Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

لاله تبریزی

با دست‌های کوچک و فرزش تند تند بسته‌های آماده را بر می‌دارد و در کیسۀ خرید مشتری می‌گذارد. خانم دیگری که انگار مادر اوست یا خواهر بزرگ‌ترش، با لهجۀ آذری در بارۀ خواص محصولاتش توضیح می‌دهد. وقتی برایم عدس برشته توی پاکت می‌ریزد، سرطاس براق سبزی را توی دستش می‌بینم. فکر می‌کنم لابد از این اجناس جدید وارداتی از چین و ماچین است. نشانم که می‌دهد، می‌بینم یک بطری سادۀ سبزرنگ  نوشابه است که انتهایش منحنی بریده شده و از سرش به جای دسته استفاده می‌شود. چند خانم و یکی دو جوان دیگر هم در اینجا مسئول یکی از غرفه های بزرگِ بازار نوروزی مواد غذایی در مصلای تهران هستند، که از انواع لواشک و آلو و آلبالوی ترش گرفته تا سویا و عدس برشته و انواع کنجد و حتا نارگیل رنده‌شده و چوب دارچین و هرچه خوراکی از این قبیل را در غرفۀ بزرگی عرضه کرده‌اند.


چیزی که در تمام غرفه‌های این بازار بزرگ جلب توجه می‌کند، حضور چشمگیر خانم‌هاست که اگر تعدادشان بیشتر از مردها نباشد، کمتر نیست. البته دختران جوان بیشترند، ولی بین آنها خانم‌های میان‌سال، حتا چند خانم سالخورده هم دیده می‌شوند که حضورشان اطمینان  به محصول عرضه‌شده را القا می‌کند. چرا که باسلیقه و مرتب محصولات را چیده‌اند و با حوصله و دقت در بارۀ مزایای آنها توضیح می‌دهند.
غرفه‌ها درهم برهم است. انواع مختلف شیرینی و شکلات و عسل در کنار کالباس و گوشت و ماهی و میگو و غذاهای آماده یا کنسرو عرضه می‌شود. حتا چندین غرفۀ فروش دیگ و بادیه و لوازم خانه،  جاروبرقی یا اسباب‌بازی و وسایل پلاستیکی هم بی هیچ ترتیبی لابلا در سالن‌هایی که از سوله‌های چادری بزرگ برپا شده‌اند، حضور دارند.


ما لااقل سه سالن بزرگ را گشتیم، ولی معلوم نبود درهر کدام به چه محصولی می‌توان دست یافت. در همه‌شان، غرفه‌های بزرگ و باشکوه، یا جمع‌وجور و کوچکی از آجیل، کنار چیزهای دیگری، از بند رخت گرفته تا وسایل پیک‌نیک، زغفران یا خرما و ترشی وجود داشت ومعلوم نبود برای پیدا کردن چیزی که لازم داریم، به کدام سالن باید مراجعه کنیم. با وجود این، چنان جمع بزرگ و هیجان‌انگیزی با قیمت‌های مناسب‌تر از بیرون، عدۀ زیادی را به این محیط کشانده بود و روز خوب و خرید شادی‌آفرینی برای مردم فراهم می‌کرد.


درغرفه‌ای دختر جوان و زیبایی چای لاهیجان می‌فروخت که مزیتش را ارگانیک بودن آن  توضیح  می‌داد و برای جلب توجه  بیشتر مشتری‌ها سماور بزرگ و بساط  چای مفصلی چیده بود و چای تازه‌دم و خوش‌طعمی در لیوان‌های مقوایی یک‌بارمصرف تعارف می‌کرد.


در جای دیگر خانمی با کمک دو دختر جوان کورن فلکس ایرانی را معرفی می‌کرد که از انواع غلات و میوه‌های خشک تهیه شده یا انواع دیگر و قوی‌تر و متنوع‌تری که با شکلات فراهم آمده بود. محصولات  آنها بسته‌بندی‌های تمیز و قشنگی داشت که با انواع خارجی پهلو می‌زد و برای معرفی محتویات آنها کاسه‌های شفاف و تمیزی روی پیشخوان گذاشته بودند تا مشتریان در صورت تمایل بتوانند آنها را در ظرف‌های کوچک‌تری بریزند و بچشند. البته بازار چشیدن و خوردن همه جا گرم بود.


در فاصلۀ  بین سالن‌ها ناگهان به فضای باز شادابی وارد شدیم که دور تا دورش پر از غرفۀ غذاهای آماده مثل آش و حلیم و چیزهای دیگر و حتا چای و قهوه برای کسانی بود که به تجدید قوا نیاز داشتند. در میان این محوطۀ تقریباً مدور خانم جوانی با کمک یکی دو کارگر بازار شادابی از گل و گیاه و سبزۀ عید چیده بود که محیط  را رنگ بهاری زده و طراوت و تازگی را به بازار مواد غذایی کشانده  بود.


اگر در دست کسی دوربین دیده می‌شد، فروشنده‌های مرد، جلو اجناس‌شان می‌ایستادند و ژست‌های بانمکی می‌گرفتند و درخواست عکس یادگاری می‌کردند؛ در حالی که اصلاً قرار نبود هرگز این عکس را ببینند. ولی خانم‌ها تا آنجا که ممکن بود، کنار می‌رفتند تا در کادر عکس قرار نگیرند.


اصرار فروشنده‌ها در ثابت کردن اصالت ایرانی اجناس جالب بود؛ چون مشتری‌ها بیم داشتند مواد غذایی چینی به آنها قالب شود. ولی در جای دیگر، کسی که کنسرو آناناس چینی می‌فروخت، گفت: تمام آناناسی هم که از مالزی و جاهای دیگر می‌آید، اصلاً در چین عمل آمده‌است!


رفتار فروشنده‌ای که لوازم کوچک خانگی می‌فروخت، جالب بود. او گفت این جنس با اینکه روی جعبه‌اش نوشته شده ساخت آمریکا، در واقع چینی است و برچسب  نازک و کوچکی را نشان داد که می‌شد به آسانی از روی جعبه برداشت و آن را آمریکایی جا زد! ولی او با گفتن واقعیت، "دایسر نایسر" خود را به من فروخت و چند روز بعد هم که اشکالی در یکی از تیغه‌ها پیدا شد، با خوشرویی آن را پس گرفت و حتا از این اتفاق عذرخواهی کرد!


اتفاقاً به غرفه‌ای برخوردیم که انواع کیف و ساک ِ نگهدارنده و قمقمه و زیراندازهای ضد آب داشت. مسئول غرفه می‌گفت مبتکر ساخت این نوع اجناس در ایران است. در واقع او کالایی داشت که من از دوستانم در آمریکا خواسته بودم برایم بفرستند. یعنی ساک سفری که مواد غذایی را برای مدتی گرم یا سرد نگه می‌دارد. با اینکه کار بسیار مفید و خوبی انجام شده بود، در مقایسه با انواع خارجی هنوز بسیار ابتدایی به نظر می‌رسید و هنوز خیلی جا داشت تا بهتر شود.


ما کمی زود رفته بودیم که جای پارک مناسبی پیدا کنیم، ولی در واقع سحرخیز و کامروا نبودیم، چون زیر باران شدید، مجبور شدیم مدتی بیرون چادرها بمانیم تا درهای برزنتی سالن‌ها باز شود. تازه وقتی هم که کارمان تمام شد و بیرون آمدیم، خودروها چنان نامرتب و آشفته پارک شده بودند که به زحمت توانستیم ماشین خودمان را بیرون بکشیم. ای کاش کسی بود که مردم را برای درست پارک کردن راهنمایی می‌کرد، چون ظاهراً خودمان این کار را بلد نیستیم.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
بهار نوايی

صحبت‌های محمد مهریار در باره گویش اصفهانی
چهار سال پیش بود. روبروی مردی ۸۸ ساله نشسته بودیم. چهره‌ای داشت پرشور، مهربان و پر از صلابت وشخصیت. با شور و عاشقانه از اصفهان می‌گفت. او اصفهان را خوب می‌شناخت و با تاریخ اصفهان و ایران و نیز زیر و بم‌های فرهنگ مردمی اصفهان آشنا بود. ما هم در جستجوی مشاهیر شهر بودیم تا از اصفهان برایمان بگویند. دوستانی که با او آشنا بودند و یا دوستار و شاگردش، مارا با او آشنا کردند.

گرم صحبت بودیم. در واقع ما گوش بودیم و او گرم گفتن از شهری که عاشقش بود. پیشتر به ما گفته بودند که همسر و شاید عشق اولش، بیمار است. در حالی که ما گفتگو می‌کردیم، پیوسته به ما خبر می‌دادند که وضع بیماری همسرش بحرانی است. چند دقیقه بعد گفتند که همسرش در بیمارستان جان باخته. خانواده‌اش هم می‌خواستند ما مصاحبه را ناتمام بگذاریم و برویم و هم نمی‌خواستند، او متوجه بحران و درگذشت همسرش شود. گویی او از این رفت و آمدها چیزی حس کرده بود، اما گمان برده بود که شاید حرف‌هایش از اصفهان برای ما جذاب نیست.

مصاحبه را ادامه دادیم. از او خواستم که سوال‌هایم را با لهجۀ اصفهانی پاسخ دهد. دریایی بود از دانش در بارۀ ریزه‌کاری‌های اصفهان. از ظرافت‌های فرهنگی شهر گفت و آنچه از ایران باستان در زیر گنبدها، مناره‌ها و کاشی‌کاری‌های اصفهان یافته بود. از ویژگی‌های لهجه‌های اطراف شهر و پژوهش‌های بسیارش در این باره گفت. از سایه‌روشن‌ها و زیبایی تعبیرها و مثل‌ها و متل‌های روستاهایی گفت که تا آن زمان ما حتا نام‌شان راهم نشنیده بودیم.

محمد مهریار از اصفهان سخن می‌گوید

برای ما این دیدار وضع دشواری پیش آورده بود. از یک سو خانواده‌اش می‌خواستند عذر ما را بخواهند و به گونه‌ای نرم خبر از دست رفتن همسرش را به او برسانند. اما این مرد عاشق می‌خواست از اصفهان بگوید، از ویرانی‌های شهر به دست حاکمانی چون تیمور و از تمدن و شکوفایی دوبارۀ شهر در زمان آل بویه و صفویان که مایۀ حفظ فرهنگ و سنت‌های باستانی شد، حتا پس از تغییر دین. او گلایه هم داشت از بی‌توجهی‌ها به میراث کهن در پیش و پس از انقلاب. او از فرهنگ‌دوستانی چون "عباس بهشتی" گفت که پیش از انقلاب با سماجت و حتا خوابیدن در جلو سی و سه پل کوشید تا از عبور ماشین‌های سنگین به روی پل جلوگیری کند و مسئولان را به اهمیت نگاهداری از میراث باستانی جلب کند.

استاد می‌گفت و ما با نگرانی می‌شنیدیم. سرانجام پیرمرد، به گفتۀ غربی‌ها، باید می‌رفت تا به ندای طبیعت پاسخ گوید. و این بهانۀ خوبی شد برای ما تا بساط‌مان را جمع کنیم و مصاحبه را ناتمام رها کنیم تا خانواده‌اش از روی فرصت او را از فاجعه‌ای خبر کنند که در طول این مصاحبه رخ داده بود.

وقتی خبر مرگ استاد مهریار را خواندم، بار دیگر به یاد آن دیدار افتادم و چهرۀ بستگانش که نمی‌دانستند چه‌گونه او را از مرگ همسرش آگاه کنند. این پرسش که چرا او خواسته در کنار همسرش، و نه در قطعۀ نام‌آوران، به خاک سپرده شود، برای من جای تعجب نداشت. هنوز آن چهرۀ مهربان را به خاطر دارم؛ او که با تعجب از رفتن نابهنگام ما پرسیده بود و او که تا چند ماه پس از مرگ همسرش در غم فرو رفته بود و چیزی ننوشته بود.

استاد محمد مهریار اخیراً در مصاحبه‌ای با آرش اخوت گفته بود که در دورۀ کودکی‌اش در اصفهان نوعی فرهنگ "بازارچه‌ای" حاکم بود و افراد را از روی نام محله‌شان می‌شناختند. اگر بر اساس این گفته در اصفهانِ آن زمان نامی بر او گذاشته می‌شد، او را که در اواخر دورۀ قاجار در محله‌ای پشت میدان نقش جهان به دنیا آمده بود، محمد "پشت مسجد شاهی" می‌نامیدند؛ همان‌طور که خانواده‌اش که در آن محله زندگی می‌کرد، این نام را داشت.

محمد مهریار هشت دهه زیر "بازارچۀ فرهنگ" زندگی کرد؛ بازارچه‌ای که از مدرسه‌های اصفهان شروع شد، از قم و تهران و نجف و بغداد و لبنان گذشت و تا دانشگاه‌های مدرن شیکاگو و فلوریدا در آمریکا ادامه داشت. او زیر سقف همان "بازارچه" سه زبان عربی، انگلیسی و فرانسوی را آموخت، در فقه و اصول و علومی دینی به درجۀ اجتهاد رسید و در زبان‌شناسی، علوم انسانی، ادبیات فارسی و ادبیات عرب و روان‌شناسی مدارج بالایی طی کرد، کتابخانۀ دانشکدۀ دانشگاه پزشکی اصفهان را بنیان گذاشت و همچنین دست به سرودن غزل و قصیده و ترجمۀ آثار ادبی جهان زد.

حاصل نزدیک به هفتاد سال کار پژوهشی و فرهنگی محمد مهریار، بیش از هشتاد مقالۀ پژوهشی و چندین جلد کتاب است؛ گنجینۀ جاودانی در گنجینۀ فرهنگ و هنر اصفهان که او برای نسل‌های بعدی به میراث گذاشته‌است. برخی از آثار او که با اصفهان و تاریخ ایران پیوند دارند، عبارتند از: چشم‌انداز تاریخ سیاسی ایران؛ اصفهان از قدیمی‌ترین روزگاران تا عهد سلجوقی؛ قلمرو ایران در گذشته و حال (تاریخ عهد صفوی)؛ تاریخ ادبیات ایران قبل و بعد از اسلام.

استاد محمد مهریار، ایران‌شناس، اصفهان‌شناس، شاهنامه‌پژوه، ادیب و مترجم، روز چهارشنبه ۱۸ اسفندماه در زادگاهش اصفهان چشم از جهان فرو بست و روز جمعه در کنار همسرش در باغ رضوان این شهر به خاک سپرده شد. او می‌خواست در اصفهان بمیرد و چنین شد. او آرمیدن در کنار گور همسرش را به  دفن در "قطعۀ نام‌آوران اصفهان" ترجیح داده و خواسته که به جای مراسم سوگواری برای یادبودش در یکی از مراکز دانشگاهی آیین شاهنامه‌خوانی برگزار شود. یادش جاودان باد.

در گزارش تصویری این صفحه تکه‌هایی از صحبت‌های استاد محمد مهریار در بارۀ اصفهان را می‌شنوید. با سپاس از فریبرز علاقه‌بند که یکی از عکس‌های این مطلب را فراهم کرده‌است.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
سیروس علی‌نژاد

همه آمده بودند. وقتی جلو ساختمان دایره‌المعارف بزرگ اسلامی رسیدیم، حیاط از جمعیت پر شده بود. حضور طیف‌های مختلف فکری از چهره‌های آشنای روشنفکری و دانشگاهی گرفته تا نامداران عرصۀ هنر و نشر نشان می‌داد ایرج افشار چه وجهه‌ای نزد برجستگان فرهنگ ایران‌زمین دارد.

احسان نراقی برخلاف میان سالی‌هاش که بلند بود و تناور، تکیده و لاغر بر صندلی نشسته بود؛ داریوش شایگان با موهای یک‌دست سپید مشغول گفتگو با این و آن بود؛ شفیعی کدکنی، باستانی پاریزی، ژاله آموزگار، بدرالزمان قریب، حجتی کرمانی و خیل بزرگی از فرهنگیان که نام بردن از همه ممکن نیست، در گوشه و کنار دیده می‌شدند. عبدالرحیم جعفری بنیانگذار انتشارات امیرکبیر و محسن باقرزاده مدیر انتشارات توس در گوشه‌ای نشسته بودند. محمد احصایی هنرمند نامدار و بهمن فرمان‌آرا سینماگر بزرگ هم آمدند.

بزرگان یکی یکی می‌رسیدند. سالن پر شد و دیگرانی  که از راه می‌رسیدند، ناگزیر در زیر باران بهاری در حیاط می‌ایستادند. کاظم بجنوردی، رئیس دایره‌المعارف، که آغاز سخن کرد از جمعیت ایستاده درون سالن خواست به طبقات بالا بروند تا جا برای کسانی که در حیاط مانده‌اند، باز شود. هم او که ایرج افشار در بیست سال آخر عمر همکار او بود، سخنران اصلی مراسم بدرقۀ ایرج افشار بود.

بجنوردی گفت: "ایرج افشار عمر خود را برای ایران صرف کرد. اولین اثرش را در نوزده‌سالگی نوشت. کتاب‌شناس و نسخه‌شناس و ایران شناس بزرگی است. در حوزه‌های مختلف ایران‌شناسی کار کرده‌است. بیش از سه هزار و پانصد تألیف، تصحیح، مقاله و یادداشت دارد. من به یکی از همکاران گفتم کتاب‌های او را جمع کند، گفت: یک کتابخانه می‌شود. وقتی مشغول تدوین شرح حال ایشان بودیم، من به عظمت این مرد پی بردم.  استاد دکتر شفیعی کدکنی چه شیوا او را "فرزانۀ فروتن ایران‌مداری‌ها" نامیده‌است".

به اینجای سخن که رسید، انگار حس کرد این حرف‌ها از عهدۀ عظمت مرد بر نمی‌آید. تجدید مطلع کرد و گفت: "اما از اینها که بگذریم او ایرج افشار بود و نامش گویای همۀ بزرگی‌ها و خردمندی‌ها و در عین حال فروتنی‌ها. نام ایرج افشار برای ما یادآور انسانی است که خود جهانی بود برای بازشناسی و ترویج فرهنگ و ادب و تاریخ ایران‌زمین".

بجنوردی گفت قصد دارد از سه منظر در بارۀ ایرج افشار مطالبی بگوید، اما همه را نگفت. نمی‌دانم جوّ جلسه او را برد یا بزرگی مَرد. هر چه بود، سخن در سخن آمد و یکی دو نکته بیشتر نگفت. گفت: "نخست به همه تسلیت می‌گویم؛ به ملت ایران، به دانشیان، به فرهنگیان، به استادان. او چند وجهه بزرگ و مشخص داشت. یکی وجهۀ ملی. وجهۀ ملی از این نظر که نام ایرج افشار با نام تاریخ و ادب ایران عجین شده‌است. بعد وجهۀ اخلاقی: من در این بیش از بیست سالی که در مرکز دایره‌المعارف با او آشنایی دارم، در همه شئون بدون هیچ دریغی به ما کمک می‌کرد و ما از او علم می‌آموختیم و معرفت. معرفت از این نظر که او نمونۀ اخلاق و والایی بود. از دست دادن ایرج افشار از نظر مرکز دایره‌المعارف برای ما ضایعۀ بزرگی است. البته ما قبلاً هم مردان بزرگی را در این مرکز از دست داده‌ایم: دکتر زریاب خویی، دکتر زرین‌کوب، دکتر تفضلی، دکتر شرف، دکتر نوابی، دکتر عنایت‌الله رضا. دکتر رضا تا دو سه روز قبل از اینکه به بیمارستان برود، مقاله می‌نوشت. ما مردان بزرگی را از دست دادیم، ولی از دست دادن ایرج افشار برای ما بسیار سنگین است. او چهرۀ مؤثری بود برای اینکه ما در سطح جهان اعتبار علمی داشته باشیم. ضایعۀ او برای ما جبران‌ناپذیر است".

بجنوردی سپس داستان اهدای کتابخانۀ ایرج افشار به دایره‌المعارف بزرگ اسلامی را شرح داد. گفت: "یک روز در سال ۱۳۷۸ ایرج افشار به من زنگ زد، گفت: "مایلید عصر با هم یک چای بخوریم؟" رفتم و بعد از چند دقیقه گفت: "بیا کتاب‌های مرا ببین". از این اتاق به آن اتاق رفتیم و تمام کتاب‌های ایشان را دیدیم. خیلی زیاد بود. شاید بیش از سی هزار جلد. بعد اسناد و نامه‌ها و عکس‌ها؛ هزاران هزار. خب شنیده بودم ایرج افشار دلبستگی زیادی به کتاب و سند و منابع تحقیق دارد. وقتی همه را دیدم، گفت: "اینها را از من بپذیرید. اینها را به دایره‌المعارف می‌سپارم". من در شگفت شدم که این مرد بزرگ چه‌گونه تا این حد باگذشت است و در فکر فرهنگ و ادامۀ حیات فرهنگی".

بعد از بجنوردی، محقق داماد از ایرج افشار یاد کرد. با بغض. گریه راه گلویش را بسته بود و نمی‌توانست سخن بگوید. از ایران گفت و ایران‌شناس و سرانجام اینکه "چو ایران نباشد تن من مباد"، که جمعیت را به هیجان آورد و کف زدند. بر خلاف دیگر مواقع که صلوات می‌فرستادند. به هر حال، محقق داماد بیش از آن بغض داشت که بتواند حرفی بزند، چنانکه پس از او سخنران بعدی، احمد اقتداری، از دوستان نزدیک ایرج افشار، چنین حالی داشت. اما زمانی که اقتداری سخن می‌گفت، حس کردم گاهی یک بیت شعر بیشتر از یک مقاله یا یک ساعت سخنرانی حرف دربر دارد. اقتداری از جمله این بیت را در وصف ایرج افشار خواند: باری چو فسانه می‌شوی ای بخرد/ افسانۀ نیک شو نه افسانۀ بد.

بعد تشییع پیکر بود و نماز که در حیاط دایره‌المعارف برگزار شد و محقق داماد خواند و سپس راهی شدن به مقبرۀ خانوادگی‌اش در بهشت زهرا و خفتن ابدی در کنار پدر و پسر و همسر و برادر و سر به سر شدن با هفت هزار سالگان.

وقتی برمی‌گشتم، با خودم نبودم. با ایرج افشار بودم. نه به عنوان یک محقق نمونه‌وار که او بود؛ به عنوان آدمی که او بود. آدم بودن ِ آدم همیشه از هر چیز برای من مهم‌تر بوده‌است. با اینکه به هیچ روزنامه‌نویسی اعتماد نداشت، با من بد نبود. با روزنامه‌نگاران میانه‌ای نداشت، اما خودش روزنامه‌نگار برجسته‌ای بود. دریغا که هیچ وقت از او نپرسیدم: روزنامه‌نگار بودن یا به قول او روزنامه‌چی بودن چه عیبی دارد؟

زندگی بی‌حاشیه‌ای داشت. هیچ تفاخری در کارش نبود. دوست و همکارم سیمین روشن که با من در خودرو نشسته‌است، روزی را به یاد می‌آورد که به مجلۀ "زمان" آمد. جلال ستاری، که ایرج افشار را بسیار دوست داشت، نشسته بود. خواننده‌ای نامه نوشته بود و از او و نوشته‌اش تعریف کرده بود. نامه را دادم خواند. بی‌اعتنا به من پس داد. گفت: "تعریف ندارد که! کار ماست. کار خودمان را می‌کنیم". عارش می‌آمد از خودش بگوید. اگر تعریف و تمجیدی به زبان می‌آورد، از روستائیانی بود که در دِه از او پذیرایی کرده بودند.

یک بار از او پرسیدم در سفرهایش وقتی شب می‌افتد در کوه و بیابان کجا اقامت می‌کند. گفت: "خانۀ روستائیان". با آن همه تنعم که او داشت (میزان وقف‌های پدرش در تهران بی‌حساب است؛ نمونه‌اش محل مؤسسۀ لغت‌نامۀ دهخدا در خیابان ولی عصر) چه راحت می‌توانست بر گلیم روستایی بنشیند و در رخت‌خواب روستایی بخسبد.

در نوشتن و گفتن هیچ حاشیه نمی‌رفت. یک‌راست به اصل مطلب می‌پرداخت. اگر حاشیه می‌رفت، به طبیعت می‌زد. با همین همکارم بارها به دیدارش می‌رفتیم؛ در خانه‌اش در کامرانیه. وقتی همسرش را از دست داده بود، خودش می‌رفت چای می‌ریخت و می‌آورد. حتا طالبی را درسته می‌آورد، در سینی می‌گذاشت و قاچ می‌کرد.

عجب مَردی بود. حالا فقط یاد و خاطرۀ اوست که مانده‌است. چه طاقتی داشت برای سفر کردن و بیشتر از آن برای تحقیق کردن. باور نمی‌کنم که آن طاقت تمام شده باشد. همواره به او می‌گفتم نمی‌فرسایی مَرد، نمی فرسایی. اما اشتباه می‌کردم. همه چیز تمام می‌شود. هر چیزی یک روز به پایان می‌رسد.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

جدیدآنلاین: ایرج افشار، از ایران‌شناسان و کتاب‌شناسان بنام ایرانی، روز ۱۸ اسفند ۱۳۸۹در سن ۸۵ سالگی بدرود حیات گفت. تورج اتابکی، مدیر بخش خاور میانه و آسیای مرکزی در پژوهشکدۀ بین‌المللی تاریخ اجتماعی، در اینجا یادی از او می‌کند. در پیوند زیر این مطلب زندگی‌نامۀ استاد ایرج افشار را به قلم حمیدرضا حسینی می‌خوانید.

 

صحبت‌های تورج اتابکی در باره ایرج افشار
در سوگ استاد

تورج اتابکی

می‌دانستم که استادم ایرج افشار در بیمارستان بستری است. و باز می‌دانستم، یعنی در گفتگوی تلفنی از یکی از فرزندانش، آرش افشار، شنیدم که بیماری مهلک‌تر از آن است که امید بهبودی بتوان داشت. همۀ اینها را می‌دانستم، اما همچنان خبر تلخ را نمی‌خواستم باور کنم. می‌خواستم باز در آن سوی تلخی واقعیت، دوباره ایرج افشار را آن گونه که چند ماه پیش دیدم، ببینم. چالاک و پویا وقتی در خیابان های لیدن هلند از شهرگردی‌های اروپایی‌اش می‌گفت و جابه‌جا به تطبیق تاریخ ایران و اروپا می‌رسید. کنجکاوی‌اش بی‌نظیر بود. از هیچ چیز سرسری نمی‌گذشت. از تاریخ گوشه‌هایی از شهری در فرنگ، بی آن که هرگز دیده باشدش، باخبر بود. خوب خوانده بود و همه چیز خوانده بود. دائره‌المعارفی بود روی دو پا. نسل من وامدار پژوهش‌هایش است. از کارهایش بسیار آموختیم، اما پای صحبتش نشستن دریچه‌هایی را به رویت می‌گشود که در کتاب‌ها و رسالات نمی‌یافتی. دریایی بود از دانش و تجربه به عمقی دست نیافتنی. دریا بود، اما خود را هرگز بی‌نیاز از خرده آب رودها نمی‌دانست. افسوس از میان‌مان رفت.

ایرج افشار با پسرش بهرام، طی آخرین سفرش به هلند
 در پاییز گذشته

ایرج افشار را همگان با کارنامه‌ای بلند و پرمایه در سپهر ایران‌شناسی و حوزۀ نسخه‌شناسی، کتاب‌شناسی و کتابداری می‌شناسیم. اما در کارنامۀ او من چهره‌ای دیگر می‌دیدم. برای من ایرج افشار، پژوهشگری بود دلسپردۀ تجدد و پایبند به روشنگری. ریشه‌های این دلسپردگی را در تربیت خانوادگی‌اش می‌توان یافت. او فرزند محمود افشاربود؛ یکی از روشنگران ایران پس از مشروطیت و دوران رضا شاه پهلوی. محمود افشار بنیانگذار مجلۀ "آینده" بود؛ مجله‌ای که با هدف شناخت تاریخ و فرهنگ ایران و تأثیرگذاری بر فرایند ملت-دولت‌سازی مدرنی که جاری بود، شکل گرفت. قرار "آینده" این بود که نه تنها خوانندگانش را با گذشته و حال سرزمین خود آشنا کند، بلکه با طرح گفتمانی تازه، سهمی در تنیدن و ساختن فرهنگ مدرن داشته باشد. تکیه بر تمامیت سرزمینی ایران با استناد به داده‌های تاریخی آن هم همگام با طرح راهکارهای اجتماعی و سیاسی برای غایت همگنی ملی. اینها عمدۀ هدفی بود که لابلای سطور "آیندۀ" محمود افشار می‌شد یافت. از پی محمود افشار، ایرج افشار نیز در ادامۀ "آینده" راه پدر را پی گرفت. "آینده" به همت ایرج افشار سال‌های سال به همان هدفی که پدر در برابر خود گذاشته بود، پایبند ماند تا این که سرآخر مجبور به تعطیل شد.

در پاره‌های دیگر کارنامۀ ایرج افشار جابه‌جا رد پایی از این دست تلاش‌ها را می‌توان یافت. از بی‌شمار مقاله‌هایی که نوشت بگذریم، او در کنار تصحیح و نشر بیش از سیصد متن کهن، رساله، کتابچه، پژوهش‌های ایرانی، منابع تاریخی، مجموعه‌ها و یادنامه‌ها، به نشر ده نشریۀ ادواری یا نامرتب نیز دست زد. از جملۀ این نشریه‌های به‌یادماندنی آینده، مهر، سخن، فرهنگ ایران زمین و راهنمای کتاب بود. ایرج افشار سردبیری سال‌های پنجم تا هفتم مجلۀ سخن را که به همت پرویز ناتل خانلری به سال ۱۳۳۳ منتشر می‌شد، به عهده داشت. در دورۀ سردبیری سخن، ایرج افشار نه تنها روال پیشین مجله را که آشنا کردن خوانندگان با ادبیات جهان بود، دنبال کرد، بلکه پژوهش‌های تاریخی را نیز به صفحات سخن کشاند. راهنمای کتاب که از سال ۱۳۳۷ تا ۱۳۵۷ برای بیست سال و در بیست و یک مجلد به همت استاد احسان یارشاطر و سردبیری و مدیر مسئولی ایرج افشار منتشر شد، شاید یکی از برچسته‌ترین کارهای ایرج افشار درحوزۀ مجله‌نگاری بود. در راهنمای کتاب نه تنها خواننده با تازه‌های نشر در پهنۀ علوم انسانی و اجتماعی آشنا می‌شد، بلکه در هر شمارۀ این مجله نشانی از پژوهشی نو به چشم می‌خورد، به انتخاب ایرج افشار در زمینۀ تاریخ و فرهنگ دیروز و امروز ایران. همسنگ راهنمای کتاب را در بسیاری از کشورهایی که طرح فرهنگ‌سازی تجدد را به جد انتخاب کردنند، می‌توان یافت.

نشانی از میراثی که از ایرج افشار به جای مانده، در بسیاری از کتابخانه‌ها و مرکزهای پژوهشی جهان باقی است. کافی است در فضای حقیقی یا مجازی نام او را بیاوری تا به یک‌باره به شماری چشمگیر از کارهای پژوهشی یا ویرایشی‌اش برسی. اما در کنار این میراث ماندگار جا دارد از میراثی دیگر نیز یاد کنیم و آن ارائۀ الگویی از کار دانشگاهی بود: ضبط و ثبت هر آنچه که می‌یافت، آن هم با وسواسی بسیار. پرکاری‌اش در این زمینه همیشه مثال‌زدنی بود. آن‌گاه که در گردآورده‌هایش به ابهام می‌رسید، از متن به میدان می‌رفت. اهل نشستن نبود. همیشه گویا بر این باور بود که شاید در پشت سنگی افتاده بر زمین یا در متنی خاک‌خورده در جزوه‌دان یا در حرف‌های شاهدی، پاسخی باشد بر دنیایی پرسش که داشت. شاید چنین رویکردی به پژوهش بود که از او ایران‌گردی و جهان‌گردی یگانه ساخت. آنانی که همسفر او در ایران‌گردی بودند، از دانشش، پیوندهایش و تساهلش در سفر داستان‌ها نقل می‌کنند. کوه‌ها، دره‌ها و روستاهای بسیاری را با نام می‌شناخت و در چهار گوشۀ ایران دوستان زیادی داشت، از هر صنف و مسلک. از مترجم برجستۀ میهن‌مان آقای کیکاوس جهانداری شنیدم که در سفری با ایرج افشار، وقتی که هنگام غروب به روستایی رسیدند و نگران پیدا کردن مکانی برای استراحت بودند، ایرج افشار بود که به سراغ دکاندار روستا رفت و چنان از گذشتۀ روستا و بودوباش مردمش پرسید، که دکاندار شیفتۀ رفتار کنجکاوانۀ او شد و همه را برای شبی اقامت به خانه‌اش دعوت کرد.

یک بار در سوگ غلامحسین ساعدی نوشتم که او در پنجاه سال عمر خود پنجاه اثر از خود به جا گذاشت. حال در سوگ ایرج افشار چه می‌توان گفت. شمار آثارش همخوانی با طول عمرش ندارد. او از جملۀ کسانی بود که به‌راستی جایگزین نداشت. در این ادعا اغراق نیست.


زندگی‌نامۀ ایرج افشار به قلم حمیدرضا حسینی


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
پرستو قاسمی

حمدالله مستوفی "رامتین" یا همان "رامین" را که در دربار خسرو پرویز آمد وشد داشته، مخترع نوعی چنگ می‌داند. رامتین ساختار چنگ روزگار خود را دگرگون کرد، بر شمار تارهایش افزود، جنس تارها را تغییر داد و در صندوق صدای آن نیز درگرگونی‌هایی پدید آورد و چنگی کامل‌تر ساخت.

حالا بعد از صدها سال که از روزگار او می‌گذرد، "سیامک مهرداد" می‌خواهد چنگ باستانی ایرانی را که تا دوران صفویه در ایران نواخته می‌شده، بازسازی کند. رؤیای داشتن چنگ در زمان کودکی در مهرداد شکل گرفت. زمانی که با شنیدن یک نوار قصه، عاشق صدای چنگی شد که زنده‌یاد "فرزانه نوایی" می‌نواخت.

بانو نوایی در هنرستان عالی موسیقی در تهران فراگیری "هارپ" را آغاز کرد و پس از دریافت دیپلم هنرستان، با بورس وزارت فرهنگ و هنر، رهسپار اتریش شد. در آکادمی موسیقی و هنرهای نمایشی وین تحصیلات خود را پی گرفت و سپس در کنسرواتوار ملی پاریس دوره‌هایی را گذراند. او به موازات تحصیل در فرانسه، در شهریور ۱۳۵۷ به عنوان تکنواز چنگ، برنامه‌هایی را با ارکستر مجلسی رادیو و تلویزیون ملی ایران (به رهبری ایرج صهبایی) در تئاتر شهر تهران اجرا کرد و در سال ۱۳۵۸ به ایران بازگشت. یک سال را به تدریس چنگ در هنرستان عالی موسیقی و نوازندگی در ارکستر سمفونیک تهران گذراند، ولی اقامتش در ایران ممکن نشد و سرانجام در سال ۱۳۸۳ در اتریش بدرود حیات گفت.

صدای هارپی که فرزانه نوایی آن را نواخت، چنان در سیامک مهرداد طنین‌ انداخت که تصمیم گرفت سازندۀ ساز شود. او سازسازی را با ساختن سازهای سنتی شروع کرد و به استخدام پژوهشکدۀ هنرهای سنتی سازمان میراث فرهنگی درآمد. اما او که می‌خواست چنگ بسازد، متوجه شد که چنگ ایرانی فراموش شده و تنها کسی هم که پیش از او هارپ ساخته‌است "ابراهیم قنبری‌مهر" بوده که سال‌ها قبل برای آموزش سازسازی رهسپار فرانسه شده بود. قنبری‌مهر که قرار بود رموز ساخت ویولن را یاد بگیرد، ساخت هارپ را نیز در فرانسه آموخت و وقتی به ایران بازگشت، در سال ۱۳۳۴ نخستین هارپ خود را ساخت. او در کل سه هارپ کامل ساخت. یکی را به شهبانو فرح هدیه کرد، یکی را به هنرستان موسیقی دختران داد و دیگری در سازمان میراث فرهنگی باقی ماند. یک ساز نیمه‌کاره هم از او در پژوهشکدۀ هنرهای سنتی این سازمان باقی مانده که بازنشستگی استاد قنبری‌مهر در سال‌های اولیۀ انقلاب به او اجازۀ تکمیلش را نداد. هرچند با انحلال پژوهشکدۀ هنرهای سنتی در سال جاری کسی از سرنوشت این سازها خبری ندارد.

مهرداد از سال ۱۳۷۵ تحقیقات خود را روی سازهای هارپ و چنگ به صورت مجزا و همزمان شروع کرد. مدتی بعد نیز از کارگاه سازسازی پژوهشکدۀ هنرهای سنتی بیرون آمد و تحقیقات مستقلش را ادامه داد. اکنون او می‌تواند به‌راحتی ساز هارپ را بسازد و در حال احیای چنگ باستانی ایرانی است. سال ۱۳۸۱ او نخستین نمونۀ ناقصی از چنگ عمودی ایرانی را بازسازی کرد. "ساز من بیشتر شبیه ساز ایگری - یکی دیگر از سازهای فراموش‌شده- بود تا چنگ، چرا که صفحه و گوشی چوبی داشت. ضمن آنکه شکل منتظم آن باعث شده بود دست راست برای رسیدن به سیم‌ها ناراحت باشد. باید آن را به شکل بیضی یا نیم‌دایره می‌ساختم."

پس از آن دو نمونه چنگ دیگر هم ساخت که به گفتۀ خودش، این نمونه‌ها چنگ‌های کامل و بدون ایراد فنی هستند. در این میان افراد دیگری هم هستند که می‌گویند این ساز را بازسازی کرده‌اند.

مهرداد چنگ عمودی را از روی اندازۀ نمونۀ چنگی که در موزۀ لوور موجود است و از آرامگاه یکی از فرعون‌های مصر پیدا شده و نیز از روی توصیفی که عبدالقادر مراغه‌ای و ابونصر فارابی و چندین کتاب سازشناسی و موسیقی‌شناسی داده‌اند،  بازسازی کرده‌است. مهرداد کتابی  فرانسوی نیز خوانده بود که چنگی که هم‌اکنون در موزۀ لوور نگهداری می‌شود، چنگی است که از طرف یک پادشاه ایرانی به همراه نوازنده‌اش به فرعون مصر هدیه داده شده‌است و این به انگیزۀ او افزود.

چنگ در تاریخ

گذشته از پیکره‌های چنگ در میان آثار باستانی سومر و بابل، در کتاب مقدس هم نام چنگ آمده‌است. مهدی سعادت، پژوهشگر تاریخ موسیقی، قدیمی‌ترین سند موجود در بارۀ قدمت ساز چنگ را مربوط به حجاری‌های "کول فره" ایذه خوزستان می‌داند که بیش از سه هزار سال عمر دارند. "اما این ساز در زمان ساسانیان به اوج خود رسید و نوازندگانی چون نکیسا، باربد و آزادوار در این دوران زندگی می‌کردند. پس از حجاری‌های کول فره، قدیمی‌ترین سند موجود مربوط به نقش کاشی‌های رنگی کشف‌شده در سال ۱۳۱۹ در ویرانه‌های کاخ شاپور اول در بیشاپور است که در یکی از آنها زنی رامشگر در حال نواختن چنگ دیده می‌شود. این کاشی‌ها هم‌اکنون در موزۀ لوور فرانسه نگهداری می‌شود. همین طور در کنده‌کاری سنگ طاق بستان که خسرو پرویز را در مرداب‌ها در حال شکار گراز نشان می‌دهد، نقش زنان چنگ‌نواز دیده می‌شود. به این ترتیب که در یک قایق همراه خسرو پرویز چهار زن چنگ‌نواز مشغول نواختن هستند و در قایق خود خسرو پرویز نیز یک زن ایستاده و زنی دیگر نشسته چنگ می‌نوازد."

دانشنامۀ ایرانیکا هم کهن‌ترین نقش موجود از چنگ در ایران را متعلق به سه هزار و چهارصد سال پیش از میلاد در خوزستان می‌داند که در جریان حفاری‌های باستان‌شناختی در سال ۱۳۴۱ (۱۹۶۲) کشف شد که اکنون در بخش پژوهش‌های شرقی دانشگاه شیکاگو نگهداری می‌شود.

از دیگر نشانه‌های موجود در بارۀ تاریخ چنگ در ایران می‌توان به چند کاسۀ رنگی ساخت کاشان مربوط به سده‌های ششم و هفتم قمری اشاره کرد که در آنها نقش بهرام در پشت شتری در حال تیراندازی نقاشی شده و چنگ‌نواز او به نام آزاده (آزادوار) نیز در حال چنگ زدن روی شتر دیده می‌شود که این خود سندی است در تأیید شعر فردوسی که می‌گوید بهرام در جوانی عادت داشت با شتر به شکار برود و در همان حال خواننده‌ای چنگ‌نواز نیز پشت سر او چنگ می‌نواخته‌است. داستان بهرام گور و ساز زدن آزادۀ معروف روی مهره‌های اواخر عهد ساسانی نیز نقش بسته‌است.

بشقابی نقره‌ای نیز در موزۀ ایران باستان قرار دارد که از زمان ساسانیان باقی مانده و یک نوازندۀ چنگ و یک نوازندۀ نی را در برابر پادشاهی که بر تخت نشسته‌است، نشان می‌دهد. این بشقاب در سال ۱۳۲۴ خریداری شده‌. همچنین در همین موزه قطعه‌ای سفالین وجود دارد که روی آن نقش یک بانوی چنگ‌نواز متعلق به دورۀ اشکانیان به چشم می‌خورد.

حسینعلی ملاح در کتاب "فرهنگ سازها" می‌نویسد: "در موزۀ ایران باستان یک نقش برجستۀ سفالی موجود است که زنی پارتی را نشان می‌دهد که ایستاده به نواختن چنگ مشغول است. چنگی که در دست این نوازنده است، شباهت زیادی به چنگ حک‌شده در شکارگاه گراز طاق بستان کرمانشاه دارد. نکتۀ درخور توجه این است که در تمام نقش‌برجسته‌ها و نقاشی‌ها این نوع چنگ را نوازندگان نشسته می‌نوازند، در صورتی که این بانو همین چنگ را ایستاده و در بغل گرفته و می‌نوازد."

نواختن چنگ پس از اسلام هم در ایران ادامه یافت. رودکی نیز شاعری بود که چنگ می‌نواخت و به گفتۀ خودش: رودکی چنگ بر گرفت و نواخت / باده انداز کو سرود انداخت. و فردوسی می‌گوید: زن چنگ‌زن، چنگ در برگرفت / نخستین خروش مغان برگرفت. حافظ هم می‌گوید: رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند / که گوش و هوش به پیغام اهل راز کنید. یا: دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند / پنهان خورید باده که تعزیر می‌کنند. و منوچهری دامغانی سروده است: حاسدم خواهد که شعر او بود تنها و بس / باز نشناسد کسی بربط به چنگ رامتین.

در گزارش مصور این صفحه به کارگاه سیامک مهرداد می‌رویم که در حال بازسازی چنگ باستانی است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

گشایش شعبۀ مرکزی شهر کتاب فرصتی به دست می‌دهد تا به نقش فرهنگی آن در سطح شهر تهران نظری بیندازیم. اگرچه فروشگاه‌های زنجیره‌ای شهر کتاب در تهران (۳۷ فروشگاه) و شهرستان‌ها (حدود بیست فروشگاه) معروف و محل مراجعۀ اهل کتاب است، اما مغز مؤسسه همان مرکز فرهنگی آن است و نبض آن در این مرکز می‌زند.

مؤسسۀ شهر کتاب در سال ۱۳۷۴ تأسیس شد، اما تا چهار پنج سال پیش دارای مرکز فرهنگی نیرومندی نبود که بتواند به نیازهای اهل فرهنگ پاسخ دهد. از چهار پنج سال پیش این مرکز فعال شد و با برگزاری جلسات گوناگون کوشید سطح نقد و بررسی کتاب را در کشور بالا ببرد. تلاش مرکز فرهنگی شهر کتاب از یک سو متوجه کتاب‌های روز است که با حضور منتقدان و مؤلفان به نقد و بررسی گذاشته می‌شود و از سوی دیگر به ادبیات و متون کلاسیک نظر دارد که برای آن جلسات درس‌گفتار، بحث و گفتگو برپا می‌کند. در این میانه زمینه‌های دیگر فرهنگ مانند هنر و فلسفه نیز بی‌نصیب نمی‌مانند و بنا به ضرورت به حد کفایت به آنها نیز پرداخته می‌شود.
 
جلسات نقد و بررسی کتاب به‌ طور مرتب روزهای سه‌شنبه برگزار می‌شود. در این جلسات کتاب‌های قابل بحث روز با حضور نویسندگان و مؤلفان از سوی منتقدان به نقد و بررسی گذاشته می‌شود. ادارۀ جلسات را هم همواره علی‌اصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، به عهده دارد. اهل فرهنگ و دانشگاهیان در این جلسات حضور می‌یابند و کتاب تازه را به نقد می‌کشند و در پایان نویسندگان یا منتقدان به سؤال‌های حاضران پاسخ می‌دهند. این یکی از جدی‌ترین و زنده‌ترین جلساتی است که در حوزۀ کتاب در تهران برگزار می‌شود.

این جلسات هم به حال مخاطبان مفید است و هم به حال نویسندگان. مخاطبان طی بحث‌هایی که صورت می‌گیرد به کنه مفاهیم کتاب پی می‌برند و نویسندگان فرصت می‌یابند تا در یک جمع فرهنگی کتاب خود را مطرح کنند. در روز جلسه، میزی هم برای کتاب مورد بحث در بیرون جلسه یا در فروشگاه شهر کتاب (طبقۀ بالای سالنی که در آن بحث‌ها صورت می‌گیرد) گذاشته می‌شود تا نویسنده کتاب‌هایش را برای خریداران امضا کند. بعد از دو ساعت بحث و گفتگو، یک پذیرایی مختصر با چای و شیرینی هم رفع خستگی می‌کند. در واقع چنین جلساتی هم رونمایی کتاب است، و هم معرفی و نقد و بررسی آن.
 
بخش دیگری از فعالیت‌های شهر کتاب به درس‌گفتارهای ادبیات کلاسیک فارسی مربوط می‌شود که جلسات آن چهارشنبۀ هر هفته در مرکز فرهنگی برگزار می‌شود. این جلسات از همان سالی آغاز شد که یونسکو بزرگداشت مولانا را در دستور کار خود قرار داد (۲۰۰۷ میلادی) و جلسات مربوط به مولانا در ایران و ترکیه و دیگر کشورها برپا شد. مسئولان مرکز فرهنگی شهر کتاب نیز نخست قصد داشتند یکی دو روز به بزرگداشت مولانا اختصاص دهند، اما بعد چنین اندیشیدند که برگزاری جلسات یکی دو روزه برای مولانا بیشتر جنبۀ تبلیغاتی پیدا می‌کند و فرصت کافی برای بحث و فحص در احوال مولانا به دست نمی‌دهد. بنابر این، طرحی درانداختند که بتوان طی آن با مولوی آشنا شد. به این شکل که از دانشگاهیان و استادان و مولوی‌شناسان دعوت کردند در حضور مدعوین (حضور در جلسات شهر کتاب برای همگان آزاد است) به بحث در بارۀ آثار مولانا بپردازند. این بحث‌ها به مرور تمام آثار مولانا از مثنوی گرفته تا غزلیات و فیه مافیه را دربر گرفت و حتا به مقالات شمس رسید. در مجموع ۶۰ جلسه دو سه ساعته به این کار اختصاص یافت و طول دوره از یک سال و نیم گذشت. اگر کسانی تمام جلسات مربوط به مولوی را دنبال کرده باشند، بی‌شک یک دورۀ عالی مولوی‌شناسی را گذرانده‌اند.

استقبال از جلسات مولانا، مسئولان شهر کتاب را بر آن داشت که به بهانه‌های مختلف چنین دوره‌هایی را برای دیگر بزرگان ادب فارسی نیز برپا دارند. بنابر این، پس از مولوی نوبت به فردوسی رسید که با سخنان دکتر فتح‌الله مجتبایی در بارۀ شاهنامه شروع شد. شاهنامه به خاطر داستان‌های تراژیکش میدان بیشتری به سخنرانان می‌داد و مخاطبان بیشتری جذب می‌کرد. فردوسی‌شناسان یک سال و اندی در بارۀ داستان‌های شاهنامه گفتند. رستم و سهراب، رستم و اسفندیار، بیژن و منیژه و دیگر داستان‌های فردوسی نه تنها از سوی استادان مورد بحث قرار می‌گرفت، بلکه در عین حال خوانده و شرح و تفسیر می‌شد. شکافتن درون‌مایه‌های داستان‌های فردوسی غنیمتی بود که علاقه‌مندان می‌توانستند به حد لازم از آن بهره ببرند. در کنار داستان‌ها، موضوعات مختلفی هم مانند "زن در شاهنامه" به بحث گذاشته می‌شد. علاقه‌مندان به فردوسی و شاهنامه هرگز چنین فرصت گرانبهایی پیدا نمی‌کردند که در جلساتی رایگان شرکت کنند و با عمق و فصاحت از فردوسی و شاهنامه بشنوند.
 
طبیعی است که جلسات حافظ و سعدی به همین شیوه جذاب از کار درآمد و یکی پس از دیگری برگزار شد. جلسات نظامی گنجوی هنوز ادامه دارد و گمان می‌رود بحث خسرو شیرین و لیلی و مجنون و هفت پیکر و غیره تا تابستان آینده طول بکشد.
 
زمانی که جلسات مربوط به مولانا برگزار می‌شد، رادیو تلویزیون و مطبوعات به خاطر آنکه بحث مولوی بحث روز بود، به ضبط و پخش آن اقدام کردند. بعدها این کار به رویۀ معمول بدل شد و هر بار تعداد زیادی از خبرنگاران خبرگزاری‌ها و روزنامه‌ها در جلسات حضور می‌یافتند و بحث استادان و دانشگاهیان در بارۀ بزرگان ادب فارسی به طور وسیعی انعکاس می‌یافت. شهر کتاب خود نیز لوح فشردۀ تصویری برنامه‌هایش را تهیه ‌کرد تا هر کس خواست به قیمت ارزان به بحث‌ها و جلسات دسترسی داشته باشد. این کار به ویژه برای علاقه‌مندان شهرستانی بسیار مفید افتاد و تعداد کثیری که نتوانسته بودند در جلسات حضور یابند یا به گزیدۀ بحث‌ها در مطبوعات و رادیو و تلویزیون بسنده نمی‌کردند، از لوح فشردۀ تصویری استفاده کردند.

دوره‌های آموزشی
 
برگزاری دوره‌های آموزشی از فعالیت‌های دیگر شهر کتاب است؛ نقد ادبی، ویرایش، داستان‌نویسی، زبان‌شناسی، نشانه‌شناسی، فلسفۀ علم، فلسفۀ زبان، فلسفۀ ادبیات و مانند اینها موضوع این کلاس‌هاست که در ازای شهریۀ اندکی برای علاقه‌مندان برگزار می‌شود. برای اینکه متوجه اهمیت این دوره‌ها بشوید کافی است از کلاس بعدی شهر کتاب که قرار است از فروردین‌ماه برگزار شود، یاد کنیم. در این دوره قرار است دکتر محمدعلی موحد در بارۀ مقالات شمس بگوید. نامش را " بازخوانی مقالات شمس" گذاشته‌اند. یعنی که هم متن مقالات خوانده می‌شود و هم شرح و تفسیر می‌گردد. از این راحت‌تر نمی‌توان به متن پیچیده‌ای مانند مقالات شمس دسترسی یافت.
 
برنامۀ دیگر شهر کتاب، پرداختن به مشترکات فرهنگی ایران با کشورهای جهان است؛ ایران و اسپانیا، ایران و ایتالیا، ایران و یونان و همین‌طور دیگر کشورهایی که در طول تاریخ با ایران ارتباط داشته‌اند. هدف برنامه این است که به شناخت ادبیات فارسی در کشورهای دیگر برسد. اینکه ادبیات فارسی در دیگر نقاط دنیا تا چه حد شناخته شده یا در بارۀ آن چه کارها و مطالعاتی صورت گرفته‌است. طبیعی است که روابط ایران با پاره‌ای کشورها مانند یونان کهن است و بسی حرف و سخن‌ها در بارۀ آن می‌توان گفت، اما جالب آن است که این برنامه به کشورهای جوان نیز نظر دارد. مثلاً هم‌اکنون برنامه‌ای در دست تدوین است که تحولات کرۀ جنوبی در زمینۀ رمان و داستان‌نویسی و سینما و غیره را مد نظر دارد. کرۀ جنوبی در سی چهل سال اخیر نه تنها در زمینۀ صنعت پیش رفته و اتومبیل‌ها و کالاهای صنعتی ساخت آن به ایران صادر می‌شود، بلکه گفته می‌شود در زمینه‌های فکری و فلسفی نیز به پیشرفت‌های قابل توجهی دست یافته‌است. در صورتی که این کشور سابقۀ فرهنگی زیادی ندارد. به هر صورت می‌توان حدس زد که دنبال کردن مباحث فکری و فرهنگی در چنین کشوری که ایران تا پیش از انقلاب در زمینه‌های گوناگون رقیب آن به حساب می‌آمد، می‌تواند به ارتقاء فکر و فرهنگ در ایران کمک کند.

فعالیت‌های میان رشته‌ای فعالیت دیگر شهر کتاب است. در ایران رشته‌های علمی و حرفه‌ای، هر یک جزایر جدا افتاده‌ای هستند که با یکدیگر ارتباط چندانی ندارند. به اصطلاح روابط متقابل و تأثیر متقابل و آنچه از آن به عنوان تعامل و برهم‌کنشی یاد می‌شود، در بین آنها برقرار نیست. مثلاً اهل علم کمتر با اهالی سینما ارتباط و تعامل دارند. یا اهل سینما با اهل ادبیات، اهل ادبیات با اهل علم و مانند اینها. از این رو مرکز فرهنگی شهر کتاب سعی کرده‌است اهالی رشته‌های مختلف را کنار هم بنشاند تا مثلاً سینما ببینند، موسیقی گوش کنند، کتاب بخوانند و خلاصه به تأثیر متقابل دست یابند.
 
آخرین رشتۀ فعالیت شهر کتاب که چند ماهی است شروع شده، به موسیقی مربوط است. شنبه‌های هر هفته به بررسی موسیقی یا در واقع بررسی آلبوم‌های تازه‌انتشار اختصاص یافته‌است. یکی از روزنامه‌نگاران که از موسیقی سر رشته دارد، بانی کار شده و بحث‌های موسیقی هم به مباحث دیگر شهر کتاب افزوده شده‌است.
 
انجام برنامه‌هایی از این دست به نیروی زیادی نیازمند است، اما تصور نکنید مرکز فرهنگی شهر کتاب به اندازۀ یک وزارتخانه کادر و نیرو دارد. تمامی این کادر در پنج شش نفر خلاصه می‌شود. اما فی‌الواقع نمی‌توان این مطلب را به پایان برد بی آنکه از علی‌اصغر محمدخانی یاد نکرد که یک‌تنه تمامی بار فرهنگی شهر کتاب را بر دوش دارد یا از شخص مهدی فیروزان، مدیر عامل شهر کتاب، که پیش از این مدیر عامل انتشارات سروش بوده و چهره‌ای شناخته‌شده در عرصۀ مدیریت فرهنگ است. حتا از خانم کوچولوی ریزه میزه‌ای به نام شیما زارعی که واقعاً روابط عمومی شهر کتاب را خوب اداره می‌کند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

جدیدآنلاین: در جوامعی که تولید موسیقی تحت نظارت شدید مقامات قرار دارد، بی‌درنگ گونه‌ای غیرمتعارف از موسیقی شکل می‌گیرد که غالبأ با نام "موسیقی زیرزمینی" شناخته می‌شود. بن‌مایۀ این نوع موسیقی اعتراض است. آن اعتراض می‌تواند علیه ساختار و نظام فرهنگی و اجتماعی و سیاسی باشد یا صرفاً درهم شکستن قالب‌های متداول در موسیقی متعارف یا پذیرفته‌شدۀ جامعه را هدف قرار دهد.

در پی پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و اعمال محدودیت‌ها و تعیین خطوط قرمز برای هنرمندان عرصۀ موسیقی، نطفۀ موسیقی زیرزمینی هم بسته شد که نه تنها به دلیل محتوای غیر انقلابی‌اش پروانۀ انتشار نمی‌یافت، بلکه گونه یا ژانر برگزیده‌اش هم در چارچوب گونه‌های پذیرفته‌شدۀ "اصیل" ایرانی نمی‌گنجید؛ برای نمونه، راکی که کورش یغمایی پیش از انقلاب فریادش را می‌زد، پس از انقلاب به زیرزمین پناه برد، چون موسیقی "راک" و "پاپ" و "رپ" و "هیپ هاپ"، غیرمتعارف، بیگانه و غیربومی و عنصری از تهاجم فرهنگی غرب به شمار می‌آمد.

 با این که طی بیش از سه دهۀ گذشته در رویکرد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با گونه‌های موسیقی تحولاتی رخ داده و نمونه‌هایی از پاپ غربی هم به نحوی وارد فهرست گونه‌های خودی موسیقی شده‌اند، پدیدۀ "موسیقی زیرزمینی" در ایران نه تنها کمرنگ نشده، بلکه بیش از پیش بر دامنۀ حضورش می‌افزاید. دکتر مسعود کوثری، مدیر گروه ارتباطات اجتماعی دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران، در مقاله‌ای نوشته‌است:

"نوعی پارادوکس در موسیقی زیرزمینی ایران مشاهده می‌شود. این موسیقی از سویی می‌خواهد زیرزمینی باشد (به دلیل اعتراض سیاسی و انتقاد از جریان پاپ تجاری) و از دیگر سو نمی‌خواهد زیرزمینی باشد (به دلیل تمایل به داشتن مخاطب و انتشار آثارش). این وضعیت تناقض‌آمیز سبب شده‌است که گروه‌های موسیقی زیرزمینی گاه به سوی زیرزمینی ماندن گرایش دارند و گاه به سمت روزمینی شدن. از این رو، زیرزمینی ماندن گاه به دلیل اعتراض و عدم تمایل به روزمینی شدن است و گاه به دلیل مواجهه با موانع موجود از طریق مجاری رسمی (مجوز، دسترسی به سالن‌های کنسرت و غیره)."


در مطلب زیر فرشید فرید، نوازندۀ فلوت و گیتار و فارغ‌التحصیل رشتۀ موسیقی دانشگاه تهران، نگاهی دارد به وضعیت کنونی موسیقی زیرزمینی در ایران.


فرشید فرید
موسیقی زیرزمینی مجموعه‌ای از سبک‌های موسیقی است که در زمان تولید خود مورد توجه ناشران و تهیه‌کنندگان قرار نمی‌گیرد و معمولاً با سبک زندگی و ارزش‌های طبقۀ متوسط دنیای سرمایه‌داری در تضاد است. این نوع موسیقی، به طور معمول، از سوی نظام حاکم به رسمیت شناخته نشده‌است و در مکانی که موقعیت رسمی ندارد، مثل استودیوهای خانگی به صورت مخفیانه و با مضامین اعتراض‌گونه تولید می‌شود.


فرم موسیقی زیرزمینی از موسیقی سایکِدِلیک (روان‌نما، مایل به بروز احساسات روحی؛ ضد فرهنگِ هیپی) آمریکا در دهۀ ۱۹۶۰ تا DIY (کوتاه‌شدۀ Do It Yourself؛ موسیقی خودساخته) ضد صنفگرایی پانک‌راک دهۀ ۱۹۷۰ ، گرانج(نوعی از مسیقی راک) اوایل دهۀ ۱۹۹۰، و هیپ هاپ دهه‌های ۱۹۷۰ و ۲۰۰۰ دسته‌بندی می‌شود. با وجود اینکه این اصطلاح ژانرهای موسیقایی مختلفی را دربر می‌گیرد، اما این گونه‌ها معمولأ ارزش‌های مشترکی دارند؛ همچون ارزش قایل شدن برای صداقت و راستی، تأکید بر آزادی بیان خلاق و ستایش خلاقیت هنری.


با اینکه انواع معدودی از موسیقی زیرزمینی مخفیانه کار می‌کنند ، شاید به جز راک زیرزمینی که پیش از دورۀ گرباچف در شوروی سابق شکل گرفت، ممکن است پیدا کردن اجراها و آثار ضبط شدۀ این گروه‌ها برای طرفداران این سبک بسیار مشکل باشد. برخی از گونه‌های موسیقی زیرزمینی هیچ‌گاه ریشه‌های مخالف جهت نظام حاکم را رها نمی‌کنند. و در همین حال، برخی سبک‌های زیرزمینی در نهایت تبدیل به سبک‌های پاپ تجاری معمول و پیرو روند کلی قدرت حاکم شده‌اند.


در دهۀ نخست ۲۰۰۰ دسترسی آسان به اینترنت و تکنولوژی‌های موسیقی دیجیتال، انتشار موسیقی زیرزمینی را از طریق پخش صوتی و پادکست‌ها در شکلی گسترده ممکن کرد. برخی متخصصان در مطالعات فرهنگی استدلال می‌کنند که "موسیقی زیرزمینی" دیگر وجود ندارد، زیرا اینترنت آن نوع موسیقی را فقط با یک کلیک در اختیار همگان قرارمی‌دهد.


و اما در ایرانِ اسلامی موسیقی، امری یا هنری از پایۀ زیرزمینی است. بخش عمده‌ای از دیگر شاخه‌های هنری نیز اساسأ زیرزمینی هستند.  در ایران برای نوشتن (ثبت)، تهیه ، ضبط ،  تولید ، پخش ، اجرا و تصویه یک اثر موسیقی معمولی، یا بهتر بگویم، غیر زیرزمینی، خوان و مشکلات فراوانی هست. به هر روی، در ایران ظرفیت بی‌نظیری برای فوران تولید و سیر طبیعی تمام هنرها وجود دارد، ولی شرط و شرایط موجود این عرصه را تا حد زیادی بیمارانیده و خشکانده‌است.


با وجود این، بسیار امید دارم هنر در ایران امروز بتواند از بستر بیماری به هر قیمت و واسطه‌ای  برخیزد. همین که جان بگیرد و راه بیفتد، دریایی از سبک و ایده جاری خواهد شد.

در گزارش تصویری این صفحه که شوکا صحرایی تهیه کرده‌است، پای صحبت چندی از دست‌اندرکاران موسیقی زیرزمینی در تهران می‌نشینیم.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نیلوفر سنندجی

پوشش ایرانی از گذشته‌های بسیار دور اصطلاحی آشنا برای محققان و کارشناسان لباس و تاریخ در جهان بوده‌است. گواه آن را می‌توان روایات مکتوب و نقوش گوناگونی دانست که از دوره‌های مختلف به ما رسیده‌است. برای نمونه، روایت جنگ سهراب و گردآفرید در شاهنامۀ فردوسی، که تا زمانی که کلاهخود از سر گردآفرید نیفتاده بود، سهراب به زن بودن او پی‌نبرده بود.

در جایی دیگر "کورش نیکنام"، دکترای فلسفۀ زرتشت، دو ویژگی برای لباس ایرانی نقل می‌کند: اول، همگون بودن رنگ این پوشش‌ها با رنگ‌های شاد طبیعت مثل ارغوانی، سبز، زرد و غیره. دو، آزاد بودن دست‌ها در لباس برای سهولت در انجام کارها، که تا امروز هم می‌توان این ویژگی را در لباس‌های اقوام ایرانی کرد، لر، بختیاری و گیلک دید. اما امروزه در شهرهای پر از سنگ و سیمان و دود آرام آرام پوشش‌های ما نیز به رنگ این محیط خالی از طبیعت درآمده.

لباس‌هایمان غالباً هیچ خاطره‌ای از طرح‌های قومی و باستانی ایرانی را در خود ندارند و گاه حتا برای انجام کارهایمان در این پوشش‌ها به اندازۀ کافی راحت نیستیم. مجموع این نکات گروهی از هنرمندان را بر آن داشت تا در کنار هم جمع شوند، با هدف بازگرداندن لباس‌هایی با روح و پیشینه‌ای ایرانی به جامعۀ خاکستری امروز ما.


این هنرمندان در قالب یک گروه طراحی و بافت پارچه و لباس با نام "تار اول" گرد هم آمدند. مریم باقری، یکی از اعضای این گروه نبودن خلاقیت و تنوع در نوع پوشش امروزی را دلیل گرد هم آمدن‌شان و طراحی و تولید این لباس‌ها می‌داند و سمیه عبدالحسینی، طراح گروه، کمبود طرح و رنگ در پوشش امروز ایرانی را.


پارچه‌هایی که این لباس‌ها با آن دوخته می‌شود، دست‌بافت است و هیچ پارچه‌ای دقیقاً شبیه پارچه‌ای دیگر نمی‌شود. بنابراین، از هر لباس با طرح خاص فقط یک دست وجود دارد و این نکته لباس‌های عرضه‌شده توسط این گروه را به حد یک اثر هنری ارتقاء می‌دهد.

سمیه عبدالحسینی منشاء الهام این طرح‌های نو را پوشش‌‌های زنان عشایر و اقوام مختلف ایرانی می‌داند که با توجه به نیازها و محدودیت‌های زنان شهرنشین طراحی و دوخته می‌شود، اما رنگ‌های شاد همگون با طبیعت در تمام این لباس‌ها دیده می‌شود. و شاید همین امر و نوآوری‌ها و اشارات در طراحی به لباس‌های اقوام ایرانی موجب افزایش توجه زنان به این سبک لباس، علی‌رغم تفاوت قیمت‌هایشان با انواع صنعتی آن، در ایران امروز است.

  برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
غلامعلی لطیفی

احمری را می‌توان آخرین بازماندۀ نسل نگارگران مکتب کمال‌الملک دانست که بر طراحی واقعگرایانه و پرسپکتیو تسلط بیچون و چرا داشت و افزون بر آن رموز نگارگری سنتی و تذهیب را هم به کمال آموخته بود. در طول شش دهۀ حیات هنری‌اش شاگردان بی‌شماری درهمۀ این رشته‌ها تربیت کرد و در میان صاحب‌نامان عرصۀ هنرهای تجسمی امروز کمتر کسی را می‌توان یافت که زمانی شاگرد او نبوده باشد.

بیوک احمری زادۀ ۱۲۹۹ و از هنرآموختگان هنرستان‌های تبریز بود ونخستین گام‌های حرفه‌ای‌اش را در سال ۱۳۲۵ با نقاشی گونه‌های حشرات و آفات نباتی در وزارت کشاورزی آغاز کرد که در آن از طریق مسابقه استخدام شده بود. تصاویر او از حشرات مفید و مضر کشاورزی چنان دقیق و واقعگرایانه بود که حشره‌شناسان آلمانی در تقدیرنامه‌هایی که از طریق وزارتخانه برایش فرستاده بودند، دقت نظر و استادی‌اش را ستوده بودند. با این حال شهرت و محبوبیت او به همان محدودۀ طبقۀ سوم (طبقۀ آخر) ساختمان سه طبقۀ آن وزارتخانه در لاله‌زار نو و چند دانشمند حشره‌شناس خارجی محدود و منحصر بود.

صحبت های آیدین آغداشلو، نقاش و هنرشناس، درباره تابلوی عاشورای بلوکی‌فر و احمری
تا این که در سال ۱۳۳۰ محمدعلی افراشته، شاعر و روزنامه‌نگار مشهور آن روزگار به اصطلاح او را کشف کرد و به جامعۀ خوانندگان مطبوعات شناساند. افراشته همواره از احمری به عنوان " شاه‌ماهی" یاد می‌کرد که بر اثر بخت و اقبال به تورش خورده بود. ستایش بی‌حد افراشته از احمری معطوف به کاریکاتورهای غیر منتظره و شیرینی بود که او در نهایت رسایی و وضوح برای مصور کردن مطالب روزنامه‌اش می‌کشید. این کاریکاتورها از چنان پختگی در بیان مضمون و پرداخت شخصیت‌ها و صحنه‌ها برخوردار بودند که نظیر آنها تا آن زمان در مطبوعات دیده نشده بود. غالباً دید و برداشت او از مطالب بکلی دور از انتظار حتا خود نویسندۀ مطلب (اکثراً خود افراشته) بودند وهمۀ اینها در چارچوب طراحی و ساخت و پرداخت حرفه‌ای عرضه می‌شدند.

احمری کارهایش را گاهی "بیوک"، زمانی "فرزین" و ندرتاً  "احمری" و بعضاً هم تنها "ب.ا" امضا می‌کرد، اما این کلمات  را به ترتیبی می‌نوشت که کسی نمی‌توانست آنها را به‌درستی و اطمینان بخواند. با توجه به شهرت بی‌سابقه‌ای که این کاریکاتورها پیدا کردند، دوستانش، از جمله خود افراشته، به این شیوۀ امضا کردن او ایراد می‌گرفتند و توصیه می‌کردند که او امضای ثابت و خواناتری برای کارهایش انتخاب کند و او هر بار این توصیه‌ها را ندیده می‌گرفت.

به این ترتیب، اگر افراشته احمری را به شهرت و محبوبیت رساند، در عوض احمری نیز در مدت دو سال و نیمی که روزنامۀ چلنگرمنتشر می‌شد، با کاریکاتورهایش رونق بی‌سابقه‌ای به آن داد و خوانندگان فراوانی را به سوی آن جلب کرد. اما این رونق روزگار چندان نپایید و در شامگاهان چهارشنبۀ ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نه فقط دفتر و دکان مطبوعات یکجا به نهب وغارت "حامیان" کودتا درآمد  که شغل دولتی و سابقۀ اداری او هم در آن میان دود شد و به هوا رفت.

در سال‌های دربدری که در پی ۲۸ مرداد برایش  پیش آمد، به وجه شگفت‌انگیزی او از مهلکۀ تعقیب و توقیف جان به‌ در برد و گویا همان ناخوانا بودن امضاهایش مأموران حکومت نظامی را سردرگم و کلافه کرده بوده‌است و در نتیجه هیچ‌گاه به سراغش نیامدند.

بعد از فرو نشستن گرد و غبار کودتا و آرام شدن اوضاع، احمری روی جلدهای رنگین و ماندگاری برای مجلاتی همچون  "سپیدوسیاه" و "امید ایران" کشید. هرچند این آثار بسی فراتر از سطح پسند و توقع صاحبان و سردبیران این مجلات بود، اما خوانندگان این نشریات استقبال چندانی از آنها نکردند.

دورۀ بعدی زندگی‌اش به کار گرافیک و تهیۀ پوستر و پشت جلد سازی کتاب و آگهی‌های تبلیغاتی درآتلیه‌های تک‌اتاقی "اورانوس"، "مارس"، "ونوس"، که در طبقات بالای پاساژهای پشت شهرداری، لاله زار و منوچهری و جامی، به تنهایی و یا با مشارکت دوستان و همکارانی همچون محمد بهرامی، سیروس امامی، جهانگیر نظام‌العلما و بهروز گلزاری اجاره می‌کرد، گذشت. در سال‌های بعد نامش در جمع شرکا و سهامداران مؤسسات پرآوازۀ چاپ و نشر دیده می‌شد که زمانی مشاغل پررونق و سودآوری بودند. اما چون او هیچ‌گاه از زیر و بم کاسبی سر در نیاورده بود، هیچ‌گاه هم از آن مشارکت‌ها طرفی نبست و در نهایت با  دایر کردن کلاس‌های  آموزش هنر نگارگری و تذهیب، که بعد از انقلاب خواستاران فراوان یافته بود، به تعلیم و تربیت شاگردان در رشته‌های طراحی، تصویرسازی، چاپ و گرافیک، مینیاتور و نگارگری در رشته‌های بسیار متنوع آن پرداخت.

احمری در همۀ این رشته‌ها شاگردانی تربیت کرد و به شهرت رساند که خودش در آن رشته‌ها، جز در دایرۀ محدود همکاران و آشنایان،  صاحب‌نام نبود. روزی معصومۀ سیحون، نقاش و گالری‌دار مشهور، می‌گفت: "اگر من سی سال پیش احمری را می‌شناختم، سی بار او را میلیونر کرده بودم."  اما احمری نه تنها یک بار هم میلیونر نشد، حتا تا آخر عمر هم در خانۀ اجاری زندگی کرد. در سال‌های واپسین عمر یک دفتر کاری در طبقۀ بالای پاساژی در منوچهری داشت که در آن به کار ترمیم آثار قدیمی می‌پرداخت و در این عرصه او به راستی یگانه بود.

اثر مهم  و ارزنده‌ای که از احمری بر جای مانده، شمایل ۳۲ متری عاشورا است که ایدۀ آن از صادق تبریزی است  و او بدواً اجرای آن را به عباس بلوکی‌فر، استاد نقاشی سبک قهوه‌خانه، پیشنهاد کرده بوده و او هم با قبول این پیشنهاد بلافاصله کار ساخت پرده را آغاز کرده بوده‌است. اما به قراری که صادق تبریزی می‌گوید، "نظر به این که استاد بلوکی‌فر تا آن زمان پرده‌ای به این وسعت نساخته بود، ترکیب‌بندی این پرده و جفت‌وجور کردن حوادث کنار هم، به‌طوری که هماهنگی کامل بین صحنه‌های آن برقرار باشد، برای او تجربۀ تازه‌ای بود و این موضوع سبب می‌شد هر بار که استاد در مقابل پرده قرار می‌گرفت، به تعویض صحنه‌ها و تغییر طراحی خود مبادرت می‌کرد." و در نهایت پس از پنج سال کار پرده به سرانجام نمی‌رسد و کار در همان مرحلۀ طراحی متوقف می‌ماند. بعداً صادق تبریزی اتمام آن را به احمری واگذار می‌کند. اما چون احمری سبک کارش آناتومی و سایه و روشن و پرسپکتیو است، ناچار طراحی‌های دوبُعدی بلوکی‌فر را به کنار می‌گذارد و از نو و به شیوۀ خودش شروع به کار می‌کند و کار را به اتمام می‌رساند. از قرار زیرسازی هفت متر آخر آن هم از خود صادق تبریزی، با راهنمایی احمری، است.

عباس بلوکی‌فر (۱۳۰۳- ۱۳۷۹) زادۀ تهران و از سرآمدان سبک نقاشی قهوه‌خانه‌ای بود و از سال ۱۳۵۴  تا پایان عمر در دانشگاه آزاد تدریس می‌کرد و آثارش مایۀ مباهات موزه‌داران و مجموعه‌داران داخل و خارج است. 

از احمری غیر از شمایل عاشورا آثار فراوان دیگری از روی جلد کتاب و مجلات گرفته تا پوستر و سیلک اسکرین و پرده‌های نگارگری "گل ومرغ" و تهذیب و پرتره و آثار آب‌رنگ و رنگ‌روغن بر جای مانده‌است که هر یک به تنهایی گواه توانایی‌های مسلم او در این رشته‌هاست. اما به زعم این شاگرد کوچک او، در تارک همۀ این آثار کاریکاتورهای درخشان او می‌درخشند و نامش همچون دومیه و گراند ویل در تاریخ مطبوعات ما گرامی خواهد ماند.

در گزارش مصور این صفحه روایت آفریده شدن پردۀ ۳۲ متری عاشورا را از صادق تبریزی می‌شنویم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رضوان وطن‌خواه

تا به حال شده‌است که به جادوی زبان و افسونگری‌اش بیندیشید؟ همۀ ما با اینکه هر کدام در گوشه‌ای از جهان روزگار می‌گذرانیم، یک ویژگی مشترک داریم که ما را به هم پیوند می‌زند و الفتی و مهری در دل‌مان بر می‌انگیزد که با هیچ چیز دیگر عوض شدنی نیست. و آن ویژگی مشترک، همان زبانِ یگانه داشتن است. شیرینی زبان فارسی و توصیفاتی این‌چنین که می‌گویند از دایرۀ سخن ما بیرون است. آنچه هست زبان، زبانی یگانه است که با آن می‌توان شرح روزگار و ایام را به بند کاغذ و دوات و قلم گرفتار کرد. این زبان است که  با آن می‌شود سالیان تلاش و کوشش، سالیان جنگ و گریز و تیره‌بختی و اندک شادی و سرخوشی را به کاغذ کشید و در قالب کلمات مجسم کرد؛ همزبانی تنها در صورت و ظاهر نیست، تنها در یک زبانِ واحد داشتن نیست، بلکه نشان از فرهنگ و ادب و رسم‌های مشترک دارد و در عین حال از پیشینۀ تاریخی قومی و فراز و نشیب‌هایی که از سر گذرانده‌است، خبر می‌دهد.

در گذشته گسترۀ زبان فارسی و افرادی که به آن سخن می‌گفته‌اند، بیش از این بوده‌است و مرزهای آن فراتر از آنچه امروز است، بوده. برای نمونه، افغانستان و تاجیکستان سال‌ها پیش بخشی از ایران بزرگ بوده‌اند؛ از این رو هم‌اکنون زبان و ادب و فرهنگ این دو کشور با ایرانیان پیوند تنگاتنگی دارد. در حقیقت فارسی تاجیکی یا فارسی فرارودی و یا "زبان تاجیکی" به گويشی از زبان فارسی می‌گویند که در آسیای میانه، به ویژه در کشورهای تاجیکستان و ازبکستان رایج است.

تاجیک‌ها پیش از انقلاب اکتبر به خط فارسی می‌نوشتند و پس از آن به مدت کوتاهی (برای ده سال) به خط لاتین، و سرانجام خط سیریلیک را برگزیدند. الفبای تاجیکی گونه‌ای از الفبای سیریلیک روسی است. خود این الفبا که منسوب به سیریل قدیس است، ۳۲ حرف دارد و بر پایۀ الفبای یونانی است. الفبای روسی، بلغاری و صربی صورت کنونی سیریلی‌اند. در تاجیکستان فراخور زبان فارسی تغییرات اندکی در این الفبا انجام گرفت و برای آن دستور خط ویژه ای تدوین شد. این شیوه‌نامه پس از تأیید و تصویب جمهوری تاجیکستان به تاریخ سوم سپتامبر ۱۹۹۸ و با هزینۀ "کمیسیون تطبیق قانون زبان جمهوری تاجیکستان" منتشر و رایگان در دسترس مردم قرار گرفت. در تاجیکستان از آن تاریخ به این سو این دستور نگارش را به صورت رسمی برای نوشتن متن فارسی به کار می‌برند.

فرهنگستان زبان و ادب فارسی ایران در اقدامی نیکو این دستور نگارش را به فارسی برگردانده‌است و در مواردی توضیحاتی بدان افزوده. درکتاب" دستور خط فارسی تاجیکی" در آغاز الفبا، ترتیب و نام حروف و آوانگار آن بیان شده و پس از آن در بخش‌های دیگر کتاب طرز نوشتن پاره‌ای از واکه (مصوت)‌ها و صامت‌ها و روش نوشتن اسم، صفت، عدد، ضمیر و فعل، قید، عناوین و القاب و غيره آمده‌است.

این کتاب برای نسخه‌شناسان، مصححان و شارحان و دیگر دوستداران زبان و ادب فارسی می‌تواند سودمند افتد و یکی از ابزارهای کار ایشان به شمار آید. با آموختن چنین توانایی نه تنها راه ارتباط و همدلی با دیگر پارسی‌گويان هموارتر می‌گردد که دایرۀ دانش نیز گسترده‌تر می شود. چراکه بسیاری از کتاب‌ها، مقاله‌ها، تارنماها و تارنگارها به این خط آمده‌است. موارد بسیاری پیش می‌آید که به سادگی نمی‌توان واژه، حرف و یا تلفظ حرفی را دریافت و تنها با کمک خطی این‌چنین می‌توان شبهات را رفع کرد و از بند دشوارخوانی و کژخوانی رها شد. برای نمونه، می‌توان دریافت تاجیک‌ها "همچنان" (ҳамчунон) و "همچنین" (ҳамчунин) را چه‌گونه می خوانند و "آن‌گونه" (онгуна) را چه‌طور. حتا در مواردی "واو" معدوله و یا "واو" و "یا"ی مجهول و معروف نیز خواندنی می‌شود؛ مانند: تاریک (торик)، دود (дуд)، دوست (дӯст). در نتیجه آنان که خطشان تاجیکی نبوده، می‌توانند این حروف را به صورت دقیق و فراتر از آن به همان گونه که آن کلمه بوده‌است، با همان آهنگ ادا کنند. همان گونه که می‌دانید، بسیاری از متون ادب فارسی به این خط برگردانده شده‌است؛ از این رو هر کجا در خوانش متنی با مشکلی روبرو شدید، درنگ نکنید حتمأ متن تاجیکی آن را از دیده بگذرانید.

بسياری از صاحب‌نظران تاجيک اما معتقدند که رسم‌الخط سيريليک کوتاهی‌های فراوانی دارد که باعث تخريب تلفظ واژه‌ها پس از چند نسل شده‌است. علامت "o" برای بيان صدای "آ"، نبود علامت ويژه برای "ای"ی کشيده در وسط واژه، يکی بودن علامت "у" برای ادای صداهای بلند و کوتاه "اُ" و "او" از جملۀ مواردی است که به باور کارشناسان تاجيک، روی زبان فارسی فرارود تأثير منفی و ويرانگر داشته‌است. اين ديدگاه‌ها باعث شده که برخی از روشنفکران تاجيک خواستار باز گشتن به رسم‌الخط فارسی عربی شوند که به گفتۀ آنها، با هنجار زبان فارسی نوين بيشتر از هر خط ديگری می‌خواند و مرز تصنعی ميان فارسی‌زبانان فرارود و فراتر از آن را از بين خواهد برد.

اما تا زمانی که اين تغيير رخ نداده، "دستور خط فارسی تاجيکی" کتاب مفيدی است برای کسانی که دوست دارند از نوشته‌های فارسی‌زبانان آسيای ميانه سر دربیاورند.

برگرداندن و نویسه‌گردانی اين کتاب بر عهدۀ حسن قریبی بوده‌است که هر کجا مجال و نیازی بوده، توضیحات مفیدی افزوده‌است. عهد می‌بندم با خواندن این کتاب در یکی دو نشست و دانستن و به یاد سپردن الفبای تاجیکی به آسانی از عهدۀ خواندن هر متن به خط فارسی تاجیکی برآیید. بی‌گمان همزبانی از درد غربت و تنهایی انسان می کاهد: نغمه‌ها بودی مرا تا همزبانی داشتم...


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.