Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

مديا مصور

ايام محرم همه چيز در تهران تغيير می کند. بر پا کردن محل عزا داری در کوچه ها ، راه افتادن دسته های عزا داری حال وهوای شهر را کاملا عوض می کند. خيلی چيزها ديدنی می شود از جمله ماشين ها.

خيلی ها روی شيشه های ماشين شان جمله ها وکلماتی می نويسند، " يا امير عرب، ياحسين، يا ابالفضل العباس، جانم حسين و انا مجنون الحسين، يا زينب، يا زهرا و خيلی شعار ها وجمله های جالب ديگر.

اغلب ماشين هايی که اين شعار ها را می توان روی آنها ديد متعلق به پسرهای جوان وشيکی هستند با موهای روغن زده ناخن های بلند وتيپ های مد روز  که علی الظاهر خيلی مذهبی به نظر نمی رسند، اما وقتی بپرسی چرا اين شعار را روی ماشينشان نوشته اند جواب معمولا يک کلمه است" حسين عشق منه، ابوالفضل جان منه."

ولی بزرگ تر ها و کسانی که سن و سال بيشتری دارند، از اين کار جوان ها خوششان نمی آيد و می گويند اين بچه ها بجای اينکه عزا داری کنند، بچه بازی در می آورند:

"انسانها امام حسين را بايد در قلبشان بشناسند نه در عکس و تصوير."

"امسال مخصوصأ بصورت مد درآمده."

"استفاده از علم ممنوع شده ولی اين جوانها مثل اينکه لجبازی ميکنند."

"ازنظررانندگی اين نوشته های روی شيشه ماشين و علم برداشتن ديدراننده رامحدودميکند وممکنست باعث تصادف بشود."

حرکت دسته و سينه زنی جوان ها هم جالب است . بخصوص سينه زنی دختر خانم های جوان که اين اواخررايج شده، دخترهای خيلی شيک، با ناخن های لاک زده و بلند، مانتوهای کوتاه، آرايش خيلی غليظ وروسری های کوچک که وقتی سينه می زنند ديگر روسری هايشان تقريبا می افتد روی شانه هايشان.

با خودم فکرمی کنم راستی اين جوان ها آنگونه که بزرگترها می گويند دارند  لجبازی می کنند، يا آن گونه که در کتابهای دينی آمده است چون اشک ريختن وعزا داری برای امام حسين سبب بخشش تمامی گناهان می شود، اينها هم دارند معصيت های يک ساله را پاک می کنند؟ شايد هم هردو.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شقایق عظیمی

ماسوله شهرکی تاریخی است ، که حیاط هر خانه، پشت بام خانه ای دیگر است. به خاطر طبیعت زیبا و پیشینه تاریخی اش در طول سه دهه اخیر به مکانی توریستی تبدیل شده است.  این شهر کوچک که در دل کوهسارهای سرسبز گیلان پنهان بود به واسطه راهسازی در همین دوره به دنیا شناسانده شد و شناخت و دسترسی را به این بهشت کوچک آسان ساخت. اما شاید هیچ روزی از سال به اندازه روزهفتم ماه محرم ومراسم علم بندی ماسوله را این چنین پرشور و پر جنبش و هیاهو نیابیم.

امسال در حدود ۶۰۰۰ نفر نزديک مسجد تاريخی "عون ابن محمد ابن علی" و پشت بامها گرد هم آمدند. مردان و زنان و کودکان از همه جای گيلان و همين طور سه نسل از مردمان ماسوله برای شروع مراسم کنارهم ايستاده بودند که ساعت ۳ بعداز ظهر آغاز شد. در ابتدا بنا بر سنت، سنج ها و شيپيورها آواز سر می دادند تا مردان چهار دسته از محله های ماسوله را فراخوانند. با نواخته شدن اين نوا، علاوه بر دسته های چهار محله، ساير ساکنين شهر نيز از آغاز مراسم خبردار می شوند.

اين در حالی بود که بوی پياز سرخ کرده ی غذای نذری زنان محلی فضا را پر کرده بود و گوسفندان آخرين آب زمينی خود را می خوردند تا در اجرای مراسم و تهيه غذای نذری قربانی شوند. تجمع مردم هر لحظه بيشتر می شد و جوانانی در آن ميان سينه زنان نوحه "ای جان داده در راه خدا ابوالفضل / ای اهل علم ميل علمدار نيامد/ ميل علمدار کو / حضرت عباس کو/ ميل علمدارکو" سر می دادند.

سابقه تاريخی اين مراسم، همانند خود شهر ماسوله در دل تاريخ پنهان است. در باره اين مراسم برخی می گويند که در دوره صفويه به شکلی مدون و نظام مند درآمد. چهار علم که متعلق به محله  های "مسجدبر، خانه بر، اسدمحله، کَشَسَر" بودند، در سراسر سال تا روز هفتم محرم، در مسجد های همان محله ها نگهداری می شدند. در اين روز به اين علمها به وسيله ريش سفيدان محله ها همراه با مشايعت مردم به دسته  ها اعطا می شوند . علم ها به پارچه های سبزرنگی که به طرق مختلف آراسته شده اند ملبس می شوند . دسته ها به نوبت و اولويت مسجدها ( که مسجدبر اولين آنهاست) گرد مسجدها جمع می شوند تا علم از مکانی بالکن مانند واقع دربالای مسجد به آنها داده شود. برای نظم دادن به اين جمعيت عظيم و رعايت اولويت در اعطای علم، هياتی به نام "هيات محترم" وجود دارد که نزديک مکان اعلای علم مستقر می شوند .

مراسم علم بندی ماسوله نيز مانند خود اين شهر زيبا منحصر به فرد است. يکی از دلائل منحصر به فرد بودن، شکل عمودی ميل علم است.  برخی معتقدند که اصل علم در آغاز اسلام به اين گونه بوده است. و عده ديگر می گويند به خاطر ساختار معماری اين شهر علم به اين شکل طراحی شده است. علم های افقی که در شهرهای ديگر ايران متداول هستند در اين شهر با وجود پلکان ها و بام های شهر کوهستانی قابل حمل نيستند. علت ديگر ويژه بودن مراسم در ماسوله، اولويت های قوم گرايانه در اجرای آن است. علمدارها و کسانی که علم را به مسجد حمل می کنند خانواده های قديمی و شاخص شهر هستند که بدين سان موقعيت و اعتبار خود را  قوام می بخشند. ترتيب سپردن علم ها به دسته ها اهميت زيادی دارد و طبق مقررات دقيقی اجرا ميشود . اتفاقا در دوره های پيشين بين دسته ها عزاداری از قوم های مختلف  نزاع و کشمکش پيش آمده بود. لابد جای تعجب است که مردم در حين اين نزاع ها از بالکن ها و پرتگاههای اين شهر سقوط نمی کردند.

مراسم علم بندی ماه محرم در ماسوله عملکرد ديگری نيز دارد. در اين روز همه مردم گرد هم می آيند و با يکديگر ديدار می کنند. در ضمن موقعيتی برای شهر فراهم می شود تا وجوه تاريخی و ميراث فرهنگی آن توسط مردم زنده نگه داشته شوند. همانند ساير نقاط تاريخی ايران ماسوله نيز قربانی مدرنيته شده است تا جايی که اکنون با مهاجرت مردم به شهرها جمعيت ماسوله در زمستان به حدود ۱۰۰۰ نفر و تابستان به اندکی بيشتر تقليل يافته است. اما کمتر ماسوله ای پيدا می شود که حضور در ماسوله را در روز هفتم محرم فراموش کند.

بين روز هفتم محرم تا عاشورا پيوند عجيبی بين ماسوله ای های مهاجرت کرده به وجود می آيد.  شهر آرايش تاريخی و معنوی اش را پيدا می کند. همه نسل ها به گويش ماسوله ای با هم صحبت  ميکنند و زنان روی پشت بامها گردهم می نشينند. شايد اين گونه رسوم است که معنای ماسوله را زنده نگاه می دارد. 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

شاید بسیاری از مردم کمتر  بدانند که شکلهایی  را که به عنوان علم جلو هر دسته در روزهای عزاداری محرم  حرکت می دهند بیشتر صبغه  ملی دارد  تا مذهبی. وقتی به  علم های فلزی نگاه کنی اولین چیزی که جلب توجه می کند شکل صلیب گونه برخی از  آنها است که در ایران باستان به آن چلیپا می گفتند و نشانه ای ازآیین مهر و چرخ گردون بود.  علم بزرگ در واقع از  مجسمه های کوچکی  تشکیل شده که چندین کیلو وزن دارند. وسط علم شکلی از سرو یا بته جقه را می بینیم که نشانه ایران باستان است.

مجسمه دیگری که درست زیر نقش سرو به چشم می خورد مجسمه شیری است که شمشیری در دست دارد این نشانه  در ایران باستان سمبول قدرت و پیروزی تلقی می شد.

یکی از  مجسمه ها  خروس است که در ایران باستان به آن "ایزد واک" یا ایزد صدا می گفتند. اشکالی که قطره خون را تداعی می کند به خون سیاوش مشهور بوده.

در دسته های عزا داری پشت علم، سنج بزرگی حمل می شود که سنج زن مرتب بر آن می کوبد، در ایران باستان این صدا برای ایجاد صدای رعد و برق و در خواست باران از خداوند بوده است.

زنان در مراسم عزاداری عاشورا به شکل نمادین برصورت خود چنگ می کشند. باستان شناسان براین باور اند که  در ایران قدیم، زمین نماد " مادر" است واز چنگ زدن زنان به صورت شان به نشانه شخم زدن زمین تعبیر می شد تا زمین در سال آینده بیشتر بارور شده ومحصول خوبی بدهد.

یکی از باورها این است که در ایران قدیم مراسم عزا داری سیاووش را برگزار می کردند و سمبولهای که در مراسم عزاداری آن زمان رایج بوده بعد ها در فرهنگ عزاداری اسلامی – شیعی نیز راه یافته و روح و جنبه اسلامی به خود گرفته است.

درحالیکه روح عزا داری که مربوط به کشته شدن امام حسین( امام سوم شیعیان) و یاران اوست، درهمه جا یکی است. اما نحوه عزا داری و نحوه  استفاده از چنین سمبولها فرق می کند. مثلا در افغانستان و پاکستان یا در عراق و سوریه، نیز حرکت دسته ( راه پیمایی به نشانه عزا داری)  معمول ورایج است. اما با رسوم و سمبول های متفاوت. مثلا شیعه های افغانستان بیشتر از سمبول های مذهبی مخصوص عاشورا استفاده می کنند؛ مثل گهواره علی اصغر، علم ابوالفضل، تابلوهایی از ذوالجناح " اسب امام حسین" ودیگر سمبولهایی از این قبیل.

عده ای از شیعه های پاکستان در روز عاشورا با کارد های کوچک به شانه و پشت شان  می زنند که به آن قمه زنی می گویند وبرخی دیگر ازشیعه های پاکستان طی مراسم خاصی از روی آتش می گذرند. حال آنکه شیعیان عراق یا سوریه و دیگر کشورهای عربی آشنایی چندانی بخصوص با سمبول های ایرانی مراسم عاشورا ندارند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مدیا مصور

سوگواری عاشورا در ميان شيعيان  آداب و مراسم گسترده ای دارد و بر جوانب گوناگون جامعه اثر گذاشته است. اما به گفته مورخان و مردم شناسان بسياری از نشانه ها و نماد های اين سوگواريها ريشه درفرهنگ  ايران دارد. در اين مجموعه در چند گزارش متنی و تصويری، گوشه های گوناگونی از ريشه ها و تاثيرات عاشورا داريم.

پيش از اسلام، روز دهم از ماه تشرين در دين يهود، عاشورا نام داشت. پيامبر اسلام در۲۰ سپتامبر سال ۶۲۲ ميلادی از مکه به مدينه هجرت کرد. در آن روز يهوديان روزه داشتند و چون پيامبر اسلام سببش را پرسيد، يهوديان گفتند که اين روز، روز پيروزی موسی بر فرعون است. پيامبر نيز روزه عاشورا را پذيرفت و تا پيش از تعيين رمضان،  به عنوان ماه روزه، روزه در عاشورا  ادامه داشت. همچنين در روايات اسلامی آمده که خداوند، آسمان و زمين و آدم را هم در اين روز آفريده و نيز نوح از کشتی خود در اين روز خارج شده. و عاشورا برای  مسلمانان روز جشن و شادی بود.

در سال ۶۸۰ ميلادی ( ۶۱ هجری) سرنوشت اين روز ديگرگون شد.  چون در  آن سال و در چنين روزی،  امام حسين به شهادت رسيد و برای شيعيان روز مصيبت و سوگواری شد.

اما برای حاکمان اموی، عاشورا همچنان روزشادی باقی ماند و در آن روز عامه مردم لباس نو می پوشيدند. و اين رسم در بسياری از بخشهای جهان اسلام همچنان ماند.

با قدرت يافتن آل بويه در بغداد،  برای اولين بار در سال ۳۵۲ هجری  فرمان دادند که مردم در اين روز به سوگواری امام حسين واهل بيت پيغمبر بنشينند.

پادشاهان آل بويه که از شمال ايران بودند،  شيعی بودند و بزرگترين موفقيت شان اين بود که شيعيان در عهد آنان اجازه تظاهر علنی به عقايدشان را حتا در بغداد مقر خلافت اسلامی پيدا کردند.  و ديگر نياز به تقيه نداشتند. در اين دوره، تشيع بی آنکه مذهب رسمی حکومت اسلامی شود به عنوان يک مذهب آشکار و علنی برقرار شد. 

به همان اندازه که سامانيان در اعتلای زبان فارسی و فرهنگ ايرانی کوشيدند، آل بويه  در زمينۀ انديشه سياسی و دينی کوشا بودند. آنان نسب خود را به ساسانيان رساندند و نام هايی چون فناخسرو داشتند که نامی ساسانی بود.

بنا به نوشته برخی مورخان، آل بويه و سامانيان، همان چيزی را در جهان اسلام پديد آوردند که ميان پردۀ ايرانی  ناميده شده. يعنی حکومتی ميان سلطه عربها که تا قرن چهارم هجری دوام داشت و آمدن ترکها که در قرن پنجم هجری آغاز شد.

آل بويه از شمال ايران اند. سرزمينهای شمال ايران و آن سوی کوه البرز چون دورتر بود، ديرتر به زيرسلطه اعراب درآمد. اسلام هم ديرتر به آنجا رفت.  از همين رو، بسياری از آداب و رسوم ايرانی درآن جا باقی ماند.

قدرت شيعيان زمانی آغاز شد که احمد بويه، کوچک ترين از برادران بويه پس از فتح بغداد از سوی خليفه لقب معزالدوله گرفت. خليفه که بغداد را در تسخير بويه ئيان می ديد از دادن چنين لقب هايی چاره نداشت. تفاوت اساسی حکومت آل بويه با ديگر حکومت های ايرانی در اين بود که در تمام دوران خلافت اسلامی، حکام محلی و پادشاهان ايرانی به نوعی دست نشانده خلفا بودند اما در اين دوران خلفا دست نشانده آل بويه شدند. آنان بر اوضاع چنان تسلط يافته بودند که خلفا را به ميل خود تغيير می دادند.

اين قدرت سبب نضج گرفتن آئين شيعی شد که در زمان آل بويه به شکل يک مذهب تمام و کمال ظهور کرد و اصول اعتقادی آن توسط علمای شيعه تدوين شد.  به گفته عبدالحسين زرين کوب در تاريخ مردم ايران  تکريم رکن الدوله در حق ابن بابويه (شيخ صدوق) فقيه بزرگ شيعه در ری، علاقه و انس و تفقد عضدالدوله نسبت به شيخ مفيد، عالم بزرگ شيعه در بغداد، و بزرگداشت بهاء الدوله در حق خاندان شريف رضی گردآورنده نهج البلاغه نشانه علاقه مذهبی است.

اما اختلافات بين شيعه و سنی نيز از همين زمان اوج گرفت. اين اختلافات البته کم و بيش به همين شيوه ای که در بغداد امروز ديده می شود، پيش از ظهور آل بويه وجود داشت. تنها تلفات سهمگين اين سالهاست که بين امروز و هزار و صد سال پيش فاصله ايجاد می کند. در آن زمان سنی ها مساجد شيعيان را ويران می کردند و شيعيان عليه صحابه و سنيان بر ديوارها و کوچه های بغداد شعار می نوشتند. ديوار نوشته های شيعيان که سب ودشنام به صحابه را در بر داشت سنيان را به خشم می آورد. معزالدوله در اثنای آشوبهای مذهبی ۳۵۱ هجری نوشتن اعلانهای ديواری را مجاز شمرد تنها تأکيد کرد که اين اعلانها بايد کمتر گستاخانه باشد يعنی به صحابه ناسزا نگويد. او در واقع  به نوعی جانب ميانه را گرفت و گفت « خداوند ستمگران به اهل بيت ( ع ) را از قديم و جديد لعنت کند ».

بنا به برخی نوشته های ديگر، پيش از به قدرت رسيدن آل بويه کشمکش های عقيدتی در بغداد رو به وخامت نهاده بود. به قدرت رسيدن آل بويه نيز بر وخامت اوضاع افزود و نخستين نا آرامی های مذهبی به شکل غارت محله شيعه نشين کرخ از سوی سنيان آغاز شد. اين آشوبها تلفات سنگينی بر جا گذاشت و به محله هايی رسيد که بخشی از ساکنانش شيعه بودند. اين نا آرامی ها ويرانی و آتش سوزی بزرگی را سبب شد و ادامه يافت تا اينکه آتش اختلاف به هر دو سوی دجله رسيد. کار چندان بالا گرفت که مهلبّی، وزير معزالدوله، ناگزير سپاهيان ديلمی را برای اشغال مراکز ناآرامی گسيل داشت و پاره ای از سران و عوامل ناآرامی را به خوزستان و عٌمان  تبعيد کرد.

زرين کوب می نويسد در عهد معزالدوله در برخوردهايی که در محله شيعه نشين کرخ بغداد رخ داد، اختلافات بين شيعه و سنی تشديد شد. اما معزالدوله با توجه به روحيه تساهل و تسامح خود، سعی در ايجاد محيطی آرام تر داشت.

در دوران آل بويه، اماميه فرقه شيعی مسلط در عراق و ايران بود. و به گفته مورخين، اعتقاد به امام غايب، برای شيعيان اماميه از اين جهت مناسب بود که به آنان اجازه می داد بيعت با امام خود را حفظ کنند و در عين حال حکومت امرای آل بويه را نيز بپذيرند. تا به گفته يکی از مورخين "بدان اميد که از اين راه نفوذ تسنن را کاهش دهند".

معزالدوله با وجود در پيش گرفتن سياست آشتی، ترويج رسوم شيعی را دنبال می کرد. توجه او به آئين های شيعی سبب شد که برای نخستين بار مراسم ياد بود عاشورای شهادت امام حسين ( ع ) با عزاداری عمومی در روز دهم محرم ۳۵۲ قمری / ۹۶۳ ميلادی برگزار شود. به گفته مورخين: در آن روز ، کاسبکاران بازارها را تعطيل و کسب و کار را متوقف کردند و به عزاداری پرداختند. زنان با گيسوان آشفته، چهره های سياه کرده و جامه های ژنده به صورت دسته جمعی حرکت می کردند و با حالتی سوکوار بر سر و روی خود می زدند.

اين نوع سوگواری پر اشک و آه برای درگذشتگان از رسوم سنتی ديليمان بود که می بايست از سنتهای پيش از اسلام باشد که در زمان آنها شکل عمومی به خود گرفت. آنها همچنين روز عيد غدير خم را با برپا کردن چادرهای آذين بسته و افروختن آتش و نواختن موسيقی و زيارت اماکن مقدس درکاظمين جشن گرفته بودند. اين رسوم البته واکنش خشونت آميز سنيان و بويژه حنبلی ها را بر می انگيخت.

برگزاری مراسمی از نوع عاشورا تأثيرات اجتماعی و روانی عظيم داشت. سنی ها نيز با پی بردن به تأثيرات اجتماعی آن،  خود به بزرگداشت روزهای خاصی پرداختند. آنان در ادامه مراسم عاشورا در ۱۸ محرم زيارت آرامگاه مصعب ابن زبير  را مرسوم کردند و هشت روز پس از عيد غدير خم، يوم الغار را به يادبود روزی که حضرت محمد و ابوبکر، خليفه اول،  در سر راه خود به مدينه به غاری پناه برده بودند جشن گرفتند. از آن زمان تا کنون مراسم عاشورا نزد شيعيان دوام يافته، هر چند در دوران های مختلف، شدت و غلظت آن تغييراتی به خود ديده اما اصل آن نه تنها به عنوان آئينی ايرانی بلکه به عنوان آئينی شيعی پابرجا مانده است. در انقلاب اسلامی روزهای عزاداری ماه محرم بويژه روزهای عاشورا و تاسوعا نقش بزرگی در پيروزی انقلاب داشت. اکنون در سالهای پس از انقلاب اسلامی نيز مراسم عاشورا  پر هيجان تر از گذشته اجرا می شود و چندان شدت يافته است که گاه علمای بزرگ نسبت به آميخته شدن آن با خرافات هشدار می دهند.

 

 از همین مجموعه


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

روز يکشنبه ٣٠ دى ماه حاج قربان سليمانى درگذشت. با مرگ او ایران یکی از آخرین بخشی نوازان خود را ازدست داد. سال پیش شهاب آزاده به قوچان رفت و برای جدید آنلاین با او گفتگو کرد. به مناسبت درگذشت این استاد گزارش چند رسانه اى اين ديدار را دوباره در زير آورده ايم.

حاج قربان سليمانی

حاج قربان سلیمانی می گوید: وقتی که ساز و نوایش آدم را گیر بیندازد دیگر نمی توانی از چنگش خلاص شوی. در این حال است که از خود بیخود می شوم، حساب زمان از دستم در می رود و تمام بدنم خیس عرق می شود. ساز گویی بال در می آورد. خودش را به این طرف و آن طرف می کشد. سیم هایش جان می گیرند و با هر پنجه من به فریاد و لرزه در می آیند.

موسيقی محلی ايران  يکی از متنوع ترين موسيقی های  جهان است. در هر گوشه ای از ايران، راويان موسيقی که حالا ديگر سال های پيری را پشت سر می گذارند و اغلب وارث تمام عياری ندارند تا راه استاد را ادامه دهد ديده می شود. خراسان يکی از سرزمين هايی است که تنوع چشمگير موسيقی و حضور استادان درجه يک در آن به خوبی به چشم می خورد. قسمتی از موسيقی خراسان موسيقی بخشی های شمال خراسان است که شهرت زيادی دارد. حاج قربان سليمانی، استاد مسلم و قديمی ترين بخشی  و آخرين روايتگر از نسل بخشی های بزرگ خراسان است که هنوز نفس گرمی دارد و روح علاقمندان به موسيقی را صيقل می دهد.

حاج قربان سليمانی موسيقيدان کشاورز، خواننده و نوازنده دوتار، در روستای ترک نشين علی آباد در شمال قوچان به دنيا آمد. حاج قربان که اکنون بيش از هشتاد سال سن دارد در مزرعه خود در اين روستا کار می کند. نوازندگی دوتار در خانواده او موروثی بود . از سن ٧ سالگی دوتار را به دست گرفت. پدرش کربلايی رمضان نخستين استادش بود. بيست ساله بود که پدرش درگذشت. بعد از فوت پدر نزد استادان موسيقی ترکی: غلامحسين بخشی جعفرآبادی، حاج محمد بخشی قيطانی و عوض بخشی به آموختن نوازندگی دو تار و خوانندگی ادامه داد.  در ٢١ سالگی عنوان بخشی گرفت. او در سير حيات موسيقيايی خود به مجالس عروسی در روستاها و قصبه های افشاری ورد دعوت می‌شد.

حاج قربان از سال ١٣٤٦ به مدت بيست سال به دلايل مذهبی دست به ساز نزد و از نواختن دو تار امتناع ورزيد و سال ١٣٦٦ نوازندگی و خوانندگی را از سر گرفت و با وجود بيست سال دوری از موسيقی دوباره مرکز توجه قرار گرفت.

او از آخرين نمونه های اساتيد بخشی در شمال خراسان است. بسياری حاج قربان سليمانی را يکی از مهمترين و برجسته ترين هنرمندان معاصر ايران شمرده اند. موسيقی، نوازندگی، خوانندگی، اشعار ترکی و فارسی او که آنها را به لهجه خاص ترکان شمال خراسان می خواند هر گونه مرز و سد زبانی را در هم می نوردد و به هر گوشی خوش می نشيند.

حاج قربان در کشورهای بسياری از جمله سوريه، عربستان، ترکيه، فرانسه، آلمان، سوئيس، بلژيک، کلمبيا، انگليس، پرو، پاناما، آمريکای شمالی برنامه های مختلفی اجرا کرده است. 

او هشت بار به فرانسه دعوت شده است. در سال ١٩٩١ ميلادی که اين هنرمند بزرگ در فستيوال موسيقی و تئاتر سنتی ايران در جشنواره شهر آوينيون فرانسه شرکت کرده بود حضار را مجذوب و حيران هنر خويش ساخت و تحسين موسيقی دانان و آهنگ سازان نامی غرب را برانگيخت. منتقدين اروپايی موسيقی به او لقب «گنجينه ملی واقعی» را دادند و مجله مشهور فرهنگی فرانسوی نوول آبزرواتور در مورد او نوشت: «حس عميق او نسبت به موسيقی و مهارت او در نوازندگی، در عين حال که بسيار طبيعی جلوه می کند، بسيار حيرت انگيز است.»  پس از فستيوال آوينيون  او در مقابل تماشاگران به وجد آمده در پاريس اجرای هنر نمود. در اين اجرا حاج قربان و پسرش از سوی تماشاگران سه بار به صحنه بازخوانده شدند و پس از آن بر دست های حضار حمل شدند. لوموند  نيز تصوير حاج قربان سليمانی را روی جلد خود چاپ کرد و زير آن نوشت:«کسی که درهای بهشت را به روی غرب گشود.»

حاج قربان سليمانی می گويد: «بايد با ساز مهربان و شکيبا بود. تو عاشق سازی، نه ساز عاشق تو. وقتی که ساز و نوايش آدم را گير بيندازد ديگر نمی توانی از چنگش خلاص شوی. در اين حال است که از خود بيخود می شوم، حساب زمان از دستم در می رود و تمام بدنم خيس عرق می شود. ساز گويی بال در می آورد، خودش را به اين طرف و آن طرف می کشد. سيم هايش جان می گيرند و با هر پنجه من به فرياد و لرزه در می آيند.»

بخشی

در مورد اصل واژه بخشی نظرات گوناگون وجود دارد. برخی اصل آن را چينی، تبتی و يا مغولی دانسته اند و می گويند  نقش روحانی و معنوی بخشی ريشه بودايی دارد. آنها اغلب به  ترکی می خوانند و در کشورهای آسيای ميانه نيز حضور دارند.

در ايران بخشی ها را  کسی می دانند که خداوند به او بخششی يا موهبتی عطا فرموده و او را فردی استثنايی کرده است. طبق همين نظر، بخشی بايد بتواند بخواند، بنوازد، شعر بگويد، داستان بسرايد و ساز خويش را نيز بسازد. به اين ترتيب هر نوازنده دوتاری بخشی نيست. علاوه بر تسلط بر ساز، شخص بايد از نظر دانش و شرايط درونی به مرحله ای برسد که عنوان بخشی را زيبنده خود کند.  بخشی ها نوازندگان دوتار، آوازخوان و داستان سرايانی بوده اند که در شهرهای بجنورد، شيروان و قوچان در شمال خراسان زندگی می کردند.   بخشی ها معمولا در عروسی ها و به طور کلی مجالس شاد می نواختند. در قديم هر خان «بخشی» خاص خود را داشت. يکی از هنرهای بخشی ها بداهه گويی و بداهه نوازی است. آنها چنان حافظه ای دارند که می توانند ساعت ها بنوازند و بخوانند و داستان های بلند حماسی، عاشقانه و عارفانه را در چند شبانه روز از بر بازگوکنند و بخوانند. 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

افغان ها مهاجراند. ومهاجرين روزی ازافغانستان آمده اند   و روزی بايد   برگردند.   سينمای ايران نيزبه تبع فضای ايديولوژيک حاکم برايران باپديده ای بنام پناهندگان افغان، همراه شده است . اين همراهی اگرچه درمراحل اوليه بيشترجنبه شعاری بخودمی گيرد، امابعدها چهره واقع گرايانه تری ازافغانها را ترسيم می نمايد. گاهی آنان رابه فراموشی می سپارد و گاهی برآنان می تازد.  گاهی تصويرآنان سورئال می گردد و زمانی تبديل به مد می شود. روی هم رفته، سينمای ايران ازآن سوی مرزبا مهاجرين افغان همراه می شود و تا آن سوی مرزآنان رابدرقه می کند. عبدالملک شفيعی، سينماگر افغان، نظر خودرا در باره حضور افغان ها در فيلم های ايرانی چنين بيان ميدارد:

دلم برای پسرم تنگ شده است

شايد اولين فيلم سينمايی که درباره افغانستان ساخته شد فيلمی باشد به نام  دلم برای پسرم تنگ شده است (۱۳۶۷ کارگروهی به سرپرستی عليرضا زارع ميرک آبادی). اين فيلم که دراوايل انقلاب اسلامی ايران وافغانستان ساخته می شود، قصه يک مجاهد پيری است که بعدازدرگيريهای پياپی با ارتشيان شوروی  زخم برمی دارد وبرای تداوی ازدشتهای کوير و بی آب وعلف عبورکرده  خودش رابه ايران می رساند. مامورين مرزی ايران او را از آن سوی مرزگرفته به داخل ايران می آورند وبه دست پرستاری می سپارند. پرستارسفيدپوشی که می تواند نماينده روح جمعی ايران آن روز در درک وهمراهی افغانها باشد. ارتباط عاطفی عميق بين اين پرستار و پيرمرد افغان برقرار می شود. مرد افغان برای پرستارازافغانستان قصه می کند ومی گويدکه زندگی اش چگونه توسط روسها به آتش کشيده شده است. سرانجام شخصيت فيلم می ميرد و مسکن ابدی اش ايران می گردد. ولی درآخرين لحظه های عمر، به پرستارمی گويد که دلش برای پسرش تنگ شده است.  والبته اين زمانی است که ايران سخت ايديولوژی زده است وهمواره تبليغ می کند که اسلام مرزندارد و حتی ازبعضی آخوندها شنيده  می شود که ذخاير کشورهای اسلامی مربوط به تمام مسلمين است و با اين تفکراست که حتی درديوارمرزهای ايران باخطوط بزرگ می نويسند: به جمهوری اسلامی ايران خوش آمديد!

بعدازاين فيلم چندسالی سينمای ايران افغانها را فراموش می کند.  مساله جنگ باعراق وشرايط داخلی ايران ، جايی برای فکرکردن درباره افغانها نمی گذارد. اما بلاخره اين سکوت درفيلم  د ست فروش (مخملباف) به طورکمرنگ شکسته می شود. يکی ازموضوعات فيلم سه بخشی  دست فروش سرقت ودزدی است وشرايط اجتماعی ايران هم به گونه ای است که تبعات وتاثيرات جنگ پيامدهای ناگواری به دنبال داشته است. وضعيت اقتصادی مردم خراب شده وبيکاری کم کم افزايش پيداکرده است. ودرچنين فضايی درفيلم    دست فروش گناه سرقت ناکرده  به راحتی به گردن افغانهای بی گناه انداخته می شود. مامورين ايرانی به کافه فقيرانه ای هجوم می آورند وافغانهای به اصطلاح بزهکار را دستگيرمی کنند. 

                       محسن مخملباف

  نگاه مخملباف

نگاه مخملباف به افغانها ، در آن زمان به عنوان يک فيلمسازحزب اللهی، يک نگاه سطحی وگذراست ودرحد يک سکانس، آن هم نه به صورت عمده، به چيزی به نام افغانها درجامعه ايران می پردازد. اما همين نگاه گذرا،  شايد ايده ای می شود برای مخملباف تابه همان اندازه که ريش می تراشد و از کسوت حزب اللهی بيرون می شود وگوشه چشمی به جهان بيرون می دوزد، به موضوع افغانستان بيشترشايق شود. و بعد ازاين فيلم است که وی به صورت جدی به موضوع افغانستان می پردازد. ودرچنين شرايطی فيلم بايسيکل ران ساخته می شود.

داستان بايسيکل ران درباره مردافغانی است که برای تداوی زنش مجبوراست هفت شبانه روز رکاب بزند.  زن اين مردافغان دربيمارستان به سرمی برد.  بيمارستانی که از وی  تقاضای پول کرده است. ومرد بايسيکل ران دريک شرط بندی ناخواسته تعهد می کند هفت شبانه روز دورميدانی بايسيکل براند تا پولی گيرش بيايد.

امادرواقعيت اين فيلم نمی تواند نمايانگر توجه جدی  مخملباف به اصل قضايای افغانستان باشد. شايد دراين برهه زمانی موضوع افغانستان وجنگ آن باشوروی هيچ اهميتی برای مخملباف ندارد. اين وضعيت بد اقتصادی مردم ايران است که هنوزدغدغه جدی مخملباف است. ودرواقع کاراکترهای افغانی درفيلم بايسيکل ران بهانه ای جزبيان موضوع دردناک بيکاری درجامعه ايران نيست.  توضيح مطلب اينکه خود مخملباف زمانی درمصاحبه هايش گفته بودکه موضوع فيلم بايسيکل ران هيچ ارتباطی باافغانستان ندارد و ايده اين فيلم صحنه واقعی زندگی ايرانيانی است که مخملباف درجنوب شهرتهران ديده است.

اين دروضعيتی است که تعدادزيادی پناهنده افغان به ايران بحران زده آمده اند ومردم ايران نيزنمی توانند جايگاهی برای آنها دردرون جامعه ايران بيابند. جامعه، يک جامعه مردد است  ونمی تواند نسبت به حضورافغانها درايران قضاوتی بکند.  ولی دقيقا بعد ازنمايش فلم بايسيکل ران است که زمينه حس خصومت آميزبه مهمانان ناخوانده افغانی کم کم ريشه می گيرد. وحتی برای کنترل پناهندگان افغان اداره جداگانه ای ساخته می شود و برسردراين اداره نوشته می شود"اداره امورآوارگان افاغنه".

پروازرابه خاطربسپار

بعداز بايسيکل ران، دوباره سينمای ايران سکوت می کند. چندسال بعد و درحالی که حضورافغانها درايران طولانی وگسترده شده  و نارساييهای اجتماعی ايران نيزبيشترگرديده،  سينمای ايران باقضاوت ولی به صورت حاشيه ای به افغانها نيش وکنايه می زند.  شايد بهترين نمونه اين گرايش درفيلم  پروازرابه خاطربسپاروفيلم  ديدار (اولی به کارگردانی آقای حميدرخشان ودومی به کارگردانی آقای محمدرضاهنرمند) تجلی پيداکرده باشد. ازقضا موضوع  بازهم  دزدی وسرقت است.  واين بارواقعا ماجرابه گردن افغانها انداخته می شود. درفيلم پرواز را به خاطر بسپار  وقتی دختری ناپديد می گردد، پليس می آيد و می پرسد: دراين روزها آدمهای مشکوکی مثل ولگردها و افغانيها درمحله تان ترددنداشتند؟ ودرفيلم  ديدار، افغانی که درنقش نگهبان سرايداری ظاهرمی گردد متهم به دزدی می شود.  صاحب کارايرانی بسيارصريح حرف می زند. وشايدجامعه ايران نيزدراين مقطع می خواهدصريح قضاوت کند که "اين غريبه ها کيانند. اين درزمانی است که ديگرازبسياری مساجد ايران شعار"نه شرقی نه غربی، جمهوری اسلامی" برچيده شده ومرگ برشوروی گفته نمی شود. اما همچنان مرگ برآمريکا، انگليس واسراييل  پابرجاست. جنگ باعراق نيزتمام گرديده است وتوجه به غريبه های افغان بيشترشده می رود. والبته آنچه درفيلم محمدرضا هنرمند انعکاس يافته بود، نگاه عمومی مردم ايران نيست. ازلحاظ وابستگی، محمدرضا هنرمند به حوزه هنری سازمان تبليغات اسلامی ايران تعلق دارد و بيشترمی تواند نگاه حکومت ايديولوژی زده پشيمان ازشعارهای اوليه انقلاب ايرن باشد  که تازه معتقد شده اند ذخايرارزی ايران متعلق به خود ايرانيان است واسلام مرزدارد.

بادکنک سفيد، يک تصويربسيارزيبا  

دربرابراين نگاه و تصوير، يک تصويربسيارزيبا، شاعرانه وقشنگی هم ازسوی سينماگران مستقل ايران عرضه می گردد. تصويری ازغريبه ی (افغانی)درفيلم  بادکنک سفيد به کارگردانی جعفرپناهی که سخت قابل تامل است. 

داستان بادکنک سفيد قصه دخترکی است که عاشق ماهيی دريک ماهی فروشی شده است. وی باهزار زحمت  می خواهد ماهيی را که دوست دارد ازدکان بخرد.  لحظه، لحظه حساس تحويل سال است. دخترک پولی راکه ازمادرش گرفته است، دوان دوان می برد تا به دکانداری که می خواهد دکانش را ببندد برساند. ولی پول درون ته کاوی (زير زمين) يک مغازه می افتد. يک پسرک بادکنک فروش افغان نيزدرهمان خيابان است که به دخترک کمک می کند تا پول خودرادرآورد. پول را در می آورند. دخترک می رود و ماهی رابا تنگش می خرد و به خانه می برد.  کوچه هاآرام وساکت می شود. ودرلحظه تحويل سال، فقط نوجوان بادکنک فروش افغان است که درخيابان به تنهايی قدم می زند. به نظرمن اين زيباترين وبی شايبه ترين تصويری است که ازمهاجرين افغان درسينمای ايران شکل می گيرد و ديگرتکرارهم نمی شود.

 

       صحنه ای از فیلم طعم گیلاس
                     کیا رستمی

 


 

 

 

  

 
 
 
کیارستمی

تقریبا و کمی بعد درهمین مرحله طعم گیلاس (عباس کیارستمی ) نیزساخته می شود. ولی ازآن جا که کیارستمی دید مستقلانه به همه چیزداشته است، نگاهش به افغانها نیزمتفاوت ازنگاه عمومی جامعه ایران است.  ولی وبهرحال بازهم افغانها دراین فیلم به صورت حاشیه ای، وبیشترحاشیه نشینی، مطرح می شوند .شخصیت اول فیلم یک ایرانی است كه تصمیم دارد خودكشی كند. وی به دنبال كسی می گردد که حاضرباشد او را بعد از خودكشی  دفن سازد. ازقضا درمسیرجستجو به یک طلبه افغان (میرحسین نوری) برمی خورد.  او که ازمواجه شدن به این افغان برای نیل به هدفش امیدوارتر می گردد به ناگه می یابد که این طلبه افغان به جای اخذ پول و كمك به دفن وی،  او را  به زندگی  تشویق می کند و لذتهای آن را باز می گوید.

روبان قرمز

جنگی سازان سینمای ایران که ازجنگ با عراقفراغت یافته اند، وموضوع آن دیگردارد درسینمای ایران تکراری می شود، افغانها را درفضای سوررئالیستی بعدازجنگ نیزوارد قضیه می کنند.

حاتمی کیا، درفیلم  روبان قرمز یک نگهبان افغان انبار تانکهای سوخته و بازمانده ازجنگ با عراق را درمصاف فرمانده ای قرارمی دهد که هنوزبرطبل جنگ می کوبد. و درمعرکه ای که دشمنی درآن وجودندارد،  همچنان می رزمد و ایمان مرد افغان را، که هنوزجنگ به صورت عملی درکشورش خاتمه نیافته است، به چالش می کشد. بعدازاین مرحله است که سینمای ایران وبه تبع آن جامعه ایران، تصمیم می گیرد کمی به مساله پناهندگان افغان درایران جدی تربپردازند  و تلاش می کنند که ماهیت حضورآنان رادرجامعه درست بفهمند.  فیلم جمعه (حسن یکتاپناه ) و باران (مجیدمجیدی )درهمین راستا ساخته می شود. درفیلم جمعه جوان کارگرافغانی دلباخته یک دخترایرانی می شود. وبرعکس درفیلم باران یک پسرترک ایرانی عاشق دخترافغانی می گردد. همان طورکه گفتم  این دورانی است که جامعه ایران تازه تصمیم گرفته است افغانهارادرک کند. واحیانا راهی برای پذیرش بیابد. اما سرانجام قصه ها نتیجه دیگری را نشان می دهد.  وآن این كه، ازقضا درهردوفیلم، دلباختگان ایرانی وافغان بهم نمی رسند وهركدام سرنوشت جداگانه ای راطی می نمایند. اما با این تفاوت كه یکتاپناه، باوجودی که شخصیت افغان فیلمش به دخترایرانی نمی رسد ولی اوراهمچنان به عنوان کارگردرجایگاهش باقی می گذارد، برداشتی ازموافقت بااقامت افغانهادرایران.  اما مجیدی دلسوزانه، وکمی آرمانی، می خواهد راه حلی نشان بدهد، وآن این که بهتراست افغانها با دخترانشان به افغانستان برگردند وجای پای حضورافغانها دردل ایرانیان باقی بماند وبعد باران آسمان آن رابشوید و قضیه تمام گردد. 

ابوالفضل جليلى
 
فيلم دلبران (ابوالفضل جليلی ) با رجعت به گذشته، به قضيه ورود افغانها به ايران ومشکلات فراروی آنان توجه می کند. و درواقع درتلاش است افغانها را با همان مشکلات واقعی که ويژه خودشان درايران است بشناسد. دراين فيلم، گروهی ازافغانها درحاشيه نوارمرزی به شکل رقت باری ازترس مامورين ايرانی زندگی مخفی دارند. اما يک نوجوان افغان، درقهوه خانه بين راهی، درحال شاگردی مهارتهای ويژه ای برای باقی ماندن برسرکارمی کند. اين نگاه نيز، سعی می کند، کمی شبيه نگاه کيارستمی،  مستقلانه ازنگاه عمومی جامعه ايران به موضوع موردبحث بپردازد. دليل آن هم مخاطبين فيلمهای جليلی است که همگی دربيرون ازايران به نمايش درمی آيند.

حال مدتهای زيادی ازپايان جنگ ايران وعراق گذشته است. وضعيت اقتصادی ايران نيزبهبود يافته است. اين بهبود يافتگی باعث شده است که اکثرسينماگران ايرانی به ساخت فيلمهايی باموضوع عشق بپردازند. ولی باهجوم فيلمسازان موضوع عشق نيزتکراری می گردد. و در اين جاست که جامعه فراموش شده مهاجرين افغان که بيش ازبيست سال درايران زيسته اندمورد توجه واقع می شوند. اين توجه ابتدا ازمطبوعات آغازمی گردد و درحيطه شعروداستان وموسيقی افغانی گسترش می يابد. کم کم زمزمه ساخت فيلم کارگردانان متعددی راجع به افغانها شنيده می شود. چند فيلم کوتاه و مستند نيز توليدمی گرددکه يکی ازآنها فيلم مستند کارت سبزبه کارگردانی محمدجعفری است. کارت سبز داستان زندگی ميرحسين نوری بازيگرافغان فيلم طعم گيلاس کيارستمی است که حالاخودش نيزفيلمسازی شده است. 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 وسرانجام بيست وسه سال ازحضورافغانهادرايران می گذرد . اين ديگرمعجزه است! درکوران روی آوری مستندسازان وفيلم کوتاه سازان ازنسل نو ايرانی برای شناخت نابهنجاريها و مشکلات افغانهای پناهنده فيلم سفرقندهار، دومين فيلم محسن مخملباف، نيز درباره افغانستان ساخته می شود. همانطورکه يازدهم سپتامبربرای افغانستان معجزه می شود، سينمای ايران نيزکه مانده است

جامعه افغانهای مقيم ايران رابه عنوان بخشی ازنگرانيهای درون جامعه ايران بپذيرديانه، راه معجزه گونه ای می يابد. در سفرقندهار، نفس (نيلوفرپذيرا) مهاجری است که برای کمک به خواهرش می خواهد همه ی بدبختی هاوخطرهای افغانستان رابپذيرد وبه آنجا برود ولی نفس مهاجری نيست که درايران زيسته باشد. اوازکاناداآمده است. اما درفيلم می بينيم که افغانهای پناهنده مقيم ايران نيزبصورت پراکنده به کشورشان برمی گردند. اما ازدرون افغانستان دوباره پشيمان شده  و راهی ايران می شوند. اين زمانی است که همان معجزه يازدهم سپتامبر، هم برای جامعه ايران خسته ازحضورانبوه مهاجرين افغان، وهم برای فيلم سفرقندهار،وهم برای پناهندگان افغان اتفاق می افتد.  نگاههاعوض می شود، راه حل يافت می گردد وسينماگران ايرانی می خواهند درقعرافغانستان همراه با قصه ميليونها افغان ديگرشريک شوند.
واينگونه است که طی سالهای ۲۰۰۱ تا۲۰۰۵ چندين فيلم کوتاه ومستندوسينمايی ايرانی درداخل افغانستان توليدمی گرددودراين بين مخملباف که ديگرسالهاست راجع به ايران فيلمی نساخته است باخانواده فيلمسازش به افغانستان می روند و فيلمهای زيادی می سازند که ازآن جمله است : پنج عصر  به کارگردانی سميرا مخملباف. سگهای ولگرد به کارگردانی مرضيه مشکينی، خانم مخملباف، وفيلم مستند حنامخملباف راجع به کارهای سميرا درافغانستان. 
حنا مخملباف              
 

 

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

در سواحل خزر سه نوع نظام بهره برداری وجود دارد: کاملا دولتی، نيمه خصوصی ( تعاونی ) و خصوصی.

نظام بهره برداری دولتی
نظامی است که در آن واحدهای بهره بردار و ابزار و ادوات صيد و شناورها متعلق به دولت است و صيادان در استخدام دولت هستند.

نظام بهره برداری تعاونی
در نظام بهره برداری تعاونی، صيادان قديمی و بازنشسته شيلات يک تعاونی تشکيل می دهند و با انعقاد قرار داد با شرکت خدمات تخصصی( شرکت مادر) مسئوليت صيد در يک يا چند صيدگاه را به عهده می گيرند. ابزار و ادوات صيد بر اساس شرايطی در اختيار تعاونی قرار می گيرد و صيادان، صيد حاصل را به شرکت مادر می فروشند و در آمد بر اساس سهم تقسيم می شود.

نظام بهره برداری خصوصی
در نظام بهره برداری خصوصی،  شرکتی برای صيد ماهيان خاوياری تشکيل می شود. اين شرکت ابزار و ادوات صيد را از شرکت خدمات تخصصی می خرد و با استخدام افراد به صيد می پردازد و حاصل صيد را به شرکت مادر می فروشد. يک شکل ديگر اين نظام برای صيد ماهی کيلکا در محدوده ۳۰ مايلی ساحل و تا عمق ۴۰ متری دريا فعاليت می کند.

صيد پره
صيد پره نظام بهره برداری سنتی است. پره يک صيد ساحلی و نيمه انتظاری محاصره ای است که صيادان با استفاده از تور مخصوص اقدام به صيد انواع ماهی می کنند.

تور پره از چند قسمت تشکيل شده است و اندازه چشمه های آن در قسمت های مختلف تور متفاوت است و اين اختلاف اندازه چشمه ها بدان علت است که تنها ماهيان استاندارد صيد شوند و ماهيان غير استاندارد فرصت داشته باشند از تور بگريزند. اين امر موجب می شود که به ذخاير آبزيان آسيب کمتری وارد آيد.

اين مطلب با استفاده از اطلاعات يک مقاله تخصصی به قلم آقای سيف الله خرم مسئول مجوزهای صيادی نوشته شده است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

دریای خزر سرچشمه انواع نعمتها و مایه کار و زندگی هزاران ماهیگیر است که ابزار ما هیگیریشان سالهاست تغییر چندانی نکرده. چند ماهیگیر از کار و بارشان صحبت می کنند.

صيد ماهی در خزر

دريای خزر، اين درياچه بسته جهان، منبع بزرگ نعمت است. ابری که از آن بر می خيزد البرز را سر سبز، و چشمه های کوهستانی اش را پرآب می کند؛ سواحل شنی و کم عمقش در تمام طول سال بويژه در فصل گرما گردشگران داخلی را به خود می خواند؛ بنادرش کالاهای حمل شده از طريق دريا را به ايران می رساند و مهمتر از همه ماهی های خوشمزه شمال ايران را در خود پرورش می دهد و خورد و خوراک ساکنانش را فراهم می آورد.

در اينجا اما نه به توريسم، نه به بنادر و نه به زيبايی های بی حساب طيبعی، بلکه صرفا به ماهی های آن می پردازيم که صيد آنها حدود ۴۰ هزار فرصت شغلی مستقيم و مرتبط ايجاد می کند.

کارشناسان می گويند هزار و ششصد گونه آبزی در دريای خزر زندگی می کنند که البته فقط بخشی از آنها ماهی است وهمه اين ماهی ها هم خوراکی نيستند. اما ماهيان استخوانی اش که ۱۵ نوع هستند، لذيذترين خوراک مردمان است.

صيد ماهی در دريای خزر به قدمت حضور آدميان در کناره اين درياست. اما صيد سازمان يافته و  نظام مند از حدود سال ۱۳۰۰ به بعد در سواحل خزر شکل می گيرد. صيد دريای خزر اساسا بر سه دسته از ماهيان استوار است: ماهيان خاوياری ( پنج نوع )، ماهيان کيلکا ( سه نوع ) و ۱۵ نوع ماهيان استخوانی. به گفته کارشناسان، ايران به علت شيب و عمق مناسب سواحل جنوبی خزر نسبت به کشورهای ديگر حاشيه دريا از بخت بيشتری برای صيد ماهيان استخوانی برخوردار است.

۱۵ نوع ماهيان استخوانی عبارتند از: سفيد، کفال، کپور، سيم، سوف، کولی، سياه کولی، شاه کولی، ماش، اردک، شک ماهی، سس ماهی، آزاد، اسبله و کولمه. از اين ميان ماهی آزاد خوشمزه ترين است اما نادر و کمياب است. پس از آن بلافاصله ماهی سفيد قرار دارد که مصرف عمومی دارد و از بهترين ماهيان دريای خزر است. به همين جهت سازمانهای دولتی بيشتر تلاش خود را صرف ازدياد اين نوع ماهی می کنند.

 در روزگاری نه چندان دور، يعنی همين شصت هفتاد سال پيش، که جمعيت کمتر بود و زمين به سموم و زباله های مختلف آلوده نبود، نهرها و رودهای اطراف ساحل، مملو از ماهی سفيد بود. مردمان می توانستند با دست و يا اگر خيلی به ابزار صيد احتياج داشتند با کيت ( نيزه ) به صيد ماهی بپردازند. نه فقط صيادان ماهر، که حتا روستاييان نيز از کنار نهرها و رودها دست خالی بر نمی گشتند.
اما امروزه با افزايش جمعيت و انواع آلودگی های کشاورزی و صنعتی،عرصه آبها برای تخم ريزی و پرورش ماهی تنگ شده و صيد بی رويه با قلاب و دهها وسيله ديگر در کنار صيد سازمان يافته وضع را تغيير داده است. ماهی که تا همين ۵۰ سال پيش به قيمت دانه ای پنج ريال و در هر حال کمتر از يک تومان در بازار چوب می خورد، و راهی خانه ها می شد تا به شيوه های سنتی شور و دودی شود و برای فصل های غير صيد بماند، امروز به کيلويی چهارده پانزده هزار تومان رسيده است و دست کمتر تنابنده ای به آن می رسد.
با وجود اين هنوز بازارهای شمال ايران، از آستارا تا بندر ترکمن  پر از ماهی است و بزرگترين کسب و کار اين بازارها نيز فروش ماهی. و فروشندگان گاهی به شيطنت فرياد می زنند: خانم ماهی! خانم ماهی! چرا که بيشتر مشتريان اين بازارها را خانم ها تشکيل می دهند.
بايد گفت که روند صيد در دريای خزر  از سال ۷۸ تا سال ۸۴ به دلايل مختلف، حالت نزولی به خود گرفت. دلايل عمده کاهش صيد، مثل ساير مناطق جهان همان بهره برداری بی رويه، صيد قاچاق، نامساعد شدن شرايط زاد و ولد طبيعی، آلودگی آبها و مانند آنها ست که در زمينه های ديگر نيز بشر را در تمام جهان به مخمصه انداخته است. تازه اين وضعيت کاهش يافته هم بدون دخالت شيلات، که تنظيم صيد را در دست دارد، ميسر نمی شد. شيلات ايران سالانه بيش از ۱۵۰ ميليون فقط بچه ماهی سفيد در رودخانه ها و دريا رها می کند. به گفته دکتر علی اصغر خانی پور، رييس پژوهشکده آبزی پروری آبهای داخلی ايران،  رها سازی بچه ماهی اثر بسيار مثبتی در افزايش صيد ماهيان استخوانی خزر داشته و باعث شده است که صيد  ماهی سفيد  در دو دهه اخير پنج برابر شود.
اما کاهش کلی بسياری ديگر از ماهيها در دريای خزر، اگر ادامه يابد، مايه مشکلات اجتماعی و اقتصادی بسياری خواهد شد. زيرا هنوز شيلات و ماهيگيری دريای خزر به لحاظ ايجاد اشتغال و درآمد برای جوامع محلی از اهميت بسزايی برخوردار است. به تعطيل کشاندن بخش توريسم در کرانه های خزر که خود باعث ايجاد اشتغال فراوان می شد، مايه فشار بيکاری بر جامعه شده و سنگينی اين فشار بر آبزيان خزر وارد می شود.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

برای خیلی ها در تهران که یک هفته کار کرده اند و می خواهند جمعه آرامی داشته باشند، درکه جای دلپذیری است. اکنون دو نگاه به درکه. یک گزارش چند رسانه ای  از ایلیا مشفق، یک تهرانی شیفته درکه، و دیگریاد داشتی از شهباز ایرج، یک روزنامه نگار افغان، که مدتی در تهران زندگی کرده است.

شهباز ایرج که سالها پیش گذارش به درکه افتاده بوی روستای خود در افغانستان را از درکه  استشمام کرده و در باره درکه می نویسد:

درکه پنجاه سال پیش کمتر از هزار نفرجمعیت داشت. اما امروز هزاران هزار در گرد و اطراف آن زندگی می کنند. درکه  از مرکز تهران بسیار دور نیست،  اما اگر در راه  چشم هایتان را ببندید و وقتی وارد درکه شدید آنها را باز کنید حس می کنید در دنیای دیگری قدم گذاشته اید. آدم ها دیگر آن آدم های تهران نیستند که خاموش و سر به زیر و با عجله یا می روند سر کار یا از سر کار بر می گردند.

در هر لبی می تواند نشانی از لبخندی یافت.  بسیاری ها جوان اند، اگر هم نیستند دست کم ادعای جوانی دارند و تا وقتی به عقب بر نگشته ای نمی توانی پیر و جوان را در میان آنهایی که پیشاپیش تو به راه افتاده اند بشناسی.

فضایی غرق در سکوت دارد و کوه و خاک و هوایی که بسیار مهربان است.

صدای لغزیدن سنگریزه ها در زیر پای افراد، ذوق پیاده روی و آرام آرام گرسنگی و تشنگی واقعی.

در شهر از بس دود تنفس کرده اید، احساس خواب تان و خوراک، هیچ کدام در زمان راستین به سراغ تان نمی آید.

اما در این گوشه همه چیز دیگرگونه است.  من زاده ی روستایی در شمال افغانستان هستم.  در ملک ما کلمه ی درک به محلی اطلاق می شود که سرچشمه ی جویبارهای چندین روستا است.

من این کلمه را دوست می داشتم و شبی که قرار بود با دوستان دیگر روانه ی درکه شویم حس می کردم که فردا در وطن خواهم بود.

درکه به خاطر آب و هوای پاکش مرا به یاد روستای خودم می انداخت، حتی در مدخل آن نیز افراد پلیس با مهربانی تبسمی بر لب دارند و هیچ چیزی نیست که آدم را بیازارد.
از بزروها بالا می رفتیم و در هر گردشگاهی دوغ و نوشابه های سرد با تختی در سایه در انتظار ما می بود.
وقتی می آمدیم پایین انگار از آسمان به زمین فرو می افتادیم.  بچه ها که از پایان یافتن ناگهانی یک روز پر از شادمانی و هیجان ناراحت بودند به همدیگر به شوخی می گفتند «از افلاک به خاک بر می گردیم.»
آبگوشتی بی نظیر در قسمت پایانی راه لذت ما را  از آرامشی چندین ساعته در آغوش مهربان طبیعت کامل کرد.
اگر زندگی کردن در گذشته ممکن بود من دوست داشتم همان هشت یا نه ساعت زندگی در درکه را، به تکرار، نفس بکشم.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

ظاهراً  تنها در روزگار ما نيست که کاريکاتور می تواند موجب بستن روزنامه ای شود يا تظاهرات بزرگی به راه بيندازد. کاريکاتور در مطبوعات فارسی زبان چندان اهميت دارد که گاهی کاريکاتورهايی را که کاريکاتوريست ها از آن غفلت کرده اند و يا نتوانسته اند بکشند، مردم خودشان ساخته اند و در جامعه در انداخته اند. لابد به خاطر داريد که همين چند سال پيش، يعنی در سال ۷۶ که انتخابات رياست جمهوری در ايران برگزار می شد و رقابت شديدی بين خاتمی و ناطق نوری جريان داشت، شايع شد که مجلۀ گل آقا کاريکاتوری کشيده که در آن مردم دارند نام خاتمی را روی ورقۀ رای می نويسند، اما از صندوق نام ناطق دارد بيرون می آيد.

این شایعه چنان همه گیر شد که مرحوم کیومرث صابری به ناچار مقاله ای نوشت و در آن توضیح داد که چنین چیزی صحت ندارد، اما کسی باور نکرد. از این نوع برداشتها در افکار عمومی، در زمان شاه هم زیاد اتفاق افتاده است.

 غلامعلی لطیفی کاریکاتوریست معروف مطبوعات در این زمینه تجربه بسیار دارد و از تأثیر کاریکاتور در جامعه ناگفته های زیاد. لطیفی هم خوب می نویسد و هم خوب ترجمه می کند. و در این مجمو عه، داستانی از عزیز نسین را هم به ترجمه او  می خوانید. اکنون چند خاطره از غلامعلی لطیفی در باره طنز و کاریکاتور:

گفتی که نان ارزان شود 

مثل هزاران لطیفه ای که مردم می سازند و به ملا نصرالدین نسبت می دهند. یکی از چیزهای جالبی که از آن دوران به یاد من مانده این است که یک کاریکاتوری کشیده بودم که به همراه یک شعر سینه زنی از مرحوم  لقایی چاپ شده بود. شعر این بود:

گفتی که نان ارزان شود کو نان ارزانت      
عمّت به قربانت، عمّت به قربانت

من به چشم خودم دیدم که مردم در دسته های سینه زنی آن شمارۀ روزنامه را در دست گرفته بودند و آن شعر را می خواندند و با خنده به سر و سینه می زدند. دسته، دستۀ جدی عزاداری بود ولی به طنز می خواندند و سینه می زدند. برای اینکه علیه حکومت بود. البته بجز روانی شعر که زبان مردم بود، فکر می کنم آن نکاتی که من در کاریکاتور رعایت کرده بودم هم در قضیه اثر داشت. یک متکا مانندی به عنوان کتل کشیده بودم که به دورش شرابه هایی نظیر پاگون یا سردوشی شاهان دیده می شد. در طرف دیگر یک علم، از آن نوع علم سه گوشها که در عزاداری ها مرسوم است. این دو « علامت» در دست دو کلاه سیلندری حمل می شد – این زمانی بود که اسدالله علم نخست وزیر بود – این کاریکاتور و شعر بالای آن واقعاً غوغا کرد. روزنامه به سه چاپ رسید.

اين آخرين شمارۀ من است

در نوروز ۱۳۳۹ گردانندگان روزنامۀ توفيق به ما گفتند صفحات شمارۀ نوروز را دو برابر و قميت آن را هم دو برابر کنيم. يعنی يک ويژه نامۀ نوروزی منتشر کنيم. ما اعتراض کرديم. گفتيم ما شب و روز می کوبيم، به همان يک شماره نمی رسيم، چطور ممکن است بتوانيم در يک هفته دو شماره منتشر کنيم؟ ناچار قبول کردند که يک شمارۀ هفتگی را منتشر نکنيم، در عوض صفحات شماره نوروز را دو برابر کنيم.

قرار شد موضوع را به اطلاع خوانندگان برسانيم که منتظر شمارۀ معمول نباشند، در عوض شمارۀ نوروز چنين و چنان منتشر خواهد شد و پر و پيمان خواهد بود.

برای اين کار، من کاريکاتوری هم کشيدم و ضمن آن موضوع را به اطلاع خوانندگان رسانديم. مضمون کاريکاتور از يک ترانه ويگن گرفته شده بود که می خواند « اين آخرين ترانۀ من است ». آن روزها اين ترانۀ ويگن بسيار مشهور بود. در کاريکاتور من به جای ويگن، کاکا توفيق – سمبل آن روزنامه - داشت می خواند که « اين آخرين شمارۀ من است». اما اتفاق عجيبی افتاد. از آنجا که مردم همواره هر اتفاق مطبوعاتی را به سانسور و دولت نسبت می دهند، هيچ کس به چيزهايی که ما نوشته بوديم، توجه نکرد. گفتند توفيق، توقيف شده است. برای چه توقيف شده؟ توضيح لازم دارد.

آن روزها ملکه اليزابت به ايران آمده بود. می گفتند توفيق کاريکاتوری کشيده که فرودگاه مهرآباد را نشان می دهد و ملکه البزابت را در حال پايين آمدن از پله های هواپيما. شاه در لباس حاجی فيروز دارد می رقصد و می گويد: ارباب خودم سلام و عليکم! ارباب خودم سرتو بالا کن ...

در حالی که همچين کاريکاتوری وجود خارجی نداشت و نمی توانست داشته باشد. روزنامۀ توفيق اصلا منتشر نشده بود که چنين کاريکاتوری کشيده باشد. اگر هم بفرض منتشر شده بود و جلو انتشارش را گرفته بودند، آن کاريکاتور را می بايست من کشيده باشم که نکشيده بودم. حسن توفيق - ديگر کاريکاتوريست روزنامه - هم آن زمان در روزنامه حضور نداشت که چنين کاريکاتوری بکشد. مردم خودشان ساخته بودند و من البته بعدها افسوس خوردم که چرا چنين کاريکاتوری را بايد مردم بکشند نه من! به هر حال موضوع بشدتی شايع شده بود که حتا خود من هم که به دوستان توضيح می دادم و می گفتم چنين چيزی صحت ندارد، کسی باور نمی کرد. نه تنها مردم عادی باور نمی کردند بلکه همکاران خودمان هم باور نمی کردند. مثلا برای نمونه پرويز شاپور.

گریه پرویز شاپور

همان زمانها پرویز شاپور در توفیق ستونی داشت، و چیزهایی می نوشت که بعدها شاملو اسمش را کاریکلماتور گذاشت. اسم ستونش « برخورد عقاید و آراء » بود، یا یک همچین چیزی. شاپور از شیفتگان توفیق بود. صبح به محل کارش در وزارت دارایی سر می زد، دفتر حضور و غیاب را امضا می کرد و یک راست می آمد توفیق. از ساعت ٩ صبح تا شب پهلوی من و بالای سر من ایستاده بود ببیند من چه دارم می کشم. با وجود این حتا پرویز شاپور هم قضیه را باور نمی کرد.  

همان روزها یک شب رفته بودیم کافه سلمان، همینکه دو تا گیلاس بالا انداخت شروع کرد به گریه کردن. گفتم چه شده پرویز؟ چه خبر شده؟ با لحن گریه گفت حالا دیگر ما را غریبه حساب می کنید، به ما نمی گویید که روزنامه را توقیف کرده اند! گفتم آقاجان روزنامه کجا توقیف شده که ما خبر نداریم. گفت نمی گویید دیگر! روزنامه لابد توقیف شده که در نیامده! گفتم پرویز جان ما که گفته ایم یک هفته روزنامه را منتشر نمی کنیم و هفته بعد ویژه نامه می دهیم، آخر روزنامه چرا باید توقیف شده باشد؟ گفت برای همین کاریکاتور دیگر! گفتم ببینم کاریکاتوری که درباره اش صحبت می کنی، کار کیست؟ گفت تو کشیدی دیگر! گفتم خب برادر تو که صبح تا شام بالای سرم من ایستاده ای، من کی کشیده ام که تو ندیده ای؟ شب رفتم خانه ام کشیده ام؟ خلاصه این که همکار ما بود باورش نمی شد چه رسد به دیگران که غریبه بودند.

روز معلم

کاریکاتور دیگری که مورد توجه عموم قرار گرفت کاریکاتوری بود که ایده اش مال من بود ولی امضای حسن توفیق را داشت. البته الان توضیح می دهم که کاریکاتوری در کار نبود: زمان اعتصاب معلمین بود.  پیشنهاد کردم یک کادر سیاه بگذاریم، کاملا سیاه در سه ستون، در واقع یک مستطیل نگاتیو، اما معلوم باشد که عمدی است و همینطوری سیاه نشده است. یک امضا هم بگذاریم که امضای حسن توفیق را گذاشتیم. زیرش هم نوشتیم « روز معلم ». همین. منظور این بود که روز معلم سیاه است. اما مردم برداشت دیگری کردند. گفتند اینجا یک کاریکاتور بوده که سانسور شده و سیاهش کرده اند!

 

در همین زمینه

مطبوعات طنز بعد از انقلاب

ماجرای دوست داشتن تولسو

از زندگی لطيفی


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.