Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

فاطمه جمال‌پور

در جستجوی آیین‌های نوروزی سوگواران بختیاری از اهواز به سوی مسجدسلیمان ودشت اندیکا و مرکز آن قلعه خواجه می رویم. جاده ای کوهستانی و پرپیچ‌وخم است. از پشت هر پیچ منظره‌ای بیرون می آید مانند تابلو نفیسی که با دقت نقاشی شده‌است.

طبیعت وحشی و رنگها سیر است و می‌توان آبی آسمان، سبزی سبزه‌ها و سرخی شقایق‌های وحشی را با تمام وجود احساس کرد. اندیکا دشتی است سرسبز که ساکنانش بختیاری‌های کوچ‌رو و روستا نشینند.
این‌جا مردمی سخت‌کوش اما قانع و شاد دارد. در راه زنانی را دیدم که مشک‌های سنگین از آب را بر قامت بلند و باریک‌شان حمل می‌کردند؛ دختربچه‌هایی با صورت‌های زیبا اما آفتاب‌سوخته که گلۀ بزرگی را با هی‌هی‌ها و چوب‌دستی‌شان راهنمایی می‌کردند.

با خودم فکر می‌کنم برای نشان دادن بهار در این‌جا نیازی به رویاندن سبزه نیست؛ هر طرف که رویت را بگردانی، سبزاست. دوست دارم از تک‌تک تصاویر عکس بگیرم، اما راننده با شتاب می‌راند. سراغ مراسم عزاداری را می‌گیرم. می‌گویند بزرگی از آبادی کول صفی‌خون فوت شده‌است، راهی آن‌جا می‌شویم. همه سیاه‌پوشند و نوازنده‌های محلی که "تُشمال" نامیده می‌شوند، سرنا و کرنا را به گونه‌ای غم‌آلود می‌نوازند.
اسب و تفنگ متوفی را به دور سنگ یادبودش که "مافه گه" (مدفن گاه) خوانده می‌شود، طواف می‌دهند. تفنگداران به صف ایستاده‌اند، لنز را به سمت‌شان می‌چرخانم و مشغول تنظیم دیافراگم و شاترم که با صدای شلیک گلوله‌ها از جا می‌پرم، که به نشانۀ دلیری متوفی به هوا رفته‌اند.

به روستای دیگر می‌رویم. در آن‌جا پیرزنی حدود ۱۲۰ ساله به نام ننه شیری‌جون برایمان از رسوم عزاداری و ترک عزا می‌گوید: "در قدیم برای احترام به مرده موهایشان را می‌بریدند و در آب می‌ریختند، اما حالا زن‌ها بی بهانه هم موهایشان را کوتاه می کنند!"

او ادامه می‌دهد: "حالا رسم و رسوم کم‌رنگ شده و دیگر از جمع شدن خانواده برای درآوردن لباس عزادار در هنگام شروع سال نو خبری نیست و معمولاً خواهر یا دختر صاحب‌عزا عزایش را در می‌آورد".
روستای بعدی روستای غلامعلی است. غلامعلی چند سالی است فوت شده و "خانم"، همسر پیرش، به تنهایی گله و مزارع‌اش را می چرخاند. او با دوغ و ماست و نان محلی به گرمی از ما پذیرایی می‌کند. شنیده‌هایم را در بارۀ نوروز سوگواران بختیاری برایش بازگو می‌کنم .او می‌گوید: "اگر عزای زنی بزرگ باشد، یعنی شوهر، برادر یا پسرش را از دست داده باشد، موهایش را بریده و به نشانۀ عزا بر میخ طویله‌ای بر در خانه آویزان می‌کند، تا سر سال لباس سیاه می‌پوشد، موسیقی گوش نمی‌دهد، تلویزیون نمی‌بیند و به سفر و مراسم شاد نمی‌رود."

گرفتن عکس چندان آسان نیست. به خانم می‌گویم که دوست دارم از مراسم ترک عزا و پیشواز سال نو عکس بگیرم. می‌گوید اغلب زن‌های روستا با اتوبوس‌های یک سازمان زیارتی به مشهد رفته‌اند. اما ماه‌پسند، همسر نورعلی، در عزای پدرشوهرش سیاه‌پوش است و اگر زن‌های ده تا پیش از عید نیایند، الهام، تازه‌عروس روستا، باید برای درآوردن لباس عزای ماه‌پسند راهی خانه او شود. به خانم می‌گویم چرا خودش سیاه‌پوش است.

می‌گوید این حرف‌ها از او گذشته و منتظر است پیش شوهر مرحومش برود. چند ساعت بعد با الهام با پیراهن و دامن زیبایی که به این منظور دوخته شده‌اند، عازم خانۀ ماه‌پسند می‌شویم.

گزارش تصویری این صفحه فقط گوشه ای از این مراسم است که صحبت‌های خانم در کنار عکس‌های مراسم عزاداری و رفتن الهام برای درآوردن لباس سیاه ماه‌پسند را نشان می دهد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داریوش رجبیان

هرگز فکر کرده‌اید که پوشش تن‌تان چه سرگذشتی دارد و چه‌گونه شکل کنونی را به خود گرفته‌است؟ این پیراهن که همیشه چاک گریبانش به این ‌شکل نبوده و آستینش بدین طرز به بدنۀ آن وصل نمی‌شده و اصلاً مـُد یا پوشش باب روز آیا در دوران پیشامدرن هم بوده یا نبوده؟ مثلاً شلوار چه تاریخچه‌ای دارد؟ شلواری که چنان همه‌گیر شده که تصور می‌رود وجودش یک امر فطری بشری بوده و تاریخش نقطۀ آغازی ندارد.


اما در کشورهای غربی برای به یاد سپردن تاریخ ورود شلوار به عرصۀ تمدن‌شان نوشته‌های فراوانی فراهم شده و از جمله در نوشته‌های انگلیسی می‌خوانیم که نخستین آشنایی مردهایشان با پوشش پاهایشان در حوالی دهۀ ۱۷۶۰ میلادی اتفاق افتاده که تنبان‌های چسبندۀ موسوم به "بریچیز" باب روز شده بود. پیش از آن پیراهن‌های بلند و دامن‌های کوتاه در میان مردان بریتانیا رایج بود که "کیلت" اسکاتلندی از بازمانده‌های آن است. در همان سده‌های ۱۸ و ۱۹ میلادی بود که "پانتالون" و "پیژاما" غالباً به تقلید از شرق وارد بریتانیا شد. در سال ۱۸۴۶ "سر هری لومزدِن"، از فرماندهان ارتش بریتانیا در هندوستان با "پاجامه‌های خاکی" هندی خو گرفت و نمونه‌هایی از آن را با خود به سرزمینش آورد و هر دو واژۀ فارسی "پاجامه" و "خاکی" از طریق زبان هندی به فرهنگ  زبان انگلیسی وارد شد. "پاجامۀ خاکی" به پای سربازان انگلیسی به آفریقای جنوبی و سودان راه یافت و سال ۱۸۸۴ به دنبال کارزار ارتش بریتانیا در افغانستان به عنوان "اونیفرم" یا پوشش یکسان نظامی بریتانیا پذیرفته شد و به‌تدریج به ارتش‌های دیگر تسری یافت.


این تاریخ مختصر پاجامه یا شلوار در بریتانیاست که سرِ آن به گذشته‌های بسیار دورتر برمی‌گردد و به ایران باستان. سندی در دست نداریم که اختراع شلوار را به ایرانیان باستان یا مردمان پیشاآریایی فلات ایران نسبت دهد. اما به نوشتۀ آگاهانی چون بلانش پین (Blanche Payne) و نیکولاس سکوندا (Nicholas Sekunda) و دیگرانی که در بارۀ تاریخ شلوار و سایر پوشش‌ها پژوهش‌های سترگی انجام داده‌اند، شلوار، پای سربازان ایرانی سدۀ ششم پیش از میلاد وارد تاریخ مکتوب بشریت شد. به گفتۀ آنها، در آن دوره، هم پارس‌ها و مادها و هم باختری‌ها و سغدی‌ها و ارمنی‌ها که از اجزاء ارتش ایران باستان بودند، شلوار به پا داشتند. مثل هر چیز تازه‌واردی، شلوار به مذاق بسیاری از یونانی‌های باستان خوشایند نبود و به عنوان پوشش زنانه مورد استهزاء نویسندگان‌شان واقع شد. اما "جیمز لِوِر" (James Lever)، نویسندۀ کتاب "پوشش و مـُد"، می‌گوید که شلوار، پوشش هم مردان و هم زنان ایران باستان بوده‌است.

ولی پوشش زنان و مردان یونانی هم اقلام مشترکی داشت؛ مثل"خیتون" یا پیراهن بی‌آستین که روی یک شانه آویخته می‌شد. در حالی که به نوشتۀ مری هیوستون و فلورنس هورن‌بلوور در کتاب "پوشش و آرایش‌های مصریان، آسوریان و ایرانیان باستان" (Ancient Egyptian, Assyrian, and Persian costumes and decorations by Mary G. Houston and Florence S. Hornblower, 1920)  یکی از نخستین تصویرهای پیراهنی که دو آستین به بدنۀ آن دوخته شده، متعلق به ایران سده‌های ششم و پنجم پیش از میلاد است. در آن دوران کمربند ایرانی هم یگانه محسوب می‌شد و جلب توجه می‌کرد (صدساله‌ها پس از آن واژۀ "کمربند" پارسی هم از طریق زبان هندی به شکل cummerbund به زبان انگلیسی راه یافت). روایت دل‌باختگی اسکندر مقدونی به پوشش‌های پارسی هم در بسیاری از این نوشته‌ها به عنوان نمونه‌ای بارز از محبوبیت لباس ایرانی در جهان باستان آمده‌است.


پورچیستا جوکار، پژوهشگر ایرانی در لندن، که سال‌ها سرگرم کندوکاو پوشش‌های باستانی بوده‌است، می‌گوید که انگیزۀ اصلی‌اش برای انجام این کار یکی، دیوارنگاره‌های تخت جمشید بود که نخستین نمونه‌ها از پوشش‌های مرسوم در دوران هخامنشیان را نشان می‌دهد، و دیگر حس کنجکاوی‌اش برای دریافتن معنا و مضمون آن پوشش‌ها که نمادینند و پیام‌هایی دربر دارند.


جوکار با سر زدن به کتابخانه و موزۀ بریتانیا و موزۀ لوور پاریس و با طرح‌برداری از آثار و اشیاء آنها و جستجو در متون تاریخی و بازسازی پوشش‌هایی که تصویر یا نمونه‌هایشان را دیده، در خانۀ خود بایگانی رخت‌‌ها و کلاه‌های مادی و هخامنشی و اشکانی و ساسانی را فراهم آورده‌است. معمولاً در نخستین روزهای بهار پورچیستا جوکار و همراهانش را می‌توان در مکان‌های فرهنگی مهم لندن دید که با پوشیدن رخت‌های ایرانی برنامه‌های فرهنگی اجرا می‌کنند.


در گزارش مصور این صفحه پاره‌ای از یافته‌های پورچیستا جوکار در زمینۀ پوشش‌های ایران باستان را می بینید.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
آزاده حسینی

بسیار پیش آمده بود که خواهان خرید زیورآلات برای خود بودم و ترجیح می‌دادم آنهایی را برای خود خریداری کنم که دارای هویت ایرانی و شرقی و البته مدرن و جدید هم باشد، ولی متأسفانه با صرف ساعت‌ها در بازارها آنچه را که دلخواهم بود، پیدا نمی‌کردم و یا دست خالی برمی‌گشتم و یا به‌ناچار از طرح‌های خارجی استفاده می‌کردم. مطمئنم که آنچه را که گفتم، بسیاری از خانم‌های ایرانی تجربه کرده‌اند.

بارها شنیده‌ایم که هنر و صنعت جواهرسازی و زیورآلات رو به افول و نابودی است و دلیل عمدۀ آن ورود رقیب قدرتمند خارجی عنوان شده. آنچه که شاید بتوان دلیل اقبال زیورآلات خارجی دانست، شکل و طرح‌ها و حتا در بعضی موارد قیمت آنهاست که موجب توجه خریداران نسبت به آن می‌شود. الگوهایی که امروز در بازارهای جواهرسازی ایران وجود دارد، بیشتر منطبق با تقاضا موجود است که بیشتر آن براساس مدل‌های غربی است. اگرچه همچنان طرح‌های محلی و سنتی در مناطق مختلف ایران وجود دارد، حضور طرح و نقش‌های غربی آن‌قدر پررنگ بوده که وجود همتاهای محلی آنها غیرمحسوس شده‌است. 

شکل دادن به طلا و دیگر فلزات قیمتی و زینت دادن آن با سنگ‌های زیبا هزاران سال است که در میان جوامع بشری رواج دارد. هنر و صنعت جواهرسازی  در ایران قدمت چندین‌هزارساله دارد. آثار زیبا و چشم‌نواز بسیاری در ایران  در زمینۀ ساخت زیورآلات از دوران باستان تا کنون به جای مانده که کمتر به آنها توجه شده و مورد بررسی قرار گرفته‌است. از قدیمی‌ترین زیورآلات به‌دست‌آمده می‌توان به آنچه که در گورهای شهر سوخته یافت شده، اشاره کرد.
 
بعد از ورود اسلام به ایران، به دلیل اینکه حجم‌سازی و مجسمه‌سازی نوعی بت‌پرستی به شمار می‌آمد، تا حد زیادی مردم از آن پرهیز کردند، تا آنجا که نقاشی هم تحت تأثیر قرار گرفت. از این رو نقاشی‌های به‌جای‌مانده دو بُِعد دارند. جواهرسازی و صنعت ساخت زیورآلات هم از این امر مستثنی نبوده و همین امر موجب افول این هنر شد.

مناطق مختلف ایران با توجه به جغرافیا و باورهای مردم آن زیورآلات خاص خود را دارد. به عنوان مثال می‌توان به زیورآلات منطقۀ ترکمن‌صحرا اشاره کرد. یکی از اصلی‌ترین عناصر زیورآلات ترکمن‌صحرا، آویزه‌هایی است که صدایی مانند پر زدن پرندگان دارد. علاوه برآن می‌توان به جعبه‌های کوچکی اشاره کرد که ترکمن‌ها برای محافظت خود از نیروهای شر و بد از خود به گردن می‌انداختند. به خودم فکر می‌کردم که ای کاش هنرمند جواهرسازی بتواند با دست‌کاری روی زیورآلات محلی ایران، آویزه‌ها و آرایش‌های نوینی بسازد که با روح زمان بسازد. به عنوان یک مشتری جواهرات و زیورآلات، اگر نقش و نگارهای ایرانی با مقداری خلاقیت همراه بوده و رنگ و بوی مدرن داشته باشد، مطمئناً ترجیح می‌دهم که از آنها استفاده کنم تا نوع غربی آنها.

در صنعت پوشاک و مُد به این مسئلۀ مهم توجه شده و اتفاقاً اقبال زیادی هم داشته‌است. در واقع نیما بهنود از پیشگامان این روند بود که با طراحی لباس‌های مدرن و با نقوش ایرانی توانست هویت و نقوش ایرانی را با مدرنیسم پیوند بزند. و اما در زمینۀ زیورآلات به‌جرأت می‌توان گفت که امیرحسین دلبری همین کار را انجام داد و با طراحی جواهرات مدرن که مزین به خطوط نستعلیق و اشعار فارسی است، یک گام بسیار مهم در راستای احیا و نوسازی هنر جواهرسازی ایرانی را برداشته‌است. در گزارش مصور این صفحه که عکس‌های آن متعلق به حسین مسافری و تارنمای آقای دلبری است، به دیدن آفریده‌های امیرحسین دلبری می‌رویم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
ساجده شریفی

"عبدالله کیایی" بیست و چهار سال پیش از تهران روانۀ پاریس شد تا به مدرسۀ گرافیک برود و گرافیست شود. اما سرنوشت گویی خط دیگری برای او کشیده بود که امروز کیایی خطاط آتلیه‌ای در کوچه‌های تنگ "سنت ژرمن" پاریس است و از الفبای گوشه و کنار جهان وام می‌گیرد و حروف و رنگ‌ها را در هم می‌آمیزد تا اثری خلق کند که شباهتی به هیچ چیز ندارد، مگر آثار عبدالله کیایی.

او در سال ۱۳۳۳ در تهران زاده شد. پدربزرگ کیایی یکی از دوستداران خوشنویسی بود که گهگاه به قصد سرگرمی قلم در دوات می‌زد و به قول کیایی: "پدربزرگ شیفتۀ خوش‌نویسی بود، بدون این‌ که خوشنویس حرفه‌ای باشد. افتادن من و اخوی در این دیگ از آن هنگام شروع شد. بعدتر رفتیم خدمت استاد امیرخانی بدون این ‌که غرضی باشد که حرفه‌ای این کار را دنبال بکنیم. بعد یک دفعه به خودم آمدم و دیدم که دارم تدریس می کنم".

او از انجمن خوش‌نویسان ایران مدرک ممتاز گرفت و چندی در تهران به عنوان گرافیست با تلویزیون همکاری کرد و هم‌زمان در انجمن خوش‌نویسان درس داد. سرانجام به هوای تحصیل در رشتۀ گرافیک به فرانسه آمد. در دوران تحصیل کماکان به تدریس خطاطی فارسی و عربی ادامه داد و هم‌زمان این عرصه را در لاتین، هندی و چینی آزمود.

سال ۱۳۷۰ کیایی به همراه گروهی از خطاطان، با هدف گستراندن و شناساندن این هنر، در پاریس انجمن خوش‌نویسی را بنیان گذاشت که سالانه هنرجویان بسیاری را می‌پرورد. اگرچه عمدۀ اتفاقات زندگی هنری در آتلیه‌اش در ساختمان این انجمن روی می‌دهد، به سختی می‌شود آثار او را تنها به خطاطی محدود کرد؛ تابلوهایی که آمیزش غریبی از نقاشی انتزاعی، خطاطی و گرافیک است.

خودش در این مورد می‌گوید: "نکتۀ جالبی که در هنر مدرن وجود دارد، این است که شما نشان بدهید که هر کسی می‌تواند این کار را بکند. اما پشتش پنجاه سال بدبختی و بیچارگی‌ست تا طرف به این‌جا برسد. همه چیز این سیاه‌مشق بر اساس اتفاق و حادثه رخ داده، اما وقتی کسی ذره‌بینش را درمی‌آورد و اثر را می‌کاود، می‌بیند که همه چیز حساب شده‌است".

کیایی در تمام این سال همۀ تلاشش بر این بوده که در کارش " بداهه‌سرایی کودکانه" برسد و به طور منظم، هرساله نتیجۀ این تلاش را به نمایش گذاشته‌است. او مدتی‌ست که رسیدن بهار را بهانۀ نمایشگاهش قرار می‌دهد. در این گزارش تصویری مروری داریم بر  سیاه‌مشق‌های بهاری او و باقی زندگی هنری‌اش.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رویا یعقوبیان

از زمان‌های دور، این رسم نوازندگان و نمایشگران و معرکه‌گیران دوره‌گرد ولایات مختلف ایران بوده که از نیمه های اسفند به کوی و برزن می‌رفتند و با مژدۀ فرا رسیدن نوروز و آغاز بهار می‌نواختند، می‌رقصیدند، نمایش می‌دادند و هدیه می‌گرفتند.

برخی از این آیین ها هنوز هم در برخی از نقاط کمابیش اجرا می‌شود، اگرچه شیوۀ اجرای نمایش‌ها در نواحی گوناگون، زمان مراسم و حتا نوع ترانه‌ها و نواها با همسان نیست.

در گیلان پیش‌آهنگان نوروز در قالب نمایش موسیقایی "عروس گوله" و "پیر بابا" با رقص و آواز نوید رسیدن بهار و نوروز را می‌دهند. درکردستان "میر نوروزی" و "مراسم کوسه‌گردی" از جملۀ نمایش‌هایی بود که تا دو دهه پیش به عنوان مقدمۀ نوروز برگزار می‌شد.

در مازندران"نوروزخوانان" در گروه‌های چندنفری اشعاری را در ستایش بهار می‌سرودند که پس از اسلام، ابیاتی در وصف امامان نیز به آن اضافه شد. نوروزخوانان چند نفر هستند که یکی از آنها اشعار را می‌خوانـَد، یک نفر ساز می‌زند، نفر دیگر که به او "کوله‌کش" می‌گویند، به در خانه‌های مردم می‌رود و می‌خواند و صاحب‌خانه نیز با دادن پول، شیرینی، گردو، تخم مرغ و نخود و کشمش از آنان پذیرایی می‌کند.

"کوسه برنشین" یکی دیگر از آیین‌هایی است که در ایران از روزگار ساسانیان و مقارن با بهار مرسوم بوده‌است. در شرح این مراسم ابوریحان بیرونی آورده‌است که در اولین روز بهار، مردی کوسه را بر خر می‌نشاندند که به دستی کلاغ داشت و به دستی بادبزن که خود را مرتب باد می‌زد . اشعاری می‌خواند که حاکی از وداع با زمستان و سرما بود و از مردم چیزی به سکه و دینار می‌گرفت. آنچه از مردم می‌ستاند، از بامداد تا نیمروز به جهت خزانه و شاه بود و آنچه از نیمروز تا عصر اخذ می‌کرد، تعلق به خودش داشت. آنگاه اگر از عصر وی را می‌دیدند، مورد آزار و شتم قرار می‌دادند.

شاید بتوان گفت حاجی فیروزها، مشهورترین و قدیمی‌ترین پیک‌های نوروزی، از همان مراسم کوسه برنشین ریشه می گیرند. در عهد ساسانی "کوسه برنشینان" عموماً غلامان سیاهی بودند ملبس به لباس‌های رنگارنگ و آراسته به بزک خاص خود و لهجه‌ای شکسته که با نواختن دف و دایره و خواندن شعرهای ضربی و ترانه‌های نوروزی مردم را شاد می‌کردند.


آذری‌ها نیز به مناسبت کوچ زمستان و آمدن بهار، جشن‌ها و نمایش‌های مردمی را انجام می‌دهند که بُعد نمایشی‌اش غنی است. یکی از این مراسم، نمایش "کوسه‌ گلین" است. آمده‌است که در این نمایش، نمایشگری به نام "کوسه" - نماد زمستان - با لباسی از پوست و پشم، با کلاهی دارای دو شاخ، به همراه نوازنده و شخصی که مسئول گرفتن هدایاست، به خانۀ مردم می‌روند. اگر پیشکشی مردم کافی نباشد، کوسه خود را به مردن یا غش کردن می‌زند. بازیگر واسطه از خانواده‌ها خواهش می‌کند تا هدایای بیشتری بدهند. او ارمغان‌ها را به کوسه نشان می‌دهد. کوسه به شوق تحفه‌ها بیدار می‌شود و آنها را می‌‌بیند. اگر کم بود، باز غش می‌کند. اما دست‌ آخر بزرگ‌ترها و بچه‌ها با گلوله‌های برفی کوسه را می‌زنند و او که نماد برف و سرما‌ست، به سوی کوه‌های سرد و پربرف عقب‌نشینی می‌کند تا نوروز فرا برسد.


یکی دیگر از آیین‌هایی که از دیرباز در میان کردها رواج داشت و هر سال به مناسبت فرا رسیدن نوروز با تشریفات و شکوه خاصی برگزار می‌شد،"میر نوروزی" یا "میر بهاری" است. در این مراسم ، ضمن تفریح و سرگرمی، انتقاد از برخی حکام زورگوی محلی رایج بود و تمثیل‌های فکاهی مفرح از فرمانروای مستبد به کار می‌رفت. سازهای اصلی که دراغلب این نمایش‌های نوروزی نواخته می‌شد، سرنا و دهل بود. میر نوروزی یا پادشاه نوروزی نمایشی بود که طی آن، شخصی را به عنوان پادشاه، امیر یا حاکم برای چند روزی انتخاب می‌کردند. در جایی دیگر از بین عوام و مردم عادی ودر پاره‌ای موارد شخصی را که کمی آشفته حال بود، پادشاه خود می‌ساختند. دستورهای میر نوروزی باید اجرا می‌شد و حق داشت از کاسبان و بازرگانان وجوهی دریافت کند. با پایان نوروز سلطنت او نیز چون هر پادشاهی به پایان می‌رسید. ریشۀ این مراسم به گذشته های دور بر می گردد؛ همان‌طور که حافظ می‌گوید:

سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی

می‌توان این گروه‌های نمایشی را مجریان موسیقی ستایش بهار و نوروز نیز دانست. چرا که شیوه‌های اجرای آوازهای نوروزی به سه شکل بوده‌است: تک‌خوانی، دوخوانی (آوازهای دونفره) و همخوانی (ترانه‌های گروهی). موسیقی نوروزی انواع گوناگون داشته که یکی از آنها معرکه‌گیری است و می‌توان حاجی فیروز، کوسه‌ها، توره‌ها، عروسک‌گردانان دوره‌گرد، عمو نوروز، باران‌خواهان و لال‌بازها را را در زمرۀ صنف معرکه‌گیران جای داد.

برخی از عکس‌های گزارش مصور این صفحه متعلق به نازنین کاظمی نوا و علی محمدی است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فاطمه جمال‌پور

می‌گویند جمشید، چهارمین شاه پیشدادی، در روز اول فروردین‌ماه "روز هرمزد" به جنگ دیوان رفت و آنان را فرمان‌بردار خویش ساخت. سپس بر تختی نشست کـه دیوان آن را می‌بردند و یک‌روزه از دماوند به بابِـل رسید. مردم از شگفتى دیدنش جشن گرفتند و آن روز را "نوروز" خواندند.

فردوسى در شاهنامه پیدایش نوروز را به جمشید شاه نسبت داده و می‌گوید:

به جمشید بر گوهر افشاندند  / مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین  / برآسوده از رنج روى زمین
بزرگان به شادى بیاراستند  / مى و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار / به ما ماند از آن خسروان یادگار

بعد از آن روز هرسال مردم ایران‌زمین نوروز را جشن گرفته و با به‌جا آوردن آیین‌های آن، این روز را گرامی می‌دارند.

اما روایت‌های نوروزی تنها به این داستان از شاهنامه ختم نمی‌شود. کردها نوروز را به داستان شکست ضحاک از کاوه و بر تخت نشستن فریدون نسبت می‌دهند و مردم جمهوری آذربایجان آن را به داستان سیاوش و افراسیاب منسوب می‌کنند.

نوروز، جدا از افسانه‌ها و داستان‌ها، نه تنها روز آغاز سال نو، بلکه روز زایش طبیعت است و راز ماندگاری این کهن‌ترین آیین انسانی شاید همین باشد.

هر جشنی خوانی دارد و خوان نوروز هم  هفت‌سین است و در میان سنت‌های نوروزی فراگیرترین و پررمز و رازترین آنهاست. بسیاری  هفت‌سین را وام‌گرفته از هفت ستارۀ مقدس سومریان می‌دانند و بعضی هم می‌گویند  هفت‌سین اشاره به هفت فرشتۀ کیش زرتشتی دارد که در نزد ایرانیان بسیار ارجمند و والا می‌باشند و هر یک از سین‌های خوان هفت‌سین را نمایندۀ یکی از این فرشته‌ها می‌دانند و می‌گویند: هر یک از آن هفت ‌خوانی را که ایرانیان به هنگام نوروز می‌چیدند، نمایندۀ یکی از این هفت جاوید (امِـشه سپنته/ امشاسپند) است و چون تلفظ سپنتا دشوار بوده، تنها به گفتن " هفت‌سین" بسنده کرده و رفته رفته "هفت‌سین" را در یک خوان گرد آوردند.


سیر نماد اهورامزدا، پزشکی (درمان یا طب)؛ سیب نماد فرشتۀ سپندارمذ، فرشتۀ زن، باروری و پرستاری (اسپند)؛ سبزی نماد فرشتۀ اردیبهشت و نماد زندگی دوباره؛ سنجد نماد فرشتۀ خرداد و نماد عشق، سرکه نماد فرشتۀ امرداد و نماد شکیبایی و جاودانگی، سمنو نماد فرشتۀ شهریور و نماد خواربار فراوانی و برکت، سماک یا سماق نماد فرشتۀ بهمن یا منش نیک و نماد باران یا رنگ طلوع خورشید است.


ایرانیان جز سین‌های فوق سکه را به نشانۀ رزق و روزی و اسپند را برای رفع چشم‌زخم بر سفره‌های خود قرار می دهند.


آینه و آب هم به عنوان نمادی از پاکی و روشنی، ماهی به عنوان نماد زندگی و نیک‌بختی به خاطر پایان اسفند ماه (ماه حوت یا ماهی) و کتاب به نشانۀ تمدن و خردورزی که معمولاً برای مسلمانان قرآن، برای زرتشتیان اوستا در کنار دیوان حافظ و شاهنامه بر سر سفره‌های خود قرار می‌دهند.


آتش‌دان و شمع هم در بیشتر سفره‌ها دیده می شود و البته تخم مرغ‌های رنگی که در جلو آیینه‌ها قرار دارند. در قدیم معتقد بودند وقتی در لحظۀ تحویل سال زمین از این شاخ به آن شاخ گاو منتقل می‌شود، این تخم مرغ‌ها به دور خود می‌چرخند. برخی دیگر گل را به نشانۀ زیبایی و دوستی و نان را به نشانۀ برکت بر  هفت‌سین خود می‌افزایند.


 هفت‌سین مردم تاجیکستان به فراگیری مردم ایران نیست و طی سال‌های دوری از نوروز و هفت‌سین، سفرۀ نوروزی در تاجیکستان انسجام خود را از دست داده و سین‌ها و شین‌ها ترتیب خاصی ندارند، اما اجزاء مشابهی با هفت‌سین ایرانی دارد. مردم افغانستان هم با هفت چیدن هفت‌میوه به پیشواز نوروز می‌روند.


مردم جمهوری آذربایجان هم سفرۀ هفت‌سین پهن می‌کنند، اما با سین‌های متفاوت. در این هفت‌سین "سوماق" نشانۀ آفتاب، سکه نشانۀ بخت خوش، سمنو شیرینی، برکت و حاصل‌خیزی، سبزه خلوص و خوشبختی، "ساری‌کوک" (زردچوبه) شیرینی زندگی، "سوُت" (شیر) سلامتی و زیبایی، "سو" (آب) زایش تازه و زندگی است. ممکن است به‌جای زردچوبه و شیر از سرکه و "ساریمساق" (سیر) هم استفاده کنند. علاوه بر این در سفره، آینه‌ای که دور آن رنگ‌آمیزی شده هم قرار می‌دهند.


در سفرۀ نوروزی قزاقستان، با این که از هفت‌سین خبری نیست، عدد "هفت" حضور حتمی دارد. غذای نوروزی قزا‌ق‌ها موسوم به "نوروز کوژه" Наурыз-коже مرکب از هفت عنصر است که هر کدام نمایندۀ هفت عنصر زندگی است: آب، گوشت، نمک، روغن، آرد، غله (برنج، ذرت یا گندم) و شیر. این ماده ها به نشانۀ شادی، کامگاری، خِـرَد، تن‌درستی، بهبودی، سرعت، رشد و مراقبت الهی در ترکیب یک غذای خوش‌مزه به‌کار می‌رود.


ایرانیان زنگبار هم  هفت‌سین می‌چینند که بی‌شباهت به هفت‌سین ایرانی نیست. فرقی نمی‌کند لحظۀ تحویل سال در خانه باشی، میهمانی یا سفر؛ هر جا که باشی، هفت‌سین را که بچینی، ته دلت قرص می‌شود که سال خوبی را آغاز خواهی کرد.


اخیراً در گالری ایدۀ تهران نمایشگاه هفت‌سین برگزار شد که در آن سفره‌های گوناگون هفت‌سین به نمایش درآمد. در گزارش مصور این صفحه سوسن محمودی، طراح نمایشگاه، فلسفۀ نهفته پشت سفره‌های هفت‌سین این نمایشگاه را توضیح می‌دهد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 

 

جدیدآنلاین: هر سال که می‌گذرد، گستره و ژرفای نوروز فزونی می‌گیرد. مردمان بیشتری نوروز را  جشن می‌گیرند و کشورهای دیگری نوروز را روز ملی و رسمی خود می‌نامند. کسانی که از کشورهای جشن‌گیرندۀ نوروز یا "نوروزستان" به سراسر جهان کوچ کرده‌اند، آیین‌های نوروزی را در آن‌جا پراکنده‌اند و بسیاری از رهبران کشورهای غربی، نوروز را به این شهروندان نو و دیگرانی که نوروز را جشن می‌گیرند، شادباش می‌گویند. نوروز که نهادش بر پایۀ برابری شب و روز در بهاراست، پیشینه‌ای چندهزارساله دارد. چنان که در افسانه‌ها و به‌ویژه شاهنامه آمده، جمشید شاه نخستین کس بود که فرمان داد تا نوروز را جشن گیرند و از این رو مردمان ایران‌زمین، به‌راستی، نوروز را از آن خود می‌دانسته‌اند. اما امروز با پیوستن بسیاری از کشورها و مردمان دیگر به شادمانی‌های این جشن شکوفایی طبیعت، نوروز همانند آغاز سال نو میلادی از آن همه کسانی است که آن را جشن می‌گیرند.

ما، در جدیدآنلاین،  درآستانۀ سال نو، با ارمغان گزارشی مصور از نشان‌ها و نمادها و نیز پیشینۀ این جشن باستانی در تخت جمشید، نوروز را به شما و همۀ آنهایی که آن را جشن می‌گیرند شادباش می‌گوییم. نوروزتان خجسته و پیروز باد!

نوروز در تخت جمشید

هخامنشیان سه پایتخت داشتند: شوش، هگمتانه و تخت جمشید. شوش و هگمتانه به عنوان مرکز اداری و سیاسی به تناوب در زمستان و تابستان مورد استفاده قرار می‌گرفتند و تخت جمشید که از آن دو باشکوه‌تر بود، پایتخت تشریفاتی به شمار می‌آمد.

با شکوهترین آیینی که در تخت جمشید برگزار می‌شد، جشن نوروز بود که تا به امروز فراگیرترین جشن ملی ایرانیان و پارسی‌زبانان و مردمان دیگر  از غرب چین تا آلبانی است.

یکی از صحنه‌هایی که در جای‌جای تخت جمشید به تصویر کشیده شده، نقش شیری است که پنجه و دندان‌های خود را در پشت یک گاو فرو برده و در حال بلعیدن اوست. در بارۀ این نقش، تعابیر گوناگونی وجود دارد. از جمله این که شیر به عنوان نماد سال نو، نماد سال کهنه، گاو را از صحنه بیرون می‌کند.

در تعبیر دیگر، چنین گفته شده که شیر نمادی از خورشید است که به صورت فلکی ثور (اردیبهشت) وارد می‌شود و می‌دانیم که این صورت فلکی از قدیم‌الایام به شکل گاو نر ترسیم شده‌است. در گاهشماری هخامنشیان – که دقت امروزی را نداشت – آغاز اعتدال بهاری مطابق با اردیبهشت بود و در این هنگام، نوروز را جشن می‌گرفتند.

اگر این تعابیر درست باشد، فراوانی نقش جدال شیر وگاو در تخت جمشید، اشاره مکرری است به برگزاری جشن نوروز در این مکان.

جدا از این نقش نمادین، مهم‌ترین منبع برای پی بردن به چگونگی برگزاری جشن نوروز در تخت جمشید، سنگ‌نگاره‌ها و نقش‌برجسته‌هایی است که در بخش‌های مختلف این مجموعه به چشم می‌خورد. مهم‌تر از همه، نقش‌برجسته‌های پلکان‌های کاخ آپادانا است. ساخت این کاخ در زمان داریوش یکم آغاز شد و به روزگار پادشاهی خشایارشا پایان گرفت.

این کاخ دارای دو پلکان شمالی و شرقی است که نقش‌برجسته‌هایشان جزئیات مراسم نوروز در تخت جمشید را با دقت فراوان به تصویر می‌کشد. متأسفانه پلکان شمالی در طول هزاره‌های گذشته به وسیلۀ عوامل طبیعی و انسانی آسیب بسیار دیده، اما پلکان شرقی که از زمان آتش‌سوزی اسکند مقدونی تا سال ۱۹۳۱ میلادی زیر توده‌ای از خاک و خاکستر پنهان بوده، سالم‌تر مانده‌است. نقش‌های این پلکان و سنگ‌نگاره‌های برخی دیگر از کاخ‌ها به ما کمک می‌کنند تا نوروز تخت جمشید را در ذهن خود مجسم کنیم.

در نوروز، سربازان جاویدان با نیزه‌های بلند در دو سوی پلکان‌های آپادانا صف می‌کشیدند تا میهمانان از میان‌شان عبور کنند. تعدادی پیشخدمت نیز تازیانه‌ها، قالیچه‌ها و چهارپایۀ سلطنتی را به تالار می‌آوردند. در نقش‌برجسته‌های پلکان شرقی، پشت سر اینان، سه مهتر در حال هدایت ارابه‌های سلطنتی تصویر شده‌اند. چرخ این ارابه‌ها که ۱۲ پره دارد، این گمان را تقویت می‌کند که شاید قصدی در کار بوده و اشاره‌ای به ۱۲ ماه سال و چرخ روزگار صورت پذیرفته‌است.

میهمانان در دو گروه به نزد شاه بار می‌یافتند؛ یکی بزرگان پارسی و مادی به عنوان ملت‌های غالب و دیگری نمایندگان ۲۳ سرزمین فرمانبردار هخامنشیان. نمایندگان اینان در حالی که هر کدام هدیه‌ای را با خود آورده بودند، به حضور شاه شرفیاب می‌شدند.

برای مثال، آشوری‌ها هفت نفر بودند و ارمغان‌شان شامل چهار کاسۀ فلزی، دو پوست برۀ کوچک، شالی منگوله‌دار و یک جفت قوچ بود. گروه سه‌نفرۀ عرب‌ها نیز شتر جمازه و پارچه می‌آوردند و هدیۀ لیدیایی‌ها عبارت بود از دو گلدان زیبا با دسته‌هایی به شکل گاو بالدار، دو کاسۀ ساده، دو بازوبند و ارابه‌ای که توسط دو اسب کوچک‌اندام کشیده می‌شد. پبشاپیش هر گروه از نمایندگان، ، یک مقام پارسی یا مادی ایستاده و دست سروَر گروه را در دست خویش گرفته بود.

شاه در حالی که جامۀ پارسی با آرایه‌هایی از طلا به تن داشت، وارد کاخ آپادانا می‌شد. در یک دست او عصای سلطنتی بود و در دست دیگر، شکوفۀ نیلوفر. دو خدمتکار پشت سر او راه می‌رفتند؛ یکی‌شان چتری را بر سر شاه گرفته بود و دیگری حوله و مگس‌پران در دست داشت.

بر فراز سر شاه، فرۀ ایزدی دیده می‌شد. در یک دست او حلقه بود که گویا به عهد میان یزدان و شاه اشاره داشت و با دست دیگر علامت بخشش و برکت را به شاه نشان می‌داد.

چگونگی بر تخت نشستن شاه و صحنۀ بار عام او را می‌توانیم با نگاه به دو نقش برجستۀ متعلق به خشایارشا که ابتدا در پلکان‌های کاخ آپادانا قرار داشتند و سپس به دلایل ناشناخته به ساختمان خزانه منتقل شدند، دریابیم. (امروزه یکی از این دو در تخت جمشید است و دیگری که سالم‌تر مانده، در موزۀ ملی ایران نگهداری می‌شود.)

در این نقش‌برجسته‌ها، خشایارشاه با عصایی بلند و شکوفۀ ‌نیلوفری که در دست دارد، بر تخت نشسته‌است. پشت سر او فرزندش داریوش ایستاده، دست راست خود را به نشانۀ احترام بالا برده و نماد سلطنت، یعنی نیلوفر آبی را در دست چپ گرفته‌است (او پیش از رسیدن به سلطنت به قتل رسید). پشت سر شاهزاده یک پیشخدمت ایستاده‌است و پشت سر او فردی با لباس سربازان مادی و پشت او نیز دو سرباز نیزه‌دار.

در برابر شاه یک بخورسوز قرار دارد. مردی با جامۀ مادها در برابر شاه تعظیم کرده‌است. او جلو دهان خویش را گرفته تا نفسش سبب آزار شاه نشود. این صحنه کمابیش تداعی‌کنندۀ حال و هوای  بارگاه شاه هخامنشی در نوروز و هنگام به حضور پذیرفتن بزرگان ماد و پارس و نمایندگان ملت‌های فرمانبردار است.

در گزارش مصور این صفحه همراه با قطعۀ کوتاهی از چهارمضراب‌های زنده‌یاد فرامرز پایور، بخش‌هایی از آیین نوروز در تخت جمشید به روایت نقش‌برجسته‌های این مجموعه را می‌بینید.

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
منوچهر دین‌پرست

"و از گاه جشن آفریدون تا این وقت نهصد و چهل سال گذشته بود و آفتاب نوبت خویش به عقرب آورد، گشتاسپ بفرمود تا کبیسه کردند و فروردین آن روز آفتاب به اول سرطان گرفت و جشن کرد و گفت این روز را نگاه دارید و نوروز کنید" (عمر خیام، رسالۀ نوروزنامه).

نام و آوازۀ عمر خیام، این شاعر خوش‌اندیش و فلسفی مشرب و سرگشته آسمان‌ها امروزه بر کسی پوشیده نیست. خیام نمونۀ کامل روحیۀ ایرانی است و با اندکی طعنه می‌توان او را حکیمی جامع‌الاطراف برشمرد.

در نگاه نخست به آثار فلسفی خیام او را حکیمی متشرع می‌یابیم و رباعی‌هایش چهرۀ دگرگونه‌ای از او را نشان می‌دهد. این تناقض‌ها گاه چنان چشمگیر است که بعضی از پژوهندگان قایل به دو خیام هستند و دو نفر را خالق این دو اثر متناقض می‌دانند که این موضوع سال‌ها پیش توسط استاد محیط طباطبایی طرح شده بود.

اما منظور از چندبُعدی بودن شخصیت خیام آن است که وقتی از خیام ِ رباعی‌سرا دور شویم، به خیامی می‌رسیم که سویۀ شاعری‌اش در مقایسه با سایر ابعاد وی ضعیف‌تر است. از خیام حکیم، آثار پیشرفته‌ای از گونه‌های مختلف علوم عقلی می‌توان یافت و گاه جلوه‌هایی از تصوف را نیز در آثار وی می‌توان سراغ گرفت. در رباعی‌های خیام‌، صرف‌نظر از اصالت آنها، جلوۀ صوفیانه و فلسفی رنگی آشکار دارد و شاید برای ما ایرانیان یا دیگر علاقه‌مندان وی در فرنگ بیشتر این دو چهره از او مد نظر بوده که با زندگی روزمرۀ نسل‌های ایرانی آمیخته شده‌است و از این منظر است که خیام از بین سخن‌آوران ایرانی در جهان شهره می‌شود و گاه به عنوان نمایندۀ‌ طرز تفکر شرق در اروپا طرح می‌شود.

بنا بر این، باید پذیرفت که خیام را زادۀ دورۀ‌ پایان خردگرایی می‌نامند. به همین دلیل است که کسی قصد تتبع در آثار  خیام را دارد، می‌باید تنها به محتوای آثارش دل نبندد، بلکه زمینه و زمانه و روحیات و خلقیات خیام را نیز در نظر آورد. چرا که طی سال‌های اخیر چهره‌ای اسطوره‌ای از خیام در غرب پدید آورده‌اند.

شاید بتوان رمز جاودانگی خیام را به خاطر اندیشه‌هایی دانست که در آن وجود دارد. این اندیشه‌ها، اندیشه‌هایی مقطعی و مربوط به زمان ویژه‌ و به گمان یک گروه و در شرایط خاص نیستند، بلکه مسایلی هستند که با چندین قرن حیات بشر درآمیخته‌اند و در واقع، دغدغۀ‌ خاطر نسل‌های گوناگون است.

ما معمولاً شعری را که با آن احساس اشتراک بکنیم و با درونیات ما بیشتر درگیر باشد، بیش‌تر می‌پسندیم و این رباعی‌ها اندیشه و نمادی از سال‌ها رنج کشیدن بشر است. برای خیام پرسش‌هایی مطرح است که با سؤالات بنیادین بشر درگیر است. به تعبیر فیتزجرالد انگلیسی: "خورشید طلوع می‌کند و میکده باز می‌شود. خیام متفکر است و در بحر فکر فرو می‌رود و شراب می‌نوشد".

حال که سخنمان به رباعیات خیام رسید، این رباعی را از او می خوانیم:

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
 برخیز و به جام باده کن عزم درست
 کین سبزه که امروز تماشاگه توست
 فردا همه از خاک تو برخواهد رست

خیام از جملۀ اندیشمندان نادر ایرانی بود که رساله‌ای در بارۀ نوروز نوشته‌است. این رساله را استاد مجتبی مینوی بر اساس نسخۀ منحصر به‌فرد کتابخانۀ عمومی برلین منتشر کرده‌است. این رساله که در حدود ۴۹۵ هجری نوشته شده، از آثار معروف فارسی خیام است و با نثری ساده و شیوا، پیدایی نوروز و آداب برگزاری آن را در دربار ساسانیان بازگو کرده‌است. او در این رساله با شیفتگی تمام در بارۀ آیین جهانداری شاهنشاهان کهن ایرانی و پیشه‌ها و دانش‌هایی که مورد توجه آنان بوده، سخن رانده و تنی چند از شاهان داستانی و تاریخی ایران را شناسانده‌است.

استاد مینوی در بارۀ این رساله می‌نویسد: "خیام جشن نوروز را که یکی از رسوم ملی ایران است، موضوع رسالۀ خویش قرار داده و بنا بر این، باید گفت به ملیت ایران علاقه‌مند بوده‌است؛ خاصه وقتی می‌بینیم به اصرار زیاد مراعات و حفظ این جشن را حتی بر اقوام ترک و روم نیز واجب می‌شمارد." وی سپس ادامه می‌دهد: "مؤلف از شاهان اساطیری و تاریخی ایران تا زمان یزدگرد شهریار بسیار یاد می‌کند و پیشه‌ها و رسوم و فنونی را که ایشان نهاده‌اند، مطابق با روایاتی که در شهنامه‌ها آورده‌اند، نقل می‌کند."

از توصیفات استاد مینوی که بگذریم، می‌بینیم که خیام در نثری شیوا پدید آمدن نوروز را این گونه توصیف می‌کند: "به فرمان ایزد تعالی حال‌های عالم دیگرگون گشت، و چیزهایی نو پدید آمد، مانند آنک در خورد عالم و گردش بود، چون آن وقت را دریافتند ملکان عجم، از بهر بزرگ‌داشت، آفتاب را و از بهر آن که هر کس این روز را در نتوانستندی یافت نشان کردند، و این روز را جشن ساختند، و عالمیان را خبر دادند تا همگنان آن را بدانند و آن تاریخ را نگاه دارند، و چنین گویند که چون گیومرت این روز را آغاز تاریخ کرد هر سال آفتاب را (و چون یک دور آفتاب بگشت در مدت سیصد [و] شصت و پنج روز) به دوانزده قسمت کرد هر بخشی سی روز، و هر یکی را از آن نامی نهاد و به فرشته‌ای باز بست از آن دوانزده فرشته که ایزد، تبارک و تعالی، ایشان را بر عالم گماشته‌است، پس آن گاه دور بزرگ را که سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبانروزی است سال بزرگ نام کرد و به چهار قسم کرد، چون چهار قسم ازین سال بزرگ بگذرد نوروز بزرگ و نو گشتن احوال عالم باشد، و بر پادشاهان واجبست آیین و رسم ملوک به جای آوردن از بهر مبارکی و از بهر تاریخ را و خرمی کردن به اول سال، هر که روز نوروز جشن کند و به خرمی پیوندد تا نوروز دیگر عمر در شادی و خرمی گذارد، و این تجربت حکما از برای پادشاهان کرده‌اند".

البته باید به خاطر داشته باشیم که خیام مبدع تقویم جلالی نیز بود. این تقویم را یکی از دقیق‌ترین گاه‌شماری‌ها دانسته‌اند، چرا که تا پیش از تنظیم تقویم جلالی، "کبیسه"ها یا حساب نمی‌شدند و یا این که به شکلی در تقویم جای می‌گرفتند که باز خود مشکلاتی را پدید می‌آورد. بنا بر این، آن چه که تقویم جلالی را برجسته کرده‌است، شیوۀ محاسبۀ کبیسه‌هاست. چنان که می‌دانیم هر سال ۳۶۵ روز و پنج ساعت و ۴۸ دقیقه و ۴۹ ثانیه است و منظور از کبیسه همین پنج ساعت و اندی است که منجمان از قدیم در این فکر بوده‌اند که با آن چه کنند. در دورۀ ساسانی، پس از هر ۱۲۰ سال، یک سال را به صورت چرخشی ۱۳ ماهه حساب می‌کردند. به این معنا که پس از ۱۲۰ سال اول، فروردین دو ماه و بعد از ۱۲۰ سال دوم، اردیبهشت دو ماه و به همین ترتیب تا اسفندماه در نظر گرفته می‌شد تا کبیسه محاسبه شود. پس از اسلام این کار به فراموشی سپرده شد و در نتیجه، بین سال عرفی و سال حقیقی اختلاف به وجود آمد؛ به طوری که دیگر نوروز، یعنی اول فروردین، با اول بهار مطابقت نداشت. این بود که جلال‌الدین ملک‌شاه از گروهی از اخترشناسان که خیام جوان در رأس آنها بود، خواست که این مشکل را برطرف کنند.
 
آنها وقتی که رصد کردند، دیدند که ۲۱ روز از سال طبیعی جلو افتاده‌اند، یعنی متوجه شدند که روز نوروز آنها در ۲۱ فروردین واقع شده‌است و به همین دلیل آنها در سال ۴۵۸ هجری سال خود را ۲۰ روز عقب کشیدند.


از سخنان نغز ریاضی و نجومی که بگذریم، باید اعتراف کنیم که سال نو و نوروز در اندیشۀ عمر خیام نشانی از فلسفۀ او در باب هستی و نیستی است.

دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی به‌تازگی کتابی را با عنوان "هستی و مستی" که روایت ایشان در بارۀ دنیای پررمز و راز خیام است، منتشر کرده‌است. دکتر دینانی معتقد است ما با خیامی مواجهیم که در جایگاه فیلسوف - ادیب در رباعیات خود نیز فلسفه‌ورزی می‌کند و با ذوق ادبی که دارد، در مورد مشکل‌ترین مسایل فلسفه می‌اندیشد.

گزارش مصور این صفحه که بار نخست روز ۲۶ تیر ۱۳۸۸ در جدیدآنلاین منتشر شده بود، در بارۀ نقش ادوارد فیتزجرالد در معرفی عمر خیام به جهان غرب است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
کاوه باغچه‌بان

*جدیدآنلاین: چهارشنبه‌سوری‌ها معمولاً کاوه باغچه‌بان را به ياد يادداشت دريغ‌آلود پدرش ثمين باغچه‌بان می‌اندازد. او که در واپسین سال‌های زندگی در استابنول زندگی می‌کرد، نوشته بود: " چهارشنبه‌سوری از یاد بچه‌های ما رفت..." این سخن باغچه‌بان پیش از آن بود که موج نوروز منطقه و حتا ترکیه را فرا بگیرد و روز نوروز در سازمان ملل به عنوان روز رسمی بین‌المللی شناخته شود.

کاوه با پدر و مادرش ثمين و اِولین باغچه‌بان سال 1983 به ترکيه رفت و آنجا ماندگار شد و اکنون هم در استانبول زندگی می‌کند. او امروز استادیار دانشگاه فنی يولدوز (Yıldız Teknik Üniversitesi) این شهر است و در کنار تدريس موسیقی در دانشگاه، آثار موسیقایی مختلف می‌آفريند؛ ساخته‌هایی که ترکیب و تلفیقی از موسیقی شرق و غرب است.

با درگذشت ثمین باغچه‌بان، کاوه تنظیم و انتشار آثار ناشنیدۀ پدرش را در اولویت کار خود قرار داده‌است. آلبوم "چهارشنبه‌سوری" که از عشق دیرین ثمین باغچه‌بان به فرهنگ و موسیقی ایران حکایت دارد، اولین مجموعۀ در دست انتشار کاوه است. متن زير حاوی خاطرات کاوه باغچه‌بان از پدرش و "چهارشنبه‌سوری" اوست.

پاره ای از پوئم سمفونیک چهارشنبه سوری ساخته ثمین باغچه بان و با صدای خودش

دستش را گرفته بودم و چشم‌هایش در چشم‌هایم بود...

به من گفت: "خیلی خسته هستم پسرم، خیلی خسته‌ام..."

در جواب به او گفتم: "نگران نباشید باباجون. کمی بعد بیهوش‌تان می‌کنند و استراحت می‌کنید...".

می‌دانستم که منظور او از خستگی، صرفاً خستگی از بیماری و درد نبود. این خستگی سالیان دراز دور از وطن و دوستان عزیزش بود. یادم می‌آید که در یکی از نوشته‌هایش خوانده بودم که "دلم تنگ است که کسی اسم مرا صدا کند، دلم تنگ است که کسی مرا ثمین صدا کند...". ما که به او "بابا" می‌گفتیم.

کمی بعد او را به طرف اتاق عمل بردند. سوار آسانسوری شدیم که محل آخرین دیدار ما بود. چشمم دوباره به چشم‌های آبی‌اش افتاد که مثل بلور پاک و زلال بود. تنها چیزی که توانستم در آن لحظه به او بگویم، این بود "موفق باشید، بابا". ولی در همان لحظه که نمی‌دانم یک ثانیه یا یک عمر گذشت، پیام اصلی مرا گرفت: "ممکن است این آخرین دیدار ما باشد، وضعیت چندان هم خوب نیست".

قطعه "نوروز تو راهه" از آلبوم "رنگین کمون" ساخته ثمین باغچه بان
بعد به برادر کوچک‌ترم که گریه می‌کرد، نگاه کرد. اخم‌هایش را در هم کشید و هیچی نگفت، اما ما صدایش را به خوبی شنیدیم: "یعنی چه بچه‌جون؟ گریه کردن به تو می آید؟...".

او برای ما همیشه و تا آخرین لحظۀ زندگی‌اش نمونه بود. او پدر و معلم و بهترین رفیق ما بود.

در اینجا باید بگویم که پدر و مادر ما همیشه دو بال ما هستند و هیچ‌وقت نمی‌توانم آنها را جدا ببینم و یا جدا یاد کنم. آنها مکمل یکدیگر بودند و هرگز زندگی ما را فدای حرفۀ هنری خود نکردند.

اگر بخواهم از موسیقی و آثار او خیلی خلاصه بگویم، این خواهد بود:

ثمین هرگز فقط برای اینکه موسیقی ساخته باشد، موسیقی نساخت. چون در دلش موسیقی داشت، ساخت و سرود.

آثار او مانند خودش پاک، رنگین و صمیمی است. از لحاظ تکنیکی، همیشه دارای یک فرم بخصوص و مربوط به اثری است که به او الهام شده‌است. یعنی یک فرم آزادی که تابع هیچ فرم غربی نیست. خطوط و ریتم‌های موسیقی‌اش کاملاً شرقی است و هارمونی، از کنترپوان خطوط موسیقی او زائیده شده‌است. از لحاظ احساسی پدرم همیشه از انسان و از طبیعت الهام گرفته‌است. آثارش از طرفی روح حماسی، از طرفی دیگر روح ظریفی دارد که عاشق یک ستاره، یک کبوتر یا یک پروانه می‌شود. در ضمن در بعضی از این آثار، طنز قوی وجود دارد که خنده در آن موج می‌زند.

در سال‌هایی که دور از ایران گذشت، او همیشه در اطاق کوچکش مشغول کار بود. قطعات رنگین‌کمون دوم، از رشته‌کارهایی است که او در این دوران انجام داد. ما در ترکیه امکان اجرای آثار او را نداشتیم، چون کارهایش همیشه مربوط به ایران بود و اشعار این آثار همیشه به فارسی بود.

برای اجرای کارهای او، سعی کردم با استفاده از کامپیوتر آنها را به نحوی از این بی‌صدایی دربیاورم. به همین منظور، چهار پنج سال گذشته و پیش از مرگ او تقریباً هر یکشنبه با هم کار می‌کردیم. در این دوره ما فقط روی آثار موسیقی‌اش کار نکردیم، بلکه به اصرار ما که عاشق شعر خواندن او بودیم، صدای او را در ضمن خواندن اشعار بعضی از شعرای ایران، از جمله فردوسی و مولانا و شاملو ضبط کردیم و همچنین فرصتی بود تا بخشی از رباعیات جبار باغچه‌بان را نیز با صدای پدرم ضبط کنیم.

یکی از قطعات رنگین‌کمون دوم، "چهارشنبه‌سوری" است. پدرم به جشن‌های باستانی بسیار علاقه‌مند بود و همیشه حتا دور از ایران، در هر چهارشنبه‌سوری برای ما ترقه‌جاتی می‌خرید، تا شاید به خاطر بیاوریم و آن شب را با هم بگذرانیم. ما هم متأسفانه در چرخ‌ گردان کارهای خودمان همیشه آن شب را فراموش می‌کردیم...

روزی در یکی از نوشته‌هایش خواندم که: "چهارشنبه‌سوری از یاد بچه‌های ما رفت..." و امروز من شخصاً چه‌قدر بابت این فراموشی متأسف هستم.

پدرم درگذشت و روز بعد که به استقبال عمه پروانه و دختر عمه‌ام مرجان به فرودگاه رفته بودم، عمه‌ام گفت: "می‌دانی ثمین در چهارشنبه‌سوری رفت؟.."

پس ما این چهارشنبه‌سوری را هم فراموش کرده بودیم. تمام بدنم داغ شد و به فکر تاریخ روز خاکسپاری او افتادم. روزها را شمردم. اشتباهی نداشتم، آن روز هم با روز نوروز مصادف بود و من یک‌دفعه یاد برگردان قطعۀ "چهارشنبه‌سوری" افتادم که هنوز تمام نشده و داشتیم روی آن کار می‌کردیم:

کاشکه هر روز بود، روز نوروز
کاشکه هرشب بود، چهارشنبه‌سوری

ما در استانبول امکان تهیۀ گروه کری را که فارسی‌زبان باشد و فارسی بخواند، نداشتیم و برای همین هم من قبلاً به شوخی اصرار کرده بودم که آن را با صدای خودش بخواند و ما ضبط کنیم. می‌گفت: "یعنی چه، پسرجون؟ مگه من خواننده هستم". ولی برای این‌که مرا از سرش باز کند، خواند و فقط برای خودمان البته، به عنوان یک یادگاری.

قطعۀ چهارشنبه‌سوری را که برای گروه کر و ارکستر سمفونیک نوشته شده و 12 دقیقه طول می‌کشد، به صورت سه دقیقه‌ای با صدای خود او تنظیم کردم، تا هدیه و یادگاری باشد برای تمام فرزندان کوچک و بزرگ ایران‌زمین از طرف باغچه‌بان باغ کودکی.

 

*این مطلب بار نخست روز ۲۵ اسفند ۱۳۸۸ منتشر شده بود.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مرتضی نیاکی

در نوروز ۱۳۳۷ که روزنامۀ فکاهی توفیق، بعد از چهار سال تعطیلی ناشی از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، این بار با نام و صاحب‌امتیاز و مدیر مسئول متفاوتی شروع به انتشار کرد، بر روی جلد نخستین شمارۀ آن کاریکاتور"حاجی فیروز"ی دیده می‌شد که به همراه میمونی برزمینه‌ای از شعله‌های آتش بشکن می‌زد و می‌رقصید و شعر معروف "این‌جا بشکنم یار گله داره..." را می‌خواند.

آنچه فوراً از این کاریکاتور درک می‌شد اشارۀ ملایم به محدودیت‌های موجود در فضای سیاسی بعد از کودتا بود که با گذشت چهار سال هنوز سنگینی آن احساس می‌شد. بدین سان این اشارۀ ملایم و توأم با احتیاط فراوان به محدودیت‌های بیان و قلم از زبان دو کاراکتر کمیک و مردمی بسیار زیرکانه بیان شده بود. اما مهم‌ترین و تندترین پیام این کاریکاتور، که هم از دید مأموران تیزبین ممیزی و هم از توجه اکثریت خوانندگان آن به دور ماند، اشارۀ مستقیم به جهنمی بود که مردم در آن دست و پا می‌زدند و این معنی به وسیلۀ شعله‌های سرکش آتش در زمینۀ تقریباً سراسری تصویر نشان داده شده بود.

از محتوای سیاسی و اجتماعی این کاریکاتور که بگذریم انتخاب دو نماد بسیار نیرومند و مورد علاقۀ مردم به عنوان "استاد و شاگرد" برای طرح مسائل تند سیاسی و اجتماعی در قالب شوخی و بامزگی در آن روزها بسیار هوشمندانه می‌نمود. این دو نماد، به ویژه سمبل سیاه، در نمایش‌های روحوضی معروف به سادگی و کودنی ظاهری و رندی و زیرکی پنهان توأم با صراحت لهجه و شیرینی بیان شهرۀ عام و خاص بود:

ارباب خودم سلامو علیکم / ارباب خودم ماچی به لپیکم
ارباب خودم سرتو بالا کن / ارباب خودم بزبز قندی
ارباب خودم چرا نمی‌خندی / ارباب خودم مثه گل دسته
مرتضی علی کمرشو بسته / ارباب خودم رو پشت بونه
ارباب خودم چه خوش‌زبونه / ارباب خودم حاجی حاجی مکه
ارباب خودم بپر رو چرتکه / ارباب خودم ایام عیده
وقت قر شده آبجی زبیده...

با آن که هیچ اشاره‌ای به نام حاجی یا حاجی فیروز در این کاریکاتور دیده نمی‌شد، برداشت حاجی فیروز، همان تیپ لوده و مسخرۀ نمایش‌های روحوضی از آن کار دشواری نبود. پوست سیاه، لب‌های کلفت، کلاه فینه و لباس رنگین این کاراکتر دقیقاً همان بود که بر قامت "غلام" این نمایش‌ها، که غالباً نام "مبارک" یا "قنبر" داشتند، دیده می‌شد. مضافاً این که سرمقالۀ نشریه که به زبان و لهجۀ سیاهان نمایش‌های روحوضی نوشته شده بود، نشانۀ دیگر این گرته‌برداری از نمایش‌های سیاه‌بازی به شمار می‌آمد.

اما با سرازیر شدن نامه‌های خوانندگان به دفتر روزنامه، معلوم شد خواندن این سرمقاله‌ها برای خوانندگان کار آسانی نیست و بسیاری از آنان اصلاً قادر به خواندن آنها نبوده‌اند و غالباً از خیر آن گذشته‌اند. به همین سبب بعد از چند شماره آن شیوۀ نگارش به کناری نهاده شد. در همان حال این مسئله باعث آن شد تا خود نماد حاجی فیروز نیز مورد بازنگری اساسی قرار گیرد.

در این بازنگری مسائل تازه‌ای به میان آمد که قبلاً به آنها توجه نشده بود. از آن میان این نکته که تیپ "حاجی فیروز" در نمایش‌های روحوضی بر اساس بردگان آقریقائی ساخته شده بود که در قرون گذشته از کشورهای حبشه و زنگبار به ایران آورده می‌شدند و به صورت نوکر و خدمتگار در خانه‌های اعیان و اشراف به صورت برده، هرچند بدون ذکر این عنوان، کار می‌کردند. با آن که لهجۀ مضحک، زبان بی‌پروا و رقص و تقلید شیرین آنها عناصر بسیار ضروری و اساسی برای نماد یک روزنامۀ طنز و فکاهی محسوب می‌شد، اما به این دلائل نمی‌شد یک بیگانه وغیر بومی، آن هم برده را به عنوان نماد و نمایندۀ یک روزنامۀ طنز انتخاب کرد.

به این ترتیب بود که تیپ حاجی فیروز، با همۀ زیبایی‌هایش به کنار نهاده شد و قرار شد به جای آن نمادی ساخته شود که درعین ایرانی بودن دارای خصوصیات رفتاری حاجی فیروز نیز باشد. در پی همین تصمیم موجود بی‌هویتی به نام "کاکا توفیق" ساخته شد که با وام گرفتن نام و رنگ پوستش از کاکا سیاه‌های زنگباری و شال و شلوار و چپق روستائیان و دهقانان بومی ایران در کاریکاتورهای توفیق حظوری دایم یافت.

تا آن روزگار در تصانیف و ترانه‌های نوروزی در رادیو و شمارۀ مخصوص مجلات از نماد های "میرنوروزی" و "آتش‌افروز" به عنوان پیام‌آوران نوروز به فراوانی یاد می‌شد، اما این دو نماد تصویر ثابتی نداشتند و هرکس بنا به ذوق و سلیقۀ خود تصویری حقیقی یا خیالی از آرشیوها بیرون می‌کشید و چاشنی مطلب خود می‌کرد و به این ترتیب کار خود را راه می‌انداخت. ناگفته نماند که زمانی چهرۀ نورانی قلندری به نام بهلول، با محاسن بسیار بلند و باشکوهش بیشترین کاربرد را در گروه تصاویر حقیقی داشت و چهرۀ او علاوه بر همراهی غزل‌های حافظ، ترانه‌های میرنوروزی را هم تزئین می‌کرد. اشکال خیالی البته به گستردگی دامنۀ خیال وسعت داشت.

در نوروز سال سوم دورۀ جدید توفیق - سال ۱۳۳۹- برای انتقاد از گرایش‌های معروف به غرب‌گرایی در آن روزگار، با استفاده از نشانه‌های پاپا نوئل: پیرمردی با لباس قرمز با دور یقه و سر آستین‌های پشمی و ریش سفید، نماد دیگری ساخته شد که به آن نام "عمو نوروز" داده شد. این عمونوروز نخستین نماد تصویری است که به تقلید از بابا نوئل در ایران ساخته شده و از آن پس همه‌ساله در شماره‌های نوروزی این روزنامه به همراه "کاکا توفیق- ملت" و یا به تنهایی در کاریکاتورهای آن دیده می‌شد. چنان که کاریکاتور توفیق نیز به آن اشاره دارد این شکل و شمایل عمونوروز در لباس قرمز و چکمه تقلید تمسخرآمیزی از پاپا نوئل است و هیچ ربطی به میرنوروزی ندارد.

با وقوع انقلاب اسلامی و دگرگونی شرایط فرهنگی در جامعۀ ایران حاجی فیروز و کاکاتوفیق و عمونوروز هم هر سه به تاریخ پیوستند. نمادهایی هم که بعد از انقلاب از سوی نشریات طنز به تقلید از توفیق ساخته شدند، موفقیتی کسب نکردند.

اما به رغم این، در ده پانزده سالۀ اخیر با نزدیک شدن پایان سال و ایام نوروز، جوانانی با به عاریت گرفتن لباس قرمز پاپا نوئل و سیاه کردن چهرۀ خود به تقلید از حاجی فیروز، به عنوان "پیام‌آوران نوروز" در غوغای ترافیک بی‌امان نوروزی بر سر چهارراه‌ها به رقص و پایکوبی می‌پردازند.

گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار      کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر یار.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.