مقالات و گزارش هایی درباره ایران
۱۰ ژانویه ۲۰۱۱ - ۲۰ دی ۱۳۸۹
هاله حیدری
کمتر کسی پیدا میشود که درسفرهای زمینیاش در جادههای ایران با اتوبوس، سواری و یا کامیونی که اطرافش با جملات یا اشعاری تزیین شده، بر نخورده باشد.
ماشیننوشتهها احتمالأ از هند و پاکستان به مرور به ایران راه یافتند. در ایران ماشیننوشتهها در بین وسایل نقلیۀ سنگین بیشتر و در بین وانت بارها و ماشینهای سواری کمتر به چشم میخورد. این نوشتهها بستگی به روحیات و علاقهمندی رانندگان دارد و از جملات حکیمانه تا نوشتههای بیمایه و طنز را میتوان در بین این ماشیننوشتهها مشاهده کرد.
چند سالی میشود که این ماشیننوشتهها جنبۀ همهگیرتری پیدا کردهاند، به خصوص در ماه محرم.
در ایران تعداد زیادی از مردم بیش از یک سوم ماه محرم را به سوگواری مشغولند و با برپا کردن مجالس و پوشیدن لباس سیاه، پخش نوحههای عزاداری با صدای بلند در خیابانها و خودروها و همچنین راه افتادن دستههای سینهزنی و غیره سعی در نشان دادن میزان تأثر خود از واقعۀ کربلا دارند. بهتازگی برخی از این مردم تصمیم گرفتهاند ماشینهای سواریشان را نیز در سوگواری خود شریک کنند.
به این شکل که شیشهها و بدنۀ خودرو را با رنگ سرخ که شبیه قطرات خون است، آرایش میدهند که یادآور خون ریختهشده در کربلاست و جملاتی در مدح یاران حسین و گاهی هم در سرزنش لشکر مقابل مینویسند. زمانی که شدت ناراحتی بیشتر باشد، با مالیدن گل بر روی خودرو سعی در تخفیف آلام و دردهای خود میکنند.
در تهران از اول ماه محرم بیشتر مسجدها و تکیهها کسانی هستند که با تهیۀ شابلون و رنگ اقدام به نوشتن بر روی خودروهای علاقهمندان میکنند. مخلوط آب و خاک را هم در پمپ رنگ ریخته و دور تا دور ماشین رنگ میپاشند.
کسانی که خطاطی را میپسندند، میتوانند با مراجعه به بیشتر مغازههای خوشنویسی بر روی پارچه و پارچهنویسها، جملۀ دلخواه خود را بر روی خودروشان خطاطی کنند. خوشنویسها گاهی به رایگان و گاهی با دریافت هزینۀ اندکی این کار را برای مشتاقان انجام میدهند. به قول خودشان این کار عشق است و پول با آن برابری نمیکند.
برای نوشتن بر روی ماشین از رنگهای پارچه و رنگهای قابل شسته شدن استفاده میشود و بیشتر از اول محرم تا روز عاشورا به تعداد مراجعینشان میافزاید.
امسال پیش از آغاز ماه محرم پلیس راهنمایی و رانندگی تهران رانندگان را از نوشتن بر روی خودروها منع کرده بود، ولی در روز دوم محرم مجوز این کار را صادر کرد، به شرط آنکه پلاک خودرو مشخص باشد و همینطور این نوشتهها جلو دید راننده را نگیرد. البته، بیشتر کسانی که این کار را انجام میدهند، میگفتند که حتا اگر پلیس جریمه هم بکند ما جریمهاش را میپردازیم و شعارهای مورد علاقهمان را بر روی ماشین خواهیم نوشت.
رانندهها با هدفهای گوناگون ماشینهای خود را حامل این شعارها میکنند: برخی برای جلب توجه و گروهی هم به منظور سوگواری و نشان دادن ارادت خود به خاندان حسین که نمونههایی از آن را در گزارش مصور این صفحه میبینید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۶ ژانویه ۲۰۱۱ - ۱۶ دی ۱۳۸۹
فواد خاکنژاد
نام نخستین نمایشگاه انفرادی "نیوشا توکلیان"، عکاس شناخته ایرانی، "گوش کن" است. وقتی با ذهنیت نام این نمایشگاه وارد آن میشوی، منتظر هستی تا در کنار عکسها، صداها هم ذهن تو را احاطه کنند. اما اتفاقی که میافتد کاملأ عکس این ذهنیت است.
وارد نمایشگاه که میشوم، عکسهایی از چند زن آوازخوان میبینم که میخوانند. اما صدایی از آنها نمیشنوم. لابد دلیلش این است که شنیدن صدایشان برای مردان در ایران ممنوع است. عکسهایی از خوانندگان مختلف زن ایرانی را میبینم که در میان آنها میتوانم "مهسا وحدت" را که این روزها کار و نامش بر سرِ زبانهاست، بهخوبی تشخیص دهم. بعد از آنها میرسم به عکسهایی از یک زن که در مکانهای مختلف حضور دارد. در یکی از آنها کیسهبوکسی در دست دارد و در یکی دیگر تاج عروسی بر سر و در چند مکان و حالت دیگر.
نیوشا میگوید اینها عکسهایی است که زنان خواننده آرزو داشتهاند که روی جلد لوح فشردهشان نقش ببندد. سیدیهایی هم به من در یک بستهبندی زیبا میدهند. سیدیهایی با طرح جلدهایی بر اساس همان عکسهای نیوشا. تعجب میکنم که بر رسم معمول نباید ما کاری از صدای این زنان بشنویم. حدسم درست از آب در میآید؛ قابهای سیدیها خالی هستند و چیزی در آنها نیست.
بعد از دیدن عکسها وارد اتاقی میشوم که ویدئوهای زنان خواننده را که پیش از این عکسهایشان را دیدهام، نمایش میدهند، اما آنها هم هنوز بیصدا هستند و قرار نیست صدای آنها را بشنویم. اینجاست که نام "گوش کن" در کمال سکوت روی سرت هوار میشود. چه چیز را باید بشنویم؟ سکوتشان را؟ یا این یک پوزخند مدرن به این ممنوعیت است؟
عباس کوثری، یکی دیگر از عکاسان برجستۀ ایرانی و دوست سالیان دراز نیوشا یادداشتی روی این نمایشگاه نوشته:
"با چشمانی بسته، دهانی باز، ایستاده، رو به ما، پشت به تاریکی، گویی در خیال میخوانند، بیصدا، برای خود. سالهاست که ایستادهاند. رو به روزهایی که روزمرگیست که میآیند و میروند و باز ایستادهاند رو به دنیایی که تاجی دروغین بر سرشان نهادهاند. ایستادهاند، در انتظار."
نخستین نمایشگاه انفرادی نیوشا توکلیان در ایران پس از چهاردهسال فعالیت حرفهایاش برگزار شد. او که سیسال دارد، از شانزدهسالگی وارد حرفۀ عکاسی شده و تا کنون با نشریات معتبری چون "تایم"، "واشنگتن پست" و "نشنال جئوگرافی" همکاری داشته است.
در گزارش تصویری، نگاهیانداختهایم به نمایشگاه "گوش کن" نیوشا توکلیان از روز سوم تا شانزدهم دیماه در گالری آران تهران برپا بود و پیشنهاد میکنیم یک بار این گزارش را گوش کنید و بار دیگر بیصدا به تماشایش بنشینید. شاید پیامی را دریابید که نیوشا میخواهد، به شما هم منتقل شود. برخی از عکسهای این گزارش را مهدی قاسمی تهیه کردهاست.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۳ ژانویه ۲۰۱۸ - ۲۳ دی ۱۳۹۶
فرشید سامانی
در تاریخ ایران کسان بسیاری بودهاند که در خردسالی بر تخت سلطنت نشستهاند. زیرا سلطنت در یک سلسله پادشاهی بر اساس توارث بود و نه شایستگی.
گویا این قاعده به دیگر مقامات درباری هم سرایت کرد. چندان که در دوره قاجار بسیاری از مشاغل دولتی به سان ارثیه از پدر به پسر میرسید و حتی صغر سن نیز مانع از برکشیدن اشخاص و تکیه زدن بر جایگاههای مهم و حساس نمیشد.
برای نمونه، میتوان به دکتر محمد مصدق، نخست وزیر ایران و رهبر ملی شدن صنعت نفت اشاره کرد که پدرش وزیر دفتر ناصرالدینشاه و مادرش نوه عباسمیرزا بود. خاله او نیز با مظفرالدین شاه ازدواج کرد و ملکه ایران شد و در نتیجه محمدعلیشاه پسرخاله وی به شمار میآمد.
این جایگاه خانوادگی موجب شد که محمد در ۱۳ سالگی با لقب مصدقالسلطنه، رییس استیفای خراسان یا به لفظ امروز مدیر کل امور اقتصادی و دارایی استان خراسان شود. هرچند که او بعدها یکی از خوشنامترین و مردمگراترین سیاستمداران ایرانی شد، اما طبیعی است که این مقام با آن سن و سال تناسب نداشت.
نمونه جالبتر و پیش تر از دکتر مصدق، حسن مستوفی است که در هفت سالگی مستوفیالممالک ایران شد. جدّ او میرزا حسن و پدرش میرزا یوسف هر دو مستوفی الممالک بودند و پدرش در ردیف پرنفوذترین رجال دوران ناصری قرار میگرفت.
باغ حسنآباد، که میدان حسنآباد نامش را از آن گرفته است، با مساحتی بالغ بر۳۰۰ هزارمتر مربع، ملک موروثی میرزا یوسف بود و یوسفآباد نیز به وسیله همو آباد و به این نام خوانده شد. همچنین، بیشتر زمینهای ونک برای او بود و خانهاش در حوالی چهارراه گلوبندک هفت هکتار وسعت داشت.
در دربار، میرزا یوسف را "آقا" می خواندند و گفتهاند که هرچه روی کاغذ می نوشت، ناصرالدین شاه امضا می کرد و می گفت: "هرچه آقا گفته صحیح است." با این حال، این پایه از قدرت و ثروت برای او کافی نبود و میکوشید تا به مقام صدارت عظما برسد. از همین جا بود که داستان مستوفیالممالکی فرزندش، حسن، آغاز شد.
اما قبل از آن باید بدانیم که مقام مستوفیالممالک چگونه مقامی بود؟ مستوفیالممالک رییس مستوفیان بود و مستوفیان کسانی بودند که وظیفه استیفای اموال دولت را برعهده داشتند یا به عبارت دیگر رسیدگی به دخل و خرج مملکت از تعیین مالیات گرفته تا وصول و خرج آن با ایشان بود. بنابراین مستوفیالممالک بالاترین مقام اقتصادی کشور به حساب میآمد و شاید از پارهای جهات سومین مقام پس از شاه و صدراعظم بود.
میرزا یوسف ابتدا با همدستی دیگر درباریان و دیوانیان سنتگرا ناصرالدین شاه را تحت فشار گذارد تا صدراعظم خوش فکر و اصلاح طلب خود، یعنی میرزا حسین خان سپهسالار را عزل کند. سپس به انتظار نشست تا فرمان صدارت عظما برایش صادر شود. اما چنین نشد. زیرا شاه باطنا از توطئه او بر ضد سپهسالار ناخشنود بود.
میرزا یوسف چاره کار را در این دید که یک چند کارهای دیوان را معطل نگاه دارد و شاه را بیش از پیش تحت فشار بگذارد. از این رو لقب و سمت خود را به فرزند هفت سالهاش حسن داد و از کار استیفا کناره گرفت. مستوفی شدن این پسر که در ۱۲۹۱ق و در ۶۳ سالگی آقا به دنیا آمده بود، بر خیلیها گران آمد. خصوصا بر میرزا هدایت الله وزیر دفتر- پدر دکتر محمد مصدق- که مدتها برای تصدی مقام مستوفیالممالکی به انتظار نشسته بود. او هم استعفا داد و به خانه رفت.
البته به جهت قدرت و نفوذ میرزا یوسف، کاری از دست کسی ساخته نبود. شاه مجبور شد که میرزا حسن هفت ساله را "آقا" خطاب کند و به پدر هفتاد سالهاش "جناب آقا" بگوید! او سه سال تعلل کرد و با وجود تفویض وظایف صدراعظم به میرزا یوسف، از به کار بردن عنوان صدارت عظما برای وی خودداری کرد اما بالأخره مجبور شد که جناب آقا را رسما صدراعظم بخواند.
این صدارت دیرهنگام به میرزا یوسف وفا نکرد و دو سال بعد در ۱۳۰۳ق درگذشت، اما همه مورخان عصر از حسن سلوک و مردم داریاش یاد کردهاند.
با مرگ او میرزا حسن یازده ساله ماند و سومین مقام کشور و ثروتی بی حد و حصر. البته میرزا هدایت الله را دوباره از خانه به دیوان آوردند تا مواظب "آقا" باشد و راه و رسم مستوفیگری را به او بیاموزد.
احکام مالی شاه باید به مهر میرزا حسن می رسید. ناصرالدینشاه بدون در نظرگرفتن سن و سال احترام زیادی نسبت به او روا میداشت. میرزا حسن اهل سوارکاری، شکار، جمعآوری کلکسیونهای مختلف و در نهایت آسایش و همنشینی با زنان بود که حاصلش ده بار ازدواج و ۲۳ فرزند بود.
میرزا حسن در سال ۱۳۱۷ق برای تحصیل به اروپا رفت و تا سال ۱۳۲۵ق در پاریس، رم و دیگر شهرهای اروپا در گردش بود. در این سفر طولانی چیزی را از دست داد و چیزی را به دست آورد. آن چه از دست داد بخش عمدهای از ثروتش بود که در خلال یک زندگی اشرافی و بر سر سفرهای که مداوما برای ایرانیان مقیم اروپا پهن میشد از دست رفت و آن چه بدست آورد افکار مترقیانه و گرایش به قانون و آزادی بود.
قصه زندگی او از این جا تا زمان مرگش در ۱۳۵۱ق (۱۳۱۱ش) داستان دراز دامنی است. چگونه می توان در این مختصر حکایت شش بار نخست وزیری و ۱۵ بار وزارت او را شرح داد؟ همین قدر بگوییم آن کودک اشرافزادهای که قدرت و ثروت بی حد و حصر میتوانست زمینه تباهیاش را فراهم کند، یکی از خوشنامترین رجال تاریخ معاصر ایران شد؛ هم از جهت سلوک شخصی و هم از حیث مسلک و مرام سیاسی.
در گزارش صوتی این صفحه دکتر محمدعلی اکبری، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و عضو هیأت علمی گروه تاریخ دانشگاه شهید بهشتی درباره جایگاه حسن مستوفی در تاریخ معاصر سخن میگوید.
گزارش تصویری این صفحه نیز به معرفی خانه باشکوه او در چهار راه گلوبندک تهران اختصاص دارد. این خانه در تاریخ معماری معاصر ایران حایز اهمیت بسیار و یکی از نخستین خانههای تماما فرنگیساز کشور است.
همچنین در گالری عکسها می توانید عکسهای حسن مستوفی از کودکی تا پبری ونیز تصاویری از پدر و پدر بزرگ او را ببینید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۴ ژانویه ۲۰۱۱ - ۱۴ دی ۱۳۸۹
نبی بهرامی
مدتی بود که در بارۀ سنتور و این که چهگونه آن را میسازند، کنجکاو شده بودم. به فکر افتادم تا در این باره کمی جستجو کنم. گرچه سنتور در یکی دو قرن اخیر محبوبیت بیشتری یافته، اما سابقۀ آن دراز است.
باید گفت که سنتور از سازهای زهی- مضرابی قدیمی است که نخستین تصویرهای آن را میتوان در حجاریهای قدیم آشور و بابل دید. بعضی منابع موسیقی همانند بهجت الروح نوشتۀ عبدالمؤمن وشمگیر جرجانی، اختراع سنتور را به فارابی نسبت دادهاند. این درحالی است که عبدالقادر مراغهای که پس از فارابی میزیسته، در کتاب مقاصد الالحان خود از ساز سنتور و اختراع آن توسط فارابی یاد نکردهاست. نقاشیهای کاخ چهلستون اصفهان نشان میدهد که در دورۀ شاه عباس صفوی ساز سنتور در بزمهای شاهانه استفاده میشدهاست؛ اگرچه در کتب آن عصر از نوازندگان مشهور سنتور نام برده نشدهاست.
امروزه سازهایی مشابه آن در کشورهایی چون چین، هند، کره، اوکرائین، ویتنام، عراق، ترکیه، مصر، پاکستان و حتا انگلستان نواخته میشود.
قدیمیترین نوازندۀ شناختهشدۀ سنتور، "حسنخان"، در دورۀ قاجاریه میزیسته و ملقب به "سنتورخان" بودهاست. او از نوازندگان مشهور و بنام دربار محمدشاه بود و در روزهایی که شاه مبتلا به پادرد و نقرس بود و از شدت درد خواب نداشت، در اتاق مجاور استراحتگاه شاه برای او سنتور مینواخت. "محمد صادق خان" ملقب به "سرورالملک" از دیگر نوازندگان شهیر دورۀ ناصرالدینشاه و از تربیتشدگان سنتورخان بود. در توصیف شیوۀ نوازندگی او گفته شده که او با پهن کردن دستمال بر روی سیمهای سنتور صدای بسیار دلنشینی از آن تولید میکرده، در جوار خوابگاه ناصرالدینشاه قبل از ساعات خواب او ساز مینواختهاست. پس از سرورالملک، "میرزا علیاکبر" معروف به "شاهی" در دربار شاه سنتور مینواخت. از دیگر نوازندگان صاحبنام سنتور میتوان از " حبیب سماع حضور" نام برد. یادگار هنر نوازندگی او "حبیب سماعی" فرزند اوست. همچنین دیگر نوازندگان برجستۀ سنتور همچون اسداللهخان اتابکی، منوچهر جهانبگلو، رضا ورزنده، فرامرز پایور، پرویز مشکاتیان، حسین ملک نیز از خود آثار به یادماندنی برجا گذاشتهاند.
در کنار نوازندگان سنتور سازندگان این وسیلۀ موسیقی نیز قابل ذکر هستند. مشهورترین سازندۀ معاصر سنتور مهدی ناظمی است که از کودکی به این ساز علاقهمند شده بود.
ناظمی در سن ۲۵ سالگی نزد استاد حبیب سماعی سنتورسازی را شروع کرد و در طول زندگی خود ۲۵۰ سنتور ساخت. تمرکز ناظمی بیشتر بر روی صدای سنتور بود. شیوۀ کار او چنین بود که نجارهای ماهری برای وی ساز را میساختند و استاد ناظمی، پلها را که وظیفۀ آن تقسیم و تنظیم خرکهاست و موجب زیبایی حجم صدا میشود، نتظیم میکرد. اما به گفتۀ داریوش سالاری، متأسفانه استاد ناظمی، که در سال ۱۳۷۶ درگذشت، راز آن را با کسی در میان نمیگذاشت.
پس از اندکی پژوهش در سابقۀ سنتور به فکر پیدا کردن یکی از سازندگان آن افتادم. یک روز در گشتوگذارهایم در اینترنت به تارنمایی برخوردم که به همت یکی از شاگردان استاد ناظمی پدید آمدهاست. در اینجا با نام امیرحمزه رضایی، ساکن یزد آشنا شدم. پیدا کردن او کار چندان دشواری نبود. سراغ او را از یکی از آموزشگاههای موسیقی گرفتم. پرسان پرسان به خانهاش رسیدم. مرا به کارگاه کوچکش در زیرزمین خانهاش دعوت کرد. وارد کارگاه که شدم، مشامم پر از بوی چوب شد.
در ورودی چند کُندۀ قطور توجهم را جلب کرد. هنوز نپرسیده، گفت: "الآن ده سال است خواباندهام. همین روزهاست که برود زیر اره." دستی به چوبها زد و ادامه داد: "ساخت سنتور از اعماق جنگلها یا دل یک روستا شروع میشود. از کنار یک درخت گردوی پیر و سالخورده که سالها صبوری کرده و رشد کردهاست." لبخندی زدم و گفتم: "استاد، طبع شاعرانه هم که دارید." خندهاش گرفت و گفت: "باید عاشق بود و شاعر تا از تکۀ چوبی و چند رشته سیم این صدا را بسازی."
کف کارگاه پوشیده از برادههای چوب بود و میزی که در وسط پر بود از ابزارهای ساخت. ارهمویی، سمباده، اره، چکش و ابزارهایی که نمیدانم نامشان چیست. استاد ابزارها را جابجا کرد و انگار از شلوغی آنجا شاکی بود، گفت: "سازسازی اگر تجاری نباشد، هنر پیچیده و پرهزینهای است. علاوه بر اینکه به مواد اولیۀ مرغوب و ابزارهای زیادی نیاز داری، مشکل اصلی بر سر این است که الفبای کار مشخص است، اما نکات ظریف و اصلی کار را هیچجا به تو آموزش نمیدهند و خودت باید تجربه کنی. و به خاطر همین معمولأ افراد گوشهنیشین که تجربی کار کردهاند، سازهای قابل قبولتری میسازند. چون از نظر من این یک هنر است و باید با احساسات شخصی ساخته شود و آفت آن سریعسازی است."
پرسیدم: "پس شما سالی چندتا ستنور میسازید؟"
گفت: "اگر ابزارها جور باشد و همه چیز بهراه، سالی چهار پنج تا میسازم و هر کدام هم حدودأ دو و نیم تا سه ملیون تومان قیمت دارند."
پرسیدم: "پس چطوری با استاد ناظمی آشنا شدید؟"
گفت: "راستش من از سال ۱۳۵۷ در ادارۀ فرهنگ و هنر آن زمان نوازندگی سنتور را شروع کردم. بعد یک مدت کشیده شدم به سمت ساختن ساز. اما خب، واقعیتش هر کاری میکردم، صدایش خوب نمیشد. چون اطلاعات کافی نداشتم، تا اینکه سال ۶۷ با استاد ناظمی آشنا شدم و شاگرد ایشان شدم. اما مشکل کار اینجا بود که باید هر چند روز یک بار از یزد میرفتم تهران. به خاطر همین من هم به عشق سنتور رفتم تهران تا بیشتر پیش استاد باشم. و تا اول خرداد ۱۳۷۶ خدمت ایشان افتخار شاگردی داشتم."
روی کندۀ درخت پیری نشستم و از استاد امیرحمزه رضایی خواستم کمی برایم سنتور بزند و سپس از او خواستم که ساختن سنتور را توضیح دهد که حاصلش در گزارش تصویری این صفحه است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۵ جولای ۲۰۱۶ - ۲۵ تیر ۱۳۹۵
فرشید سامانی
در تابستان ۱۳۸۳ خورشیدی پس از یک وقفه ۲۴ ساله، مجموعه تاریخی تخت سلیمان در فهرست میراث فرهنگی جهان ثبت شد و تحت حمایت بینالمللی قرار گرفت. پس از سال ۱۳۵۷ که سه اثر زیگورات چغازنبیل، تخت جمشید و میدان نقش جهان در این فهرست جای گرفتند، این چهارمین اثر ایرانی بود که مطابق کنواسیون۱۹۷۲م/۱۳۵۱خ برای "حمایت از میراث فرهنگی و طبیعی جهان" به ثبت میرسید.
تخت سلیمان اگرچه اثری سترگ و بزرگترین مجموعه مذهبی بازمانده از ایران باستان است اما هیچگاه به اندازه ارزش و اهمیت خود مورد توجه ایرانیان قرار نگرفته است؛ شاید از آن رو که پس از فراگیری اسلام در ایران، برای قرنها در قلب کوهستانهای جنوب آذربایجان غربی، دور از دید و دسترس عموم بود و نیز بدین دلیل که آثار معماری آن در گذر زمان به شدت آسیب دیده و شکوه ظاهری خود را از دست دادهاند.
این که حتی امروزه نیز این آتشکده را با نام تخت سلیمان میشناسند، گواهی است بر این که هویت واقعیاش به عنوان جایگاه برافروختن آتش شاهان و جنگاوران ساسانی در زوایای تاریک تاریخ پنهان شده بود و لاجرم بقایای سازههای عظیم آن به سلیمان نبی نسبت داده میشد.
همچون بسیاری دیگر از آثار تاریخی، بازشناسی تخت سلیمان در دوران جدید را وامدار باستان شناسان اروپایی هستیم. آنها بودند که ابتدا با خواندن کتابهای مورخان رومی یا نوشتههای جغرافیدانان و سیاحان اسلامی، به وجود آتشکده آذرگُشنَسب(۱) در آذربایجان پیبردند و سپس برای یافتن آن به تکاپو افتادند.
تخت سلیمان به عنوان یک مجموعه مذهبی ساسانی، نخستین بار در سال ۱۸۱۹م/ ۱۲۱۷خ توسط سرروبرت کرپورتر(۲)، شرق شناس انگلیسی، کشف شد و خیلی زود مورد توجه شرق شناسان دیگر قرار گرفت. یک قرن بعد در ۱۹۳۷م/۱۳۱۶خ آرتور پوپ(۳) آمریکایی گمانهزنیهای باستان شناسی در تخت سلیمان را آغاز کرد و نهایتا در ۱۹۵۹م/۱۳۳۸خ مؤسسه باستان شناسی آلمان به کاوش گسترده در این منطقه پرداخت. این کاوشها تا ۱۹۷۹م/۱۳۵۷خ ادامه داشت و آگاهیهای پربهایی را نه فقط درباره آتشکده آذرگشنسب، بلکه به طور کلی درباره دین و دولت در عصر ساسانی در اختیار نهاد.
با پیروزی انقلاب ۵۷ کاوشهای باستانشناسی در تخت سلیمان به حال تعطیل درآمد اما از سال ۱۳۷۲خ از سرگرفته شد. این بار جدیتر از گذشته؛ چرا که دولت ایران میخواست این اثر را برای ثبت در فهرست میراث فرهنگی جهان به سازمان تربیتی، علمی و فرهنگی ملل متحد (یونسکو) معرفی کند و تحقق این خواسته مستلزم تهیه و ارایه یک پرونده دقیق علمی بود.
اکنون به یاری دادههای باستان شناسی میدانیم که تخت سلیمان چند دوره تاریخی مهم را پشت سرگذارده و آثاری از هریک را در خود جای داده است:
نخست، دوران پیش از ورود آریاییها که آثار مربوط به آن در پیرامون تخت سلیمان، خصوصا در کوه معروف به زندان سلیمان یافت شده است.
دوم، دوران پس از ورود آریاییها که از این دوران نیز آثار یک دهکده کوچک هخامنشی در لایههای زیرین آتشکده بدست آمده است.
سوم، دوران ساسانیان (سده سوم تا هفتم میلادی) که روزگار شکوه تخت سلیمان است و مهمترین آثار موجود مانند برج و بارو و دروازهها، ایوان خسرو، جایگاه نگاهداری آتش مقدس، معبد آناهیتا، فضاهای خصوصی شاهان ساسانی و غیره متعلق به آن دوران است.
چهارم، دوران ایلخانان مغول (سده دوازدهم و سیزدهم میلادی) که این منطقه به عنوان اقامتگاه موقت ایلخانان مورد توجه ایشان قرار گرفت. آنها بدون آسیب رساندن به آثار ساسانی، بناهای موجود را مرمت کردند و بناهای خود را کنارشان ساختند. پایه و دیواره بناهای ایلخانی هنوز باقی است.
هنگام سفر به تخت سلیمان، آن چه بیش از همه، بیننده را مسحور خویش میسازد، طبیعت زیبا و گیرای منطقه است؛ طبیعتی که در گذشته، مرموز و پرابهام به نظر میرسید. برای مثال، کوه آتشفشانی موسوم به زندان سلیمان به سبب دهانه بزرگ و عمیق خود، بسی خوف انگیز جلوه میکرد و گمان میرفت که سلیمان نبی بدکرداران را در آن به بند میکشیده است!
همچنین دریاچه واقع در مرکز مجموعه تخت سلیمان جایی گیرا و پررمز و راز تلقی میشد. آب دریاچه که بر فراز تپهای به بلندای ۶۰ متر قرار گرفته از عمق ۱۱۲متری زمین میجوشد؛ گاه نیلی و گاه سبز است؛ قابل خوردن نیست اما برای کشاورزی مناسب است؛ املاح زیادی در آن وجود دارد و رسوبات ضخیمی را پیرامون خود پدید آورده، اما همچون اشک چشم زلال است.
اگرچه دست کم دو نهر پرآب از دریاچه منشعب میشوند اما تقریبا در همه فصول سال آب آن در سطح یکسانی قرار دارد، تا کنون عمق دریاچه مشخص نشده؛ اما شاقول اندازی باستان شناسان آلمانی عمقی بین ۵۸ تا ۶۴ متر را نشان داده است.
همه اینها به کنار، زیبایی و گیرایی دریاچه، خصوصا زمانی که تن به نوازش باد میسپارد و مواج میشود یا هنگامی که در پسینگاه، واپسین تلألؤ خورشید را بر زلال نیلی خویش منعکس میسازد، بیرون از شرح و وصف است.
بیشک وجود آتشکده آذرگشنسب در این ناحیه از آذربایجان، بیربط به وجود این دریاچه نیست. میدانیم که آب نیز همچون آتش، نزد ایرانیان باستان از احترام بسیار برخوردار بوده است و وجود معابد آناهیتا (ایزد بانوی آب و باران) در جای جای ایران و از جمله در تخت سلیمان نشانهای از این احترام است.
به بیان دیگر، در تخت سلیمان، این آب است که زمینه ساز حضور آتش مقدس شده؛ چرا که در فرهنگ ایرانی، آب نیز به سان آتش مظهر روشنایی است.
موقعيت تخت سليمان در استان آذربايجان غربي و پلان اين مجموعه تاريخي (درياچه و آثار ساساني)
در فایل صوتی این صفحه توضیحات آقای علی همدانی، پژوهشگر تاریخ، درباره فلسفه احترام به آتش و پدیداری آتشکده در آیین زرتشت را میشنوید و آن گاه در گزارش تصویری، همراه با توضیحات ایشان درباره تخت سلیمان، تصاویری از طبیعت پیرامونی و آثار تاریخی این مجموعه جهانی را میبینید.
۱- در اصل آذر گُشن اسب (به ضم گ و سکون ش) به معنای آتش اسب نر است.
۲- Sir Robert Ker Porter
Arthur U. pope -۳
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۷ دسامبر ۲۰۱۰ - ۲۶ آذر ۱۳۸۹
بهار نوایی
گرچه ما آگاهی چندان گستردهای از هنر موسیقی در ایران باستان نداریم، آن چه که برای ما از گذشته به یادگار مانده، نشان میدهد که در ایران باستان به هنر موسیقی بسیار توجه میشده و خنیاگران و موسیقیدانان در دربار شاهان ارج بسیار داشتهاند.
قدیمیترین اثری که بر اهمیت موسیقی در سرزمینهای ایرانی گواهی دارد، مُهری است استوانهایشکل که در "چُغامیش" نزدیک دزفول کشف شده و کهنترین همنوازی جهان را در ۵۵۰۰ سال پیش در ایلام باستان نشان میدهد.
به نوشتۀ حسن مشحون در کتاب "تاریخ موسیقی ایران"، در عصر هخامنشیان سازهایی همچون طبل، دهل، گاودم (نوعی نی)، سنج و کرنای در مراسم مذهبی و جنگ نواخته میشد. اما اوج شکوفایی هنر موسیقی در دورۀ پیش از اسلام گویا در دورۀ ساسانیان بودهاست. صحنههای گوناگون نواختن موسیقی و رقص بر دیوار کاخها، بر سنگنوشتهها و بر جدار ظروف نشان از راه یافتن موسیقی به دربار شاهان آن سلسله و ارج نهادن به این هنر دارد. در همین زمان است که اردشیر بابکان موسیقیدانان را در طبقۀ ویژهای قرار داد و از همین زمان است که نام موسیقیدانانی همچون باربد، سرکش، نکیسا و رامتین به یادگار ماندهاست.
شعر و موسیقی درفرهنگ ایران در طول تاریخ پیوندی نزدیک داشتهاند و این دو همواره به توسعه و تکامل یکدیگر یاری رساندهاند. به نظر میرسد هر زمان که در ایران به موسیقی بیمهری شده، شعر فارسی همواره به یاری موسیقی شتافته، آن را در دل خود نگهداری کردهاست.
شاهنامۀ فردوسی از جملۀ منابع ارزشمندی است که علاوه بر اهمیت شعر و ادبیات ایران، گواه بر رونق هنر موسیقی در دوران باستان است. فردوسی با داستانپردازیهای حماسی و بیان شاعرانه، تاریخ بخش بزرگی از فرهنگ و هنر ایران را هم به تصویر کشیدهاست.
داستانهای شاهنامه پر است از اصطلاحات و نام ابزار موسیقی که در زبان روزمره ما کمتر به کار میبریم و شاید بتوان گفت که شاهنامه با به کار بردن این واژهها از آنها نگهداری کردهاست.
حماسه را بدون موسیقی به دشواری می توان تصور کرد. از همین رو در شاهنامه کمتر مبحثی وجود دارد که در آن نام ساز موسیقی و یا واژگان موسیقایی به کار نرفته باشد. گاه آوای رود، چنگ، رباب و آواز رامشگران رونقبخش بزمهای پرشور است:
نیامد سر مرغ و ماهی به خواب/ از آن بزم و آواز و چنگ و رباب
و در جشن پیوند زال و رودابه میخوانیم:
بفرمود تا زنگ و هندی درای / زدند و گشادند پردهسرای
در هنگام تولد رستم و دیدار سام از رستم:
همیخورد هر کس به آوای رود/ همیگفت هر کس به شادی سرود
گاه خروش کوس و تبیره همراهکنندۀ رزمهاست:
برآمد خروش از در پهلوان /ز کوس و تبیره زمین شد توان
و آنگاه که نوای ساز همراهکنندۀ سوگهاست، مانند سوگ سیاوش:
خروش تبیره ز میدان بخاست / همی خاک با آسمان گشت راست
از آوای سنج و دم کرّنای/ تو گفتی بجنبید میدان ز جای
سیاوش برانگیخت اسب نبرد/ چو گوی اندر آمد به پیشش به گرد
تقی بینش در کتاب "تاریخ مختصر موسیقی ایران" میگوید که فردوسی ساخت بعضی از سازهای ایرانی را به شهریاران باستانی نسبت میدهد؛ از آن جمله انتساب طبل بزرگ به هوشنگ و نای سفید به افراسیاب و منوچهر.
انگاره مُهر چُغامیش که قدیمیترین همنوازی جهان را نشان میدهد
با دقت در شاهنامه میتوان دید که سازها یا در بزم نواخته میشوند و یا به هنگام رزم. سازهایی مانند رباب، چنگ، بربط، رود و تنبور در بیشتر موارد همراهکنندۀ بزمهایند و سازهایی چون تبیره، رویینه خم، جلب، جرس، زنگ، سنج و طبل بیشتر در رزمها حضور داشتهاند؛ اگرچه، بخشی از سازها همچون نای هم در بزم و هم در رزم بهکار گرفته میشدند. به نظر میرسد سازهایی چون درای (زنگ شتر) و چلب یا جلب (نوعی سنج) و کوس، روزگاری برای ایجاد ترس در دشمن هم به کار میرفتهاست.
فرنوش بهزاد، آهنگسازو رهبر ارکستر مقیم لندن، سالهاست که در بارۀ ساز و موسیقی در شاهنامه پژوهش میکند. حاصل تلاش او آهنگسازی بر پنج داستان شاهنامه – رستم و سهراب، سیاوش، کیخسرو، فرود و شغاد است که با صدای "بهمن فرسی" همراهی شدهاست و در یک مجموعه شامل پنج لوح فشرده با نام "برخوانی شاهنامه" انتشار یافتهاست.
در گزارش تصویری این صفحه فرنوش بهزاد گوشهای از تجربیات و یافتههای خود در زمینۀ ساز و موسیقی در شاهنامه را بیان میکند.
از مریم هاشمی هم سپاسگزاریم که با خیالآفرینی خویش برخی از صحنهها و سازها را برای این گزارش به تصویر کشیدهاست.
در نوشتن این متن از کتابهای زیر بهره گرفتهایم:
تقی بینش، تاریخ مختصر موسیقی ایران.- تهران: انتشارات آروین، ۱۳۷۴
حسن مشحون، تاریخ موسیقی ایران.- تهران: انتشارات سیمرغ و فاخته، ۱۳۷۳
عبدالرفیع حقیقت، تاریخ هنرهای ملی و هنرمندان ایرانی.- تهران: انتشارات مولفان و مترجمان ایران، ۱۳۶۹
کتایون صارمی و فریدون امانی، ساز و موسیقی در شاهنامۀ فردوسی.- تهران: انتشارات پیشرو، ۱۳۷۳
Musical Instruments of the World: An Illustrated Encyclopedia with more than 4000 original drawings, NewYork: Sterling Publishing Co., 1997
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۶ دسامبر ۲۰۱۰ - ۲۵ آذر ۱۳۸۹
رضوان وطنخواه
نزدیک ظهر بود و هوا کم کم به گرمی میرفت؛ با اینکه روزهای پایانی پاییز بود، اما هوا کمی دم داشت و هرچه به ظهر نزدیک میشد، گرمایش از حد یک روز سرد بیشتر میشد. انگار راست میگویند که روزهای عاشورا هوا گرمتر میشود!
آن قدر آدم در میدان جمع شده بود که نمیشد تکان خورد؛ امتداد جمعیت به خیابان هم کشیده بود. به سختی میتوانستم چادر سیاهم را بر سرم نگه دارم.
هر سال روز عاشورا مردم برای دیدن خیمههای نمادین امام حسین و یارانش، برای دخیل بستن به نخلها و گرفتن حاجت به سهراه صغیر، حسینیۀ کربلاییها (اصفهان) میآمدند. آخر همه نذر و دعایی داشتند؛ یکی بیمار داشت، یکی پیر بود، یکی گمشدهای داشت و آن یکی چشمانش به در سپید شده بود. پس از اذان ظهر مردانی سرخپوش با مشعلهایی در دست و سوار بر اسب، برای آتش زدن خیمهها میآمدند، یعنی که شِمرند و یزیدی! هر بار که سر و کلهشان پیدا میشد و به سوی خیمهها میرفتند، مردم جیغ میکشیدند، سینه میزدند و فریاد "حسینجان! حسینجان!"شان به فلک میرسید.
زنانی از بین جمعیت بلند بلند میگریستند و میگفتند: "حسین، قربون بیکسیت برم!" و میشنیدم که مردم، این جماعت سرخپوش را نفرین میکردند؛ حتا راهشان را سد میکردند. انگار که زمان و مکان را از یاد برده بودند.
اما آنچه مقدر است، همیشه اتفاق میافتد، جیغ و فریاد و الامان هم سودی ندارد و دل این سرخجامگان را نرم نمیکند. یکی پس از دیگری خیمهها را آتش زدند و دودش به آسمان برخاست؛ صدای طبل و دهل و سنج بلندتر و بلندتر شد؛ مردم به یکبار به خیمههای آتشزده هجوم آوردند، هر کس میکوشید تا تکهای از آن را برای تبرّک و حاجت به دست آورد.
با هر زحمتی بود، خودم را از لابلای جمعیت بیرون کشیدم. نمیدانم چه کسی و چه طور تکه پارچۀ سبزی در دستم گذاشت. تا برگشتم نگاه کنم، در میان جمعیت حل شد. پس از خواندن نماز ظهر و زیارت عاشورا، نوحه و سینهزنی، جمعیت تقریبأ پراکنده شده بود که کمی آنسوتر، پیرمردی با صدای بلند، چندین بار فریاد زد: "خانومها و آقایون ناهار نخورده نرند! تیکۀ امام حسین، خوردن داره، شفا میاره!" و کوچۀ باریکی را که به انبار بزرگی منتهی میشد، با انگشت نشان داد. جمعیت به آن سو کشیده شد. از در و دیوار کوچه بوی قیمه و خورشت آلوچه، میآمد.
طرفهای غروب بود که به سوی مسجد رفتم. امشب شب آخر طاق نصرتهای سرتا پا سیاه و چراغانیها بود؛ بوی آتش و اسفند و کندر همه جا را گرفته بود. یکی دوتا بچه با چندتا شمع در دستانشان به سمت سکوهای کنار مسجد میدویدند. فتیلۀ شمعهایشان را بر روی شمعهای دیگر که روی سکو بود، گرفتند و روشنشان کردند و همان طور در آن همه شعله خیره شدند.
یک هیأت عزاداری نزدیک میشد. صدای دهل و زنجیر میآمد. زنان و مردان برای تماشا یا تسلی خاطرشان از درون مسجد به بیرون آمدند. عدهای هم از خانههاشان که همان نزدیکی بود، دستۀ عزاداری شعارها و اشعاری را زمزمه میکردند. بهسختی متوجه بودم چه میگویند. تنها "شام غریبان است امشب / رقیه چشم به راه است امشب" را میشنیدم. کنار سکوی مسجد، همان جا که منقل آتش با بوی کندر و اسفند هوا را آکنده بود و کلی شمع سفید و سیاه و سبز روشن، جایی برای خود یافتم. بچهها هنوز همانجا مجذوب شعلهها مانده بودند و من در آن همه شعله، گم.
پیشاپیش دسته، خردسالان و نوجوانان یا نوبالغانی بودند در جامههایی سبز، سیاه و یا سفید. بیشترشان سربندهایی با نوشتههای "یاحسین"، "یا ابوالفضل" بر پیشانی خود بسته بودند. در دست هر کدامشان شمعی روشن بود. عزادارانِ هیأت تک و توک پابرهنه بودند، اما بیشترشان بر سر گِل داشتند.
مردم با دهل و سنجِ هیأت همنوا بودند و عباراتی را تکرار میکردند، در میان دسته، دو جوان سیاهپوش که شالی سبزرنگ بر کمر بسته بودند، گهوارهای را بر دوش میکشیدند که نمایانگر مظلومیت کوچکترین شهید کربلا بود و سرانجام حجلۀ آذینبستۀ قاسم را آوردند. هیأت همانجا زیر طاق نصرت از حرکت ایستاد، چراغها خاموش شد، زنجیرها یکریز بالا میرفتند و بر سر و دوش سوگواران فرود میآمدند، طبل و سنج و دهل پشت سر هم بیوقفه میکوبیدند و صدایشان دل آدم را از جا میکند. هرکجا کم میآوردند و نمیتوانستند آنچنان که شایستۀ مظلومیت شهیدان عاشوراست، اشک از چشمان مردم جاری کنند، فلوت یا نی را همراه خود میکردند. مردم با شنیدن نوای نی به زاری میگریستند.
هرکسی نذری داشت یا نداشت، شمعی روشن میکرد و در گوشهای بر سنگی یا مجمعی که به همین منظور بود، میگذاشت و با جماعت همراه میشد. شمع پشت سر شمع بود که روشن میشد. تا به حال آن همه شمع یکجا ندیده بودم. طبال سخت میکوبید و صدای طبل و دهل هر بار بلندتر میشد. کسی در آن تاریکی و فریاد و گریه، گلاب آمیخته با تربت کربلا را بر سر جمعیت ریخت. انگار این سوگواران، چشمبهراه چنین بارشی بودند. چنان عطری فضا را گرفت که حال و هوا را بهکلی دگرگون کرد. این بار حتا اگر کسی میخواست مقاومت هم بکند، موفق نمیشد... ناچار نَمی بر گوشۀ چشمش مینشست.
نمایش تصویری این صفحه که فرشاد پالیده، از کاربران جدیدآنلاین تهیه کردهاست، صحنههایی را از مراسم شام غریبان دو سال پیش در منطقۀ پونَک تهران نشان میدهد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۹ دسامبر ۲۰۱۰ - ۱۸ آذر ۱۳۸۹
رویا یعقوبیان
عمارت عینالدوله تهران که در اواخر جنگ جهانی دوم میزبان سران متفقین بود، این روزها حال و هوای دیگری دارد. به جای تصمیمات جنگی که زمانی سرنوشت جهان را رقم میزد، جمعی از نخبگان مجسمهسازی تصمیمهای هنری میگیرند که چه تندیسهایی شایستۀ نشستن بر معابر و میدانهای تهران است.
در بدو ورود به نمایشگاه دوسالانۀ مجسمهسازی شاید معماری این ساختمان تاریخی و حیاط مصفای آن برایم بسیار تأثیرگذار بود، ولی کمی دیرتر و با مواجهه با آثار مدرن هنرمندان مجسمهساز به مدت چندین ساعت با اشتیاق سرگرم تماشای دهها اثر حجمی ِ غالبأ انتزاعی ِ چشمگیر شدم.
این آثار برگزیده، هم در فضای روباز، محوطۀ حیاط و فضای سبز عمارت و هم در سالنهای مسقف به نمایش گذاشته شدهاست. آثار ارائهشده از تنوع بسیاری به لحاظ ایده و مصالح برخوردار است، به گونهای که یک آن آرزو کردم تعداد دستها و دوربینهایم بیشتر بود و قادر بودم در آن واحد از تمام مجسمههای پیرامونم عکاسی کنم. چرا که هر کدام از احجام از زوایای مختلف، تصاویری متفاوت دارند. خوشبختانه، فضایی که به ارائۀ آثار اختصاص داده شده، این فرصت را میدهد که از زوایای مختلف، درک متفاوتی را از اثر به دست آوریم.
اغلب آثار همراه با پوستریاند که موقعیت اثر حجمی را در یک مکان شهری نشان میدهد.
این دومین بار است که گروهی از مجسمهسازان بنام ایران در این عمارت گرد هم آمدهاند تا به قضاوت آثار حجمی هنرمندان معاصربنشینند. سازمان زیباسازی شهر تهران به عنوان متولی اصلی مجسمههای شهر تهران، با توجه به اینکه با ادارات تخصصی در زمینۀ هنرهای شهری همکاری دارد، از سال ۱۳۸۷ با پیشنهاد برگزاری دوسالانه مجسمهسازی شهری موافقت کرده و اقدام به برگزاری آن کردهاست. هدف اصلی از برگزاری این نمایشگاههای دو سالانه درگیر کردن سازمان زیباسازی به شکلی تخصصیتردر مجسمهسازی و همینطور سوق دادن هنرمندان به سمت مجسمههای شهری است.
پس از پشت سر گذاشتن تجربۀ موفق نخستین دوسالانۀ مجسمهسازی شهری، آبانماه امسال دومین دوره از این دوسالانه به همت سازمان زیباسازی ونگارخانۀ برگ و کمک استادان و هنرمندان برگزار شد.
از آنجايی که هر مجسمه شهری هر روزه مورد بازدید هزاران نفر از شهروندان قرار میگیرد و بر کیفیت دیداری محیط شهری تأثیر فراوانی دارد، دقت در گزینش طرحها و نصب آنها بسیار ضروری و از ملزومات مدیران و مجریان هنرهای شهری ارزیابی میشود.
از این رو سازمان زیباسازی با انتشار فراخوانی چنین معیار گذاشت که طرحهای ارسالی باید قابلیت ارائه در فضای عمومی شهری را داشته باشند و این که هنرمندان میتوانند در دو بخش آزاد و ویژۀ انقلاب اسلامی طرحهای خود را ارسال کنند. شورای گزینش آثار دوسالانه عبارت بود از بهروز دارش، ملک دادیار گروسیان، مرتضی نعمتاللهی، کورش گلناری و سهند حسامیان.
بیژن نعمتی شریف، پرستو آهوان، محمدرضا یزدی، امیر وفایی و فیروزه اشکبوسی از جملۀ حدود ۳۰۰ هنرمندی بودند که آثارشان را ارائه دادند.
هیئت داوران، در بخش ویژۀ دوسالانه کسی را مستحق دریافت مقامهای یکم تا سوم ندانست و صرفأ به تشویق امیررضا یاراحمدی، حسین شناور، نغمه فکورزاده و زهره وحیدیفرد اکتفا کرد. اما بخش آزاد دوسالانه رونق بیشتری داشت و ابراهیم اسکندری، محمد بهرامی، آذر شیخ بهاءالدینزاده، نرگس رحیمزاده، علی حاجیمرادی و شبنم حسینی از سوی هئیت داوران تقدیر شدند.
به یاد داشته باشیم که مجسمه نیز چون سایر هنرها میتواند هم جنبۀ آرایشی و هم جنبۀ کاربردی داشته باشد. مجسمۀ شهری این توانایی را دارد که به نماد یک شهر و یا یک کشور تبدیل شود. همۀ ما با دیدن تندیس غولپیکر ۴۶.۵ متری "آزادی" به یاد کشور آمریکا میافتیم. همانطور که مجسمۀ پری دریایی نشسته بر صخره نماد کشور دانمارک است. برج ایفل، مجسمهای است عظیم که به اصلیترین نماد پاریس تبدیل شده. و برج شهیاد یا "آزادی" امروزی، اثر سترگ حسین امانت که سال ۱۳۴۹ ساخته شد، نماد پایتخت ایران است. چه بسا که با برگزاری مسابقهها و نمایشگاههایی از قبیل دوسالانۀ مجسمهسازی زمانی هم نماد شهر تهران تغییر کند.
با توجه به اینکه بعد از نخستین دور این دوسالانه در سال ۱۳۸۷ از ۴۵ طرحی که انتخاب شد، ۴۰ اثر در سطح شهر نصب شد، امید میرود که به زودی گزیدهای از آثار این نمایشگاه هم در خیابانها و میدانها و بوستانهای شهر قد برافرازند.
در گزارش تصویری این صفحه سید مجتبی موسوی، دبیر دوسالانۀ مجسمهسازی تهران و مدیر نگارخانۀ برگ نحوۀ برگزاری این رویداد فرهنگی را توضیح میدهد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۰ دسامبر ۲۰۱۰ - ۱۹ آذر ۱۳۸۹
حمیدرضا حسینی
- آقای دکتر، از دانشنامۀ جهان اسلام زنگ زدند، گفتند فردا ساعت ۱۰ جلسه دارید. ساعت ۹ ماشین میفرستند دنبالتان.
- فردا که باید بروم دانشگاه تهران.
- قرارتان برای ظهر است، بعد از جلسه دانشنامه بروید.
- راستی، از دایرةالمعارف بزرگ اسلامی زنگ نزدند؟
- چرا، مثل این که جلسۀ روز سهشنبه موکول شده به هفتۀ بعد.
- امروز عصر هم اعضای انجمن بیرجندیهای مرکز میآیند اینجا.
- پس من بمانم برای پذیرایی؟
- نه، شما بروید، خودم پذیرایی میکنم. چون ممکن است تا دیروقت طول بکشد.
تقریبأ همۀ روزهای زندگی پروفسور محمد حسن گنجی این گونه میگذرد. نزدیک به یک قرن است که این گونه زندگی میکند؛ یعنی از همان پنجسالگی که به مدرسه رفت تا به امروز که به سال قمری ۱۰۱ ساله و به سال شمسی ۹۸ ساله است.
۵۶ سال پیش از دانشگاه کلارک آمریکا دکترا گرفت و ۳۳ سال پیش، سی وهفت سال تدریس در دانشگاه تهران را به پایان برد، اما هرگز نه فارغالتحصیل شد و نه بازنشسته. تکاپوی علمی او همچنان ادامه دارد: "در این سن هنوز هم کار میکنم. فکر میکنم اگر این کارها را نکنم و در خانه بنشینم، از خودم بدم میآید! البته در خانه هم که مینشینم، باز هم میخوانم."
و ثمرۀ این خواندن و باز هم خواندن، نگارش بیش از صد مقاله در علم جغرافیا و انبوه کتابهای درسی و غیر درسی است که شاید خودش هم حساب تعدادشان را از دست داده باشد. نه فقط حساب مقالهها و کتابها، بلکه حساب شاگردانی را که در سراسر جهان پراکندهاند و هرکدام در جماعت اهل علم، سری میان سرها دارند. فقط در یک قلم، نام محمد ابراهیم باستانی پاریزی در فهرست بلند بالای شاگردان گنجی نشان میدهد که چه کسانی از آبشخور دانش او سیراب شدهاند.
به اینها بیفزاییم کلکسیون افتخاراتی را که گنجی برای ملت و کشورش به ارمغان آوردهاست: عضو مادامالعمر انجمن جغرافیایی انگلستان، عضو هیئت تحریریۀ دایرةالمعارف بریتانیکا، رئیس منطقۀ آسیا و اقیانوسیۀ سازمان جهانی هواشناسی، یکی از پانزده جغرافیدان برجستۀ جهان به انتخاب بیست و نهمین کنگرۀ بینالمللی جغرافیایی در سال ۲۰۰۰، مرد سال هواشناسی جهان در سال ۲۰۰۱ و غیره. شمارش اینها هم آسان نیست.
و بگذریم از خدماتی که او به عنوان بنیانگذار سازمان هواشناسی ایران، معاون دانشگاه تهران، بنیانگذار و رئیس دانشگاه بیرجند، مشاور وزیر دفاع در زمان جنگ با عراق، مشاور عالی دایرةالمعارف بزرگ اسلامی و عضویت و مشاورت در انبوه نهادهای علمی و دانشگاهی به منصۀ ظهور رساندهاست.
چیزهایی هم هست که هرگز به زبان نمیآورد، گویی اصلأ اتفاق نیفتادهاند. مثلأ این که چون صاحب فرزند نبود، پیوسته کودکانی را تحت سرپرستی خویش میگرفت و تا مدارج بالای دانشگاهی یا رسیدن به خانۀ بخت، پشتیبانشان بود. حالا اگر عکس یکی از آنها را لابلای آلبومش ببینی و بپرسی: "دکتر، این دخترخانم یا این پسر جوان کیست؟"، پاسخ میشنوی که از اقوام است یا از نزدیکان همسرم بود!
آن کودک کشاورز زاده که صد سال پیش در یکی از روستاهای منطقۀ قائنات به دنیا آمد، گرچه استعدادی شگرف و پشتکاری شگفت داشت، اما برای آن که بذر مستعد وجودش به چنین درخت تناوری بدل شود، زمینه و زمانه را مساعد یافت.
فکرش را بکنید، اگر محمد ابراهیم شوکتالملک، امیر بیرجند و قائنات، مدرسۀ شوکتیه را با آن سبک و سیاق پیشرو بنا نمینهاد؛ اگر وقتی تودۀ سنتزدۀ بیخبر از دنیا آن را مخلّ دیانت خویش تلقی کردند، دو مجتهد بزرگ از در تأیید مدرسه درنمیآمدند، اگر پول موقوفات خاندان علم نبود که گنجی به تهران بیاید و در دارالمعلمین عالی درس بخواند و هزار اگر و مگر دیگر، گنجی میشد یکی از همان بچههایی که آنجا ماندند و چیزی نشدند و اگر شدند گنجی نشدند!
آمد به تهران تا حقوق بخواند که در بیرجند صحبت از تأسیس ثبت احوال و اسناد و شعبۀ عدلیه بود و لاجرم لازم میآمد کسانی از میان اهالی، رشتۀ کار را به دست گیرند. و چه کسی بهتر از محمد حسن که طی شش سال تحصیل در مدرسۀ شوکتیه، به رسم آن زمان، چهار مدال طلا و دو مدال نقره گرفته بود، یعنی چهار بار شاگرد اول و دو بار شاگرد دوم شده بود.
اما در دارالمعلمین عالی تهران، تقریبأ همۀ معلمان حقوق اهل فرانسه بودند و محمد حسن در مدرسۀ شوکتیه انگلیسی خوانده بود. پس به شعبۀ ادبی مدرسه رفت تا تاریخ و جغرافیا بخواند. آنجا درخشندهترین ستارگان سپهر فرهنگ ایرانزمین در دوران پس از مشروطیت، پای تخته به انتظار ایستاده بودند تا از گنجی و دهها مثل گنجی، گنجینههای دانش بسازند: علامه عباس اقبال آشتیانی، کلنل علینقی وزیری، بدیعالزمان فروزانفر، سید کاظم عصار، ماژور مسعودخان کیهان، دکتر صادق رضازاده شفق، عیسیخان صدیق، وحیدالملک شیبانی، اسدالله بیژن...
وقتی به تهران آمد، شهر را در جوشوخروش یافت. دبستانها و دبیرستانها و مدارس عالی یکی پس از دیگری سر برمیآوردند و شاگردان ممتاز گروه گروه به اروپا اعزام میشدند.
او هم در سال ۱۳۱۲ با یکی از همین گروهها به انگلستان رفت و البته شانس آورد، زیرا از سال بعد اعزام محصل به خارج ممنوع شد. رضاشاه که تا چند سال پیش شخصأ محصلان را بدرقه میکرد، نظرش برگشت و به وزیر فرهنگ گفت: "نیم نفر هم به خارج نفرستید! باید وسایل تحصیلات جوانان ایرانی در خود ایران فراهم شود."
بدین ترتیب، اسباب تأسیس دانشگاه تهران فراهم آمد؛ دانشگاهی که گنجی پنج سال بعد بر کرسی استادیاش نشست و در آنجا تا مقام ریاست دانشکدۀ ادبیات و معاونت دانشگاه پیش رفت.
این که او تاریخ و جغرافیا را (که آن روزها توأمان تدریس میشدند) انتخاب کرد و بعدها در انگلستان و آمریکا اختصاصأ جغرافیا خواند، فقط به ناآشنایی با زبان فرانسه مربوط نمیشد. محیط و سوانح زندگیاش نیز در این راه بیتأثیر نبود.
دست کم دو رویداد مهم، علاقۀ وافر او به جغرافیا و هواشناسی را برانگیخت. یکی خشکسالی خانمانبرانداز قائنات به روزگار کودکی که قناتها را خشکاند و کشاورزان و دامداران را به خاک سیاه نشاند و دیگری بارندگی شدید و سیلاب مهیبی که چند سال بعد رخ داد و قائنات را زیر و رو کرد.
زادگاه او آن قدر خشک بود که به وقت تحصیل در انگلستان، عادتأ شیرها و فوارهها را میبست و در آن جزیره پرآب، نگران هدر رفتن آب بود. آیا ملاحظۀ این تفاوت شگرف بین قائنات و منچستر نمیتوانست بیشمار پرسشهایی را در ذهنش خطور دهد و او را بیش از پیش به وادی جغرافیا سوق دهد؟
گاه این تفاوتها ماجراهای طنزگونهای را رقم میزد که هنوز وقتی آنها را به یاد میآورد، غرق در خنده میشود: "وقتی استاد دانشگاه تهران بودم، خانهای را برای خودم در مازندران خریدم. یک بار که مادرم به تهران آمد، گفتم بیا برویم شمال. سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. وقتی از تونل کندوان رد شدیم، سر و کلۀ جنگلهای مازندران پپدا شد. مادرم که تا آن روز نه این همه درخت را دیده و نه شنیده بود، با تعجب پرسید: این درختها را بالای کوه چه کسی آب میدهد؟!"
زندگی استاد محمدحسن گنجی از این داستانهای ریز و درشت و تلخ و شیرین بسیار دارد و اخیرأ نخستین جلد از کتاب خاطرات او که به دوران کودکی و تحصیلاتش اختصاص دارد، با نام "مرد جهانی از بیرجند" منتشر شدهاست.
این را هم ناگفته نگذاریم که گنجی، اگرچه گنج دانش است، اما بنا بر پژوهش دکتر باستانی پاریزی، نام خانوادگیاش از انتساب به گنجعلیخان، حاکم آبادگر کرمان در دوران شاه عباس اول صفوی گرفته شدهاست.
در گزارش مصور این صفحه دکتر گنجی از مهمترین فرازهای زندگیاش یاد میکند، او را در حین مطالعه و کار میبینیم و چند آلبوم از میان دهها آلبوم عکسش را به تماشا مینشینیم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۳۰ دسامبر ۲۰۱۰ - ۹ دی ۱۳۸۹
صدیقه محمودی
تالاب شادگان در انبوه نیزارهای جنوب غرب ایران، دور از چشم همه، به هستی خود ادامه میدهد. افق آبی و قرمز ایستاده بر آب و پرواز پرندگان از هر سو و بازتاب آسمان و زمین در آب و تا چشم کار میکند نیزارهای سبز و زرد که با نسیم باد خم و راست می شوند؛ جیرجیرِ جیرجیرکها و صدای بال زدن پرندگان و شنای آرام غازها در آب؛ کودکان روستایی با چهرههای آفتابسوخته اما آرام و سادهشان، زن تنهای چوببهدست با قامتی بلند در آب و کمی آنسوتر پیرمردی که در قایق روانش بر آب مشغول ماهیگیری است و گاومیشهایی که گاه درون آب میروند و گاه به خشکی میآیند. اینجا همه چیز از زندگی نشان دارد.
اینجا آفتاب هم جزوی از سقف های ساختهشده از نی است و درختان سرسبز و سر به فلک کشیده و گاه خشک نخل نیز با باد می رقصند.
تالاب شادگان یکی از ۱۸ تالاب بینالمللی ثبتشده در فهرست یونسکو است، یکی از مناظر طبیعی و زیبای جنوب استان خوزستان است. بزرگترین تالاب کشور است، در ۵۲ کیلومتری آبادان و ۱۰۵ کیلومتری اهواز. این تالاب طبق مصوبۀ شورای عالی حفاظت از محیط زیست با نام پناهگاه بینالمللی حیات وحش شادگان به سازمان محیط زیست واگذار شدهاست. حیات وحش وابسته به تالاب نیز دارای ارزشهای اقتصادی و اجتماعی بسیاری است.
سطح تالاب با پوشش گیاهان آبزی همچون لویی و چولان محل مناسبی برای پذیرش پرندگان آبزی مهاجری است که از شمال اروپا، کانادا و سیبری در پاییز به منطقه میآیند. انواع ماهیان آب شیرین و شور مانند حمری، شانک، بیا و پرندگانی چون فلامینگو، حواصیل، لکلک، غاز وحشی و اردک در این تالاب زندگی میکنند.
پوشش گیاهی درون تالاب، چراگاه و منبع مهم تأمین علوفه و غذا برای دامهای روستاییان حاشیۀ تالاب است. مواد اولیۀ ساخت خانهها از تالاب تهیه میشود و اقتصاد مردمان ناحیه بر صید ماهی و پرندگان میچرخد. ۱۱۷ روستا و سه نقطۀ شهری در تالاب وجود دارد که رفتوآمد بین آنها با قایق صورت میگیرد، با اینکه تالاب از ظرفیت بالقوه گردشگری برخوردار است، اما به دلیل فعال نشدن این حوزه و متکی بودن اقتصاد مردم تالاب تنها به محصولات آن، سطح زندگی مردم پایین است.
آب تالاب به دلیل ورود آلایندههایی چون پسابهای طرح توسعه نیشکر آلوده شده، به گونهای که آب شیرین آن شور و باعث از بین رفتن یا محدود شدن تنوع آبزیان شده، کشاورزی منطقه را دستخوش تغییر کرده و بر اقتصاد مردم تأثیر بسیار گذاشته است. آنچه تالاب را با خطر نابودی مواجه کرده، مقدار آبی است که نیاز طبیعی تالاب است که با سدسازی و مدیریت ناصحیح از میزان آن کاسته شده است.
کارشناسان محیط زیست همواره دربارۀ ورود پسابهای صنعتی، نشت نفت از لوله ها، زهآبهای کشاورزی، فاضلابهای شهری و خانگی، کاهش مقدار آبی که باید وارد تالاب شود و دیگر عوامل تهدیدکننده هشدار داده اند؛ هشدارهایی که از تأثیر لازم برخوردار نشده است.
به گفتۀ هرمز محمودیراد، مدیر کل محیط زیست استان خوزستان، رودخانۀ جراحی تنها منبع تأمینکنندۀ آب شیرین تالاب شادگان است و در صورت عدم تأمین سهمیۀ آب، بیتردید تالاب دچار عوارض ناگواری خواهد شد.
گذران زندگی بیش از پنج هزار نفر از ساکنان روستاها و حاشیهنشینان آن به طور مستقیم با هنجارهای زیست محیطی مرتبط است و هر گونه تخریب، آلودگی و بیتوجهی به تالاب شادگان اثر مستقیم بر بهرهبرداران آن دارد.
ارائۀ خدمات به گردشگران از جملۀ مشاغل اهالی دو روستای سراخیه و رگبه است که به گردشگری معروف اند. مردم این روستاها گردشگران را با قایقهای خود به گشتوگذار در پیچ و تاب تالاب و نیزارها میبرند و نقاط مختلف آن را نشان میدهند.
تالاب شادگان وسعتی برابر ۴۰۰ هزار هکتار دارد که حدود ۳۳۰ هزار هکتار از طبیعت بکر آن به پناهگاه حیات وحش اختصاص پیدا کردهاست.
در گزارش مصور این صفحه شماری از مردم پیرامون تالاب شادگان در بارۀ زندگیشان صحبت میکنند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب