مقالات و گزارش هایی درباره ایران
۱۰ ژانویه ۲۰۰۷ - ۲۰ دی ۱۳۸۵
بهمن رضايی در سال ۱۳۱۳ در روستای نامق از توابع کاشمر به دنيا آمد. دورۀ دبستان را در نامق و در مشهد سپری کرد و نقاشی را هم از همان دبستان آغاز کرد. خود می گويد که اطرافيانش او را از نقاشی منع می کردند و می گفتند آدم از نقاشی کردن به جايی نمی رسد. در حالی که او نمی خواست به جايی برسد، عاشق نقاشی بود.
شايد همين ذوق نقاشی رضايی را به سمت نقشه کشی راند. وقتی به تهران آمد و خواست کاری دست و پا کند، به يادگيری نقشه کشی پرداخت و سپس مدتی در دفتر مهندس سيحون که از معماران نامدار ايران است، مشغول به کار شد. سرانجام در ادارۀ ساختمان بيمۀ ايران استخدام شد و امروز بازنشسته همان اداره است.
بهمن رضايی از سال ۱۳۳۸ با مطبوعات همکاری کرده و يکی از کاريکاتوريست های برجستۀ ايران به شمار می آيد. او از جمله بنيانگذاران روزنامۀ آهنگر است که در آغاز انقلاب، انتشار يافت اما عمر درازی نکرد. همکاری رضايی با مطبوعات تا سه سال پيش ادامه داشته است.
در بيست سال اخير رضايی توجه بيشتری به نقاشی نشان داد و نزد اساتيد نقاشی به آموختن بيشتر اين فن پرداخت. اما ذوق طنز پردازانۀ او که پيشتر در کاريکاتور نمود می يافت، در کار نقاشی نيز ادامه يافته است. مجموعۀ طنز آميز فرش نگاره های او که چند سال پيش در گالری گلستان به نمايش گذاشته شد، تصوير تازه ای از رضايی به دست داد و نشان داد که ذوق طنز او با نقاشی عجين شده و هنر تازه ای پديد آورده است. چيزی که خود او دوست دارد مينياکاتور بنامد.
مجوعۀ مرگ او که امسال در گالری آريا به نمايش درآمد، ادامۀ همان ذوق ورزی های طنز آميز اوست. در اين مجموعه، نقاش - کاريکاتوريست مرگ را به بازی گرفته و دنيای مردگان را شادتر از دنيای زندگان تصوير کرده است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۸ ژانویه ۲۰۰۷ - ۱۸ دی ۱۳۸۵
شوكا صحرائى
وقتی جوانی تنها نان آورخانواده باشد باید ازصبح تا شب کار کند و اگر بتواند در کنار آن درس هم بخواند مثل سعید سیزده ساله و جلال هفده ساله در تهران.
بزرگ مردان کوچک
در يکی از خيابان های شرق تهران نوجوانی سرش را به کاپوت ماشين پرايد چسبانده و از راننده می خواهد گاز بدهد. راننده با اشاره دست پسرک پا بر گاز می گذارد و باز با اشاره او پايش را از روی گاز بر می دارد. چند باری اين کار تکرار می شود و سر انجام پسرک می گويد: "بسه ديگه گاز نده".
با دستان کوچک و سياهش کاپوت ماشين را بالا می زند و با موتور آن ور می رود. بعد می گويد:" بنزين خوب به موتور نمی رسد، برای همين گاهی ترتر می کند. بمانيد درستش می کنم."
اسمش حسن است. حسن آقا صدايش می کنند. ١٦ سال بيشتر ندارد و از سه سال قبل، بعد از مرگ ناگهانی پدرش در يک حادثه رانندگی، درس را رها کرده تا به قول خودش کمک حال مادر بيمارش و دو برادر و يک خواهرش باشد. از کارش راضی است. صاحب تعميرگاه نيز می گويد او را به کارگران بزرگسالش ترجيح می دهد.
صاحب تعميرگاه می گويد: سه سال و نيم پيش يکی از آشنايان به من گفت آيا حاضرم پسرک ١٣ ساله ای را به عنوان شاگرد قبول کنم؟ من گفتم که تعميرگاه جای مناسبی برای نوجوانی که می گويی نيست و نمی توانم او را قبول کنم.
"آشنايم توضيح داد دليل اين پيشنهاد وضع بد مالی خانواده ای است که پدر را از دست داده، مادر نيز به سختی بيمار است و نمی تواند کار کند. زندگی سختی دارند. اگر ممکن است اورا به عنوان شاگرد بپذيريد و مبلغی به عنوان حقوق به او بدهيد."
صاحب تعميرگاه اضافه می کند: "با بی ميلی تمام پذيرفتم اما اصلا پشيمان نيستم. چون حسن آقا هم کارش را خوب ياد گرفته و هم به اندازه بقيه کارگرهای بزرگسال حقوق می گيرد."
حسن آقا هم که مثل آدم بزرگ ها حرف می زند از وضعش راضی است و می گويد: "خدا پدر اوستا حسن را بيامرزد که بانی خير شد و من الان شغلی دارم و می توانم با حقوقم به خانواده ام کمک کنم."
اين سرنوشت خيلی ديگر از نوجوانان ايرانی است که به دلايل مختلف ناچار شده اند درس و مدرسه را رها کرده برای کمک به خانواده کار کنند. سرنوشت کودکان و نوجوانان افغانی نيز که در مناطق مختلف شهر به کارهای سخت مشغولند همين است.
آمار دقيقی از کودکان و نوجوانانی که نان آور خانه هستند وجود ندارد اما بدون آمار هم پيداست که تعداد کثيری از آنها به کارهای خدماتی، صنعتی و ساختمانی مشغولند.
در فروشگاه های بزرگ، تعميرگاه های ماشين، آرايشگاه ها و کارگاه های ساختمانی حتا واکسی های سر خيابان، بسياری از اين نوجوانان را می توان ديد که مثل بزرگسالان کار می کنند هر چند موقعيت کاری خيلی از آنها مثل حسن آقا نيست.
در قانون کار ايران، به کار گماردن افراد کمتر از ١٥ سال ممنوع است و به کار گرفتن کارگران ١٥ تا ١٨ سال نيز که قانون کار آنها را کارگران نوجوان می داند تنها با شرايطی امکان پذير است.
کارفرمايان ايرانی اگر بخواهند از کارگران نوجوان استفاده کنند بايد ابتدا آنها را به سازمان تامين اجتماعی معرفی کرده و بعد از آزمايش های پزشکی و مشخص شدن سلامت و تناسب کاری آنها با توانايی فردی استخدام کنند.
بعد از استخدام نيز قانون کار محدويت هايی برای کار نوجوانان در نظر گرفته است و کارفرمايان حق ندارند به آنها کار اضافی محول کنند. علاوه بر اين ارجاع کارهای سخت و زيان آور، انجام کار در شب، و حمل بار با دست بيش از حد مجاز، برای نوجوانان ممنوع است.
با وجود چنين قوانين سفت و سختی، کارفرمايان ايرانی يا از آن بی اطلاع هستند يا آن را جدی نمی گيرند. نوجوانان بسياری در حال انجام کارهای سخت و طاقت فرسا هستند که هيچ تناسبی با توانايی هايشان ندارد.
برخی کارشناسان عقيده دارند که وزارت کار بر اجرای قانون کار نوجوانان نظارت کافی ندارد و همين مسئله باعث شده تا برخی کارفرمايان از نوجوانان نيازمند در کارهای سخت استفاده کنند.
با وجود اين، پرسشی هم وجود دارد که نمی توان به سادگی از آن گذشت. اين که اگر سه سال پيش قانون کار در باره حسن آقا در تعميرگاه ماشين اعمال می شد خانواده اش چه سرنوشتی پيدا می کردند و چطور می توانستند از پس مشکلات زندگی برآيند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۲ ژانویه ۲۰۰۷ - ۱۲ دی ۱۳۸۵
در ایران آمار دقیقی در دست نیست از بچه های نو جوانی که به دلایل مختلف بجای درس و مدرسه تمام وقت کار می کنند و نان آوراصلی خانواده اند.
شوکا صحرایی با چند نفر ازآنان گفتگو کرده است.
بچه های نان آور
در يکی از خيابان های شرق تهران نوجوانی سرش را به کاپوت ماشين پرايد چسبانده و از راننده می خواهد گاز بدهد. راننده با اشاره دست پسرک پا بر گاز می گذارد و باز با اشاره او پايش را از روی گاز بر می دارد. چند باری اين کار تکرار می شود و سر انجام پسرک می گويد: "بسه ديگه گاز نده". با دستان کوچک و سياهش کاپوت ماشين را بالا می زند
و با موتور آن ور می رود. بعد می گويد:" بنزين خوب به موتور نمی رسد، برای همين گاهی ترتر می کند. بمانيد درستش می کنم."
اسمش حسن است. حسن آقا صدايش می کنند. ۱۶ سال بيشتر ندارد و از سه سال قبل، بعد از مرگ ناگهانی پدرش در يک حادثه رانندگی، درس را رها کرده تا به قول خودش کمک حال مادر بيمارش و دو برادر و يک خواهرش باشد. از کارش راضی است. صاحب تعميرگاه نيز می گويد او را به کارگران بزرگسالش ترجيح می دهد.
صاحب تعميرگاه می گويد: سه سال و نيم پيش يکی از آشنايان به من گفت آيا حاضرم پسرک ۱۳ ساله ای را به عنوان شاگرد قبول کنم؟ من گفتم که تعميرگاه جای مناسبی برای نوجوانی که می گويی نيست و نمی توانم او را قبول کنم.
"آشنايم توضيح داد دليل اين پيشنهاد وضع بد مالی خانواده ای است که پدر را از دست داده، مادر نيز به سختی بيمار است و نمی تواند کار کند. زندگی سختی دارند. اگر ممکن است او را به عنوان شاگرد بپذيريد و مبلغی به عنوان حقوق به او بدهيد."
صاحب تعميرگاه اضافه می کند: "با بی ميلی تمام پذيرفتم اما اصلا پشيمان نيستم. چون حسن آقا هم کارش را خوب ياد گرفته و هم به اندازه بقيه کارگرهای بزرگسال حقوق می گيرد."
حسن آقا هم که مثل آدم بزرگ ها حرف می زند از وضعش راضی است و می گويد: "خدا پدر اوستا حسن را بيامرزد که بانی خير شد و من الان شغلی دارم و می توانم با حقوقم به خانواده ام کمک کنم."
اين سرنوشت خيلی ديگر از نوجوانان ايرانی است که به دلايل مختلف ناچار شده اند درس و مدرسه را رها کرده برای کمک به خانواده کار کنند. سرنوشت کودکان و نوجوانان افغانی نيز که در مناطق مختلف شهر به کارهای سخت مشغولند همين است.
آمار دقيقی از کودکان و نوجوانانی که نان آور خانه هستند وجود ندارد اما بدون آمار هم پيداست که تعداد کثيری از آنها به کارهای خدماتی، صنعتی و ساختمانی مشغولند.
در فروشگاه های بزرگ، تعميرگاه های ماشين، آرايشگاه ها و کارگاه های ساختمانی حتا واکسی های سر خيابان، بسياری از اين نوجوانان را می توان ديد که مثل بزرگسالان کار می کنند هر چند موقعيت کاری خيلی از آنها مثل حسن آقا نيست.
در قانون کار ايران، به کار گماردن افراد کمتر از ۱۵ سال ممنوع است و به کار گرفتن کارگران ۱۵ تا ۱۸ سال نيز که قانون کار آنها را کارگران نوجوان می داند تنها با شرايطی امکان پذير است.
کارفرمايان ايرانی اگر بخواهند از کارگران نوجوان استفاده کنند بايد ابتدا آنها را به سازمان تامين اجتماعی معرفی کرده و بعد از آزمايش های پزشکی و مشخص شدن سلامت و تناسب کاری آنها با توانايی فردی استخدام کنند.
بعد از استخدام نيز قانون کار محدويت هايی برای کار نوجوانان در نظر گرفته است و کارفرمايان حق ندارند به آنها کار اضافی محول کنند. علاوه بر اين ارجاع کارهای سخت و زيان آور، انجام کار در شب، و حمل بار با دست بيش از حد مجاز، برای نوجوانان ممنوع است.
با وجود چنين قوانين سفت و سختی، کارفرمايان ايرانی يا از آن بی اطلاع هستند يا آن را جدی نمی گيرند. نوجوانان بسياری در حال انجام کارهای سخت و طاقت فرسا هستند که هيچ تناسبی با توانايی هايشان ندارد.
برخی کارشناسان عقيده دارند که وزارت کار بر اجرای قانون کار نوجوانان نظارت کافی ندارد و همين مسئله باعث شده تا برخی کارفرمايان از نوجوانان نيازمند در کارهای سخت استفاده کنند.
با وجود اين، پرسشی هم وجود دارد که نمی توان به سادگی از آن گذشت. اين که اگر سه سال پيش قانون کار در باره حسن آقا در تعميرگاه ماشين اعمال می شد خانواده اش چه سرنوشتی پيدا می کردند و چطور می توانستند از پس مشکلات زندگی برآيند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۳۱ دسامبر ۲۰۰۶ - ۱۰ دی ۱۳۸۵
کمال آقایی
اواخر تابستان است و ما در مرکز ایران به سمت جنوب می رانیم. پنجاه کیلومتری از یزد دور شده ایم. تا چشم کار می کند کویر بی آب و علف است و کوه ها در فاصله ای دور و در زیر شعاع تند نور خورشید تپه هایی کوچک به نظر می رسند. هیچ جنبده ای جز ماشین هایی که با سرعت از کنار همدیگر می گذرند، دیده نمی شود.
از دور کاروانسرايی می بينيم که هيچ شباهتی به همه آنها که در مسير ديده ايم ندارد. اين بنای خشتی در ميانه صحرای خشک به ماشين هايی که با فاصله ای نه چندان دور از کنارش رد می شوند، چشمک می زند. اثری از گذر زمان را نمی شود در آن پيدا کرد و برخلا ف کاروانسراهای متروکی که در مسير ديده ايم، سرپاست.
راهمان را به سمت کاروانسرا کج می کنيم که چند صد متری از جاده فاصله دارد. کاروانسرا پشت به جاده کرده و درش به طرف کوه باز می شود. کنار در بزرگ و پر نقش و نگارش بر کاغذی روی ديوار نوشته شده: "کاروانسرای زين الدين."
از دور جوانی که زير پوشی به تن دارد نزديک می شود خود را رشيد معرفی می کند، افغانی است و چند سالی مقيم آنجا. می گوئيم می شود درون کاروانسرا را ببينم. می گويد: اشکالی ندارد اما بايد نفری هزار تومان بدهيد. دو هزارتومان می دهيم و در را باز می کند. وارد می شويم. پرده های بزرگی از در ورودی ديده می شود.
با گذشتن از در ورودی به محوطه گنبدی شکلی وارد می شويم که وسط آن سقف ندارد و نور خورشيد از آنجا به درون می تابد و آسمان آبی از آنجا زيبا تر به نظر می رسد. در وسط اين محوطه حوض بزرگ هشت گوشی است که دور تا دور آن گلدان های نخل گذاشته اند. با قطعاتی از چوب بخشی از گنبد را طوری ساخته اند که آفتاب کوير مسافران را آزار ندهد.
رو به روی در ورودی سه در بزرگ دارد. از در وسط وارد می شويم. غذاخوری يا همان رستوران کاروانسراست. همه چيز در حد امکان سنتی است جز ميز و صندلی های فلزی و چند وسيله امروزی ديگر که توی ذوق می زند. کنار رستوران اتاقی است با فرش ها و گليم های دست باف برای استراحت مهمانان بعد از خوردن غذا. جايی برای آن که مسافران لحظاتی روی زمين بنشينند و به پشتی ها سنتی تکيه بدهند و خستگی راه را از تن در کنند.
رستوران در مرکز کاروانسرا قرار گرفته و دور تا دور آن به صورت يک نيم دايره اتاق های کاروانسرا قرار دارد. از يکی از درهای کناری رستوران وارد راهرويی می شويم که سقفی گنبدی شکل دارد. دو طرف اين راهرو اتاقک هايی با چوب و پارچه های ضخيم درست شده که اتاقهايی است برای استراحت و محل خواب مسافران. رشيد خواهش می کند که ساکت باشيم چون چندتا مهمان دارد که در حال استراحت هستند.
اين کاروانسرا ۲۵ اتاق دارد برای ۷۰ مسافر. رشيد همه جا را نشان مان می دهد. دستشويی و حمام کاروانسرا ديدنی است. همه چيز برق می زند، و هيچ شباهتی به کاروانسرا ندارد. رشيد توضيح می دهد که شش سال است آنجا کار می کند. غروب نزديک است و هوا دارد سرد می شود. دوباره به محوطه گنبدی شکل ورودی برمی گرديم و از يکی از پله هايی که به بالا راه دارد به روی سقف کاروانسرا می رويم. خورشيد در دور دست در حال پنهان شدن است .روی سقف کاروانسرا همه چيز ديدنی تر به نظر می رسيد. کوير، کوه های دور دست و ماشين هايی که به سرعت می گذرند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۸ دسامبر ۲۰۰۶ - ۷ دی ۱۳۸۵
داريوش دبيری
نخل ها در زندگی مردم بم پيش از زلزله اهميت حياتی داشته است. واحد شمارش هر نخل مانند انسان "نفر" است که نشان دهنده عمق اهميتی است که مردم برای نخل قايل بوده اند .اما به نظر می رسد که نخل ها هم بعد از زلزله اهميت سابق را از دست داده اند.
تعداد زيادی از نخل ها بر اثر زلزله دهشتبار
۳ سال پيش از بين رفتند و باقی مانده
آنها امروز با خطر خشک شدن يا کنده شدن از سوی کسانی که می خواهند باغ ها را به زمين مسطح تبديل کنند و با کاربری مسکونی يا تجاری به فروش برسانند، مواجه است.
مقام های محلی بم برای قطع هر نخل جريمه ايی معادل ۱۷۰ دلار تعيين کرده اند که برای مردم زلزله زده بم رقم نسبتا سنگينی است. اما به نظر می رسد که خطر همچنان نخل های چندين ساله زيبا را تهديد می کند.
تعداد روباه ها از توريست ها بيشتر است
کارشناسان گوشه و کنار اين ساختمان از جمله قسمتی از سقف ها و ديوار ها را کنده اند تا ميزان مقاومت ساختمان را در مقابل زلزله احتمالی ديگری بيازمايند. وقتی که ما از ساختمان بازديد می کرديم آثارکمک های اوليه برای اسکان موقت زلزله زدگان در ۳ سال پيش در يکی از سالنها هنوز باقی بود.
ساخت خانه و ساختمان با گل و خشت تاريخی ۲۰۰۰ ساله در بم دارد. ارگ باستانی بم که در رديف آثار ثبت شده يونسکو و در شمار ميراث فرهنگی جهانی قرار دارد و بر اثر زلزله به ويرانه بدل شد اين روزها بيشتر ميزبان روباه هايی است که از سردی هوا، از کوهستان به شهر ها پناه آوردند و ارگ نيمه متروکه را که تنها از شکوه دو هزار ساله اش تلی از خاک به يادگار دارد، محلی مناسب برای سپری کردن زمستان يافته اند.
ارگ، الگوی ساختمان سازی شهر در طول تاريخ بم بوده است. اين الگو تا دوره معاصر هم حفظ شد و سرانجام جان ۷۰ درصد مردم شهر را در زلزله گرفت. تا پيش از زلزله ويرانگر با توجه به نزديکی شهر با خط گسل زلزله هيچ تدبيری برای حفاظت شهر دست کم در حد مقاوم سازی بيمارستان های آن انجام نشده بود. يک کارشناس عمران که از شهر کرمان به بم آمده و مشغول ساخت مدرسه در بم است می گويد "ساخت خشت و گلی شهر در طول دو هزار سال سالم مانده بود و مسئولان فکر می کردند که زلزله هرگز به وقوع نخواهد پيوست."
با اين همه از ۱۹۰۹ ميلادی به اين سو، بين ۱۴۳ تا ۱۸۰ هزار نفر از ايرانيان در ۱۹ زلزله بزرگ کشته شده اند که زلزله بم نقش پررنگی در افزايش اين آمار داشت.
تقريبا هيچ کس از اهالی شهر نيست که عزيزی را در زلزله از دست نداده باشد. اوضاع نامساعد شهر و منظره خرابی ها پس از فاجعه ايی که برای ساکنان بم اتفاق افتاده بحرانی روحی برای ساکنان رقم زده است. روانپزشکی که در شهر مشغو معالجه بمی ها است می گويد که ميزان اميد به زندگی دربم بسيارکاهش يافته است.
دولت ايران تخمين می زند که ۲۵ هزار نفر از بازماندگان به حمايت روانی در دراز مدت نياز دارند. فردای زلزله نيز مقامات ۸۵ داوطلب از امدادگران روانی و اجتماعی را به منطقه اعزام کردند. آنها با بچه ها بازی کردند و به درددل زنان گوش دادند و به آنها توصيه های ساده برای سپری کردن دوره ای سخت از زندگی شان کردند.
از سويی ديگر قدرت روابط خانوادگی در ايران چنان است که نزديک به ۹۰ درصد از ۱۸۵۰ کودک يتيم شده در اثر زلزله، در خانواده اقوام خود پذيرفته شدند. هلال احمر و سازمانهای غيردولتی هم به زنان چرخ خياطی و تنورهای نان پزی دادند تا آنها از آن برای گرداندن چرخ زندگی خود استفاده کنند و يا به کاری که آنها را به زندگی برگرداند مشغول شوند. اما وضعيت تا رسيدن به دوره پيش از زلزله فاصله بسياری دارد.
بم از داخل ماشين پيدا نيست
سيستم آبياری که محصول ارزشمند خرمای بم و کشت ميوه را به خطر می اندازد به طور جدی آسيب ديده است. جلب مجدد جهانگردان هم تنها با بازسازی ارگ بم ممکن است که مقام های دولتی می گويند دست کم به ۱۵ سال زمان احتياج دارد. وقوع تسونامی در اندونزی و سپس زلزله در مرز هند و پاکستان و بعد از آن طوفان در نيواورلنان آمريکا هم فاجعه بم را در اذهان عمومی جهان کمرنگ و کمرنگ تر کرده است. عزيزالله مرد ميانسال بمی که در صف يک نانوايی که در کانکس ساخته شده، منتظر خريد نان لواش است، پکی عميق به سيگارش می زند و می گويد همه ما را فراموش کرده اند.
آوارساختمان های تخريب شده در کوچه و خيابان های آنچنان زياد است که با وزش باد ديدن شهر از داخل اتومبيل امکان پذير نيست. بسياری از خانه ها ديگر نه صاحبی دارند و نه وارثی تا زمين ها يشان را آواربرداری کنند .بسياری از آنها هم که باقی مانده اند کانکس هايی را که برای اسکان موقت از دولت تحويل گرفته اند در کنار آوار جا داده اند و زندگی می کنند. مسئولان شهر می گويند که آوار به جا مانده از زلزله مشکل بزرگ آنها است. با بارش باران، گل و لای سطح شهر، راه عبور آب قنات ها را می گيرد و معدود پل های به جا مانده را مسدود می کند.
خاک ناشی از آوار ها مشکلات تنفسی برای مردم به وجود آورده است. علاوه بر اين منظره اين ويرانی ها پس از ۳ سال اثرات منفی بسياری در روح و روان ساکنان بم به جا گذاشته است. هيچ کوچه و خيابانی نيست که از گرد و غبار غليظ مصون باشد. مردم و نخل ها و کانکس ها در ميان تلی از خاک روزگار سپری می کنند. با وجود کمکهای قابل توجه بين المللی و همچنين تلاش مسئولان ايرانی، در اين شهر جز اعتياد و نوميدی چيزی ديده نمی شود و بسياری از زلزله زدگان ترجيح می دهند که در اتاق های پيش ساخته زندگی کنند و به بازسازی خانه هايشان نپردازند.
" آيا وسايل کشيدن ترياک داريد؟ "
کشيدن ترياک در بم بطورعرف پذيرفته شده و حتی در جهيزيه عروس خانواده های ثروتمند وافور و منقل برای کشيدن ترياک ديده می شد. اما پس از زلزله برای کسانی که جان سالم بدر برده بودند، کشيدن ترياک به صورت يک داروی موثر برای ايجاد رخوت و فراموش کردن آنچه به سرشان آمده بود درآمد.
بم در روی خط زلزله قرارگرفته و مقامات ايران بجای اين که فورا بازسازی خانه ها را شروع کنند ترجيح ميدهند با تهيه نقشه بزرگی برای ساختن خانه های مقاوم دربرابر زلزله از تکرار آن جلوگيری کنند.
بسياری از خانواده ها هم نمی توانند کارگر مناسبی برای بازسازی خانه هايشان پيدا کنند چون بسياری از کارگران معتاد شده اند. يکی از زلزله زدگان می گويد "اگر هم کارگری پيدا شود، اولين سئوالش اين است که از محل کار تا اولين جا برای تهيه ترياک چقدر فاصله است و آيا صاحب کار وسائل کشيدن ترياک دارد يا نه؟ "
بسياری از زلزله زدگان که هنوزخاطره زير آوارماندن را به ياد دارند، نمی خواهند دريک خانه معمولی زندگی کنند و در نتيجه تمام اعضای خانواده در اتاقی پيش ساخته زندگی می کنند و اين مساله اثراتی در نسل بعدی خواهد گذاشت. شمار زيادی از زلزله زدگان قبل از زلزله در خانه های اجاره ای زندگی می کردند و فقير بودند ولی حالا می توانند در مکانی رايگان زندگی کنند و با کشيدن ترياک بدبختی و گذشته خود را فراموش کنند و همين سبب شده که آنها ميلی به بازسازی زندگی خود نداشته باشند. آنها به زندگی و کسب و کار در کانکس ها عادت کرده اند.
بسياری از بمی ها اکنون ياد گرفته اند که چگونه با کانکس فروشگاه مواد غذايی بسازند يا در آن طلا فروشی بر پا کنند و حتی با قرار دادن دو کانکس بر روی هم، خانه ای دوبلکس برای خود دست و پا کنند.
در جايی نزديک به ارگ باستانی بم ، يکی از ساکنان هم که اقدام به بازسازی خانه خود کرده بود منزل جديدش را به شکل کانکس درآورده بود. بمی ها به زندگی در کانکس عادت کرده اند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۸ دسامبر ۲۰۰۶ - ۷ دی ۱۳۸۵
داریوش دبیری
سه سال از زمان زلزله ویرانگر بم می گذرد. از مدرسه چیزی جز چارچوب در و تابلو آن باقی نمانده. و از سرنوشت کودکان آن دبستان هم اطلاع دقیقی در دست نیست. بر اساس آمار تعداد زیادی از دانش آموزان این دبستان هم ازکشته شدگان زلزله بوده اند. بچه محصل های بمی پس از زلزله زنده نماندند تا مدرسه خود را ببینند که به تلی از آوار تبدیل شده. گرچه آوار را از زمین مدرسه جمع کرده اند و قطعه زمین محصورکه روزی مدرسه بود اکنون درمیان نخل ها رها شده است. بیش از دو سال پیش در آن زمین، ساختمان کم طاقتی بود که بسیاری از دختران و پسران بم در آن خواندن و نوشتن یاد گرفته بودند.
زلزله در ظرف ۱۲ ثانيه شهر را تقريبا با خاک يکسان کرد وجان بيش از ۱۲ هزار کودک را گرفت. کودکان بازمانده از زلزله اينک به جای حضور در مدرسه هايی شبيه به همه مدرسه های شهری جهان، روزهای سرد زمستان را در کانکس هايی که به کلاس تبديل شده اند می گذرانند.
در جريان زمين لرزه ۹۵ درصد از زير ساختهای بهداشتی در بم هم از بين رفت و بيش از ۱۳۰ مدرسه نيز کاملا تخريب شد.يعنی ديگر جايی برای ادامه تحصيل کودکان بازمانده از زلزله باقی نبود تا تخته سياهی بر پا شود. بر خلاف سرمای شديد هوا در مناطق کويری ايران که بم در حاشيه آن قرار دارد ، يک هفته پس از زلزله مدارس موقت در شهر بم راه اندازی شد. اين کار با استفاده از چادر در حياط مدارس تخريب شده انجام می شد. مقام های محلی می گويند که بيش از ۳۰ ميليارد تومان بودجه برای بازسازی مدارس اين شهرستان پس از زلزله نياز است.
سرمای هوا که گستردگی فاجعه زلزله را عميق تر می کرد به همراه کمبود اعتبارات مالی برای کمک به دانش آموزان بم که بسياری از انها پدر و مادر و همکلاسی هايشان را از دست داده بودند مقام های محلی را بر آن داشت تا از جهانيان برای کمک به بچه ها دعوت کنند.
در حالی که هنوز سرمای زمستان ادامه داشت بچه ها در چادر و بعد از آن که وضع کمی بهترشد در کانکس به مدرسه می رفتند. اين وضع هنوز هم ادامه دارد و عمده مدرسه ها در کانکس تشکيل می شود.
برخی از دولت ها و سازمان های غيردولتی و نهاد های خيريه بودجه هايی برای مدرسه سازی با اصول مهندسی در بم در نظر گرفتند. اين فقط باشگاه فوتبال رئال مادريد اسپانيا نبود که ساخت مدرسه فوتبال بم را در ميان خوشحالی کودکان و خرسندی مقام های محلی آغاز کرد. صليب سرخ و هلال احمر چند کشور جهان هم با همکاری فدراسيون بين الملی صليب سرخ به کار مدرسه سازی پرداختند.
اين بار برای بچه های معلول از حادثه زلزله نيز سهمی در نظر گرفته شده تا مدرسه ای که برای آنها ساخته می شود يادگاری از زلزله مهيب سه سال پيش را تا سالها در بم زنده نگه دارد.
با اين هم کارها به آسانی به پيش نمی رود و کمبود مصالح از جمله سيمان روند مدرسه سازی را کند کرده است.
يکی از معلم های بمی که در کانکس مشغول تدريس است در زنگ تفريح مواظب بچه ها است تا از زمين خاکی که حصار و در و پيکری ندارد خارج نشوند، می گويد وجود مدارس نو ساز ياد آور شعر سعدی است " بنی ادم اعضای يک پيکرند."
اگر زلزله بم بيش از ۱۳۰ مدرسه را تخريب کرد اين موضوع را به ياد آورد که در ايران بسياری از نقاط و از جمله مدارس روی خط زلزله است و نياز به مقاوم سازی دارد. يکی از مسولان شهرداری بم می گويد که محل حضور کودکان و دانش آموزان که در مواجهه با حوادث توان کمتری برای دفاع از خود دارند بايد بيشتر از قبل مورد توجه باشد.
بر اين اساس فدراسيون بين الملی صليب سرخ و هلال احمر، که ناظر ساخت مدارسی است که با اعتبار صليب سرخ و هلال احمر کشورهای مختلف ساخته می شود، به شيوه ای مدرن و مطمئن کار مدرسه سازی را پيش می برند.
اما بچه ها تا زمان آمده شدن مدرسه شان مجبورند در ميان کارگاه ساختمان سازی درس بخوانند چون زمين ديگری برای قرار دادن کانکس های مدرسه به آنها داده نشده بود.
گرچه کارگران مشغول در کارگاه خود نيز مسايل ايمنی را رعايت نمی کنند و مثلا هيچ يک کلاه ايمنی به سر نداشتند. اما اين خطر که سلامت دانش آموزان را به شدت تهديد می کرد انگار کسی از مقام های محلی را نگران جان بچه ها نکرده بود. دانش آموزان زنگ تفريح خود را زير اسکلت مدرسه آينده شان که جوشکار ها مشغول ساخت آن بودند سپری می کردند. يکی از مسئولان کارگاه می گويد اگر اتفاقی برای بچه ها رخ دهد مسئول آن معلوم نيست.
با اين همه زندگی به شکلی جدی و حتی بيش از آنچه ميان مردم شهر های بزرگ وجود دارد در بم ديده می شود.
هنگامی که مشغول بازديد از ساختمان يکی از مدارس بوديم، کارگران با هم صحبت از برنامه طنزی می کرندند که به تازگی از تلويزيون ايران پخش می شود و در مدت زمانی کوتاه بسيار شهرت يافته است. کارگران با استفاده از تکيه کلام های آن برنامه کمدی با هم شوخی می کردند.
يکی از آنها به من گفت ما هم زندگی می خواهيم و خوشحاليم که ديگر جان کودکانمان را آوار مدرسه ها نمی گيرد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۸ دسامبر ۲۰۰۶ - ۷ دی ۱۳۸۵
سه سال پس از زلزله ويرانگر در شهر بم در جنوب شرقی ايران که به تخريب ٨٥ درصد شهر منجر شد ،سيمای شهر همچنان خاطره روزهای نخست يک زلزله را تداعی می کند. زلزله در بم سحرگاه ٢٦ دسامبر ٢٠٠٣ در روز جمعه که تعطيلی آخر هفته بود اتفاق افتاد و ظرف ١٢ ثانيه شهر را تقريبا با خاک يکسان کرد. بيش از٥٠ هزار نفر جان خود را از دست دادند و ٣٠ هزار نفر ديگر مجروح شدند.
مجموعه خسارات از نظر اقتصادی اين زلزله معادل يك و نيم ميليارد دلار ارزيابی شده است. خواب بودن مردم در هنگام وقوع زلزله و اين واقعيت که خانه های خشت و گلی با خراب شدن بر سر ساکنان شهر عمدتا به خفگی آنها انجاميد از مهمترين دلايل وسعت خسارات انسانی در اين زلزله بوده است.
شهر بم در ١٩٣ کيلومتری جنوب شرقی کرمان در منطقه دشت و بين رشته کوههای ميان ارز و رشته کوه کبودی قرار گرفته است. همين رشته کوههای مرتفع اطراف بم باعث فراوانی و غنی بودن آبهای زير زمينی منطقه است. ثروت شهر بم مربوط به نخل های فراوان و محصول مرغوب آنها است که يکی از بهترين خرماهای جهان را عمل می آورد. داريوش دبيری در دو گزارش از بم می گويد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۰ دسامبر ۲۰۰۶ - ۲۹ آذر ۱۳۸۵
سيروس علی نژاد
باغ ده هکتاری بود اما پدر فقط دو سه هکتارش را چای کاشته بود. بقيه را نهال پرتقال پر کرده بود و زحمتی نداشت. در عوض باغ چای نفس مان را گرفته بود. از بهار تا پاييز که فصل چيدن برگ چای و تحويل آن به کارخانه است هيچ يک از افراد خانواده آسايش نداشتند. کار ازصبح زود پيش از دميدن آفتاب آغاز می شد
و تا تاريکی های غروب ادامه داشت.
پدر می گفت بايد روی سر کارگرها بايستی تا کار کنند. اما کارگرها صبح تا شام می کوبيدند و من دلم می سوخت که کسی و کسانی بهر معاش اين همه بايد عرق می ريختند. هر ساعت يک بار به آنها می گفتم نفسی بکشيد. کارگرها تشکر می کردند اما گويا اين کار به صلاح نبود.
کار به دو بخش زنانه و مردانه تقسيم می شد. کار مردان شخم زدن باغ بود تا خاک نرم و ترد شود و بوته های چای از ريشه نفس بکشد. هشت ده کارگر بيل به دست به صف می ايستادند و حد فاصل رديف بوته های چای را که از شمال به جنوب صف کشيده بودند، شخم می زدند. وقتی باران نمی باريد، کار شخم زدن سخت می شد. زمين سفت بود و کار کند پيش می رفت. کارگران صبح تا شب عرق می ريختند و دستمزدشان نيمی از بهای عرق ريزانشان نبود.
کار زنها چيدن برگ سبز بود. بوته های چای هر چند روز يک بار جوانه می زدند و بايد آنها را می چيدند تا به کارخانه تحويل دهيم. اصطلاحا به آنها « چای چين » می گويند. هر يک زنبيلی به دست می گرفتند و برگ های تازه و نورس چای را می کندند و در زنبيل می ريختند. هرگاه زنبيل پر می شد آن را به زير سايبانی که درست کرده بوديم می بردند و روی هم می ريختند، جوری که هوا بخورد و برگ های سبز در اثر انباشته شدن نسوزد. وقتی روی هم انبار می شد، حرارت توليد می کرد و نوک برگ ها می سوخت. آن وقت ديگر کارخانه چنين محصولی را تحويل نمی گرفت، با به نصف قيمت می گرفت و تمام زحمات به هدر می رفت.
هر کس به شمال مخصوصا لاهیجان سفر کرده باشد، صف دختران و زنان چای چین را در باغ دیده است. دیدن آنها از دور از زیباترین منظره هایی است که هر توریستی را خوش می آید. اما این زیبایی در واقع زیبایی نیست. رنج و زحمت بی حد و حساب است. درست مانند این است که زنان روستایی را با آن شلیته های بلند زیر بار هیزم یا کاه یا گندم ببینید ( چیزی که در زمانه ما دیگر کمتر دیده می شود ) و خیال کنید که چقدر قشنگ است. در هر حالی که اگر خودتان زیر آن بار و کوله بار باشید خواهید دانست که هیچ قشنگ نیست.
خواهرها همراه دیگر کارگران صبح تا شب در زل آفتاب چای می چیدند و برخلاف دیگر زنها و دخترها که چند تومانی حقوق می گرفتند، دیناری گیرشان نمی آمد. مثلا صاحب باغ بودند اما کارگر بودن بهتر بود تا صاحب باغ بودن. زیرا کارگر غریبه لااقل غروب دستمزدش را می گرفت هرچند ناچیز بود اما به هر حال چیزی بود. خواهرها از آن مبلغ ناچیز هم محروم بودند.
غروب که می شد باید برگ سبزهای جمع شده را در گونی های بزرگی می ریختیم و به کارخانه می بردیم. سر گونی ها البته نباید بسته می شد وگرنه باز برگ ها بر اثر حرارت ایجاد شده می سوخت. وانتی که از پیش اجاره کرده بودیم بموقع می رسید. چای ها را پشت وانت، بار می کردیم و راهی کارخانه می شدیم. در محل کارخانه چایکاران برای تحویل برگ سبز، صف کشیده بودند. صبح تا شب کار می کردند و محصول خود را تقریبا همزمان به کارخانه می آوردند. معطلی برای تحویل برگ سبز، پس از یک روز دراز بهار و تابستان، خستگی را دو برابر می کرد، اما خستگی زمانی زیادتر می شد که مسئول تحویل برگ سبز، برگ ها را وزن می کرد. همیشه مقدار قابل توجهی از وزن واقعی کمتر بیجک می داد. از هر صد کیلو ده بیست کیلو کم می کرد. استدلال یا بهانه این بود که برگ هنوز خیس و وزنش زیاد است. اندک زمانی بعد از وزنش کاسته خواهد شد. این کم کردن از وزن چای عصبانی کننده بود. زارعان در بازگشت احساس کسی را داشتند که مالی را باخته باشند، انگار کسی جیبشان را زده باشد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۰ دسامبر ۲۰۰۶ - ۲۹ آذر ۱۳۸۵
پیش از اسلام نوشابه متداول ایرانیان شراب بود. پس از آن به علت منع مذهبی، قهوه جای شراب را گرفت. از قرن شانزدهم به تدریج ایرانیان با چای آشنا شدند و قهوه نیز جای خود را به این نوشابه گرم داد. چای مصرفی ایرانیان بیشتر از هند وارد می شد اما بعدها کشت چای در ایران مرسوم شد و اکنون یکی از شهرهای ایران در واقع به شهر چای بدل شده است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۰ دسامبر ۲۰۰۶ - ۲۹ آذر ۱۳۸۵
غلامعلی لطيفی کاريکاتوريست نامدار مطبوعات ايران در دهه های سی، چهل، پنجاه، در سال ۱۳۱۳ در باکو متولد شد. پنج ساله بود که گروهی از ايرانيان توانستند باکو را که ديگر بخشی از اتحاد جماهير شوروی بود، به قصد ايران ترک کنند. لطيفی هم همراه خانواده اش به ايران آمد. وقتی وارد ايران شد زبان فارسی نمی دانست.اما در تهران بزرگ شد و مدرسه رفت و درس خواند و زبان فارسی آموخت و دراين زبان مشهور شد
لطيفی بدوا بدون هيچ نوع آموزش کلاسيک در زمينه کاريکاتور، و صرفا بر اساس استعداد ذاتی، به کشيدن کاريکاتور دست زد و در ايام جوانی با روزنامه چلنگر که به سردبيری محمدعلی افراشته در تهران منتشر می شد، شروع به همکاری کرد. آغاز همکاری او به اين نحو بود که کاريکاتوری برای آن روزنامه فرستاد و گردانندگان چلنگر او را دعوت به کار کردند. بعدها اين روزنامه به حزب توده تعلق گرفت و همکاری لطيفی با آن قطع شد. اما در کنار چلنگر مجله ای به نام نقش جهان منتشر می شد که به کاريکاتور علاقه می ورزيد. لطيفی در اين مجله شروع به کار کرد و مدتی مطالب آن را تصوير می کرد يا کاريکاتور می کشيد.
در اوايل دهۀ ۳۰ خورشيدی، غلامعلی لطيفی به مجلۀ فردوسی پيوست. نخست مطالب آن را تصوير می کرد اما بعد به کشيدن کاريکاتورهای مستقل دست زد. در تمام اين سالها لطيفی با اسم مستعار کار می کرد و در اواسط اين دهه، روزنامۀ توفيق شروع به انتشار کرد و لطيفی يکی دو بار با نام مستعار، مطلب طنز آميز برای آن مجله فرستاد که در آن زمان مهمترين مجلۀ طنز ايران بود. همين سبب شد که توفيق او را به کار دعوت کند اما جالب است که در آن موقع گردانندگان توفيق نه نام واقعی او را می دانستند و نه می دانستند او همان کاريکاتوريستی است که کارهايش در مطبوعات چاپ می شود.
از زمانی که لطيفی به توفيق پيوست ( سال ۱۳۳۷) بلافاصله نقش کاريکاتوريست اصلی آن مجله را به عهده گرفت و سالهای دراز در آنجا کار کرد ولی سرانجام همراه با عده ای از طنز نويسان نامدار مانند منوچهر محجوبی، توفيق را ترک کرد. سپس اين دو به اتفاق برای ادامه کار به مجلۀ تهران مصور پيوستند و مجله ای به نام کشکيات بنياد نهادند که با پيوستن ساير طنز نويسان به آن، به ماهنامۀ مستقلی تبديل و سبب رونق کار تهران مصور شد.
لطيفی در سالهای قبل از انقلاب به همراه خانواده اش به انگلستان مهاجرت کرد و يکی دو سال در اين کشور ماند. اما بعد از انقلاب به ايران بازگشت، و به همراه گروهی از طنز نويسان و کاريکاتوريست ها، مجله آهنگر را بنياد گذاشت که نخست نام چلنگر داشت و سپس برای احتراز از يک اشتباه تاريخی، نام آهنگر به خود گرفت. آهنگر عمر درازی نکرد و در مرداد ۱۳۵۸ به همراه گروهی از مطبوعات آزاد که در دوره انقلاب سر برآورده بودند، تعطيل شد.
مشغلۀ لطيفی در سالهای پس از انقلاب عمدتا انتشار کتاب کودکان بوده که در تصوير کردن آنها يد طولايی دارد.
در سال ۱۳۷۰ لطيفی بار ديگر به انتشار طنز نامه ای روی آورد و به همراه علی بهروز نسب مجله درنگ را پايه گذاری کرد که متاسفانه دو شماره بيشتر دوام نکرد. از آن زمان تا کنون، لطيفی بطور پراکنده در مطبوعات ايران قلم زده است. قلم لطيفی چندان قوی و موثر بوده که آثارش در ميان کاريکاتوريست های ايرانی شاخص است. همين تشخص کار او بود که سبب شد چند ماه پيش، در بهار سال ۱۳۸۵ مراسم گراميداشتی برای او ترتيب يافت. و با پخش مراسم بزرگداشت او از راديو تلويزيون ، نسبت به يکی از بهترين کاريکاتوريست های ايران ادای احترام شد.
لطيفی با زبانها انگليسی و ترکی استانبولی آشناست و ترجمه هايی از اين زبانها دارد که در دست چاپ است. ماجرای دوست داشتن تولسو، نوشته عزيز نسين، نمونه ای از ترجمه های اوست.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب