبات بود، پشت سرش می آمد و سهم قند شما را تحویلتان می داد و از آنجا که قند چیز گرانبهایی بود که تعلیم کردن تجارش می توانست انقلاب مشروطه راه بیندازد سهم تان هیچگاه بیشتر از سه حبه نبود.
تابلوهای این قهوه خانه استثنایی اند. مخصوصا تابلوهایی که در سالن اصلی که تا نیمروز و وقت ناهار بسته است کم مانندند. شاید در هیچ قهوه خانه دیگر نتوان آنها را یافت. آثاری از معروف ترین نقاش های قهوه خانه ای چشمان شما را به ضیافت می خواند. اثری از استاد اسماعیل زاده که یکی از معروف ترین و از آخرین باز ماندگان نقاش های قهوه خانه ای بود، شما را به یاد این می اندازد که همین یکی دو هفته پیش در روزنامه خوانده اید که به دیار باقی شتافت.
از سفره خانه سنتی تا رستوران سنتی
در بسیاری از پارک ها و اماکن عمومی هم قهوه خانه های سنتی می توان یافت. پارک شهر صاحب یک قهوه خانه دیگر از همین دست است که بر سر درش « سفره خانه سنتی سنگلج » بر روی کاشی های سرمه ای نقش بسته است. پارک شهر هنوز پارک شهر است. هنوز درختانش در شلوغ ترین ناحیه شهر شما را به گردش می خوانند، هنوز می توان در گوشه و کنارش مثل ایام جوانی درس خواند، هنوز می توان چند کلاغ زیر درختانش دید و صدای پرندگان دیگر را شنید، حتا هنوز می توان با دخترها راندوو گذاشت و بر نیمکت هایش دور از چشم محتسب نشست، اما قهوه خانه اش حال و هوای دیگری دارد. آنجا جای نشستن و چای نوشیدن و قلیان کشیدن است که بیشتر مردان جا افتاده در آن می نشینند. فضای آن به اندازه فضای قهوه خانه راه آهن پر از دود قلیان نیست اما غلغل قلیانش هست و به جای میز و صندلی های معمول هم، نیمکت هایی گذاشته اند که یاد صد سال پیش و پیشتر را در شما زنده می کند. نیمکت هایی که بر آنها قالیچه انداخته اند و شما می توانید نوشته های جعفر شهری را در کتاب تهران قدیم به یاد بیاورید که وقتی قهوه خانه های دوران گذشته را توصیف می کند می نویسد بر سکوهای دور تا دور محوطه اش که نشیمنگاه مشتریان بود قالیچه های خوش نقش و نگار مفروش بود که طبق قرارداد با فرش فروش همه ساله تعویض می شد.
به جای تابلوهای نقاشی در قهوه خانه راه آهن هم اینجا ابتکار دیگری به کار بسته اند که باز راه به سنت قهوه خانه های پیشین می برد. دیوارهای بلند این قهوه خانه از بالا تا پایین پر از عکس های تهران قدیم است. در قدیم قهوه خانه ها را از عکس های پهلوانان و سرجنبانان محله پر می کردند اما امروز دیگر پهلوان زیادی پیدا نمی شوند که عکسشان را به دیوار بزنند. تختی تنها پهلوان دوران ماست که عکسش را اینجا و آنجا در بعضی قهوه خانه ها می توان دید اما قهوه خانه سنگلج عکس هایی دارد که حسرت تهران خوب، حسرت تهران دلپذیر، حسرت تهران آرام سالهای بیست و سی را در شما زنده می کند. عکسی که میدان توپخانه را در سال 1335 نشان می دهد می تواند به ما بگوید که ما چه مهارتی در زشت کردن زیباترین میدان های شهر داشته ایم؛ یک عکس زیبای خیابان چراغ گاز می تواند نشان دهد که ما یک شهر آرام و خلوت را در عرض چهل پنجاه سال به پارکینگی از انواع ماشین های ساخت داخل و خارج تبدیل کرده ایم؛ یک عکس میدان حسن آباد، عکسی از چهار راه کالج، یک عکس از خیابان سعدی و دهها عکس از جاهای مختلف تهران حسرت یک تهران زیبا، حسرت یک تهران دلاویز و حسرت یک تهران خوش آب و هوا را در ما زنده می کند و به یادمان می آورد که این شهر همیشه تا این اندازه غیر قابل زندگی نبوده است.
اما همه قهوه خانه ها متعلق به شهرداری نیستند. به تبع شهرداری، بخش خصوصی هم دست به کار شده و در برخی خیابانها بویژه در خیابان کریمخان زند شماری قهوه خانه سنتی دایر کرده است. در این قهوه خانه ها شما نمی توانید تابلوهای زیبایی ببینید اما در هرحال در آنها فضای قدیمی قهوه خانه ها زنده می شوند. دور تا دور یک قهوه خانه سنتی در همان خیابان نزدیک خیابان ایرانشهر، مملو از قفس پرندگانی است که دهن به دهن آواز سر می خوانند و یک سنت دیگر قهوه خانه های ایران را زنده می کنند. معلوم است که صاحب قهوه خانه به اصطلاح اهل بخیه بوده و در کتابهای قدیمی خوانده است که « جاروی صبح و عصر و آب پاشی « گل نم » ساعتی یکی دو بار قهوه خانه ها از واجبات بود و به زمین خاکی طراوت می بخشید و پرنده های خوش الحان قهوه خانه و دیگران که به همخوانی و دهن گیری از هم می پرداختند زینت بخش فضای سر سبز درختان می شد ».
صحبت از قهوه خانه های سنتی تهران بدون ذکر نام رستوران دیزی در خیابان ایرانشهر کامل نیست. این رستواران دیزی که نام قهوه خانه ندارد و قهوه خانه هم نیست، بیش از هر قهوه خانه در شهر تابلوی نقاشی دارد. از یوسف زلیخا گرفته تا به میدان رفتن علی اکبر و داستانهای شاهنامه و گذشتن سیاوش از آتش و صدها مضمون و موضوع مذهبی و پهلوانی دیگر. اما در اینجا به شما دیزی می دهند و چندان ارزان هم نمی دهند.
فضای قهوه خانه ها طوری است که از همان ابتدای ورود با مکان های دیگری که نام کافی شاپ و مانند آن دارند متفاوت است. تمام سالن ها تا کمرکش به کاشی های خوش رنگ مزین شده، چند تابلو یا عکس در کنار چند ابزار جنگی قدیمی مانند سپر و تبرزین بر دیوارها نصب است و میزهای همه شان با رومیزی های ایرانی از نوع ترمه مفروش است. بسیار پاکیزه تر از تمام کافی شاپ های شهر و حتا رستورانهای معتبر. موسیقی اغلب آنها سنتی است هرچند موسیقی پاپ را هم در برخی می توان شنید.
تقریبا هیچ یک از قهوه خانه ها حوض آب وسط سالن را فراموش نکرده اند. همه در استکان های کمر باریک چای می دهند. در بیشتر آنها چای با بامیه سرو می شود. اما آنها که مربوط به بخش خصوصی است منوی غذایشان فرق می کند و چه بسا در منوی آنها قهوه، نسکافه، شیرکاکائو و انواع کباب ها هم وجود داشته باشد، در حالی که قهوه خانه های قدیمی مطمئنا شیر کاکائو و چلو کباب نمی دادند. تمام این قهوه خانه به مشتریان خود قلیان می دهند اما قلیان دادن به خانم ها ممنوع است. در یک قهوه خانه سنتی این عبارت بر دیوار نصب شده است تا مشتریان حساب خود را از پیش بدانند: « به دستور اداره محترم اماکن عمومی ناجا مصرف دخانیات برای خانم ها ممنوع می باشد ».
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۳ مارس ۲۰۰۷ - ۱۲ اسفند ۱۳۸۵
آیدا مهاجر
رسول ملاقلی پور،کارگردان سینمای دفاع مقدس ایران در سن پنجاه و یک سالگی درگذشت. او فعالیت هنری حرفه ای خود را به عنوان عکاس جنگ آغاز کرد و سپس به ساخت فیلم های مستند جنگی رو آورد.
اولين فيلم سينمايی داستانی اش" شاه کوچک" در قالب ۱۶ ميلی متری بود. که برنده جايزه بهترين فيلم در جشنواره فيلم وحدت شد.از همان سالها به صورت تجربی سينما را آموخت و از هيچ کاری در سينما روی گردان نبودتا اينکه در سال ۱۳۶۳ نخستين فيلم بلند سينمايی خود در قالب ۳۵ ميلی متری با عنوان" نينوا" را ساخت.يک سال بعد با ساخت فيلم" بلمی به سوی ساحل" در سينمای حرفه ای ايران مطرح شد و چند سال بعد فيلم بسيار پر مخاطب" افق" را ساخت که به زعم خيلی ها جذاب ترين فيلم جنگی ايران به شمار می رود و جالب است بدانيد که اين فيلم در ايران اولين فيلمی بود که در حين فيلمبرداری دوربين را زير آب بردند.
دغدغه رسول ملاقلی پور جنگ و آدم های جنگ بود.می گفت:" دينی به جنگ و آدم هايی که در جنگ بودند دارم که بايد ادا کنم".تمام پانزده فيلمی که در طول عمر کوتاه زندگی اش ساخت با موضوع اصلی جنگ بود.گاهی وقت ها در بعضی فيلم هايش مثل" ميم مثل مادر" و" نسل سوخته "جنگ در حاشيه می رفت اما نمی شد که فيلمی بدون اشاره به جنگ بسازد يا به قول خودش بلد نبود غير از اين فيلم بسازد هر چند که آدم هايی که از نزديک او را می شناختند معتقدند که رسول آدم با مزه ای بود و اتفافا اگر فيلم کمدی می ساخت بسيار فيلم خوبی از کار در می آمد که البته هيچ وقت نساخت.فيلمنامه ای آماده ساخت داشت با اسم بسيار جذاب" هيچ کس سرباز به دنيا نمی آيد" که زمان ساخت آن فرا نرسيد اما تم اصلی فيلمنامه هرگز ساخته نشده اش "ظهر روز دهم" از بن مايه آن فيلمنامه شکل گرفت.
ميم مثل مادر
اين روزها کمتر کسی در ايران است که آخرين ساخته اش" ميم مثل مادر" را نديده باشد يا حداقل چيزی درباره اش نشنيده باشد.فيلم قصه جنگ است.قصه دختر جوانی به نام سپيده است که ويولن می زند و شوهرش ديپلمات است .چند سال بعد از زندگی مشترک شان سپيده باردار می شودو بعد از سونوگرافی متوجه می شوند که به دليل حضور در جبهه های جنگ ايران و عراق ،سپيده شيميايی بوده و آثار آن بر روی جنين خودش را نشان داده است.شوهر از وضعيت به وجود آمده ناراحت است و تنها راه ادامه را سقط جنين می داند سپيده اما به هر دری می زند بچه نمی افتد.شوهر او را ترک می کند و سپيده بی پناه مجبور می شود تنها به زندگی خود و پسرش که مشکل تنفسی ريه و راه رفتن دارد ادامه دهد.مادر سپيده که حضورش از زندگی واقعی رسول ملاقلی پور آمده بود و در واقع قصه مادرخودش بود در اواسط فيلم می ميرد و سپيده بيشتر از پيش احساس تنهايی می کند. اما زندگی سپيده را شکست نمی دهد و با پسرش تمرين موسيقی می کند .يک سال بعد بيماری سپيده دوباره به سراغش می آيد و به کنسرتی که پسرش موفق به برگزاری آن می شود نمی رسد و در پايان فيلم می ميرد.
"ميم مثل مادر" به لحاظ کارگردانی فيلم سختی بود.بعضی سکانس هايش به لحاظ دکوپاژآنقدر پيچيده بود که خيلی از کارگردان هايی که فيلم را می ديدند می پرسيدند: "رسول، اين سکانس را چطور گرفتی؟" . رسول ملاقلی پور در عرصه سينمای دفاع مقدس آدم بی همتايی بود و در کارگردانی فيلم هايش روش های جديدی داشت.يکی از هنرهايش اين بود که در تهران، در ترافيک تهران صحنه های جنگ را آن چنان می ساخت که هيچ کس متوجه اين تغيير مکان نمی شد.مثلا در همين" ميم مثل مادر" تمام سکانس های جنگ و بيمارستانی که سپيده در آن ايزوله می شود را در حياط زندان قصر تهران که الان متروکه است بازسازی کرد.ملاقلی پور طراح صحنه بسيار خوبی بود و در اکثر کارهايش ايده های صحنه مال خودش بود.سريال پر بيننده" سفر به چزابه" که بارها و بارها از تلويزيون جمهوری اسلامی ايران پخش شده يکی از کارهای درخشان او به شمار می رفت.در سال ۱۳۷۷ برای کارگردانی فيلم" هيوا" از جشنواره بين المللی فيلم فجر سيمرغ بلورين بهترين کارگردانی را گرفت هر چند که خودش هيچ وقت به اين جوايز اعتقاد نداشت و هميشه می گفت: "جايزه من را مردم می دهند".
همه کسانی که ملاقلی پور را از نزديک می شناختند معتقدند که رسول آدم شريفی بود، بسيار مهربان بود هر چند ظاهر تندخويی داشت. هيچ وقت آرام نبود،هميشه در تلاطم و طوفان بود .هميشه دلش می خواست هيچ کس به هيچ کس دروغ نگويد اما ای کاش خبر مرگ اش دروغ بود.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب